پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


سلینجر در ۱۹۶۵مرد زنده ها را دریابید


سلینجر در ۱۹۶۵مرد زنده ها را دریابید
آخرین نوشته سلینجر که بیشتر روده درازی است تا داستان با عنوان شماره ۲۶ هîپ وïرث، ۱۹۲۴ که نامه یی است به قلم سیمور گلس هفت ساله، در سال ۱۹۶۵ در مجله نیویورکر چاپ شد و به معنای واقعی کلمه داد همه منتقدها را درآورد، از جمله آلفرد کیزین، مری مک کارتی، مکس ول گایزمار و حتی جان آپدایک که سلینجر را هنوز هم از جمله نویسندگانی می داند که در حرفه اش بر او تاثیر فراوان داشته اند. البته کسانی هم هستند که همچنان از سلینجر دفاع می کنند، از جمله جîنت مîلکم که در سال ۲۰۰۱ در مقاله یی روشنگر اما قدری مبالغه آمیز زویی را شاهکار سلینجر خواند و لذت خواندن دوباره فرنی و زویی را با لذت بازخوانی گتسبی بزرگ همطراز دانست.
شخصاً با نوشته های سلینجر مشکلی که ندارم هیچ، هنوز از خواندن (ببخشید، سلینجر که دیگر خواندن ندارد، فقط بازخوانی دارد) و بازخواندن آنها لذت می برم. ناطوردشت نیازی به تعریف و تمجید این حقیر ندارد، و فرنی و زویی هنوز خواندنی و لذت بخش است. هنوز هم فکر می کنم که در این دومی صحنه گفت وگوی زویی با مادرش، بسی، در حمام آپارتمان خانواده گلîس (در کنار یکی دو صحنه از تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران) یکی از شاهکارهای ادبیات از نظر پرداخت فضا و دقت در جزییات و روانی و منطقی بودن دیالوگ هاست، و خواندن هزارباره اش برای نویسنده های ایرانی از نان شب واجب تر. جالب اینکه سلینجر در پرداختن به جزییات در داستان هایش، مخصوصاً فرنی و زویی، آنقدر دقت و وسواس به خرج می دهد که آلفرد کیزین با طعنه یی غلیظ در مقاله معروفش، «جی. دی. سلینجر؛ محبوب همه» نوشته است؛ «روزی خواهد آمد که پایان نامه هایی آنچنانی در باب کاربرد زیرسیگاری در داستان های جی. دی. سلینجر نوشته شود؛ تابه حال هیچ نویسنده یی یک جماعت شخصیت امریکایی را به روشن کردن این همه سیگار، دست دراز کردن به طرف زیرسیگاری و نگه داشتن زیرسیگاری با یک دست و گرفتن گوشی تلفن با دست دیگر وانداشته است.» برایم مهم نیست استاد در ۸۹ سالگی ول کن معامله نیست و هنوز قصد سرکشیدن ریق رحمت را ندارد (البته اینجا را به او حق می دهم، چون ۸۹ عدد چندان جالبی نیست، ۹۰ رïندتر است، پس شاید سال آینده، ان شاءالله،). به نظر این حقیر، استاد سلینجر در سال ۱۹۶۵ در اثر ابتلا به بیماری به نام گلس (یک جور وسواس خانمان برانداز در مایه های اعتیاد به مواد مخدره،) از دنیا رفت، گرچه در سال ۱۹۷۴ از کار چند جوان هیپی و روشنفکر اهل سان فرانسیسکو چنان به فغان آمد که سکوت بیست ویکی دو ساله اش را شکست و برای اعلام برائت و اعتراض به این کار به مصاحبه با روزنامه نیویورک تایمز تن داد.
ظاهراً رفقای هیپی ما داستان های او را که پیشتر فقط در چند مجله در امریکا چاپ شده بود در دو جلد به سبک دستفروش های خیابان انقلاب چاپ زده و شخصاً در کتابفروشی ها توزیع می کردند (همین دو کتاب اخیر سلینجر از نشر نیلا). شرلی جکسن و سامرست موام هم در همین سال و البته جداً و واقعاً از دنیا رفتند. شرلی جکسن چند داستان کوتاه عالی و دست کم یک رمان شاهکار دارد به نام خانه جن زده روی تپه که هنوز هم بهترین داستان ترسناک دنیاست و منبع الهام چندین نویسنده درجه یک و یک قطار فیلمساز بوده و تا آنجا که من می دانم هنوز به فارسی ترجمه نشده است. و از سامرست موام، آن استاد داستان گویی محض، در ایران چه خوانده ایم یا بهتر بگویم نخوانده ایم جز رمان هایی از اسارت بشر و لبه تیغ (این یکی را فقط در کتابخانه خانه پدری رویت کرده ام و بس، با طرح جلدی به غایت «زرد» و احتمالاً چاپ دهه ۱۳۴۰ یا اوایل ۵۰) و چند داستان کوتاه؟ حتی هولدن کالفیلد ناطوردشت هم اسارت بشر را خوانده و از آن خوشش آمده، هرچند که می گوید موام آدمی نیست که او حال کند تلفنی باهاش گپ بزند. چرا از این دو و خیلی مرده ها و زنده های دیگر حرف و خبری در ایران نیست، اما از و درباره سلینجر راه به راه کتاب و خبر و ویژه نامه صادر می شود؟ فقط چون به ضرس قاطع می دانیم که موآم و جکسن مرده اند، اما سلینجر هنوز در ویلای بزرگش در کرنیش نیوهمپشایر در امریکا جاخوش کرده، صبح به صبح مدیتیشن می کند، برای رفع چین وچروک هایش پوست خیار بر صورتش می گذارد، و احتمالاً دم غروب با سازی شرقی دلی دلی یی هم می کند؟
حرفی نیست، جویس می نارد که خود الان نویسنده سرشناسی است و در ۱۸ ، ۱۹ سالگی با استاد که در آن زمان ۵۸ سال داشت رابطه یی به هم زد و یک سالی با او زندگی کرد تا این که استاد (که حال و حوصله بچه دار شدن نداشت) عذرش را از ویلای کرنیش خواست و مارگرت سلینجر، دختر استاد، می گویند او کارهای تمام شده و آماده چاپ فراوان دارد. می نارد خود دو رمان تمام شده را با چشم های خودش دیده است، گیرم از پشت شیشه پنجره اتاق کار استاد، اما اینها تا چاپ نشوند چه اهمیتی دارند؟ شاید یک روزی در سال های آینده این نوشته ها چاپ شوند، مثل رمان آدم اول آلبرکامو که سال ها پس از مرگش ما را غافلگیر کرد، دست کم تا چندماهی که آن را خواندیم و بعد من یکی که فکر کردم کاش اصلاً چاپ نشده بود.
اما تا آن روز بهتر نیست به سراغ نویسنده های مرده (نه زامبی هایی مثل سلینجر،) و زنده یی برویم که آثارشان هنوز به فارسی ترجمه نشده و هر ازگاهی فقط اسمی از آنها در ریویوهای مجلات و روزنامه ها می آید؟ این هم مشتی نمونه خروار از کسانی که بعضی شان حتی از سلینجر هم بهترند و خیلی خیلی زنده تر؛ زیدی اسمیت (دندان های سفید)، مارتین ایمیس (سگ زرد)، ویلیام بوید (ساحل برازاویل)، تی. سی. بویل (پرده تïرتیا)، این مک یوئن (شنبه)، جولین بارنز (تاریخ جهان در ده فصل و نیم)، گری اشتین گارت (پوچستان) و خیلی های دیگر.
دو ترجمه از ناطوردشت، دو ترجمه فرنی و زویی، دو ترجمه نجاران، و الی آخر. پنجاه درصد این ترجمه ها زاید و تکراری است، و لازم به گفتن نیست که منظورم ترجمه های خودم نیست، این کارهای تکراری هیچ فایده یی ندارد جز اینکه شاید سلینجر چون دستش به ما در ایران نمی رسد به جمع طرفداران نومحافظه کارهای واشنگتن بپیوندد که دست شان بدجور دراز است. اما به قول بارمîن ایرما خوشگله بیلی وایلدر، «اون یه داستان دیگه ست،».
امید نیک فرجام
منبع : روزنامه اعتماد