یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا
ارتباط دانش کلام با فلسفه
در این مقاله، آرای بعضی از اندیشمندان در باب ارتباط علم کلام و فلسفه، بازگو میشود و در مجموع نشان داده خواهد شد که با وجود مشترکاتی در موضوع، غایت و مسایل، فلسفه و کلام، ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند و مخالفتبرخی از متکلمان با فلسفه، ناشی از عدم درک صحیح مبانی حکمی و قواعد فلسفی و... بوده است.
برای تبیین بهتر موضوع مورد بحث، آن را با عناوین زیر، ذکر میکنیم:
▪ اعتقادات مذهبی وتفکرات فلسفی;
▪ آمیختگی برخی از مسایل در کلام و فلسفه;
▪ تاثیر گذاری کلام بر فلسفه;
▪ تاثیرپذیری کلام از فلسفه;
▪ ارتباط کلام شیعی وفلسفه;
▪ مسایل فلسفی، مبادی استدلالهای کلامی.
● اعتقادات مذهبی و تفکرات فلسفی
آدمی در طول تاریخ با به همراه داشتن باورهای دینی از افکار فلسفی برخوردار بوده است. و در حقیقت انواع اندیشههای بشری آنچه مربوط به شناخت هستی و آغاز و انجام آن است، در آغاز توام با اعتقادات مذهبی بوده است. مورخان فلسفه، از دانشمندانی یاد میکنند که از دیر زمان برای شناخت هستی و آغاز و انجام جهان تلاش میکردهاند وبرای تفسیر پیدایش و تحول موجودات، نظریات مختلف و احیانا متناقضی ابراز میداشتهاند. و در عین حال، پنهان نمیدارند که اندیشههای ایشان کم و بیش متاثر از عقاید مذهبی (و به ویژه افکار مذهبی شرقی) بوده است.
با تشویقهای فراوانی که در متون دینی اسلامی نسبتبه فراگیری علم و حکمت آمده است، مسلمانان به فراگیری انواع علوم - از جمله فلسفه - و ترجمه مواریث علمی یونان، روم و ایران پرداختهاند و بدین ترتیب، افکار مختلف فلسفی و انواع دانشها و فنون با انگیزهای گوناگون و به وسیله دوست و دشمن، وارد محیط اسلامی گردید و مسلمانان به کاوش و پژوهش واقتباس و نقد آنها پرداختند و چهرههای درخشانی در عالم علم و فلسفه در محیط اسلامی رخ نمودند و هر کدام با تلاشهای پیگیر خود شاخهای از علوم و معارف را پرورش دادند و فرهنگ اسلامی را بارور ساختند.
از جمله،علمای کلام و عقاید اسلامی با موضعگیریهای مختلف، مسایل فلسفه الاهی را مورد نقد و بررسی قرار دادند و هر چند بعضی در مقام انتقاد، راه افراط را پیش گرفتند ولی به هر حال همان انتقادات و خردهگیریها و طرح سؤالات و شبهات، موجب تلاش بیشتر متفکران و فلاسفه اسلامی و بارورتر شدن اندیشه فلسفی و تفکرات عقلانی گردید.
در عصر اسلامی، مسایل «متافیزیک» یا «مابعد الطبیعه» با مسایل خداشناسی درهم ادغام شد و به نام «الهیات بالمعنی الاعم» نامگذاری گردید. و گاهی هم به مناسبت مسایل دیگری مانند مسایل معاد و اسباب سعادت ابدی انسان و حتی پارهای از مسایل نبوت و امامت نیز به آنها ضمیمه شد، چنان که در الهیات شفاء، ملاحظه میشود.
به عبارت دیگر: بشر برای پاسخگویی صحیح به پرسشهایی همانند: آغاز کدام است؟ و انجام کدام؟ و راه راستبه سوی مقصد کدام؟ چارهای ندارد که به شاخههایی از مباحث فلسفه بپردازد و با روش تعقلی آنها را مورد بررسی و کنکاش قرار دهد،، لذاست که گفتهاند:
«یافتن ایدئولوژی صحیح در گرو داشتن جهانبینی صحیح است و تا پایههای جهانبینی، استوار نگردد و مسایل بنیادی آن به صورت درستحل نشود و وسوسههای مخالف، دفع نگردد نمیتوان به یافتن ایدئولوژی مطلوب و کارساز و راهگشایی امید بست، و تا «هست»ها را نشناسیم نمیتوانیم «باید»ها را بشناسیم.
مسایل بنیادی جهانبینی همان پرسشهای سهگانهای است که وجدان بیدار و فطرت آگاه انسان، پاسخهای قطعی و قانع کنندهای برای آنها میجوید. و بیجهت نیست که دانشمندان اسلامی آنها را «اصول دین» نامیدهاند: خداشناسی در پاسخ «آغاز کدام است؟» معاد شناسی در پاسخ «انجام کدام است؟» و وحی و نبوت شناسی در پاسخ «راه کدام است و راهنما کیست؟». (۱)
از این رو، اندیشههای عقلی و فلسفی، همواره برای پاسخ صحیح و قطعی پرسشهای دینی بشر، لازم بوده و برخی از معتقدات دینی در سایه مسایل فلسفی قابل دفاع بوده است.
از همین فرصت استفاده کرده، در مورد این پرسش که: چگونه میتوان به ارزش فلسفه، مطمئن بود در حالی که دانشمندان زیادی با آن مخالفت کردهاند و حتی در روایات اسلامی، در مذمت آن، احادیثی نقل شده است؟ به پاسخ اجمالی آن اشاره میکنیم:
مخالفتبا فلسفه، از طرف اشخاص مختلف و با انگیزههای متفاوتی انجام گرفته است. ولی مخالفت دانشمندان آگاه و بیغرض مسلمان در واقع به معنای مخالفتبا مجموعه اندیشههای فلسفی رایجی بوده که بعضی از آنها - دست کم به نظر ایشان - با مبانی اسلامی، موافق نبوده است. و اگر روایت معتبری هم در نکوهش از فلسفه رسیده بود قابل حمل بر این معنی بود. اما در مسایلی که تنها راه حل آنها روش تعقلی است نه تنها مخالفتی در استفاده از آن نشده بلکه ضرورت این کار مورد تاکید آیات قرآن کریم و روایات شریف میباشد چنان که نمونههای فراوانی از این تلاش در باب توحید و معاد در کتاب و سنتبا ارایه استدلالها صورت پذیرفته است. (۲)
از این روست که فیلسوفانی همانند صدرالمتالهین،، همه حقایق از جمله مبدا و معاد، مساله روح، حساب و کتاب، میزان، بهشت و دوزخ را برای انسان حکیم، امور حقیقی و غیر قابل انکار تلقی میکند.
وی در برابر سازی میان حکمت و شریعت، شریعت را منزهتر از آن مییابد که با فلسفه الاهی سازگار نباشد و فلسفه را کوچکتر از آن میبیند که سر ناسازگاری با شریعت داشته باشد و بر فلسفهای که با کتاب و سنت، برابری و هماهنگی نداشته باشد، نفرین میفرستد. (۳) و با همین دیدگاه،، آنانی که نتوانند عقاید دینی را با اصول مسلم فلسفی ارایه کنند، در حقیقت رهزنان راه آخرت و هم ردیف سوفسطاییاناند. (۴)
● آمیخگی برخی از مسایل در کلام و فلسفه
بخشی از مسایل فلسفه و کلام به گونهای درهم تنیدهاند که متکلمان و فلاسفه را به توصیف و تبیین آنها واداشته و زمینهای را به وجود آورده که هم کلام از فلسفه بهره میگیرد و هم فیلسوف از طرح مباحث کلامی بینصیب نمیگردد.
توضیح این که: اصول عقاید دین اسلام مبتنی بر فطرت و عقل سلیم است و از همین روست که بحث و تحقیق درباره آنها را نمیتوان در مقابل فلسفه و حکمت قرار داد. چه این که «کلام» قسمتی خاص از حکمت در دایره الهیات و عقاید دینی است که متکی به واقعیات میباشد و یا علم کلام نیز مانند حکمت، معرفتبه حقایق موجوداتی است که بحث از عقاید اصلی را در اولویت قرار دادهاند و میتوان گفت : علم کلام واقعی منطق خاص انبیا علیهم السلام است که نه تنها مخالف علم و فلسفه به معنای جهانشناسی و حکمتبه معنای استکمال نفس انسانی نیست، بلکه خود پشتیبان و تصفیه کننده آنها از تخیلات و اوهام میباشد.
و بر اساس این که موضوع و هدف کلام و حکمت و فلسفه نزدیک به هماند، متکلمان که قطعا گروهی از حکما محسوب میشوند نیز در اغلب مسایل هستی اظهار نظر نموده وارد بحث تحقیقی شدهاند.
درست است که ما نمیگوییم: خواجه نصیر طوسی رحمه الله تنها از گروه متکلمان است، ولی کتاب «تجرید الاعتقاد» او مشتمل بر مسایل حکمی کلامی و فلسفی است، اصول مباحث هستیشناسی را مانند امور عامه، مباحث مربوط به ماهیت، علت و معلول، جواهر و اعراض، اجسام، احکام جواهر مجرد و اعراض از طرق علمی و عقلی محض بررسی مینماید و بدیهی است که این گونه مباحث در مکتبهای فلسفی و حکمی مورد تحقیق و بررسی قرار بگیرند. (۵)
بنابراین، فلاسفه وحکمای اسلام در نظامات فلسفی خود، مسایل عقیدتی را به طور جدی مطرح میکنند. ابن سینا، الاهیات بسیار والایی را در عرفان نظری و عملی در نمط ۸ و۹و۱۰ الاشارات والتنبیهات و اصول کلی مربوط به مبدا و معاد و نبوت و شرایع را در «الشفا» با صراحت و به عنوان دیدگاه اصلی فلسفه وحکمت مورد تحقیق قرار میدهد. (۶)
● تاثیر گذاری کلام بر فلسفه
بعضی از علوم یا مسایل علمی به خاطر داشتن منتقدان سختکوش، علاوه بر ادامه حیات به تکامل وپیشرفت قابل ملاحظهای دستیافتند. داستان کلام و فلسفه هم این چنین است. مخالفتهای عدهای از متکلمان و ستیزهجویی آنان با فلاسفه و برخی از مسایل فلسفی، مایه شکوفایی فلسفه گردید. استاد شهید مطهری در این باره آورده است:
«متکلمان در فلسفه اسلامی خیلی اثر کردند اما نه به این نحو که توانستند قسمتی از مدعاهای خود را به فلاسفه بقبولانند، بلکه به این نحو که فلاسفه را همیشه به مبارزه میطلبیدند وبه گفتههای آنها ناخن میزدند و تشکیک و انتقاد میکردند و احیانا بنبستهایی برای فلاسفه ایجاد میکردند. این ناخن زدنها و تشکیکها وانتقادها، فلاسفه را وادار به عکس العمل وابتکار وجستجوی راه حل برای اشکالات متکلمان میکرد. عکسالعمل نشان دادن فلسفه اسلامی نسبتبه کلام، مسایل جدیدی را به میان آورد که در فلسفههای قدیم یونانی و اسکندرانی سابقه نداشت.
در «مسایل وجود» که اساس و مبنای فلسفه صدراست، هم عرفا سهیماند و هم متکلمان. سهم عرفا البته بیشتر است; بلکه آنها را باید مبتکر این مسایل شمرد ولی متکلمان نیز از نظر تشکیک در «وحدت مفهومی وجود» که از ارسطو رسیده است و از نظر تشکیک در «وجود ذهنی» سهم مهمی دارند. ایرادات و تشکیکات آنها سهم مهمی در منتهی شدن فلسفه اسلامی به «اصالت وجود» دارد.
متکلمان از همان اول به مساله حدوث عالم و این که معلولیت مساوی با حدوث زمانی است، عنایت داشتند. فلاسفه خیلی کوشش کردند که ثابت کنند این چنین نیست. این خود مساله نفیسی را در باب علت و معلول به وجود آورد و آن این که ببینیم مناط احتیاج به علت چیست؟ آیا حدوث استیا امکان؟
فلاسفه مبرهن کردند که مناط احتیاج به علت امکان است نه حدوث. این مساله از مسایل بسیار پر ارزش فلسفه اسلامی است و مولود ستیزهگری کلام با فلسفه است...
متکلمان برای اثبات معاد مساله «اعاده معدوم» را پیش کشیدند. این بحث از آن نظر که متکلمان طرح کردند، حایز اهمیت نبود، اما از نظر شناختن مراتب وجود و این که مرتبه هر وجود مقوم ذات اوست نتیجه بسیار ارزندهای به وجود آورد. هر چند ابتکار این نظر از عرفاست، اما ناخن زدنهای متکلمان، فلسفه را به آستان این نظر عالی عرفانی مؤید به براهین عقلی کشانید». (۷)
در ادامه سخن باید این نکته را هم اضافه کرد که:
«تاثیری که معارف اسلامی در فلسفه اسلامی کرده است غیر از تاثیری است که فن کلام کرده است. تاثیری که معارف اسلام کرد همان است که تا حد زیادی صحیح استبگوییم«صدرا» با ایجاد یک چهار راه، راههای عقل و وحی و مکاشفه را به هم متصل کرد، و اما تاثیر کلام این است که با فلسفه جنگ و ستیز کرد و فلسفه را از حال جمود درآورد و وادار به عکسالعملهایی کرد; آن عکسالعملها ثمرات بسیار پر ارزش فلسفه اسلامی است...
[به عنوان مثال:] تشکیکات فخر الدین رازی که از روح کلامی و خاصیت جنگ و ستیز کلام و فلسفه سرچشمه میگیرد، فوقالعاده به فلسفه اسلامی خدمت کرده است...
غزالی نیز به نوبه خود از همین راه به فلسفه اسلامی خدمت کرد. غزالی و فخر رازی از آن نظر که رسما در مقابل فلسفه و فلاسفه قد علم کردند و اظهار داشتند از این اسمهای پر طنطنه سقراط و افلاطون و ارسطاطالیس نباید ترسید، به حریت فکری در جهان اسلامی خیلی خدمت کردند، با این تفاوت که ارزش غزالی از همین حد تجاوز نمیکند; اما فخر رازی توانست فلاسفه را در بنبستهایی قرار دهد و تشکیکهای خود را در فلسفه منعکس کند و فلاسفه را به چارهجویی وادارد». (۸)
چنان که طرح بعضی از مسایل در زمینههای دینی، راه را برای تحلیلهای فلسفی آماده میکند. مثلا مسایلی که از قبیل حقیقت وحی و اعجاز، از طرف ادیان، و یا مسایل دیگری از قبیل عالم مثال و اشباح از طرف عرفا مطرح شده، و زمینه را برای تحقیقات فلسفی جدیدی فراهم کرده است. (۹)● تاثیر پذیری کلام از فلسفه
شهید مطهری جهت توضیح این سخن که گفته میشود که فلسفه صدرا چهار راهی است که فلسفه مشاء و فلسفه اشراق و طریقه عرفا و طریقه متشرعه را به هم متصل میکند، آورده است:
«تصور بعضی این است که فلسفه اسلامی تدریجا به جانب کلام گراییده است و در فلسفه «صدرا» این دو با یکدیگر یکی شدهاند. بنابراین از نظر این دسته راه چهارمی که صدرا در فلسفه خود میان آن و فلسفه مشاء و اشراق و طریقه عرفا ارتباط برقرار کرد، روش متکلمان بود. باید بگویم که این تصور غلط است، فلسفه اسلامی یک قدم به طرف کلام نیامد، این کلام بود که به تدریج تحت نفوذ فلسفه قرار گرفت و آخر کار در فلسفه هضم شد.
... این که گفته میشود فلسفه اسلامی تدریجا به سمت کلام گراییده، به هیچ وجه درست نیست، زیرا حتی یک مساله از مسایل مورد اختلاف فلسفه و کلام را نمیتوان پیدا کرد که فلسفه تسلیم کلام شده باشد، بلکه کار به عکس است، کلام تدریجا تسلیم فلسفه شد.
مقایسه کتب کلامی قرن سوم وچهارم مانند کتاب مقالات الاسلامیین اشعری با کتب کلامی قرنهای هفتم و هشتم و نهم و دهم ویازدهم مانند کتابهای تجرید و مواقف و مقاصد و شوارق این مطلب را روشن میکند». (۱۰)
بر اساس همین بینش، و با توجه به تغییراتی که در کتابهای کلامی به وجود آمده، نوع نگرش متکلمان وتاثیر پذیری مباحث آنان از فلسفه، آشکار است. شهید مطهری با اشاره به همین نکته، بار دیگر بر این که کلام تحت الشعاع فلسفه واقع شد تاکید دارد:
«متکلمان غالبا پایه استدلالشان بر این است که فلان چیز زشت است و فلان چیز نیک است. متکلمان به اصطلاح بر اساس «حسن و قبح عقلی» استدلال میکند.
حکما مدعی هستند که حسن و قبحها، همه مربوط استبه دایره زندگی انسان، درباره خدا و جهان و هستی، با این معیارها نمیتوان قضاوت کرد. از این رو، حکما کلام را «حکمت جدلی» (۱۱) مینامند.
حکما معتقدند که اصول اساسی دین با مقدمات برهانی و متکی بر بدیهیات اولیه بهتر قابل استدلال است تا با مقدمات مشهوری و جدلی; و چون در دوره اسلامی، خصوصا در میان شیعه، تدریجا فلسفه بدون آن که از وظیفه بحث آزاد خود خارج گردد و خود را قبلا «متعهد» سازد، به بهترین وجهی اصول اسلامی را تایید کرد، لهذا حکمت جدلی تدریجا به دست امثال خواجه نصیرالدین طوسی رنگ حکمتبرهانی و حکمت اشراقی گرفت وکلام تحتالشعاع فلسفه واقع شد (۱۲)
● ارتباط کلام شیعی و فلسفه
اصطکاکی که میان فلاسفه و متکلمان در طول دوران گذشته، به ویژه پیش از آمیختگی کتب کلامی با مسایل فلسفی(یعنی کتابهایی که متقدم بر قرن هفتم به ویژه در قرن سوم و چهارم نوشته شدهاند) مشاهده میشد، در نگاه اول نشان میدهد که چنین اصطکاکی ویژگی اولیه مسایل کلامی است و یا به طور مطلق علم کلام، مباحث فلسفه را برنمیتابد. ولی با کند و کاو بیشتر به خوبی میتوان به دست آورد که کلام شیعی را باید با کلام عام فرق و مذاهب اسلامی جدا کرده، وحتی تمایز آشکار میان کلام اشاعره و معتزله را در نظر داشت، لذا با این دید و نیز اهتمام ویژه به عقل و جایگاه حسن و قبح عقلی در کلام شیعی میتوان به جد ادعا کرد و به قول استاد آیهٔ الله جوادی آملی چنین گفت:
نه تنها تمایزی بین کلام شیعی و علوم عقلی یافت نمیشود بلکه در واقع کلام شیعه همان فلسفه است که پس از اثبات نبوت با استعانت از مقدمات یقینیای که از طریق کلام معصوم به دست میآورد با وسعتبیشتری درباره صفات و افعال باری تعالی به قضا میپردازد.
متکلم برجسته، ملا عبدالرزاق لاهیجی در کتاب «شوارق الالهام» - که در شرح «تجرید الاعتقاد» مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی تحریر شده و سالیانی دراز در حوزههای علمی جهان اسلام به عنوان کتاب درسی کلام تدریس میشده است - به انکار تمایز میان کلام شیعه و فلسفه پرداخته و مخالفتبا فلسفه را به اشاعره نسبت میدهد. او پس از آن که مقداری از کلمات شارح مقاصد را در شرح المقاصد و در شرحی که بر کتاب «العقائد النسفیهٔ» دارد ذکر میکند، میگوید:
«آنچه در شرح المقاصد و شرح العقائد آمده است، صریح در این است که مخالفت معتزله با آن دسته از اهل سنت که اشاعره نامیده میشوند، در چگونگی برخورد آنها با ظواهر سنتبوده است.
با آن که شارح در کلام خود تصریح به این مطلب دارد که در اصول اعتقادی تنها به یقین میتوان اعتماد نمود و برای ظن و گمان اعتباری نیست و با این که میدانیم ظواهر کتاب وسنت افاده گمان مینمایند; بنابراین مخالفتبا ظواهر در هنگام رویارویی با یک مطلب یقینی هرگز بدعتشمرده نمیشود بلکه صواب و صحیح است و حال آن که شارح مذکور، معتزله را به دلیل تمسک به یقین، اهل بدعت و هوی نامیده است و این در واقع خطا و غفلتی است که از او سرزده است، زیرا در و اقع جمود اشاعره بر ظواهر به آن دلیل که مخالفتبا امری معلوم و آشکار در بسیاری از اصول اعتقادی است، بدعت و هوی است.
در این مطلب برای کسی تردید و شک نیست که بسیاری از ظواهر از جهت مخالفتبا آنچه صریح عقل است تاویل میشوند، بنابراین منع اشاعره از تاویل ظواهر، مخالفتبا چیزی است که ثابت در دین استبلکه کار اشاعره از بدعت نیز زشتتر است; زیرا بدعت قولی است که آن و یا نقیض آن در دین نیامده است و حال آن که کار آنها قول بر خلاف چیزی است که در دین ثابتشده است.
و از آنچه در شرح المقاصد و شرح العقاید آمده است این نیز دانسته میشود که خلط کلام با فلسفه از جانب معتزله از آن جهتبوده است که آنها در مطالب خود به فلسفه تمسک میورزیدهاند و از جانب اشاعره از آن جهتبوده که آنها در ابطال قواعد فلسفی از فلسفه کمک میگرفتهاند، و این گفتار صریح در این است که عداوت با فلسفه در میان مسلمانان از اشاعره شروع شده است نه از معتزله چه رسد به این که این عداوت به امامیه نسبت داده شود.
چگونه میتوان عداوت با فلسفه را به امامیه نسبت داد و حال آن که اکثر اصول ثابت در نزد امامیه که از پیشوایان معصوم آنها - که درود خدا بر آنها باد - وارد شده است، مطابق با حقایقی است که توسط بزرگان فلسفه و پیشینیان آنها ثابتشده است و مبنی بر قواعد فلسفی است و این مطلب بر محققان پوشیده نیست.
این نکته نیز شایان ذکر است که موافقت امامیه با معتزله در بسیاری از اصول کلامی از آن جهت است که معتزله در کلام خود از فلسفه استمداد میگرفتهاند و از این جهت نیست که اصول امامیه ماخوذ از علوم معتزله میباشد.
امامیه اصول اعتقادی را از ائمه خود فرا میگرفتهاند و ائمه - که درورد خدا بر آنها باد - اصحاب خود را از کلامی که ماخوذ از آنها نبوده است منع میکردهاند. پس کلام شیعه را نمیتوان به آنچه از معتزله وارد شده است نسبت داد.
