پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا
مجاهدین و دیدگاههای متفاوت

سال گذشته چهل ساله شد. به همین مناسبت «موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» كه نهادی نزدیك به حكومت جمهـوری اسـلامی است پژوهشی سهجلدی دربرگیرنده تاریخ سازمان از پیـدایـی (۱۳۴۴) تا فرجام (۱۳۸۴) منتشر كرده كه در مطالعهای دقیق از دیگر آثار منتشر شده درباره مجاهدین خلق متفاوت است. كتابهایی كه تاكنون درباره مجاهدین به چاپ رسیده یا ادعانامه حكومت علیه این سازمان بوده (مانند نهضت امام خمینی نوشته سیدحمید روحانی) یا برعكس داعیهنامه سازمان علیه حكومت (كه عمدتاً در خارج از كشور به چاپ رسیدهاند).
در سالها اخیر، گونه متفاوتی از تاریخنگاری درباره مجاهدین خلق نیز رواج یافته كه در برگیرنده خاطرات اعضای اولیه یا بریدههای سازمان در سالهای بعد است. معتبرترین سند خاطرات اعضای اولیه به قلم لطفالله میثمی (تاكنون در ۲ جلد) به چاپ رسیده و برخی آثار دیگر دیگر (مانند بر فراز خلیج فارس نوشته محسن نجات حسینی) از همین رده كتابهاست. مركز اسناد انقلاب اسلامی نیز با چاپ كتابهایی از حسین روحانی (بازجوییها)، مسعود حقگو و احمدرضا كریمی سعی كرده آرشیو مناسبی درباره مجاهدین خلق تدارك ببیند. اما كتاب اخیر ازجمله «بیطرفانهترین» كتابهای منتشر شده توسط «نهادهای حكومتی» درباره مجاهدین خلق است كه رنگ و بوی پژوهشی آن بر اهداف سیاسی انتشار كتاب برتری دارد. انتشار دهها سند، عكس، بازجویی و مصاحبه بویژه درباره مقطع زمانی ۸۴ ـ۱۳۶۴ (جلد سوم) وجه تمایز كتاب از آثار مشابه است. نگاه منصفانه و مثبت درباره اخلاص بنیانگذاران سازمان اولیه (بخصوص محمد حنیفنژاد) با وجود زاویه دید منتقدانه مولفان كم و بیش به دور از نگاه رسمی است كه بهدلیل عملكرد منفی سازمان بخصوص در سالهای پس از مرگ بنیانگذاران آن، شرایط تأسیس مجاهدین خلق را نادیده میگیرند.
استفاده از منابعی كه به خط سوم میان سازمان و حكومت تعلق دارد (مانند نقدهای رضا رئیسی طوسی و حبیباللهپیمان) و گفتوگو با اصلاحطلبان و روشنفكران دینی (مانند هادی خانیكی، خسرو تهرانی و...) در كنار گشودن سرفصلهای بكر و نو در تحلیل مجاهدینخلق (مانند ارزیابی، نقد و رد مشابهت میان فلسفه سیاسی مجاهدین خلق و نظریه ولایتفقیه یا اثرات واقعه دومخرداد در میان مجاهدین)، همه ازجمله ویژگیهای این پژوهش بهشمار میرود. گرچه شنیده شده كه بهدلیل همین خطمشی و نیز برخی حساسیتها حجمی معادل دوجلد از این پژوهش كاسته شده و منتشر نشده است. اما پس از ربع قرن رویارویی نظام جمهوریاسلامی و سازمان مجاهدینخلق (كه حتی در نامگذاری همدیگر ترجیح میدادند از واژگانی چون رژیم و منافقین استفاده كنند)، رسیدن به چنین ادبیاتی از سوی نهادهای حكومتی جای تأمل و تقدیر دارد.
اهمیت چنین ادبیاتی زمانی آشكار میشود كه دریابیم خواننده این پژوهش به همان اندازه از مجاهدین خلق فاصله میگیرد كه در گذشته نهادهای حكومتی قصد داشتند با افشاگری یا غلو درباره تاریخ مجاهدینخلق نسل جوان را از این گروه دور سازند. روزگاری بود كه چاپ عكس و تصویر سران مجاهدین در نسلی كه خود زاده انقلاب نبود و در عطش انقلابیگری میسوخت حس همذاتپنداری ایجاد میكرد. در روزگاری كه دموكراسی مطالبه روز نبود، دیكتاتوری مصلحانه (؟!) گروهی و فردی جذابیتهایی داشت كه حكومت باید نسل جوان را از آن دور میساخت. در عصری كه خشونت علیه ظلم تقدیس میشد و راهی به صلح و اصلاحی در صلح شناخته نمیشد، عكس گرفتن با یونیفورم نظامی جذاب بود اما در عصر جدیدی كه مولفان كتاب بهدرستی از آن بهعنوان «دوره سردرگمی و بحران استراتژیك» مجاهدین خلق پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ یاد كردهاند، هیچكدام از نشانههای جذابیت در مجاهدین خلق بهچشم نمیخورد و صرف روایت تاریخ آن برای نسل جوانی كه به صلح و اصلاح، توسعه و دموكراسی به طرد سازمان منتهی میشود. سازمان مجاهدین خلق در تاریخ خود سه مرحله اصلی را سپری كرده است. در عصر تأسیس افرادی مانند محمد حنیفنژاد، سعید محسن، عبدالرضا نیكبین رودسری، علی اصغر بدیعزادگان و رضاییها از چهرههای موثر آن بودند كه با تشكیل جلسات و تألیف كتبی مانند شناخت، تكامل، راه انبیاـ راه بشر، سیمای یك مسلمان: راه حسین، تفسیر سورههای انفال، توبه و محمد(ص) سازمان مجاهدینخلق را تأسیس میكنند. آموزههای اصلی مجاهدینخلق در این دوره تلفیقی از سوسیالیسم و اسلامگرایی بود.
تعبیر اسلامگرایی بهعنوان جزیی مهم از ایدئولوژی مجاهدینخلق، از آن رو مهم است كه تمایز این واژه از مفهوم اسلام را دریابیم. در واقع میتوان این تمایز ساده، اما اساسی را پذیرفت كه اسلام یك دین است با همه اجزای خود كه دربرگیرنده شریعت، فقه، معرفت، كلام و الهیات خاص خویش است، اما اسلامگرایی یك ایدئولوژی است كه درصدد گذار از شریعت، فقه و الهیات سنتی اسلام است. گرچه در دینداری سران موسس مجاهدینخلق (بخصوص محمد حنیفنژاد) تردیدی نیست، اما این دینداری پس از مدتی از شكل سنتی خود خارج شد و بهصورت دینگرایی درآمد. دینگرایی و اسلامگرایی بهمعنای خاص خود ریختن مظروفی سنتی در ظرفی مدرن بهنام ایدئولوژی است. این در ذات خود نوعی دستگاه داوری درباره اعمال و عقاید است كه بهصورت دینداری ظاهر میشود، اما ایدئولوژی دینی بازنگری در داوری و ارزشگذاری مجدد ارزشهاست. اگر در همه ادیان نهاد مالكیت پذیرفته شده ایدئولوژیهای دینی به خود حق میدهند دوباره درباره این حكم، حكم دهند.
ایدئولوژیككردن دین تفاوتی ظریف با اجتهاد مصطلح شیعی نیز دارد. اجتهاد دینی در درون دین و عطف به اصول ثابت دینی صورت میگیرد اما ایدئولوژیككردن دین اجتهاد در اصول است. در واقع مجاهدینخلق قصد داشتند با اجتهاد در اصول دین را بهگونهای اصلاح كنند كه گویی دین تازهای نازل شده است هرچند كه گمان میبردند با این كار دین را بهصورت اولیه و اصیل خود احیا میكنند. ادعای احیا و بازگشت به اصل در درازمدت البته به نفی تاریخ منتهی میشد. قرائتهای سوسیالیستی و تحلیلهای ماركسیستی از تاریخ اسلام همین پروژه نفی تاریخ و بازآفرینی آن بهصورت دلخواه بود كه با وجود دگرگونیهای اساسی در مجاهدین كنونی نسبت به مجاهدین اولیه هنوز در رفتار سران این سازمان دیده میشود: «تاریخگرایی» ایدئولوژی همه گروههایی است كه با تئوری «جامعه باز» سر ناسازگاری و دشمنی دارند. اگر مجاهدینخلق، خُلق محمدی (ص) را در تساهل و تسامح، مذاكره با كفار، پذیرش مالكیت و... نادیده میگرفتند و از كنار پیامبر عبور میكردند و سیمای یك مسلمان را تنها در راه حسین(ع) آن هم به روایتی كه خود میخواستند میدیدند، ناشی از همین تاریخگرایی بود. تاریخگرایی بازسازی حال در گذشته است.
برگزیدن قطعاتی از تاریخ كه به كار جنگ در زمان حال آید. در جمعبندی مجاهدینخلق از قیام امام حسین(ع) میخوانیم: «با پذیرش دینامیسم قرآن و درك بنیادهای اعتقادی آن هرگز مجوزی برای انطباق این مكتب با سرمایهداری و یا انفصالش از امر حكومت نخواهیم یافت. خصوصاً باید یادآور شویم كه حكومتاسلامی در عین آنكه سرشار از احترام به آزادگی و اختیار وجود انسانی است هرگز مشابهتی با دموكراسی مورد تبلیغ كه به تمام خرافهای بیش نبوده و نیست ندارد، بلكه به عكس حاوی نوعی اعمال قدرت و رهبری جمعی است كه اگر بخواهیم در قالب یكی دو كلمه به آن اشاره كنیم، حكومت متقین بهترین تجسم آن است. در این قالب است كه گروه صاحب تقوا كه خصوصیت ویژهاش اهلیت (آگاهترینبودن) نسبت به احوال اجتماعی است، قدرت و رهبری را بهدست میگیرد و جامعه را بهسوی بنیادهای قرآن سوق میدهد.» (راه حسین، ص ۸) این تاریخگرایی به مجاهدینخلق در هر زمان این اجازه را میدهد كه خود را وارثان امام حسین و حاكمان را وارثان یزیدبن معاویه قلمداد كنند چنانكه فاطمه فرشچی (فرشچیان) یكی از مسئولان نهادهای سازمان، مسعود رجوی را اینگونه تقدیس میكند: «خدا را سپاس كه تو را شناختم وگرنه به گفته پیامبر اگر امام زمانه خود را نمیشناختم در جاهلیت مرده بودم.» (ص،۴۱ ج ۱) تاریخگرایی در ایدئولوژی مجاهدینخلق برخاسته از چپگرایی آنان بود كه نه فقط در جریان تغییر ایدئولوژی مجاهدینخلق، بلكه در بدو تاسیس آن به ایدئولوژی سازمان ماهیتی التقاطی میبخشید.
ازجمله اولین جزوههای آموزشی سازمان «مقدمه مطالعات ماركسیستی» به قلم سعید محسن بود كه در آن نگارش مولف كاملاً تحتتاثیر نگرش ماركسیستی (ولو ناخودآگاه) بود: «قرآن در حد تبیین و تفسیر جهان متوقف نمیشود، بلكه این تبیین و تفسیر را در خدمت تغییر جهان قرار میدهد و انسان را بدین تغییر امر و دعوت میكند و در این مسیر از او مسئولیت میطلبد... تنها برای نخستینبار در نیمه قرن نوزدهم بود كه یك فیلسوف انقلابی [كارل ماركس] اظهار كرد تاكنون فلاسفه تنها به تفسیر جهان پرداختهاند اما تفسیر جهان كافی نیست، بلكه باید آن را تغییر داد.» (ج ،۱ ص ۳۲۸) مجاهدین خلق البته ماركسیست به معنای كلاسیك كلمه نبودند، چرا كه ماركسیسم مقهور تاریخگرایی خویش است و چون به مرحلهبندی تاریخ معتقد است انقلاب ماركسیستی را تنها در جوامع مدرن مانند انگلستان قابل تحقق میداند. بیراه نیست اگر قرائت مجاهدین اولیه را به این باور نزدیك بدانیم، چرا كه با وجود همه غلوها درباره حجم عملیات مجاهدین علیه حكومت پهلوی تا مدتها آنان در سكوت و خفا بهسر میبردند و تنها با نفوذ ساواك در تشكیلات مجاهدین بود كه مجبور به خروج از انزوا شدند و بهتدریج آموزه تجدیدنظرطلبانه لنینی درباره حزب پیشرو بر مجاهدین چیره شد و با پیشدستی فداییان خلق در عملیات چریكی این سازمان هم وارد مرحله مبارزه مسلحانه شد.
تئوری مبارزه مسلحانه و نظریه حزب پیشرو در واقع تجدیدنظر طلبی در ماركسیسم هم بود. ماركسیستهای واقعی ایران سران حزبتوده بودند كه وقوع انقلاب سوسیالیستی را در ایران زودهنگام میدانستند و در انتظار انقلاب دموكراتیك ملی بودند. اما بیتابی جوانان فدایی و مجاهد سبب شد رجوع به آثار لنین، مائو، دبره و كاسترو بیش از مطالعه آثار ماركس و فیلسوفان ماركسیست پس از او مورد توجه قرار گیرد. در وجه نمادین واقعیت باید گفت نه قرآن به زبان عربی و نه كاپیتال به زبان آلمانی، هیچكدام محل رجوع مستقیم و بدون واسطه مجاهدین خلق نبود و بسیاری از آنها هرگز آثار ماركس را نخوانده بودند یا امكان فهم نسخه عربی و اصلی قرآن را نداشتند و تنها به مدد ترجمه و تفسیرهای سازمانی (ازجمله به قلم محمد حنیفنژاد) با متون اصلی دینی ارتباط برقرار میكردند. نكته مهمی كه در اینجا باید به آن توجه كرد و راز انحراف مجاهدینخلق را با تأمل در بنیان آن دریافت، ساختار این سازمان بود. سازمان مجاهدینخلق در زمره هیچیك از نهادهای سنتی یا مدرن جامعه قرار نمیگرفت. گرچه درباره علومانسانی از اقتصاد، معرفتشناسی، تاریخ، فلسفه سیاسی و... آثار و جزوههایی منتشر میكرد، اما نه مولفان و مدرسان آن و نه محصلان و دانشآموختگانش صلاحیت و ادعای تأسیس یك نظام آموزشی دانشگاهی را نداشتند گرچه درباره مبارزه سیاسی و جدال بر سر قدرت تلاش میكرد، اما سازمان یك حزب مدرن نبود، گرچه درباره دین و تاریخ اسلام اظهارنظر میكرد، اما یك حوزه یا مدرسه دینی نبود، گرچه فنون مبارزه نظامی را آموزش میداد هرگز صورت یك ارتش یا حتی گروه چریكی كامل را به خود نگرفت اما همزمان خود را نهادی سیاسی، علمی، دینی و نظامی میدانست.همین بحران هویت نهادی در حوزه معرفتی نیز وجود داشت. آنچه سازمان ارائه میكرد نه علم و نه دین بود و هم علم و هم دین. گرچه سازمان مبارزه را علم میشمرد و ماركسیسم را صاحب این علم، اما هیچ متن علمی یا تجربه عملی مبارزه از آن در دست نیست. سازمان قبل از هرگونه عملیاتی توسط ساواك محاصره شد و رو به انهدام رفت و جز عملیات ایذایی و ترورهای غیرموثر و تلاش برای فرار اعضای خود از زندان و هواپیماربایی بیحاصل در آسمان كار مهمی برای فروپاشی رژیم پهلوی انجام نداد. گرچه شجاعتها و زحمتهای اعضای مجاهدین اولیه در زندانهای حكومت سلطنتی نباید نادیده گرفته شود، اما در اثرگذاری این تلاشها در فروپاشی حكومت باید تردید جدی كرد. در ادامه همین تردیدها و بحرانها بود كه مرحله دوم حیات مجاهدینخلق آغاز میشود. ظهور محمدتقی شهرام بهعنوان عامل تغییر ایدئولوژی مجاهدینخلق الزاماً محصول توطئه ساواك برای فرار وی از زندان ساری یا فرصتطلبی او نبود. شهرام و بهرام آرام به عنوان پرچمداران گردش به چپ مجاهدین خلق راهی را پیمودند كه محمد حنیفنژاد گشوده بود. در واقع این ادعایی دور از ذهن نیست كه برخلاف باور موجود در میان بازماندگان مجاهدین خلق حركت سال ۵۴ در تغییر ایدئولوژی مجاهدین خلق را حركتی طبیعی، جبری و گریزناپذیر بدانیم و از آن در جداسازی مفهوم اسلام و ماركسیسم بهعنوان حركتی تكاملی نام ببریم. بیانیه تغییر ایدئولوژی، رهانیدن اسلام از ماركسیسم مبتذلی بود كه سازمان ساخته بود، همانگونه كه رهانیدن ماركسیسم از اسلامگرایی كاذبی بود كه مجاهدین اولیه بدان باور داشتند. تركیب اسلام و ماركسیسم مانند تركیب آب و روغن بود كه گرچه در یك ظرف همزیستی میكنند، اما هرگز به یگانگی نمیرسند و این توهم كیمیاگرایانه مجاهدین اولیه بود.
گذشته از خوی تروریستی و مفاسد اخلاقی تقی شهرام در تصفیه جناح اسلامی سازمان مجاهدین خلق بهتدریج جناح ماركسیستی سازمان بهسوی ماركسیسم واقعی حركت كرد و سرانجام در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی ایران، تقی شهرام را از رهبری خود بركنار كرد و مشی چریكی را یك مشی غیرماركسیستی و غیرتودهای اعلام كرد. سازمان پیكار بهعنوان بقایای این جناح البته هرگز جایگاهی حتی در میان گروههای چپ نیافت، اما بقایای جناح اسلامی مجاهدین خلق بدون عبرتگرفتن از سرنوشت جناح ماركسیستی سازمان با نادیدهگرفتن ریشههای فكری تغییر ایدئولوژی مجاهدین همچنان مشی التقاطی خود را پی گرفتند با این تفاوت كه این بار اسلامگرایی با قدرتطلبی آمیخته شده بود و نه الزماً چپگرایی. مجاهدین خلق پس از پیروزی انقلاباسلامی همچنان به لنین بیش از ماركس احترام میگذاشتند. آنان خود را همان حزب پیشتازی میدانستند كه سببساز انقلاب شده است. بدینترتیب همانگونه كه حزب بلشویك روسیه با انجام كودتایی در دل انقلاب روسیه انقلاب دموكراتیك را به نفع سوسیالیسم مصادره كرد، مسعود رجوی در آغاز گمان میبرد با حذف و طرد دولت موقت مهدی بازرگان بهمثابه خلف كرنسكی روس میتواند دولت را در دست بگیرد. غافل از آنكه رقیب اصلی مجاهدین خلق در ایران، نهاد روحانیت است نه لیبرالهایی چون بازرگان. پس از مدتی رجوی متوجه خطای خود شد و گرچه هرگز موفق به جلب بازرگان نشد، اما سعی كرد با جذب ابوالحسن بنیصدر میان اقشار لیبرال و مجاهدین خلق پیوندی ایجاد كند اما حتی این ائتلاف نیز نتوانست طبقه متوسط جدید در ایران را به حمایت از مجاهدین خلق وادار كند و در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ تئوری لنینی مجاهدین خلق شكست خورد. مجاهدین در آن زمان اگر به همان نظریههای ماركسیستی هم رجوع میكردند در مییافتند كه شانسی برای قدرت گرفتن ندارند.
فرد را كتك میزدند و شكنجه میكردند حتی اگر اعتراف و اطلاعی بهدست نمیآوردند اما در گزارشی، به بالا دست خود مینوشتند متهم در حال همكاری است تا به این ترتیب كمكاری و بیعرضگی خود را در اعتراف گرفتن بپوشانند، حال آیا میشود كه چنین گزارشی را دال بر همكاری فرد دستگیر شده با ساواك و به نشانه خیانت منتشر كرد. برای نمونه یكی از رفقای مرا كه با هم خیلی صمیمی بودیم و چهارده ـ پانزدهسال با هم در مسیر مبارزه بودیم، كتابی برایش تنظیم كردند كه من از خواندن و دیدنش، خدا شاهد است كه خجالت كشیدم، چرا چون در آن ساواك گزارش كرده است در این تاریخ چنین بوده و دنبال او بودهاند در هر جا كه او بوده ساواك هم بوده است. یا در جایی دیدم كه ساواك مطلبی درباره سه نفر گزارش كرده است كه براساس آن چنین نتیجهگیری میشود كه یكی از آن سه نفر ساواكی بوده است، نه این صحیح نیست باید شرایط و نحوه تهیه گزارشها توضیح داده شود.
درباره شكنجهها و مقاومت افراد نیز باید بگویم، بسته به نوع شكنجه و زمانبندی گروهها، مقاومت افراد فرق میكرد. درخصوص مقاومت یك فرد باید شكنجه، زمان، موقعیت، مكان و توان فرد را در نظر گرفت، بعد اظهارنظر كرد. اینكه مینویسند فلانی مقاومت كرد و یا دیگری برید و خیانت كرد، یعنی چه ما اصلاً مقاومت مطلق نداریم، تمام دستگیرشدگان بسته به شرایطی كه داشتند حرف و مطلبی را در بازجویی گفتهاند كه شدت و حدت آن متفاوت است... ما همه بازجویی دادیم و چیزهایی گفتیم، اما باید دید در چه شرایطی و چه چیزهایی گفتیم. جدا از خائنان، مقاومت مبارزان در زیر شكنجهها و بازجوییها، بیشتر بستگی داشتاز این زمان دوره سوم حیات سیاسی مجاهدین آغاز شد. اگر در بدو تأسیس ملیگرایی، اسلامگرایی و چپ گرایی سه ایدئولوژی اصلی مجاهدین خلق بود اكنون از آن سه ایدئولوژی كمتر چیزی به شكل گذشته ادامه حیات میداد: ملیگرایی مجاهدین خلق با استقرار آنها در عراق و اقدام نظامی علیه ایران از خاك دشمن در حال جنگ رنگ باخت، چپگرایی شان با فاصله گرفتن از سوسیالیسم و همكاری با غرب بیمعنا شد و اسلامگرایی با وقوع آنچه انقلاب نوین ایدئولوژیك در سال ۱۳۶۴ خوانده شد بیحیثیت شد. انقلاب نوین ایدئولوژیك از جهاتی با تغییر ایدئولوژی در ۱۰ سال پیش از آن قابل مقایسه است. این انقلاب نام دیگر ازدواج مسعود رجوی و مریم عضدانلو بود كه در ۲۷/۱۲/۱۳۶۳ رخ داد. آن دو در این روز سندی را امضا كردند و بیانیهای به این شرح نوشتند: "در مسیر خدا و خلق با اختیار و رضای خاطر ضرورت ایدئولوژیك و تشكیلاتی و مشیت انقلاب نوین مردم ایران را كه مظهر مشیت الهی است پذیرفته و با مراعات سیره نبوی و سلسله مراتب شرع محمدی تصمیم به ازدواج گرفتیم."
در اینجا ضروری است به تاریخچه ازدواجها در سازمان مجاهدین خلق رجوع كنیم. شاید بتوان بر ازدواج مسعود رجوی و مریم عضدانلو از حیث شرعی ایراد گرفت و آن را از بدعتهای فرقه رجوی شمرد، اما آنچه رجوی انجام داد یك تجدیدنظرطلبی در امتداد مناسبات تاریخی مجاهدین خلق بود كه وی را ناگزیر میكرد برای زدودن تصور تضاد با سنتهای سازمان با عباراتی غلوآمیز اما ظاهراً مترقیانه به گذشته پیوند زند؛ مجاهدین خلق از آغاز میان مبارزه سیاسی و زندگی زناشویی در تناقض و تضاد به سر میبردند. ظاهراً مجاهدین اولیه سعی داشتند حتیالمقدور ازدواج نكنند یا از تعهد به زندگی خانوادگی پرهیز كنند. درباره ازدواج محمد حنیفنژاد و پوران بازرگان از قول وحید افراخته چنین آمده: «داستانی كه افراد گروه در این مورد جور كرده بودند و نمیدانم چه مقدارش واقعیت دارد این است كه پوران بازرگان عاشق مسئول تشكیلاتی و آموزش خود میشود. این فرد درست نمیدانم كیست شاید علی باكری و یا عبدی [اسم مستعار حسن آلادپوش] باشد. این فرد كه گویا دختر دیگری را دوست داشته [ازدواج حنیفنژاد با او] پاسخی برای پوران بوده. باید توجه كرد كه پوران دارای هیكلی درشت و تقریباً بدقواره و چهرهای نازیباست و بدون جذابیت وقتی چادر سرش میكند با آن قد بلند مثل این است كه مرد چادر سر كرده به هر حال مسئولان گروه میگفتند در این جریان حنیفنژاد دست به فداكاری میزند و برای نجات پوران و جلوگیری از ضربه تشكیلاتی كه میتوانست وارد شود با پوران بهرغم میل خود ازدواج میكند. البته من نمیدانم این ضربه تشكیلاتی چه میتوانسته باشد شاید منظورشان احتمال كنارهگیری پوران از گروه باشد. باید توجه كرد كه افراد گروه از حنیفنژاد یك پیغمبر یا حتی میشود گفت بت و خدا در ذهن خود ایجاد كرده بودند و عدم تمایل شخصی او را به این ازدواج ناشی از فداكاری او میدانستند زیرا راضی نبوده است، در حالی كه اعضای زیردست او ازدواج نكرده و تحت فشار غریزه جنسی رنج میبردند او ازدواج كرده باشد. در این مورد این موضوع را تأكید میكردند كه حنیفنژاد با اینكه شوهر پوران بود، ولی هرگز به او دست نزد مثل یك خواهر رفتار كرد و حتی به اصرارهای پوران نیز توجه نداشت. این مسئله مربوط میشود به قبل از شهریور ۵۰ و لو رفتن گروه و در آن موقع رهبر گروه دلش نمیخواست اصولاً كسی بداند بعضی از اعضای بالا ازدواج كردهاند، زیرا این موضوع آتش غریزه جنسی را در اعضای پایینتر تیزتر كرده و میتوانست معضلاتی ایجاد كند، زیرا گروه با ازدواج اعضا مخالف بود و زن گرفتن را مانع از ادامه راه میدانست.» (ج ،۱ ص ۳۹۰)
سازمان از آغاز این نوع نگاه به ازدواج را با مشاركت زنان در تشكیلات تكمیل كرد. حضور زنان در خانههای تیمی بدون توجه به هویت جنسیتی آنها و تجلیل از نقش زنان در مبارزه سیاسی یكی از محورهای اصلی مجاهدین خلق در سالهای فعالیت خود بود. مسعود رجوی كه از آغاز با ازدواج موافق بود، همین صورتبندی را ادامه داد و در سال ۱۳۷۶ نیز با دستور طلاق ایدئولوژیك كلیه اعضای متأهل سازمان آنان را برخلاف خود به سنت اولیه مجاهدین بازگرداند، اما رجوی اولین بار پس از آزادی از زندان در تیرماه سال ۱۳۵۸ با اشرف ربیعی بیوه نبوی نوری یكی از اعضای اولیه سازمان ازدواج كرد. ربیعی در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در ایران كشته شد، درحالیكه همسرش مسعود رجوی از كشور گریخته بود. رجوی در ۲۴ مهر ۱۳۶۱ با دختر ۱۸ ساله ابوالحسن بنیصدر به نام فیروزه ازدواج كرد كه مانند همیشه نه حركتی زناشویی كه حركتی سیاسی برای ائتلاف با بنیصدر بود. این ازدواج نیز در ۲۳ بهمن ۱۳۶۳ با اطلاعیه رسمی دفتر مجاهدین در پاریس به جدایی و متاركه منتهی شد تا نشانهای باشد بر پایان ائتلاف رجوی و بنیصدر و سرانجام با ازدواج رجوی و همسر ابریشمچی (مریم عضدانلو قجر) سومین ازدواج سیاسی او صورت گرفت.
ازدواجهای رجوی نمادی از فردیت غیرقابل كنترل او در مقام سركردگی فرقه مجاهدین خلق بود. اگر در آغاز مجاهدین ذیل سه نام (حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان) شناخته میشدند و اگر بهتدریج این مركزیت به زوجهایی مانند «شهرام و آرام» یا «رجوی و خیابانی» كاهش یافته بود در سال ۱۳۶۴ با حذف ابریشمچی و تصرف رجوی در حوزه خصوصی وی و ارتقای مریم رجوی تنها رجویها بودند كه به مجاهدین حكومت میكردند. مریم عضدانلو قجر نهتنها همسر خود را تعویض كرد، بلكه نام خود را از عضدانلو به رجوی تغییر داد تا ثابت كند «هر مجاهدی كه به رهبری مسعود گروید بهطور ایدئولوژیك یك رجوی است.» با حذف سوسیالیسم از عناصر ایدئولوژیك مجاهدین خلق فمینیسم به جزیی از این باورهای فكری تبدیل شد. رجوی در ۷/۱۱/ ۱۳۶۳ مریم رجوی را همردیف خود اعلام كرد و گفت: «(این انتخاب)... مبین دوران نوینی از اعتلای سازمانی ـ ایدئولوژیك ما در مسیر رهایی تاریخی و اجتماعی زن بهطور اعم و در مسیر ارتقای زن انقلابی و پیشتاز مجاهدین خلق بهطور اخص میباشد.» (مجاهد، شماره ،۲۳۵ صفحه ۱۴)
از آن پس حذف دو موضوع در دستور كار مجاهدین خلق قرار گرفت؛ اول حذف فردیت چرا كه همه در فرد برتری(؟!) به نام مسعود رجوی ادغام شده بودند و بهتدریج تمام كسانی كه در زمره مجاهدین اولیه بهشمار میرفتند (حتی مهدی ابریشمچی و علی زركش) حذف میشدند. دوم حذف جنسیت چرا كه زنان در جایگاه فرمانده ارتش، عملیات و همه شئونی كه تاكنون مختص مردان تصور میشد قرار گرفتند. از سال ۱۳۶۴ عمده مقامات عالیرتبه مجاهدین خلق از زنان انتخاب شدهاند و مسعود رجوی تنها مرد شاخصی است كه در رأس قدرت باقی مانده است. او مجبور بود برای جبران زنگریزی تاریخی و در امتداد تساوی طلب افراطی زن و مرد در تشكیلات مجاهدین خلق زنان را به حاكمان بیاختیار این سازمان تبدیل كند. بیاختیار از آن رو كه همه خود را یك رجوی میدانستند. بهتدریج مسعود رجوی در مقام رئیس یك فرقه مورد تكریم قرار گرفت. در صفحه ۱۶ شماره ۲۵۰ نشریه مجاهد زیارتنامهای با این عبارات چاپ شده است: «السلام علیك یا مسعود السلام علیك یا مریم السلام علیك یا وارث امیرالمومنین السلام علیك یا وارث فاطمه الزهرا سیده نساء العالمین.» (ج، ۳ ص ۴۶)سازمان مجاهدین خلق در آغاز به تقلید از سازمان آزادیبخش فلسطین خود را سازمان آزادیبخش ایران نامیده بود. با تغییر در ساف و گرایش یاسر عرفات به سوی ایالات متحده آمریكا مجاهدین خلق نیز سعی كردند چنین كنند، اما آمریكاییها هنوز داغ كشتهشدن چند آمریكایی بهدست اسلاف مجاهدین خلق را در دل داشتند. در این زمان سرنوشت رجوی به سرنوشت صدام حسین گره خورد. كتاب حاوی صورت مذاكرات شگفتانگیزی میان صدام و رجوی است. نقطه سقوط سازمانی كه برای آزادی ایران تأسیس شده بود و متحد دشمن تمامیت ارضی ایران شد. مسعود رجوی پس از سقوط بغداد هنوز دیده نشده است، اما سایه رجوی بر ویرانهای از چهلسال شور بیحاصل سنگینی میكند. ضمن ادای احترام به محمد حنیفنژاد این سئوال پابرجا است كه انحراف مجاهدین خلق آیا تنها ریشه در فرصتطلبیها و اشتباهات تقی شهرام و مسعود رجوی داشت؟ از میان سه چهرهای كه نماد سه دوره تاریخ مجاهدینخلق هستند: حنیفنژاد، شهرام و رجوی چه كسی انكار میكند راه حنیفنژاد نمیتوانست جز به راه شهرام و رجوی ختم شود؟ بدینترتیب نهتنها در زمان حاضر كه در طول تاریخ چهلساله مجاهدین خلق نه با یك رجوی كه با چند رجوی روبهرو هستیم: رجویهای پنهان و آشكار. انحراف مجاهدین خلق یك انحراف بیستساله نیست، انحرافی چهلساله است.
□□□
همه گزارشات ساواك قابل استناد نیست
متن سخنان احمد احمد در جشن رونمایی كتاب «سازمان مجاهدین خلق ایران: از پیدایی تا فرجام» (شرق، ۱۹ شهریور ۱۳۸۵)
در ۲۷ تیرماه سال جاری از كتاب سه جلدی سازمان مجاهدین خلق از پیدایی تا فرجام كه بهتازگی توسط موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی منتشر شده است در فرهنگسرای دانشجو رونمایی شد. در مراسم جشن رونمایی این كتاب چهار سخنران احمد احمد، حسین آبادیان، عزتالله شاهی و مجتبی سلطانی به بیان نقطه نظرات خود پرداختند. سخنان احمد احمد گرچه ساده، بیپیرایه و بدون لفاظیهای معمول این نوع مراسمها بیان شد، اما بهدلیل پرداختن به موضوعی نو، تازه ولی مبتلابه، بسیار مهم و عبرتآموز به نظر آمد. احمد احمد خود از مبارزانی است كه در دوره رژیم پهلوی با گروههای مبارز بسیاری چون حزب ملل اسلامی، حزبالله و سازمان مجاهدینخلق همكاری و فعالیت داشت و به سبب آن چندین بار دستگیر، شكنجه و زندانی شد. در آخرین برخورد با مأمورین ساواك نیز از ناحیه پا تیر خورد و مصدوم و معلول شد. كتاب خاطرات وی نیز توسط دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری چاپ شد و اكنون به چاپ ششم رسیده است. او كه از نزدیك شاهد تغییر و تحولات جریانهای مبارز سیاسی و گروههای مبارز بود و زندان، بازجویی و شكنجه را تجربه كرده است در این مراسم به موضوعی پرداخت كه امروزه بسیاری از محققین و نویسندگان تاریخی به آن مبتلا هستند، او میپرسد: «اسناد، گزارشها و برگههای بازجویی بهجای مانده از دستگاه پلیس امنیتی شاه یعنی ساواك، برای نوشتن تاریخ چقدر محل اعتنا و ابتنا است» متن سخنرانی احمد در جشن رونمایی كتاب سازمان مجاهدین با اخذ توضیحات تلفنی از وی به شكل زیر كامل شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
یكی از خوبیهای كتاب «سازمان مجاهدین خلق: از پیدایی تا فرجام» این است كه همه چیز راجع به سازمان را جمع كرده است و مبتنی بر سند، خاطره و گفتوگو نوشته شده است و من می خواهم در خصوص استفاده از اسناد به جای مانده از ساواك صحبت كنم. در بعضی كتابها برخی مسائل كه به استناد خاطرات و اسناد آورده شده است به نظرم خیلی صحیح نیست. كتاب خاطراتی كه منتشر میشود با سیسال فاصله از وقوع حوادث است، در این سیسال طرز فكر، رفتار و نگاه عوض شده است. آنچه كه من امروز بهعنوان خاطره میگویم با آنچه كه سیسال پیش اگر یادداشت روزانه مینوشتم متفاوت است.
در تعدادی از این كتابها حرفهایی در خصوص دختران و پسران مبارز سیاسی زدهاند كه برای ما كه آن زمان را دیده و تجربه كرده و آنها را میشناسیم قابل قبول نیست. در آن زمان رژیم پهلوی بهترین دختران و بهترین پسران ما در هر خانواده كسانی بودند كه در جریان مبارزاتی قرار گرفته بودند. اما وقتی كتاب درباره آنها مینویسند طوری جلوه میدهند كه این دختر خانم بیچاره از یك زن بدكاره هم پستتر بوده است. نویسندگان این مطالب بدانند كه فردا باید نزد خدا جوابگو باشند. ببینید من تعدادی از برادران و رفقای پیش از انقلاب را میشناختم، كه حتی برخی انحرافاتی داشتند، پس از پیروزی انقلاب آمدند و بعضی هم مسئولیت گرفتند، خب پس چطور ما آنها را بد میدانیم، اما اینها را نه. الان، مبتنی بر گزارشهای ساواك كتاب مینویسند و برای خودشان آن را مستند میكنند، من میخواهم بپرسم كه این ساواكیها كه بودند اگر خوب بودند، چرا علیه آنها قیام كردید و چرا انقلاب شد اگر بد هستند، پس حرفها و گزارشاتشان نیز بد است و غیرقابل اعتنا. ساواكیها كسانی بودند كه پول میگرفتند و كار میكردند، هر چه هم از دستشان بر میآمد مینوشتند، از همان ساعت اول دستگیری، به قرار زمانبندیشده گروه مربوط. هر گروه، دسته و سازمان مبارز با توجه به روش و استراتژی مبارزاتی خود جدول زمانبندی داشت كه براساس آن تعریف میشد عضو دستگیر شده تا چه ظرف زمانی باید مقاومت كند و پس از آن مجاز است چه اطلاعاتی را لو بدهد و در این ظرف زمانی معین است كه هم تیمیهای فرد دستگیر شده وظیفه دارند كه خانههای تیمی، امن و جمعی و محلهای رفتوآمد را پاكسازی كنند. این زمانبندی از گروهی به گروه دیگر از هشت تا ۴۸ ساعت كمتر و بیشتر متغیر بود. پس از این ظرف زمانی فرد میتوانست اطلاعات و آدرسهایی را لو بدهد، چرا كه اطمینان داشت همتیمیهایش تدابیر امنیتی و حفاظتی را به كار بستهاند. حال برگههای بازجویی فردی مبارز كه پس از این ساعت مقاومت بهدست آمده اگر منتشر شود چقدر میتواند محل اعتنا و ابتنا باشد. درضمن مقاومت افراد بسته به شكنجهها و شرایط و اقتضای زمان دستگیری نیز متفاوت است. برای نمونه وقتی من كه در سال ۴۴ دستگیر شدم، شكنجه در حد كفدستی و چك و لگد بود. یعنی بازجو میآمد مثل دوران مدرسه با تركه میزد به كف دست، یا كشیده چك و سیلی را میخواباند تو گوش طرف، اما در سال ۵۰ میبستند به تخت و با كابل به كف پا میزدند. از سال ۵۲ به بعد هم شكنجهها پیشرفتهتر شد آپولو آمد و شوك الكتریكی و... به این ترتیب وضع مقاومتها در دورههای مختلف فرق داشت، نمیتوان كسی را كه سال ۴۴ دستگیر شده و حرف نزده قهرمان دانست و آن دیگری را كه دهسال بعد در ۱۳۵۴ دستگیر شده و پس از تحمل شكنجههای پیشرفته اطلاع و خبری را گفته است، خائن دانست. در كتابی میخوانید كه فلانی را گرفتند و بعد از او كه و كه را گرفتند، والله این القای گناه است، چرا كه این فرد دستگیر شده در ظرف زمانی مقرر مقاومت كرده بعد طبق قرار با گروه اطلاعاتی را گفته است، حال اگر بهدلیل سهلانگاری همتیمیها بروند و چند نفر را بگیرند و بیاورند، این امر دیگر به او مربوط نیست، آنها نتوانستهاند تدابیر امنیتی را بهكار ببندند.
در سال ۵۳ ـ۱۳۵۲ برای یك خانه تیمی چهارنفره قاعده این بود كه در روز به غیر از یك خانم كسی در خانه نماند و اسباب شك را فراهم نكنند. ساعت ۶ صبح از خانه كه بیرون میآمدیم باید تا دو بعدازظهر به خانه برمیگشتیم و یا در نقطهای و جایی علامت سلامت میزدیم. اگر كسی تا این ساعت به خانه برنمیگشت یا علامت سلامت نمیزد، سهنفر دیگر باید تا ساعت سه بعدازظهر آنجا را تخلیه میكردند، فرد بازنگشته، اگر دستگیر شده بود تا هشتساعت باید هر طوری كه شده بود مقاومت میكرد و در این فرصت دوستان او باید تمام مدارك و ردپاها را از بین میبردند. لذا میبینیم ساواك هم با علم به این قضیه بیشترین فشار و شدیدترین شكنجه را در همین دوره ساعت به متهم وارد میكرد تا با بهدستآوردن كوچكترین نشانی وارد عمل شود. حال اگر فردی در این ظرف زمانی مقاومت میكرد و پس از آن اطلاع و یا آدرس را لو میداد و ساواك میرفت و در آن آدرس سه نفر را میگرفت و میآورد این دیگر ربطی به مقاومت فرد ندارد و ما نمیتوانیم با توجه به اطلاعاتی كه او طی یك جدول زمانبندی مجاز بوده بگوید او را خائن معرفی كنیم. مقصر همتیمیها بودهاند كه سهلانگاری كردهاند. مگر زیر شكنجه چقدر میتوان مقاومت كرد. ما كه مردان آهنین نبودیم، ما هم پوست و گوشت و استخوان بودیم، همانطوركه چكی به صورت شما میخورد دردتان میگیرد، شلاق میخورید دردتان میگیرد، ما هم چنین بودیم و تا یك جایی می توانستیم مقاومت كنیم. آدم خارقالعاده و معاذالله پیغمبر و امام و معصوم كه نبودیم. خدا را گواه میگیرم در سال ۵۰ وقتی مرا دستگیر كردند، دستهایم را بستند و آنقدر مرا زدند و شكنجه كردند و به حدی از ناراحتی عصبی رساندنم كه همینطور ممتد جیغ و فریاد می زدم، تا آنكه یكی از همین ساواكیها روی سرم نشست تا داد نزنم، من هم بیاختیار چنان او را گاز گرفتم كه فریاد خود او هم به آسمان رفت. به هر حال ما بنابر زمانبندی و به تشخیصی كه داشتیم مقاومت میكردیم. اما تصریح میكنم آدمهای خارقالعاده و آهنی و چوبی نبودیم كه ما را شكنجه كنند و هیچ احساسی نداشته باشیم و عكسالعملی نشان ندهیم، نه داد میزدیم از این ور به آن ور فرار میكردیم و گاهی هم درست و غلط چیزی میگفتیم و بدانید ما كسی را نداریم كه مقاومت مطلق كرده باشد، نه من چنین چیزی و كسی را یاد ندارم. این را هم در نظر بگیرید علاوه بر موارد فوق توان افراد نیز متفاوت است و این دست خود آنها نیست. كسی میتواند سه روز، دیگری چهار روز و آن دیگری میتواند یك هفته مقاومت كند، اما یكی هم فقط میتواند یك تا دوساعت تاب بیاورد. بالاخره مقاومتها شكسته میشد و اگر زمانبندی در این شكستهشدن رعایت میشد آسیبها كمتر بود، حال دیگر فردی را كه این چارچوب را رعایت كرده است نمیتوانیم خائن قلمداد كنیم. خائن كسی است كه از این فرصت استفاده نكرده و در همان خانه مانده است و تركش نكرده تا آمدهاند و دستگیرش كردهاند. مثال عینی برایتان بزنم. علیرضا نابدل یكی از پیشگامان چریكهای فدایی خلق بود. من در زندان اوین سال ۱۳۵۱ او را دیدم، برایم تعریف كرد وقتی كه دستگیر شد از ناحیه شكم گلوله خورده بود و عملش كرده و شكمش را بخیه زده بودند. این آدم ۲۵ روز توانسته بود از زیر بازجوییها طفره برود و حرفی را نگوید. پس از طی این زمان تصمیم میگیرد كه فرار كند و خود را از طبقه پنجره اتاقی در طبقه دوم بیمارستان به بیرون میاندازد كه بر اثر آن بخیههایش دوباره پاره میشود و دل و رودهاش بیرون میریزد، در این زمان بود كه ساواك به او بیش از پیش حساس شده و گمان میبرد او حتماً اطلاعات ذیقیمتی دارد كه میخواسته چنین فرار كند، لذا به شدیدترین وجهی او را شكنجه كردند.
خب این آدم كه سنگ و آهن نیست پس از مدتی آدرسی را در تبریز به آنها داد و آنها هم رفتند ۲۵ ـ۲۰ نفر را گرفتند. حال به نظر شما نابدل خیانت كرده یا این گروه كه در این فرصت یكماهه محلهایشان را پاكسازی و اطلاعاتشان را صفر نكرده بودند. آیا امروز درست است كه اعترافات كسی مثل علیرضا نابدل را منتشر كرد و گفت كه او به گروهش خیانت كرده است، نه این درست نیست این قضاوتی نابهحق است. البته تأكید میكنم حساب این آدم ها و این مبارزان را باید از حساب كسانی كه حتی یك چك هم نخوردند و از همان لحظه اول دستگیری، تمام اطلاعات را در اختیار ساواك گذاشتند جدا كرد. جالب اینكه برخی گزارشهای مأموران ساواك از فعالیت افراد و گروهها از اساس و پایه غلط است، آنها با این گزارشهای دروغ بهدنبال پول و یا ارتقای شغل بودند و ما امروز باید بدانیم كه كدام گزارش را پایه تحقیق قرار دهیم و به كدام یك اعتنایی نكنیم كه این امر مستلزم ظرافتهایی است. برای یك بازجوی ساواك چقدر بد و گران است كه گزارش كند، فلانی را ما این قدر زدیم، چنین و چنان كردیم اما متأسفانه حرفی نزد. معلوم است او با این گزارش به ضعف خود اذعان دارد. پس ما نباید انتظار چنین گزارشهایی را در پرونده افراد داشته باشیم. جالب اینكه در هیچ كجای گزارشها آنها نمیبینیم و نمیخوانیم آنها چطور و چه شكل شكنجه كردند. آیا میشود نتیجه گرفت اینها با مهربانی توانستند افراد را وادار به همكاری كنند، اما درخصوص مبارزانی كه از مسیر خارج شدند و خیانتكار از آب درآمدند، كسانی كه بهراحتی خود را فروختند، كسانی چون وحید افراخته و احمدرضا كریمی، افراختهای كه تا سیصد تكنویسی درباره افراد نوشته و راجع به هر چیزی سخن گفته است راجع به آن آقا، راجع به آن خانم، دوستان و حتی نزدیكانش.آیا نظرات و حرفهای فرد خودفروختهای چون او میتواند ملاك و معیار سنجش باشد. كسیكه برای نجات خود حاضر است به هر خس و خاشاكی دست بزند، میتواند نظر درستی درباره دیگران بدهد آیا حرفهای او و خوشرقصیهایش برای ساواك میتواند سند و اعتبار باشد. متأسفانه در بسیاری از كتابها، حرفها و تكنویسیهای چنین آدمی مورد اعتنا واقع شده و آبروی بسیاری از دختران و زنان مجاهد این مملكت هتك شده است. من صریح میگویم كسانی مثل افراخته و كریمی كه تن به هر خفتی دادند و با توجه به خواست و میل دشمن ساواك و رژیم شاه آمدند و دروغهایی به هم بافتند به هیچ روی قابل اعتنا و ابتنا نیست. آی كسانیكه قلم به دست دارید و تاریخ مینویسید به هوش باشید با این اسناد بهجای مانده از ساواك به ورطه تاریخ سازی نیفتید. مطلب دیگری نیز در همین راستا باید یادآوری كنم. بسیاری از مبارزان بودند كه پس از دستگیری، تحمل شكنجه و طی بازجویی و گذران مدتی از زندان آمدند و عفونامه نوشتند و یا حتی در مراسمی مثل جشن سپاس شركت كردند، ظاهر امر این بود كه این آدم بریده و توان و كشش ادامه راه را ندارد، لذا آزاد شد و رفت، اما شش ماه بعد، یك سال بعد، دو سال بعد در خبر شنیدیم كه این فرد در درگیری با مأموران كمیته مشترك یا ساواك كشته شد نمونه این آدمها را بسیار داشتیم، حال در یك قضاوت تاریخی، ما باید این آدمها را خائن معرفی كنیم، نه این درست نیست. ما نكتهای را درنیافتهایم و آن اینكه برای برخی مبارزان، مبارزه و بازگشت به جریان مبارزاتی برایشان بیشتر از مقاومت در زندان اهمیت داشت، لذا در اقدامی تاكتیكی نامه عفوی نوشته و اظهار ندامت كردهاند، اما همو به محض اینكه پای خود را از زندان بیرون گذاشته دوباره سلاح به دست گرفته و با رژیم به مبارزه پرداخته است. حالا من كار ندارم كه تشخیص این آدمها درست یا غلط بوده است، اما او به چنین نظری رسیده است. كمااینكه ما نیز خود نظرات درست و غلط زیادی در این خصوص داشتیم.
مباحث مربوط به دادگاههای نظامی رژیم نیز از این قبیل است. یك وقت دادگاه به صورت علنی برگزار میشد و بازتاب خبری داشت، لازم بود كه در این جا فرد دفاع جانانه بر سر اعتقاد و ایدئولوژی و مرام و مسلك خود انجام دهد، اما یكوقت دادگاه غیرعلنی است و بدون حضور هیات منصفه، خبرنگار و حتی شاهدی. لذا در اینجا چه ضرورتی است كه فرد خود را به آب و آتش بزند و دادگاه را نسبت به خود جری كند و حكم شدیدی بگیرد، این یعنی: تهلكه، حال باز میپرسم آیا میتوان گزارش و حكم چنین دادگاهی را برداشت و علیه مبارز زیركی كه همه چیز را علیه خود نكرده است بنویسیم كه جا زد ترسید دفاع محكمی صورت نداد.
مطلب آخر اینكه از شما می پرسم اگر امروز یكی از شما به هر دلیل سیاسی دستگیر شوید سعی میكنید در برابر بازجو كه میپرسد شب پیش یا فلان روز كجا بودی چه جواب میدهید. در آن زمان بعضی دستگیرشدگان برای طفره رفتن، رد گمكردن و كم اهمیت جلوهدادن خود و فعالیتشان مطالبی ساخته و پرداخته و تحویل بازجو میدادند كه هیچ مبنای درستی نداشت و اصلاً و ابداً در شأن شخصیتی و اعتقادی آنها نبود. مثلاً میگفتند در فلان شب یا فلان روز در فلان دیسكو، كافه تریا، كاباره و... بوده است، آیا امروز میتوان برگههای بازجویی را براساس این اعترافات منتشر كرد و سبب هتك این آدم شد، نه نمیتوان. با توجه به این ظرایف است كه من به محقق، نسخهپرداز و مستندنویس تاریخ توصیه میكنم كه حواسشان جمع باشد و با آبروی افراد بازی نكنند، نكند كه خدای ناكرده دشمنی كه امروز دیگر وجود خارجی ندارد، اما با آثار بهجای مانده از خود ما را به بیراهه بكشاند.
□□□
● نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
برای علاقهمندان به تحقیق و پژوهش در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در قرن حاضر، بیتردید تأمل و تدقیق در سرنوشت سازمان مجاهدین خلق ایران از آغاز تا پایان و از اوج تا حضیض، یك ضرورت انكارناپذیر است؛ سازمانی كه زمانی با تلاش و فداكاری تعدادی از جوانان پاكباخته مسلمان، انقلابی و ضداستبداد و استعمار بنیان گذارده شد، به سرعت مورد توجه فعالان در نهضت استقلالطلبانه ملت ایران واقع شد و حتی تبدیل به یك نقطه امید برای برخی نیروهای مبارز اسلامی گردید، سپس با روی گردانیدن از اسلام، ماركسیسم را بهعنوان ایده و مرام خویش برگزید و در دوران پس از پیروزی انقلاب، دستش به خون ملت آغشته شد و در خدمت بیگانگان و متجاوزان قرار گرفت. در واقع مطالعه سیر این تغییر و تحولات، برای پویندگان حقیقت آموزهها، تجربیات و عبرتهای فراوانی در بر دارد كه توجه به آنها میتواند از بروز اشتباهات، كجرویها و انحرافات بسیار خسارتبار در آینده جلوگیری بهعمل آورد.
خوشبختانه خاطرات مهندس لطفالله میثمی كه اگرچه رسماً در سال ۱۳۴۸ به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد، اما از سالها پیش از آن با بنیانگذاران این سازمان همراه و همفكر بوده است، میتواند تصویر نسبتاً جامعی از مراحل شكلگیری و نیز تغییر و تحولات بعدی پیش روی ما قرار دهد و امكان تأمل درباره هر یك از مقاطع حیات این تشكل را فراهم آورد.
در بررسی مسائل مربوط به سازمان مجاهدین، غالباً این سؤال محوری مطرح است كه علت اصلی انحراف این سازمان و رویكرد آن به ماركسیسم و نیز نفاق و التقاط چه بود؟ آیا بنیانگذاران سازمان از همان ابتدای پیریزی، ناخودآگاه زمینههای چنین انحرافی را در آن ایجاد كردند و بذری را كاشتند كه سالها بعد به بار نشست؟ آیا بهدنبال دستگیری و شهادت این بنیانگذاران و خلأ رهبری و فكری در سازمان، چنین انحرافی در سازمان شكل گرفت؟ آیا اساساً راهی برای جلوگیری از انحراف و انحطاط سازمان، وجود داشت؟
نهتنها آقای میثمی، بلكه جمیع كسانیكه بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در خاطرات یا مقالات و سخنرانیهای خود به بحث درباره شكلگیری سازمان مجاهدین خلق پرداختهاند، در اسلامخواهی، انقلابیگری و نیز پاكسرشتی، فداكاری و سختكوشی بنیانگذاران سازمان ـ بویژه شخص محمد حنیفنژاد بهعنوان نقطه مركزی فكری این تشكل ـ شك و تردیدی نداشتهاند. بهطوركلی، رویكرد این جوانان به ایجاد یك «جمع» مسلمان و مبارز، برخاسته از نگاه اعتراضآمیز آنان به حركتهایی بود كه یا از اسلام فاصله داشتند یا از مبارزه مؤثر با رژیم استبدادی و وابسته پهلوی. این البته به معنای بیقدر دانستن تلاشها و حركتهای احزاب و گروههای فعال آن زمان نیست، بلكه صرفاً تأكیدی بر این نكته است كه این جوانان به حركتی فراتر و مؤثرتر از آنچه موجود بود، میاندیشیدند و با این انگیزه در این مسیر گام نهادند.
مسلماً سالهای ۳۹ تا ۴۳ را باید از مقاطع حساس در تاریخ كشورمان بهشمار آوریم كه در بطن خود، بذر بسیاری از حوادث آینده را كاشته است. در این زمان با بازشدن فضای سیاسی كشور كه بخشی از یك طرح كلان آمریكایی برای ایجاد تغییر و تحولات در حوزههای اقتصادی و فرهنگی و سیاسی بهشمار میآمد، نیروها و احزاب سیاسی ـ بویژه جبههملی ـ از تحرك بالایی برخوردار شدند و اجتماع را تحتتأثیر خود قرار دادند. هرچند با توجه به مجموعه شرایط آن هنگام، اینگونه تحركات جبههملی را باید قدر دانست، اما برای آنكه ارزیابی دقیقتری از این فعالیتها داشته باشیم، مناسب است به جهتگیری كلی جبههملی از زبان دكتر كریم سنجابی ـ دبیركل این تشكل ـ توجه نماییم: «شاه متوجه تجدید فعالیت جبههملی شد. یك روز ارتشبد هدایت كه مقام بالایی در ارتش داشت و ظاهراً رئیس كل ستاد بود، از طرف شاه به ملاقات بنده آمد و یكی دو جلسه با من ملاقات كرد. من به ایشان تذكر دادم كه ما مخالفتی با اساس سلطنت نداریم، ما مشروطهخواه هستیم و معتقد به قانون اساسی... او از من دعوت كرد خدمت اعلیحضرت برسم. گفتم: اگر عرایض مرا بهطور عمومی قبول دارند شرفیابی بجاست والا بیشتر موجب رنجش خاطر ایشان خواهد شد. به خاطر دارم كه در همان زمان مرحوم خلیل ملكی كه با بنده دوستی نزدیك داشت یكی دو بار به دیدن من آمد. اتفاقاً همان روزها به ایشان هم مراجعه شده و خواسته بودند كه با شاه ملاقاتی بكند. من گفتم: هیچ عیبی ندارد. ایشان ملاقاتی كردند و بعد هم پیش من آمدند و گزارش ملاقات را دادند. او به شاه گفته بود كه شما چه خطری و چه ضرری میبینید، اگر افراد ملی و وطندوستی طرفدار شما باشند و مبارزه در راه آزادی و استقلال مملكت بكنند.» (دكتر كریم سنجابی، خاطرات سیاسی، به كوشش طرح تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد، انتشارات صدای معاصر، تهران، ۱۳۸۱، ص۲۲۷)
ورود جبهه ملی به عرصه فعالیتهای سیاسی با چنین رویكردی و برگزاری تظاهرات و مجالس سخنرانی ـ از جمله تظاهرات میدان جلالیه در روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۴۰ ـ در حد خود توانست تحركاتی را در سطح جامعه و بویژه دانشگاهها دامن زند كه آقای میثمی نیز در خاطرات خود به آنها اشاره دارد: «موضوع مهم سالهای ۳۹ و ۴۰ سازماندهی جبهه ملی بود. جبهه در این سالها تشكیلاتی وسیع و فراگیر داشت. بخصوص بخش دانشجویی آن خیلی قوی بود. در جلسههای خانگی، مسئول تشكیلاتی میآمد، مواد قانون اساسی را میخواندیم و درباهاش صحبت میكردیم. چون مبارزات آن زمان قانونی بود، آشنایی با مواد قانون لازم میشد.» (ج۱،ص۵۷) اما جبههملی در نهایت بهدلیل نوع بینش عقیدتی و مشی كلی سیاسیاش نمیتوانست پاسخگوی نیازهای دانشجویان مسلمان فعالی مانند حنیفنژاد برای اصلاح وضعیت موجود باشد. شكلگیری نهضت آزادی توسط عناصر برجستهای چون آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و دكتر سحابی در درون جبههملی، طبعاً یك بخش از این نیازها را كه توجه جدیتر به اسلام بود، پوشش میداد؛ به همین دلیل نیز افرادی مانند حنیفنژاد، سعید محسن، اصغر بدیعزادگان، میثمی و جمع زیادی از این طیف دانشجویان جذب آن میشدند: «نهضت آزادی شروع به فعالیت و عضوگیری كرد. همه اعضا، بچههای مذهبی بودند... هر دانشكدهای یك مسئول انجمن اسلامی، یك مسئول جبهه ملی و یك مسئول نهضت آزادی داشت. در بعضی دانشكدهها، این سه مسئولیت را یك نفر بهعهده میگرفت. مثلاً در دانشكده كشاورزی كرج، حنیفنژاد هر سه مسئولیت را به عهده داشت.» (جلد ۱، ص۹۰)
علاوه بر اینها، حضور در مسجد هدایت و پیوند خوردن با روحانیون آگاه و مبارزی چون آیتالله طالقانی و آقایان باهنر و رفسنجانی، همچنین دعوت از این اشخاص و دیگرانی مانند «شهید بهشتی، سیدمرتضی جزایری، گلزاده غفوری، شهید مطهری، مرحوم حاج میرزا خلیل كمرهای» (جلد ۱، ص۴۰) و بهرهگیری از سخنرانیها و نظرات آنان، جملگی به روشنی حاكی از تكاپوی جدی و مستمر این جوانان برای غور و تفحص در اسلام و آموزههای آن بویژه در عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی است؛ به همین دلیل ملاحظه میشود كه در این برهه، هرجا كه اسلام به صورت پررنگتر و با چهرهای مبارز و اصلاحطلبانه نمود دارد، این جوانان بهسان تشنگانی در پی چشمه آب زلال و گوارا، در آنجا حاضر میشوند. این پویش و جوشش درونی به حدی بود كه پس از چندی ارتباط با نهضتآزادی و شخصیتهایی مانند مهندس بازرگان كه در تولید اندیشه دینی فعال بودند، مجدداً این جمع را با مسائل و درخواستهای جدید و بیشتری مواجه ساخت: «میگفتیم ما مینشینیم، خبر میگیریم و تحلیل سیاسی میخوانیم و میرویم؛ اما از آن عمق مذهبی كه دنبالش بودیم، خبری نیست... در پی طرح این سؤالها، ۹ نفر از بچهها كه روابط نزدیكتری با هم داشتند، نامهای ۹ صفحهای به سران نهضت آزادی نوشتند... انگیزه اصلی بچهها، نارساییهای تشكیلاتی، تعلیماتی، آموزشی و كارهای عملی اعضا و كادرهای فعال درون نهضت و میزان كار روی اسلام بود... محتوای نامه این بود كه ما اسلامی میخواهیم كه در عمل، راهنمای ما باشد و ما میخواهیم تحلیل سیاسی مذهبی داشته باشیم.»(ج ۱، صص۹۵-۹۳)
تحولات پرشتاب سیاسی در این برهه از زمان نیز طبعاً نقش بسیاری بر جهتگیری فكری این طیف از دانشجویان مسلمان و مبارز داشت. به دنبال رحلت آیتالله بروجردی و موضعگیریهای قاطع امام خمینی در قبال اقدامات ضداسلامی و خلاف منافع ملی رژیم پهلوی، حركت گستردهای به منظور سركوب هرگونه صدای مخالفی آغاز شد كه حمله به مدرسه فیضیه، كشتار روز پانزدهم خرداد، دستگیریهای گسترده مبارزان و در نهایت تبعید امام خمینی، حلقههایی از آن را تشكیل میدادند.
این وقایع از یك سو ضرورت مبارزه و تلاش را بیش از پیش عیان ساخته بود و ازسوی دیگر نیاز به «راهنمای عمل» را كه متخذ از اسلام و قرآن باشد برای جوانان مسلمان ملموس میكرد. در لابهلای خاطرات آقای میثمی به خوبی میتوان تكاپوی این جوانان را برای مرتفعساختن نیاز مزبور با مراجعه به شخصیتهای مختلف ـ اعم از روحانی و غیرروحانی ـ مشاهده كرد. البته جای تردید وجود ندارد كه كمبودها در این زمینه نیز فراوان بود و مباحث و متون آمادهای برای مراجعه و بهرهگیری فوری از آنها در جریان فعالیتهای سیاسی و پاسخگویی به مسائل مورد نیاز وجود نداشت. تولید و ترویج این مباحث نیز اقدامی سهل و آسان نبود.پاسخ آقای بازرگان به درخواست این دانشجویان مسلمان و مبارز از وی، بازگوكننده مسائل و مشكلات در این زمینه است: «مهندس گفت:... این حرفی كه شما میزنید، یعنی روش تحلیل اسلامی و این قبیل مسایل، خیلی وقت میخواهد و خرج دارد. خود من در ماه ۴۰۰۰ تومان هزینه زندگی دارم و باید در شركت كار كنم تا آن را تأمین كنم... مهندس بازرگان سختی كار ایدئولوژیك را تشریح كرد ... تدوین اسلام و به كار بستن آن در عمل، كار سادهای نیست. ما مثل كسی هستیم كه قصد دارد كفش بدوزد، ولی نه چرم و نخ دارد، نه شماره و اندازه كفش را. این كار بسیار ظریف و دقیق است و باید متناسب با ویژگیهای جامعه ما صورت گیرد. چنین كاری تاكنون انجام نشده است.»(ج۱،صص۹۷ـ۹۶)
مجموعه این عوامل و شرایط در نهایت حنیفنژاد را به یك دیدگاه و نظریه رساند كه باید از آن بهعنوان نقطهعطفی در مسیر حركت آن جمع در همان ابتدای راه یاد كرد: «مرحوم حنیفنژاد در مینیبوس، در راه بازگشت به تهران گفت: میدانی لطفی، باید به خودمان تكیه كنیم، از روحانیان هم كاری برنمیآید.» (ج ۱، ص۱۶۴) اگر بخواهیم علت اصلی انحراف سازمان را در طول مسیر حركتش بیابیم، بیتردید توجه جدی به این نظریه، ضرورت تام دارد. این بدان معنا نیست كه فقر منابع و دستاوردهای اجتهادی، تحقیقی و مطالعاتی را در این زمینه انكار كنیم. همچنین كمشمار بودن روحانیون دارای قابلیتهای علمی و بینشی برای حركت در مسیر تبیین ایدئولوژی اسلامی و استخراج راهنمای عمل از قرآن و متون معتبر، نیز واقعیت دیگری است كه نباید نادیده گرفت. ازسوی دیگر، فشار اوضاع و احوال روز و احساس تعهد و مسئولیت این جوانان برای مبارزه با رژیم پهلوی و قطع ریشههای استبداد و استعمار را هم باید در نظر داشت. اما آنچه در آن مقطع حنیفنژاد بر آن انگشت میگذارد را باید به معنای اعلام حركتی مستقل از حوزههای علمیه بهعنوان میراثدار دستاوردهای هزارساله تفكر اسلامی و شیعی و نیز كانون تحقیق و تأمل درباره اسلام و نشر حقایق و معارف اسلامی دانست. این جدایی و استقلالطلبی كه طبعاً آثار و عواقبش را بر روش تحقیق، منابع، مآخذ و شیوههای تفسیر متون و استنتاج از آنها برجای گذارد، به مرور زمان جمع مزبور را به مسیری كشاند كه برای خود اعتبار مرجعیت تامه در تدوین اصول و موازین اسلامی قائل شد بیآن كه از صلاحیت لازم در این زمینه برخوردار باشد؛ به این ترتیب خوداتكایی و خودرأیی در تدوین ایدئولوژی اسلامی بهعنوان راهنمای عمل سازمان، به صورت یك روش و رویه ثابت درآمد و در مراحل بعدی نیز به همین صورت ادامه یافت؛ لذا امكان تصحیح اشتباهات و كژیها در طول زمان از بین رفت. در نتیجه، این روند به چرخش و انحراف ایدئولوژیك سازمان در سال ۵۴ انجامید كه خسران عظیمی برای آن تشكل و نیز جامعه اسلامی ایران به بار آورد.
البته نانوشته نماند كه این تنها سازمان مجاهدین خلق نبود كه از این انفكاك و قطع همكاری ارگانیك در تدوین اصول عقیدتی و ایدئولوژیك لطمه دید، بلكه حوزههای علمیه و روحانیت نیز در این زمینه متحمل زیان شدند. بدینمعنا كه اگر بنیانگذاران سازمان مبنای كار و فعالیت فكری و عقیدتی خود را بر همكاری و همفكری با روحانیت قرار میدادند، مسلماً میتوانستند حوزههای علمیه را نیز به تحرك بیشتر در این زمینه وادارند و در نهایت نوعی تعامل سازنده میان آنها شكل میگرفت كه تعالی هر دو طرف را در پی داشت. همانگونه كه از بطن این سخن برمیآید، منظور آن نیست كه مجموعه روحانیت و حوزههای علمیه در آن هنگام از توانمندی بالفعل برای تولید اندیشه دینی انقلابی و راهگشا برخوردار بودند. وجود دیدگاههای متحجرانه، سازشكارانه و بلكه انحرافی در بخشی از روحانیت واقعیتی بود كه باید گفت بیش از همه، امام خمینی را در تنگنا و سختی قرار داده بود و تلخی این مسائل در كام ایشان تا پایان عمر نیز باقی ماند، اما در كنار این مسئله، وجود شخصیتهای آگاه و روشن و انقلابی را نیز نباید نادیده گرفت. البته این شخصیتها در ابتدای فعالیتهای دانشجویی و سیاسی حنیفنژاد و همراهانش، به منظور سخنرانی در محافل و مجالس دانشجویی مورد نظر قرار داشتند، اما این جمع پس از آغاز فعالیت به صورت گروهی و سازمانیافته به منظور تدوین ایدئولوژی، تعامل لازم را با آنها در این حوزه خاص برقرار نمیسازند. چنانچه این ارتباط برقرار میشد و مركزیت سازمان به صورت مستمر، یافتههایش را در معرض ارزیابی و نقادی روحانیون آگاه قرار میداد، سپس به نظرات و اصلاحات پیشنهادی آنها توجه میكرد و نیز با ارائه موضوعات و مسائل مورد توجه خود به آنها و درخواست پاسخ و توضیح، زمینههای فعال شدن این بخش از روحانیت را فراهم میآورد ـ كه طبعاً دامنهٔ آن به درون حوزههای علمیه نیز كشیده میشد و تحرك بخشهای وسیعتری از حوزویان را موجب میگشت ـ مسلماً جزوهها و كتابهای تدوین شده توسط سازمان مانند شناخت، راه انبیاء راه بشر، تكامل و غیره از محتوای غنی اسلامی بهرهمند میشدند و نقاط اشكال و ابهام و بلكه انحراف در آنها پدید نمیآمد یا به حداقل ممكن كاهش مییافت. اشارهای كه آقای میثمی به نقد آقای مطهری بر مطالب اظهار شده در سخنرانی مهندس بازرگان در سال ۳۹ میكند و نتیجهای كه از آن میگیرد، در این زمینه گویای واقعیت مهمی است: «بعد از حنیفنژاد، آقای مطهری سخنرانی كرد. ایشان گفت: من دیشب صحبتهای مهندس بازرگان را در مورد خودجوشی شنیدم و مخصوصاً چاپ شدهاش را هم خریدم و شب تا صبح خواندم. اینكه میگوید لاتسبوالدهر انالدهر هوالله» (به دهر دشنام ندهید كه همانا دهر خداست)، این وحدت وجودی است. تعجب كردم كه چرا ایشان تكرار میكنند. اعتراض آقای مطهری شوكی فكری برای من بود. گرچه میگفتیم آیتالله مطهری كه آدم مبارزی نیست چه حقی دارد در مورد مهندس بازرگان اظهارنظر كند؟ اما بعدها در سال ۵۳ كه دستگیر شدم، در زندان اوین، روی مسائل ایدئولوژیك سازمان خیلی فكر كردم كه به چه سمتی میرود. یادم آمد كه عزیزترین ما حنیفنژاد بود و او از افكار مهندس بازرگان تغذیه میشد. فكر میكردم كجا ایراد داشته است؟ یاد آن ایراد آیتالله مطهری افتادم. آن برخورد گرچه در آن مقطع تبدیل به جریان نشد، اما شوكی بود كه باعث شد راجع به ایدئولوژی مهندس بازرگان فكر كنم و تحولی مثبت شد كه نتایج زیادی داشت.» (ج۱،ص۳۷) سخن اینجاست كه اگر در دوران تدوین ایدئولوژی نیز بین سازمان و روحانیونی مانند شهید مطهری، شهید بهشتی و دیگران ارتباطی فراتر از ملاقاتها و صحبتهای متعارف برقرار میشد و نوعی امتزاج و همكاری با این دسته از روحانیون در پیریزی زیربنای فكری و عقیدتی سازمان طی سالهای ۴۴ الی ۵۰ صورت میگرفت، مسلماً شاهد آثار بسیار مثبت این مسئله در میان هر دو گروه یعنی سازمان و مجموعه روحانیت بودیم.*
نكته قابل توجه دیگر، حجم چشمگیر كار فكریای است كه مركزیت سازمان تا قبل از سال ۵۰ صورت میدهد و در قالب كتابهای مختلف تدوین میشود: «در اردیبهشت سال ۴۸ كه من عضو سازمان شدم، واقعاً حجم كار و مطالعه مدونی كه انجام شده بود، شگفتآور بود. حنیفنژاد میگفت: این كاری كه تدوین شده، حاصل مطالعه نزدیك به ۳۰۰۰ جلد كتاب است.» (ج۱،ص۳۲۹) طبعاً این اقدام عدهای جوان مسلمان مبارز، در نوع خود تحسینبرانگیز بود، اما تأثیراتی را كه این اقدام میتواند بر شخصیت افراد بگذارد و آنها را به نوعی غرور و تصلب در مواضع مبتلا سازد نباید از نظر دور داشت. آقای میثمی این مسئله را به صراحت درباره مسعود رجوی بیان میدارد: «حنیف میگفت: رشد مسعود بادكنكی است. در اثر زیادی مطالعه، غرور پیدا كرده است. بعدها كه به لبنان رفته بودند در پایگاه، اختلاف اصغر [بدیعزادگان] و مسعود [رجوی] به حدی رسیده بود كه با هم حرف نمیزدند و یكدیگر را تحمل نمیكردند. حنیف میگفت: ما چقدر به اصغر گفتیم كه كتاب بخوان. مسعود همه این كتابها را كه اصغر نخوانده، مطالعه كرده است. معلوم است كه مغرور میشود و غرورش كار دست ما میدهد.» (ج۱،ص۳۳۸) اما سؤال این است كه آیا صرفاً مسعود رجوی به نوعی غرور مبتلا شده بود یا آن كه مركزیت سازمان، ناخودآگاه در وضعیت روحی و شخصیتیای قرار گرفته بود كه امكان تغییر و تحول در افكار و اندیشههایش وجود نداشت؟ شكی نیست كه حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان و همراهان آنان، افرادی كاملاً متعبد و مقید به موازین اسلامی بودهاند. تأكید حنیفنژاد به قرائت و حفظ آیات قرآن و نیز تأمل و تعمق در نهجالبلاغه و بهرهگیری از اندیشههای اسلامی، بارها در خاطرات آقای میثمی مورد اشاره قرار گرفته است، اما در كنار این مسائل تأثیرات آشكار و پنهان منابع دیگری را كه حاوی اندیشهها یا تجربیات مبارزاتی چپ بودهاند و در آن دوره جذابیت خاصی داشتهاند باید در نظر داشته باشیم، بهطوریكه كتب گوناگونی از حوزه فكری و عملیاتی ماركسیسم نیز در ردیف منابع مطالعاتی سازمان در همان مراحل پیریزی مبانی فكری اعضای آن قرار میگیرد كه از جمله میتوان از كتابهایی مانند پیدایش حیات ـ اپارین، ۴مقاله فلسفی ـ مائو، ماتریالیسم دیالكتیك و ماتریالیسم تاریخی ـ استالین، چه باید كرد ـ لنین و بسیاری از كتب دیگر كه بویژه در زمینه انقلابها، حركتهای آزادیبخش و جنبشهای مسلحانه چپ نگاشته شده بود، یاد كرد. (حسین احمدی روحانی، سازمان مجاهدین خلق ایران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، صفحات۳۹ الی ۴۱).
▪ توضیح لطفالله میثمی: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، در ریشهیابیهای خود به ملاقات اینجانب و شهید حنیفنژاد با شهید بهشتی در مدرسه "دین و دانش" قم در سال ۱۳۴۲ اشاره میكنند كه پس از آن ملاقات حنیفنژاد در موقع برگشت به تهران در مینیبوس به من گفت: "میدانی لطفی باید به خودمان تكیه داشته باشیم، از روحانیان هم كاری برنمیآید" و با استناد به این جمله نتیجه گرفتهاند كه حنیفنژاد با پشتكردن به روحانیت و معارف اسلامی خواسته به تدوین ایدئولوژی اسلام بپردازد. توجه شود كه شهید بهشتی در آن ملاقات به ما دونفر توصیه كردند به كتاب "راهطیشده" مهندس بازرگان توجه بیشتری داریم. در بخشی از كتاب خاطرات اینجانب آمده است كه:
"با آقای بهشتی مطرح كردیم كه ما نیاز به خطمشی قرآنی داریم؛ بنابراین باید مشخص شود كه در این زمان، كافر و مومن و منافق، طبق قرآن، چه كسانی هستند. ایشان گفت: "سوال قابل تأملی است" و آن را در دفترچهاش یادداشت كرد. اما جوابی به آن نداد و درباره مسائل دیگر صحبت شد؛ در مورد كتابهای مذهبی صحبت شد. ایشان گفت: "در شرایط فعلی، كتاب راهطی شده، بهترین كتاب است." عبارت دیگری به این مضمون گفت كه او (مهندس بازرگان) واقعاً یكنفره كار چندین نفر ار انجام داده است."
تأكید ایشان در مورد راهطیشده، ما را به فكر انداخت و نتیجهاش این شد كه حنیفنژاد این كتابها را دو مرتبه مطالعه كرد. در دوره سربازی در پادگان، این كتابها را مطالعه میكرد. وقتی كه من از زندان آزاد شدم، او را به خاطر مریضی به بیمارستان شماره یك ارتش برده بودند. به دیدنش رفتم. در حیاط بیمارستان روی صندلی نشستم. گفت: "من به این نتیجه رسیدهام كه كتاب راهطیشده را باید گروهی مطالعه كرد." قسمتهایی را هم انتخاب كرده بود و برای من خواند. من چنین برداشتی نسبت به این كتاب نداشتم. با اینكه به مهندس بازرگان خیلی ارادت داشتم، ولی كتاب راهطیشده را دقیق نخوانده بودم. اما قسمتهایی كه حنیفنژاد انتخاب كرده بود و خواند، برای من خیلی جالب بود. به هرحال، تأثیری كه صبحت با آقای بهشتی داشت، شاید این بود." (از نهضتآزادی تا مجاهدین، صص۱۶۴ـ۱۶۳)
ملاحظه میشود كه حنیفنژاد توصیه آقای بهشتی را گوش كرد و معنی تكیه به خودمان این بود كه به كارهای نواندیشان دینی توجه بیشتری مبذول شود. آقای بهشتی در آن ملاقات گفت مهندس بازرگان یكنفره به اندازه یك دایرهالمعارف كار كرد، آن هم روی "اصول دین" و بویژه به زبان فارسی قابل فهم. پس از آن ملاقات هم حنیفنژاد ارتباط خود را با معارف اسلامی و روحانیون قطع نكرد. ارتباط با تفاسیر قرآنی و متون مذهبی و همچنین ارتباط او با علامه محمدتقی جعفری تبریزی، آیتالله طالقانی، آیتالله قاضی، حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی، آیتالله رفسنجانی، آیتالله خامنهای، شهیدباهنر، دكتر سحابی، مهندس سحابی و... قطع نكرده بود.
در ادامه تحلیل، به خاطرات حسین احمدی روحانی، احمداحمد، لطفالله میثمی و... استناد شده است و به بحث التقاط میپردازد كه در جای خود بحث مستقلی را میطلبد، چرا كه در این مختصر منظور، مقایسه چند شیوه برخورد با جریان مجاهدین میباشد. مسائلی هم كه در آن روزها مطرح بود كه بخشی از آن در جلد دوم خاطرات اینجانب آمده، هنوز هم مسائلی هست كه جوابهای كافی و قانعكننده به آن داده نشده و پس از انقلاب نیز در دورههای بزرگتری تكرار شده است. به نظر من نارساییهایی طبیعی ـ تاریخی آموزشهای جاری میباشد.
مریم رجوی
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست