پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
صهیونیسم و افسونزایی هالیوودی
موضوع روایت هالیوودی و داستانگویی سینمای داستانگوی امریکایی و تفاوت آن با ساختار روایت در قرآن مجید یا روایت در سنتهای نمایشی شرق و بهویژه تعزیه، بحثبسیار تخصصی و شیرین است که به دیگر وجوه زندگی ایرانی ارتباط دارد; مثل تفاوت جهان مثالی و فاقد پرسپکتیو مینیاتورها (نگارگری ایرانی و شرقی) با نقاشی مبتنی بر پرسپکتیو غربی.
عدهای میکوشند روایت مدرن و یا نقاشی عینیتگرا را برتر از تجربه داستانگویی یا تصویرگری شرقی یا اسلامی معرفی کنند، اما با بازگشت نقاشی مدرن غرب به فضاهای ضدپرسپکتیوی و یا منطق انتزاعی، مجال تازهای برای اندیشیدن به وجوه تجریدی کار هنری در فرهنگ ایرانی پدیدار شده است. نیز بحثهای پراکنده درباره فاصلهگذاری در تعزیه و نمایشهای ایرانی یا تکنیک بیان قصههای قرآنی و نیز منطق نگارگری، یکی از مباحث چند دهه اخیر ایران بوده است.
کارشناسان هنر ایرانی، معتقدند فقدان پرسپکتیو در نقاشی ایرانی، به معنای آن نبود که ایرانیان قادر نبودند مانند غربیان ابعاد هندسی را با فریب علم توهم افزای پرسپکتیو به نحوی نمایش دهند که فضای دور و نزدیک در مکان عینی حس شود. مردمی که هندسه را میشناختند و در علم هندسه و معماری پیشرفتهای فراوانی داشتند، ممکن نیست از این راز بیخبر بوده باشند. باید اساس و پایه تمایز را در دو نگاه متفاوت، نگاه یونانی و نگاه وحیانی دید. در نگاه مبتنی بر جهان باطنی، دوری و نزدیکی، بیانگر اهمیتشیء نیست، بلکه ارزش و شان باطنی فهم است که با بزرگی و کوچکی و بالایی و پایینی نشان داده میشود. از سوی دیگر در این نگاه، آنچه اهمیت دارد صورت غایی و مثالی اشیا است. در این نگارهگری، ترسیم هر شیء، درخت، اسب و انسان به آن شکل کلی و غایی خود توجه دارد; شکلی که در آن کمال و سرزدنی تجریدی از روح شیء ثبت میشود.
در واقع در اینجا عینیت و ماورای عینیت، واقعیت و نمایش، واقعیت و حقیقت، هر یک در جایگاه خاص خود قرار میگیرد و هنر و نمایش هیچ شگردی برای افسونزایی و فریب به کار نمیرود; بلکه برعکس همواره میکوشد بین کمال و آرمان و موجودیت عینی و واقعی تمایز موجود را گوشزد کند، و ما را از واقعیتبیگانه نکند. مثلا در تعزیه مدام شگردهایی وجود دارد که بازیگران از نقش جدا میشوند تا حقیقت اصیل با وضع موجود در هم نیامیزد. شبیه شمر، از نقش خود جدا شده بر شمر لعنت میفرستد و بر حسین بن علی (ع) میگرید. در این نمایش همه چیز در حالت نمادهایی است که واقعیت را گوشزد میکند. مسلما یک تشت آب، رود فرات نیست، بلکه نمایه فرات است و تماشاگر بر این امر واقف است تا هر لحظه به اصل ماجرا رجوع کند و فرصت اندیشیدن را داشته باشد و از واقعیتخود بیگانه نشود. اصرار نمیشود که هنرپیشه جای واقعی را بگیرد و نقش را با مورد حقیقی بیامیزد. این فاصله بین نمایش و امر واقع امکان تفکر را فراهم میآورد.
همچنین سیستم داستانگویی مدرن غربی مبتنی استبر افزایش توهم و استفاده از جادوی شگردهای روایتبرای افسونزایی و اشتباه گرفتن امر ساختهشده و مصنوع با امر واقعی. در واقع روایت رئالیستی غرب به واقعیت اصابت نمیکند و حاوی غوایه و اغوا است. داستان به گونهای نوشته میشود که لحظه به لحظه شما را در بر گیرد، دچار کشمکش کند، با تعلیق شما را تشنه نگاه دارد، با اوج و فرودهایش گرفتارتان کند و بالاخره با گرهگشایی پایانی، داستان را به میل خود و خیال و توهم جهت دهد. در این نوع روایت هیچ جایی برای شما وجود ندارد. روایت تک خطی، یک زبان داستانی یا سینمایی به وجود میآورد که سراپا جعلی است. آدمها را به گونهای میچیند که دلخواه نویسنده است. برای همین در واقعیتسینمایی، هر چیز میتواند دگرگونه جلوه داده شود. واقعیت جعلی میتواند سیاه را سپید و سپید را سیاه بنمایاند. همه زمان روایت پر است و جای خالی و لحظه خلوت و سفیدی برای اندیشیدن شما ندارد. شما در لحظه داستان و نمایش، در آن سالن سیاه و تاریک سینما، از همه واقعیتهای پیرامونتان جدا میشوید تا دیگر نیندیشید، بلکه فقط باور کنید. تجسم و زنده کردن سوژه و موضوع در روایتی که از بحرانها و کشمکشها و تعلیقها و اوج و فرودها و بالاخره رازگشایی تشکیل شده، به نحوی است که راه فراری پیش پای شما نمیگذارد تا آنچه را که سازنده، بد معرفی میکند بد بدانید، شخصیت منفی کار را منفی ببینید و ماجراها را آنگونه که شرح داده میشود، باور کنید. حال اگر در رابطه با مکالمه متن و فرامتن، بهویژه در آثار ارجاعگر به واقعیت، همه واقعیتبه گونه دیگر باشد، هیچ کس مسئول نیست. از همین گونه روایت عاطفی و سلطهجو است که - به ویژه - صهیونیستها در سینما برای تبلیغ دروغین طبق منافع خود سود جسته و بیشترین استفاده را کردهاند.
اما روایت غیرخطی، روایتی که آواهای متعدد را به گوش میرساند و زمان ساعتی را میشکند تا زمان باطنی را فراچنگ آورد، همواره میکوشد شما را بیدار نگاه دارد و به فکر بیندازد، تا خود با پژوهش در واقعیت موضوع را دنبال کنید، و علم به دست آورید. مثلا در روایتهای قرآنی ما مدام با اشارههایی روبرو هستیم که به ما کلیدهایی برای اندیشیدن و تامل و تدبیر درباره مسائل اساسی میدهد، نه آنکه سرگرم سازد و جزء به جزء قصه را در اختیار بگذارد. هر چقدر که داستانهای توراتی و انجیلی خطی و داستانگویانه است، قصص قرآنی اشارهای و نشانهشناسی است. قسمتی از داستان، مورد اشاره قرار میگیرد و هربار ما به نکتهای بنیادین جلب میشویم که باید خارج از داستان به آن بیندیشیم و خود آیههای در پی آیات قصهگو، جابهجا ما را بیدار میکند و به واقعیتسوق میدهد; مثلا در داستان حضرت یوسف، هر بار ما با پرسشهای فراوانی بر میخوریم که آیهها در پیش پای ما مینهند، ولی تامل درباره آن را به ما میسپارند; یک کوه یخ، زیر آب در ریشه داستان مخفی است.
ما به رابطه یوسف و رؤیت و رؤیا و قدرت پیشگویی و رابطهاش با عالم ملکوت و رؤیا و تعبیر خواب خواهیم اندیشید و اینها همه رازگشای مسائلی فراتر از قصه و عبرتی است که برای همگان در این قصه نهفته است. چنین امکانی صرفا به سبب ژرفساختهای نوع خاصی روایت است که در ساختار غیرخطی قصه قرآنی نهان است.
اما هالیوود از راه دیگر و با قصهگویی براساس سحر و جادوی تماشاگر، راه خود را هموار کرده است. سینمای داستانی هالیوود، با خواب کردن تماشاگر، با سحر کردن تماشاگر، با بیگانه کردن او از زندگی، با ایجاد یک جهان توهمی و فریبناک، مردم جهان را به داوری نادرست میکشاند، به آنها اهداف خود را حقنه میکند، افکارشان را در چنگ میگیرد و آنان را فریب میدهد و الگوی خیالی از زندگی میسازد که ربطی به واقعیت ندارد. ما میکوشیم در ارتباط با آثار سینمایی مشهور این رفتار را پیگیری کنیم و نشان دهیم آن همه جذابیت و جلوههای ویژه و سرگرمی و خیالآمیزی بازیهای دلربا و لباسها و دکور و رنگ و صدا و موسیقی، در واقع سیستمی از بیگانه کردن تماشاگران از واقعیت زنده و تعقل است که فرصت اندیشیدن را از آنها سلب میکند و به جای آن با گروگانگیری عاطفی، آنان را در اختیار میگیرد.
اگر ما بنمایههای این شگرد را ابدی بپنداریم و فکر کنیم آنچه سینمای غرب آفریده بدون نقد قابل استفاده است، هیچ کار نکردهایم جز نشستن بر سفره آنان. بدیهی است که وقتی تا مغز استخوان، قراردادهای آنان را پذیرفته و مسحور جادوی آن شویم، دیگر نمیتوانیم داعیه استقلال داشته باشیم و یا از مزایای روشهای هنرآفرینی شرقی، اسلامی و آنچه در هویت و تجربه معنوی ماست، برخوردار شویم یا آن را تکامل دهیم. ما دنبالهروی روشی خواهیم بود که غرب برای خدمتبه اهداف فرهنگی خود میآفریند. بررسی سیستم روایت در سینمای امریکا و معنای عمیق آثاری چون تایتانیک، میتواند بسیار مهم باشد. برای همین من از آغاز سینما و یک نکته ویژه شروع میکنم.
یهودیت از شیوه داستانگویی هالیوودی برای تبلیغ خود و مسحور کردن تماشاگر بهره برد و بر پرده، چهرهای مظلوم و قابل احترام برای خود حک کرد و با داستانهای جعلی و فریبنده و جلوگیری از شعور منتقدانه و خردسنجشگرانه، کوشید قلوب را به سوی خود تسخیر کند. بخش بزرگی از آثار سینمای هالیوود، با جلوههای ویژه، داستانهای نفسگیر و هیجانآور و هنرپیشههای نامور در خدمت اهداف کمپانیهای یهودی قرار گرفتهاند که با سحر داستانگویی مبتنی بر تجسم و هیجان و سکس و کشمکش، تماشاگران را جذب کرده است. به قولی اصولا در قانون یهود، سحر و تجسم و اعجاز بسیار مهم است. در کمتر دینی تا این حد، میل به تجسم را میتوان دید.
در کتابی که فعلا به اسم تورات است، میشود دید تجسم بسیار پر اهمیت است; حتی تا مرز جسمیتبخشیدن به ذات الهی و کشتی با خدا. البته بهره یهودیان از سینما و سحر آن ریشهدار است. در روزگاری که همه چیز در حوزه سحر بود، تولد حضرت موسی توسط اخترشناسان پیشبینی شد. پس از آن، پیشگوییهای تورات خیلی مهم است. معجزه عصا و معجزه ید بیضا معجزه مائده از آسمان، معجزه شکافتن رود نیل، همه از جنبه تصویری برخوردارند. در حقیقت، تلفیقی از تجسم و اسطورهپردازی، نگاه یهود را شکل داده است. سینما برای یهودیان به مثابه یک جادو بسیار جذاب بود تا از آن به سود اندیشهها و آرزوهای خود بهره بگیرند.
اولین آثار تاریخ سینما به نمایش باورهای مذهبی اختصاص یافت، و پیروان یهود، کوشیدند از میل به تجسم سود جویند. در ده فرمان خدا، همچون آذرخشی است که تورات را بر الواح سنگی حک میکند. پیروان این آیین هنوز دوست دارند، با این تجسم باور کنند و نفوذ کنند.
دومیل، داستان سامسون و دلیله را به فیلم تبدیل کرد. فیلم، داستان پهلوان یهودی را میگوید که زنی فلسطینی و زانیه، قدرتش را از او سلب میکند.
دومیل در پایان با نشان دادن خراب کردن خانههای فلسطینی، سامسون را تطهیر میکند و فردی که برده شهوات خود بود، در فیلم تبدیل به مؤمنی اسطورهای میشود.
در فیلم، سامسون با خدا سخن میگوید و دعا میکند: ای خدای بزرگ، صدای مرا بشنو و بگذار قدرت ترا ببینند. خدای سامسون یهودی، صدای او را میشنود و طوفان بلا را بر مخالفان سامسون نازل میکند.
پس از سامسون، دلیله، فیلم داود و شائول به وسیله کینک در سال ۱۹۵۱ و شرکت گریگوری پک ساخته شد. شائول مردی قدرتمند نشان داده میشود تا اسطوره مسیحی عیسی را کمرنگ کند. هنری کینک، هر چند فیلمش را متفاوت با دومیل ساخته بود، اما از کاربرد سکس و زنهای برهنه غافل نبود. ۵ سال بعد، دومیل، فیلم ده فرمان را مجددا به جلوی دوربین برد. چارلتون هستون و فوجی از هنرپیشگان درجه یک هالیوودی، مثل یول برینز او را همراهی کردند. نسخه پرشکوه و ولخرجی ده فرمان، آنچنان با شکوه بود که در ده رشته و به ویژه جلوههای ویژه نامزد اسکار شد و بیش از هشتاد میلیون دلار در اکران اول فروش کرد.
در سال ۱۹۵۹، زمانی که دومیل در حال مرگ بود، سلیمان و ملکه سبا توسط کینگ کارگردانی شد که در واقع یک تورات مصور بود. در این فیلم هم غرض مصور کردن داستانهای توراتی با دیدگاه هماهنگ با آرای یهودیان و مطرح کردن آنها بود، سلیمان و ملکه سبا، از همه جلوههای ویژهای که تا آن روز وجود داشت، استفاده کرد و کاری به واقعیت و تعقل نداشت.
دومین فیلم توراتی، داود و گرلیات، نام داشت که میکوشید از افسانهسرایی توراتی و سحر افسانهگویی سود جوید. سومین فیلم مهم «بن هور» بود که ویلیام مروایر آن را کارگردانی کرد و پرخرجتر از ده فرمان بود. در صحنه مشهور ارابهرانی، بزرگترین دکور سینما تا آن روز شکل گرفت و سه ماه برای صحنه ارابهرانی زمان صرف شد. چاولتون هستون را انبوهی از هنرپیشگان بزرگ هالیوود و یک بازیگر اسرائیلی، همراهی میکردند تا فیلم در مراسم اسکار یازده جایزه را از آن خود کند; رکوردی که تا چند دهه دست نخورده باقی ماند تا ثابت کند یهودی مقاوم، بر همه دشمنان خود غلبه میکند. نقش حضرت عیسی به کلود هیتر که چهرهای محو از آن حضرت ارائه میداد، داده شد، تا به میل یهودیان چهرهای نامطلوب ارائه دهد. این آثار با سحرداستانگویی افسانهوار مردم جهان را فریب میدهند.
در دهه هفتاد فیلم «عیسی مسیح» به کارگردانی جیسون بود که تصویر منفی از مسیح (ع) ارائه میداد. در دهه هشتاد در کمتر فیلمی بود که سخن رکیکی، علیه آن حضرت گفته نشود و تقدسزدایی نشود. البته فیلم «تاریخ جهان» که در سال ۱۹۸۱ به وسیله مل بروکس یهودی ساخته شد، اندکی ادب را رعایت کرد!
آخرین حرکتسینمای غرب یعنی «آخرین وسوسه مسیح» توسط مارتین اسکورسیزی، چهرهای کاملا زمینی از حضرت عیسی ساخت. واتیکان علیه کمپانی یونیورسال که تحت مدیریتیک یهودی بود، اعتراض کرد. اما هیاهوهای پیرامون فیلم با نفوذ صهیونیستها آرام گرفت. اما حرکت صهیونیستها برای ویران کردن ادیان دیگر به وسیله داستانگویی جذاب پایان نگرفت. دهه هشتاد و نود سینمای هالیوودی امریکا، پر از آثاری است که علیه مسلمانان و اعراب ساخته شد و قبل از ۱۱ سپتامبر کاملا آشکار بود که یک نقشه آگاهانه توسط سیا و موساد و مؤسسات فیلمسازی و پنتاگون برای جنگ علیه مسلمانان و فلسطینیان و ارائه چهره زشت از آنان در گرفته است. در این مبارزه از کارگردانهای عامهپسند تا کارگردانان بزرگی چون اسپیلبرگ نقش خود را ایفا کردند و کوشیدند با جلب ترحم نسبتبه یهودیان یا ویران کردن چهره مسلمانان به اهداف صهیونیستها خدمت کنند.
آیا نباید پرسید چرا ۱۱ سپتامبر عینا طبق سناریوی فیلمهایی چون «آسمانخراش جهنمی» و غیره رخ داده است؟
نویسنده: امیر حمد
منبع:نشریه پگاه حوزه
منبع:نشریه پگاه حوزه
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست