دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


یک ماه و چندین ستاره!


یک ماه و چندین ستاره!
ماه اردیبهشت ،از یادمان شاعران بزرگ فارسی،سرشاراست. به بهشت اردیبهشت که خیره می شوی ، طنازی و دلربایی ِ فرشته خوها ی شعر فارسی را نظاره می کنی و به پهنای این آسمان که زل می زنی، درخشش چندین ستاره ی عالم تاب ، تو را به سمت وسعت خویش می کشاند و تا کنار حقیقت واصالت بالا می برد.
چه ستاره ها که دراین ماه طلوع کردند و چه ستاره ها که دراین ماه ، یادگاری نغمه ی خویش به امانت نهاده اند وخود چشم ازعالم فروبستند. گویی اردیبهشت، ماه ِ شاعران و سخن سنجان ادب فارسی است . ماه فردوسی ، ماه سعدی ، ماه خیام ، شیخ بهایی ، سهراب سپهری ،ملک الشعرای بهار، اقبال لاهوری و(۱)... .
اردیبهشت را باید بهشت هجاهای دیرین و شیرین ادب پارسی و آسمان پر برکت واژه های فارسی بدانیم ، آسمانی که قرن های پی درپی ، جهانیان را از باران کلام و کلمه ،سیراب می کند واهل لطف و ملاحت را از خنکای لطف و ملاحت خویش ، می آشامد.
و از رهگذرهمین بارش دمادم حکمت ومعنا است که بزرگی و درخشانی آسمان شعر و ادب فارسی ، زبانزد عالمیان شده است. و چه بسیارند کسانی که در زیراین آسمان گوهر افشان ، ایستاده و قد کشیده اند و چه فراوانند کسانی که چشم به این وسعت پر فروغ،دوخته اند و ازحکمت و اندرز و هنر ومعنا و معنویتش توشه ها اندوخته اند.
اینک و در این جستار، بحر را، به قدر بضاعت، در کوزه ای بریزیم و از پنجره کلمه ها به سه تن از این ستاره ها نظری بیندازیم و بگذریم:
● فردوسی و تابناکی حماسه و طربناکی حکمت:
حکیم طوس، فردوسی بزرگ، (قرن چهارم هجری) وقتی می خواهد قریب به شصت هزار دُر هنرور خویش را آذین ببندد و شاهنامه ی نامور خویش را آغاز کند، شاهنامه ای که « نه نامه ای به شاهان »، که «نامه ای شاهانه» می خوانندش (۲)، لابد بیش از بقیه ی اوقات سروده هایش به بیت نخست اندیشه می کند. آفریننده ی هزاران بیت و چیننده هزاران قافیه، اتفاقی و به ذوق شاعرانگی و بر استعداد بیت نگاری، بیت اول را در تارک نامه ی شاهانه ی خویش نمی نشاند:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد (۳)
همه این بیت را ازبَـر هستیم. روان می خوانیمش، انگاری یک لطیفه ای بالاتر از بار موسیقیایی یا شکوه حماسه سرایی در ذات واژه های این بیت نهفته است. با کمی مداقه و غور دراین بیت نخست، به نظر می آید، حکیم ایران و طوس، با وسواس تمام اولین بیت را می بندد. فردوسی مشکل قافیه ندارد ، مشکل بیت ندارد ، مشکل چیدمان وا‍ژه ها را ندارد... حکیم ، اصرار دارد در همین بیت نخست دل خدا به دست آورد ! توجه خالق را عمیقن ، به خویش جلب کند.
شاید ساعت ها می نشیند و اندیشه می کند ،نابغه ای توانا مثل فردوسی ،وقتی به دریای تفکر می زند ، حتمن از بحر تأمل خویش، مرواریدی معتبرو بی نظیر صید می کند. اینک ،فردوسی عزیزمی خواهد در همین بیت نخست،به آخر راه برسد و دل محبوب را به چنگ آورد. لابد از خودش پرسید که خدا را با کدام صفتش یاد کند، از پله چهل مرتبه ی خلقت، بالا و پایین می رود؛ نمی داند دست روی کدام هنر خداوندی بگذارد تا قانعش کند و نیز جواز ورود به لطف حق را بگیرد.
ناگهان چشمش به پیچیده ترین، شگفت ترین ، ظریف ترین و ناب ترین خلقت خداوندی می افتد: «جان» و «خرد»، به به! چه لطیفه ای، چه خلقتی، چه کشف فلسفی ومعرفتی و شاعرانه ای ! « به نام خداوند جان و خرد» و تردید نیست که ناگهان، چون ناتونان و عاجزان دست بر سر می زند و می گوید: خدایا مرا ببخش. می خواستم تو را به بهترین آفریده ات یاد کنم دیدم این جان و خرد، عجب شگفت و پیچیده اند . مرا ببخش بیش از دیگر عقلم قد نمی دهد:
«کزین برتر اندیشه برنگذرد»
سفر فردوسی ، با همین دو بال آغاز می شود ؛ مصراع نخست ، اوج هنرمندی و شکوه خالق و مصراع دوم ، نهایت تواضع و خاک نهادی مخلوق. تو هم اگر بخواهی فردوسی را با تمام قامتش ببینی ، چاره نداری جز آن که چشمانت را به همین دو لطیفه عادت دهی ...
و بدین شکل دست مخاطب را می گیرد و به اندرونی کاخ مجلل و افراشته ی هجاهای حماسی خویش می کشاند. کاخ بلند و بی نمونه ای به نام« شاهنامه ی فردوسی ».
از تالارهای «حماسه» و «تاریخ» و «دلاوری» و«وطن دوستی» و«حمکت» و«اندرز» و «خداباوری» و «داد خواهی» و «بیداد ستیزی» و و «پاک آیینی» و «خرد ورزی» و «توکل» و «مناجات» و « فلسفه و «عرفان » و «زبان آوری» و «زبان پاسی» و «نیک سپاسی» و دیگر و دیگر عبورت می دهد و می برد و می برد تا در آن سوی این بنای عظیم، متوجه می شوی که آری براستی:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند(۴)
و اکنون و پس ازگذشت قرن ها، با هزاران دلیل و برهان، باور می کنی که زبان فاخر فارسی را حراست کرد و به یادگار گذاشت. اکنون که می بینی زبان های زنده دنیای آن روز را باید در موزه های زبان شناسی دنبالشان بگردی، زبان هایی مثل، «قبطی» و «بربری» و «بابلی» و «فینیقی» زبان مردمان «مصر» و «شمال آفریقا» و «بخشی از عراق و شام» و «لبنان» هیچ جایگاهی در میان زبان های دنیا ندارند و همراه با مردمان گذشته، یا مرده اند یا جسد مومیایی شده شان را باید در موزه ها و کتیبه ها و کتاب ها ببینی. و اگر نام «زبان فارسی» هم چنان می درخشد و نامی ناآشنا و فراموش شده نیست به یمن وجود بزرگان و شاعرانی در عصر فردوسی بوده و از همه مهم تر و بزرگتر و ماندگارتر، همین حکیم بی نظیر ایرانیان است:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجـم زنـده کردم بدیـن پارســی (۵)
خیام و عبور از کوچه ی تردید های مقدس:
خُـرَم از عیش نشابورم و خیامی ها(۶)
وقتی به کارنامه شگفت و درخشان این فیلسوف شاعر و ریاضی دان هنرور می نگری، نمی دانی به کدام نام، خطابش کنی، و حتی نمی دانی به کدام نام صدایت می کند! فقط کافیست فهرستی از آثار گرانبار این نابغه شگفت را مرور کنی، تا در میان انتخاب راهی برای پیمودنش یا پنجره ای برای دیدنش سرگردان بمانی.
آثاری مثل: «رساله ای در جبر و مقابله »، «رساله ای در شرح اصول اقلیدس»، « زیج ملکشاهی یا زیج جلالی»، «رساله ای در طبیعیات»، «رساله ای در وجود»، «رساله فلسفی که در آن از حکمت الهی در آفرینش عالم و تکالیف مردم و عبادات بحث می کند»، « رساله ای در اختلاف فصول و اقالیم» ،« نوروز نامه که درباره ی رسوم و اعیاد ایرانیان به ویژه تاریخ و آداب ایرانیان در روز عید نوروز است»، «میزان الحکمت» »، « لوازم الامکنت» ،« عیون الحکمه » و چندین و چند اثر دیگر در موضوعات مختلف و از همه برجسته تر و آن چه مورد نظر این جستار است، چارینه(رباعی)های مشهور و جهان نورد او یعنی، « دیوان رباعیات».
ریاضی وطب و ادب و نجوم و فلسفه و سایر دانسته ها و حاصل تاملات آن دانشمند گران مایه را که بگذاری وازکوچه ی تردید های مقدس اوبگذری،ورباعیات تابناکش را دانه دانه ورانداز کنی،تا مدت ها حیران انگاره های فلسفی و آویزه های هنری آن ایرانی ناب می مانی.وتازگی وجاودانگی این سخن خاقانی شاعر و سخن شناس را حس می کنی که: «هزار سال آسمان بگردد تا ازآسیاب دنیا یک‌ دانه خیام بیرون ‌آید»(۷)
حواست به کم و زیاد گفته ها و نوشته ها و اظهار نظرهای پیرامون این نابغه ی شگفت که باشد و از گزند افراط و تفریط های گوناگون پیرامونش اگر به سلامت گذر کنی ، می بینی که پیمانه ی رباعیاتش را از دریای خروشان فلسفه و حمکت و اندیشه ی خویش، سرشار می کند و به مخاطبان عطشناک شعر و شعور هدیه می کند و دنیا دنیا معنی را در الفاظی اندک می نهد تا هر کس به قدر تشنگی و توانایی از آن میوه بچیند و بهره بردارد.
شعر خیام، یکسره، شعر عمق و ژرفاست. در سطح که نگاهش کنی یا لذتی نمی بری یا به بیراهه می روی. به لایه های تو در توی هجاهایش که خیره شوی، تو را آن چنان درگیر پرسش و تردید و عصیان و اعتراض می کند که یا باید دانسته و هوشیار به سخنش گوش کنی یا اینکه بی هیچ ثمری از خرمن اندیشه اش باز می گردی! یا نباید دیوانش را در بغل بگیری یا باید دیوانه ی رازناکی عالم باشی. یا باید سرشار سوال باشی یا باید عطش ناک دانستن. این گونه است که معنی تلنگر هایش از«صدای پای مرگ» را می فهمی و «ابن الوقت » بودنش را و «قدر وقت دانستن» اش را سر می کشی.
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به توخود نیامدی ازدگران (۸)
از سوی دیگر، آدم وقتی نابسامانی ها و خشک مغزی ها و قشری گری های دوران خیام را می بیند، دلش می خواهد از «رباعی» تشکرکند و به «رباعی» درود بفرستد که محرم زمزمه ها و انیس تنهایی های این حکیم فرزانه می شود.
فیسلوف شاعر، در اوایل قرن ششم هجری، به انتهای جاده ی پر پیچ و خم زندگی این جهانی می رسد؛ و در شام گاهی، در حالی که سخت مشغول غور و تامل در کتاب الهیات شفا بود و « به فصل «واحد و کثیر» آن کتاب رسید، خلال را در میان دو ورق نهاد و وصیت کرد و برخاست و نماز گزارد و هیچ نخورد و هیچ نیاشامید و چون نماز عشاء بخواند به سجده رفت و در آن حال می گفت: «خدایا، بدان که من ترا چنان که میسر بود بشناختم، پس مرا بیامرز! زیرا شناخت تو به منزله ی راهیست به سوی تو ! و آن گاه بمرد.»(۹)
و آن گونه که نظامی عروضی می گوید، خود وصیت کرده بود که: « گور من در موضعی باشد که هر بهاری [باد] شمال بر من، گل افشان کند » (۱۰)
و اینک قرن هاست که یاد و نام و سخن خیام ، خوشبو تر از نسیم شمال مشام جهانیان را می نوازد و روح تازه می دهد. وچه فیتز جرالدها که زیر سایه ی هنر ودانش و اندیشه اش قد کشیده اند ونامی شده اند. (۱۱)
● سعدی و قلمی پر از باران:
سخن «سهلِ ممتنع» اش ، تو را به یاد یک باغستان بزرگ و تودرتو با میوه های جور واجور می اندازد که دیوار ساده و کوتاهی دارد و تو از هر طرف که اراده کنی می توانی به اندرونی باغ بگرایی. اما چون پا به درون بوستان و گلستانش بنهی، یا در کوچه باغ های عشق و غزلش بخرامی، نمی دانی از کدام سمت به در آیی.
زبان فاخر، اما قابل دست رس،جذبه ی بدیع و کهنه ناشدنی واژه ها وکشش اخلاقی ـ فلسفی آموزه هایش چنان سرمستت می کند که بی اختیار،فریاد جل الخالق! سرمی دهی.و درانبوه بهت آور سبزه زارغزل هایش،بی آن که از«شوریدگی ات» کنکاشی بکند، یک سر «شیرینی» نثارت می کند، وشگفت زده می شوی که درست در «اول اردیبهشت ماه جلالی»، بهار را بی آن که ازتکرار ملال آوری آزارت دهد،درقاب هجاهای فاخر،تقدیمت می کند؛ آن هم بهاری هیچ خزانی به خود اجازه نمی دهد دست تطاول به دامنش بکشد،و عشوه ها و جلوه هایش را به یغما ببرد ؛همیشه گلستان،همیشه بوستان وهمیشه بهار، که:
به چه کار آیدت ز گل طبقی ؟
از گلــــستان من ببر ورقــــی
گل همین پنج روز وشش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد (۱۲)
و خدا می داند چه رمزی و رازی در اندرونی این درخستان آرمیده است که دامنت را می گیری تا از گلستان بی زوالش دامنی پر گل ، هدیه کنی اصحاب را!
و ازهمین روست که ایرانیان،سخن سعدی را به جهانیان هدیه کرده اند . و کیست که نداند جهانیان ، در آیینه ی ترجمه های گوناگونی از سخن فاخر سعدی، با این مرد سخن دان مأنوسند و کلامش را شهر به شهر و بلاد به بلاد هدیه می برند و تشنگی می نشانند. و بی جهت نیست که:
همه شاهدان عالم به تو عاشقند سعدی (۱۳)
از روزگاری که: «ذکر جمیل سعدی که درافواه عوام افتاده است،صیت سخنش که در بسیط زمین رفته است وقصب الجیب حدیثش که هم چون شکرمی خورند و رقعه منشآتش که چون کاغذ زرمی برند» جهانیان در باغستان اندرزها و آموزه های سربه فلک کشیده اش می آرامند وآلام خویش را ازشربت کلامش می کاهند.
سعدی ما و سعدی شما، اما، تمام رنگ ها و نژادها و قوم ها و قبیله ها را، با هم، بر سفره ی سخاوت و اندیشه و اندرز و هنرش میهمان می کند و با یک زبان، با همه سخن می گوید، و چنان از عهده ی این میزبانی و سخن سرایی بر می آید که تو احساس می کنی تمام هنر وسخاوت و زیبایی و شور و شیرینی و عشق و یکرنگی و سادگی وشکوه «ایرانی بودن» را جرعه جرعه می نوشی و سرشار می شوی از حس زیبای «شرقی بودن».
و تو وقتی داستان آوازه ی «شیخ اجل» را در فراسوی مرزها می شنوی ، بی هیچ درنگی ، می پذیری که ، ژرفا و وسعت نگاه این شاعر و سخندان پارسی ، این شایستگی را دارد که مرزهای مشرق زمین را در نوردد و تا عمق جان جهانیان نفوذ کند و این عبارت : « آثار و افکار سعدی ، تقریبا پیش از همه ی شعرای ایرانی ، در اروپا ترجمه شده و خواننده داشته»(۱۴) را با همه ی تارو پود وجودت حس می کنی و بدان می بالی که:
تا صبا می‌رود به بستان‌ها
چون تو سروی نیافت درچمنی
هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی ، انجمنی (۱۵)
وحید خلیلی اردلی
پی نوشت ها:
۱- ماه وفات شیخ بهایی ، سهراب سپهری ،ملک الشعرای بهارو اقبال لاهوری اردیبهشت ماه بوده
۲- اشاره به سخن مشهوراستاد میرجلاالدین کزازی درکتاب «مازهای راز، جستارهایی درشاهنامه» که فرموده اند:«شاهنامه نامه شاهان نیست. شاهنامه تنها کتابی است در پهنه ادب پارسی که شاهی در آن ارزش شمرده نشده است.»
۳- شاهنامه فردوسی ، نشرقطره ، براساس چاپ مسکو ،۱۳۷۴ ، ص اول
۴- شاهنامه فردوسی، به تصحیح محمد رمضانی ، نشرمؤسسه خاور،جلد پنجم، ص ۱۸۳
۵- همان
۶- از استاد شهریار در دیوان غزلیات
۷- نگاهی به خیام همراه با رباعیات ،فردین مهاجر شیروانی و حسن شایگان ، تهران، پویش، ۱۳۷۰ ، ص۱۳۰
۸- رباعیت خیام،از نسخه استادان فروغی و غنی، نشر فخر رازی ، چاپ سوم ، سال ۱۳۷۱، ص۱۱۷
۹- تاریخ ادبیات ذبیح الله صفا ، جلددوم ، چاپ دهم ، انتشارات فردوس، سال ۱۳۶۹ ، ص۵۲۵
۱۰- چهار مقاله نظامی عروضی، به کوشش دکترمعین،نشر ارمغان، چاپ اول،ص۹۸
۱۱- فیتزجرالد انگلیسی،اولین کسی بود که رباعیات خیام را ترجمه و به جهان غرب معرفی کرد.
۱۲- گلستان سعدی،به کوشش دکترخلیل خطیب رهبر،صفی علیشاه،چاپ بیستم،۱۳۷۸، ص ۳۰
۱۳- دیوان غزلیات سعدی، دکترخلیل خطیب رهبر،مهتاب،چاپ ششم، ۱۳۷۲، ص ۶۶۱
۱۴- درقلمروسعدی،علی دشتی،امیرکبیرتهران،چاپ ششم،۱۳۸۱،ص ۲۳۵
۱۵- دیوان غزلیات سعدی، دکترخلیل خطیب رهبر،مهتاب،چاپ ششم، ۱۳۷۲، ص ۸۸۱
منبع : سایت تحلیلی خبری عصر ایران