چهارشنبه, ۱۶ آبان, ۱۴۰۳ / 6 November, 2024
مجله ویستا

نبض خورشید


نبض خورشید
در کوچه ای آشنا تو را دیدم، من این کوچه را می شناسم سال ها پیش از این کوچه گذشتم و کوله ای به وسعت یک عشق بردوش خود نهادم دوباره وسوسه ای شیرین
این زمزمه ها را می شناسم یک اشتیاق، یک خواستن
اما به وسعت یک تسکین خسته ام
از فصل پاییزی ام گذشتی، مرا به پروازی دوباره می خوانی
نگاهت فانوس یلداهای مکرر و دستانت بال پرواز تا اوج چشم تو نبض رسیدن به خورشید
اما می ترسم
شاید این هم یک سراب تلخ باشد
تکیه بر شانه(نبودن ها) چه بیهوده، مثل دیدن یک کابوس، شاید تو خود یک رویا باشی، کوتاه اما شیرین
اما بازهم دل پاییزی من بوی شکوفه های یاس می دهد
چرا این قلب مخمور در خمیازه های مرداب فرو رفته
و حس نامرئی شب برتن من سایه افکنده-
با خود در ستیزم- بهار را باور ندارم
یک ترس شیرین می گوید که تو هستی
اما ای نازنین- من برای پرواز خسته ام، بگذار بدون همهمه ای در پیله قصه های خود بمانم
ترنم صدای تو آتشفشان است
اما من برای طغیان های مکرر خسته ام
مرا به عشق نخوان
چون من سال هاست تاوان گذر از کوچه عشق را می پردازم و...

نویسنده : باران سلطان محمدی
منبع : روزنامه مردم‌سالاری