آنچه بیان شد برای کسی که ممارستبا اصول اعتقادی امامیه - که خوشنودی خداوند بر آنها باد - داشته باشد، ظاهر و آشکار است». (۱۳)
به نظر میرسد که علم کلام در میان متکلمان فرق و مذاهب اسلامی نتوانسته به تنهایی رسالت و وظیفه خود را عمل کند بلکه موفقیت آن متکلمی بهتر بود که در کنار علم کلام دریچهای از فلسفه را به روی خود گشوده است. وبالاتر ازآن، این که در حقیقت فلسفه اولی با تعقیب مباحث مواردی که با کلام هدف مشترک دارد - مانند: وجود خداوند و صفات او - طلایهدار استدلال و ردشبهات بوده است. و به راستی «فلاسفه شیعه، بدون آن که فلسفه را به شکل کلام در آورند و از صورت حکمتبرهانی به صورت حکمت جدلی خارج سازند، با الهام از وحی قرآن و افاضات پیشوایان دینی، عقاید و اصول اسلامی را تحکیم کردند... حدیثشیعه و فلسفه شیعه هر دو، وظیفه علم کلام را بهتر از خود علم کلام انجام دادهاند». (۱۴)
● مسایل فلسفی، مبادی استدلالهای کلامی
پیش از پرداختن به توضیح عنوان مذکور، چند نکته را یادآوری میکنیم:
الف) پیش از ورود در مباحث هر علمی لازم است موضوع آن علم شناخته، و وجود آن (اگر بدیهی نباشد) اثبات گردد. و همچنین لازم است اصولی که اثبات مسایل آن علم، متوقف بر آنها استشناخته شوند. و این همه را مبادی تصوری و تصدیقی علم مینامند.
ب) مبادی تصدیقی علوم بر دو قسم است: یکی تصدیق به وجود موضوع و دیگری اصولی که برای اثبات و تبیین مسایل علم از آنها استفاده میشود.
ج) قسم دوم از مبادی تصدیقی یعنی اصولی که مبنای اثبات مسایل، قرار میگیرند نیز به دو دسته تقسیم میشوند: یکی اصول نظری ( غیر بدیهی) که باید در علوم دیگری اثبات گردد و به نام «اصول موضوعه» نامیده میشود.
دسته دوم از اصولی که مبنای اثبات مسایل قرار میگیرند، قضایای بدیهی و بینیاز از اثبات و تبیین است مانند: قضیه محال بودن تناقض.
ه) کلیترین «اصول موضوعه» در فلسفه اولی اثبات میگردد یعنی پارهای از مسایل فلسفه، اصول موضوعه سایر علوم را اثبات میکنند. پس بالطبع، مبادی علم کلام (لااقل برخی از آنها) را باید در فلسفه جستجو کرد. (۱۵)
اینک با توجه به توضیح مذکور، باید توجه داشت که علم کلام برای استدلال دستهای از مباحث، به ویژه آنچه که مربوط به اثبات وجود خدا، صفات باری ونیز مساله معاد و... نیاز به مسایل و قواعد فلسفی دارد، لذا آگاهی متکلمان از مباحث فلسفی و به کارگیری آنها در زمینههای مذکور ضرورت خواهد داشت.
مثلا فهم صحیح برهانی که محقق طوسی برای اثبات وجود خدا به صورت زیر اقامه کرده: «الموجود ان کان واجبا فهو المطلوب والا استلزمه لاستحالهٔ الدور و التسلسل». (۱۶) (×) مبتنی بر آگاهی از وجوب و امکان ذاتی و نیز براهین امتناع دور و تسلسل است که از مباحث فلسفه اولی میباشند.
از این رو، هرگاه متکلم نسبتبه مباحثی مانند: اصالت وجود، تشکیک در وجود، وجود رابط و مستقل، ویژگیهای هستی ممکن و واجب، وحدت و اقسام آن، علت و معلول، امتناع دور و تسلسل، ویژگیهای هستی مادی و مجرد، اقسام سبق و لحوق و... آگاهی کافی نداشته باشد، از عهده تحقیق پیرامون مسایل خداشناسی و توحید برنخواهد آمد.
همچنین محقق طوسی از اصل «وجوب الوجود بالذات» به عنوان یک قاعده مستحکم و فراگیر کلامی بهره گرفته و بسیاری از صفات جمال و جلال الاهی را بر مبنای آن اثبات نموده است. (۱۷) و نیز تبیین مساله «علم پیشین خداوند به موجودات» که در روایات تصریح شده (۱۸) ، جز بر پایه اصول و قواعد فلسفی ممکن نیست، اصولی مانند: تشکیک در حقیقت وجود، اتحاد عاقل و معقول، بسیط الحقیقهٔ کل الاشیاء و لیس بشیء منها»و....
افزون بر آن، تبیین عمیق و دقیق صغرای برهان حدوث که از براهین مشهور متکلمان بر اثبات وجود آفریدگار است در گرو اصل حرکت جوهری است که از اندیشههای ابتکاری صدرالمتالهین به شمار میرود.
چنان که اثبات توحید ذاتی (بساطت و احدیت ذات خداوند) و نیز توحید صفاتی (عینیت صفات با ذات و با یکدیگر) ، مبتنی بر اصالت وجود و وحدت حقیقی حقه است. (۱۹)
و دهها مساله کلامی دیگر که فهم صحیح آنها بدون آگاهی از اصول و قواعد فلسفی ممکن نیست. و بر این اساس باید گفت: فلسفه (امور عامه) نیز - همانند منطق - از مبادی لازم علم کلام به شمار میرود، و درستبه همین دلیل است که میبینیم متکلمان، قبل از ورود به بحثهای کلامی (مباحث مبدا و معاد) و پس از طرح مباحث منطقی، متعرض بحثهای فلسفی شده و پیرامون مسایلی چون: وجوب و امکان، علت و معلول، حدوث و قدم، جوهر و عرض و... بحث نمودهاند. اگر چه مشهور است که محقق طوسی اولین کسی است که مباحث فلسفی را در کلام وارد نمود، ولی باید گفت: این کار قرنها قبل از وی توسط اساتید علم کلام انجام گرفت. از آن جمله میتوان کتاب «الیاقوت» تالیف ابراهیم بن نوبخت را نام برد. وی قبل از آن که به اثبات صانع و توحید و صفات الاهی بپردازد، پیرامون مسایلی چون: خواص قدیم وحادث، ممکن و واجب، جوهر و عرض، امتناع تسلسل و... بحث نموده است. (۲۰)
عزالدین رضانژاد
پینوشتها:
۱. ر.ک: آموزش فلسفه، استاد محمد تقی مصباح یزدی، ج۱، صص۲۴، ۲۹، ۳۰، ۸۹ و۱۳۴.
۲.همان، صص۱۳۶- ۱۳۷.
۳. چنان که میفرماید: «...ان الشرع و العقل متطابقان فی هذه المسالهٔ [ای تجرد النفس] کما فی سائر الحکمیات، وحاشی الشریعهٔ الحقهٔ الالهیهٔ البیضاء ان تکون احکامها مصادمهٔ للمعارف الیقینیهٔ الضروریهٔ، و تبا لفلسفهٔ تکون قوانینها غیر مطابقهٔ للکتاب و السنهٔ».اسفار:۸/۳۰۳.
صدرالمتالهین، در جای دیگر به صراحت گفته است که وصول به بخشی از مسایل توحیدی، جز از طریق شناخت قواعد حکمی و پذیرش برخی از موضوعات میسر نیست:«... ولا یمکن الوصول الی معرفهٔ الله وتوحیده وتنزیهه عن الکثرهٔ والنقصان الاباتقان هذه المسالهٔ الشریفهٔ [ای دوام جود المبدء الاول و ازلیهٔ قدرته...] علی وجه یطابق البراهین الحکمیهٔ ویوافق القوانین النبویهٔ...».اسفار:۷/۲۸۲ - ۲۸۳.
۴. اسفار: ۵/۱۵۹.
۵.مثلا اشاعره در مساله جزء لا یتجزا(جوهر فرد) و به اصطلاح امروزی «اتم» کوچکترین اجزای تشکیل دهنده جهان اجسام، وارد بحث و تحقیق میشوند و از مسیر علمی (دوران خود)و طرق عقلی محض حرکت میکنند.
و یا انتشار ترجمه قسمت مربوط به ذرات کتاب «المسائل فی الاختلاف بین البصریین والبغدادیین»(ابو رشید سعید بن محمد نیشابوری) در سال ۱۹۰۲ در شهر لیون ویا کتا ب«مذهب الذرهٔ عند المسلمین و علاقته بمذاهب الیونان و الهند»(دکتر س. پنیس» و کتابهای کلامی معروف معتزله و... از همین دست، نشان میدهد که قواعد و مسایل و مبانیای که در پیرامون این مبحث مطرح و مورد بررسی عمیق قرار گرفته، فلسفی وحکمی محض بوده و گاه نیز به منابع دینی توجه داشته است و بالعکس.
۶.فصلنامه رهنمون، شماره اول، تابستان ۱۳۷۱، ص ۶۰-۶۱، مقاله: مقدمه فرق مابین فلسفه وحکمت و کلام، علامه محمد تقی جعفری با تلخیص و تصرف اندک.
۷. مجموعه آثار: ۱۳/۲۳۳ - ۲۳۴; علت این که اکثر متکلمان با مساله «اعاده معدوم» مخالفت کردند این است که آنان «معاد را از باب «اعاده معدوم» دانستهاند و تصور میکردند : محال بودن اعاده معدوم، به منزله انکار معاد است. و از آنجا که موضوع حشر و قیامت از ضروریات دین و مذهب است لذا معتقد شدهاند که جواز اعاده معدوم و بلکه وقوع و تحقق آن از ضروریات دین و مذهب است. آنان در این باره، مرتکب دو اشتباه بزرگ شدهاند: یک اشتباه شرعی و دینی که موضوع حشر و قیامت را اعاده معدوم دانستهاند و یک اشتباه عقلی و فلسفی که اعاده معدوم را جایز دانستهاند. ر.ک: مجموعه آثار:۵/۳۱۵- ۳۱۶.
۸.مجموعه آثار:۱۳/۲۳۵- ۲۳۶.
۹. آموزش فلسفه:۱/۱۲۴.
۱۰. مجموعه آثار:۱۳/۲۳۴.
۱۱. به نظر میرسد «کلام» را به طور مطلق جدلی خواندن صحیح نباشد چه این که کلام شیعه همواره با برهان همراه بوده است. حضرت استاد آیهٔ الله جوادی آملی در این باره آورده است:
«کلام رایج اهل سنت که کلام اشعری است مقید به برهان نیست و از قیاسات جدلی استفاده میکند و لیکن کلام شیعه مقید به برهان است. از این رو، کلام شیعه در بسیاری از مسایل الاهی که محل بحث اهل کلام استبا بخشی از فلسفه که به این امور میپردازد هماهنگ است. مرحوم ملا عبدالرزاق لاهیجی با توجه به همین مساله، در مقدمه کتاب شوارق الالهام[فی شرح تجرید الاعتقاد: ۱/۵، چاپ سنگی]، متکلمان شیعی را فیلسوف و فیلسوف شیعی را واجد تفکر کلامی میخواند».
ر.ک: رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، بخش یکم از جلد اول، صص۱۳۶- ۱۳۷.
۱۲. مجموعه آثار: ۵/۱۵۵.
۱۳. ر.ک: شوارق الالهام:۱/۵،چاپ سنگی رحیق مختوم، آیهٔ الله جوادی آملی، بخش یکم از جلد اول، صص ۲۴۰- ۲۴۳،، (با تصرف اندک).،
۱۴.مجموعه آثار استاد شهید مطهری:۳/۹۳.
۱۵. شناختخدای متعال و صفات و افعال او سلسله مسایلی را تشکیل میدهد که در علم «خداشناسی» (الهیات بالمعنی الاخص) مورد بررسی قرار میگیرد. اما همه این مسایل، مبتنی بر یک سلسله مسایل کلیتر و عمومیتری است که قلمرو آنها امور حسی و مادی را نیز در برمیگیرد، از این قبیل:
موجودات در پیدایش و بقای خودشان نیازمند به یکدیگرند و میان آنها رابطه فعل و انفعال، تاثیر و تاثر وعلیت و معلولیت، برقرار است; همه موجوداتی که در تیررس حس و تجربه انسان قرار دارند زوال پذیرند ولی باید موجود دیگری باشد که امکان زوال نداشته باشد و بلکه به هیچ وجه عدم و نقص، راهی به سوی او نیابد; دایره هستی منحصر به موجودات مادی و محسوس و همچنین منحصر به موجودات متغیر ومتحول ومتحرک نیستبلکه انواع دیگری ازموجودات هستند که این ویژگیها را ندارند و نیازی به زمان و مکان هم نخواهند داشت. بحث درباره این که آیا لازمه هستی، تغیر و تحول و زوال پذیری و وابستگی استیا نه، بحثی است که پاسخ مثبت آن به تقسیم موجود به مادی و مجرد، ثابت و متغیر، واجب الوجود و ممکن الوجود و... میانجامد و تا این گونه مسایل، حل نشود و مثلا وجود واجب و مجردات ثابت نشود، علوم خداشناسی و روانشناسی فلسفی و مانند آنها پایه و اساسی نخواهند داشت. ونه تنها اثبات این مسایل، محتاج به استدلالات عقلی استبلکه اگر کسی بخواهد آنها را ابطال کند نیز ناگزیر است که روش تعقلی را به کار گیرد; زیرا همان گونه که حس و تجربه به خودی خود توان اثبات این امور را ندارد، توان نفی و ابطال آنها را هم نخواهد داشت.
ر.ک: آموزش فلسفه، استاد محمد تقی مصباح یزدی، ج۱، صص ۹۸- ۱۰۱، درس هفتم.
۱۶. کشف المراد، المقصد الثالث.
× اگر موجود (که اصل واقعیت آن قابل انکار نیست واجب الوجود بالذات) باشد، مقصود قایلان به وجود خداوند ثابت است، در غیر این صورت، مستلزم واجب الوجود است، زیرا «دور» و «تسلسل» محال است.
۱۷. همان.
۱۸. ر.ک: توحید صدوق، ص ۱۳۷، باب العلم، روایت ۹.
۱۹. اصل احدیت و بساطت ذات در اصطلاح روایات به «احدی المعنی» بودن خداوند بیان شده است. چنان که محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: «من صفهٔ القدیم انه واحد احد صمد احدی المعنی و لیس بمعان کثیرهٔ مختلفهٔ».(توحید صدوق، باب صفات الذات، ص ۱۴۴، روایت ۹).
۲۰.ر.ک: مقاله: رابطه کلام با علوم دیگر، علی ربانی گلپایگانی، کیهان اندیشه، شماره ۴۹، صص ۱۰۷- ۱۰۸(با تلخیص وتصرف اندک).
کلام اسلامی- شماره ۳۳
پینوشتها:
۱. ر.ک: آموزش فلسفه، استاد محمد تقی مصباح یزدی، ج۱، صص۲۴، ۲۹، ۳۰، ۸۹ و۱۳۴.
۲.همان، صص۱۳۶- ۱۳۷.
۳. چنان که میفرماید: «...ان الشرع و العقل متطابقان فی هذه المسالهٔ [ای تجرد النفس] کما فی سائر الحکمیات، وحاشی الشریعهٔ الحقهٔ الالهیهٔ البیضاء ان تکون احکامها مصادمهٔ للمعارف الیقینیهٔ الضروریهٔ، و تبا لفلسفهٔ تکون قوانینها غیر مطابقهٔ للکتاب و السنهٔ».اسفار:۸/۳۰۳.
صدرالمتالهین، در جای دیگر به صراحت گفته است که وصول به بخشی از مسایل توحیدی، جز از طریق شناخت قواعد حکمی و پذیرش برخی از موضوعات میسر نیست:«... ولا یمکن الوصول الی معرفهٔ الله وتوحیده وتنزیهه عن الکثرهٔ والنقصان الاباتقان هذه المسالهٔ الشریفهٔ [ای دوام جود المبدء الاول و ازلیهٔ قدرته...] علی وجه یطابق البراهین الحکمیهٔ ویوافق القوانین النبویهٔ...».اسفار:۷/۲۸۲ - ۲۸۳.
۴. اسفار: ۵/۱۵۹.
۵.مثلا اشاعره در مساله جزء لا یتجزا(جوهر فرد) و به اصطلاح امروزی «اتم» کوچکترین اجزای تشکیل دهنده جهان اجسام، وارد بحث و تحقیق میشوند و از مسیر علمی (دوران خود)و طرق عقلی محض حرکت میکنند.
و یا انتشار ترجمه قسمت مربوط به ذرات کتاب «المسائل فی الاختلاف بین البصریین والبغدادیین»(ابو رشید سعید بن محمد نیشابوری) در سال ۱۹۰۲ در شهر لیون ویا کتا ب«مذهب الذرهٔ عند المسلمین و علاقته بمذاهب الیونان و الهند»(دکتر س. پنیس» و کتابهای کلامی معروف معتزله و... از همین دست، نشان میدهد که قواعد و مسایل و مبانیای که در پیرامون این مبحث مطرح و مورد بررسی عمیق قرار گرفته، فلسفی وحکمی محض بوده و گاه نیز به منابع دینی توجه داشته است و بالعکس.
۶.فصلنامه رهنمون، شماره اول، تابستان ۱۳۷۱، ص ۶۰-۶۱، مقاله: مقدمه فرق مابین فلسفه وحکمت و کلام، علامه محمد تقی جعفری با تلخیص و تصرف اندک.
۷. مجموعه آثار: ۱۳/۲۳۳ - ۲۳۴; علت این که اکثر متکلمان با مساله «اعاده معدوم» مخالفت کردند این است که آنان «معاد را از باب «اعاده معدوم» دانستهاند و تصور میکردند : محال بودن اعاده معدوم، به منزله انکار معاد است. و از آنجا که موضوع حشر و قیامت از ضروریات دین و مذهب است لذا معتقد شدهاند که جواز اعاده معدوم و بلکه وقوع و تحقق آن از ضروریات دین و مذهب است. آنان در این باره، مرتکب دو اشتباه بزرگ شدهاند: یک اشتباه شرعی و دینی که موضوع حشر و قیامت را اعاده معدوم دانستهاند و یک اشتباه عقلی و فلسفی که اعاده معدوم را جایز دانستهاند. ر.ک: مجموعه آثار:۵/۳۱۵- ۳۱۶.
۸.مجموعه آثار:۱۳/۲۳۵- ۲۳۶.
۹. آموزش فلسفه:۱/۱۲۴.
۱۰. مجموعه آثار:۱۳/۲۳۴.
۱۱. به نظر میرسد «کلام» را به طور مطلق جدلی خواندن صحیح نباشد چه این که کلام شیعه همواره با برهان همراه بوده است. حضرت استاد آیهٔ الله جوادی آملی در این باره آورده است:
«کلام رایج اهل سنت که کلام اشعری است مقید به برهان نیست و از قیاسات جدلی استفاده میکند و لیکن کلام شیعه مقید به برهان است. از این رو، کلام شیعه در بسیاری از مسایل الاهی که محل بحث اهل کلام استبا بخشی از فلسفه که به این امور میپردازد هماهنگ است. مرحوم ملا عبدالرزاق لاهیجی با توجه به همین مساله، در مقدمه کتاب شوارق الالهام[فی شرح تجرید الاعتقاد: ۱/۵، چاپ سنگی]، متکلمان شیعی را فیلسوف و فیلسوف شیعی را واجد تفکر کلامی میخواند».
ر.ک: رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، بخش یکم از جلد اول، صص۱۳۶- ۱۳۷.
۱۲. مجموعه آثار: ۵/۱۵۵.
۱۳. ر.ک: شوارق الالهام:۱/۵،چاپ سنگی رحیق مختوم، آیهٔ الله جوادی آملی، بخش یکم از جلد اول، صص ۲۴۰- ۲۴۳،، (با تصرف اندک).،
۱۴.مجموعه آثار استاد شهید مطهری:۳/۹۳.
۱۵. شناختخدای متعال و صفات و افعال او سلسله مسایلی را تشکیل میدهد که در علم «خداشناسی» (الهیات بالمعنی الاخص) مورد بررسی قرار میگیرد. اما همه این مسایل، مبتنی بر یک سلسله مسایل کلیتر و عمومیتری است که قلمرو آنها امور حسی و مادی را نیز در برمیگیرد، از این قبیل:
موجودات در پیدایش و بقای خودشان نیازمند به یکدیگرند و میان آنها رابطه فعل و انفعال، تاثیر و تاثر وعلیت و معلولیت، برقرار است; همه موجوداتی که در تیررس حس و تجربه انسان قرار دارند زوال پذیرند ولی باید موجود دیگری باشد که امکان زوال نداشته باشد و بلکه به هیچ وجه عدم و نقص، راهی به سوی او نیابد; دایره هستی منحصر به موجودات مادی و محسوس و همچنین منحصر به موجودات متغیر ومتحول ومتحرک نیستبلکه انواع دیگری ازموجودات هستند که این ویژگیها را ندارند و نیازی به زمان و مکان هم نخواهند داشت. بحث درباره این که آیا لازمه هستی، تغیر و تحول و زوال پذیری و وابستگی استیا نه، بحثی است که پاسخ مثبت آن به تقسیم موجود به مادی و مجرد، ثابت و متغیر، واجب الوجود و ممکن الوجود و... میانجامد و تا این گونه مسایل، حل نشود و مثلا وجود واجب و مجردات ثابت نشود، علوم خداشناسی و روانشناسی فلسفی و مانند آنها پایه و اساسی نخواهند داشت. ونه تنها اثبات این مسایل، محتاج به استدلالات عقلی استبلکه اگر کسی بخواهد آنها را ابطال کند نیز ناگزیر است که روش تعقلی را به کار گیرد; زیرا همان گونه که حس و تجربه به خودی خود توان اثبات این امور را ندارد، توان نفی و ابطال آنها را هم نخواهد داشت.
ر.ک: آموزش فلسفه، استاد محمد تقی مصباح یزدی، ج۱، صص ۹۸- ۱۰۱، درس هفتم.
۱۶. کشف المراد، المقصد الثالث.
× اگر موجود (که اصل واقعیت آن قابل انکار نیست واجب الوجود بالذات) باشد، مقصود قایلان به وجود خداوند ثابت است، در غیر این صورت، مستلزم واجب الوجود است، زیرا «دور» و «تسلسل» محال است.
۱۷. همان.
۱۸. ر.ک: توحید صدوق، ص ۱۳۷، باب العلم، روایت ۹.
۱۹. اصل احدیت و بساطت ذات در اصطلاح روایات به «احدی المعنی» بودن خداوند بیان شده است. چنان که محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: «من صفهٔ القدیم انه واحد احد صمد احدی المعنی و لیس بمعان کثیرهٔ مختلفهٔ».(توحید صدوق، باب صفات الذات، ص ۱۴۴، روایت ۹).
۲۰.ر.ک: مقاله: رابطه کلام با علوم دیگر، علی ربانی گلپایگانی، کیهان اندیشه، شماره ۴۹، صص ۱۰۷- ۱۰۸(با تلخیص وتصرف اندک).
کلام اسلامی- شماره ۳۳
منبع : پرسجو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست