شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
مجله ویستا
بحران بلوغ روش
پژوهشگر در حوزه هر دانشی گاه مستقیماً خود را با موضوع علمش درگیر میکند تا به یافتهای نو دست یابد، بدون آن که چگونگی دست یافتن برای او اهمیت داشته باشد؛ گاه به این چگونگی اهمیت میدهد و پیش از درگیر شدن در موضوع، توجه خود را به چگونگی دستیابی معطوف میکند؛ و گاه اساساً این چگونگیها را نظمی کلی میبخشد و پیش از آن که از چگونگی به سمت موضوع علمش رود، به چگونگی چگونگیها میپردازد. آن مواجهه نخست، مواجهه با دانش است؛ دومی مواجهه با «روش دانش» است؛ و سومی «دانش به روش» است که روششناسی نامیده میشود. به عبارت دیگر مسئله، مسئله دانایی، هشیاری به دانایی و هشیاری به هشیاری است.
● پیشینه روششناسی
در چالش بین هشیاری نسبت به روش و نقطه مقابل آن، عدم توجه به روش، همواره قرار داشتن در یکی از سه سطح یاد شده، مورد نقد کسانی بوده است که در سطحی بالاتر جای داشتهاند. صاحبان روش کسانی را که بدون روش از پیش تعریف شده به مطالعه میپرداختند، تخطئه میکردند. بخصوص از میانه سده بیستم، صاحبان روششناسی صاحبان روش را از این بابت به نقد گرفتند که روشهای آنها پراکنده و ساختنیافته بوده است. از همین روست که در مقایسه میان دو شخصیت کلیدی در نشانهشناسی فرانسه، یعنی بارت و گریماس، گفته میشود که بارت تنها روش داشته – آن هم روشی که بارها تحول یافته است – در حالی که گریماس یک روششناسی ارائه کرده است.
در نگاهی عام به پیشینه روششناسی، فارغ از حوزه محدود نشانهشناسی، باید گفت کسانی چون فرانسیس بیکن و رنه دکارت در قرن هفدهم، مسئله روش را در حوزه علوم مطرح کردند. در قرن نوزدهم، کسانی چون جان استوارت میل، ویلیام استنلی جیونز و آنری پوئانکاره به تدقیق مبحث روش در علوم تجربی ادامه دادند و مفهوم «روش علمی» را تثبیت کردند و کسانی چون ارنست ماخ، با ارائه روشی برای تحلیل احساسات، نگاهی تحققگرایانه و ضد متافیزیکی را در اینباره حاکم کردند.
گام مهم در اوایل سده بیستم برداشته شده است. در مرکز اروپا، پل تیلیش (۱۹۲۳) به عنوان یک فیلسوف که بیشتر دلمشغولی او به مباحث دینی بود، با تألیف اثری به مطالعه سیستم علوم بر پایه روش پرداخت و فعالیتهای کلینگر دیگری نیز در غرب اروپا انجام شد. اما در شرق اروپا، مطالعات مربوط به روش در علوم انسانی، بیشتر جزئینگر و محدود به رشتهای خاص بود. این وضعیت، بیش از همه در روسیه، آن هم در دهه ۱۹۲۰ دیده میشود و همین مطالعات بود که زمینه تحول مهمی را در نشانهشناسی فراهم آورد.
پس از دهه ۱۹۲۰، روششناسی علوم تجربی بر علوم انسانی غالب آمده و شوق دست یافتن به روشهای مشابه علوم تجربی – مانند آنچه در برخی حلقههای زبانشناسی و روانشناسی دیده میشود – علوم انسانی را در روش، به پیروی کشانیده است. تنها پس از پایان جنگ جهانی دوم است که علوم انسانی از این پیروی رهایی یافته است. در این رهایی، باید به تنوع جریانها توجه داشت:
الف) جریان عالمان پساتحققگرا در فلسفه علم که به روش به مثابه مدل مینگریستند و توجه ایشان به ویژگیها و ممیزات علوم انسانی در میان علوم معطوف بود؛ مانند آنچه در نظریات توماس کوهن دیده میشود.
ب) جریان عالمان فلسفه شهودی
باور آنان به اینکه حتی علوم محض نیز در ادعای روشمندی مطلق خود صادق نیستند و طبیعی است که جایگاه شهود باید در علوم انسانی با اهمیت بیشتری تلقی گردد؛ مانند آنچه نزد لئون برنشویگ دیده میشود.
ج) جریان عالمان پدیدارشناس که پدیدارشناسی را از جایگاه وجودشناختی آن در فلسفه فراتر برده، ارزش کاربردی بدان دادند و پدیدارشناسی را به مثابه طیفی از روشها در حوزه علوم انسانی توسعه دادند. رویکرد پدیدارشناسانه از حلقه پراگ به محافل زبانشناسی، نقد ادبی و نشانهشناسی راه یافت.
د) جریان عالمان نشانهشناس
توجه آنان به ضرورت تعدیل در روشهای اتباعی از علوم محض، مانند آنچه نزد ویاچسلاو ایوانف دیده میشود. وی در اثری که در ۱۹۵۸ انتشار یافته، مسئله کاستن از اهمیت روشهای آمایشی و افزودن کاربرد روشهای تطبیقی - تاریخی را مطرح ساخته است. گفتنی است میخائیل باختین (۱۹۷۵) که بهعنوان یکی از پیشگامان نشانهشناسی از او یاد میشود، نیز به گونهای نزدیک به کوهن و چندی پیش از او، در اواخر دهه ۳۰، پیجوی تمایزهای علوم انسانی با دیگر علوم در روششناسی بوده است.
● چیستی روششناسی
در بازگشت به مفهوم روششناسی، باید گفت روششناسی عبارت است از دانش به استانداردها و اصولی که در یک مطالعه با پارادایم معلوم، انتخاب، ساختاربندی، فرآیند و کاربری روشها را مشخص میکند. تا زمانی که روششناسی مطالعه فلسفی روشها باشد، در حوزه فلسفه علم و منطق عملی جای دارد، اما آنگاه که نگاه به روشها غیرفلسفی است، دستاورد آن نه به دست دادن آگاهیای درباره ارزش معرفتی خود روش، بلکه افزودن ارزش روشی روش است.
نظریههای فلسفه علم پس از جنگ جهانی دوم، سه جهتگیری اساسی داشته است که از نظر بحث حاضر دارای اهمیت است:
ـ نخست، تحول رخ داده در تعریف روش، کنار نهادن مطلقنگری به آن و سخن از آنکه روشها تنها مدلهاییاند که ارزش نسبی دارند.
ـ دوم، توجه به تفاوتی که میان علوم انسانی با علوم طبیعی وجود دارد و اینکه در علوم انسانی، نسبیت ارزش روشها و نسبت آنها با عینیت بسیار انعطافپذیرتر از علوم طبیعی است. بنابراین، اصرار بر گرتهبرداری روشهای علوم طبیعی در حوزه علوم انسانی به کنار نهاده شده است.
ـ سوم، توجه به دوگان علم و ادراک غیرعلمی و اینکه در اموری که موضوع علوم انسانی است، تا چه حد محدود کردن موضوع به برخی ابعاد آن، تقلیلگرایانه خواهد بود. بدینترتیب، علوم انسانی همواره باید این امر را به رسمیت شناسند که قلمرو آنها قلمرو نه - علم نیز هست و نباید با غفلت از این اعتبار دوگانه، تصویر تقلیلگرایانه علمی از موضوع خود را منطبق بر تصویر واقعی قلمداد کنند.
این سه تحول مهم نهتنها موجب شدند روشهای علمی در حوزه علوم انسانی رو به تواضع نهند و دانشهای انسانی خود از تقلید روشهای دانشهای طبیعی دست کشند، بلکه در بهترین حالت، علوم انسانی را بدان سمت سوق دادند تا باور آورند که وجهههای غیرعلمی امر انسانی، اگرچه مستقیماً قابل مطالعه علمی نباشند، اما از طریق روابطی که با وجهههای علمی دارند، از حوزه علم خارج نیستند. میتوان روشها را به نحوی توسعه داد که امکان مطالعه ارتباطها وجود داشته باشد. در اینجاست که گسل میان اطلاع و احساس و فاصله میان علم و هنر ترمیم میشود و امری چون هنر میتواند مضافالیه یک رشته علمی، مانند نشانهشناسی گردد، بدون آنکه تقلیلی غیرقابل قبول رخ داده باشد.
روششناسی با معنایی که از میانه قرن بیستم برای آن تعین یافته است و در زمینهای از علوم انسانی مانند نشانهشناسی مصداق مییابد، عملاً یک کلانروش است که روشهای خرد را سامان میبخشد و به دستگاهی بزرگ تبدیل میکند. در این کاربرد، روششناسی چیزی از جنس روش است و تفاوت آن با روش، نه تفاوت ماهوی که تفاوت شمولی است. روششناسی الگویی است که اصول یک پارادایم را به یک زبان پژوهش ترجمه میکند و نشان میدهد که چگونه یک جهان میتواند تبیین شود و این درباره روششناسی نشانهشناسی نیز صادق است.
● روشها و روششناسی نشانهشناسی
طی یک سدهای که دانش نشانهشناسی پشتسر نهاده است، الگوهای مختلفی در زمنیه زبانشناسی، نقد ادبی، نقد هنر، منطق، سایبرنتیک و جز آن ارائه شده که همه در یک کلان الگو امکان تعریف داشتهاند. این کلانالگو همان روششناسی است که بخصوص در برخی حوزهها چون روسیه و فرانسه امکان رشد قابل ملاحظهای یافته است. گرایش به ارائه الگوهای تبیینی برای موضوعات گوناگون و باور به جواز پیکرمند کردن الگوهایی که پیدایی جداگانه داشتهاند، بهشدت متأثر از طر ز فکر کونستروکتیویستی است که در برخی محافل اروپای مرکزی و اروپای شرقی ریشه دوانیده است.
همزمان با روشزدایی و رشد اندیشههای پساتحققگرا در حوزه فلسفه علم قارهای و اندیشههای تحلیلی در حوزه فلسفه علم آنگلوساکسون، در اروپای شرقی و محافل متأثر از آن گرایش به توسعه پیکره روششناختی در برخی از حوزههای علوم انسانی و از جمله نشانهشناسی بهوضوح دیده میشود.
نکته درخور اهمیت این است که از میانه سده بیستم، مطالعات نشانهشناسی از زمانی توسعه یافته که دیدگاه پساتحققگرایی در حوزه فلسفه علم اهمیت پیدا کرده است. باید توجه داشت که درست همزمان با اهمیت یافتن مسئله روش در مطالعات نشانهشناسی، فایرآبند (۱۹۷۵) کتاب بر ضد روش را نوشته است. همین رابطه میان ساختگرایی و نشانهشناسی نیز دیده میشود. دیدگاههای نشانهشناسی چون گریماس جوان در جهت مستحکم ساختن ساختگرایی، درست از دهه ۱۹۶۰ آغاز شده است، این در حالی است که آن دهه برهه تجدیدنظر در ساختگرایی ارتدوکس و ایجاد اصلاحات اساسی در اصل ساختگرایی نیز هست.
بنابراین نشانهشناسی ساختگرا نمونهای از توجه به روشگرایی و ساختگرایی در شرایطی است که روشگرایی و ساختگرایی در بسیاری از محافل روی به افول نهاده است. نکته درخور اهمیت آن است که محل رخداد این واقعه دقیقاً محل رخداد جریانهای پساساختگرا و پساتجددگرا، یعنی فرانسه است. در واقع باید گفت در دهه ۱۹۶۰، دههای که عرصه تحولات مهمی در حیطه فرهنگ و علوم انسانی و برهه آغاز اندیشههای پساساختگرا بوده است، در فرانسه، مهد پساساختگرایی و نقد اندیشههای ساختیافته، مهمترین مرحله روشمداری نشانهشناسی نیز آغاز شده است.
در همین دهه است که اشلایفر و ولی (۱۹۶۶) در فرانسه در جستوجوی یک روش ساختیافته در حوزه مطالعات معناشناسی که بر مبانی ساختگرایی استوار بود، به تألیف کتاب معناشناسی ساختگرادست یازیدند.
در کنار شخصیتی محوری چون بارت که با وجود پرکاری و پری اندیشه، دائماً از این که روشی سخت و انعطافناپذیر را پدید آورده، گریز داشته است، در محفل اشلایفر- ولی و نیز محفل گریماس، دانشمند لیتوانیایی تبار که میراثبر اندیشههای شرق اروپا طی نیمه نخست قرن بیستم بوده، ساختمندترین روششناسی برای معناشناسی و نشانهشناسی پدید آمده است. آنچه درباره رابطه این دو محفل به طور خاص جلب توجه میکند، همنامی یکی از کلیدیترین نوشتههای گریماس (۱۹۶۶) با کتاب اشلایفر- ولی و انتشار هر دو در یک سال است. البته اشلایفر و ولی از معناشناسی، معناشناسی زبانی را مدنظر داشتند و مقصود گریماس از آن، نشانه- معناشناسی بود.
در این راستا، توسط گریماس بسیاری از الگوهای پیشین بازتعریف شده و در کلان الگوهایی جای گرفتهاند که در کلانترین شکل خود، به پیکرهای توسعه یافته از الگوهای نشانهای یا به تعبیر دیگر، روششناسی مبدل شده است. این که چرا گریماس خود از کاربرد اصطلاح سمیولوژی پرهیز داشته و تعبیر «سمیوتیک» یعنی «آنچه به نشانه مرتبط است» را برای حوزه مطالعه نشانهها برگزیده است نیز به نحو ظریفی به آگاهی او نسبت به ارزش معرفتشناختی روشهایش اشاره دارد.
آن اندازه که به خاستگاه شرقی افکار گریماس بازمیگردد، باید توجه داشت که در دهه ۱۹۵۰، زبانشناسی و برخی دیگر از علوم انسانی روسیه از حالت رکود خارج شد و در شرایط توسعه قرار گرفت و در دهه ۱۹۶۰ کوششهایی برای کاربرد روشهای ریاضی و روشهای ساختگرایانه در حوزه این علوم انجام یافت. تماس افکار روسی با برخی نظریههای اروپای غربی مانند گلوسماتیک و زبان شناسی چامسکیایی و پیوستگی میان علوم زبانی و ادبی با سایبرنتیک و نظریه اطلاعات، شرایطی را فراهم آورد تا یک روششناسی ساخت یافته فراهم آید.
به عنوان نتیجهگیری، باید گفت نشانهشناسی ساختگرای پاریس در راه ایجاد همگرایی میان روشهای معمول در دیگر علوم انسانی، از جمله روایتشناسی پروپ و گلوسماتیک یلمسلو حرکت کرده است. بنابراین باید بر این نکته تأکید کرد که گام نهادن در راه ایجاد یک کلان روش یا روششناسی، به معنای گرایش این مکتب به حفظ روشهای پیشین و اصلاح و تکمیل آنها نیز هست.
این در حالی است که نشانهشناسانی مانند بارت که گام در مسیر پساساختگرایی نهادهاند، در عین آن که خود روشهایی را نیز ابداع کردهاند، در ارتباط با روش، راه واگرایی پیمودهاند. این واگرایی به معنای واسازی مکرر روشهایی است که پیشتر از سوی خود آنان مورد تأیید قرار گرفته یا حتی ابداع شده است. بدین ترتیب، در این گونه از نشانهشناسی، با وجود آن که گونههای مختلف از روش دیده میشود، به جای کوشش برای همگرا کردن این روشها و ذخیره کردن آنها برای دستیابی به یک کلان روش، عملاً به سمت نقد کردن روشها و زدودن اقتدار آنها پیش رفته است. این دقیقاً مسیری است که از یک جریان پساساختگرا انتظار میرود و با فضای عمومی فرانسه در دهههای اخیر قرن بیستم نیز سازگارتر بوده است.
دکتر احمد پاکتچی
٭ مکتوب حاضر گزیدهای از متن سخنرانی دکتر احمد پاکتچی است که در سومین هماندیشی «نشانهشناسی هنر» که به همت فرهنگستان هنر برگزار شده بود، ارائه شد.
* عضو هیأت علمی دانشکده الهیات دانشگاه امام صادق (ع)
٭ مکتوب حاضر گزیدهای از متن سخنرانی دکتر احمد پاکتچی است که در سومین هماندیشی «نشانهشناسی هنر» که به همت فرهنگستان هنر برگزار شده بود، ارائه شد.
٭ مکتوب حاضر گزیدهای از متن سخنرانی دکتر احمد پاکتچی است که در سومین هماندیشی «نشانهشناسی هنر» که به همت فرهنگستان هنر برگزار شده بود، ارائه شد.
* عضو هیأت علمی دانشکده الهیات دانشگاه امام صادق (ع)
٭ مکتوب حاضر گزیدهای از متن سخنرانی دکتر احمد پاکتچی است که در سومین هماندیشی «نشانهشناسی هنر» که به همت فرهنگستان هنر برگزار شده بود، ارائه شد.
منبع : روزنامه ایران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست