دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
چرا ارتش نتوانست؟
گرچه شاه مخلوع ایران وارث حكومت ارتشمحور پدرش بود و طبیعتا نقش نیروهای نظامی و امنیتی را در پیشبرد امور حكومت بهخوبی میدانست، اما علاقه شخصی او به امور نظامی ازیكسو و حمایتهای نظامی امریكا از وی برای مقابله با خطر كمونیسم و ژاندارمی خلیجفارس از سوی دیگر، او را از ارتشی قدرتمند و دستگاه امنیتی پیچیدهای برخوردار ساخت كه در خاورمیانه بینظیر بود.
ارتش و سازمان اطلاعات، تكیهگاه شاه برای حكومتی سیوچندساله بود؛ اما این نقطه اتكاء در مقابل حركت خروشان مردم به یكباره درهم فروریخت و لذا برای همه تحلیلگران این سوال مطرح شد كه چرا شاه با وجود این ماشین نظامی و امنیتی نتوانست در مقابل حركت انقلاب پایداری كند و سرانجام در كام شكست فرو رفت؟
برای ما ایرانیها كه این انقلاب را بهوجود آورده و به ثمر رساندیم و با شاه و نیروهایش پنجه درافكندیم جواب این سوال روشنتر است تا كسانی كه دستی از دور بر آتش داشتهاند. حقیقت امر آن است كه میان دستگاه نظامی شاه و دستگاه امنیتی او باید تفاوت زیادی قائل شد. هرچند كه شعار ارتش شاهنشاهی ایران نیز «خدا، شاه، میهن» بود اما بهمجرداینكه ارتش احساس نمود شاه این میهن با خدای آن در ستیز افتاده و میهن نیز او را به شاهی قبول ندارد، پایبندیاش به حفظ آن تاج و تخت كیانی را از دست داد و پس از چندی، نهتنها شاه را تنها گذاشت و در مورد انقلاب بیطرفی اختیار كرد بلكه برادرانه به مردم پیوست. به غیر از سران ردهبالای ارتش، بدنه آن، وابستگیها و تعلقاتی داشتند كه با مردم حاضر در راهپیماییها یكی بود و به تعبیر حضرتامام(ره) ارتش مسلمان بود و نمیتوانست با مردم مسلمان، ستیز و خونریزی كند.
تمرد سربازان و افسران از ارتشیان مافوق و فرار از پادگانها پدیدهای بود كه از اولین روزهای گستردهشدن انقلاب قابل مشاهده بود. اما حكایت نیروهای امنیتی شاه كمی فرق داشت و ازهمینرو بیشتر افراد آن در اثنای پیروزی انقلاب گریخته و یا منزوی شدند.
در مورد نقش دستگاههای نظامی و امنیتی در تثبیت یا تغییر حكومتها، نظرات و دیدگاههای بسیاری وجود دارد و اندیشمندان زیادی آنرا مورد مطالعه قرار دادهاند كه توجه به آنها برای بهدستآوردن تحلیلهای مستند علمی پیرامون انقلاب اسلامی بیفایده نخواهد بود. مقاله حاضر، ما را با ابعاد گوناگون مساله مزبور آشنا میسازد و سقوط شاه و پیروزی انقلاب را از منظر بازماندگی دستگاههای نظامی و امنیتی شاه در سركوب انقلاب مورد توجه قرار میدهد.
دستگاه كنترل و سركوب در همه حكومتها یكی از اركان حاكمیت به شمار میرود؛ چراكه اجبار حاكمیت، برقراركننده نظم و استوارسازنده ملك و مملكت است. بههرحال، هرحكومتی مخالفان و دشمنانی دارد و تا زمانی كه در پی براندازی نباشند تحمل میشوند اما به محض قدمگذاشتن به این مرحله، همه حكومتها با آنان مقابله میكنند. ناكارآمدی و ناتوانی نیروهای نگهدارنده حكومت چهبسا ضربات جبرانناپذیری بر پیكر حكومت وارد آورده و برعكس كارآیی و اقتدار و وفاداری نیروهای مسلح بدونشك باعث قدرت و تداوم حیات حكومت میشود.
رژیم شاه علیرغم برخورداری از ماشین مجهز سركوب، نتوانست آن را بهنحویموثر در سركوب جنبش انقلابی مردم ایران بهكار گیرد؛ درنتیجه، بزرگترین و مجهزترین ارتش منطقه در برابر خیزش انقلابی ملت ایران سر تسلیم فرود آورده و در آخرین روز عمر این رژیم بیطرفی اختیاركرد.
در این نوشته سعی شده است با دیدی جامعهشناختی، علاوهبر تحلیل و بررسی علل بازماندگی دستگاه سركوب شاه، تاثیر و اهمیت این مساله در پیروزی انقلاب اسلامی نیز مورد بررسی و كنكاش قرارگیرد. اما پیشازهرچیز لازم است دو نكته اساسی مورد تاكید و یادآوری قرارگیرد: اولاینكه برخلاف ادبیات رایج در جامعهشناسی انقلابها، ما به جای واژه «ضعف» برای دستگاه سركوب، تعمداً و تاكیداً از واژه «بازماندگی» دستگاه یا ماشین سركوب سخن میگوییم؛ چراكه معتقدیم نیروی نظامی و سركوب شاه نهتنها مقارن انقلاب ضعیف و ناتوان نبوده، بلكه برعكس، به گواهی تاریخ، دستگاه نظامی و امنیتی شاه از قدرت اراده و اعمال سركوب در حد بالایی برخوردار بوده است، اما این سركوب ناكارآمد و غیرموثربود و در نهایت از حصول به نتیجه بازماند.
دوماینكه ما این بازماندگی و ناكارآیی دستگاه سركوب شاه را فرض مسلم گرفتهایم، نه به این دلیل كه چون انقلاب پیروز گشته لاجرم نتیجه بگیریم كه رژیم نتوانسته سركوب كند، بلكه با توجه به روند تحولات و سیر حوادث، این مساله یعنی بازماندگی ماشین سركوب امری غیرقابلانكار است. فرار سربازان از پادگانها، خودداری تعداد قابلتوجهی از آنها از تیراندازی به مردم و تمرد آنان از فرمان مافوق، اعلام همبستگی گروهی از نظامیان از جمله همافران نیروی هوایی با انقلاب و رهبری آن یعنی امامخمینی(ره) و بسیاری مصداقهای روشن دیگر كه اوج آن اعلام بیطرفی ارتش بود، همگی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی حادث شده و ناتوانی و درماندگی ماشین نظامی و امنیتی شاه را در سركوب جنبش انقلابی نمایان ساختهاند. بنابراین ما با پیشفرضدانستن این بازماندگی، به تحلیل ریشهها و چرایی این پدیده پرداختهایم. سوال اساسی مقاله حاضر، این است كه چرا رژیم شاه با دراختیارداشتن ارتش و نیروی نظامی مجهز، پیشرفته و گسترده، نتوانست در مقابل جنبش انقلاب اسلامی مقاومت نماید و دستگاهها و سازمانهای سركوب آن ــ ساواك، شهربانی، ژاندارمری و ارتش ــ نتوانستند از كارآیی لازم در سركوب این قیام برخوردار باشند، و همگی از عمل باز ماندند.
در این تحلیل، برخلاف تحلیلهای دیگر، شدت قدرت مخالفان و درماندگی حكومت، عامل پیروزی جنبش انقلابی و نه عامل موجده یا شكلدهنده آن به شمار میآید.
●جایگاه سازمان سركوب در اندیشه متفكران و نظریهپردازان انقلاب
اكثر كسانی كه درخصوص انقلاب و بیثباتی سیاسی اندیشه كردهاند، كمابیش به نقش سازمان سركوب و اجبار دولت در روند انقلابات نیز توجه داشتهاند. در اندیشهها و نظرات متفكرینی چون افلاطون، ابنخلدون، ماكیاولی، پارتو، توكویل، جانسون، اسملسر، تیلی و . . . میتوان زمینههای این بحث را پیجویی كرد. از آنجا كه پرداختن به مباحث و بنیانهای نظری موضوع، موجب طولانیشدن بیش از حد مقاله میشود از این بحث میگذریم و مستقیما عملكرد سازمان سركوب رژیم محمدرضا شاه را در جریان انقلاب اسلامی بررسی میكنیم.
●ساختار سیاسی حكومت پهلوی و جایگاه دستگاه سركوب در رژیم شاه
ساخت سیاسی رژیمهایی كه در طول تاریخ در ایران قدرت و حكومت را در دست داشتهاند، از ویژگیهای خاصی برخوردار بوده است كه آن را نمیتوان بهطوركامل با الگوهای رایج نظامهای حكومتی در سایر نقاط جهان تطبیق داد. حتی درحالحاضر كه نظام جمهوری اسلامی در كشور ما برپا و حاكم است، باز هم از ویژگیهای خاصی برخوردار است كه آن را از دیگر نظامهای حكومتی موجود در جهان متمایز میسازد. با بهرهگیری از مباحث ماكس وبر عدهای سعی نمودهاند الگوی حكومت پهلوی دوم ایران را مطابق نوع خاصی از نظام پاتریمونیالیسم موسوم به سلطانیسم تبیین كنند. پاتریمونیالیسم خود شكل متاخر نظامهای سنتی و نتیجه تغییر و تحول در ساخت قدرت پدرسالاری است؛ بدینصورتكه با توسعه دستگاه دیوانی و اداری و بهویژه دستگاه نظامی، اقتدار سنتی پدرشاهی به نظام موروثی پاتریمونیال تغییر شكل میدهد؛ بنابراین باید گفت كه فرآیند تبدیل پدرشاهی به پاتریمونیالیسم، نتیجه گسترش نقشها و وظایف دیوانی و افتراق ساختارها میباشد. سلطانیسم یا اقتدار نئوپاتریمونیالیسم، شكل تحولیافتهای از سلطه پاتریمونیالیسم محسوب میشود؛ بدینترتیبكه در نظامهای سلطانیسم حاكمان به دنبال گسستن بندهای سنتی مشروعیت بخش قدرت و جایگزینی منابع جدید مشروعیتساز برای سلطه خویش هستند. الگوی نظام سیاسی سلطانیسم، دولت خودكامهای است كه مبنای اطاعت از آن، نه سنت، نه حاكمیت یك ایدئولوژی و نه برخورداری حاكم از ویژگی فرهمندی، بلكه فقط آمیزهای از خوف و رجا و منع و عطا میباشد. عمومیترین ویژگیهای نظامهای سلطانیسم عبارتند از:
۱ــ شخصیبودن قدرت و سیاست؛ بدینصورت كه قدرت شخص حاكم، سلطان، پادشاه و ... به صورت مطلقه بر تمامی جامعه اعمال میشود
۲ــ جایگاه رفیع ارتش و نقش تعیینكننده دستگاه زور و سركوب
۳ــ سطح پائین نهادمندی سیاسی
۴ــ ارادتمحوری به جای شایستهسالاری؛ یا اعطای مناصب بر اساس میزان اطاعت از حاكم و وفاداری به وی
۵ــ غیررسمی بودن روابط قدرت.
شخصی بودن قدرت و سیاست ناگزیر به غیررسمی بودن آن نیز منجر میشود. قدرت از اینكه مقید به قیود رسمی و قراردادی و محدودیتهای سازمانی گردد، گریزان است. بدینسان روابط شخصی، خانوادگی و محفلی (دورهای) بر اركان سیاست سایه میافكند. همچنین ساختار قدرت شخصی به دستگاه نظامی و امنیتی نیز تسری پیدا كرده و همه صاحبمنصبان موقعیت و مقام خویش را مدیون لطف و عطای حاكم میدانند.
دستگاه زور و سركوب دارای كارویژهای است كه همه اشكال و انواع نظامهای سیاسی به وجود آن محتاج میباشند. دراینمیان برای رژیمهای استبدادی و غیرمردمی دستگاه سركوب و زور در ساخت سیاسی قدرت از جایگاه والایی برخوردار است. اختیارات دستگاه سركوب در اینگونه رژیمها معمولا فراتر از قانون بوده و تمامی جنبههای زندگی اجتماعی را دربرمیگیرد. در نظامهای سلطانیسم هم كه استبدادی هستند، دستگاههای دیوانسالاری و نظامی پایههای اصلی قدرت حاكم به شمار میروند.
در اینگونه نظامها، به دلیل عدم مشروعیت و اقبال مردمی، بهترین شرایط ممكن برای سیاستگذاری و اعمال حاكمیت، ایجاد سازمان نظامی وفادار است. ارتش نماینده اراده شاه محسوب میشود و شاه با تاكید بر آن در برابر مخالفان قرار میگیرد. درواقع نیروهای نظامی، ارتش خصوصی حاكم بوده و شاه فرمانده كل نیروهای مسلح است. به نظر ماكس وبر، اینكه یك ارتش یا قشون تا چه حد ماهیت پاتریمونیال داشته یعنی به عنوان لشكر شخصی حكمران بوده و حتی در مقابل همقبیلهایها و همولایتیهای خود بایستد، بستگی به این دارد كه حكمران چقدر از ذخایر و منابع خود را به نیروی نظامی خویش اختصاص میدهد. هر اندازه كه تجهیز و تغذیه ارتش گستردهتر و كاملتر باشد، به همان نسبت ارتش پاتریمونیال بدونقیدوشرط در اختیار سرور و حاكم پاتریمونیال قرار خواهد داشت. دراینصورت، این ارتش بدون حكمران قادر به هیچ عملی نبوده و حیات نظامی آن متكی به او و سازمان بروكراتیك غیرنظامیاش خواهد بود.در رژیم شاه نیز ابزار زور و دستگاه سركوب اصلیترین پایه مشروعیت به شمار میرفته است. پس از كودتای بیستوهشتم مرداد سال ۱۳۳۲ كه شاه مرده ایران توسط ارتش و نفوذ خارجی مجددا زنده شد و به قدرت بازگشت، اینبار او ضمن آگاهی از نقش و كاركرد دستگاه سركوب، با كمك و پشتیبانی حامیان خارجی خویش به تاسیس ساواك و تقویت و حمایت از دستگاه سركوب پرداخت. بعدها آنچه شاه را مصمم ساخت تا به توسعه همهجانبه ساواك و سایر دستگاههای امنیتی بپردازد، قیام پانزدهم خرداد سال۱۳۴۲ بود.
دستگاه سركوبگری رژیم شاه از چهار بخش عمده تشكیل میشد:
۱ــ ساواك
۲ــ نیروی پلیس ( شهربانی )
۳ــ ژاندارمری
۴ــ ارتش.
علاوهبرآن، شاه جهت نظارت بر این چهار بخش و دیگر سازمانهای كمكی، سازمان كوچك محرمانهای به نام سازمان بازرسی شاهنشاهی ایجاد كرده بود. از طریق استفاده موثر از این دستگاه سركوبگر بود كه توانایی استقلالعمل حكومت افزایش یافته و گروههای مخالف تضعیف و به انفعال كشیده میشدند. محمدرضاشاه همانند پدرش پایه اصلی مشروعیت خویش را ارتش و قدرت نظامی میدانست و شدیدا بهدنبال بازسازی ارتش نابسامان خود پس از شهریور۱۳۲۰ بود اما مجلس شورای ملی تمایل چندانی به تجدید سازمان ارتش و تقویت آن در آن موقع نشان نمیداد، تااینكه بحران آذربایجان در سال۱۳۲۶، سوءقصد به جان شاه در اواخر سال۱۳۲۷ و نهایتا كودتای بیستوهشتم مرداد۱۳۳۲ این فرصت را بهوجود آورد كه شاه به تجدید قدرت و سازمان ارتش بپردازد. به این صورت كه شمار نیروهای نظامی از۶۵۰۰۰ نفر در سال۱۳۲۰ به۱۰۲۰۰۰ نفر در سال۱۳۲۵،۱۲۰۰۰۰ نفر در سال۱۳۲۸،۲۰۰۰۰۰ نفر در سال۱۳۴۲ و به۴۱۰۰۰۰ نفر در سال۱۳۵۶ افزایش یافت. بودجه ارتش و نیروهای نظامی هم از۱۶ میلیون دلار در سال۱۳۲۶ به۸۰ میلیون دلار در سال۱۳۳۲،۲۹۳ میلیون دلار در سال۱۳۴۲،۸/۱ میلیارد دلار در سال۱۳۵۲ و۷/۳ میلیارد دلار در سال۱۳۵۵ افزایش پیدا كرد. سرنوشت شاه و ارتش مجهز او چنان در هم تنیده شده بود كه وی در مصاحبه با یك محقق امریكایی، خودش را نه مانند لویی چهاردهم یك دولت بلكه همانند رضاشاه یك ارتش مینامید. شاه ایران در سال ۱۳۵۵ پنجمین نیروی بزرگ نظامی جهان را در اختیار داشت.
نقش ناكارآمدی دستگاه سركوب در پیروزی انقلاب اسلامی از دیدگاه برخی نظریهپردازان
به نظر سعید امیرارجمند درصورتیكه نیروهای مسلح ایران در زمان شاه بهگونهای متفق و یكپارچه دست به سركوب شدید حركتهای مردمی میزدند، معلوم نبود كه سرنوشت قیام ملت و آینده ایران به چه سمتی سوق پیدا میكرد. این حقیقتی انكارناپذیر است كه دستگاه نظامی شاه در نهایت با انقلاب مردم همراه شد.
امیرارجمند اشاره میكند كه برخلاف سربازان تزار در سال۱۹۱۷.م، ارتش شاه تا قبل از خروج وی از ایران در بیستوششم دیماه۱۳۵۷، بهطوركلی سالم و وفادار باقی مانده بود و تنها پس از عزیمت شاه بود كه فرآیند ازهمپاشیدگی ارتش زیر فشار سیاسی جدیت یافت. درواقع ارجمند هر چند صراحتاً اشاره نمیكند، اما بهطورضمنی به دنبال القای این نظر است كه اگر شاه به جای فرار، در ایران مانده بود و قاطعانه دستور سركوب مخالفان را صادر میكرد ارتش وی میتوانست به قلعوقمع انقلابیون بپردازد: « من مایل نیستم اظهار كنم كه بهكارگیری ارتش برای سركوب گسترده، از وقوع انقلاب جلوگیری میكرد ولی اگر شاه در آبان و آذر۱۳۵۷ به نیروهای خود دستور میداد تا بیرحمانه سركوب نمایند، ما هرگز نخواهیم دانست چه پیش میآمد. آیا ارتش بازهم از هم میپاشید یا نه و یا باید دچار شكاف میشد، این حقیقت كه ارتش تا بیستوششم دیماه۱۳۵۷ از هم نپاشیده بود پا برجاست و مخالفین این را میدانستند.»
سعیده لطفیان معتقد است كه خنثیسازی و انفعال نظامیان، اثری بسیار مهم در پیروزی انقلاب اسلامی ایران داشت؛ بهنحویكه بدون همراهی و همبستگی افسران، همافران، درجهداران و سربازان با طرفداران امامخمینی، به احتمال زیاد فرماندهان ارتش اعلام بیطرفی نمیكردند و سیاستمداران امریكایی نیز به اجرای نقشه كودتا برای نجات رژیم شاهنشاهی ایران تشویق میشدند.
همچنین جان فوران معتقد است كه سیاست حقوق بشر كارتر هرچند بهصورتغیرمستقیم درسال۱۳۵۶ شاه را از ادامه سركوب و اختناق باز داشته، راه را برای نوشتن نامههای سرگشاده و گردهماییهای روشنفكران هموار نمود و زمینه جنبش انقلابی سال بعد را فراهم ساخت. فوران تاكید میكند كه بیعملی قدرت كلیدی جهان (امریكا) در معامله با ایران، زمینه را برای بهنمایشدرآمدن تمام و كمال موازنه داخلی نیروها هموار نمود و همین امر به موفقیت انقلاب منجر گردید. به نظر وی، اگر نظام جهان در آن مقطع به سود پیروزی انقلاب عمل نمیكرد، ممكن بود انقلاب ایران به نتایج دیگری ختم شود: « قدرتمحوری این نظام [امریكا] به مداخله تجاوزآمیز و تعرضی در ایران مبادرت نورزید و مانع پیروزی انقلاب نشد.» علت اساسی اینكه امریكا به این اقدام مبادرت نورزید، ملاحظات اخلاقی یا همراهی با انقلابیون نبود بلكه امكان و فرصت چنین عملی برایشان میسر نشد؛ چنانكه آنها حتی با فرستادن ژنرال هایزر ــ كه بدون هماهنگی و كسب اجازه از دولت ایران صورت گرفت ــ مقدمات چنین اقدامی را نیز فراهم كرده بودند. البته حتی اگر چنین دخالتی از سوی امریكا صورت میگرفت، باز هم به احتمال زیاد انقلاب پیروز میشد «اما تلفات انسانی بهطورقطع خیلی بیشتر میبود و احتمال گزینههای تاریخی غیرقابلپیشبینی (كودتا، مداخله، مبارزات داخلی مختلف و مانند اینها) نیز میتوانست مسیر انقلاب را به راهی دیگر سوق دهد.» حسین فردوست در مورد علل عدم مداخله نظامی امریكا در جلوگیری از انقلاب چنین استدلال میكند كه امریكا نمیتوانست برای حفظ محمدرضا مستقیما مداخله و واحد نظامی ارسال دارد چراكه در این صورت با عمل مشابه از سوی شوروی مواجه میشد و روسها میتوانستند ظرف چهلوهشت ساعت بهوسیله واحدهای هوابرد نقاط حساس را به تصرف درآورده و از راه زمین پنجاه لشگر را وارد خاك ایران كنند در حالیكه امریكا برای اعزام یك لشگر، بیستهزار كیلومتر را باید با كشتی طی میكرد.
فرامرز رفیعپور اشاره میكند كه سیاست رعایت حقوق بشر كارتر و فعالیت گسترده دستگاههای خبرپراكنی و عقیدهسازی اروپایی در جهت محكومكردن اختناق سیاسی و سركوب در ایران، شاه را مجبور به عدم استفاده از زور و نیروی نظامی نمود. او میگوید: « بهعبارتدیگر امریكا و دیگر كشورهای غربی با ابزار غیرمستقیم، موانع و فشار شاه را ــ كه میتوانست علیالاصول بر اساس تئوریهای انقلاب از اشاعه انقلاب جلوگیری نماید ــ آگاهانه خنثی نمودند!... اگرچه نویسنده در زمان انقلاب هرگز راغب به پذیرفتن این نكته نبود كه ارتش میتوانست جلوی انقلاب را بگیرد، اما با مطالعه نظریات دانشمندان مختلف مانند تیلی و زیمرمان و بررسی مجدد، این فرضیه نامعقول به نظر نمیرسد كه اگر نیروهای نظامی در مراحل مختلف جریان انقلاب بدون درنظرگرفتن فشار بینالمللی و ملاحظات انسانی باشدتی بسیارزیاد (مانند صدام حسین در عراق بعد از شكست در كویت) وارد عمل میشدند، احتمال پیروزی انقلاب كاهش مییافت.»
ماروین زونیس در كتاب «شكست شاهانه» بهطورضمنی اشاره میكند كه اگر شاه اندكی قاطعیت و اعتمادبهنفس داشت، قادر بود از طریق دستگاه زور خود قیام را سركوب كرده و مانع پیروزی انقلابیون گردد: «تصور مسیرهای متعدد دیگری برای تاریخ ایران امری است ممكن. شاه این امكان را داشت كه مدتها قبل از سال۱۹۷۸ با انجام اصلاحات مهم دموكراتیك، نارضایی گروههای عمده مخالفان خود را برطرف سازد با وقوع تظاهرات، او میتوانست تقاضاهای آنها را اجابت كند و سرنوشت شوم خود را لااقل موقتاً عقب براند. بعدها در سال۱۹۷۸ كه تظاهرات به انقلاب تبدیل شد، او این امكان را داشت كه با یك سركوب نظامی عمده، قدرت را همچنان حفظ كند اما او به هیچیك از این كارها نپرداخت، دقیقتر بگویم، او به همه این كارها پرداخت اما بهنحوی نیمهمصمم و نیمبند ... امتناع شاه از صدور فرمان توسلبهزور به ارتش ، یكی از عوامل قطعی شكست او بود.»
●علل اساسی بازماندگی دستگاه سركوب در رژیم شاه
پس از مطالعه مباحث مختلف نظری پیرامون نقش سازمان سركوب در نگهداری حكومت و همچنین با نظری بر سیر تحولات منتهی به انقلاب و بررسی اسناد و شواهد تاریخی، عمدهترین دلایل بازماندگی دستگاه سركوب شاه به صورت زیر دستهبندی و ارائه میگردد.
۱ــ ضعف ساختاری نیروهای مسلح
ضعف ساختاری نیروهای مسلح در دو مقوله قابل بررسی است: ضعف ساختار فرماندهی و تركیب طبقاتی ارتش.
الف ــ ضعف ساختار فرماندهی:
به نظر لطفیان مشكل بسیار جدی ارتش از ناحیه ساختار فرماندهی نیروهای مسلح شاهنشاهی ایران بود. هرچند هر یك از نیروهای سهگانه تحت فرماندهی یك نظامی بلندپایه قرار داشتند، ولی هیچكدام از این صاحبمنصبان بر فرماندهی خود اقتدار واقعی نداشتند. شخص شاه، فرمانده كل نیروهای مسلح بود و هر یك از روسای نیروهای نظامی در تمامی زمینههای مربوطه، به شخص شاه گزارش میدادند. سعیده لطفیان اشاره میكند كه این نحوه نظارت گسترده شاه، به مشكلات بسیاری از قبیل فرسایش تدریجی نیروهای مسلح، واردآمدن لطمه به همبستگی داخلی ارتش و تضعیف روحیه شمار كثیری از افسران جزء منجر شده بود.
ارتشبد فریدون جم درباره دخالت شاه در جزئیترین تصمیمات ارتش میگوید: « اختیارات تمام ردهها گرفته شده بود، یعنی هرچه مسائل مهم و بزرگ بود آخرش موكول میشد به اینكه بیاید برود به ستاد بزرگ ارتشتاران و به شرف عرض برسد و اعلیحضرت تصویب بكنند. هیچكس جرات نمیكرد هیچ كاری بكند، چون حتی مسائل خیلی كوچك مثلا یك نفر ستوان بخواهد برود كربلا زیارت، باید شرف عرض بدهد خوب، روی این اصل البته افسران فقط شخص اعلیحضرت را میشناسند؛ حتی آییننامه انضباطی ارتش قید كرده كه هر فرماندهی در هر مقامی هست، درحقیقت به نمایندگی اعلیحضرت فرمانده است، یعنی بهنام ایشان فرماندهی میكند. . . چنین ارتشی البته چشمش به این بود كه اعلیحضرت دستور بدهند.»
در این سیستم، جایی برای قوه ابتكار و خلاقیت و لیاقت افسران ارتش وجود نداشت و درواقع ابتكار و نوآوری و پیشروبودن یكی از عواملی بود كه موقعیت یك نظامی را به خطر میانداخت و باعث به دردسرافتادن وی در مقابل شاه میشد. تنها افسرانی كه تهدیدی برای قدرت و نفوذ شاه نبودند و وفاداری محض خویش را ثابت میكردند، ترفیع گرفته و ترقی میكردند. بنابراین سیستم چیزی جز انسانهای «بله قربان گو» تولید نكرده بود. ازاینرو جای تعجبی هم نیست كه چرا فرماندهان نیروها در غیاب شاه، قادر به تصمیمگیری نبوده و پس از خروج شاه از ایران دچار ازهمپاشیدگی و درماندگی شدند. بهطوركلی میتوان گفت ساختار فرماندهی ارتش ایران به گونهای بود كه نمیتوانست بدون شاه به حیات خویش ادامه دهد.ب ــ تركیب طبقاتی ارتش و نیروهای مسلح:
علاوهبراینكه ساختار فرماندهی ارتش از ضعف و ناكارآمدی رنج میبرد، زیربنای ساختاری ارتش به سربازان وظیفه متكی بود، سربازانی كه عموما مورد بهرهكشی و تحقیر فرماندهان و نظامیان حرفهای متكبر قرار میگرفتند، لذا این سربازان وابستگی و تعصب چندانی به ارتش نداشتند. به گفته قرهباغی، هفتاد الی هفتادوپنجدرصد افراد ارتش را كادر وظیفه (افسران وظیفه، درجهداران وظیفه و سربازان وظیفه) تشكیل میدادند كه پس از مدتی، هركدام خدمت خود را به اتمام رسانده و مرخص میشدند و بهتعبیری همه مردم در ارتش حضور داشتند.
همانگونه كه سولیوان پیشبینی كرده بود، سربازان ایران بهخاطر اعتقادات مذهبی كه داشتند، در رویارویی با انقلاب ــ كه رنگ مذهبی داشت ــ قابلاعتماد نبودند و در تیراندازی به طرف مردم دچار تردید میشدند.
در رژیم گذشته ازیكطرف جامعه ایران، جامعهای بود كه مردم آن بهشدت تمایلات و علایق مذهبی خاصی داشتند؛ چنانكه آموزهها و ویژگیهای خاص مذهب تشیع، از قبیل مساله امامت، بحث انتظار در دوران غیبت آخرین امام شیعه، تقلید، فرهنگ و روحیه شهادتطلبی برخاسته از حماسه عاشورا و ... در زندگی ایرانیان به چشم میخورد. ازطرفدیگر در این جامعه، حكومتی دایر بود كه كمترین تناسبی با این شرایط جامعه نداشت. خودباختگی فرهنگی، سرسپردگی و وابستگی به غرب و بهویژه امریكا، استبداد سیاسی و... ویژگیهای حكومت ایران در زمان شاه را تشكیل میدهد. حال همین حكومت هفتادوپنجدرصد از بدنه نیروی نظامی و حامی خویش را از بین همان جامعهای انتخاب كرده است كه آشكارا با این سیستم نظامی ناهمخوانی دارند. این مساله درست به این میماند كه مثلا بنیامیه برای سركوب علویان از خود علویان استفاده كند. پرواضح است، سربازی كه به خاطر حفظ چنین حكومتی باید به روی همنوع خود شلیك كند، دچار تردید، تزلزل روحی و ناراحتی وجدان خواهد شد؛ درواقع سربازان، درجهداران یا افسران زمان رژیم شاه، شلیككردن به مردم و سركوب آنها را گناه شرعی تلقی میكردند.
۲ــ بیكفایتی سران رژیم پهلوی
الف ــ بیتدبیری، بیتصمیمی و ضعفنفس شاه:
ماروین زونیس در كتابش، شكست شاهانه، با زیركی بر این نكته تاكید میكند كه شاه در آستانه انقلاب، منابع روانی قدرت خویش را كه عبارت بودند از پشتیبانی مردم، حمایت الهی و پشتیبانی ایالاتمتحده، ازدسترفته میدید و این مساله باعث فلج روانی وی گشته بود. حمایت الهی كه شاه تصور آن را مینمود، با اطلاع وی از بیماری سرطان در اواسط سال۱۹۷۰.م به پایان رسید. شاه پس از تظاهرات و كشتار هفدهم شهریور (جمعه خونین)، پشتیبانی مردمی خویش را نیز از دست داد و سیاستهای دوپهلو و متعارض سردمداران امریكا و انگلیس در قبال مسائل ایران، آخرین منبع قدرت روانی او را بهشدت تضعیف كرد. به اعتقاد زونیس، علت اصلی شكست شاه، ویژگیهای شخصیتی خود او بوده است: « علت وقوع انقلاب، آن بود كه در سراسر دهه۱۹۷۰ و بخش اعظم دهه۱۹۶۰ شاه به شیوههایی عمل كرد كه شمار روزافزونی از مردم كشورش را متقاعد ساخت به اینكه او صلاحیت حكمروایی بر آنان را ندارد و ادعایش نسبت به تاج و تخت عاری از مشروعیت شده است ... خلاصه آنچه او كرد و آنچه نتوانست بكند به سقوط او انجامید.»
ویلیام سولیوان، آخرین سفیر امریكا در تهران قبل از انقلاب، كه روزی برای تماشای یك نمایش هوایی به جنوب شرقی ایران رفته بود و به اتفاق شاه در داخل یك تریلر در حال استراحت بودند، شاهد صحنهای بوده است كه با توجه به همان صحنه گوشههایی از شخصیت شاه و ضعفهای درونی او را به تصویر كشیده است: «در داخل تریلر شاه یقه بسته خود را باز كرد و بدون تكلف شروع به گفتوگو درباره مسائل مختلف نمود. كمی بعد با زدن به پشت تریلر به شاه علامت دادند كه هواپیماها نزدیك میشوند و نمایش هوایی بهزودی آغاز خواهد شد. در یك لحظه شاه از جای خود برخاست، لباسش را مرتب كرد و ناگهان چنان تغییر قیافه داد كه آن صحنه را هرگز فراموش نمیكنم.
شاه در یك چشمبههمزدن از صورت میزبان بیتكلف و متبسم و مهربانی كه لحظهای پیش با هم صحبت میكردیم، به صورت یك سلطان مستبد با قیافهای خشك و آهنین درآمد و این تغییر قیافه را با چند حركت ساده انجام داد: او بعد از مرتبكردن یونیفورم نظامی خود یك عینك دودی به چشم زد، سینههایش را جلو داد و شق و رق ایستاد، چانهاش را بالا گرفت و حالت عبوس به لبهایش داد. بعد از این حركات سریع به طرف در تریلر رفت و با قامتی استوار و قدمهای محكم به طرف جایگاه حركت كرد. به نظر من تجزیه و تحلیل روانی همین صحنه كوچك، تصویر روشنی از ضعفهای درونی شاه را به دست میدهد. او ذاتاً مردی جبون و ضعیف بود و این جبن و ضعف ...بیشتر از خشونت و صلابت پدر و ترس و واهمهای كه از دوران كودكی از پدر خود داشت مایه گرفته بود. او قلباً در زندگی خصوصی خود تشریفات را دوست نداشت ولی با تمرینهای سختی كه از كودكی برای ایفای نقش “شاه شاهان” فرا گرفته بود، تصور میكرد بدون این تشریفات نمیتواند در نقش یك پادشاه مقتدر جلوهگر شود. بهعبارتدیگر او ضعفهای درونی خود را با زرق و برق و تشریفات ظاهری میپوشاند و صحنهای كه از آن یاد كردم نمایشی از تلاش دائمی او برای ظاهرشدن در نقش یك پادشاه نیرومند و پرصلابت همچون پدرش بود.»
اصولا پس از ماجرای میدان ژاله شاه از بهكاربردن قوه قهریه علیه مردم بیم داشت.
ازآنپس شاه مرتبا استفاده از زور را حتی برای نجات سلسله پهلوی منع و تحذیر میكرد؛ چنانكه پس از رفتنش از ایران، در پاناما به دیوید فراست میگوید: «تاج و تخت را نمیتوان بر شالوده نهچنداناستوار خون پایهگذاری كرد. از ابتدا همیشه از مامورینم خواهش میكردم كه نكشید، نكشید، نكشید.» البته خودداری شاه از سركوب شدید به خاطر احساسات انسان دوستانه یا مردمدوستی وی نبوده است و حتی خود او نیز در آخرین مصاحبه قبل از مرگش از اینكه چرا در آن موقع دست به شدت عمل نزده، اظهار تاسف میكند. درواقع شاه از واكنشهای جهانی شدتعمل در برابر مخالفان و یا ــ به قول خودش ــ بهراهانداختن حمام خون بیمناك بود و سفرای امریكا و انگلیس در ایران هم او را ازدستزدن به چنین كاری برحذر میداشتند. ازطرفدیگر اگر شاه خود با بهراهانداختن حمام خون تاج و تخت خود را حفظ میكرد، بعد از مرگش كه به خاطر بیماری سرطان وی قریبالوقوع بود، پسرش نمیتوانست این تاج و تخت لرزان را حفظ و برای خود نگاه دارد. اعتقاد خود شاه نیز این بود كه هرچند او میتواند مخالفان سیاسی را با نیروی نظامی سركوب كند و تا زمانی كه بر اریكه قدرت باشد به این كار ادامه دهد، اما از آنجاكه در چند سال آینده قدرت به پسرش واگذار خواهد شد، پس از كناررفتن او از صحنه، مرد جوان(ولیعهد) قادر نخواهد بود با نیروی نظامی و سركوب به حكومت ادامه دهد.
باری روبین تاكید میكند كه در آبانماه سال۱۳۵۷ بسیاری از مخالفان سیاسی شاه نمیتوانستند باور كنند كه بدون یك جنگ خونین داخلی بتوان شاه را سرنگون كرد، ولی شاه هنوز مردد در سركوب بود. او به انعكاس اعمال خشونتآمیز و خونریزی در خارج میاندیشید و نمیخواست در نظر مردم جهان «ایدی امین» دیگری معرفی شود.
از دلایل دیگر عدم تحرك عملی شاه برای سركوب گسترده قیام، امیدبستن او به تكرار كودتایی شبیه بیستوهشتم مرداد سال۱۳۳۲ بود. بعضی محارم دربار اظهار نمودهاند كه شاه حتی در آن زمان كه دیگر خیلی دیر شده بود، اعتقاد داشت كه امریكا به همان طریق سال۱۳۳۲.ش/۱۹۵۳.م برای بازگرداندن سلطنت به وی مداخله خواهدكرد و لذا از آنجا كه در كودتا و ضدكودتای سال۱۹۵۳/۱۳۳۲ هیچ نقشی ایفا نكرده بود، پس لزومی نمیدید در ماجرای سال۱۹۷۹/۱۳۵۷ نیز نقشی بهعهده داشته باشد.
به عنوان یك شاهد دیگر برای اثبات ضعف اراده شاه در سركوب قیام مردم، به این نكته اشاره میشود كه وی علیرغم سركارآوردن یك دولت نظامی در پانزدهم آبان۱۳۵۷، با نطقی ملتمسانه به اشتباهات گذشته خود اعتراف كرد و شخصا از حركتی كه آغاز شده بود به عنوان انقلاب یاد كرد. شاه از مردم خواهش كرد كه بگذارند او طبق قانوناساسی سلطنت كند. او درواقع با این كار خود تاثیر روانی دولت نظامی را از بین برد و باعث تضعیف نیروهای مسلح خویش گردید.
بهطوركلی پس از حادثه هفدهم شهریور درواقع آخرین تكیهگاههای روانی شاه از دست رفت. او پسازآن دیگر هرگز نتوانست شاهی كند و همانطوركه سعید امیرارجمند اشاره میكند، «شكی نیست كه سقوط او مقدم بر سقوط رژیم سلطنتی بود.»ب ــ ناكاردانی و بیكفایتی صاحب منصبان نظامی:
دلیل عمده بیكفایتی بلندپایگان نظامی در رژیم شاه، همان حاكمیت اصل تقریب و نزدیكی و اطاعتپذیری و ارادتسالاری به جای لیاقتسالاری بوده است. همانگونهكه پیشتر نیز گفته شد، لیاقت و كاردانی یك فرمانده نظامی درواقع باعث دردسر وی شده و ادامه خدمت را برای او مشكل میساخت. پارسونز تاكید میكند كه شاه برای تامین اهداف خویش، با دقت و مراقبت افسران وفادار و مورداعتماد خود را در راس كارهای حساس میگذاشت و لیاقت و توانایی آنها در تصدی این پستها در درجه دوم اهمیت قرار میگرفت: « در میان افسران ارشد و فرماندهان نیروها، تعداد كمی از لیاقت و هوش و توانایی لازم برای احراز مقاماتی كه عهدهدار آن بودند بهره داشتند. . . بهویژه در میان افسران ارشد نیروهای زمینی مردان كلهشق و احمق بسیاری بودند كه شایستگی را در نخوت و گردنفرازی میدانستند.»
ژنرال هایزر، فرستاده ویژه كارتر به تهران كه در آخرین هفتههای عمر رژیم شاه برای حفظ انسجام نیروهای مسلح به منظور دفاع از منافع امریكا وارد تهران شده بود، در مورد ویژگیهای رهبران نظامی ایران چنین میگوید: «خصوصیت بارز رهبران نظامی ایران، غرور مشخصی در یك ضعف سراسری بود كه از همه جای دیگر بیشتر بود... خصوصیت دیگر این بود كه آنها از قبول مسئولیت ابا داشتند. ترس آنها هم این بود كه مرتكب اشتباهی شوند كه شاه خوشش نیاید و یا شاه خودش به آن اشتباه پیببرد.» هایزر روحیه سران ارتش را در هنگام فرار شاه از كشور چنین توصیف میكند: «من میدانستم كه آنان چقدر احساساتی هستند و چطور فكر خود را بهسرعت تغییر میدهند. تعجب نمیكردم اگر با من خداحافظی میكردند و با ارباب خود كشور را ترك میكردند...احساسات داخل اتاق از كنترل خارج شد و صدای هقهق گریه به هوا خاست.»
چنانكه پیش ازاین نیز گفته شد، شاه اغلب با فرماندهان نیروهای نظامی جداگانه تماس حاصل میكرد و این امر به او اجازه میداد تا بر آنها كنترل كامل داشته باشد. درواقع فرماندهان ارتش نیز این شیوه را تایید میكردند. آنها ترجیح میدادند كه با شاه دیدار جداگانه داشته باشند تا در این تماسها در كسب علاقه شاه با یكدیگر به رقابت پرداخته و ــ به قول معروف ــ هر یك رشته دیگری را پنبه كنند.
۳ــ چنددستگی و اختلاف در درون ارتش
با گستردهشدن بحران و نیز خروج شاه از كشور، در سطح فرماندهی عالی ارتش دودستگی پدید آمد: عدهای میگفتند باید با تمام نیرو به مقابله با راهپیمایان برخاست و عدهای میگفتند این كار بیحاصل است و ارتش را با خطر روبرو میسازد. گروهی بر لزوم انجام یك كودتای نظامی تاكید داشتند و گروه دیگر این كار را غیرعملی و غیرلازم میشمردند. یكی از دلایل این چنددستگی این بود كه ارتش به لحاظ طبقاتی، یك تركیب ناهمگن داشت و علاوهبرآن، همه نخبگان نظامی گرایشات یكسانی نداشتند بلكه در میان سران نظامی افراد محافظهكار، تندرو، مذهبی و. . . یافت میشدند.
از دلایل دیگر این پیشامد، سیاست و روش خود شاه بود كه معمولا نظامیان را بهوسیله همدیگر كنترل نموده و بین آنها تفرقه ایجاد میكرد، تا همگی نهتنها به شاه وفادار بمانند بلكه در بین خودشان به ایجاد گروه و تشكیلات نیز دست نزنند.
در زیر، بهعنوان نمونههایی از اختلافنظر در بین سران ارتش درباره نحوه برخورد با انقلابیون، به چند مورد از اظهارات سران ارتش در این خصوص از كتاب «مثل برف آب خواهیم شد» اشاره میشود:
سپهبد صانعی: «شب حتما بایستی روسای مخالفین، تمام روسا و سركردگان در هر لباس و موقعیتی هستند باید دستگیر شوند، ولو بیستهزار نفر و این طرح را باید آماده كنیم و جای آنها را تعیین كنیم. بلافاصله باید برق و سوخت مملكت را در دست بگیریم نه با حرفها و كاغذها بلكه با زور گلوله و سرنیزه. آنچه از نفرات داریم باید بهكارگیریم و آنچه نداریم باید از سرنیزه و از طپانچهمان استفاده كنیم. یعنی نفر فنی را پشت دستگاه بگذاریم و گلوله را هم پشت سرش بگذاریم. بگوییم كارت را میكنی یا تو را میكشیم. اگر كرد كه كارش را میكند؛ اگر نكرد، ده نفرشان كه كشته شدند بقیه حساب كار خودشان را میكنند . . . .»
سپهبد نجیمی نائینی: «اكنون مردم در مقابل شما هستند، این را كه نمیشود انكار كرد، حالا دیوانه هستند یا نمیفهمند امر دیگری است. میرود جلوی تانك چهار ساعت جلوی مسلسل نبرد میكند، كشته میشود، اما این كار را میكند... و به آنچه [امام] خمینی بگوید گوش میكند... اصلا شما جلوی آنها را نمیتوانید بگیرید. شاید هزاران نفر بیایند خودشان را به كشتن بدهند ...»
تیمسار محققی: «... چه فاسدین گذشته و چه مفسدین فعلی، همه را مامورین بگیرند، زندان كنند، آویزان كنند، تند و انقلابی جلو برویم و هیچ كس هم هیچ كاری نخواهد توانست بكند ... هر عمل قاطعی كه باید بشود از همین الان باید بشود...»
سپهبد مقدم: «. . . اگر ارتش بخواهد بایستد، در مقابلِ مردم ایستاده است و با وضعی هم كه دارید میبینید جز نابودی مردم و جز ازبینرفتن ارتش هیچگونه برآوردی نمیتوانیم بكنیم ... .»
درخصوص انجام كودتا نیز فرماندهان نظامی اتفاقنظر نداشتند. تصور قرهباغی بر این بود كه انجام كودتا ناممكن و بیفایده است، ازطرفدیگر فرمانده هوانیروز، یعنی خسرو داد، و چند نظامی دیگر به دنبال انجام كودتا بودند. فریدون هویدا درباره وقایع روز بیستویكم بهمن و شكست طرح كودتای مزبور چنین مینویسد: « اطلاعاتی كه بعدا به دستم رسید، مشخص میكرد كه ماجرای حمله گارد شاهنشاهی به پایگاه هوایی، مقدمه همان كودتایی محسوب میشد كه مدتها درباره انجامش توسط خسرو داد و چند نظامی ارشد دیگر شایعاتی نیز برسر زبانها افتاده بود، ولی آنطور كه از گزارشها برمیآید، یكی از افسران همدست خسرو داد بهنام تیمسار ربیعی قبلا مساله را به هواداران [امام] خمینی اطلاع داده بود.»
و این هم یك نمونه دیگر از وجود دودستگی و اختلاف در بین سران ارتش: « پسازاینكه سپهبد امیرحسین ربیعی به فرماندهی نیروی هوایی شاهنشاهی منصوب شد، درباره ریشهیابی نارضایتی گسترده در بین پرسنل نیروی هوایی با قرهباغی به گفتوگو نشست. آنها به این نتیجه رسیدند كه یكی از علل بیانضباطی در نیروی هوایی، وجود دودستگی ناشی از اختلافات شدید بین سپهبد ربیعی، فرمانده این نیرو، و جانشین او سپهبد شاپور آذر برزین (نخستین فرمانده نیروی هوایی در دولت موقت بازرگان) بود.»
۴ــ سستشدن وفاداری نیروهای مسلح شاهنشاهی
اصلیترین دلایل تحلیل و زوال وفاداری نیروهای مسلح به رژیم را چنین میتوان برشمرد: ازبینرفتن اقتدار فرماندهی كل نیروهای مسلح (فرار شاه از ایران)، وجود نابرابریها و تبعیض در درون ارتش، اشتراك و همسنخی ارزشهای بدنه ارتش با ارزشها و گرایشات مردم انقلابی، و استراتژیهای مخالفان در جذب بدنه ارتش و راهبردهای امامخمینی.
الف ــ ازدسترفتن اقتدار فرماندهی و فرار شاه:
همانگونهكه پیش از این اشاره شد، سعید امیرارجمند معتقد است كه وفاداری نیروهای مسلح رژیم، تا قبل از خروج شاه از ایران، درحد بالایی همچنان پابرجا بود. حسین فردوست در مورد تاثیر فرار شاه بر ارتش میگوید: «با خروج محمدرضا، ارتشی كه او فرماندهكل و سمبل آن بود، روحیه خود را از دست داد و بدنه آن در انقلاب مستحیل شد و سران آن در سردرگمی كامل غرق شدند. پشتیبان محمدرضا كه در میان ملت پایگاهی نداشت، ارتش بود و ارتش هم دركل، در موضع ضعف از محمدرضا پشتیبانی نمیكرد. ارتش فقط بدرهای و نشاط و ربیعی و خسروداد نبود، سربازان و درجهداران و افسران (تا درجه سرهنگی) ارتش واقعی بودند و آنها نیز بههیچوجه محمدرضای ضعیف و فراری را قبول نداشتند.»ب ــ وجود فساد، نابرابریها و تبعیضات در درون ارتش:
به اعتقاد قرهباغی، یكی از مهمترین زمینههای نارضایتی در ارتش مساله سوءاستفادههای مالی، قانونشكنی و رعایتنكردن عدالت در امور پرسنلی و مسائل رفاهی و اجتماعی بود. در سالهای پس از۱۳۵۱ كه ارتشبد غلامعلی اویسی به فرماندهی نیروی زمینی برگزیده شد، وی بهتدریج منافع شخصی خود را جایگزین اجرای قوانین و رعایت مقررات در نیروی زمینی كرد. در بیستوهفتم شهریور عدهای از كارمندان بانك مركزی فهرست افرادی را انتشار دادند كه بهطورغیرقانونی ارز غیربازرگانی از كشور خارج كرده بودند. نام اویسی نیز در این فهرست دیده میشد كه حداقل پانزده میلیون دلار از طریق بانك مركزی به خارج از كشور منتقل كرده بود. اویسی در مدت حدود هفتسال مسئولیت خود در این سمت، به علت سوءاستفادههای مالی، تبعیضهای آشكار، زیرپاگذاشتن حقوق افسران و درجهداران و اعمال غیرقانونی، باعث گسترش ناخشنودی شدید عمومی شده بود.
در نیروی دریایی نیز در سالهای پیش از وقوع انقلاب اسلامی، به علت بازنشستگی سران نظامی و دادن درجات موقت برای جایگزینی مقامات ارشد به افسران جوان، نارضایتیهای زیادی در بین افراد شاغل در نیروی دریایی به وجود آمد و به تغییراتی در كادر فرماندهی نیروی دریایی منجر شد. دیری نگذشت كه فرمانده جدید نیروی دریایی، دریابان عباس رمزی عطایی، به اتهام سوءاستفادههای مالی هنگفت با همكاری جانشین خود، دریابان حسن رفیعی، دستگیر شد. پس از رسیدگی به اتهامهای وارده و محاكمه این دو نفر، شمار چشمگیری از افسران ارشد نیروی دریایی محكوم و راهی زندان شدند و یا از ارتش اخراج گردیدند. پس ازمدتی كوتاه، محكومان از زندان آزاد شدند و به امریكا عزیمت كردند تا با پولهای دزدی خود زندگی مرفهی ترتیب دهند. آزادشدن متهمان پیش از سپریشدن مدت محكومیت آنها، تاثیر بسیار ناخوشایندی بر روحیه پرسنل نیروهای مسلح ایران گذاشت.
آنتونی پارسونز، سفیر انگلیس در تهران در زمان انقلاب، در خاطرات خود ظاهرِ قشر بالا و امرای ارتش را با سربازان و افسران جزء اینگونه توصیف و مقایسه میكند: «قشر بالای افسران ارشد یا امرای ارتش در مراسم و تشریفات نظامی با سینههای پر از مدال و نشان قابلتشخیص بودند و ما گاهی از كثرت این مدالها و نشانها شگفتزده شده و از خود میپرسیدیم در كدام جنگ این نشانها نصیب امرای ارتش ایران شده است... اما سطح پایین ارتش و سربازان بیشتر شبیه دهقانان آسیای مركزی بودند و قیافههای زمخت و خشنی داشتند.»
به عنوان یك نمونه بارز از تاثیر نابرابری و تبعیض در میزان وفاداری نظامیان، به مساله همافران نیروی هوایی از زبان قرهباغی توجه میكنیم: « همافران افراد دیپلمهای بودند كه ازسالهاپیش به منظور تشكیل كادر فنی پیشرفته برای نیروی هوایی با شرایطی خاص و حقوق و مزایای قابلتوجه و مكفی در نیروی هوایی پذیرفته شده بودند، ولی برابر مقررات استخدام نمیبایستی به درجه افسری نایل گردند. البته منظور این بود كه بتوانند مدت مدیدی امورفنی را در قسمتهای تعمیر و نگهداری نیروی هوایی انجام دهند. اما همافران بعد از استخدام و طی دورههای آموزشی در ایران و امریكا و گذشت مدتی از تعهد انجام وظیفه آنها، دیگر حاضر نبودند برابر تعهدات خود به خدمت ادامه دهند؛ زیرا میدانستند كه به علت احراز تخصصهایی كه با هزینه ارتش در نیروی هوایی و خارج از كشور پیدا كردهاند، بهخوبی جذب بازار كار آزاد و بخش خصوصی گردیده و از درآمد بیشتری برخوردار خواهند بود. همچنین میخواستند كه مانع ترفیعاتی آنها از بین برداشته شود تا بتوانند به درجه افسری نایل گردند. . . بههرحال نیروی هوایی بهموقع اقدامات ضروری و لازم را برای رفع نارضایتی همافران به عمل نیاورده بود و درنتیجه پرسنل مذكور كه در حدود دوازدههزار نفر بودند، اكثرشان به صورت طبقه خاص ناراضی آن نیرو باقی مانده بودند.»
ج ــ اشتراك و همسنخی ارزشهای بدنه ارتش با ارزشها و گرایشات مردم انقلابی:
به همان اندازه كه سران و فرماندهان عالیرتبه در برابر شاه و حامیان او احساس وابستگی میكردند، توده نظامی و پرسنل مردمی ارتش نسبت به مردم و رهبری و مذهب احساس پیوستگی و همبستگی داشته و خود را به آنان نزدیك میدیدند. شاید سربازان و بدنه ارتش در وضعیت عادی وفادار به رژیم باشند ولی در شرایط انقلابی چون اغلب خاستگاه مشتركی با مردم انقلابی دارند نمیتوانند به رژیم وفادار بمانند. گرچه سربازان وظیفه روز خود را با صفبندی نظامی و قرائت یك قسم همگانی برای حمایت از خدا، شاه و میهن آغاز میكردند، اما دولت نمیتوانست برای وفادارنگهداشتن آنها به شاه كاری انجام دهد. همسنخی ارزشی میان مردم و سربازان ارتش در ماه محرم متجلی شد؛ زیرا صدها سرباز در قم و مشهد فرار كردند و دیگر سربازان نیز تهدید میكردند كه از دستورهای رهبران مذهبی پیروی خواهند كرد نه از فرمانهای افسران. به نظر آیتا. . . خامنهای، در حالیكه شاه به ردههای بالای ارتش چشم امید دوخته بود، انقلابیون بدنه ارتش را كه جزو آحاد مردم بودند به سمت خویش جلب كردند: «همه میدانند كه رژیم گذشته روی ارتش سرمایهگذاریهای گوناگون كرده بود و به آن امید زیادی داشت. البته بیجا، [كدام] امید، امید به جایی نبود. علت هم این بود كه آنجایی كه او [شاه] سرمایهگذاری كرده بود، آن بخش كارآیی نداشت. روسا و فرماندهان بالا و عناصر ویژه در ارتش، بله، متعلق بودند به دستگاه سلطنت و به رژیم . . . [اما] كارآیی نداشتند. كارآیی را بدنه همیشه دارد. بدنه ارتش كه جزو آحاد مردم بودند، نه مشمول خیرات و بركات آن دستگاه بودند، و نه قاعدتا دستگاه به آنها میتوانست امیدی داشته باشد، لذا وقتی كه معرفت و آگاهی به مسایل جاری كشور برای بدنه ارتش پیدا شد، همه بساطی كه آنها چیده بودند واژگون شد و همین به پیروزی سریع انقلاب كمك كرد. هنر یك انقلاب همین است كه میتواند عناصر نیروهای مسلح دشمن را هم متوجه به خود كند و به حقانیت خود معتقد كند و جزیی از خود كند و كرد و همین موجب شد كه پیروزی آسان شد و زود. بدون این هم شاید پیروزی به دست میآمد اما با زحمات زیاد و شاید با یك فاصله طولانیتر.»
د ــ استراتژیهای مخالفان در جذب بدنه ارتش و راهبردهای امام:
گل در مقابل گلوله: در جریان تظاهرات، انقلابیون به دستور امامخمینی(ره) از حمله متقابل به ارتش منع شده و در عوض به سربازان گل میدادند و آنها را به پیوستن به انقلابیون تشویق میكردند. امام در اعلامیههای خود از مردم و پیروان خود میخواست كه در هیچ اوضاع و احوالی نباید با نیروهای مسلح برخورد پیدا كنند، هرچند ممكن است ارتش ظاهرا به شاه وفادار باشد اما نباید فراموش شود كه از افرادی تشكیل شده كه برادران آنها به حساب میآیند و در احساسات بقیه مردم شریك میباشند، تنها چیز لازم ضربهای است كه ارتباط آنها را با شاه در هم بشكند. راهبرد موثر امام این بود كه سینه ارتش را مورد حمله قرار ندهید، قلبش را تسخیر كنید.
به گزارش روزنامههای داخلی، مردم تهران در تظاهرات با انداختن صدها شاخه گل به سر و روی سربازان در طول مسیر راهپیمایی، از آنها میخواستند تا به جرگه انقلابیون بپیوندند. واكنش سربازان به این حركت مردم غالبا مثبت بود. شعارهای معروفی همچون «ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست»، «به گفته خمینی ــ سرباز برادر ماست»، «شاخه گلها بر لوله مسلسلها»، «برادر ارتشی ــ چرا برادركشی»، «ما به شما گل دادیم ، شما به ما گلوله»، در تحریك احساسات بسیاری از سربازان موثر افتاده و باعث میشد كه خیلی از آنها با انقلابیون اعلام همبستگی كنند.
مروری بر پیامها و سخنرانیهای امامخمینی(ره) مقارن با انقلاب، نشان میدهد كه امام به نقش ارتش در جلوگیری از انقلاب كاملا واقف بوده و بههمینسبب در صدد ایجاد بهاصطلاح جنگ روانی و خلعسلاح ارتش بوده است. محمد حسنین هیكل به نقل از ابراهیم یزدی اشاره میكند كه وقتی در نوفل لوشاتو عدهای از ضرورت مبارزه مسلحانه با رژیم بحث كرده و خواهان گرفتن تاییدیهای از امام برای این موضوع بودند، آیتالله خمینی در پاسخ آنها اظهار میداشت كه: « نه، شما نمیتوانید از پس ارتش برآیید. اسلحه نمیتواند به جنگ اسلحه برود. تنها راه جنگیدن با ارتش خلعسلاحكردن آن است.» نظر امامخمینی این بود كه باید زنجیرهایی كه اعضای نیروهای مسلح در بند آن هستند، یعنی سوگند وفاداری و عادت اطاعت را در هم شكست. امام(ره) برای رسیدن به این هدف مشخصا سه فاز را در مقابله با ارتش به پیش برد:
۱ــ معرفینمودن ارتش به عنوان آلت دست بیگانگان و در راس آن استكبار جهانی امریكا. بهاینترتیب ارتش را از هویت و ماهیت واقعی خویش آگاه كرده و باعث بهوجودآمدن حس حقارت و مزدوری در بدنه ارتش شد: «. . . شما و ما و سایر قشرها مكلفیم به ارتش بفهمانیم كه باید زنجیر تسلط اجانب را با قدرت نظامی پاره كند و به مملكت بپیوندند و كشور را از ننگ فرمانروایی مستشاران اجانب برهانند، زیرا صلاح دین و دنیای همگی در آن است و بدون سرنگونی رژیم شاه، نجات امكان ندارد باید ارتشیان را آگاه گردانید كه شاه و عمال سرسپرده او، شما را در راه مقاصد شوم خود و ابرقدرتها و غارتگران ضعفا به خدمت میگیرد، كه حفظ منافع اجانب و همدستی با اسرائیل نمونه آن است. . . هلاكت و برادركشی، نصیب درجهداران جوان و سربازان است و استفاده و عیاشی برای دیگران . . .» «. . . ما نمیخواهیم كه وقتی میرویم سراغ نظامیهایمان، وقتی میرویم سراغ لشكرمان، امریكاییها بیایند ادارهاش بكنند. . . تحت نظارت مستشارهای امریكایی باشند، یك ارتش انگل درست كنند، یك ارتشی كه مال ایران را صرف در راه آنان بكنند و آنها تحت نظارت و تربیت مستشارهای امریكایی برای امریكاییها بخواهند كار كنند . . .» «. . . ما فریادمان این است كه باید این ملت هر چه دارد مال خودش باشد، و خودش اداره خودش را بكند. ما مستشار نمیخواهیم از امریكا، شصتهزار مستشار، كه اینقدر هزینه دارد كه من و شما تصورش را نمیكنیم، این بودجه مملكت را صرف مستشارها دیگر نكنید، این خیلی عجیب است! پایگاه برای آنها درست میكنند، مستشارها میآیند، خرجش را ما باید بدهیم!...»۲ــ توصیه به ارتش جهت پیوستن به مردم و ملت. در این مرحله امام به دنبال تزریق هویت ملی، مردمی به ارتش بود: «اینان كه با مسلسل شما [ارتشیان] و یا اجانب كشته میشوند، برادران و خواهران شما هستند. برای ارضای شهوات شاه، خود را پیش خالق و خلق رسوا نكنید و در آغوش ملت بیایید. آغوش ما برای شما باز است.» «ارتش باید بپیوندد به ملت، ارتش از ملت است، ملت از ارتش است، ما پشتیبانی ارتش را اعلام میكنیم. روحانیت پشتیبانی خودشان را از ارتش اعلام میكنند. ارتش هم باید مثل سایر مسلمانها بیایند در صف مسلمین و ارتش امام زمان سلاما. . . علیه باشند، نه ارتش دشمنان امام زمان. ای ارتش محترم! شما مسلم هستید، شما تابع پیغمبر اسلام و امام زمان (س) هستید. باید شما در صفوف مسلمین با هم همصدا باشید.»
۳ــ توصیه به مردم جهت همكاری با ارتش و استقبال آنها از ارتشیان آزاده و نه سرسپرده: «ملت ایران موظف است كه به درجهداران و افسران و صاحبمنصبان شریف احترام بگذارند. باید توجه داشته باشند كه چند نفر ارتشی خائن نمیتوانند اكثریت ارتش را آلوده كنند. . . ارتش از ملت است و ملت از ارتش. با رفتن شاه خائن خللی بر آن وارد نخواهد شد.»
۵ــ درك نادرست و غیرواقعی سران رژیم از علل اعتراض و اهداف انقلابیون
در مورد دیدگاه و تحلیل مسئولان و دستاندركاران امنیتی رژیم شاه و حامی اصلی آن یعنی امریكا نسبت به منبع، سطح، شدت، زمان و اولویت، تهدیدات امنیتی كشور در آن زمان (سال۱۳۵۷) بر اساس اسناد و مدارك برجایمانده از دستگاههای امنیتی شاه و نیز از مطالب كتب و مقالاتی كه بعدها از سوی رجال سیاسی مذهبی ایران و امریكا منتشر شد، میتوان این نكته را دریافت كه هم شاه و هم حامیان غربی وی بهویژه امریكاییها از درك صحیح و واقعبینانه تهدیدات امنیتی ایران عاجز بودند. شخص شاه تا چندماه پیش از سقوطش، ارتجاع سرخ و سیاه را عامل اصلی ناآرامیها میدانست و معتقد بود كه اكثر مردم با وی مخالفتی ندارند. پارسونز، سفیر انگلستان در تهران، این تصور شاه را اینگونه بیان میكند: « تا قبل از سال بحرانی۱۹۷۸ كه ما روابط نزدیك و صمیمانهای پیدا كردیم، هرگز به خاطرم خطور نكرده بود كه شاه در حقیرشمردن مخالفانش به آنچه میگفت اعتقاد داشته باشد و بهطورمثال واقعا گمان میكرده است كه دانشجویانی كه علیه او دست به تظاهرات زدهاند، اقلیت بسیار كوچكی هستند كه تحت تاثیر تلقینات عوامل خارجی قرارگرفتهاند.»
برای درك بهتر طرز تلقی شاه از وضعیت خویش پس از وقوع اعتراضات، اشاره به قسمتهایی از سخنان خود او خالی از فایده نیست. شاه در سال۱۳۵۴ به خبرنگاران خارجی گفته بود كه مخالفان او تنها مشتی نیهیلیست، آنارشیست و كمونیست هستند. او در تیرماه۱۳۵۷ در مصاحبه با یك مجله امریكایی درباره ریشههای ناآرامی و علل اغتشاشات، گفته بود: « در بعضی موارد آنچه امروز در ایران میگذرد، یك نوع انتقامجویی شخصی علیه من است. علاوهبرآن بعضی از روحانیون با برنامههای مدرنیزاسیون ما مخالفند و به این اغتشاشات دامن میزنند، كمونیستیها هم فعال شدهاند و ما در اینجا تركیب غریبی از همكاری گروههای ارتجاعی و چپ را با هم مشاهده میكنیم. با همه اینها، هیچكس نمیتواند مرا سرنگون كند. من از پشتیبانی هفتصدهزار نیروی مسلح و كارگران و بسیاری از مردم برخوردارم. هرجا كه میروم تظاهرات و اجتماعات باشكوهی به طرفداری از من بر پا میگردد. من قدرت دارم و نیروهای مخالف بههیچوجه نمیتوانند با قدرت دولت مقابله كنند.» شاه همچنین به این سوال كه كدامیك از نیروهای چپ یا راست تهدید بزرگتری علیه او هستند، پاسخ میداد كه چپیها [كمونیستها] دارند از وضعیت بهرهبرداری میكنند و بهطورقطع نیروی چپ كه از خارج حمایت میشوند خطر بزرگتری است. اما همین شاه چندماهبعد در دیدار با سفیر انگلستان در ایران، با لحنی شكوهآمیز میگوید كه نمیداند چرا مردم پس از آنهمه كار كه برای آنها انجام داده است، اینطور علیه وی برگشتهاند و در پانزدهم آبان ماه سال۱۳۵۷ از صفحه تلویزیون چنین میگوید: «... انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تایید من به عنوان پادشاه ایران و به عنوان یك فرد ایرانی نباشد... من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.»
در اینجا به برخی از ذهنیتهای غلط دیگر سردمداران رژیم اشاره میشود:
ارتشبد مقدم، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت كشور (ساواك): « ... فقط پنج تا ده درصد مردم فعال مملكت ممكن است تهدیدی برای رژیم بهوجود آورند و نودوپنج درصد دیگر سالم هستند اما همین پنج تا ده درصد به وسیله كمونیستها سازمان یافتهاند.»
سپهبد برومند، رئیس اداره دوم ستاد مشترك ارتش: « وضع موجود حاكی از طرح پیشبینیشدهای است كه عوامل خارجی برای تامین منافع و هدفهای خودشان طرحریزی و از دو سال قبل بهتدریج پیاده شده است. . . .»
ارتشبد اویسی، فرماندار نظامی تهران: « نتیجهگیری من از اوضاع همان نتیجهگیری سابق است؛ یعنی شاهنشاه با پارهای مشكلات ظاهری مواجه هستند كه بر ابعاد این مشكلات افزوده شده است. اما شاهنشاه كنترل اوضاع را شخصا به دست دارند و هر موقع بخواهند میتواننند تغییرات لازم را بدهند.»
●درك غلط و استنباط نادرست امریكاییها و انگلیسیها از تحولات ایران:
بنا به گزارشهایی كه سفارت امریكا در تهران، سازمان سیا و وزارت دفاع امریكا از یكسال قبل از انقلاب درباره ایران تهیه كرده بودند، بحرانهای جاری ایران زودگذر تلقی شده و نسبت به بقای رژیم شاه خوشبینی و اطمینان وجود داشته است. در گزارشی شصتصفحهای كه وزارت خارجه امریكا تحت عنوان « ایران در دهه۱۹۸۰» تهیه كرده بود، بحرانها و اغتشاشات ایران مقطعی و زودگذر محسوب شده و در گزارش بیستوسهصفحهای سازمان سیا تحت عنوان «در ایران بعد از شاه»، چنین آمده است كه ایران نهفقط در شرایط انقلابی نیست بلكه حتی در شرایط پیش از انقلاب نیز به سر نمیبرد. در گزارشی دیگر كه از سوی بخش اطلاعات وزارت دفاع امریكا در مهرماه۱۳۵۷ تهیه گشته، پیشبینی شده است كه تا ده سال دیگر شاه همچنان بر اریكه قدرت باقی خواهد ماند.
اولویتهای رسمی برای مركز سیا در تهران، اول شورویها و دوم تلاشهای ایران برای دستیابی به سلاحهای هستهای تعیین شده بود. وضعیت سیاسی داخلی ایران، در پایین لیست قرار داشت. درواقع، چندین ماه از آغاز ناآرامیها در ایران میگذشت كه این مركز اولویتهای كاری خود را تغییر داد.
نقلقول زیر از خاطرات سفیر انگلستان در تهران در چند ماه قبل از انقلاب اسلامی، گویای تصورات باطل و نادرست وی از وضعیت ایران میباشد: « من هنوز باور نداشتم كه شاه در معرض یك خطر جدی قرار گرفته باشد و این بحران روزی به سقوط او بینجامد. او تجربهای طولانی در كار سلطنت داشت و نیروهای مسلح كماكان به او وفادار بودند. شاه در مدت سیوهفتسال سلطنت بحرانهای سختتر و دورانهای دشوارتری را از سر گذرانده بود... من هنوز هم حاضر بودم روی بقای رژیم پهلوی شرطبندی كنم ...» « ...بااینهمه من هنوز به قدرت نیروهای مسلح و وفاداری آنها به شاه امید بسته بودم و فكر میكردم آنها در مراحل خطرناك بحران به وظیفه خود عمل خواهند كرد. من هنوز شانس زیادی برای بقای رژیم پهلوی میدیدم... .»
پارسونز در كتاب خود دلایل عدم آگاهی و ناتوانی خود را در درك و پیشبینی مسایل ایران چنین برمیشمارد:
۱ــ توجه بیشازحد به اصل اولویت و برتری نیروهای نظامی در سیاست در كشورهای منطقه (با توجه به تجربهای كه وی از كشورهای عربی و تركیه داشته است).
۲ــ ارزیابی غیرواقعی از تغییراتی كه در مدتی قریب شصتسال حكومت، پهلویها در وضع اجتماعی و سیاسی ایران بهوجود آورده بودند.
۳ــ مساله كاراكتر و شخصیت شاه كه برخلاف واقع، چهرهای توانا، آگاه و درعینحال مستبد و ترسناك از خود بروز داده بود. پارسونز اشاره میكند كه شاه اسیر شخصیتی كه خود برای خود ساخته بود، شد و این شخصیت كاذب بین او و دوستان خارجیاش و همچنین بین او و شخصیتهای ایرانی كه نسبت به او صمیمی و وفادار بودند دیوار بلندی كشید.۶ــ عملكرد نظام فراملی و كشور حامی
با تحلیل رفتار محمدرضاشاه در قبل از انقلاب و سخنان و نوشتههای وی در بعد از انقلاب و همچنین باتوجه به اسناد و مدارك بهدستآمده، تردیدی باقی نمیماند كه رژیم شاه، یك رژیم وابسته و پیرو (حال بالاجبار یا به دلخواه خود) بوده، در ریز و درشت مسائل كشور با هماهنگی و نظر سفارتین امریكا و انگلیس در تهران عمل میكرد. ایرانِ زمان شاه، بزرگترین خریدار اسلحه امریكا و متحد درجه اول این كشور در منطقه بود؛ بنابراین طبیعی است كه سیاستها، خطمشیها و انتظارات كشور حامی در نحوه رفتار حاكمان كشور پیرو تاثیر گذارد. ظهور كارتر در امریكا كه با شعار رعایت حقوق بشر و محدودیت نظامیگرایی بر سر كار آمد، شاه ایران را هم ناخواسته به سمتی سوق داد كه ساز خود را مطابق صدای ساز مادر كوك كند. بنابراین اعلام فضای باز سیاسی و محدودیت در بهكارگیری سركوب مخالفان، امكان بسیج نیروهایشان را تقلیل داد و ازطرفدیگر در صفوف نیروهای مسلح نیز تزلزل ایجاد كرد.
گرچه بهخوبی روشن نیست كه آیا دولت كارتر واقعا رژیم ایران را برای دادن آزادیهای بیشتر در فشار قرار داد یا نه، بیگمان پیروزی كارتر، طرز فكر شاه را دگرگون ساخت. شاه احساس میكرد كه رئیسجمهور جدید امریكا از او انتظار دارد كه حداقل برخی آزادیهای سیاسی را محترم بشمارد؛ كماآنكه از جمله دلایلی كه باعث شد شاه نسبت به فشارهای خارجی واكنش مثبت نشان دهد این بود كه او نمیخواست روابط ویژه خود با واشنگتن و دسترسی به تسلیحات پیشرفته امریكایی را به خطر اندازد؛ همچنین او بههیچوجه نمیخواست تصویر كاذبی را كه از خود در غرب ساخته بود مخدوش سازد، تصویری كه با صرف هزینهای گزاف در امریكا و اروپا و بهویژه در خیابان مادیسون نیویورك رواج داده و خود را به عنوان اصلاحگری پیشرو و رهبری مترقی و هواخواه تمدن غربی معرفی كرده بود. اما با بحرانیترشدن اوضاع، شاه هرچهبیشتر به كسب نظر از دولت حامی خود تمایل مینمود، با اظهارنظرهای دوگانه و متضاد از سوی سردمداران امریكا مبنی بر اعمال زور بیشتر و كنترل نظامی اوضاع مواجه میگشت؛ بهعنوانمثال در حالیكه برژینسكی، مشاور امنیت ملی كارتر، پشتیبانی كامل خود و امریكا را از شدت عمل اقدامات شاه و سركوب شدید مخالفان و روی كارآوردن یك دولت نظامی اعلام مینمود، سولیوان، سفیر امریكا در تهران، در دیدار با شاه این نظر را رد كرده و میگفت كه «تلفن برژینسكی به معنی این نیست كه دولت امریكا خواهان تشكیل یك دولت نظامی است بلكه گویای این مطلب است كه اگر شاه چاره دیگری برای رفع بحران نداشته باشد و به عنوان آخرین راهحل یك دولت نظامی تشكیل دهد آن را خواهد پذیرفت.» برای همین هم میبینیم كه شاه دو روز پس از دیدار با سفیر امریكا و انگلیس، حكومت نظامی ازهاری را تشكیل میدهد اما به دلیل عدم اطمینان از حمایت حامی خود، در عمل اختیارات حكومت نظامی را محدود میكند؛ تا جایی كه حكومت نظامی تبدیل به یك شیر بییالودم میشود. شاه بعدها در آخرین مصاحبهاش، درباره نقش سولیوان در ایران با لحنی حاكی از بدگمانی گفت: « او در هر فرصتی به من توصیه میكرد با مخالفان كنار بیایم و با شركتدادن آنها در حكومت به آشوب خاتمه دهم اما امروز میبینم كه این سیاست اشتباه بود و میبایست روزی كه تصمیم به تشكیل یك دولت نظامی گرفتم، دست این دولت را برای اعمال قدرت و سركوبی مخالفان باز میگذاشتم.» برژینسكی نیز درباره نقش سولیوان گفته بود كه « سفیر ما در تهران به جای اینكه روحیه شاه را تقویت كند و پیامهای پشتیبانی ما را با قدرت و قاطعیت به گوش شاه برساند، با اظهارنظرهای دوپهلو و رقیقكردن پیامهای پشتیبانی ما بیشتر بر بیتصمیمی و تردید شاه میافزود.» به نظر برژینسكی، سایروس ونس و معاون او كریستوفر، با پشتیبانی ماندیل، معاون رئیسجمهوری، در كار ایران بیشتر به دفعالوقت میپرداختند و مرتبا چنین استدلال میكردند كه دادن امتیازات بیشتر به مخالفان شاه كمخطرتر از ریسك دستزدن به یك كودتای نظامی است. وقتی كه بخت شاه رو به افول نهاد، آنها هم مخالفت كلی را با حكومت شاه نمایانتر ساختند و در سطوح پایینتر وزارت خارجه، بهخصوص در قسمت ایران، حمایت از مخالفان شاه و تشویق و تایید آنها كاملا علنی شد.»
شاه در خصوص تناقضاتی كه در سیاست و رفتار امریكاییها وجود داشت، در اوایل مرداد ۱۳۵۹، یعنی چند روز قبل از مرگ خود، در آخرین مصاحبهاش با خانم كاترین گراهام، مدیر موسسه واشنگتنپست، چنین میگوید: «درحالیكه كاخ سفید پشتیبانی جدی خود را از من تاكید میكرد و مشاوران نزدیك رئیسجمهوری مرا ترغیب به شدتعمل در برابر مخالفان میكردند، سفیر امریكا در پاسخ سوال من كه تایید رسمی این مطالب را میخواستم، میگفت: دستوری در این زمینه به من نرسیده است.» در این میان، كارتر ــ كه هیچوقت سیاست روشنی در قبال اوضاع ایران اتخاذ نكرده بود ــ در شانزدهم آذر۱۳۵۷ ناگهان نسبت به شاه ابراز عدم اعتماد كرد. وی در یك كنفرانس مطبوعاتی در واشنگتن در پاسخ به این سوال كه آیا به نظر او شاه خواهد توانست انقلاب را از سربگذراند، چنین پاسخ داد: « نمیدانم، امیدوارم. این بستگی به مردم ایران دارد... ما هرگز قصد دخالت در امورسیاسی ایران را نداشتیم! ما میخواهیم كه ایران ثبات داشته باشد و آشوب و خونریزی نباشد. ما ترجیح میدهیم شاه نقش اصلی را در حكومت داشته باشد ولی این مردم ایران هستند كه باید تصمیم بگیرند.»
صریحترین و بیپرواترین حملات به سیاست حكومت كارتر در ایران از سوی كسینجر عنوان شده است. وی معتقد بود كه اگر امریكا سیاست نیكسون و فورد را در ایران دنبال میكرد، انقلاب ایران پا نمیگرفت و منافع امریكا در این منطقه حساس از جهان اینچنین به خطر نمیافتاد. به اعتقاد او، آنچه شورش كوچك و بیهدف ایران (!) را به انقلاب بدل كرد، اهمال و ضعف حكومت كارتر و سیاستهای ناپخته واشنگتن بود كه شاه را در مقابله با این بحران دچار تردید و تزلزل كرد. كسینجر در مصاحبهای با مجله اكونومیست لندن، كه در شماره روز دهم فوریه۱۹۷۹ این مجله چاپ شده، چنین میگوید: «خودداری شاه از شدتعمل و مقابله جدی با مخالفان، بیشتر از نگرانی و تردیدهای او از مقاصد واقعی امریكا سرچشمه میگرفت... وادارساختن شاه به دادن آزادیهای سیاسی و ملایمت در برابر نیروهای مخالف در آن شرایط اشتباه بود؛ زیرا انقلابی را كه در جریان است، نمیتوان با دادن امتیازات تازه و عقبنشینی در برابر مخالفان متوقف ساخت. چنین امتیازاتی میبایست پس از برقراری نظم و امنیت داده میشد. . . ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، واقعیت این است كه شاه در مدت سیوهفتسال سلطنت خود نزدیكترین دولت و متحد آمریكا در خاورمیانه شناخته شده است. فشار امریكا برای خروج او از ایران و مشاركت در تهیه مقدمات بركناری وی از مقام سلطنت كه دیگر قابلانكار نیست، انعكاس بسیار بدی در میان سایر سلاطین و زمامداران منطقه خواهد داشت و بیاعتمادی به دولت و حمایت امریكا به هنگام خطر، آنها را به فكر یافتن دوستان و حامیان دیگری خواهد انداخت. . . .»
بیمناسبت نیست كه در اینجا به دیدگاه واقعگرایانه ماروین زونیس هم در اینباره اشاره كنیم: به اعتقاد زونیس، شاه در اوج فشار تهدیدآمیز انقلاب، سخت وابسته به حمایت امریكا بود؛ چراكه نهتنها ستونهای دیگر قدرت روانی او از بین رفته بودند بلكه فشار انقلاب نیز موجب شده بود شاه از نظر روانی به قهقرا رود و درنتیجه بیشتر به حمایت امریكا نیاز داشت ولی ایالاتمتحده درست سر بزنگاه تعهدات تاریخیاش را نادیده گرفت و عملا شاه را رها كرد. زونیس اشاره میكند كه ایالاتمتحده عملا با اتخاذ موضعی دوپهلو در حمایت از شاه، چه در خلوت و چه در جلوت اگرچه ناآگاهانه، توان روانی شاه را برای اقدام از بین برد.
در حالیكه باید گفت: واقعیتهای انكارناپذیر در مورد نحوه رفتار و عملكرد امریكاییها در قبال انقلاب ایران، از این قرار است كه امریكاییها تا آنجا كه توانستند و تا زمانی كه به قدرت و صلابت شاه امیدوار بودند از شخص و رژیم وی حمایت كردند. كارتر، دو روز پس از كشتار هفدهم شهریور به شاه تلفن كرده و حمایت از او را اعلام داشت. در آن روز وی جلسهای را كه با سادات و بگین در كمپ دیوید داشت قطع كرده بود تا با شاه صحبت كند. همچنین در فردای روز یازدهم آبان ماه سال۱۳۵۷ كه تهران به بدترین شكلی در معرض خرابی و ویرانی قرار گرفت، برژینسكی، به شاه تلفن كرده و حمایت كامل امریكا را از شاه اعلام كرد: «من روز سوم نوامبر (دوازدهم آبان۱۳۵۷) با اجازه رئیسجمهور، از ساعت نهوپنجدقیقه تا نهویازدهدقیقه صبح مستقیما با شاه صحبت كردم و پس از تعارف اولیه به شاه گفتم: اولا ایالاتمتحدهامریكا بدونقیدوشرط و بهطوركامل از شما در بحران فعلی پشتیبانی میكند. ثانیا هر تصمیمی كه شما درباره شكل و تركیب دولت آینده خود بگیرید مورد تایید ماست... ثالثا ما هیچ راهحل خاصی را به شما پیشنهاد نمیكنیم و هرگونه تصمیمی را كه خود مناسب بدانید تایید خواهیم كرد ... من سپس به گزارش سولیوان درباره اینكه او و سفیر دولت كارگری انگلیس شاه را از تشكیل دولت نظامی بر حذر داشتهاند اشاره كرده و گفتم: میخواهم كاملا این امر برای شما روشن شود كه ما له یا علیه هیچ راهحل معینی به شما توصیه نمیكنیم و به سفیر آمریكا هم دستور داده شده است كه در این مورد توضیحات لازم را به شما بدهد.» «هدف من از انجام این مكالمه تلفنی با شاه این بود كه او را از پشتیبانی رئیسجمهوری و دولت امریكا مطمئن سازم و او را به اعمال قدرت پیشازاینكه اوضاع از كنترل خارج شود تشویق نمایم. من در مكالمه تلفنی با سولیوان هم این موضوع را به او گوشزد كردم و گفتم شاه مفهوم پیامهای پشتیبانی ما را بهدرستی درك نكرده و این موضوع باید كاملا برای او روشن شود.»
درست در زمانی كه محمدرضاشاه دستور داد تا در سراسر ایران حكومت نظامی برقرار شود، دولت كارتر یك محموله نظامی شامل باتومهای ضدشورش، گاز اشكآور، كلاهخود و سپر برای ارتش ایران ارسال كرد و بدینترتیب حمایت آشكار امریكا را از رژیم درحالفروپاشی پهلوی در ایران به نمایش گذارد. واقعیت مسلم دیگر، این است كه همچنان كه در نظرات كسینجر مشاهده میشود، وقوع انقلاب اسلامی در كشوری چون ایران كه برای امریكا اهمیتی حیاتی محسوب میشد، بدونشك منافع آن كشور را در این منطقه حساس از جهان به خطر میانداخت؛ لذا درواقع باید گفت كه امریكاییها برای حفظ منافع خود در ایران حتی حاضر شدند شاه را نیز رها كنند؛ بهعبارتدیگر آنها آگاهانه سعی نمودند تا آنجا كه میتوانند از وقوع انقلاب اسلامی جلوگیری نمایند و واداركردن شاه برای خروج از ایران هم دقیقا در همین راستا بوده است و حتی پس از آن كه بختیار بر سركار آمد، هرچند نظر سفیر امریكا بر این بود كه امریكا باید جهت حفظ منافع آتی خود در ایران با انقلاب همراه شود و خود را با شرایط تازه تطبیق دهد، اما مستقیما از واشنگتن پیامی خطاب به بختیار مخابره شد كه او را از حمایت و اعتماد كامل دولت امریكا مطمئن میساخت. بنابراین میتوان نتیجه گرفت كه نظر عدهای سطحینگر كه انقلاب اسلامی را ساخته و پرداخته امریكاییها میدانند، كاملا بهدور از واقعیت است.۷ــ قوت، استقامت و جانفشانی انقلابیون
یكی از ویژگیهای اساسی انقلاب اسلامی، بعد ایدئولوژیك و ارزشگرایی آن بوده است. رهبری این انقلاب كه درواقع بالاترین مقام مذهبی شیعه (مرجع تقلید) بود، به مبارزه به دیده یك تكلیف الهی و رسالت مذهبی نگریسته و محاسبات و معادلات نامساعد مادی و دنیایی كوچكترین خللی بر عزم و اراده او وارد نمیكرد. امامخمینی(ره) ازیكطرف با تحریم تقیه راه را بر هر گونه محافظهكاری و غیرانقلابیگری بست و ازطرف دیگر این عقیده را بین پیروان خود تعمیم داد كه پیروزی سیاسی ملاك موفقیت مبارزه نیست بلكه مبارزه یك تكلیف الهی است كه پیروزی و یا شكست ظاهری كمترین تردیدی در حقانیت و تداوم آن بهوجود نمیآورد: «. . . هر چه پیش بیاید به نفع شماست یا به ضرر شما؛ اگر به ضررتان تمام شد باید شكست روحی نخورید. شكست ظاهری مهم نیست؛ آنچه مهم است، شكست روحی است. اگر انسان شكست روحی خورد، تا آخر باید به گورستان برگردد. شما كه استناد دارید به ذات مقدس حقتعالی، شما كه روحانی هستید، شما كه قلبتان با ماوراءالطبیعه است، این عالم شكست ندارد. عالم چیزی نیست؛ كسی كه رابطه با خدا دارد، شكست ندارد؛ شكست مال كسی است كه آمالش دنیا باشد. اگر آمال دنیا باشد، شكست است؛ اگر آمال غیب و ماوراءغیب باشد، شكست ندارد. شكست مال بیچارههاست، شكست مال كسانی است كه متعهد به شیطانند و ذخایر دنیا قلبشان را فرا گرفته است. اگر یكجایی به ضرر شما تمام شد، قلبتان محكم باشد. تا آخرین فردتان بایستید، گمان نكنید كه این آدم شكست خورد، تمام شد. تو هم یك موحدی، تو هم یك مسلمی، تو متصل به خداوندی؛ خدا شكست نمیخورد. . . .»
اصولا در قاموس امامخمینی(ره) شكست معنا نداشت؛ چراكه نتیجه انجام و عمل به تكلیف هرچه باشد، خواست خداوند است. لذا در پاسخ به نظر محافظهكاران و منتقدانی كه پیروزی بر رژیم را عملی و ممكن نمیدانستند، نظر امام این بود كه «ما مامور به تكلیف هستیم نه مامور به حصول نتیجه.» امام با طرح شعار كل یوم عاشورا و كل ارض كربلا، مومنان را تشویق میكرد كه میتوان در هر زمان، از جمله در عصر حاضر، به ندای هل من ناصر حسین(ع) پاسخ داد. ایشان همچنین قبل از اینكه شهادتطلبی را به دیگران توصیه كند، خود شخصا این جامه را به تن كرده و آماده شهادت بود: «. . . من اكنون قلب خود را برای سرنیزههای مامورین شما حاضر كردهام. . .» و بدینسان بود كه امام، عشق به شهادت و جانفشانی در راه مبارزه با رژیم پهلوی را در تار و پود وجود مبارزان مذهبی و انقلابی ایجاد كرد: «. . . علما و روحانیون باید تا آخرین قطره، خون خود را در راه اسلام، در راه قرآن و در راه اعتلای كلمه الله نثار كنند. . . روز خوشی و سعادت ما روزی است كه از این دنیای آلوده و انباشته از درد و رنج و بلا راحت شویم. عید ما و روز سعید ما در شهادت است. . . ما زندگی در سایه حكومت جباران و ستمكاران را نمیخواهیم و برای همهگونه حوادثی آمادهایم. شما هم باید آماده باشید. . . خود را آماده كنید برای كشتهشدن؛ پیشینیان اسلام زجرها و رنجها كشیدهاند. مگر من از حضرت امیر(ع) بالاتر هستم. . . مگر شما از اصحاب حضرت امیر بالاتر هستید كه جان خود را در راه دین میدادند. . .»
خلاصهآنكه ایدئولوژی مذهبی انقلاب ایران كه از حادثه حماسی عاشورا الهام گرفته و شاه را در حكم یزید زمان و امامخمینی(ره) را به مثابه امامحسین(ع) به تصویر كشیده بود، با آوردن چیزی بهنام فرهنگ شهادت، عملا نقش و كاركرد بازدارندگی سركوب را كه همان ارعاب، تهدید، انفعال و عقبنشینی انقلابیون باشد از آن سلب كرد. شعارهایی از قبیل «خون بر شمشیر پیروز است» و یا «توپ، تانك، مسلسل دیگر اثر ندارد»، مبین این فرهنگ و روحیه شهادتطلبی مردم انقلابی است. شاه در یكی از ملاقاتهای مشاورهای خود با احسان نراقی در اواخر عمر رژیم، به استیصال و درماندگی خود در مقابله با مردم انقلابی چنین اعتراف میكند: « با این تظاهركنندگانی كه از مرگ هراسی ندارند چه كار میتوان كرد. حتی انگار گلوله آنها را جذب میكند... من اكیدا به نظامیان دستور دادهام كه از اسلحه استفاده نكنند و فقط به شلیك گاز اشكآور و تیرهوایی اكتفا گردد... .»
مساله دیگری كه موجب قوت انقلابیون و ضعف دستگاه سركوب میشد، گستردگی و توزیع جغرافیایی جنبش بود. واقعیت آن است كه جنبش انقلابی در ایران با بنیاد مذهبی خویش از چنان توزیع جغرافیایی برخوردار بود كه امكان سركوب و كارآیی آن را در مواجه با جنبش محدود میكرد.
۸ــ ضعف استراتژی حاكم بر سیستم نظامی ــ امنیتی كشور
استراتژی حاكم بر سیستم نظامی كشور، عمدتا معطوف به بازدارندگی نسبت به خطرات خارجی بوده است. هایزر اشاره میكند كه: « در سالهای متمادی حكومت شاه وی و رهبران ارشد نظامی او عمده توجه خود را معطوف به خطرات خارجی و بهخصوص خطرات عراق و شوروی كرده بودند. آنها هرگز پیشبینی نكرده بودند و شاید خود را آماده نكرده بودند كه پیشبینی كنند مشكلات داخلی هم میتوانند عملكرد نیروهای مسلح را مختل سازند. درنتیجه از تهیه طرحی برای مقابله با كمبود اقلام مهم، از قبیل سوخت، غفلت كرده بودند و فرض كرده بودند كه مردم برای برآوردن نیازها، در شرایط اضطراری تولید كافی خواهند داشت. [آنها] هرگز فكر نكرده بودند كه اعتصاب یا ناآرامیهای داخلی موجب قطع تداركات شود.»
به نظر ارتشبد جم مشكل اصلی ارتش ایران، این بود كه هدف مشخصی نداشت: «ارتش ایران به اصطلاح فرنگیها میگویند یك هدفنیرو، یعنی فورس ابجكتیو نداشت؛ یعنی معلوم نبود كه اگر یك جنگی دربگیرد، این ارتش ایران چی باید باشد؟ هیچ مملكتی ارتش زمان جنگش با ارتش زمان صلحش یكی نیست و ارتش زمان جنگ هم باید روشن باشد، مشخص باشد، علیه كی هست، علیه چه تهدیدی است؟ چقدر نیرو میخواهی درست كنی، در مقابل كی بجنگی؟ مهمترین تهدیدات مسلم رو باید گرفت و در مقابل اون ایجاد نیرو كرد دیگه، این، اصلا در ارتش ایران از اول تا روز آخرش درست نشد، هیچ وقت یك هدف نیرویی در ارتش ایران نبود، یعنی معلوم نبود كه این ارتش كه درست شده برای مقابله با كی هست، برای مقابله با جنگ با شوروی است؟ برای جنگ با عراق است؟ برای ایستادگی كردن در مقابل تركیه است؟ افغانستان است؟ پاكستان است؟ كیه؟ همه هدف باید مشخص بشود، اما ارتش ایران این هدف را نداشت.»
فریدون جم نحوه بهكارگیری ارتش در خیابانها را اشتباهی بزرگ دانسته و اذعان میكند كه اساسا ارتش برای چنین هدفی طراحی نشده بود: « اصلا ارتش را هیچ جای دنیا نمیآورند اینجوری خوردهخورده تو كوچهها چندینماه با یك بهاصطلاح شلوغپلوغی روبرو بكنند. ارتش در یك رویارویی باید بره بجنگه دیگه، دیگه ارتش نمیتونه بره یه روز بره كار پلیس رو انجام بده، یه روز گل بزنند بهش و یه روز نمیدونم ماچش كنند و جلو روی آن مثلا عكس شاه رو آتش بزنند و فحش بدهند و نمیدونم این دیگه ارتش، ارتش دیگه نیست. بهعلاوه، از لحاظ انسجام ارتش هم موقعی نیرو داره كه تمركز داشته باشه وقتی كه تكهتكهاش كردی توی هر كوچهپسكوچه، فالفال چیدینش، دیگه تمام این قدرتش از بین رفته و بهعلاوه، این سازمان ارتش، برای مبارزه تو كوچهها نیست، [برای مبارزه] با مردم نیست كه تانك ببرند توی خیابون، خوب، از اون بالا [بامها]، خوب، شیشه بنزین میاندازند روی آن، آتش میگیره دیگه. عملیات توی كوچه همین بساطی است كه مثلا سپر دارند و پلیس ضدشورش هست و نمیدونم چوب و چماغ دارند و گاز اشكآور دارند و تلمبه آب دارند از این حرفهاست دیگه، نه اون سیستم.»
درواقع میتوان گفت كه سران ارتش در ایران دچار یك تعارض قابلیتی شده بودند و این مساله آنها را بیشازپیش ناتوانتر و مستاصلتر كرده بود؛ بدینمعنا كه ازیكطرف قابلیت، توانایی، امكانات و تجهیزات خود را در درجه بالایی میدیدند و لقب ژاندارمی منطقه را یدك میكشیدند و ازطرفدیگر در مقابله با اعتراضات و ناآرامیهای داخلی و مواجه با مردم غیرمسلح خود را ناتوان میدیدند؛ چراكه اساسا برای مقابله با تهدیدات خارجی آموزش دیده بودند. مسلما آنها، چه در هنگام خرید و چه در هنگام آموزش بهكارگیری و استفاده از تانك، تصور نمیكردند كه تانك را درخیابانهای پایتخت و برای مقابله با مردم به كار خواهند گرفت.
●●نتیجه
با توجه به آنچه گفته شد، میتوان چنین نتیجه گرفت كه این فرضیه كه بهكارگیری دورهای از سركوب قاطعانه و متعاقب آن نرمش و كاستن از شدت سركوب موجب انتقال و گذار جنبش از سوگیری هنجاری به سوگیری ارزشی شده و احتمال پیروزی آن را افزایش میدهد، در مورد انقلاب ایران بهطوركامل صدق میكند؛ بااینتوضیحكه پس از ماجرا و فاجعه میدان ژاله در هفدهم شهریور۱۳۵۷، به سربازان دستور داده شده بود كه از تیراندازی به طرف مردم خودداری كنند و بهجایآن استفاده از روشهای دیگری برای مقابله با تظاهرات در نظر گرفته شد و بدینمنظور تلاشهایی مبنی بر خرید وسایل و ابزارهای جدید ضدشورش و تعلیمات پلیسی در این زمینه آغاز گردید. نیروهای مخالف كه در روزهای اول از حكومت نظامی واهمه داشتند پسازآنكه متوجه شدند سربازان از شلیك مستقیم به طرف تظاهركنندگان خودداری میكنند و شركت در تظاهرات خطر جانی در بر ندارد، جسورتر شدند. با استفاده از همین بیتفاوتی و انفعال سربازان در خیابانها بود كه مخالفان به تاكتیك تازهای برای جلب محبت و دوستی سربازان دست زدند و به سبك انقلابیون كشور پرتقال با گذاشتن شاخه گل بر لوله تفنگ سربازان آنها را به دوستی و برادری فراخواندند و باینترتیب تاكتیك شاه و حكومت شریف امامی آشكارا با شكست مواجه شد؛ چراكه مخالفان نهفقط با امتیازاتی كه به آنها داده میشد آرام نمیشدند بلكه با هر قدم عقبنشینی دولت، گامی جلوتر مینهادند و خواستها و توقعات تازهتر و انقلابیتری را مطرح میكردند. كمكم شعارهای كلی كه علیه رژیم و دولت داده میشد، به شعارهای تندتر و مشخصتری تبدیل شد و دیگر اسم شاه و شعار «مرگ بر شاه» از همهجا به گوش میرسید. شاه بهناچار حكومت نظامی را تبدیل به دولت نظامی نمود و این روند سركوب و سازش دوباره میرفت كه تكرار شود. نگاهی به تاریخ و روند تحولات نشان میدهد كه دستگاه سركوب در زمان شاه از دو فاز و مرحله متفاوت عبور كرده است: فاز اول : شدت، قاطعیت و كارآیی سركوب (از سال۱۳۳۲ تا هفدهم شهریور سال۱۳۵۷) فاز دوم : سستی، نرمش، بازماندگی و عدم كارآیی سركوب (پس از واقعه هفدهم شهریور تا پیروزی انقلاب اسلامی)؛ در صورتی كه اگر فاز دوم به وجود نمیآمد و سركوب مخالفان با حدت و شدت و بیرحمی انجام میگرفت و ارتش شاهنشاهی اعلام بیطرفی نكرده و در عوض یا به سركوب مخالفان پرداخته و یا به كمك امریكاییها اقدام به یك كودتای نظامی میكرد، به احتمال قریب به یقین، آینده جنبش طور دیگری رقم میخورد و یكی از احتمالات زیر در ایران ممكن میشد: الف ــ جنبش به خاطر خطرپذیری بالا، به حركتی زیرزمینی تبدیل شده و به احتمال زیاد بهتدریج تضعیف میشد و به سوی كمترین تهدید برای رژیم پیش میرفت. ب ــ پیروزی با یك فاصله زمانی طولانیتر و با تلفات انسانی بسیار بیشتری امكانپذیر میشد. ج ــ یك رژیم كودتایی، نظامی و سركوبگر (همانند رژیم صدام حسین، پینوشه و...) در ایران سركار میآمد. د ــ ایران دچار جنگ داخلی و بیثباتی مداوم شده و امكان بهرهبرداری كمونیستها افزایش مییافت.
با توجه به مطالب فوق، دور از واقع نخواهد بود اگر ادعا كنیم كه علت نهایی و تكمله انقلاب اسلامی، عدم توفیق حكومت در سركوب حركت انقلابی مردم بوده است. تجربه سركوب قیام پانزدهم خرداد۱۳۴۲ نشان میدهد كه تا زمانیكه امكان سركوب قاطعانه برای حكومت فراهم است، جنبش انقلابی هرقدرهم پیش رفته باشد، به پیروزی نخواهد رسید و یا حداقل زمان مبارزه خیلی طولانی و تلفات جانی و انسانی بسیار بیشتر خواهد شد.
ارتش و سازمان اطلاعات، تكیهگاه شاه برای حكومتی سیوچندساله بود؛ اما این نقطه اتكاء در مقابل حركت خروشان مردم به یكباره درهم فروریخت و لذا برای همه تحلیلگران این سوال مطرح شد كه چرا شاه با وجود این ماشین نظامی و امنیتی نتوانست در مقابل حركت انقلاب پایداری كند و سرانجام در كام شكست فرو رفت؟
برای ما ایرانیها كه این انقلاب را بهوجود آورده و به ثمر رساندیم و با شاه و نیروهایش پنجه درافكندیم جواب این سوال روشنتر است تا كسانی كه دستی از دور بر آتش داشتهاند. حقیقت امر آن است كه میان دستگاه نظامی شاه و دستگاه امنیتی او باید تفاوت زیادی قائل شد. هرچند كه شعار ارتش شاهنشاهی ایران نیز «خدا، شاه، میهن» بود اما بهمجرداینكه ارتش احساس نمود شاه این میهن با خدای آن در ستیز افتاده و میهن نیز او را به شاهی قبول ندارد، پایبندیاش به حفظ آن تاج و تخت كیانی را از دست داد و پس از چندی، نهتنها شاه را تنها گذاشت و در مورد انقلاب بیطرفی اختیار كرد بلكه برادرانه به مردم پیوست. به غیر از سران ردهبالای ارتش، بدنه آن، وابستگیها و تعلقاتی داشتند كه با مردم حاضر در راهپیماییها یكی بود و به تعبیر حضرتامام(ره) ارتش مسلمان بود و نمیتوانست با مردم مسلمان، ستیز و خونریزی كند.
تمرد سربازان و افسران از ارتشیان مافوق و فرار از پادگانها پدیدهای بود كه از اولین روزهای گستردهشدن انقلاب قابل مشاهده بود. اما حكایت نیروهای امنیتی شاه كمی فرق داشت و ازهمینرو بیشتر افراد آن در اثنای پیروزی انقلاب گریخته و یا منزوی شدند.
در مورد نقش دستگاههای نظامی و امنیتی در تثبیت یا تغییر حكومتها، نظرات و دیدگاههای بسیاری وجود دارد و اندیشمندان زیادی آنرا مورد مطالعه قرار دادهاند كه توجه به آنها برای بهدستآوردن تحلیلهای مستند علمی پیرامون انقلاب اسلامی بیفایده نخواهد بود. مقاله حاضر، ما را با ابعاد گوناگون مساله مزبور آشنا میسازد و سقوط شاه و پیروزی انقلاب را از منظر بازماندگی دستگاههای نظامی و امنیتی شاه در سركوب انقلاب مورد توجه قرار میدهد.
دستگاه كنترل و سركوب در همه حكومتها یكی از اركان حاكمیت به شمار میرود؛ چراكه اجبار حاكمیت، برقراركننده نظم و استوارسازنده ملك و مملكت است. بههرحال، هرحكومتی مخالفان و دشمنانی دارد و تا زمانی كه در پی براندازی نباشند تحمل میشوند اما به محض قدمگذاشتن به این مرحله، همه حكومتها با آنان مقابله میكنند. ناكارآمدی و ناتوانی نیروهای نگهدارنده حكومت چهبسا ضربات جبرانناپذیری بر پیكر حكومت وارد آورده و برعكس كارآیی و اقتدار و وفاداری نیروهای مسلح بدونشك باعث قدرت و تداوم حیات حكومت میشود.
رژیم شاه علیرغم برخورداری از ماشین مجهز سركوب، نتوانست آن را بهنحویموثر در سركوب جنبش انقلابی مردم ایران بهكار گیرد؛ درنتیجه، بزرگترین و مجهزترین ارتش منطقه در برابر خیزش انقلابی ملت ایران سر تسلیم فرود آورده و در آخرین روز عمر این رژیم بیطرفی اختیاركرد.
در این نوشته سعی شده است با دیدی جامعهشناختی، علاوهبر تحلیل و بررسی علل بازماندگی دستگاه سركوب شاه، تاثیر و اهمیت این مساله در پیروزی انقلاب اسلامی نیز مورد بررسی و كنكاش قرارگیرد. اما پیشازهرچیز لازم است دو نكته اساسی مورد تاكید و یادآوری قرارگیرد: اولاینكه برخلاف ادبیات رایج در جامعهشناسی انقلابها، ما به جای واژه «ضعف» برای دستگاه سركوب، تعمداً و تاكیداً از واژه «بازماندگی» دستگاه یا ماشین سركوب سخن میگوییم؛ چراكه معتقدیم نیروی نظامی و سركوب شاه نهتنها مقارن انقلاب ضعیف و ناتوان نبوده، بلكه برعكس، به گواهی تاریخ، دستگاه نظامی و امنیتی شاه از قدرت اراده و اعمال سركوب در حد بالایی برخوردار بوده است، اما این سركوب ناكارآمد و غیرموثربود و در نهایت از حصول به نتیجه بازماند.
دوماینكه ما این بازماندگی و ناكارآیی دستگاه سركوب شاه را فرض مسلم گرفتهایم، نه به این دلیل كه چون انقلاب پیروز گشته لاجرم نتیجه بگیریم كه رژیم نتوانسته سركوب كند، بلكه با توجه به روند تحولات و سیر حوادث، این مساله یعنی بازماندگی ماشین سركوب امری غیرقابلانكار است. فرار سربازان از پادگانها، خودداری تعداد قابلتوجهی از آنها از تیراندازی به مردم و تمرد آنان از فرمان مافوق، اعلام همبستگی گروهی از نظامیان از جمله همافران نیروی هوایی با انقلاب و رهبری آن یعنی امامخمینی(ره) و بسیاری مصداقهای روشن دیگر كه اوج آن اعلام بیطرفی ارتش بود، همگی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی حادث شده و ناتوانی و درماندگی ماشین نظامی و امنیتی شاه را در سركوب جنبش انقلابی نمایان ساختهاند. بنابراین ما با پیشفرضدانستن این بازماندگی، به تحلیل ریشهها و چرایی این پدیده پرداختهایم. سوال اساسی مقاله حاضر، این است كه چرا رژیم شاه با دراختیارداشتن ارتش و نیروی نظامی مجهز، پیشرفته و گسترده، نتوانست در مقابل جنبش انقلاب اسلامی مقاومت نماید و دستگاهها و سازمانهای سركوب آن ــ ساواك، شهربانی، ژاندارمری و ارتش ــ نتوانستند از كارآیی لازم در سركوب این قیام برخوردار باشند، و همگی از عمل باز ماندند.
در این تحلیل، برخلاف تحلیلهای دیگر، شدت قدرت مخالفان و درماندگی حكومت، عامل پیروزی جنبش انقلابی و نه عامل موجده یا شكلدهنده آن به شمار میآید.
●جایگاه سازمان سركوب در اندیشه متفكران و نظریهپردازان انقلاب
اكثر كسانی كه درخصوص انقلاب و بیثباتی سیاسی اندیشه كردهاند، كمابیش به نقش سازمان سركوب و اجبار دولت در روند انقلابات نیز توجه داشتهاند. در اندیشهها و نظرات متفكرینی چون افلاطون، ابنخلدون، ماكیاولی، پارتو، توكویل، جانسون، اسملسر، تیلی و . . . میتوان زمینههای این بحث را پیجویی كرد. از آنجا كه پرداختن به مباحث و بنیانهای نظری موضوع، موجب طولانیشدن بیش از حد مقاله میشود از این بحث میگذریم و مستقیما عملكرد سازمان سركوب رژیم محمدرضا شاه را در جریان انقلاب اسلامی بررسی میكنیم.
●ساختار سیاسی حكومت پهلوی و جایگاه دستگاه سركوب در رژیم شاه
ساخت سیاسی رژیمهایی كه در طول تاریخ در ایران قدرت و حكومت را در دست داشتهاند، از ویژگیهای خاصی برخوردار بوده است كه آن را نمیتوان بهطوركامل با الگوهای رایج نظامهای حكومتی در سایر نقاط جهان تطبیق داد. حتی درحالحاضر كه نظام جمهوری اسلامی در كشور ما برپا و حاكم است، باز هم از ویژگیهای خاصی برخوردار است كه آن را از دیگر نظامهای حكومتی موجود در جهان متمایز میسازد. با بهرهگیری از مباحث ماكس وبر عدهای سعی نمودهاند الگوی حكومت پهلوی دوم ایران را مطابق نوع خاصی از نظام پاتریمونیالیسم موسوم به سلطانیسم تبیین كنند. پاتریمونیالیسم خود شكل متاخر نظامهای سنتی و نتیجه تغییر و تحول در ساخت قدرت پدرسالاری است؛ بدینصورتكه با توسعه دستگاه دیوانی و اداری و بهویژه دستگاه نظامی، اقتدار سنتی پدرشاهی به نظام موروثی پاتریمونیال تغییر شكل میدهد؛ بنابراین باید گفت كه فرآیند تبدیل پدرشاهی به پاتریمونیالیسم، نتیجه گسترش نقشها و وظایف دیوانی و افتراق ساختارها میباشد. سلطانیسم یا اقتدار نئوپاتریمونیالیسم، شكل تحولیافتهای از سلطه پاتریمونیالیسم محسوب میشود؛ بدینترتیبكه در نظامهای سلطانیسم حاكمان به دنبال گسستن بندهای سنتی مشروعیت بخش قدرت و جایگزینی منابع جدید مشروعیتساز برای سلطه خویش هستند. الگوی نظام سیاسی سلطانیسم، دولت خودكامهای است كه مبنای اطاعت از آن، نه سنت، نه حاكمیت یك ایدئولوژی و نه برخورداری حاكم از ویژگی فرهمندی، بلكه فقط آمیزهای از خوف و رجا و منع و عطا میباشد. عمومیترین ویژگیهای نظامهای سلطانیسم عبارتند از:
۱ــ شخصیبودن قدرت و سیاست؛ بدینصورت كه قدرت شخص حاكم، سلطان، پادشاه و ... به صورت مطلقه بر تمامی جامعه اعمال میشود
۲ــ جایگاه رفیع ارتش و نقش تعیینكننده دستگاه زور و سركوب
۳ــ سطح پائین نهادمندی سیاسی
۴ــ ارادتمحوری به جای شایستهسالاری؛ یا اعطای مناصب بر اساس میزان اطاعت از حاكم و وفاداری به وی
۵ــ غیررسمی بودن روابط قدرت.
شخصی بودن قدرت و سیاست ناگزیر به غیررسمی بودن آن نیز منجر میشود. قدرت از اینكه مقید به قیود رسمی و قراردادی و محدودیتهای سازمانی گردد، گریزان است. بدینسان روابط شخصی، خانوادگی و محفلی (دورهای) بر اركان سیاست سایه میافكند. همچنین ساختار قدرت شخصی به دستگاه نظامی و امنیتی نیز تسری پیدا كرده و همه صاحبمنصبان موقعیت و مقام خویش را مدیون لطف و عطای حاكم میدانند.
دستگاه زور و سركوب دارای كارویژهای است كه همه اشكال و انواع نظامهای سیاسی به وجود آن محتاج میباشند. دراینمیان برای رژیمهای استبدادی و غیرمردمی دستگاه سركوب و زور در ساخت سیاسی قدرت از جایگاه والایی برخوردار است. اختیارات دستگاه سركوب در اینگونه رژیمها معمولا فراتر از قانون بوده و تمامی جنبههای زندگی اجتماعی را دربرمیگیرد. در نظامهای سلطانیسم هم كه استبدادی هستند، دستگاههای دیوانسالاری و نظامی پایههای اصلی قدرت حاكم به شمار میروند.
در اینگونه نظامها، به دلیل عدم مشروعیت و اقبال مردمی، بهترین شرایط ممكن برای سیاستگذاری و اعمال حاكمیت، ایجاد سازمان نظامی وفادار است. ارتش نماینده اراده شاه محسوب میشود و شاه با تاكید بر آن در برابر مخالفان قرار میگیرد. درواقع نیروهای نظامی، ارتش خصوصی حاكم بوده و شاه فرمانده كل نیروهای مسلح است. به نظر ماكس وبر، اینكه یك ارتش یا قشون تا چه حد ماهیت پاتریمونیال داشته یعنی به عنوان لشكر شخصی حكمران بوده و حتی در مقابل همقبیلهایها و همولایتیهای خود بایستد، بستگی به این دارد كه حكمران چقدر از ذخایر و منابع خود را به نیروی نظامی خویش اختصاص میدهد. هر اندازه كه تجهیز و تغذیه ارتش گستردهتر و كاملتر باشد، به همان نسبت ارتش پاتریمونیال بدونقیدوشرط در اختیار سرور و حاكم پاتریمونیال قرار خواهد داشت. دراینصورت، این ارتش بدون حكمران قادر به هیچ عملی نبوده و حیات نظامی آن متكی به او و سازمان بروكراتیك غیرنظامیاش خواهد بود.در رژیم شاه نیز ابزار زور و دستگاه سركوب اصلیترین پایه مشروعیت به شمار میرفته است. پس از كودتای بیستوهشتم مرداد سال ۱۳۳۲ كه شاه مرده ایران توسط ارتش و نفوذ خارجی مجددا زنده شد و به قدرت بازگشت، اینبار او ضمن آگاهی از نقش و كاركرد دستگاه سركوب، با كمك و پشتیبانی حامیان خارجی خویش به تاسیس ساواك و تقویت و حمایت از دستگاه سركوب پرداخت. بعدها آنچه شاه را مصمم ساخت تا به توسعه همهجانبه ساواك و سایر دستگاههای امنیتی بپردازد، قیام پانزدهم خرداد سال۱۳۴۲ بود.
دستگاه سركوبگری رژیم شاه از چهار بخش عمده تشكیل میشد:
۱ــ ساواك
۲ــ نیروی پلیس ( شهربانی )
۳ــ ژاندارمری
۴ــ ارتش.
علاوهبرآن، شاه جهت نظارت بر این چهار بخش و دیگر سازمانهای كمكی، سازمان كوچك محرمانهای به نام سازمان بازرسی شاهنشاهی ایجاد كرده بود. از طریق استفاده موثر از این دستگاه سركوبگر بود كه توانایی استقلالعمل حكومت افزایش یافته و گروههای مخالف تضعیف و به انفعال كشیده میشدند. محمدرضاشاه همانند پدرش پایه اصلی مشروعیت خویش را ارتش و قدرت نظامی میدانست و شدیدا بهدنبال بازسازی ارتش نابسامان خود پس از شهریور۱۳۲۰ بود اما مجلس شورای ملی تمایل چندانی به تجدید سازمان ارتش و تقویت آن در آن موقع نشان نمیداد، تااینكه بحران آذربایجان در سال۱۳۲۶، سوءقصد به جان شاه در اواخر سال۱۳۲۷ و نهایتا كودتای بیستوهشتم مرداد۱۳۳۲ این فرصت را بهوجود آورد كه شاه به تجدید قدرت و سازمان ارتش بپردازد. به این صورت كه شمار نیروهای نظامی از۶۵۰۰۰ نفر در سال۱۳۲۰ به۱۰۲۰۰۰ نفر در سال۱۳۲۵،۱۲۰۰۰۰ نفر در سال۱۳۲۸،۲۰۰۰۰۰ نفر در سال۱۳۴۲ و به۴۱۰۰۰۰ نفر در سال۱۳۵۶ افزایش یافت. بودجه ارتش و نیروهای نظامی هم از۱۶ میلیون دلار در سال۱۳۲۶ به۸۰ میلیون دلار در سال۱۳۳۲،۲۹۳ میلیون دلار در سال۱۳۴۲،۸/۱ میلیارد دلار در سال۱۳۵۲ و۷/۳ میلیارد دلار در سال۱۳۵۵ افزایش پیدا كرد. سرنوشت شاه و ارتش مجهز او چنان در هم تنیده شده بود كه وی در مصاحبه با یك محقق امریكایی، خودش را نه مانند لویی چهاردهم یك دولت بلكه همانند رضاشاه یك ارتش مینامید. شاه ایران در سال ۱۳۵۵ پنجمین نیروی بزرگ نظامی جهان را در اختیار داشت.
نقش ناكارآمدی دستگاه سركوب در پیروزی انقلاب اسلامی از دیدگاه برخی نظریهپردازان
به نظر سعید امیرارجمند درصورتیكه نیروهای مسلح ایران در زمان شاه بهگونهای متفق و یكپارچه دست به سركوب شدید حركتهای مردمی میزدند، معلوم نبود كه سرنوشت قیام ملت و آینده ایران به چه سمتی سوق پیدا میكرد. این حقیقتی انكارناپذیر است كه دستگاه نظامی شاه در نهایت با انقلاب مردم همراه شد.
امیرارجمند اشاره میكند كه برخلاف سربازان تزار در سال۱۹۱۷.م، ارتش شاه تا قبل از خروج وی از ایران در بیستوششم دیماه۱۳۵۷، بهطوركلی سالم و وفادار باقی مانده بود و تنها پس از عزیمت شاه بود كه فرآیند ازهمپاشیدگی ارتش زیر فشار سیاسی جدیت یافت. درواقع ارجمند هر چند صراحتاً اشاره نمیكند، اما بهطورضمنی به دنبال القای این نظر است كه اگر شاه به جای فرار، در ایران مانده بود و قاطعانه دستور سركوب مخالفان را صادر میكرد ارتش وی میتوانست به قلعوقمع انقلابیون بپردازد: « من مایل نیستم اظهار كنم كه بهكارگیری ارتش برای سركوب گسترده، از وقوع انقلاب جلوگیری میكرد ولی اگر شاه در آبان و آذر۱۳۵۷ به نیروهای خود دستور میداد تا بیرحمانه سركوب نمایند، ما هرگز نخواهیم دانست چه پیش میآمد. آیا ارتش بازهم از هم میپاشید یا نه و یا باید دچار شكاف میشد، این حقیقت كه ارتش تا بیستوششم دیماه۱۳۵۷ از هم نپاشیده بود پا برجاست و مخالفین این را میدانستند.»
سعیده لطفیان معتقد است كه خنثیسازی و انفعال نظامیان، اثری بسیار مهم در پیروزی انقلاب اسلامی ایران داشت؛ بهنحویكه بدون همراهی و همبستگی افسران، همافران، درجهداران و سربازان با طرفداران امامخمینی، به احتمال زیاد فرماندهان ارتش اعلام بیطرفی نمیكردند و سیاستمداران امریكایی نیز به اجرای نقشه كودتا برای نجات رژیم شاهنشاهی ایران تشویق میشدند.
همچنین جان فوران معتقد است كه سیاست حقوق بشر كارتر هرچند بهصورتغیرمستقیم درسال۱۳۵۶ شاه را از ادامه سركوب و اختناق باز داشته، راه را برای نوشتن نامههای سرگشاده و گردهماییهای روشنفكران هموار نمود و زمینه جنبش انقلابی سال بعد را فراهم ساخت. فوران تاكید میكند كه بیعملی قدرت كلیدی جهان (امریكا) در معامله با ایران، زمینه را برای بهنمایشدرآمدن تمام و كمال موازنه داخلی نیروها هموار نمود و همین امر به موفقیت انقلاب منجر گردید. به نظر وی، اگر نظام جهان در آن مقطع به سود پیروزی انقلاب عمل نمیكرد، ممكن بود انقلاب ایران به نتایج دیگری ختم شود: « قدرتمحوری این نظام [امریكا] به مداخله تجاوزآمیز و تعرضی در ایران مبادرت نورزید و مانع پیروزی انقلاب نشد.» علت اساسی اینكه امریكا به این اقدام مبادرت نورزید، ملاحظات اخلاقی یا همراهی با انقلابیون نبود بلكه امكان و فرصت چنین عملی برایشان میسر نشد؛ چنانكه آنها حتی با فرستادن ژنرال هایزر ــ كه بدون هماهنگی و كسب اجازه از دولت ایران صورت گرفت ــ مقدمات چنین اقدامی را نیز فراهم كرده بودند. البته حتی اگر چنین دخالتی از سوی امریكا صورت میگرفت، باز هم به احتمال زیاد انقلاب پیروز میشد «اما تلفات انسانی بهطورقطع خیلی بیشتر میبود و احتمال گزینههای تاریخی غیرقابلپیشبینی (كودتا، مداخله، مبارزات داخلی مختلف و مانند اینها) نیز میتوانست مسیر انقلاب را به راهی دیگر سوق دهد.» حسین فردوست در مورد علل عدم مداخله نظامی امریكا در جلوگیری از انقلاب چنین استدلال میكند كه امریكا نمیتوانست برای حفظ محمدرضا مستقیما مداخله و واحد نظامی ارسال دارد چراكه در این صورت با عمل مشابه از سوی شوروی مواجه میشد و روسها میتوانستند ظرف چهلوهشت ساعت بهوسیله واحدهای هوابرد نقاط حساس را به تصرف درآورده و از راه زمین پنجاه لشگر را وارد خاك ایران كنند در حالیكه امریكا برای اعزام یك لشگر، بیستهزار كیلومتر را باید با كشتی طی میكرد.
فرامرز رفیعپور اشاره میكند كه سیاست رعایت حقوق بشر كارتر و فعالیت گسترده دستگاههای خبرپراكنی و عقیدهسازی اروپایی در جهت محكومكردن اختناق سیاسی و سركوب در ایران، شاه را مجبور به عدم استفاده از زور و نیروی نظامی نمود. او میگوید: « بهعبارتدیگر امریكا و دیگر كشورهای غربی با ابزار غیرمستقیم، موانع و فشار شاه را ــ كه میتوانست علیالاصول بر اساس تئوریهای انقلاب از اشاعه انقلاب جلوگیری نماید ــ آگاهانه خنثی نمودند!... اگرچه نویسنده در زمان انقلاب هرگز راغب به پذیرفتن این نكته نبود كه ارتش میتوانست جلوی انقلاب را بگیرد، اما با مطالعه نظریات دانشمندان مختلف مانند تیلی و زیمرمان و بررسی مجدد، این فرضیه نامعقول به نظر نمیرسد كه اگر نیروهای نظامی در مراحل مختلف جریان انقلاب بدون درنظرگرفتن فشار بینالمللی و ملاحظات انسانی باشدتی بسیارزیاد (مانند صدام حسین در عراق بعد از شكست در كویت) وارد عمل میشدند، احتمال پیروزی انقلاب كاهش مییافت.»
ماروین زونیس در كتاب «شكست شاهانه» بهطورضمنی اشاره میكند كه اگر شاه اندكی قاطعیت و اعتمادبهنفس داشت، قادر بود از طریق دستگاه زور خود قیام را سركوب كرده و مانع پیروزی انقلابیون گردد: «تصور مسیرهای متعدد دیگری برای تاریخ ایران امری است ممكن. شاه این امكان را داشت كه مدتها قبل از سال۱۹۷۸ با انجام اصلاحات مهم دموكراتیك، نارضایی گروههای عمده مخالفان خود را برطرف سازد با وقوع تظاهرات، او میتوانست تقاضاهای آنها را اجابت كند و سرنوشت شوم خود را لااقل موقتاً عقب براند. بعدها در سال۱۹۷۸ كه تظاهرات به انقلاب تبدیل شد، او این امكان را داشت كه با یك سركوب نظامی عمده، قدرت را همچنان حفظ كند اما او به هیچیك از این كارها نپرداخت، دقیقتر بگویم، او به همه این كارها پرداخت اما بهنحوی نیمهمصمم و نیمبند ... امتناع شاه از صدور فرمان توسلبهزور به ارتش ، یكی از عوامل قطعی شكست او بود.»
●علل اساسی بازماندگی دستگاه سركوب در رژیم شاه
پس از مطالعه مباحث مختلف نظری پیرامون نقش سازمان سركوب در نگهداری حكومت و همچنین با نظری بر سیر تحولات منتهی به انقلاب و بررسی اسناد و شواهد تاریخی، عمدهترین دلایل بازماندگی دستگاه سركوب شاه به صورت زیر دستهبندی و ارائه میگردد.
۱ــ ضعف ساختاری نیروهای مسلح
ضعف ساختاری نیروهای مسلح در دو مقوله قابل بررسی است: ضعف ساختار فرماندهی و تركیب طبقاتی ارتش.
الف ــ ضعف ساختار فرماندهی:
به نظر لطفیان مشكل بسیار جدی ارتش از ناحیه ساختار فرماندهی نیروهای مسلح شاهنشاهی ایران بود. هرچند هر یك از نیروهای سهگانه تحت فرماندهی یك نظامی بلندپایه قرار داشتند، ولی هیچكدام از این صاحبمنصبان بر فرماندهی خود اقتدار واقعی نداشتند. شخص شاه، فرمانده كل نیروهای مسلح بود و هر یك از روسای نیروهای نظامی در تمامی زمینههای مربوطه، به شخص شاه گزارش میدادند. سعیده لطفیان اشاره میكند كه این نحوه نظارت گسترده شاه، به مشكلات بسیاری از قبیل فرسایش تدریجی نیروهای مسلح، واردآمدن لطمه به همبستگی داخلی ارتش و تضعیف روحیه شمار كثیری از افسران جزء منجر شده بود.
ارتشبد فریدون جم درباره دخالت شاه در جزئیترین تصمیمات ارتش میگوید: « اختیارات تمام ردهها گرفته شده بود، یعنی هرچه مسائل مهم و بزرگ بود آخرش موكول میشد به اینكه بیاید برود به ستاد بزرگ ارتشتاران و به شرف عرض برسد و اعلیحضرت تصویب بكنند. هیچكس جرات نمیكرد هیچ كاری بكند، چون حتی مسائل خیلی كوچك مثلا یك نفر ستوان بخواهد برود كربلا زیارت، باید شرف عرض بدهد خوب، روی این اصل البته افسران فقط شخص اعلیحضرت را میشناسند؛ حتی آییننامه انضباطی ارتش قید كرده كه هر فرماندهی در هر مقامی هست، درحقیقت به نمایندگی اعلیحضرت فرمانده است، یعنی بهنام ایشان فرماندهی میكند. . . چنین ارتشی البته چشمش به این بود كه اعلیحضرت دستور بدهند.»
در این سیستم، جایی برای قوه ابتكار و خلاقیت و لیاقت افسران ارتش وجود نداشت و درواقع ابتكار و نوآوری و پیشروبودن یكی از عواملی بود كه موقعیت یك نظامی را به خطر میانداخت و باعث به دردسرافتادن وی در مقابل شاه میشد. تنها افسرانی كه تهدیدی برای قدرت و نفوذ شاه نبودند و وفاداری محض خویش را ثابت میكردند، ترفیع گرفته و ترقی میكردند. بنابراین سیستم چیزی جز انسانهای «بله قربان گو» تولید نكرده بود. ازاینرو جای تعجبی هم نیست كه چرا فرماندهان نیروها در غیاب شاه، قادر به تصمیمگیری نبوده و پس از خروج شاه از ایران دچار ازهمپاشیدگی و درماندگی شدند. بهطوركلی میتوان گفت ساختار فرماندهی ارتش ایران به گونهای بود كه نمیتوانست بدون شاه به حیات خویش ادامه دهد.ب ــ تركیب طبقاتی ارتش و نیروهای مسلح:
علاوهبراینكه ساختار فرماندهی ارتش از ضعف و ناكارآمدی رنج میبرد، زیربنای ساختاری ارتش به سربازان وظیفه متكی بود، سربازانی كه عموما مورد بهرهكشی و تحقیر فرماندهان و نظامیان حرفهای متكبر قرار میگرفتند، لذا این سربازان وابستگی و تعصب چندانی به ارتش نداشتند. به گفته قرهباغی، هفتاد الی هفتادوپنجدرصد افراد ارتش را كادر وظیفه (افسران وظیفه، درجهداران وظیفه و سربازان وظیفه) تشكیل میدادند كه پس از مدتی، هركدام خدمت خود را به اتمام رسانده و مرخص میشدند و بهتعبیری همه مردم در ارتش حضور داشتند.
همانگونه كه سولیوان پیشبینی كرده بود، سربازان ایران بهخاطر اعتقادات مذهبی كه داشتند، در رویارویی با انقلاب ــ كه رنگ مذهبی داشت ــ قابلاعتماد نبودند و در تیراندازی به طرف مردم دچار تردید میشدند.
در رژیم گذشته ازیكطرف جامعه ایران، جامعهای بود كه مردم آن بهشدت تمایلات و علایق مذهبی خاصی داشتند؛ چنانكه آموزهها و ویژگیهای خاص مذهب تشیع، از قبیل مساله امامت، بحث انتظار در دوران غیبت آخرین امام شیعه، تقلید، فرهنگ و روحیه شهادتطلبی برخاسته از حماسه عاشورا و ... در زندگی ایرانیان به چشم میخورد. ازطرفدیگر در این جامعه، حكومتی دایر بود كه كمترین تناسبی با این شرایط جامعه نداشت. خودباختگی فرهنگی، سرسپردگی و وابستگی به غرب و بهویژه امریكا، استبداد سیاسی و... ویژگیهای حكومت ایران در زمان شاه را تشكیل میدهد. حال همین حكومت هفتادوپنجدرصد از بدنه نیروی نظامی و حامی خویش را از بین همان جامعهای انتخاب كرده است كه آشكارا با این سیستم نظامی ناهمخوانی دارند. این مساله درست به این میماند كه مثلا بنیامیه برای سركوب علویان از خود علویان استفاده كند. پرواضح است، سربازی كه به خاطر حفظ چنین حكومتی باید به روی همنوع خود شلیك كند، دچار تردید، تزلزل روحی و ناراحتی وجدان خواهد شد؛ درواقع سربازان، درجهداران یا افسران زمان رژیم شاه، شلیككردن به مردم و سركوب آنها را گناه شرعی تلقی میكردند.
۲ــ بیكفایتی سران رژیم پهلوی
الف ــ بیتدبیری، بیتصمیمی و ضعفنفس شاه:
ماروین زونیس در كتابش، شكست شاهانه، با زیركی بر این نكته تاكید میكند كه شاه در آستانه انقلاب، منابع روانی قدرت خویش را كه عبارت بودند از پشتیبانی مردم، حمایت الهی و پشتیبانی ایالاتمتحده، ازدسترفته میدید و این مساله باعث فلج روانی وی گشته بود. حمایت الهی كه شاه تصور آن را مینمود، با اطلاع وی از بیماری سرطان در اواسط سال۱۹۷۰.م به پایان رسید. شاه پس از تظاهرات و كشتار هفدهم شهریور (جمعه خونین)، پشتیبانی مردمی خویش را نیز از دست داد و سیاستهای دوپهلو و متعارض سردمداران امریكا و انگلیس در قبال مسائل ایران، آخرین منبع قدرت روانی او را بهشدت تضعیف كرد. به اعتقاد زونیس، علت اصلی شكست شاه، ویژگیهای شخصیتی خود او بوده است: « علت وقوع انقلاب، آن بود كه در سراسر دهه۱۹۷۰ و بخش اعظم دهه۱۹۶۰ شاه به شیوههایی عمل كرد كه شمار روزافزونی از مردم كشورش را متقاعد ساخت به اینكه او صلاحیت حكمروایی بر آنان را ندارد و ادعایش نسبت به تاج و تخت عاری از مشروعیت شده است ... خلاصه آنچه او كرد و آنچه نتوانست بكند به سقوط او انجامید.»
ویلیام سولیوان، آخرین سفیر امریكا در تهران قبل از انقلاب، كه روزی برای تماشای یك نمایش هوایی به جنوب شرقی ایران رفته بود و به اتفاق شاه در داخل یك تریلر در حال استراحت بودند، شاهد صحنهای بوده است كه با توجه به همان صحنه گوشههایی از شخصیت شاه و ضعفهای درونی او را به تصویر كشیده است: «در داخل تریلر شاه یقه بسته خود را باز كرد و بدون تكلف شروع به گفتوگو درباره مسائل مختلف نمود. كمی بعد با زدن به پشت تریلر به شاه علامت دادند كه هواپیماها نزدیك میشوند و نمایش هوایی بهزودی آغاز خواهد شد. در یك لحظه شاه از جای خود برخاست، لباسش را مرتب كرد و ناگهان چنان تغییر قیافه داد كه آن صحنه را هرگز فراموش نمیكنم.
شاه در یك چشمبههمزدن از صورت میزبان بیتكلف و متبسم و مهربانی كه لحظهای پیش با هم صحبت میكردیم، به صورت یك سلطان مستبد با قیافهای خشك و آهنین درآمد و این تغییر قیافه را با چند حركت ساده انجام داد: او بعد از مرتبكردن یونیفورم نظامی خود یك عینك دودی به چشم زد، سینههایش را جلو داد و شق و رق ایستاد، چانهاش را بالا گرفت و حالت عبوس به لبهایش داد. بعد از این حركات سریع به طرف در تریلر رفت و با قامتی استوار و قدمهای محكم به طرف جایگاه حركت كرد. به نظر من تجزیه و تحلیل روانی همین صحنه كوچك، تصویر روشنی از ضعفهای درونی شاه را به دست میدهد. او ذاتاً مردی جبون و ضعیف بود و این جبن و ضعف ...بیشتر از خشونت و صلابت پدر و ترس و واهمهای كه از دوران كودكی از پدر خود داشت مایه گرفته بود. او قلباً در زندگی خصوصی خود تشریفات را دوست نداشت ولی با تمرینهای سختی كه از كودكی برای ایفای نقش “شاه شاهان” فرا گرفته بود، تصور میكرد بدون این تشریفات نمیتواند در نقش یك پادشاه مقتدر جلوهگر شود. بهعبارتدیگر او ضعفهای درونی خود را با زرق و برق و تشریفات ظاهری میپوشاند و صحنهای كه از آن یاد كردم نمایشی از تلاش دائمی او برای ظاهرشدن در نقش یك پادشاه نیرومند و پرصلابت همچون پدرش بود.»
اصولا پس از ماجرای میدان ژاله شاه از بهكاربردن قوه قهریه علیه مردم بیم داشت.
ازآنپس شاه مرتبا استفاده از زور را حتی برای نجات سلسله پهلوی منع و تحذیر میكرد؛ چنانكه پس از رفتنش از ایران، در پاناما به دیوید فراست میگوید: «تاج و تخت را نمیتوان بر شالوده نهچنداناستوار خون پایهگذاری كرد. از ابتدا همیشه از مامورینم خواهش میكردم كه نكشید، نكشید، نكشید.» البته خودداری شاه از سركوب شدید به خاطر احساسات انسان دوستانه یا مردمدوستی وی نبوده است و حتی خود او نیز در آخرین مصاحبه قبل از مرگش از اینكه چرا در آن موقع دست به شدت عمل نزده، اظهار تاسف میكند. درواقع شاه از واكنشهای جهانی شدتعمل در برابر مخالفان و یا ــ به قول خودش ــ بهراهانداختن حمام خون بیمناك بود و سفرای امریكا و انگلیس در ایران هم او را ازدستزدن به چنین كاری برحذر میداشتند. ازطرفدیگر اگر شاه خود با بهراهانداختن حمام خون تاج و تخت خود را حفظ میكرد، بعد از مرگش كه به خاطر بیماری سرطان وی قریبالوقوع بود، پسرش نمیتوانست این تاج و تخت لرزان را حفظ و برای خود نگاه دارد. اعتقاد خود شاه نیز این بود كه هرچند او میتواند مخالفان سیاسی را با نیروی نظامی سركوب كند و تا زمانی كه بر اریكه قدرت باشد به این كار ادامه دهد، اما از آنجاكه در چند سال آینده قدرت به پسرش واگذار خواهد شد، پس از كناررفتن او از صحنه، مرد جوان(ولیعهد) قادر نخواهد بود با نیروی نظامی و سركوب به حكومت ادامه دهد.
باری روبین تاكید میكند كه در آبانماه سال۱۳۵۷ بسیاری از مخالفان سیاسی شاه نمیتوانستند باور كنند كه بدون یك جنگ خونین داخلی بتوان شاه را سرنگون كرد، ولی شاه هنوز مردد در سركوب بود. او به انعكاس اعمال خشونتآمیز و خونریزی در خارج میاندیشید و نمیخواست در نظر مردم جهان «ایدی امین» دیگری معرفی شود.
از دلایل دیگر عدم تحرك عملی شاه برای سركوب گسترده قیام، امیدبستن او به تكرار كودتایی شبیه بیستوهشتم مرداد سال۱۳۳۲ بود. بعضی محارم دربار اظهار نمودهاند كه شاه حتی در آن زمان كه دیگر خیلی دیر شده بود، اعتقاد داشت كه امریكا به همان طریق سال۱۳۳۲.ش/۱۹۵۳.م برای بازگرداندن سلطنت به وی مداخله خواهدكرد و لذا از آنجا كه در كودتا و ضدكودتای سال۱۹۵۳/۱۳۳۲ هیچ نقشی ایفا نكرده بود، پس لزومی نمیدید در ماجرای سال۱۹۷۹/۱۳۵۷ نیز نقشی بهعهده داشته باشد.
به عنوان یك شاهد دیگر برای اثبات ضعف اراده شاه در سركوب قیام مردم، به این نكته اشاره میشود كه وی علیرغم سركارآوردن یك دولت نظامی در پانزدهم آبان۱۳۵۷، با نطقی ملتمسانه به اشتباهات گذشته خود اعتراف كرد و شخصا از حركتی كه آغاز شده بود به عنوان انقلاب یاد كرد. شاه از مردم خواهش كرد كه بگذارند او طبق قانوناساسی سلطنت كند. او درواقع با این كار خود تاثیر روانی دولت نظامی را از بین برد و باعث تضعیف نیروهای مسلح خویش گردید.
بهطوركلی پس از حادثه هفدهم شهریور درواقع آخرین تكیهگاههای روانی شاه از دست رفت. او پسازآن دیگر هرگز نتوانست شاهی كند و همانطوركه سعید امیرارجمند اشاره میكند، «شكی نیست كه سقوط او مقدم بر سقوط رژیم سلطنتی بود.»ب ــ ناكاردانی و بیكفایتی صاحب منصبان نظامی:
دلیل عمده بیكفایتی بلندپایگان نظامی در رژیم شاه، همان حاكمیت اصل تقریب و نزدیكی و اطاعتپذیری و ارادتسالاری به جای لیاقتسالاری بوده است. همانگونهكه پیشتر نیز گفته شد، لیاقت و كاردانی یك فرمانده نظامی درواقع باعث دردسر وی شده و ادامه خدمت را برای او مشكل میساخت. پارسونز تاكید میكند كه شاه برای تامین اهداف خویش، با دقت و مراقبت افسران وفادار و مورداعتماد خود را در راس كارهای حساس میگذاشت و لیاقت و توانایی آنها در تصدی این پستها در درجه دوم اهمیت قرار میگرفت: « در میان افسران ارشد و فرماندهان نیروها، تعداد كمی از لیاقت و هوش و توانایی لازم برای احراز مقاماتی كه عهدهدار آن بودند بهره داشتند. . . بهویژه در میان افسران ارشد نیروهای زمینی مردان كلهشق و احمق بسیاری بودند كه شایستگی را در نخوت و گردنفرازی میدانستند.»
ژنرال هایزر، فرستاده ویژه كارتر به تهران كه در آخرین هفتههای عمر رژیم شاه برای حفظ انسجام نیروهای مسلح به منظور دفاع از منافع امریكا وارد تهران شده بود، در مورد ویژگیهای رهبران نظامی ایران چنین میگوید: «خصوصیت بارز رهبران نظامی ایران، غرور مشخصی در یك ضعف سراسری بود كه از همه جای دیگر بیشتر بود... خصوصیت دیگر این بود كه آنها از قبول مسئولیت ابا داشتند. ترس آنها هم این بود كه مرتكب اشتباهی شوند كه شاه خوشش نیاید و یا شاه خودش به آن اشتباه پیببرد.» هایزر روحیه سران ارتش را در هنگام فرار شاه از كشور چنین توصیف میكند: «من میدانستم كه آنان چقدر احساساتی هستند و چطور فكر خود را بهسرعت تغییر میدهند. تعجب نمیكردم اگر با من خداحافظی میكردند و با ارباب خود كشور را ترك میكردند...احساسات داخل اتاق از كنترل خارج شد و صدای هقهق گریه به هوا خاست.»
چنانكه پیش ازاین نیز گفته شد، شاه اغلب با فرماندهان نیروهای نظامی جداگانه تماس حاصل میكرد و این امر به او اجازه میداد تا بر آنها كنترل كامل داشته باشد. درواقع فرماندهان ارتش نیز این شیوه را تایید میكردند. آنها ترجیح میدادند كه با شاه دیدار جداگانه داشته باشند تا در این تماسها در كسب علاقه شاه با یكدیگر به رقابت پرداخته و ــ به قول معروف ــ هر یك رشته دیگری را پنبه كنند.
۳ــ چنددستگی و اختلاف در درون ارتش
با گستردهشدن بحران و نیز خروج شاه از كشور، در سطح فرماندهی عالی ارتش دودستگی پدید آمد: عدهای میگفتند باید با تمام نیرو به مقابله با راهپیمایان برخاست و عدهای میگفتند این كار بیحاصل است و ارتش را با خطر روبرو میسازد. گروهی بر لزوم انجام یك كودتای نظامی تاكید داشتند و گروه دیگر این كار را غیرعملی و غیرلازم میشمردند. یكی از دلایل این چنددستگی این بود كه ارتش به لحاظ طبقاتی، یك تركیب ناهمگن داشت و علاوهبرآن، همه نخبگان نظامی گرایشات یكسانی نداشتند بلكه در میان سران نظامی افراد محافظهكار، تندرو، مذهبی و. . . یافت میشدند.
از دلایل دیگر این پیشامد، سیاست و روش خود شاه بود كه معمولا نظامیان را بهوسیله همدیگر كنترل نموده و بین آنها تفرقه ایجاد میكرد، تا همگی نهتنها به شاه وفادار بمانند بلكه در بین خودشان به ایجاد گروه و تشكیلات نیز دست نزنند.
در زیر، بهعنوان نمونههایی از اختلافنظر در بین سران ارتش درباره نحوه برخورد با انقلابیون، به چند مورد از اظهارات سران ارتش در این خصوص از كتاب «مثل برف آب خواهیم شد» اشاره میشود:
سپهبد صانعی: «شب حتما بایستی روسای مخالفین، تمام روسا و سركردگان در هر لباس و موقعیتی هستند باید دستگیر شوند، ولو بیستهزار نفر و این طرح را باید آماده كنیم و جای آنها را تعیین كنیم. بلافاصله باید برق و سوخت مملكت را در دست بگیریم نه با حرفها و كاغذها بلكه با زور گلوله و سرنیزه. آنچه از نفرات داریم باید بهكارگیریم و آنچه نداریم باید از سرنیزه و از طپانچهمان استفاده كنیم. یعنی نفر فنی را پشت دستگاه بگذاریم و گلوله را هم پشت سرش بگذاریم. بگوییم كارت را میكنی یا تو را میكشیم. اگر كرد كه كارش را میكند؛ اگر نكرد، ده نفرشان كه كشته شدند بقیه حساب كار خودشان را میكنند . . . .»
سپهبد نجیمی نائینی: «اكنون مردم در مقابل شما هستند، این را كه نمیشود انكار كرد، حالا دیوانه هستند یا نمیفهمند امر دیگری است. میرود جلوی تانك چهار ساعت جلوی مسلسل نبرد میكند، كشته میشود، اما این كار را میكند... و به آنچه [امام] خمینی بگوید گوش میكند... اصلا شما جلوی آنها را نمیتوانید بگیرید. شاید هزاران نفر بیایند خودشان را به كشتن بدهند ...»
تیمسار محققی: «... چه فاسدین گذشته و چه مفسدین فعلی، همه را مامورین بگیرند، زندان كنند، آویزان كنند، تند و انقلابی جلو برویم و هیچ كس هم هیچ كاری نخواهد توانست بكند ... هر عمل قاطعی كه باید بشود از همین الان باید بشود...»
سپهبد مقدم: «. . . اگر ارتش بخواهد بایستد، در مقابلِ مردم ایستاده است و با وضعی هم كه دارید میبینید جز نابودی مردم و جز ازبینرفتن ارتش هیچگونه برآوردی نمیتوانیم بكنیم ... .»
درخصوص انجام كودتا نیز فرماندهان نظامی اتفاقنظر نداشتند. تصور قرهباغی بر این بود كه انجام كودتا ناممكن و بیفایده است، ازطرفدیگر فرمانده هوانیروز، یعنی خسرو داد، و چند نظامی دیگر به دنبال انجام كودتا بودند. فریدون هویدا درباره وقایع روز بیستویكم بهمن و شكست طرح كودتای مزبور چنین مینویسد: « اطلاعاتی كه بعدا به دستم رسید، مشخص میكرد كه ماجرای حمله گارد شاهنشاهی به پایگاه هوایی، مقدمه همان كودتایی محسوب میشد كه مدتها درباره انجامش توسط خسرو داد و چند نظامی ارشد دیگر شایعاتی نیز برسر زبانها افتاده بود، ولی آنطور كه از گزارشها برمیآید، یكی از افسران همدست خسرو داد بهنام تیمسار ربیعی قبلا مساله را به هواداران [امام] خمینی اطلاع داده بود.»
و این هم یك نمونه دیگر از وجود دودستگی و اختلاف در بین سران ارتش: « پسازاینكه سپهبد امیرحسین ربیعی به فرماندهی نیروی هوایی شاهنشاهی منصوب شد، درباره ریشهیابی نارضایتی گسترده در بین پرسنل نیروی هوایی با قرهباغی به گفتوگو نشست. آنها به این نتیجه رسیدند كه یكی از علل بیانضباطی در نیروی هوایی، وجود دودستگی ناشی از اختلافات شدید بین سپهبد ربیعی، فرمانده این نیرو، و جانشین او سپهبد شاپور آذر برزین (نخستین فرمانده نیروی هوایی در دولت موقت بازرگان) بود.»
۴ــ سستشدن وفاداری نیروهای مسلح شاهنشاهی
اصلیترین دلایل تحلیل و زوال وفاداری نیروهای مسلح به رژیم را چنین میتوان برشمرد: ازبینرفتن اقتدار فرماندهی كل نیروهای مسلح (فرار شاه از ایران)، وجود نابرابریها و تبعیض در درون ارتش، اشتراك و همسنخی ارزشهای بدنه ارتش با ارزشها و گرایشات مردم انقلابی، و استراتژیهای مخالفان در جذب بدنه ارتش و راهبردهای امامخمینی.
الف ــ ازدسترفتن اقتدار فرماندهی و فرار شاه:
همانگونهكه پیش از این اشاره شد، سعید امیرارجمند معتقد است كه وفاداری نیروهای مسلح رژیم، تا قبل از خروج شاه از ایران، درحد بالایی همچنان پابرجا بود. حسین فردوست در مورد تاثیر فرار شاه بر ارتش میگوید: «با خروج محمدرضا، ارتشی كه او فرماندهكل و سمبل آن بود، روحیه خود را از دست داد و بدنه آن در انقلاب مستحیل شد و سران آن در سردرگمی كامل غرق شدند. پشتیبان محمدرضا كه در میان ملت پایگاهی نداشت، ارتش بود و ارتش هم دركل، در موضع ضعف از محمدرضا پشتیبانی نمیكرد. ارتش فقط بدرهای و نشاط و ربیعی و خسروداد نبود، سربازان و درجهداران و افسران (تا درجه سرهنگی) ارتش واقعی بودند و آنها نیز بههیچوجه محمدرضای ضعیف و فراری را قبول نداشتند.»ب ــ وجود فساد، نابرابریها و تبعیضات در درون ارتش:
به اعتقاد قرهباغی، یكی از مهمترین زمینههای نارضایتی در ارتش مساله سوءاستفادههای مالی، قانونشكنی و رعایتنكردن عدالت در امور پرسنلی و مسائل رفاهی و اجتماعی بود. در سالهای پس از۱۳۵۱ كه ارتشبد غلامعلی اویسی به فرماندهی نیروی زمینی برگزیده شد، وی بهتدریج منافع شخصی خود را جایگزین اجرای قوانین و رعایت مقررات در نیروی زمینی كرد. در بیستوهفتم شهریور عدهای از كارمندان بانك مركزی فهرست افرادی را انتشار دادند كه بهطورغیرقانونی ارز غیربازرگانی از كشور خارج كرده بودند. نام اویسی نیز در این فهرست دیده میشد كه حداقل پانزده میلیون دلار از طریق بانك مركزی به خارج از كشور منتقل كرده بود. اویسی در مدت حدود هفتسال مسئولیت خود در این سمت، به علت سوءاستفادههای مالی، تبعیضهای آشكار، زیرپاگذاشتن حقوق افسران و درجهداران و اعمال غیرقانونی، باعث گسترش ناخشنودی شدید عمومی شده بود.
در نیروی دریایی نیز در سالهای پیش از وقوع انقلاب اسلامی، به علت بازنشستگی سران نظامی و دادن درجات موقت برای جایگزینی مقامات ارشد به افسران جوان، نارضایتیهای زیادی در بین افراد شاغل در نیروی دریایی به وجود آمد و به تغییراتی در كادر فرماندهی نیروی دریایی منجر شد. دیری نگذشت كه فرمانده جدید نیروی دریایی، دریابان عباس رمزی عطایی، به اتهام سوءاستفادههای مالی هنگفت با همكاری جانشین خود، دریابان حسن رفیعی، دستگیر شد. پس از رسیدگی به اتهامهای وارده و محاكمه این دو نفر، شمار چشمگیری از افسران ارشد نیروی دریایی محكوم و راهی زندان شدند و یا از ارتش اخراج گردیدند. پس ازمدتی كوتاه، محكومان از زندان آزاد شدند و به امریكا عزیمت كردند تا با پولهای دزدی خود زندگی مرفهی ترتیب دهند. آزادشدن متهمان پیش از سپریشدن مدت محكومیت آنها، تاثیر بسیار ناخوشایندی بر روحیه پرسنل نیروهای مسلح ایران گذاشت.
آنتونی پارسونز، سفیر انگلیس در تهران در زمان انقلاب، در خاطرات خود ظاهرِ قشر بالا و امرای ارتش را با سربازان و افسران جزء اینگونه توصیف و مقایسه میكند: «قشر بالای افسران ارشد یا امرای ارتش در مراسم و تشریفات نظامی با سینههای پر از مدال و نشان قابلتشخیص بودند و ما گاهی از كثرت این مدالها و نشانها شگفتزده شده و از خود میپرسیدیم در كدام جنگ این نشانها نصیب امرای ارتش ایران شده است... اما سطح پایین ارتش و سربازان بیشتر شبیه دهقانان آسیای مركزی بودند و قیافههای زمخت و خشنی داشتند.»
به عنوان یك نمونه بارز از تاثیر نابرابری و تبعیض در میزان وفاداری نظامیان، به مساله همافران نیروی هوایی از زبان قرهباغی توجه میكنیم: « همافران افراد دیپلمهای بودند كه ازسالهاپیش به منظور تشكیل كادر فنی پیشرفته برای نیروی هوایی با شرایطی خاص و حقوق و مزایای قابلتوجه و مكفی در نیروی هوایی پذیرفته شده بودند، ولی برابر مقررات استخدام نمیبایستی به درجه افسری نایل گردند. البته منظور این بود كه بتوانند مدت مدیدی امورفنی را در قسمتهای تعمیر و نگهداری نیروی هوایی انجام دهند. اما همافران بعد از استخدام و طی دورههای آموزشی در ایران و امریكا و گذشت مدتی از تعهد انجام وظیفه آنها، دیگر حاضر نبودند برابر تعهدات خود به خدمت ادامه دهند؛ زیرا میدانستند كه به علت احراز تخصصهایی كه با هزینه ارتش در نیروی هوایی و خارج از كشور پیدا كردهاند، بهخوبی جذب بازار كار آزاد و بخش خصوصی گردیده و از درآمد بیشتری برخوردار خواهند بود. همچنین میخواستند كه مانع ترفیعاتی آنها از بین برداشته شود تا بتوانند به درجه افسری نایل گردند. . . بههرحال نیروی هوایی بهموقع اقدامات ضروری و لازم را برای رفع نارضایتی همافران به عمل نیاورده بود و درنتیجه پرسنل مذكور كه در حدود دوازدههزار نفر بودند، اكثرشان به صورت طبقه خاص ناراضی آن نیرو باقی مانده بودند.»
ج ــ اشتراك و همسنخی ارزشهای بدنه ارتش با ارزشها و گرایشات مردم انقلابی:
به همان اندازه كه سران و فرماندهان عالیرتبه در برابر شاه و حامیان او احساس وابستگی میكردند، توده نظامی و پرسنل مردمی ارتش نسبت به مردم و رهبری و مذهب احساس پیوستگی و همبستگی داشته و خود را به آنان نزدیك میدیدند. شاید سربازان و بدنه ارتش در وضعیت عادی وفادار به رژیم باشند ولی در شرایط انقلابی چون اغلب خاستگاه مشتركی با مردم انقلابی دارند نمیتوانند به رژیم وفادار بمانند. گرچه سربازان وظیفه روز خود را با صفبندی نظامی و قرائت یك قسم همگانی برای حمایت از خدا، شاه و میهن آغاز میكردند، اما دولت نمیتوانست برای وفادارنگهداشتن آنها به شاه كاری انجام دهد. همسنخی ارزشی میان مردم و سربازان ارتش در ماه محرم متجلی شد؛ زیرا صدها سرباز در قم و مشهد فرار كردند و دیگر سربازان نیز تهدید میكردند كه از دستورهای رهبران مذهبی پیروی خواهند كرد نه از فرمانهای افسران. به نظر آیتا. . . خامنهای، در حالیكه شاه به ردههای بالای ارتش چشم امید دوخته بود، انقلابیون بدنه ارتش را كه جزو آحاد مردم بودند به سمت خویش جلب كردند: «همه میدانند كه رژیم گذشته روی ارتش سرمایهگذاریهای گوناگون كرده بود و به آن امید زیادی داشت. البته بیجا، [كدام] امید، امید به جایی نبود. علت هم این بود كه آنجایی كه او [شاه] سرمایهگذاری كرده بود، آن بخش كارآیی نداشت. روسا و فرماندهان بالا و عناصر ویژه در ارتش، بله، متعلق بودند به دستگاه سلطنت و به رژیم . . . [اما] كارآیی نداشتند. كارآیی را بدنه همیشه دارد. بدنه ارتش كه جزو آحاد مردم بودند، نه مشمول خیرات و بركات آن دستگاه بودند، و نه قاعدتا دستگاه به آنها میتوانست امیدی داشته باشد، لذا وقتی كه معرفت و آگاهی به مسایل جاری كشور برای بدنه ارتش پیدا شد، همه بساطی كه آنها چیده بودند واژگون شد و همین به پیروزی سریع انقلاب كمك كرد. هنر یك انقلاب همین است كه میتواند عناصر نیروهای مسلح دشمن را هم متوجه به خود كند و به حقانیت خود معتقد كند و جزیی از خود كند و كرد و همین موجب شد كه پیروزی آسان شد و زود. بدون این هم شاید پیروزی به دست میآمد اما با زحمات زیاد و شاید با یك فاصله طولانیتر.»
د ــ استراتژیهای مخالفان در جذب بدنه ارتش و راهبردهای امام:
گل در مقابل گلوله: در جریان تظاهرات، انقلابیون به دستور امامخمینی(ره) از حمله متقابل به ارتش منع شده و در عوض به سربازان گل میدادند و آنها را به پیوستن به انقلابیون تشویق میكردند. امام در اعلامیههای خود از مردم و پیروان خود میخواست كه در هیچ اوضاع و احوالی نباید با نیروهای مسلح برخورد پیدا كنند، هرچند ممكن است ارتش ظاهرا به شاه وفادار باشد اما نباید فراموش شود كه از افرادی تشكیل شده كه برادران آنها به حساب میآیند و در احساسات بقیه مردم شریك میباشند، تنها چیز لازم ضربهای است كه ارتباط آنها را با شاه در هم بشكند. راهبرد موثر امام این بود كه سینه ارتش را مورد حمله قرار ندهید، قلبش را تسخیر كنید.
به گزارش روزنامههای داخلی، مردم تهران در تظاهرات با انداختن صدها شاخه گل به سر و روی سربازان در طول مسیر راهپیمایی، از آنها میخواستند تا به جرگه انقلابیون بپیوندند. واكنش سربازان به این حركت مردم غالبا مثبت بود. شعارهای معروفی همچون «ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست»، «به گفته خمینی ــ سرباز برادر ماست»، «شاخه گلها بر لوله مسلسلها»، «برادر ارتشی ــ چرا برادركشی»، «ما به شما گل دادیم ، شما به ما گلوله»، در تحریك احساسات بسیاری از سربازان موثر افتاده و باعث میشد كه خیلی از آنها با انقلابیون اعلام همبستگی كنند.
مروری بر پیامها و سخنرانیهای امامخمینی(ره) مقارن با انقلاب، نشان میدهد كه امام به نقش ارتش در جلوگیری از انقلاب كاملا واقف بوده و بههمینسبب در صدد ایجاد بهاصطلاح جنگ روانی و خلعسلاح ارتش بوده است. محمد حسنین هیكل به نقل از ابراهیم یزدی اشاره میكند كه وقتی در نوفل لوشاتو عدهای از ضرورت مبارزه مسلحانه با رژیم بحث كرده و خواهان گرفتن تاییدیهای از امام برای این موضوع بودند، آیتالله خمینی در پاسخ آنها اظهار میداشت كه: « نه، شما نمیتوانید از پس ارتش برآیید. اسلحه نمیتواند به جنگ اسلحه برود. تنها راه جنگیدن با ارتش خلعسلاحكردن آن است.» نظر امامخمینی این بود كه باید زنجیرهایی كه اعضای نیروهای مسلح در بند آن هستند، یعنی سوگند وفاداری و عادت اطاعت را در هم شكست. امام(ره) برای رسیدن به این هدف مشخصا سه فاز را در مقابله با ارتش به پیش برد:
۱ــ معرفینمودن ارتش به عنوان آلت دست بیگانگان و در راس آن استكبار جهانی امریكا. بهاینترتیب ارتش را از هویت و ماهیت واقعی خویش آگاه كرده و باعث بهوجودآمدن حس حقارت و مزدوری در بدنه ارتش شد: «. . . شما و ما و سایر قشرها مكلفیم به ارتش بفهمانیم كه باید زنجیر تسلط اجانب را با قدرت نظامی پاره كند و به مملكت بپیوندند و كشور را از ننگ فرمانروایی مستشاران اجانب برهانند، زیرا صلاح دین و دنیای همگی در آن است و بدون سرنگونی رژیم شاه، نجات امكان ندارد باید ارتشیان را آگاه گردانید كه شاه و عمال سرسپرده او، شما را در راه مقاصد شوم خود و ابرقدرتها و غارتگران ضعفا به خدمت میگیرد، كه حفظ منافع اجانب و همدستی با اسرائیل نمونه آن است. . . هلاكت و برادركشی، نصیب درجهداران جوان و سربازان است و استفاده و عیاشی برای دیگران . . .» «. . . ما نمیخواهیم كه وقتی میرویم سراغ نظامیهایمان، وقتی میرویم سراغ لشكرمان، امریكاییها بیایند ادارهاش بكنند. . . تحت نظارت مستشارهای امریكایی باشند، یك ارتش انگل درست كنند، یك ارتشی كه مال ایران را صرف در راه آنان بكنند و آنها تحت نظارت و تربیت مستشارهای امریكایی برای امریكاییها بخواهند كار كنند . . .» «. . . ما فریادمان این است كه باید این ملت هر چه دارد مال خودش باشد، و خودش اداره خودش را بكند. ما مستشار نمیخواهیم از امریكا، شصتهزار مستشار، كه اینقدر هزینه دارد كه من و شما تصورش را نمیكنیم، این بودجه مملكت را صرف مستشارها دیگر نكنید، این خیلی عجیب است! پایگاه برای آنها درست میكنند، مستشارها میآیند، خرجش را ما باید بدهیم!...»۲ــ توصیه به ارتش جهت پیوستن به مردم و ملت. در این مرحله امام به دنبال تزریق هویت ملی، مردمی به ارتش بود: «اینان كه با مسلسل شما [ارتشیان] و یا اجانب كشته میشوند، برادران و خواهران شما هستند. برای ارضای شهوات شاه، خود را پیش خالق و خلق رسوا نكنید و در آغوش ملت بیایید. آغوش ما برای شما باز است.» «ارتش باید بپیوندد به ملت، ارتش از ملت است، ملت از ارتش است، ما پشتیبانی ارتش را اعلام میكنیم. روحانیت پشتیبانی خودشان را از ارتش اعلام میكنند. ارتش هم باید مثل سایر مسلمانها بیایند در صف مسلمین و ارتش امام زمان سلاما. . . علیه باشند، نه ارتش دشمنان امام زمان. ای ارتش محترم! شما مسلم هستید، شما تابع پیغمبر اسلام و امام زمان (س) هستید. باید شما در صفوف مسلمین با هم همصدا باشید.»
۳ــ توصیه به مردم جهت همكاری با ارتش و استقبال آنها از ارتشیان آزاده و نه سرسپرده: «ملت ایران موظف است كه به درجهداران و افسران و صاحبمنصبان شریف احترام بگذارند. باید توجه داشته باشند كه چند نفر ارتشی خائن نمیتوانند اكثریت ارتش را آلوده كنند. . . ارتش از ملت است و ملت از ارتش. با رفتن شاه خائن خللی بر آن وارد نخواهد شد.»
۵ــ درك نادرست و غیرواقعی سران رژیم از علل اعتراض و اهداف انقلابیون
در مورد دیدگاه و تحلیل مسئولان و دستاندركاران امنیتی رژیم شاه و حامی اصلی آن یعنی امریكا نسبت به منبع، سطح، شدت، زمان و اولویت، تهدیدات امنیتی كشور در آن زمان (سال۱۳۵۷) بر اساس اسناد و مدارك برجایمانده از دستگاههای امنیتی شاه و نیز از مطالب كتب و مقالاتی كه بعدها از سوی رجال سیاسی مذهبی ایران و امریكا منتشر شد، میتوان این نكته را دریافت كه هم شاه و هم حامیان غربی وی بهویژه امریكاییها از درك صحیح و واقعبینانه تهدیدات امنیتی ایران عاجز بودند. شخص شاه تا چندماه پیش از سقوطش، ارتجاع سرخ و سیاه را عامل اصلی ناآرامیها میدانست و معتقد بود كه اكثر مردم با وی مخالفتی ندارند. پارسونز، سفیر انگلستان در تهران، این تصور شاه را اینگونه بیان میكند: « تا قبل از سال بحرانی۱۹۷۸ كه ما روابط نزدیك و صمیمانهای پیدا كردیم، هرگز به خاطرم خطور نكرده بود كه شاه در حقیرشمردن مخالفانش به آنچه میگفت اعتقاد داشته باشد و بهطورمثال واقعا گمان میكرده است كه دانشجویانی كه علیه او دست به تظاهرات زدهاند، اقلیت بسیار كوچكی هستند كه تحت تاثیر تلقینات عوامل خارجی قرارگرفتهاند.»
برای درك بهتر طرز تلقی شاه از وضعیت خویش پس از وقوع اعتراضات، اشاره به قسمتهایی از سخنان خود او خالی از فایده نیست. شاه در سال۱۳۵۴ به خبرنگاران خارجی گفته بود كه مخالفان او تنها مشتی نیهیلیست، آنارشیست و كمونیست هستند. او در تیرماه۱۳۵۷ در مصاحبه با یك مجله امریكایی درباره ریشههای ناآرامی و علل اغتشاشات، گفته بود: « در بعضی موارد آنچه امروز در ایران میگذرد، یك نوع انتقامجویی شخصی علیه من است. علاوهبرآن بعضی از روحانیون با برنامههای مدرنیزاسیون ما مخالفند و به این اغتشاشات دامن میزنند، كمونیستیها هم فعال شدهاند و ما در اینجا تركیب غریبی از همكاری گروههای ارتجاعی و چپ را با هم مشاهده میكنیم. با همه اینها، هیچكس نمیتواند مرا سرنگون كند. من از پشتیبانی هفتصدهزار نیروی مسلح و كارگران و بسیاری از مردم برخوردارم. هرجا كه میروم تظاهرات و اجتماعات باشكوهی به طرفداری از من بر پا میگردد. من قدرت دارم و نیروهای مخالف بههیچوجه نمیتوانند با قدرت دولت مقابله كنند.» شاه همچنین به این سوال كه كدامیك از نیروهای چپ یا راست تهدید بزرگتری علیه او هستند، پاسخ میداد كه چپیها [كمونیستها] دارند از وضعیت بهرهبرداری میكنند و بهطورقطع نیروی چپ كه از خارج حمایت میشوند خطر بزرگتری است. اما همین شاه چندماهبعد در دیدار با سفیر انگلستان در ایران، با لحنی شكوهآمیز میگوید كه نمیداند چرا مردم پس از آنهمه كار كه برای آنها انجام داده است، اینطور علیه وی برگشتهاند و در پانزدهم آبان ماه سال۱۳۵۷ از صفحه تلویزیون چنین میگوید: «... انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تایید من به عنوان پادشاه ایران و به عنوان یك فرد ایرانی نباشد... من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.»
در اینجا به برخی از ذهنیتهای غلط دیگر سردمداران رژیم اشاره میشود:
ارتشبد مقدم، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت كشور (ساواك): « ... فقط پنج تا ده درصد مردم فعال مملكت ممكن است تهدیدی برای رژیم بهوجود آورند و نودوپنج درصد دیگر سالم هستند اما همین پنج تا ده درصد به وسیله كمونیستها سازمان یافتهاند.»
سپهبد برومند، رئیس اداره دوم ستاد مشترك ارتش: « وضع موجود حاكی از طرح پیشبینیشدهای است كه عوامل خارجی برای تامین منافع و هدفهای خودشان طرحریزی و از دو سال قبل بهتدریج پیاده شده است. . . .»
ارتشبد اویسی، فرماندار نظامی تهران: « نتیجهگیری من از اوضاع همان نتیجهگیری سابق است؛ یعنی شاهنشاه با پارهای مشكلات ظاهری مواجه هستند كه بر ابعاد این مشكلات افزوده شده است. اما شاهنشاه كنترل اوضاع را شخصا به دست دارند و هر موقع بخواهند میتواننند تغییرات لازم را بدهند.»
●درك غلط و استنباط نادرست امریكاییها و انگلیسیها از تحولات ایران:
بنا به گزارشهایی كه سفارت امریكا در تهران، سازمان سیا و وزارت دفاع امریكا از یكسال قبل از انقلاب درباره ایران تهیه كرده بودند، بحرانهای جاری ایران زودگذر تلقی شده و نسبت به بقای رژیم شاه خوشبینی و اطمینان وجود داشته است. در گزارشی شصتصفحهای كه وزارت خارجه امریكا تحت عنوان « ایران در دهه۱۹۸۰» تهیه كرده بود، بحرانها و اغتشاشات ایران مقطعی و زودگذر محسوب شده و در گزارش بیستوسهصفحهای سازمان سیا تحت عنوان «در ایران بعد از شاه»، چنین آمده است كه ایران نهفقط در شرایط انقلابی نیست بلكه حتی در شرایط پیش از انقلاب نیز به سر نمیبرد. در گزارشی دیگر كه از سوی بخش اطلاعات وزارت دفاع امریكا در مهرماه۱۳۵۷ تهیه گشته، پیشبینی شده است كه تا ده سال دیگر شاه همچنان بر اریكه قدرت باقی خواهد ماند.
اولویتهای رسمی برای مركز سیا در تهران، اول شورویها و دوم تلاشهای ایران برای دستیابی به سلاحهای هستهای تعیین شده بود. وضعیت سیاسی داخلی ایران، در پایین لیست قرار داشت. درواقع، چندین ماه از آغاز ناآرامیها در ایران میگذشت كه این مركز اولویتهای كاری خود را تغییر داد.
نقلقول زیر از خاطرات سفیر انگلستان در تهران در چند ماه قبل از انقلاب اسلامی، گویای تصورات باطل و نادرست وی از وضعیت ایران میباشد: « من هنوز باور نداشتم كه شاه در معرض یك خطر جدی قرار گرفته باشد و این بحران روزی به سقوط او بینجامد. او تجربهای طولانی در كار سلطنت داشت و نیروهای مسلح كماكان به او وفادار بودند. شاه در مدت سیوهفتسال سلطنت بحرانهای سختتر و دورانهای دشوارتری را از سر گذرانده بود... من هنوز هم حاضر بودم روی بقای رژیم پهلوی شرطبندی كنم ...» « ...بااینهمه من هنوز به قدرت نیروهای مسلح و وفاداری آنها به شاه امید بسته بودم و فكر میكردم آنها در مراحل خطرناك بحران به وظیفه خود عمل خواهند كرد. من هنوز شانس زیادی برای بقای رژیم پهلوی میدیدم... .»
پارسونز در كتاب خود دلایل عدم آگاهی و ناتوانی خود را در درك و پیشبینی مسایل ایران چنین برمیشمارد:
۱ــ توجه بیشازحد به اصل اولویت و برتری نیروهای نظامی در سیاست در كشورهای منطقه (با توجه به تجربهای كه وی از كشورهای عربی و تركیه داشته است).
۲ــ ارزیابی غیرواقعی از تغییراتی كه در مدتی قریب شصتسال حكومت، پهلویها در وضع اجتماعی و سیاسی ایران بهوجود آورده بودند.
۳ــ مساله كاراكتر و شخصیت شاه كه برخلاف واقع، چهرهای توانا، آگاه و درعینحال مستبد و ترسناك از خود بروز داده بود. پارسونز اشاره میكند كه شاه اسیر شخصیتی كه خود برای خود ساخته بود، شد و این شخصیت كاذب بین او و دوستان خارجیاش و همچنین بین او و شخصیتهای ایرانی كه نسبت به او صمیمی و وفادار بودند دیوار بلندی كشید.۶ــ عملكرد نظام فراملی و كشور حامی
با تحلیل رفتار محمدرضاشاه در قبل از انقلاب و سخنان و نوشتههای وی در بعد از انقلاب و همچنین باتوجه به اسناد و مدارك بهدستآمده، تردیدی باقی نمیماند كه رژیم شاه، یك رژیم وابسته و پیرو (حال بالاجبار یا به دلخواه خود) بوده، در ریز و درشت مسائل كشور با هماهنگی و نظر سفارتین امریكا و انگلیس در تهران عمل میكرد. ایرانِ زمان شاه، بزرگترین خریدار اسلحه امریكا و متحد درجه اول این كشور در منطقه بود؛ بنابراین طبیعی است كه سیاستها، خطمشیها و انتظارات كشور حامی در نحوه رفتار حاكمان كشور پیرو تاثیر گذارد. ظهور كارتر در امریكا كه با شعار رعایت حقوق بشر و محدودیت نظامیگرایی بر سر كار آمد، شاه ایران را هم ناخواسته به سمتی سوق داد كه ساز خود را مطابق صدای ساز مادر كوك كند. بنابراین اعلام فضای باز سیاسی و محدودیت در بهكارگیری سركوب مخالفان، امكان بسیج نیروهایشان را تقلیل داد و ازطرفدیگر در صفوف نیروهای مسلح نیز تزلزل ایجاد كرد.
گرچه بهخوبی روشن نیست كه آیا دولت كارتر واقعا رژیم ایران را برای دادن آزادیهای بیشتر در فشار قرار داد یا نه، بیگمان پیروزی كارتر، طرز فكر شاه را دگرگون ساخت. شاه احساس میكرد كه رئیسجمهور جدید امریكا از او انتظار دارد كه حداقل برخی آزادیهای سیاسی را محترم بشمارد؛ كماآنكه از جمله دلایلی كه باعث شد شاه نسبت به فشارهای خارجی واكنش مثبت نشان دهد این بود كه او نمیخواست روابط ویژه خود با واشنگتن و دسترسی به تسلیحات پیشرفته امریكایی را به خطر اندازد؛ همچنین او بههیچوجه نمیخواست تصویر كاذبی را كه از خود در غرب ساخته بود مخدوش سازد، تصویری كه با صرف هزینهای گزاف در امریكا و اروپا و بهویژه در خیابان مادیسون نیویورك رواج داده و خود را به عنوان اصلاحگری پیشرو و رهبری مترقی و هواخواه تمدن غربی معرفی كرده بود. اما با بحرانیترشدن اوضاع، شاه هرچهبیشتر به كسب نظر از دولت حامی خود تمایل مینمود، با اظهارنظرهای دوگانه و متضاد از سوی سردمداران امریكا مبنی بر اعمال زور بیشتر و كنترل نظامی اوضاع مواجه میگشت؛ بهعنوانمثال در حالیكه برژینسكی، مشاور امنیت ملی كارتر، پشتیبانی كامل خود و امریكا را از شدت عمل اقدامات شاه و سركوب شدید مخالفان و روی كارآوردن یك دولت نظامی اعلام مینمود، سولیوان، سفیر امریكا در تهران، در دیدار با شاه این نظر را رد كرده و میگفت كه «تلفن برژینسكی به معنی این نیست كه دولت امریكا خواهان تشكیل یك دولت نظامی است بلكه گویای این مطلب است كه اگر شاه چاره دیگری برای رفع بحران نداشته باشد و به عنوان آخرین راهحل یك دولت نظامی تشكیل دهد آن را خواهد پذیرفت.» برای همین هم میبینیم كه شاه دو روز پس از دیدار با سفیر امریكا و انگلیس، حكومت نظامی ازهاری را تشكیل میدهد اما به دلیل عدم اطمینان از حمایت حامی خود، در عمل اختیارات حكومت نظامی را محدود میكند؛ تا جایی كه حكومت نظامی تبدیل به یك شیر بییالودم میشود. شاه بعدها در آخرین مصاحبهاش، درباره نقش سولیوان در ایران با لحنی حاكی از بدگمانی گفت: « او در هر فرصتی به من توصیه میكرد با مخالفان كنار بیایم و با شركتدادن آنها در حكومت به آشوب خاتمه دهم اما امروز میبینم كه این سیاست اشتباه بود و میبایست روزی كه تصمیم به تشكیل یك دولت نظامی گرفتم، دست این دولت را برای اعمال قدرت و سركوبی مخالفان باز میگذاشتم.» برژینسكی نیز درباره نقش سولیوان گفته بود كه « سفیر ما در تهران به جای اینكه روحیه شاه را تقویت كند و پیامهای پشتیبانی ما را با قدرت و قاطعیت به گوش شاه برساند، با اظهارنظرهای دوپهلو و رقیقكردن پیامهای پشتیبانی ما بیشتر بر بیتصمیمی و تردید شاه میافزود.» به نظر برژینسكی، سایروس ونس و معاون او كریستوفر، با پشتیبانی ماندیل، معاون رئیسجمهوری، در كار ایران بیشتر به دفعالوقت میپرداختند و مرتبا چنین استدلال میكردند كه دادن امتیازات بیشتر به مخالفان شاه كمخطرتر از ریسك دستزدن به یك كودتای نظامی است. وقتی كه بخت شاه رو به افول نهاد، آنها هم مخالفت كلی را با حكومت شاه نمایانتر ساختند و در سطوح پایینتر وزارت خارجه، بهخصوص در قسمت ایران، حمایت از مخالفان شاه و تشویق و تایید آنها كاملا علنی شد.»
شاه در خصوص تناقضاتی كه در سیاست و رفتار امریكاییها وجود داشت، در اوایل مرداد ۱۳۵۹، یعنی چند روز قبل از مرگ خود، در آخرین مصاحبهاش با خانم كاترین گراهام، مدیر موسسه واشنگتنپست، چنین میگوید: «درحالیكه كاخ سفید پشتیبانی جدی خود را از من تاكید میكرد و مشاوران نزدیك رئیسجمهوری مرا ترغیب به شدتعمل در برابر مخالفان میكردند، سفیر امریكا در پاسخ سوال من كه تایید رسمی این مطالب را میخواستم، میگفت: دستوری در این زمینه به من نرسیده است.» در این میان، كارتر ــ كه هیچوقت سیاست روشنی در قبال اوضاع ایران اتخاذ نكرده بود ــ در شانزدهم آذر۱۳۵۷ ناگهان نسبت به شاه ابراز عدم اعتماد كرد. وی در یك كنفرانس مطبوعاتی در واشنگتن در پاسخ به این سوال كه آیا به نظر او شاه خواهد توانست انقلاب را از سربگذراند، چنین پاسخ داد: « نمیدانم، امیدوارم. این بستگی به مردم ایران دارد... ما هرگز قصد دخالت در امورسیاسی ایران را نداشتیم! ما میخواهیم كه ایران ثبات داشته باشد و آشوب و خونریزی نباشد. ما ترجیح میدهیم شاه نقش اصلی را در حكومت داشته باشد ولی این مردم ایران هستند كه باید تصمیم بگیرند.»
صریحترین و بیپرواترین حملات به سیاست حكومت كارتر در ایران از سوی كسینجر عنوان شده است. وی معتقد بود كه اگر امریكا سیاست نیكسون و فورد را در ایران دنبال میكرد، انقلاب ایران پا نمیگرفت و منافع امریكا در این منطقه حساس از جهان اینچنین به خطر نمیافتاد. به اعتقاد او، آنچه شورش كوچك و بیهدف ایران (!) را به انقلاب بدل كرد، اهمال و ضعف حكومت كارتر و سیاستهای ناپخته واشنگتن بود كه شاه را در مقابله با این بحران دچار تردید و تزلزل كرد. كسینجر در مصاحبهای با مجله اكونومیست لندن، كه در شماره روز دهم فوریه۱۹۷۹ این مجله چاپ شده، چنین میگوید: «خودداری شاه از شدتعمل و مقابله جدی با مخالفان، بیشتر از نگرانی و تردیدهای او از مقاصد واقعی امریكا سرچشمه میگرفت... وادارساختن شاه به دادن آزادیهای سیاسی و ملایمت در برابر نیروهای مخالف در آن شرایط اشتباه بود؛ زیرا انقلابی را كه در جریان است، نمیتوان با دادن امتیازات تازه و عقبنشینی در برابر مخالفان متوقف ساخت. چنین امتیازاتی میبایست پس از برقراری نظم و امنیت داده میشد. . . ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، واقعیت این است كه شاه در مدت سیوهفتسال سلطنت خود نزدیكترین دولت و متحد آمریكا در خاورمیانه شناخته شده است. فشار امریكا برای خروج او از ایران و مشاركت در تهیه مقدمات بركناری وی از مقام سلطنت كه دیگر قابلانكار نیست، انعكاس بسیار بدی در میان سایر سلاطین و زمامداران منطقه خواهد داشت و بیاعتمادی به دولت و حمایت امریكا به هنگام خطر، آنها را به فكر یافتن دوستان و حامیان دیگری خواهد انداخت. . . .»
بیمناسبت نیست كه در اینجا به دیدگاه واقعگرایانه ماروین زونیس هم در اینباره اشاره كنیم: به اعتقاد زونیس، شاه در اوج فشار تهدیدآمیز انقلاب، سخت وابسته به حمایت امریكا بود؛ چراكه نهتنها ستونهای دیگر قدرت روانی او از بین رفته بودند بلكه فشار انقلاب نیز موجب شده بود شاه از نظر روانی به قهقرا رود و درنتیجه بیشتر به حمایت امریكا نیاز داشت ولی ایالاتمتحده درست سر بزنگاه تعهدات تاریخیاش را نادیده گرفت و عملا شاه را رها كرد. زونیس اشاره میكند كه ایالاتمتحده عملا با اتخاذ موضعی دوپهلو در حمایت از شاه، چه در خلوت و چه در جلوت اگرچه ناآگاهانه، توان روانی شاه را برای اقدام از بین برد.
در حالیكه باید گفت: واقعیتهای انكارناپذیر در مورد نحوه رفتار و عملكرد امریكاییها در قبال انقلاب ایران، از این قرار است كه امریكاییها تا آنجا كه توانستند و تا زمانی كه به قدرت و صلابت شاه امیدوار بودند از شخص و رژیم وی حمایت كردند. كارتر، دو روز پس از كشتار هفدهم شهریور به شاه تلفن كرده و حمایت از او را اعلام داشت. در آن روز وی جلسهای را كه با سادات و بگین در كمپ دیوید داشت قطع كرده بود تا با شاه صحبت كند. همچنین در فردای روز یازدهم آبان ماه سال۱۳۵۷ كه تهران به بدترین شكلی در معرض خرابی و ویرانی قرار گرفت، برژینسكی، به شاه تلفن كرده و حمایت كامل امریكا را از شاه اعلام كرد: «من روز سوم نوامبر (دوازدهم آبان۱۳۵۷) با اجازه رئیسجمهور، از ساعت نهوپنجدقیقه تا نهویازدهدقیقه صبح مستقیما با شاه صحبت كردم و پس از تعارف اولیه به شاه گفتم: اولا ایالاتمتحدهامریكا بدونقیدوشرط و بهطوركامل از شما در بحران فعلی پشتیبانی میكند. ثانیا هر تصمیمی كه شما درباره شكل و تركیب دولت آینده خود بگیرید مورد تایید ماست... ثالثا ما هیچ راهحل خاصی را به شما پیشنهاد نمیكنیم و هرگونه تصمیمی را كه خود مناسب بدانید تایید خواهیم كرد ... من سپس به گزارش سولیوان درباره اینكه او و سفیر دولت كارگری انگلیس شاه را از تشكیل دولت نظامی بر حذر داشتهاند اشاره كرده و گفتم: میخواهم كاملا این امر برای شما روشن شود كه ما له یا علیه هیچ راهحل معینی به شما توصیه نمیكنیم و به سفیر آمریكا هم دستور داده شده است كه در این مورد توضیحات لازم را به شما بدهد.» «هدف من از انجام این مكالمه تلفنی با شاه این بود كه او را از پشتیبانی رئیسجمهوری و دولت امریكا مطمئن سازم و او را به اعمال قدرت پیشازاینكه اوضاع از كنترل خارج شود تشویق نمایم. من در مكالمه تلفنی با سولیوان هم این موضوع را به او گوشزد كردم و گفتم شاه مفهوم پیامهای پشتیبانی ما را بهدرستی درك نكرده و این موضوع باید كاملا برای او روشن شود.»
درست در زمانی كه محمدرضاشاه دستور داد تا در سراسر ایران حكومت نظامی برقرار شود، دولت كارتر یك محموله نظامی شامل باتومهای ضدشورش، گاز اشكآور، كلاهخود و سپر برای ارتش ایران ارسال كرد و بدینترتیب حمایت آشكار امریكا را از رژیم درحالفروپاشی پهلوی در ایران به نمایش گذارد. واقعیت مسلم دیگر، این است كه همچنان كه در نظرات كسینجر مشاهده میشود، وقوع انقلاب اسلامی در كشوری چون ایران كه برای امریكا اهمیتی حیاتی محسوب میشد، بدونشك منافع آن كشور را در این منطقه حساس از جهان به خطر میانداخت؛ لذا درواقع باید گفت كه امریكاییها برای حفظ منافع خود در ایران حتی حاضر شدند شاه را نیز رها كنند؛ بهعبارتدیگر آنها آگاهانه سعی نمودند تا آنجا كه میتوانند از وقوع انقلاب اسلامی جلوگیری نمایند و واداركردن شاه برای خروج از ایران هم دقیقا در همین راستا بوده است و حتی پس از آن كه بختیار بر سركار آمد، هرچند نظر سفیر امریكا بر این بود كه امریكا باید جهت حفظ منافع آتی خود در ایران با انقلاب همراه شود و خود را با شرایط تازه تطبیق دهد، اما مستقیما از واشنگتن پیامی خطاب به بختیار مخابره شد كه او را از حمایت و اعتماد كامل دولت امریكا مطمئن میساخت. بنابراین میتوان نتیجه گرفت كه نظر عدهای سطحینگر كه انقلاب اسلامی را ساخته و پرداخته امریكاییها میدانند، كاملا بهدور از واقعیت است.۷ــ قوت، استقامت و جانفشانی انقلابیون
یكی از ویژگیهای اساسی انقلاب اسلامی، بعد ایدئولوژیك و ارزشگرایی آن بوده است. رهبری این انقلاب كه درواقع بالاترین مقام مذهبی شیعه (مرجع تقلید) بود، به مبارزه به دیده یك تكلیف الهی و رسالت مذهبی نگریسته و محاسبات و معادلات نامساعد مادی و دنیایی كوچكترین خللی بر عزم و اراده او وارد نمیكرد. امامخمینی(ره) ازیكطرف با تحریم تقیه راه را بر هر گونه محافظهكاری و غیرانقلابیگری بست و ازطرف دیگر این عقیده را بین پیروان خود تعمیم داد كه پیروزی سیاسی ملاك موفقیت مبارزه نیست بلكه مبارزه یك تكلیف الهی است كه پیروزی و یا شكست ظاهری كمترین تردیدی در حقانیت و تداوم آن بهوجود نمیآورد: «. . . هر چه پیش بیاید به نفع شماست یا به ضرر شما؛ اگر به ضررتان تمام شد باید شكست روحی نخورید. شكست ظاهری مهم نیست؛ آنچه مهم است، شكست روحی است. اگر انسان شكست روحی خورد، تا آخر باید به گورستان برگردد. شما كه استناد دارید به ذات مقدس حقتعالی، شما كه روحانی هستید، شما كه قلبتان با ماوراءالطبیعه است، این عالم شكست ندارد. عالم چیزی نیست؛ كسی كه رابطه با خدا دارد، شكست ندارد؛ شكست مال كسی است كه آمالش دنیا باشد. اگر آمال دنیا باشد، شكست است؛ اگر آمال غیب و ماوراءغیب باشد، شكست ندارد. شكست مال بیچارههاست، شكست مال كسانی است كه متعهد به شیطانند و ذخایر دنیا قلبشان را فرا گرفته است. اگر یكجایی به ضرر شما تمام شد، قلبتان محكم باشد. تا آخرین فردتان بایستید، گمان نكنید كه این آدم شكست خورد، تمام شد. تو هم یك موحدی، تو هم یك مسلمی، تو متصل به خداوندی؛ خدا شكست نمیخورد. . . .»
اصولا در قاموس امامخمینی(ره) شكست معنا نداشت؛ چراكه نتیجه انجام و عمل به تكلیف هرچه باشد، خواست خداوند است. لذا در پاسخ به نظر محافظهكاران و منتقدانی كه پیروزی بر رژیم را عملی و ممكن نمیدانستند، نظر امام این بود كه «ما مامور به تكلیف هستیم نه مامور به حصول نتیجه.» امام با طرح شعار كل یوم عاشورا و كل ارض كربلا، مومنان را تشویق میكرد كه میتوان در هر زمان، از جمله در عصر حاضر، به ندای هل من ناصر حسین(ع) پاسخ داد. ایشان همچنین قبل از اینكه شهادتطلبی را به دیگران توصیه كند، خود شخصا این جامه را به تن كرده و آماده شهادت بود: «. . . من اكنون قلب خود را برای سرنیزههای مامورین شما حاضر كردهام. . .» و بدینسان بود كه امام، عشق به شهادت و جانفشانی در راه مبارزه با رژیم پهلوی را در تار و پود وجود مبارزان مذهبی و انقلابی ایجاد كرد: «. . . علما و روحانیون باید تا آخرین قطره، خون خود را در راه اسلام، در راه قرآن و در راه اعتلای كلمه الله نثار كنند. . . روز خوشی و سعادت ما روزی است كه از این دنیای آلوده و انباشته از درد و رنج و بلا راحت شویم. عید ما و روز سعید ما در شهادت است. . . ما زندگی در سایه حكومت جباران و ستمكاران را نمیخواهیم و برای همهگونه حوادثی آمادهایم. شما هم باید آماده باشید. . . خود را آماده كنید برای كشتهشدن؛ پیشینیان اسلام زجرها و رنجها كشیدهاند. مگر من از حضرت امیر(ع) بالاتر هستم. . . مگر شما از اصحاب حضرت امیر بالاتر هستید كه جان خود را در راه دین میدادند. . .»
خلاصهآنكه ایدئولوژی مذهبی انقلاب ایران كه از حادثه حماسی عاشورا الهام گرفته و شاه را در حكم یزید زمان و امامخمینی(ره) را به مثابه امامحسین(ع) به تصویر كشیده بود، با آوردن چیزی بهنام فرهنگ شهادت، عملا نقش و كاركرد بازدارندگی سركوب را كه همان ارعاب، تهدید، انفعال و عقبنشینی انقلابیون باشد از آن سلب كرد. شعارهایی از قبیل «خون بر شمشیر پیروز است» و یا «توپ، تانك، مسلسل دیگر اثر ندارد»، مبین این فرهنگ و روحیه شهادتطلبی مردم انقلابی است. شاه در یكی از ملاقاتهای مشاورهای خود با احسان نراقی در اواخر عمر رژیم، به استیصال و درماندگی خود در مقابله با مردم انقلابی چنین اعتراف میكند: « با این تظاهركنندگانی كه از مرگ هراسی ندارند چه كار میتوان كرد. حتی انگار گلوله آنها را جذب میكند... من اكیدا به نظامیان دستور دادهام كه از اسلحه استفاده نكنند و فقط به شلیك گاز اشكآور و تیرهوایی اكتفا گردد... .»
مساله دیگری كه موجب قوت انقلابیون و ضعف دستگاه سركوب میشد، گستردگی و توزیع جغرافیایی جنبش بود. واقعیت آن است كه جنبش انقلابی در ایران با بنیاد مذهبی خویش از چنان توزیع جغرافیایی برخوردار بود كه امكان سركوب و كارآیی آن را در مواجه با جنبش محدود میكرد.
۸ــ ضعف استراتژی حاكم بر سیستم نظامی ــ امنیتی كشور
استراتژی حاكم بر سیستم نظامی كشور، عمدتا معطوف به بازدارندگی نسبت به خطرات خارجی بوده است. هایزر اشاره میكند كه: « در سالهای متمادی حكومت شاه وی و رهبران ارشد نظامی او عمده توجه خود را معطوف به خطرات خارجی و بهخصوص خطرات عراق و شوروی كرده بودند. آنها هرگز پیشبینی نكرده بودند و شاید خود را آماده نكرده بودند كه پیشبینی كنند مشكلات داخلی هم میتوانند عملكرد نیروهای مسلح را مختل سازند. درنتیجه از تهیه طرحی برای مقابله با كمبود اقلام مهم، از قبیل سوخت، غفلت كرده بودند و فرض كرده بودند كه مردم برای برآوردن نیازها، در شرایط اضطراری تولید كافی خواهند داشت. [آنها] هرگز فكر نكرده بودند كه اعتصاب یا ناآرامیهای داخلی موجب قطع تداركات شود.»
به نظر ارتشبد جم مشكل اصلی ارتش ایران، این بود كه هدف مشخصی نداشت: «ارتش ایران به اصطلاح فرنگیها میگویند یك هدفنیرو، یعنی فورس ابجكتیو نداشت؛ یعنی معلوم نبود كه اگر یك جنگی دربگیرد، این ارتش ایران چی باید باشد؟ هیچ مملكتی ارتش زمان جنگش با ارتش زمان صلحش یكی نیست و ارتش زمان جنگ هم باید روشن باشد، مشخص باشد، علیه كی هست، علیه چه تهدیدی است؟ چقدر نیرو میخواهی درست كنی، در مقابل كی بجنگی؟ مهمترین تهدیدات مسلم رو باید گرفت و در مقابل اون ایجاد نیرو كرد دیگه، این، اصلا در ارتش ایران از اول تا روز آخرش درست نشد، هیچ وقت یك هدف نیرویی در ارتش ایران نبود، یعنی معلوم نبود كه این ارتش كه درست شده برای مقابله با كی هست، برای مقابله با جنگ با شوروی است؟ برای جنگ با عراق است؟ برای ایستادگی كردن در مقابل تركیه است؟ افغانستان است؟ پاكستان است؟ كیه؟ همه هدف باید مشخص بشود، اما ارتش ایران این هدف را نداشت.»
فریدون جم نحوه بهكارگیری ارتش در خیابانها را اشتباهی بزرگ دانسته و اذعان میكند كه اساسا ارتش برای چنین هدفی طراحی نشده بود: « اصلا ارتش را هیچ جای دنیا نمیآورند اینجوری خوردهخورده تو كوچهها چندینماه با یك بهاصطلاح شلوغپلوغی روبرو بكنند. ارتش در یك رویارویی باید بره بجنگه دیگه، دیگه ارتش نمیتونه بره یه روز بره كار پلیس رو انجام بده، یه روز گل بزنند بهش و یه روز نمیدونم ماچش كنند و جلو روی آن مثلا عكس شاه رو آتش بزنند و فحش بدهند و نمیدونم این دیگه ارتش، ارتش دیگه نیست. بهعلاوه، از لحاظ انسجام ارتش هم موقعی نیرو داره كه تمركز داشته باشه وقتی كه تكهتكهاش كردی توی هر كوچهپسكوچه، فالفال چیدینش، دیگه تمام این قدرتش از بین رفته و بهعلاوه، این سازمان ارتش، برای مبارزه تو كوچهها نیست، [برای مبارزه] با مردم نیست كه تانك ببرند توی خیابون، خوب، از اون بالا [بامها]، خوب، شیشه بنزین میاندازند روی آن، آتش میگیره دیگه. عملیات توی كوچه همین بساطی است كه مثلا سپر دارند و پلیس ضدشورش هست و نمیدونم چوب و چماغ دارند و گاز اشكآور دارند و تلمبه آب دارند از این حرفهاست دیگه، نه اون سیستم.»
درواقع میتوان گفت كه سران ارتش در ایران دچار یك تعارض قابلیتی شده بودند و این مساله آنها را بیشازپیش ناتوانتر و مستاصلتر كرده بود؛ بدینمعنا كه ازیكطرف قابلیت، توانایی، امكانات و تجهیزات خود را در درجه بالایی میدیدند و لقب ژاندارمی منطقه را یدك میكشیدند و ازطرفدیگر در مقابله با اعتراضات و ناآرامیهای داخلی و مواجه با مردم غیرمسلح خود را ناتوان میدیدند؛ چراكه اساسا برای مقابله با تهدیدات خارجی آموزش دیده بودند. مسلما آنها، چه در هنگام خرید و چه در هنگام آموزش بهكارگیری و استفاده از تانك، تصور نمیكردند كه تانك را درخیابانهای پایتخت و برای مقابله با مردم به كار خواهند گرفت.
●●نتیجه
با توجه به آنچه گفته شد، میتوان چنین نتیجه گرفت كه این فرضیه كه بهكارگیری دورهای از سركوب قاطعانه و متعاقب آن نرمش و كاستن از شدت سركوب موجب انتقال و گذار جنبش از سوگیری هنجاری به سوگیری ارزشی شده و احتمال پیروزی آن را افزایش میدهد، در مورد انقلاب ایران بهطوركامل صدق میكند؛ بااینتوضیحكه پس از ماجرا و فاجعه میدان ژاله در هفدهم شهریور۱۳۵۷، به سربازان دستور داده شده بود كه از تیراندازی به طرف مردم خودداری كنند و بهجایآن استفاده از روشهای دیگری برای مقابله با تظاهرات در نظر گرفته شد و بدینمنظور تلاشهایی مبنی بر خرید وسایل و ابزارهای جدید ضدشورش و تعلیمات پلیسی در این زمینه آغاز گردید. نیروهای مخالف كه در روزهای اول از حكومت نظامی واهمه داشتند پسازآنكه متوجه شدند سربازان از شلیك مستقیم به طرف تظاهركنندگان خودداری میكنند و شركت در تظاهرات خطر جانی در بر ندارد، جسورتر شدند. با استفاده از همین بیتفاوتی و انفعال سربازان در خیابانها بود كه مخالفان به تاكتیك تازهای برای جلب محبت و دوستی سربازان دست زدند و به سبك انقلابیون كشور پرتقال با گذاشتن شاخه گل بر لوله تفنگ سربازان آنها را به دوستی و برادری فراخواندند و باینترتیب تاكتیك شاه و حكومت شریف امامی آشكارا با شكست مواجه شد؛ چراكه مخالفان نهفقط با امتیازاتی كه به آنها داده میشد آرام نمیشدند بلكه با هر قدم عقبنشینی دولت، گامی جلوتر مینهادند و خواستها و توقعات تازهتر و انقلابیتری را مطرح میكردند. كمكم شعارهای كلی كه علیه رژیم و دولت داده میشد، به شعارهای تندتر و مشخصتری تبدیل شد و دیگر اسم شاه و شعار «مرگ بر شاه» از همهجا به گوش میرسید. شاه بهناچار حكومت نظامی را تبدیل به دولت نظامی نمود و این روند سركوب و سازش دوباره میرفت كه تكرار شود. نگاهی به تاریخ و روند تحولات نشان میدهد كه دستگاه سركوب در زمان شاه از دو فاز و مرحله متفاوت عبور كرده است: فاز اول : شدت، قاطعیت و كارآیی سركوب (از سال۱۳۳۲ تا هفدهم شهریور سال۱۳۵۷) فاز دوم : سستی، نرمش، بازماندگی و عدم كارآیی سركوب (پس از واقعه هفدهم شهریور تا پیروزی انقلاب اسلامی)؛ در صورتی كه اگر فاز دوم به وجود نمیآمد و سركوب مخالفان با حدت و شدت و بیرحمی انجام میگرفت و ارتش شاهنشاهی اعلام بیطرفی نكرده و در عوض یا به سركوب مخالفان پرداخته و یا به كمك امریكاییها اقدام به یك كودتای نظامی میكرد، به احتمال قریب به یقین، آینده جنبش طور دیگری رقم میخورد و یكی از احتمالات زیر در ایران ممكن میشد: الف ــ جنبش به خاطر خطرپذیری بالا، به حركتی زیرزمینی تبدیل شده و به احتمال زیاد بهتدریج تضعیف میشد و به سوی كمترین تهدید برای رژیم پیش میرفت. ب ــ پیروزی با یك فاصله زمانی طولانیتر و با تلفات انسانی بسیار بیشتری امكانپذیر میشد. ج ــ یك رژیم كودتایی، نظامی و سركوبگر (همانند رژیم صدام حسین، پینوشه و...) در ایران سركار میآمد. د ــ ایران دچار جنگ داخلی و بیثباتی مداوم شده و امكان بهرهبرداری كمونیستها افزایش مییافت.
با توجه به مطالب فوق، دور از واقع نخواهد بود اگر ادعا كنیم كه علت نهایی و تكمله انقلاب اسلامی، عدم توفیق حكومت در سركوب حركت انقلابی مردم بوده است. تجربه سركوب قیام پانزدهم خرداد۱۳۴۲ نشان میدهد كه تا زمانیكه امكان سركوب قاطعانه برای حكومت فراهم است، جنبش انقلابی هرقدرهم پیش رفته باشد، به پیروزی نخواهد رسید و یا حداقل زمان مبارزه خیلی طولانی و تلفات جانی و انسانی بسیار بیشتر خواهد شد.
جـواد صــباغ جدید
منبع : ماهنامه زمانه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست