دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


بین زمین و آسمان


بین زمین و آسمان
در طول تاریخ چندین ساله‌‌ ادبیات نمایشی ایران، قصه و روایت، نقش اصلی داشته و بسیار عزیز و گرامی داشته شده است‌. در این میان داستان های مرتبط با مذهب و به ویژه واقعه عاشورا از اهمیت و اعتبار ویژه‌ای بر خوردار هستند آ‌ن چنان که بسیاری از بزرگان تئاتر و سینما‌ی ایران هم چون بهرام بیضایی را نیز در طول سال‌ها واداشته که به این مهم بپردازند و اثری چون روز واقعه را به رشته تحریر در‌آورند و توجه به این مهم تا آن جا پیش رفته که حتی جشنواره‌ای نیز با همین مضمون (عاشورایی) بر‌گزار شده و جوانان بسیاری به تجربه‌اندوزی در این موضوع بپردازند. احمد ایرانی‌خواه یکی از همین جوانان است. جوانی که اگرچه اثرش را در جشنواره عاشورایی به صحنه نبرده اما نگاه به ‌موضوع عاشورا را سر‌لوحه اثر خود قرار داده است.
داستان‌ درباره زن جوان آهنگساز و پیانیستی است ‌که ماه‌ها‌ست در کما یا مرگ مغزی قرار دارد و اگر چه پزشک معالجش که از قضا بهترین جراح مغز و اعصاب است‌ درباره او مرگ مغزی اعلام کرده و می‌خواهد که همسرزن به او اجازه هدیه اعضای بدنش(بدن زن جوان) را به نیازمندان آن عضو بدهد اما همسر و دوست زن اعتقاد راسخی مبنی بر بازگشت زن‌(آوا) داشته و به پزشک اجازه چنین کاری را نمی‌دهند اما بر خلاف انتظار، این جراح که گویی ‌دوست پدر مرد‌(اعتماد) است هرگز از رفتارهای اعتماد و تلفن‌های دائمی او در طول شب‌های متمادی خسته نشده و حتی نیمه‌های شب نیز به سراغ بیمار و همسر او می‌آید. بیماری که در ابتدای نمایش تخت خوابش توسط عوامل صحنه به داخل هل داده می‌شود تا مخاطب با دیدن حرکت ظریف انگشتان دست آوا و شنیدن این که او چندین ماه است در کما به سر می‌برد به انتظار سیکل معکوس نمایشی براساس فیلم مشهور"‌بنجامین باتن‌" باشد. اما بر‌خلاف انتظار داستان و شخصیت آوا‌، وارونه پیش نمی ‌رود و آرام آرام با گذر زمان مسیر رئالیستی خود را در پیش می‌گیرد. گیسو نزدیک‌ترین دوست آوا هر روز به سراغ او و اعتماد آمده و ویولن می‌زند و با‌"‌اعتماد" همسر وی سخن می‌گوید و از همان ابتدا ذهن مخاطب را به طرف انگیزه ‌حقیقی گیسو برای حضورش در آن جا سوق می‌دهد این که آیا او می‌خواهد به شوهر خود که در دبی به اشتغال مشغول است خیانت کند؟ آیا او ‌عاشق اعتماد است‌؟ و پرسش‌های دیگری از این دست که مخاطب را بر آ‌ن می‌دار‌د که از همان نیمه اول داستان به این نتیجه برسد که گیسو قطعا عاشق اعتماد است زیرا در غیر این صو‌رت دلیلی ‌برای حضور هر روزه او به تنهایی در خانه مردی تنها(زیرا آوا بیهوش است و امیدی نیز به بازگشت وی به زندگی وجود ندارد‌) آن هم مدت زمانی قریب به هفت تا هشت ماه متمادی وجود ندارد و این پرسشی است که مخاطب را با خود همراه می‌کند تا شاید مولف با گذر ایام‌، دستی برای رو کردن ناگهانی داشته باشد و فرضیات مخاطب را در هم ریخته و جذابیت اثر را دو چندان کند؛ اما اظهار دکتر مژده درباره ‌عشق گیسو به اعتماد و طلاق او از شوهرش به همین دلیل و در پی آن عدم انکار گیسو و گریه شدید و تلخ وی و بی‌تفا‌وتی و عدم وجود کوچکترین عکس‌العملی مبنی بر تعجب‌، خوشحالی‌، ناراحتی و یا حتی اعلام بی‌تفاوتی در او‌، امید مخاطب را برای جذابیت های نمایشی از بین می‌برد. تماشاگر به انتظار ادامه‌ای جذاب و غافلگیر کننده‌ می‌نشیند که در آن طراحی دقیق‌تری حداقل از شخصیت‌ اعتماد ارائه شود.
شخصیتی که بیشتراز عاشقی غم دیده و همسری دردمند و از آن مهم‌تر مدیر کارخانه‌ای بزرگ و نامدار(‌که البته پس از بیماری آوا آن را رها کرده و رو به ورشکستگی افتاده است) ‌به انسانی مات و مبهوت ‌‌می‌ماند که گویی او نیز هم چون آوا و حتی بیش از او بیماری مغز و اعصاب ‌دارد. بیماری‌ای که قدرت تشخیص همه چیز را از او گرفته و پیش افتاده‌ترین موضوعات را نیز در ک نمی‌کند. او که انسانی بی‌ایمان است تنها به دنبال یافتن دلیل به کما رفتن آوا است(اگر چه که هرگز در طول نمایش اشاره‌ای به اتفاق رخ داده برای آوا و دلیل پزشکی مرگ مغزی یا به کما رفتن وی نمی‌شود) و ظاهرا تنها کسی که قرار است در این راه به او کمک کند عاشق وی و دوست و همکار آوا، گیسو‌ست. کسی که به او می‌گوید آوا، آهنگساز و نوازنده مشهور و خلاق، در آخرین سفارش کاری‌اش قرار بوده تا کلیپی به مناسبت عاشورا بسازد اما در کمال تعجب هر روز کمتر از روز قبل، نت نگاشته و بر سر تمرین می‌برد تا جایی که دیگر نتوانست حتی یک خط هم بنویسد و در نهایت نیز قادر به انجام پروژه نشد و این جمله‌ای است که قرار است ‌با درگیر شدن ذهن اعتماد با آن، تمامی نمایش را با خود پیش ببرد. این که اعتماد بی ایمان ناگهان به خاطر درک آوا به فکر عاشورا افتاده و مدام از همه درباره عاشورا سوال می کند.از دکتر مژده، گیسو و حتی مشاور حقه باز و کلاه بردار کارخانه که قصدش بالا کشیدن تمامی ثروت کارخانه است. او مدام درباره عاشورا می‌پرسد اما هرگز حاضر نیست نه کتاب و مقاله و نوشته‌ای را در این زمینه مطالعه کند و نه حتی تلفنی با کسانی در این باره صحبت کند که شاید کمی بیشتر بتواند به او و آوایش کمک کنند. (چرا که او اعتقاد دارد با حل شدن معمای عاشورا، آوا نیز به هوش آمده و بار دیگر برمی‌خیزد). مولف در این جا تلاش کرده تا با پیش رفت شناخت اعتماد از واقعه عاشورا و کشته شدن طفل شیرخواره توسط یزیدیان و شنیدن صداها و آواهایی از آن اتفاق بزرگ، در تنهایی و خلوت شبانه اعتماد، ناگهان آوا به حرکت درمی‌آید. حرکتی که از تکان دادن انگشتان دست آغاز شده و آرام آرام بیشتر و بیشتر می‌شود تا آن جا که ابتدا روی تخت می‌نشیند و پس از مدتی حتی از تخت بر‌می‌خیزد و به طرف پیانو می‌رود و پیانو می‌نوازد. او هر بار تکه کوچکی از کلیپ هرگز ساخته نشده عاشورا را می‌نوازد و دوباره به تخت رفته و بی‌حرکت و در اغما(کما)‌ی گذشته‌اش‌ فرو می‌رود.
اما‌ این حرکت‌ها تا ابد ‌پنهان باقی نمی‌ماند و یکبار در حضور گیسو نیز او بر خاسته و به پشت پیانو رفته و به نواختن می‌پردازد. ‌در حالی که گیسو هرگز تعجب، ناراحتی و خوشحالی‌ای از بلند شدن او نشان نمی‌دهد و بعدها نیز مدعی این می‌شود که هرگز به هوش آمدن و بر خاستن آوا را ندیده است و این پرسش را که از اندکی قبل به ذهن تماشاگر رسوخ کرده را پر‌رنگ‌تر می‌کند‌؛ این که آیا این از جا بر‌خاستن‌ها و پیانو زدن‌ها و... زاده فکر و تخیل‌های بیمار گونه و آرزوی به تصویر کشیده شده ذهنی اعتماد است یا واقعیت دارد‌؟ اگر واقعیت دارد چرا تنها درشب هنگام و اوقات تنهایی بر می‌خیزد و چرا اعتماد برای ثابت کردن این موضوع به دکتر مژده و دیگر اطرافیان تلاشی برای ضبط کردن نوای موسیقی آوا و فیلم گرفتن از بلند شدن و نواختن ساز توسط او نمی‌کند‌؟ آیا گیسو به عمد‌، بنا به گفته اعتماد، از اعتراف به دیدن برخاستن آوا حذر می‌کند یا نه؟ این پرسش‌ها زمانی پر‌رنگ‌تر می‌شود که در پایان، اعتماد ادعا می‌کند که شب گذشته آوا کاملا به هوش آمده و کلیپ عاشورا را تمام کرده است. او صفحات نت را برای اجرا در کنسرت گروه موسیقی به گیسو می‌دهد و می‌گوید که آوا آن را دیشب نگاشته و در موردش توضیح داده است. او برگه‌ها را به گیسو‌ می‌دهد اما صفحات خالی از هرگونه نوشته‌ای است و این پرسش را پر‌رنگ‌تر می‌کند که آیا اعتماد مجنون شده و یا هرکسی را تاب شنیدن این موسیقی ماورایی و شاید حتی آسمانی نیست؟ ‌این‌ها جملگی پرسش‌های بی‌پاسخی است که در طول زمان نمایش، ذهن مخاطب را به خود درگیر کرده و در نهایت نیز پاسخ روشنی برای آن نمی‌یابد و این نیست مگر بی‌تجربگی مولف در پراخت دقیق ‌و فکر کردن به تمامی جزئیات و کلیات مهم اثر نمایشی‌اش.
اثری که ایده‌های خلاقانه‌اش با بی‌تجربه‌گی مطلق به هدررفته و اثر را از سطح لیاقتش‌ پایین‌تر می‌آورد. اگر چه که ریتم مناسب و تمپوی پر‌سرعت اثر به همراه موسیقی مناسب صحنه‌ها که گاه دلهره و گاه شوک را(در لحظات بر خاستن آوا) به تماشاگر خود وارد می‌کند، از جمله تمهیداتی است که مخاطب را در طول مدت نمایش با خود همراه ساخته و از خستگی و کلافگی او جلو گیری می‌کند. به ویژه آن که در طراحی خلاقانه صحنه، مانیتوری به مغز آوا وصل شده تا در نگاه اولیه، خط موج‌ها‌ی پزشکی مغز آوا را نشان می‌دهد اما با گذر ایام و گذشتن از سطح‌، مانتیور را می‌بینیم که فکر آوا در‌باره عاشورا و کویری که در آن گیر کرده و در نهایت عیناً واقعه عاشورا و شهدایی که بر خاک کربلا افتاده‌اند را ‌نشان می‌دهد. در حقیقت این مانیتور خط رابطی است بین ‌دنیای واقعی آوا(خطوط پزشکی) و دنیای ذهنی او‌(که عاشورا می‌بیند و ‌صحبت‌های‌ اعتماد درباره عاشورا به یاد می‌آورد)‌ و این نشان از مولفی خلاق ‌دارد که بی‌تجربگی و عدم دقت در ارائه صحیح نشانه‌ها و بازی بد، خشک و یکنواخت(و نه یکدست) اعتماد در تمامی صحنه‌ها(که شاید نداشتن نگاه بیرون به بازی خودش‌(کارگردان اثر هم بوده است) دلیل آن بوده است) اثری پایین‌تر از سطح انتظار مخاطب به ارمغان می‌آورد. اثری که با ‌نام‌گذاری‌های نشانه شناسانه‌ شخصیت‌ها(آوا برای موسیقی دان، گیسو برای دختری که می‌خواهد زیبایی مطلق برای عشقش باشد و اعتماد برای مردی که به همه اعتماد دارد)‌ ‌قابلیت‌های بسیاری برای تبدیل شدن به اثری ماندگار در ذهن مخاطب را به وجود می‌آورد اما افسوس که بی‌توجهی‌های مفرط در متن و کارگردانی، اثر را از اوج خود به پایین آورده و در همان نیمه ‌و بین زمین و آسمان نگاه می‌دارد.
صبا رادمان
منبع : ایران تئاتر