دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا
نظریه دنت دربارۀ کیفیات ذهنی و نقد پارک بر آن
"علیه حذف گرایی دنت: حفظ کیفیات ذهنی به عنوان مفهومی منسجم"
پارک در این نوشته مقالۀ "حذف کیفیات ذهنی" (Quining Qualia) دنیل دنت را نقد میکند. کیفیات ذهنی در فلسفۀ ذهن و علم شناختی مشکل بزرگی محسوب میشوند زیرا در چارچوب تبیینهای فیزیکی و عصبشناختی نمیگنجند و به همین خاطر آن را "مشکل دشوار آگاهی" میدانند (چالمرز). کیفیات ذهنی با اصطلاحات "احساسات خام" (raw feels ند بلاک)، "ویژگی کیفی" تجربه و کیفیت تجربه کردن چیزی (what is it like to experience تامس نیگل) نیز شناخته میشوند.
دنت میکوشد این مسئله را به کلی از میان ببرد؛ به نظر او کیفیات ذهنی آنطور که بسیاری از فیلسوفان آن را تصور میکنند اصلاً وجود ندارند. دنت با استفاده از چند آزمون فکری (یا به تعبیر خودش "پمپ شهود") میکوشد تا مفهوم کیفیات ذهنی را به دقت بررسی کند و چهار ویژگی اساسی آن را شناسایی کند. دنت نشان میدهد که غیرممکن است این ویژگیهای تجربه (که آنها را کیفیات ذهنی مینامیم) همزمان دو تا از این چهار ویژگی مرتبه دوم را داشته باشند (البته این ویژگیها در حقیقت در مقایسه با "تجربه" مرتبه دوم هستند ولی برای خود کیفیات مرتبه اولاند اما در این نوشته تعبیر خود دنت را حفظ میکنیم). سپس دنت نتیجه میگیرد که ممکن نیست کیفیات ذهنی وجود داشته باشند و باید مفهوم کیفیات ذهنی را حذف کرد. هرچند مدعیات دنت به وسیلۀ دادههای تجربی قابل تأییدند، او در نهایت نمیتواند یک عدم انسجام واقعی را در مفهوم کیفیات ذهنی نشان دهد.
دنت حملۀ خود را بر کیفیات ذهنی با تأسیس چهار ویژگی اساسی کیفیات آغاز میکند. الف) ناگفتنی بودن (ineffability)، برای مثال بسیار دشوار است که کیفیت قرمز دیدن یا بوییدن گل سرخ یا غیره را توصیف کنیم. ب) ذاتی بودن (intrinsicality) یعنی کیفیات کاملاً در چنبرۀ تجربه قرار دارند و نمیتوانند به هیچ گونه اجزای مقومی تجزیه شوند. ج) خصوصی بودن (privacy) و د) در دسترس مستقیم و بی واسطۀ آگاهی بودن. خصوصی بودن از اینجا ناشی می شود که نمیتوان آنها را میان اشخاص مقایسه کرد یا آنها را به طور علمی بازشناخت. دنت از میان این چهار ویژگی اساسی و مرتبه دوم کیفیات ذهنی تنها بر دو ویژگی تمرکز می کند: دسترسی مستقیم و ذاتی بودن (Dennett ۱۹۸۸: ۵۲۳).
دنت در بخش دوم استدلال خود برخی از مشکلات مفهوم رایج کیفیات ذهنی را برمیشمارد. او ابتدا به مشکل اساسی مقایسۀ بینالاشخاصی کیفیات ذهنی اشاره میکند؛ مشکلی که از امکان کیفیات معکوس برمیخیزد. برای اجتناب از این مشکل عملی برخی از فیلسوفان به جای مقایسۀ بینالاشخاصی به مقایسۀ درونشخصی کیفیات ذهنی روی آوردهاند.
اما دنت مقایسۀ درون شخصی را هم دچار مشکل میداند زیرا ممکن نیست کسی که معتقد است متحمل وارونگی کیفیات شده بداند که آیا "دریچههای قبلی مولد کیفیات" او معکوس شدهاند یا "اتصالات حافظه" با کیفیات قبلی (Dennett ۱۹۸۸: ۵۲۵). در مورد نخست، از ابتدا تغییری در جریان اطلاعات عصبی رخ داده که موجب معکوس شدن کیفیات شده است و شخص با مراجعه به حافظۀ خود و مقایسۀ کیفیات کنونی با خاطرات کیفیات قبلی به معکوس بودن کیفیات پی میبرد. اما در مورد دوم تغییر در فرایند ادراک حسی بعداً رخ داده به گونهای که تجربۀ آگاهانه و کیفیات ذهنی تغییری نکردهاند ولی هنگامی که شخص تجربۀ کنونی خود را با تجربۀ قبلی مقایسه میکند، (به نادرستی) گمان میکند که تغییری در کیفیات پدید آمده است. در اینجا ممکن نیست که شخص دریابد در چه نقطهای این تغییر رخ داده است بنابراین ممکن است هرکسی که مدعی وارونگی کیفیات است، در حقیقت وارونگی حافظه را تجربه کرده باشد.
دنت با این استدلالِ نقض (counter-argument) سه چیز را اثبات می کند. نخست: نشان میدهد که آزمون فکری کیفیات معکوس درونشخصی نمی تواند شهوداً وجود کیفیات را اثبات کند. دوم: نشان میدهد که دروننگری (introspection) معرفت مستقیمی دربارۀ کیفیات ذهنی –آنطور که فرض شده- در اختیار نمیگذارد. (دنت این نکته را بعداً دوباره مطرح میکند.) سوم (که از همه مهمتر است): تقسیم پردازش حسی به سطح پایین، مسیرهای ابتدایی عصبی (نقطهای در این فرایند که قبل از انتقال بالفعل اطلاعات حسی به بقیۀ مغز رخ میدهد) و سطح بالا، مسیرهای متأخر (نقطهای که در آن احکام واکنشی مقایسۀ حافظه صادر میشوند).
فایدۀ این تقسیم در بخش بعدی مقالۀ دنت روشن میشود جایی که دنت آزمون فکری چیس (Chase) و سنبرن (Sanborn)، چشندههای قهوه (کسانی که برای یک کارخانۀ قهوه کار چشیدن قهوهها را انجام میدهند)، را مطرح می کند. چیس معتقد است که کیفیت چشایی او تغییری نکرده اما گرایش و واکنش او به مزۀ قهوۀ کارخانه عوض شده است و دیگر این طعم را دوست ندارد. اما سنبرن معتقد است که کیفیت چشایی او تغییر کرده و گرایش و واکنش او به کیفیات چشایی گوناگون ثابت مانده است. مسلماً ممکن است هر دو عکس آنچه میگویند باشند. همانطور که دیدیم تأیید تغییر درونشخصی کیفیات ذهنی از طریق دروننگری ناممکن است.
دانشمندان هم نمیتوانند اثبات کنند کدام یک از این دو نوع تغییر در واقع رخ داده است زیرا هرگونه تدبیر تجربی در نهایت باید بر گزارش شخص از تجربۀ خودش اعتماد کند. اما چرا این احکام دروننگرانه غیرقابل اعتمادند؟ زیرا آنها، به نظر دنت، محصول دو عاملاند: استعداد ایجاد کیفیات و استعداد واکنش به کیفیات که این دو در شکلگیری این احکام واکنشی کاملاً درهم تنیدهاند. اگر این تبیین از کیفیات ذهنی به عنوان ترکیب استعدادهای ایجادی و واکنشی –بدون هیچ جهت اشتراکی- درست باشد، در این صورت احکام فاعل تجربه راجع به کیفیات ذهنی خودش قابل اعتمادتر از احکام حسی او دربارۀ اشیای خارجی نخواهد بود. بنابراین فاعل تجربه با کیفیات ذهنی خودش نسبت سوم شخص خواهد داشت و نمیتواند بیش از یک دانشمند به کیفیات خودش معرفت حاصل کند. به عبارت دیگر، دنت معتقد است که فاعل تجربه معرفتی خطاپذیر به کیفیات خودش دارد. این نشان میدهد که مفهوم کیفیات نمیتواند ویژگی دسترسی مستقیم داشته باشد. به عبارت دیگر، از اینجا روشن میشود که این ویژگیهای تجربه که آزمونهای فکری هدف قرار داده بودند اصلاً کیفیات ذهنی نیستند (Dennett ۱۹۸۸: ۵۳۳).
دنت یک راه ممکن را برای پرهیز از نتیجهگیری فوق پیشاپیش مطرح و خنثی میکند. فرض کنید که نتایج (سطح پایین) و واکنشهای (سطح بالا) به کیفیات ذهنی به طور علّی به طور انعطافناپذیری (ثابت) به هم متصلاند به گونهای که هرگونه تغییری در احکام واکنشیِ به دست آمده واقعاً نشاندهندۀ تغییری در کیفیات ذهنی است. این ارتباط معکوس (از احکام واکنشی به کیفیات) غباری را که مانع از مشاهدۀ دروننگرانۀ مستقیم کیفیات است میزداید زیرا فاعل تجربه با دانستن احکام خود کیفیات خود را خواهد دانست. این ارتباط یکی دیگر از چهار ویژگی اساسی کیفیات را تهدید می کند یعنی ویژگی ذاتی بودن. دنت استدلال میکند که اگر تغییری در حکم با تغییر در کیفیات تجربی همارز باشد یا آن را تضمین کند، در این صورت این کیفیات نمیتوانند ذاتی (غیرنسبی) باشند (Dennett ۱۹۸۸: ۵۳۳). به عبارت دیگر، کیفیات بیش از آنکه با تجربه مرتبط باشند با احکام واکنشی مرتبطند. بنابراین کیفیات ذهنی با تجربه پیوند ندارند بلکه به وسیلۀ احکام واکنشی مشخص شده یا به آنها تحویل میروند. دنت همچنان استدلال میکند که اگر ویژگیهای تجربی یکی از چهار ویژگی اساسی را نداشته باشند، در این صورت با ویژگیهایی از تجربه سروکار خواهیم داشت که با مفهوم رایج کیفیات ذهنی مطابق نیستند.
در اینجا است که معتقدان به کیفیات ذهنی باید میان دو محذور دست به انتخاب بزنند. براساس یک تصور از کیفیات، ویژگیهای کیفی تجربه کاملاً از احکام واکنشی متمایزند به گونهای که هرچند شخص این احکام را به طور مستقیم میداند، خود کیفیات را به طور مستقیم نمیداند. مطابق تصور دیگر، ویژگیهای کیفی تجربه ارتباط نزدیکتری با احکام واکنشی دارند به گونهای که ویژگیهای کیفی تابع احکامند نه تجربه. اما صورتبندیهای ویژگیهای کیفی تصوری از کیفیات به دست میدهند که از تصور رایج بسیار به دور است. بدتر از این آنکه دو ویژگی دسترسی مستقیم و ذاتی بودن، به نظر، ویژگیهای مرتبه دوم ناهماهنگی خواهند بود. دنت به دلیل عدم انسجام مفهوم کیفیات ذهنی نتیجه میگیرد که هیچ ویژگی تجربهای که با تعریف رایج از کیفیات مناسب باشد وجود ندارد پس باید مفهوم کیفیات را به کلی کنار بگذاریم.
ممکن است کسی به این مشکل اینگونه پاسخ بدهد که احکام واکنشی با کیفیات ذهنی به صورت علیت رو به جلو (نه وارونه) مرتبطند یعنی تغییر در گرایشهای واکنشی مستلزم یا علت تغییر در کیفیات نیست بلکه تغییر در آنها نشاندهندۀ وقوع تغییری در کیفیات است زیرا تغییر در کیفیات علت تغییر در گرایشهای واکنشی است. در این صورت، فاعل تجربه میتواند کیفیات خود را صرفاً از طریق معرفت به احکام واکنشی خود به طور مستقیم بداند و کیفیات او ویژگیهای درونی تجربه باقی میمانند. پس مفهوم منسجمی از کیفیات وجود خواهد داشت.
اما این تغییر مفهومی در احکام واکنشی دردی را دوا نمیکند زیرا با مرتبط ساختن این احکام با کیفیاتی که به نوبۀ خود با محرکات حسی مرتبطند، تغییرپذیری رویدادهای عصب-فیزیولوژیک بالا با تغییرپذیری رویدادهای عصب-فیزیولوژیک پایین مشخص خواهد شد. بنابراین، هرگاه رویداد سطح پایین مشخص شود، حکم واکنشی نیز مشخص میشود. البته دیگر نمیتوانیم این حکم را واکنشی بدانیم زیرا آنها دیگر واکنش نیستند بلکه خروجیهای کارکرد ادراک حسی هستند. این دو بخش از فرایند ادراک در سلسلۀ پیوسته و کلگرایانهای از رویدادهای یکپارچه واقع میشوند و در واقع طرفدار کیفیات ذهنی استقلال عصب-فیزیولوژیک بالا-به-پایین را رد می کند. واقعی بودن این تمایز و طبیعت بیرونی آنچه کیفیات مینامیم، با تبیین دنت از آثار مسکّنها (analgesic) بر درد روشن میشود[۱]. دنت در مقالۀ "چرا نمیتوان کامپیوتری ساخت که احساس درد کند" خاطرنشان میسازد که وقتی مسکنهایی مانند مورفین پس از شروع درد به کار میروند، اشخاص گزارش میدهند که دردشان به همان شدت قبل است اما دیگر برای آنها مهم نیست (Dennett ۱۹۸۱: ۲۰۸). تبیین دنت این است که تنها راه امکان وقوع این تجربه این است که زیر-فرایندهای عصبی سطح پاییینی وجود داشته باشند که اطلاعات درد را به بقیۀ مغز منتقل میکنند و زیر-فرایندهای سطح بالایی وجود داشته باشند که این اطلاعات را ارزیابی کرده، به آن واکنش نشان میدهند.
یوجین پارک (Eugene Park)
دانشگاه استنفورد
۱. باید به تفاوت میان مسکّن (analgesic) و بیحس کننده یا بیهوش کننده (anesthetic) توجه داشته باشیم. بیحس کنندههای موضعی (local) بر خود اعصاب تأثیر می گذارند به گونهای که پیام درد به مغز فرستاده نمیشود. و بیحس کنندههای کلی هم بیمار را کاملاً بیهوش میکنند به گونهای که پیامهای درد همچنان به مغز فرستاده میشوند اما بیمار از اطلاعات درد ناآگاه است. در هر دو نوع بیهوشی (بیحسی) احساس کیفی درد وجود ندارد. اما در مسکّنها احساس درد همچنان وجود دارد اما تا سطح قابل تحملی التیام مییابد. مسکنهای مختلف به طرق مختلفی عمل میکنند، برای مثال برخی از مسکنها ممکن است بر منشأ درد اثر بگذارند به گونهای که از ایجاد هرمون تحریک کنندۀ پایانههای عصبی جلوگیری شود مانند آسپرین و برخی دیگر از مسکنها ممکن است بر کانالهای اولیۀ مغز اثر بگذارند مانند مورفین. (رک به۱۹۶۵, ۲۴th edition, Philadelphia Dorland’s Illustrated Medical Dictionary) دنت در اینجا مسکنهای نوع دوم را در نظر دارد.
http://phil-mind.blogfa.com/۸۵۰۹.aspx
دانشگاه استنفورد
۱. باید به تفاوت میان مسکّن (analgesic) و بیحس کننده یا بیهوش کننده (anesthetic) توجه داشته باشیم. بیحس کنندههای موضعی (local) بر خود اعصاب تأثیر می گذارند به گونهای که پیام درد به مغز فرستاده نمیشود. و بیحس کنندههای کلی هم بیمار را کاملاً بیهوش میکنند به گونهای که پیامهای درد همچنان به مغز فرستاده میشوند اما بیمار از اطلاعات درد ناآگاه است. در هر دو نوع بیهوشی (بیحسی) احساس کیفی درد وجود ندارد. اما در مسکّنها احساس درد همچنان وجود دارد اما تا سطح قابل تحملی التیام مییابد. مسکنهای مختلف به طرق مختلفی عمل میکنند، برای مثال برخی از مسکنها ممکن است بر منشأ درد اثر بگذارند به گونهای که از ایجاد هرمون تحریک کنندۀ پایانههای عصبی جلوگیری شود مانند آسپرین و برخی دیگر از مسکنها ممکن است بر کانالهای اولیۀ مغز اثر بگذارند مانند مورفین. (رک به۱۹۶۵, ۲۴th edition, Philadelphia Dorland’s Illustrated Medical Dictionary) دنت در اینجا مسکنهای نوع دوم را در نظر دارد.
http://phil-mind.blogfa.com/۸۵۰۹.aspx
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست