جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

عناصر اساسی تولید علم


عناصر اساسی تولید علم
از مهمترین مسایل جامعه بشری، تولید علم است که هم از بعد تاریخی و هم از بعد اجتماعی مورد توجه می باشد. هرگاه در علم بشری تحولی روی داده و در اندیشه علمی رشد چشمگیری حاصل شده، روشهای علمی نیز دچار تحول شده اند؛ زیرا علم هویت جمعی دارد و کاروان آن نیز حلقه های به هم پیوسته یک زنجیرند. توجه به محتوای علم بدون در نظر گرفتن زمینه روشمند آن، تولید علم را با مشکل رو به رو می سازد، از این رو محتوای علم باید به دنبال روشها ایجاد گردد. بر این اساس، چهار عنصر اساسی جهان بینی ها، مذهب، فرهنگ و آزاداندیشی، به منزله ایجاد چارچوبه ای است که گزاره های علمی را در خود جای می دهد و این رمز موفقیت علمی و تولید علم است.
مطالعه تاریخ علم، ما را به این حقیقت رهنمون می سازد که علوم بشری در نقطه عطف هایی از تاریخ دچار دگرگونی شده اند. از دیگر سو، نظریه های جدید نیز کارآمدی خود را برای بشر به اثبات رسانده و به جای نظریه های قدیم نشسته اند.
این تحول گرچه با نام شخصیتها پیوند خورده و افتخار این جنبش به نام آنان ثبت شده و جایگاه علمی آنها را در ذهن تاریخ ماندگار کرده است، اما نمی توان این حقیقت را نادیده انگاشت که جامعه و تاریخ و روش علمی رایج باعث شده که این نظریه ها به نام آن عالمان ثبت گردد. نهضت تولید علم در تاریخ بشر نهضتی فرخنده است که هرگاه محقق گشته، حرکت علمی نیز گسترش یافته است. از همین رو، ما ایرانیان به ضرورت ملیت فرهنگی خود و به اقتضای عقاید و تعصب دینی، باید جایگاه اصلی خود را بازیابیم و دوباره چشم انداز روشنی را از این حرکت ترسیم کنیم. آنچه در این نوشتار بدان می پردازیم، بررسی زمینه ها و عناصر اساسی در تولید علم است.
● روش علمی
تحولات علمی در جهان علم، نقطه عطفی در تاریخ ایجاد کرده که منشأ این تحولات به شمار می آیند. بررسی این پدیده در تاریخ علم نیازمند تحقیق گسترده و جزئی در مورد علوم مختلف است. به دیگر سخن، هر علمی مبدأ تحول خاصی دارد که نقطه مشترک همه این تحولها تغییر در روشهای رایج علمی است. یکی از مهمترین تحولهای علمی جهان که در حقیقت انقلاب علمی جهانی است، گذر از قرون وسطا در اروپا و رسیدن به قرون جدید است. دانشمندان نامدار این دوره مانند گالیله، نیوتن، کوپرنیک، کپلر و... بقای علمی خود را مرهون تحولات روشی در علوم هستند. مبنای تفکر روشمند علمی در قرون وسطا، محوریت انسان بود؛ بدین گونه که خدا در رأس مخروط هستی قرار می گرفت و عالم طبیعت نیز در انتهای آن بود و انسان در میان این دو قرار داشت.
بنابراین هر حادثه ای بر محور انسان می گردید، و تبیین حوادث نیز تبیین غایی بود که به پرسش چرایی در حوادث پاسخ می داد. از همین رو در پاسخ به تبیین غایی و پرسش از چرایی اشیا، به سراغ مقتضیات ذاتی اشیا رفتند. یا برای آن به تبیین فایده پرداختند. مثلاً در اینکه "چرا باران می بارد" یا "چرا اشیا سقوط می کنند"، با این پاسخ که "نباتات باید سیراب شوند تا رشد کنند" و یا "تمایل ذاتی اشیا به بازگشت به محل اصلی خودشان است"، در نهایت مسیر حرکت اشیا، انسان می شد و مسیر حرکت انسان نیز به سوی خدا. مهمترین تحول در علم تجربی این بود که به جای تبیین غایی، پدیده را توصیف کرده، به چگونگی حادث پرداختند، نه به چرایی آنها.
در تبیین علت آمدن باران، علل قریب و مقارن مؤثر بر آن پدیده مورد بحث قرار می گرفت، خواه نباتات از باران سیراب شوند، یا نشوند. در این نگاه، انسان از مقام خود تنزل می یافت و مانند طبیعت حرکت طبیعی خود را طی می کرد. اگر هم سخن مورد بررسی قرار می گرفت و از حیطه تبیین تجربی خارج می شد. این تحول، انقلابی علمی بود و نهضتی جدید برای تولید علم؛ اتفاقی که در تاریخ علم در اروپا نیز روی داد.گرچه مطلق انگاری این روشها به روند رو به رشد علم در اروپا ضربه زد، اما نمی توان منکر آثار مثبت آن در حوزه علوم تجربی شد. گالیله یکی از سردمداران انقلاب جدید علمی در این حرکت، روش خود را بر پایه ریاضیات و مشاهدات تجربی بنا نهاد و طبیعت را نظامی ساده، با قاعده و ضروری دانست که نیازمند زبان ریاضی است. به تعبیر دیگر، تفسیر ریاضی وار طبیعت، بر اساس مشاهدات محسوس صورت می گرفت.
در روش علمی گالیله، ریاضی و تجربه به هم وابسته بودند. او گزاره های علمی بسیاری را بر همین مبنا پی ریزی کرد. در مقابل روش علمی گالیله، برخی نیز مانند بیکن، جایگاهی برای روش ریاضی قایل نبودند و بدین رو علم را مجموعه انباشته شده ای از مشاهدات می دانستند.
در عالم اسلام نیز تحولات علمی یا تاریخی مقدم بر اروپا به همین گونه است. هرگاه تحولی در علم روی داده و عالمی چهره ماندگار به خود گرفته است، باید در جستجوی روشی برآمد. ظهور ابن سینا در فلسفه و طب و پایداری علمی او تا به امروز مرهون روشمندی او در این دو علم است. تفاوت فلسفه مشاء و اشراق و حکمت متعالیه، در ظهور گزاره های محض فلسفی نیست، بلکه پیدایش روشهای متفاوت فلسفی و آمیخته شدن آن با عرفان، تحولات فلسفی را رقم زد و نهضتی در تولید علم فلسفه به وجود آورد.
در هر روش علمی، دو عنصر اساسی هست: یکی جمع آوری داده های علمی که در ذهن عالمان انباشته می شود، و دوم تحلیل و ارزیابی داده های جمع آوری شده. هر علمی محصول ساماندهی این دو عنصر است؛ بدین معنا که در پاسخگویی به مجهولات بشری، پس از جمع آوری اطلاعات به تحلیل و ارزیابی آنها می پردازیم که نتیجه آن، همان علم بشری است. مجموعه گزاره های مشترک در یک موضوع یا هدف را به نام علم خاصی نام می نهیم. بنابراین بخش بندی علوم به گونه ای که در جوامع علمی رایج است، تقسیمی اعتباری است که تغییرپذیر می باشد. تمامی علوم در روشمندی خود تابع همین ساختارند. گزاره های علوم عقلی (فلسفه و ریاضی) بر ساخته تجربه انسانی نیستند، اما سایر علوم بشری می باید اطلاعات خود را از محیط بیرون عقل به دست آورند. از این رو، گزاره های عقلی، مابه ازای خارجی ندارند. مفاهیمی مانند نقطه، خط و عدد و یا علیت، کیفیت، تشکیک و... تنها ساخته عقل هستند. هنر عالمانی که در نقطه عطف تولید علم قرار گرفته اند، این است که توانسته اند در ارزیابی و تحلیل داده های علمی، جایگاه تجربه و عقل را حفظ کرده، مانع از خط آنها شوند.
چنان که اشاره شد، پرسش از چرایی در علوم طبیعی در غرب بیش از نهضت جدید علمی و تبدیل آن به پرسش از چگونگی یا علت فاعلی، در حقیقت همان خلط بین تجربه و عقل است. به بیانی دیگر، در مقام تحلیل و ارزیابی داده ها در علوم طبیعی نباید علت غایی یا پرسش از چرایی را سراغ گرفت، بلکه پرسش از علت فاعلی است که زمینه های تولید علم تجربی را فراهم می کند. بنابراین تولید علم، مبتنی بر کاربرد صحیح روش علمی است. با توجه به آنچه گفته شد، پرسشی پیش رویمان قرار می گیرد که آیا دانشمندان و نوابغ روزگار، عامل اصلی حرکت روشمند بوده اند یا اینکه نهضت علمی معلول حرکتی گروهی است و دانشمندان و نوابغ به تبع آن حرکت کرده اند؟ پاسخ اینکه، نهضت علمی، حرکتی جمعی است، نه فردی. بر این پایه، باید به عناصر دخیل در روش علمی توجه کرد تا زمینه اثبات این سخن فراهم آید.
● هویت جمعی علم
بی شک در تولید علم و تحقق یک نظریه علمی، عوامل زیادی مؤثرند. آنچه مورد بحث قرار می گیرد، دخالت عوامل طولی نیست، بلکه بحث در مورد ماهیت علم است که آیا هویتی جمعی و گروهی دارد، یا اینکه متکی بر عالم است؟ به تعبیر دیگر، آیا علم همچون خانواده ای است که اعضای آن با هم مرتبط و فراتر از زمان اند، یا اینکه علم، عضوی مستقل از خانواده است؟
به باور "آرتور برت"، جمعی بودن هویت علم جزو ذات علم است. پدیده های جمعی در مقابل یکدیگر دارای کنش و واکنش حرکت جمعی هستند که اگر خللی در برنامه ریزیهای آن ایجاد شود، حرکت آن کند، یا متوقف خواهد شد. دانشمندان و نوابغ هر عصری با تمام توانایی ها و لیاقتهای فردی خود، جزئی از این مجموعه، در نقطه عطف حرکتهای علمی قرار می گیرند و معمولاً نظرهای آنان معلول برنامه ریزی گروهی است که به تدریج شکل گرفته است. "ایان باربور" بعد از تأکید بر این نکته که علم مقوله پیچیده اجتماعی است، می گوید: "برآمدن و بالا گرفتن علم جدید، یک پدیده پیچیده اجتماعی است که چندین قرن به طول انجامیده و از عوامل متعددی اثر برده است."
بر اساس این نظریه، تولید علم متوقف بر پذیرش ماهیت جمعی علم است که باید در یک سیستم مورد ارزیابی قرار گیرد. بنابراین در حرکتهای علمی، مهم برنامه ریزی جمعی و نظام مند است، نه تکیه بر پرورش عالمان و نوابغ علمی. به تعبیر دیگر، پرورش عالمان و دانشمندان باید در درون سیستم قرار گیرد، نه بیرون از آن. بحث فرار مغزها در کشورهایی مانند کشور ما، معلول پرورش نوابغ در بیرون سیستم است. از همین رو، هنگامی که فرد رشد علمی می کند، وارد سیستمی مناسب با جایگاه خود می شود؛ در حالی که اگر سیستم اصلاح شده بود و نوابغ در درون آن رشد کرده بودند، چنین مسایلی مطرح نمی شد.
نتیجه اینکه، دانشمندان و نوابغ شخصیتهای برتر جامعه علمی نیستند، بلکه عضوی از یک خانواده اند که در جایگاه بهتری قرار می گیرند و از حرکت جمعی، استفاده ای بهینه می کنند. لازمه هویت جمعی داشتن علم، اصالت دادن به اصول زندگی جمعی است. این سخن بدین معناست که روشها بر محتوا تقدم دارند؛ زیرا برنامه ریزی و تعیین اصول علمی برای زندگی جمعی، می تواند محتواهای علمی را درون این ظرف بریزد. بنابراین زمینه اساسی تولید علم، پذیرش این نکته است که تولید علم ماهیتی جمعی است، نه فردی، و بار اصلی آن نیز بر دوش جامعه علمی است، نه عالمان خاص. علم آن چیزی نیست که تنها از اندیشه عالمی متفکر تراوش کند، بلکه هویتی جمعی دارد که از رقابت تک تک افراد بارور می شود.
● ارتباط علوم با یکدیگر
از نتایج مهم هویت جمعی علم، ارتباط علوم مختلف با یکدیگر است. این ارتباط به دو معنا تفسیر می شود:
ـ ارتباط طولی علوم با یکدیگر؛
بدین معنا که هر علم مقدمه فهم علم دیگر مانند منطق و فلسفه، اصول و فقه، علوم پایه و پزشکی و مهندسی است. ارتباط طولی علوم، امری واقعی و انکارناپذیر است و تولید هر علم نیز متوقف بر مبادی تصوری و تصدیقی آن علم می باشد که تغییر و تحولات در آن مبادی و علوم پایه، تحرکاتی را در علوم وابسته ایجاد می کند. برای مثال، تحقیقات و نظریه های علم اصول و تحول آنها دخالت مستقیم در تغییر و تحول آرای فقهی دارد. همچنین تغییر و تحولات علوم پایه مانند شیمی و فیزیک نیز باعث تغییرات در علوم پزشکی و یا مهندسی و... می شود. به بیان دیگر، برخی علوم مصرف کننده هستند و از نتایج علوم دیگر بهره مند می شوند. بنابراین تولید در علوم مصرفی، تابع تولید در علوم پایه است و تفکیک این حوزه ها از یکدیگر نیز امکان پذیر نیست.
ـ ارتباط عرضی و نظام مند علوم با یکدیگر؛
تخصصی شدن علوم و گسترش حوزه های مختلف علم در رشته های گوناگون این تصور را ایجاد می کند که علوم با مرزهای عبورناپذیر از یکدیگر جدا شده اند و راهی نیز برای برداشتن این مرزها و وحدت علوم وجود ندارد؛ چه آنکه این جدایی لازمه گسترش گزاره های علمی است. این سخن به یک معنا صواب، و به معنای دیگر نادرست است. معنای درست اینکه، گزاره های علمی در هر رشته به قدری گسترده است که اجازه نمی دهند توان افراد صرف حوزه های دیگر شود، بلکه باید بکوشند تا این گزاره ها را گسترش دهند. در واقع پس از این است که حوزه و رشته ای جدید به وجود می آید. اما معنای نادرست آن این است که حوزه و رشته ای جدید به وجود می آید و گمان می رود گسترش این گزاره ها و تولید آن محدود به گستره ظاهری همان رشته و علوم پایه ای آن است.
هویت جمعی علم به این معنا، علوم مختلف را در یک مجموعه می نهند و در عین حال که به ظاهر هر یک حوزه ای مشخص و جدا دارد، اما به نوعی باید با یکدیگر تعامل داشته باشند تا حرکت علم پیش رونده باشد. مهمترین شاهد این مدعا، رشد نسبتاً هماهنگ علوم مختلف در جوامع بشری است؛ به گونه ای که ممکن نیست یک علم رشدی زیاد داشته باشد و علمی دیگر رشدی ضعیف، در تاریخ تمدن اسلامی و عصر شکوفایی آن، علوم طبیعی و علوم انسانی به گونه ای هماهنگ پیش رفته است؛ مانند آثار دانشمندانی چون ابن سینا که در طب کتاب "قانون" را می نویسد و در فلسفه و علوم دیگر نیز کتاب "شفا" و "اشارات" را. جامعه های امروز غربی نیز در خصوص علوم طبیعی و انسانی همین رشد هماهنگ را دارند.
هویت جمعی علم و ارتباط علوم مختلف با یکدیگر به عنوان مهمترین زمینه تولید علم ما را بدین نتیجه می رساند که علم در مقام گردآوری و جمع آوری، هیچ محدودیتی ندارد. عالم می تواند از هر زمینه ای گزاره ای کسب کند، اما نمی توان از او پرسید این مطلب را از کجا آورده ای؟ از این رو، کنار هم نهادن گزاره های مختلف زمینه تولید علم را فراهم می سازد. برای مثال نمی توان گفت عالم فیزیک تنها باید در تولید گزاره های جدید به گزاره های فیزیکی توجه کند. بلکه هر گزاره ای از هر جا که آمده باشد مولد است. آنچه مهم است، روشمندی عالم در مقام ارزشیابی و داوری درباره گزاره هاست. البته می توان این گونه نیز نتیجه گرفت که باید بر اساس آن زمینه ها کوشید تا گزاره های گوناگون را از جاهای مختلف گرفت و هیچ محدودیتی نیز نباید قایل شد.
در این باره می توان برخی از احادیث دینی را بدین معنا تفسیر کرد. برای نمونه، امام علی(ع) می فرماید: "الحکمه ضاله المؤمن فخذ الحکمه ولو من اهل النفاق." همچنین در حدیثی نبوی آمده: "اطلبو العلم ولو بالصین." مسافرت به چین یعنی نامحدود بودن درک علم از هر نقطه ای که می توان آن را به عدم محدودیت در جمع آوری گزاره های مختلف نیز تفسیر کرد.
در حرکت علمی، هر چیزی می تواند برای انسان مجهول سازی کند تا انسان را به مقام جمع آوری برساند. در حرکت علمی، مجهول آن چیزی نیست که انسان نمی داند، بلکه چیزی است که انسان باور کرده که نمی داند و باید بداند. ما در مقام علم و جهل بسیاری از چیزها را نمی دانیم، اما برای دانستن آنها نیز حرکتی نمی کنیم؛ زیرا این باور در ما به وجود نیامده که باید بدانیم. این جاست که جهان بینی ها نقش خود را ایفا می کنند.
علوم بشری را نمی توان جدای از آن تحلیل کرد. منشأ رفتارهای انسانی، جهان بینی اوست و جهان بینی های مختلف نیز رفتارهایی گوناگون را در حوزه علوم به وجود می آورد. رشد جهان بینی مادی و انکار ماورای طبیعت، مجهولاتی را برای بشر به وجود آورد که تأثیر آن در حوزه علوم آشکار است. رشد اندک علم روان شناسی در کشورهای کمونیستی و گرایش آنها به روان شناسی رفتاری و از سویی ظهور نظریه هایی در رفتار شرطی مانند نظریه پاولف روسی، بی شک معلول پذیرش یک جهان بینی مادی است. پذیرش جهان بینی الهی و امور ماورای طبیعی، حوزه دیگری از علوم را می گشاید. پذیرش ارزشهای منبعث از جهان بینی انسانی، با علوم بشری بی ارتباط نیست. "هابرماس" در این باره گفته است نباید از علم، عاری از ارزش سخن گفت.
تحول علم از قرون وسطا به قرون جدید به وضوح ارتباط جهان بینی ها و علم را روشن می کند. تفسیرهای علمی مبتنی بر علت اولی در فلسفه ارسطویی، شاخصه اصلی روش علمی در قرون وسطاست که به پرسش چرایی در علوم می پردازد؛ زیرا خدا را در رأس مخروط هستی قرار می دهد و از او به خیر اعلی یاد می کند. دستاوردهای علم جدید در غرب معلول تغییری در جهان بینی غرب بوده است. ره آورد این جهان بینی ها، تحولات جدید در روشهای علمی بود. چنان که اشاره شد، خیزش علم روان شناسی در صدساله اخیر برای جایگزینی مذهب و ماورای طبیعت، بی شک معلول جهانی بینی مادی گرایانه است. جایگاه ارزشمند مباحث اخلاقی در پزشکی نیز برآمده از جهان بینی انسان گرایانه در عصر حاضر است. بی تردید جهان بینی اسلامی نیز می تواند با ارایه وحدت و نظم جهان و ارتباط آن با خداوند یکتا، مولد علمی جدید باشد. دانشمندان اسلامی نظیر ابوریحان و خواجه نصیر که اولین فرهنگستان علوم اسلامی را در مراغه تأسیس کردند، میان کاوشهای علمی و جهان بینی قرآنی خود رابطه عمیقی می دیدند که خداوند ، عالم را به عبث نیافریده است.
در اسلام نیز برخی جهان بینی ها آثاری دارد متفاوت با آنچه گفته شد؛ مانند تفکر اشعری ها که با علوم عقلی مخالفت می کردند و یا غزالی و ابن خلدون که حتی علوم طبیعی را زیر سؤال می بردند و قایل بودند چون طبیعیات برای دین و معاش اهمیت ندارند، باید آنها را ترک گفت.
مقایسه این جهان بینی ها به وضوح نشان می دهد که آنها مولد یا زمینه ساز علم هستند. یا به تعبیر دیگر، تولید علم نیازمند قالبی است که جهان بینی های مختلف در تعیین ساختار این قالب و ساختن مجهول های جدید برای انسان نقش دارند. جهان بینی ها برای علم گزاره ساز نیستند، بلکه روش سازند. برای مثال، فلسفه هیچ گاه علم تولید نمی کند، اما همه قضایا و مطالب علمی وامدار مفاهیم فلسفی اند. در واقع نگاه ما به علیت یا هستی و امثال آن به منزله ظرفی است که مفاهیم علمی را در خود می پروراند و این همان معنای تأثیر جهان بینی در تولید علم است.
● مذهب و تولید علم
یکی از جدی ترین مباحث تاریخ علم، رابطه علم و دین است. این بحث در اروپا در قرن جدید مطرح شد، به ویژه هنگامی که کلیسا در مقابل دانشمندانی مانند گالیله دست به خشونت زد؛ زیرا تفسیرهای علمی کلیسا از کتاب مقدس زمینه ای برای تعارض نظریه های جدید علمی با تفسیرهای کلیسا ایجاد کرده بود، اگرچه این دانشمندان می کوشیدند تا این تعارض را حل کنند.
در ایران نیز این بحث بعد از حمله مغول و رکود علم مطرح شد. این در حالی است که مخالفت عده ای از عالمان دینی با مظاهر علم جدید بخصوص در عصر قاجار، زمینه های این بحث را بیشتر مطرح کرد. به همین رو، افرادی همچون سید جمال و محمد عبده می کوشیدند تا به علم جدید به گونه ای مثبت بنگرند. در دوره اخیر نیز تفسیرهای علمی از دین تا بدانجا پیش رفت که افرادی سعی کردند بین گزاره های دینی و علمی، هماهنگی و وحدت ایجاد کنند.
این نظریه که گزاره های علمی و دینی وحدت داشته باشند و به تعبیری دیگر، دین در تولید گزاره های جدید علمی، به علم مدد رساند چنان که صاحبان این نظریه نیز به موارد زیادی از نمونه ها استناد می کنند، به یقین چالش های بسیاری را در پی دارد.
چنانکه اشاره شد، مهمترین نقطه حرکت در تولید علم، رویارویی با مجهول است. مذهب به دو گونه انسان را با مجهول رو به رو می سازد:
▪ اشاره های علمی در دین:
مجموعه مطالبی که در دین آمده، گفته خداوند است. این گفته، دارای مراتبی است؛ چنان که در احادیث بسیاری نیز وارد شده قرآن که بخشی از گفته های خداوند می باشد دارای ظاهر و باطنی است. رشد علم، تنها گوشه ای از اسرار آیات الهی را باز می نماید، اما نمی توان گفت تفسیر این آیه مطابق با همان گزاره علمی است. از این رو، دین با اشاره های علمی خود نمی خواهد عیناً گزاره ای را در علم بیان کند، بلکه می خواهد بشر را به نوعی تفکر علمی وادارد، یا به سخن دیگر، برای بشر مجهول سازی کند تا به سمت تولید علم برود. قرآن این مجهول را فراروی انسان می گشاید که نباید به حواس ظاهری اعتماد کرد؛ زیرا مثلاً آنچه به گمان انسان به ظاهر ساکن است، ممکن است در نگاه دقیق علمی متحرک باشد. این نوع گزاره سازی رابطه ای روشمند میان علم و دین ایجاد می کند؛ یعنی کمک دین به علم، کمکی روشی است، نه محتوایی.
▪ علم آموزی:
بی تردید نگاه قدسی دین به علم، حرکت علم را فزونی می بخشد و راه تولید آن را می گشاید. حضرت علی(ع) می فرماید: "زکاة العلم نشره." انتشار علم که خود زمینه گسترش و تولید جدید را فراهم می کند با کلمات "زکات" که حکمی دینی است، همراه گشته و بدین رو نگاه انسان را به علم مقدس می کند. نیز در حدیثی از پیامبر آمده: "طلب العلم فریضة علی کل مسلم." واژه "فریضة" نیز بیانگر همین نکته است که ذکر شد. این گونه احادیث تأثیر بسیاری در تشویق انسان به علم آموزی دارند. بنابراین می توان اندیشه مذهبی و پرورش عالمان و اندیشمندان آگاه به مسایل مذهبی را نیز از عناصر روشمند تولید علم دانست.
● فرهنگ و تولید علم
از مهمترین عناصر اساسی تولید علم، فرهنگ است. گرچه برای فرهنگ تعاریف گوناگونی مطرح شده که معنای عام آن شامل جهان بینی و مذهب نیز می شود، در معنای خاص و اعتباری، شامل مجموعه ای از آداب و رسوم و سنتها و قواعد عرفیات حاکم بر یک جامعه است. با این تعریف، نقش فرهنگ در تولید علم آشکار می شود. آنچه درباره نقش جهان بینی و مذهب در تولید علم گفته شد، در خصوص فرهنگ نیز بی کم و کاست و بلکه به گونه ای قویتر صادق است. بسیاری از علوم تجربی و انسانی محصول وضعیت خاص فرهنگی آن جامعه است. چنانچه ذکر شد، فرهنگ تولید کننده مستقیم علم نیست، بلکه به مثابه ظرفی است که در درون خود علم را می پروراند. اگر در جامعه ای، مردم برای قشر پزشکی احترام خاصی قایل باشند و یا القاب علمی در آن جامعه، سطح علمی پزشکی را متبادر سازد، وضعیت علم پزشکی در آن جامعه با سایر علوم متفاوت خواهد بود. این تفاوت به هرگونه که باشد، بیانگر ظرفیت فرهنگ برای تولید علم است.
● آزادی اندیشه و تولید علم
علم در ذات و ماهیت خود محدودپذیر نیست، بلکه آزاد و رهاست و اگر هم محدودیتی بر آن عارض شود، از بیرون می آید، مانند اینکه بگوییم تو حق نداری این علم را بیاموزی. آزاداندیشی در علم بدین معناست که ما اجازه دهیم علم رشد ذاتی خود را داشته باشد و در برابر رشد آن، موانع خارجی ایجاد نکنیم. قضاوتهای پیشینی در مورد حسن و قبح علم یا عالم و یا محیط علمی، مانع رشد علم است. در متون دینی، این مسأله مورد توجه قرار گرفته؛ تا آنجا که توصیه شده است علم را از هر کس و در هر جایی فرا گیرید.
بنابراین بستن درهای علم به روی خود به هر بهانه، محدود کردن ظرف پذیرش اندیشه های علمی است که در نتیجه، تولید علم را نیز دچار محدودیت خواهد کرد .
نویسنده: مهدی ابراهیمی
منبع: روزنامه قدس
منبع : راسخون