چهارشنبه, ۲۵ مهر, ۱۴۰۳ / 16 October, 2024
مجله ویستا

"مفهوم همگان بودن" به چه معنایی است؟


"مفهوم همگان بودن" به چه معنایی است؟
من همیشه در این دست از گفتارها و یا نوشته‌هایم از این تعبیرها استفاده کرده‌ام: ۱- کلام و‏‎ ‎‏۲- مفهوم همگان ‏بودن یک کلام. این‌ها دو مسئله متفاوت هستند. در این جا باید این توضیح را بدهم که منظورم دقیقاً از کلام ‏چیست؟ توضیح دیگری باید دراین زمینه عرض بکنم که منظورم از مفهوم همگان بودن چیست؟ وقتی می‌‌‏گوییم که کلام خدا و کلام انسان، ممکن است اشخاص از کلام معانی مختلفی را به ذهن متبادر کنند؛ درحالی ‏که من از کلام به معنای خاصی سخن می‌‌گویم درهمان حال شخص دیگری از کلام معنای دیگری را درنظر ‏داشته باشد. بنا براین میان آن چه بنده می‌‌گویم و آن چه که او در نظر دارد، متفاوت است. بنا براین من باید ‏مشخص کنم که وقتی می‌‌گویم کلام، منظورم چیست تا پس از آن کلام را به کلام خدا و کلام انسان تقسیم کردم، ‏سپس به تفاوت‌های آن‌ها بپردازم. ‏
من در مقالاتم تأکید کرده‌ام اگر متن قرآن کریم در درجه اول کلامی‌‌که یک انسان آن را به ما گفته است تلقی ‏نشود و به عبارت دیگر گرچه آن انسان با یک وحی الهی آن کلام را گفته، ولی اگر آن کلام مستند به آن انسان ‏نباشد، "مفهوم همگان" نمی‌‌شود. ‏
در این‌جا منظورم از "مفهوم همگان" را نیز باید روشن کنم. اما وقتی موضوع فهمیدن مطرح می‌‌شود، ‏مفهوم دیگری به ذهن شما متبادر می‌‌شود و آن معنا است. کلام هم وقتی گفته می‌‌شود باز هم به ذهن همگی ‏مسئله معنا متبادر می‌‌شود. چون کلام چیزی است که به معنایی دلالت می‌‌کند. معنا را چه برای مشخص ‏کردن منظور دقیق از تعبیر فهمیدن به کار ببریم، و چه برای مشخص کردن معنی کلام، دارای اهمیت است.
‏برای آن که مشخص بکنند معنای کلام چیست دو رویکرد به وجود آمده است؟ وقتی می‌‌گوییم یک کلام فلان ‏معنا را می‌‌دهد، منظورمان چیست؟ یا وقتی می‌‌گوییم من معنای این کلام را فهمیدم، و این فهمیدن را معطوف ‏می‌‌کنیم به آن معنا، منظورمان از این که من می‌‌فهمم چیست؟ ‏
● ‎‎دو رویکرد درباره معنا‎‎
دو روش یا رویکرد در میان فلاسفه زبان درباره معنا وجود دارد:
۱) در روش نخست مفروض می‌‌گیرند ‏هرکلام گفته شده، معنایی دارد، وما می‌‌خواهیم آن معنا را بفهمیم. در این روش کلام برای خود دارای معنا ‏است چه ما آن معنا را بفهمیم و چه آن معنا را نفهمیم. ولی ما در مدار فهمیدن در صدد برمی‌‌آییم معنای کلام ‏را بفهمیم. از این نظر اگر مثلا به گزاره "هر معلولی علتی دارد" برخورد کردیم، می‌‌گوییم این جمله دارای ‏معنایی است، چه معنای آن را بفهمیم و چه معنای آن را نفهمیم. من اگر بخواهم مدلول جمله را بفهمم، می‌‌‏خواهم چیزی را که کلام متضمن و دربردارنده آن و اسم آن معنا است را بفهمم. دسته‌ای از فلاسفه زبان به ‏طور سنتی معنا را چنین چیزی می‌‌دانند. بحث‌های متفاوتی در این زمینه پیش می‌‌آید از جمله چگونه می‌‌‏توانیم معنا را که کلام آن را دربردارد، بفهمیم؟ در نظر این دسته از فلاسفه گویی زبان فارسی، عربی یا ‏انگلیسی، ابزاری است که گوینده کلام با استخدام آن سعی می‌‌کند معنایی را به مخاطب برساند. مثلا کسی که ‏تشنه است با استفاده از ابزاری به نام زبان فارسی که به آن تسلط دارد و به آن سخن می‌‌گوید، جملاتی را ‏بر اساس دستور و قواعد زبان فارسی کنار یکدیگر می‌‌گذارد، تا بگوید تشنه است. ولی در مقام کلام خدا این ‏بحث پیش می‌‌آید که انسان و خدا برای رساندن یک معنا چگونه این دستگاه را در استخدام خود می‌‌گیرند؟ ‏
۲) گروه دوم فلاسفه که درفلسفه زبان از موضع هرمنوتیکی سخن می‌‌گویند وبه مشی و مکتب آنان در فلسفه ‏زبان، فلاسفه زبان هرمنوتیکی می‌‌گویند. این فیلسوفان متوجه شده‌اند که نظریه گروه اول در باب کلام، معنا ‏و فهم دارای نواقصی است، به نحوی که قادر نیست تمام پدیده‌های مربوط به زبان، وکلام را پوشش دهند. ‏مثلا به کلامی‌‌مانند "آخ"‏‎ ‎برخورده اند که به واسطه آن نمی‌‌توان تصور کرد این کلام قبل از آن دارای معنایی ‏بوده یا در لحظه بیان شدن، معنا ایجاد می‌‌کند. اگر کسی بگوید"آخ"، آیا قبلا معنای آخ این بوده که گوینده ‏‏"آخ" دردش گرفته است؟ آیا چنین چیزی وجود دارد؟ آیا در کتاب‌های لغت " آخ" به معنای آن است که کسی ‏دردش گرفته است؟ چنین چیزی وجود ندارد. اما بعد ازگفتن " آخ" تازه معنا درست می‌‌شود. گروه دوم از ‏این رو در صدد برآمده‌اند که راه دیگری را بروند. آن راه دیگر عکس راه قبلی است. مفروض راه و روش ‏قبلی این بود که هرجمله‌ای معنا دارد و زبان می‌‌خواهد آن معنا رابفهمد. اما فلاسفه جدید یعنی فلاسفه گروه ‏دوم از ابتدا هیچ معنایی را برای هیچ جمله وکلامی‌‌مفروض نمی‌‌گیرند ومعتقدند معنا آن چیزی است که پس ‏از آنی که کلام درموفعیت تاریخی، واجتماعی خود تحقق یافت، از آن فهمیده می‌‌شود. به عبارت دیگر در این ‏بحث معنا از عمل کلام و ازعمل سخن گفتن زاییده می‌‌شود. این روش بیشتر روش پدیدارشناسانه هرمنوتیکی ‏است، و درصدد آن است که معنا چگونه متکون می‌‌شود.‏
این دسته از فیلسوفان زبان برای خود دلایلی دارند. دلایل این دسته غنی تر از دلایل گروه اول است و موارد ‏بیشتری را پوشش داده وموارد نقض کمتری نیز دارد. ‏
بحث‌های بنده در باره مصادیق مربوط به "قرائت نبوی از جهان" و "کلام خدا وکلام انسان"، تفاوت‌های آن ‏ها و امثالهم، ازروش دوم متاثر است. من دلایل گروه دوم را قوی تر یافته ام. مبنای من این نیست که کلام ‏برای خود معنا دارد و ما سعی می‌‌کنیم آن را بفهمیم. گروه دوم فلاسفه یعنی فلاسفه هرمنوتیک، معنای جمله، ‏کلام وزبان و امثالهم را با اصل فهمیدن به بحث می‌‌گذارند واین که فهمیدن چیست؟ بنا براین وقتی با کلام ‏مواجه می‌‌شوند، حال این کلام نوشته یا گفتار باشد، مسئله اصلی برای آنان چگونگی شکل گیری کلام و نحوه ‏فهم آن است. در نظر این دسته از فیلسوفان زبان، فهم، یک پراکسیس است. پراکسیس فعالیتی است که انسان ‏انجام می‌‌دهد به طوری که اگر انسان این فعالیت را انجام ندهد معنایی وجود ندارد. معنا محصول دو ‏پراکسیس است:
۱) یکی پراکسیس سخن گفتن یا سخن نوشتن
۲) پراکسیس فهمیدن. به هر دو، از این زاویه ‏که عمل هستند باید توجه شود. سخنران به همان اندازه عمل انجام می‌‌دهد که وقتی کسی تلاش می‌‌کند سخنی ‏را بفهمد. کمتر به این سخن از این زاویه نگاه شده که اگر کسی حرف می‌‌زند، دارد عملی انجام می‌‌دهد. مثلا ‏اگر کسی رانندگی بکند همه می‌‌گویند دارد رانندگی می‌‌کند. اما چنان غرق سخنان سخنران می‌‌شویم که غفلت ‏می‌‌کنیم او نیز دارد عملی انجام می‌‌دهد.از این نظر میان عمل یک سخنران با عمل یک هنرمند درصحنه تئاتر ‏فرقی نیست. این هردو پراکسیس وعمل است. فهمیدن نیز این گونه است. ماکمتر توجه می‌‌کنیم به این که ‏وقتی داریم می‌‌فهمیم در حال انجام کار وعملی هستیم. ما فکر می‌‌کنیم که عمل فهمیدن به خودی خود حاصل ‏می‌‌شود، درحالی که این گونه نیست. عمل فهمیدن انجام نمی‌‌گیرد به ویژه اگر فهمیدن، فهمیدن تفسیری باشد. ‏منظور من از فهم همیشه دراین مسایل فهم تفسیری است. یعنی فهمیدن همه آن زوایایی که بدون سخن گفتن یا ‏عمل نوشتن مورد توجه فهم قرار می‌‌گیرد. این یک پراکسیس پیچیده‌ای است منتها آن قدر آن را انجام داده‌ایم ‏که به آن توجه نمی‌‌کنیم. بسیاری از کارها را به دلیل تمرین و تکرار زیاد به سادگی انجام می‌‌دهیم زیرا ‏باصطلاح قدما برای ما ملکه شده است بدون آن که توجه کنیم در نحوه فهم ما چه پیچیدگی‌هایی نهفته است. ‏
‏ پس معنا چیزی است که از کنارهم قرارگرفتن یا به هم اضافه شدن و ضمیمه شدن دو پراکسیس و دوفعالیت ‏که یکی فعالیت سخن گفتن یا فعالیت سخن نوشتن است، و دیگری فعالیت فهمیدن است به وجود می‌‌آید. ‏بنابراین مسئله گروه دوم از فیلسوفان در باب زبان وکلام وامثال این‌ها بررسی چگونگی وقوع فهمیدن است. ‏گروه دوم همچنین مایل است بداند که "اظهارات زبانی انسان" که معنای دقیق کلام همین است چگونه خواهد ‏بود؟ درپاسخ به این سؤال است که من مراحل ده‌گانه فهم را توضیح خواهم داد. درهرمرحله یک فهم حاصل ‏می‌‌شود و درمراحل ده‌گانه این ده فهم به هم اضافه می‌‌شوند ودرنهایت فهمی‌‌به نام تفسیر و فهم تفسیری به ‏وجود می‌‌آید. ‏
قبل از آنکه به مراحل ده‌گانه فهم برسم، در باره فهم همگانی لازم است توضیحاتی بدهم. منظور از فهم ‏همگانی این نیست که هرکسی درس خوانده یا درس نخوانده باشد، بی سواد یا با سواد باشد و... این توانایی را ‏دارد که مراحل فهم ده‌گانه را طی کند. خیر؛ وقتی می‌‌گوییم فهم همگانی منظور فهمی‌‌همگانی ای است که ‏هرکس درس بخواند و مقدماتش را فراهم بکند می‌‌تواند به آن دست یابد. مدعی ام که ریاضیات به این معنا ‏‏"مفهوم همگان" است. اما معنای "مفهوم همگان" بودن ریاضیات این است که اگر کسی ریاضیات نخوانده ‏باشد آن را می‌‌فهمد؟ خیر نمی‌‌فهمد. مفهوم همگانی به تعبیرخودمان به معنای بین الاذهانی است. مفهوم ‏همگان بودن به این معنا است که همه انسان‌ها به صورت بالقوه این توانایی را دارند مقدمات موضوعی که ‏می‌‌تواند "مفهوم همگان" واقع شود را بیاموزند. اما اگر کسی گفت جمله‌ای وجود دارد که فقط اگر ایمان ‏داشته باشید آن جمله را می‌‌فهمید، این جمله دیگر مفهوم همگان نیست. یا باید گفت جمله مورد نظر را فقط ‏مؤمنان می‌‌فهمند و غیر مؤمن آن را نمی‌‌فهمد؛ که اگر چنین دعوی کنیم، آنگاه این سؤال مطرح می‌‌شود که ‏یعنی چه کسی بگوید مؤمن گزاره‌ای را می‌‌فهمد ولی غیر مؤمن آن گزاره را نمی‌‌فهمد؟ آیا اگر این دعوی را ‏تحلیل کنیم به این جا نمی‌‌رسد که مؤمن نام آن چیزی را فهم می‌‌گذارد که در حقیقت یک فهم بین الاذهانی ‏نیست، بلکه جزمی‌‌ایمانی است. البته اشکالی ندارد کسی جزم ایمانی داشته باشد. دلیلی اقامه نشده برای این که ‏کسی جزم ایمانی نباید داشته باشد. اما اگر مؤمنی بگوید این گونه می‌‌فهمد که سوره‌های قرآن از جمله سوره ‏والعصر؛ بسم الله الرحمن الرحیم، والعصر، ان الانسان لفی خسر، الاالذین آمنوا وعملوالصالحات، و تواصوا ‏بالحق و تواصوابالصبر در درجه نخست سخن خدا است. زیرا هر سخنی گوینده‌ای لازم دارد. رسول خدا می‌‌‏گوید این سخن را خدا می‌‌گوید، و من چون به رسول ایمان دارم، حرف او را قبول می‌‌کنم، پس می‌‌گویم ‏گوینده این سخن خدا است. حال غیر مؤمن می‌‌گوید آقای مؤمن ایمان شما کاملا مورد احترام من است، اما من ‏به خدا عقیده ندارم، به رسول بودن این شخص هم عقیده ندارم، به من بگو ببینم، برای من گوینده این سخن ‏کیست؟ نبی که می‌‌گوید گوینده اش من نیستم( بنا برفر ض). خدا را هم که من نمی‌‌بینم به این دلیل که به او ‏عقیده‌ای ندارم، بنا براین گوینده این سخن کیست؟ اگر مؤمن بگوید این سخن خداونداست و من تنها می‌‌توانم ‏آن را بفهمم و تو نمی‌‌توانی آن رابفهمی، این بدان معنا است که این سخن به آن معنا که گفتیم مفهوم همگان ‏نیست. در این مختصر می‌‌خواستم بگویم که منظورم از مفهوم همگان بودن چیست؟ معنای مفهوم همگان ‏بودن موقعی بیشتر روشن خواهد شد که آن مراحل ده‌گانه فهم را برای شما توضیح داده باشم. ‏
از مفهوم همگان بودن منظورمان این نیست که همه دریک سطح می‌‌فهمند. ممکن است همان کسانی که شرایط ‏ومقدماتی را برای خود فراهم کرده‌اند، مثلا برای خواندن یک کتاب فلسفی که کتاب فلسفی به آن معنایی که ‏توضیح دادم مفهوم برای همگان است هر یک درسطحی کتاب مذکور را بفهمند. اما آیا مشترکاتی در فهم وجود ‏دارد؟ بله درمشترکات همه شریک هستند. ‏
پس از این مقدمات وارد این بحث می‌‌شوم که منظور من از کلام چیست؟ اول باید توضیح بدهم که کلام نوعی ‏از زبان است. کلام مساوی با زبان نیست. از این رو اول باید زبان را توضیح بدهم تا منظورم ازکلام روشن ‏شود. شاید کمترتوجه شده که واژه زبان وفهمیدن آن تنها در یک معنا به کار برده نمی‌‌شود، بلکه درمعانی ‏متعدد به کار برده می‌‌شود. در این جا لازم است چندین نوع از فهمیدن را که در هرکدام از این فهمیدن‌ها، ‏زبان به معنای خاصی به کاررفته برایتان توضیح دهم.‏
● ‎‎انواع معنای زبان‎‎
‏۱) منظور از زبان چیست؟ منظورم از زبان در این جا مجموعه‌ای از سنبل‌های سیستم دار است که به آن ‏می‌‌گوییم زبان فارسی یا زبان انگلیسی، یا زبان عربی. مثلا می‌‌گوییم احمد دردوران تحصیل دردانشگاه، ‏زبان انگلیسی را بهتر از زبان عربی می‌‌فهمید. دراین جا منظور از زبان چیست؟ منظورزبان فارسی یا زبان ‏عربی است. همان طور که گفتم زبان مجموعه‌ای ازیک سلسله سنبل‌های دستگاه مند سیستم دار با دلایل معین ‏است. منظورم ازفهم هم، فهم آن زبان است.وقتی او زبان انگلیسی را بهتر می‌‌فهمد منظور این است که ‏انگلیسی را بهتر می‌‌فهمد و امثال این‌ها. ‏
‏۲) فهمیدن یک تعبیر زبانی است، ولی فهمیدن یک لغت به چه معنایی است؟ درفهمیدن لغت، فهمیدن زبان ‏نیزمطرح است، اما زبان در این جا به معنای آن دستگاه نیست. مثلا یکی از شعرا که خدارحمتش کند، ‏درشعرش ازتعبیر "رقص واژگون" استفاده کرده است. ممکن است بگویم من معنای کلمه مرکب "رقص ‏واژگون" را نمی‌‌فهمم. در این جا نیز از فهمیدن ونفهمیدن دارم بحث می‌‌کنم. و این فهمیدن ونفهمیدن مربوط ‏به یک لغت مرکب درزبان است. در این جا مفهوم زبان لغتی است از یک زبان نه زبان به معنای کل زبان. ‏
‏۳) گاهی فهمیدن ونفهمیدن من مربوط به یک جمله است. مثلا می‌‌گویند که من فلان کتاب را خواندم اما این ‏جمله معین از کتاب را نفهمیدم. شما این جمله را بخوانید ببینید می‌‌توانید این جمله را بفهمید. این جا نیز عدم ‏فهم من یک مسئله زبانی است. اما زمانی که من دراین جا می‌‌گویم که من این امر زبانی را نمی‌‌فهمم منظور ‏من از زبان نه معنای اول است ونه معنای دوم، بلکه منظورم چیز دیگری است. فهمیدن ونفهمیدنش هم مربوط ‏به آن است. ‏
‏۴) یک وقت ممکن است که فهمیدن یا نفهمیدن مربوط به یک متن باشد. در این جا می‌‌گویم که من آن متن را ‏نمی‌‌فهمم، نه یک جمله را. مثلا نمی‌‌دانم تا چه اندازه با کتاب "فصوص الحکم ابن عربی" یا "وجود و زبان" ‏هایدگرآشنا هستید؟ من اگر بگویم که کتاب فصوص الحکم ابن عربی و وجود وزبان‌هایدگر را تنها پس از ‏سال‌ها ممارست و مطالعه مکرر می‌‌توان فهمید. در این جا نیز صحبت از فهمیدن ونفهمیدن یک متن زبانی ‏می‌‌کنم که به زبان انسان ارتباط پیدامی‌‌کند. اما در این جا فهمیدن ونفهمیدن منظور دیگری غیر از معانی بالا ‏دارد. در این جا نمی‌‌گویم که جمله را نمی‌‌فهمم، لغت را نمی‌‌فهمم، فارسی را نمی‌‌فهمم و امثال این‌ها. می‌‌‏گویم که من این متن را نمی‌‌فهمم. این‌ها با یکدیگر فرق می‌‌کند.‏
‏۵) بعد دیگری از امر زبانی که ما با آن سروکار داریم کلام است. یک بار من می‌‌گویم جمله‌ای را که حسن ‏دیروزدر جلسه مشترک ما به ما گفت، فورا فهمیدم. این جا من چه چیز را فهمیده ام یا نفهمیده ام؟ اینجا یک ‏اظهارزبانی را فهمیده ام یا نفهمیده ام. سخن گفته شده‌ای را فهمیده ام یا نفهمیده ام. این سخن گفته شده، یک ‏جمله است که آدم می‌‌فهمد یا نمی‌‌فهمد، گاهی نیز بیش از یک جمله است که ممکن است آدمی‌‌آن را بفهمد یا ‏نفهمد. ولی سخن گفته شده است. مثلا من دیروز در دانشگاه سخنرانی آقای ایکس را درباره فیزیک اتمی، با این ‏که مشکل بود فهمیدم. این جا صحبت از فهمیدن، فهمیدن یک سخنرانی است. سخنرانی چیست؟ سخنرانی نوشته ‏نیست. متن نیست. سخنرانی یک گفتار طولانی است. در این جا وقتی من می‌‌گویم فهمیدم یا نفهمیدم، یعنی این ‏گفتار را فهمیدم یا نفهمیدم. ‏
‏۶) جمله دیگری که می‌‌توانم بیان کنم این است که "دیروز، درآن جلسه مشترک بودیم گفت وگوی شما و آقای ‏ایکس بامن چون تخصصی بود برای من وامثال من قابل فهم نبود." در این جا صحبت از فهمیده شدن و فهمیده ‏نشدن یک گفت وگو است. از این رو موضوع نیز چیز جدیدی است. اینکه آدمی‌‌یک گفت و گو را بفهمد غیر ‏ازاین است که یک سخنرانی را بفهمد. گاهی اوقات می‌‌گوییم که شما برسرچه چیزی با یکدیگر دعوا می‌‌کنید؟ ‏محل اختلاف شما چیست؟ یا برسرچه موضوعی بایکدیگر گفت وگو می‌‌کنید؟ فهمیدن گفت وگو چیزی غیر ‏ازفهمیدن یک سخنرانی است. سخنران جملاتی را القاء می‌‌کند درحالی که گفت وگو یک امر بین الاثنینی است. ‏به عبارت دیگر گفت وگو یک موضوع دوطرفه است که ممکن است سه طرفه یا چهار طرفه یا یک میزگرد ‏باشد. در این جا منظور این است که گفت وگو را می‌‌فهمم یا نمی‌‌فهمم. پیچ وخم وسازوکار فهمیده شدن یک ‏گفت وگو چیز دیگری است. در این جا منظور از کلام که این همه برروی آن تأکید می‌‌کنم، فهمیدن یا نفهمیدن ‏کلام است. منظور از کلام آن اظهارات زبانی انسانی است که یا به صورت گفتار و یا به صورت نوشتار ما با ‏آن مواجه‌ایم. اظهارات زبانی انسان‌ها به صورت "سخن گفته شده" که در این جا نام آن را گفتار می‌‌گذاریم، ‏یا به صورت "سخن نوشته شده" است که به آن کلام می‌‌گوییم، نه زبان فارسی.این جا اگر کسی گفت من ‏زبان را می‌‌فهمم یا نمی‌‌فهمم منظورش امرزبانی است ونه آن که فارسی را نمی‌‌فهمد. این سخن گفته شده را ‏که برای خودش یک ماده خاصی دارد و با یک عمل خاصی انجام شده، درواقع یک پراکسیس را می‌‌فهمد یا نمی‌‌‏فهمد. یک فعالیت حاصل شده را که اسم آن سخن گفتن است می‌‌فهمد یا نمی‌‌فهمد. و اگر بگوید یک نوشتار را ‏می‌‌فهمد یا نمی‌‌فهمد، به این معنا است که یک سخن نوشته شده و پراکسیسی را می‌‌فهمد یا نمی‌‌فهمد. کسانی ‏که برسراین درس گفتارها حاضر می‌‌شوند لازم است بدانند که کلام را آیا می‌‌شود فهمید یا کلام را نمی‌‌شود ‏فهمید. کلام انسان را چگونه می‌‌فهمند و کلام خدا را چگونه می‌‌فهمند؟ لذا باید بدانیم که منظورمان از کلام ‏چیست. ضمن آن که به اقسام مراحل فهم نیز باید توجه داشته باشیم. ‏
مراحل ده‌گانه فهم را که خدمت شما عرض می‌‌کنم، به کلام مربوط است. من می‌‌خواهم مراحل فهم کلام را ‏برای شما توضیح بدهم و این که کلام چگونه فهمیده می‌‌شود. مبنای این که کلام چگونه فهمیده می‌‌شود این ‏نیست که کلام از قبل معنایی دارد وآن چگونه فهمیده می‌‌شود. بلکه وقتی کسی سخنرانی می‌‌کند و شما به آن ‏سخنرانی گوش می‌‌کنید، بعدازآنی که فعالیت سخنرانی او تمام شد، درحالی که فعالیت سخنرانی او با فعالیت ‏فهمیدن شما ضمیمه بوده است، در چنین شرایطی نشانه عمل فهمیدن آن خواهدبود که معنا به وجود می‌‌آید. ‏چیزی از این فعالیت حاصل می‌‌شود و پس از آن می‌‌گویید‏‎ ‎‏"فهمیدم". تازه بعد از چنین شرایطی ممکن است ‏بگویید که فلان جای کلام مفهوم نشده است که نیاز به بررسی کلام از زوایای دیگر به وجود می‌‌آید ودر ‏مسیر گفت وگو‌ها وپرسش‌های جدید فعالیت فهمیدن گسترش پیدا می‌‌کند. اما اگر این فعالیت عملی از دو ‏طرف به هم ضمیمه نشود، فهم گسترش نمی‌‌یابد. هر چه این عملیات توسعه یابد، عمل فهم نیز توسعه می‌‌یابد. ‏به عبارت دیگر عملیات باید توسعه یابد تا فهم نیزتوسعه یابد. این گونه نیست که کمد را باز کنید وازآن معنا را ‏بیرون بکشید. این که ما درپرسش وپاسخ و مطالعه و.. می‌‌بینیم فهم توسعه پیدا می‌‌کند مربوط به روند عملی ‏فهمیدن است. یک مثال دراین جا عرض می‌‌کنم. آدمی‌‌یک عمر زندگی می‌‌کند، تلخ وشیرین زندگی را می‌‌‏چشد و بی وفایی‌هایی را از کسانی که انتظار نداشته می‌‌بیند، نیکی‌هایی را از دشمنانش نسبت به خود ش می‌‌‏بیند که اصلا انتظار نداشته است. درعین جوانی دچار بیماری صعب العلاجی می‌‌شود که انتظارش را نداشته ‏است. در این مرحله است که ناگهان می‌‌گوید تازه فهمیدیم که درزندگی خیلی چیزها اعتباری ندارد. این که ‏می‌‌گوید ما فهمیدیم خیلی چیزها درزندگی اعتبار ندارد محصل ۳۰ سال پراکسیس است که این موضوع را ‏برایش روشن کرده است. او که چنین چیزهایی را درجایی نخوانده است. آن چه براو گذشته و او با آن‌ها ‏دست و پنجه نرم کرده است بر آن اساس چنین مطلبی را بیان می‌‌کند. درآن زمانی که انسان کامیاب است نمی‌‌‏گوید که زندگی یک خواب است وآنزمانی که ناکام است می‌‌گوید که زندگی یک خواب است. به عبارت دیگر ‏درشرایطی است که دیگر تمام قوای خودش را از دست داده و احساس می‌‌کند که دیگر نمی‌‌تواند زندگی کند. ‏سخت ترین حالت این است که انسان زنده باشد و احساس کندکه نمی‌‌تواند زندگی کند. در این حالت طبیعی ‏است که انسان بگوید زندگی یک خواب است. در این حالت او چیزی رادرک می‌‌کند ومی‌‌فهمد. اما زمانی که ‏مراحل فهم را برای شما عرض می‌‌کنم مبادا در ذهن شما از ابتدا این باشد که فلانی می‌‌خواهد مراحل ده‌گانه ‏فهم را برای ما توضیح بدهد تا ما بعد بدانیم آن معنی‌هایی که درکلام بوده چیست؟ برروی چنین موضوعی از ‏ابتدا باید خط بکشید. من می‌‌خواهم مراحل ده‌گانه فهم را توضیح بدهم تا روشن شودزمانی که ما با یک ‏سخنرانی مواجه می‌‌شویم، یا به خواندن یک کتاب مشغول می‌‌شویم، چه چیزهایی در روند گوش کردن به ‏سخنرانی ویا درروند خواندن کتاب اتفاق می‌‌افتد که این‌ها در کنار هم مجموعا حالتی را به وجود می‌‌آورند ‏که نام اش را فهمیدن می‌‌گذاریم. در این حالت است که وقتی فهمیدن اتفاق می‌‌افتد، معنا نیز حاصل می‌‌شود. ‏مانند آفتاب که تا درنیامده، من با آفتاب مواجه نیستم، ‌آفتاب وقتی طلوع می‌‌کند من آفتاب را می‌‌بینم. در تفکر ‏فلسفی گروه دوم یعنی هرمنوتیسین‌ها معنا طلوع می‌‌کند. معنی در بازی یک هنرمند و معنی در یک سخنرانی ‏برای ما طلوع می‌‌کند. بر می‌‌آید، برآمدن است. این موضوع درکلام انسان وکلام خدا نیز صادق است. ‏
در ادامه مراحل ده‌گانه فهم را توضیح می‌‌دهم تا معلوم شود که "فهم همگان" به چه معنایی است. این مراحل ‏ده‌گانه برای همه کسانی که شرایط فهمیدن یک سخنرانی را دارند و همه کسانی که شرایط فهم را فراهم کرده ‏باشند روی می‌‌دهد. پس از روشن شدن این مراحل است که معلوم می‌‌شود منظور از مفهوم بودن همگان ‏چیست؟ هنگامی‌‌که معلوم شد مفهوم بودن همگان به چه معنایی است در آن شرایط اگر کسی مانند بنده ادعا ‏کرد که آقا شما اگر این پیش فهم‌ها و پیش فرض‌ها را برای فهم کلام داشته باشی، آن کلام مفهوم همگان نمی‌‌‏شود، مشاهده خواهد کرد که درست گفته‌ایم. ‏
● ‎‎مراحل ده‌گانه فهم‎‎
▪ فهم مرحله اول: مرحله اول دریافت صحیح وکامل یک لفظ یا یک جمله است. اولین مرحله این است که آدمی‌‌‏جمله‌ای که کسی می‌‌گوید یا می‌‌نویسد، به صورت صحیح دریافت بکند. درصورت دریافت صحیح یک جمله، ‏اولین مرحله فهم اتفاق می‌‌افتد. مثلا شما چیزی می‌‌شنوید که دوست شما، به شما می‌‌گوید. اما شما دراین حد ‏متوجه می‌‌شوید که او چیزی به شما گفته است، اما دقیقا متوجه نمی‌‌شوید که او چه گفته است. می‌‌گویید که ‏شما گفتید یک لیوان برای من آب بیاورید؟ در حالت دیگر احتمال می‌‌دهیدکه گفته باشد آن کتاب را برای من ‏بیاور. احتمال هم می‌‌دهید که گفته باشد گوشی تلفن را بیاور. تا آدمی‌‌خاطرش جمع نشود چیزی که دریافت ‏کرده چیست، و به طور صحیح وکامل آن را دریافت نکند، کلید فهم به دستش نمی‌‌آید وپنجره فهم به سوی او ‏گشوده نمی‌‌شود. بنا براین اولین مرحله این است که اگر گفتاراست وجمله ای را می‌‌گوید، شما آن را به شکل ‏آوایی، صحیح دریافت کنید. این جمله " برای من یک لیوان آب بیاور" مجموعه‌ای از آواها و صدا‌ها دریک ‏ترکیب خاص است. اما اگر این آواها پس وپیش دریافت شود از ابتدا فهم دچار مشکل می‌‌شود. ‏
‏ یا جمله‌ای را می‌‌خواهیم بخوانیم؛ آدمی‌‌که این نوشتار را می‌‌خواند که هر معلولی یک علت تامه دارد یا می‌‌‏خواند که هیچ معلولی از علت تامه اش جدا نمی‌‌شود، و....اگر جایی مرکب کم رنگ باشد ویا غلط چاپی ‏وجود داشته باشد این اتفاق روی می‌‌دهد که آدمی‌‌جمله را درست دریافت نمی‌‌کند. در مرحله اول یعنی در ‏دریافت کردن، یک فهمکی روی می‌‌دهد. فهمک درمعنای تصغیری منظورم نیست، بلکه منظورم آن است که ‏دراین مرحله معرفتی حاصل می‌‌شود که قبل از خواندن، این معرفت وجود نداشت. به همین دلیل معرفت زا و ‏فهم زا نیز هست. اگر دراین بخش موضوع زیبایی وارد شود وارد حوزه دیگری می‌‌شویم. لازم به تأکید است ‏که برای یک متن فلسفی وگفتار فلسفی جنبه‌های دریافت زیبا خیلی تعیین کننده نیست. اگر فیلسوف بخواهد زیبا ‏سخن بگوید ابعاد عقلانی سخن خود را تحت الشعاع قرار خواهد داد. کما اینکه اگر کسی بخواهد رمان بنویسد ‏آن گونه که فیلسوف می‌‌نگارد، رمان نخواهد نوشت. هریک از آفرینش‌ها بسته به اینکه آفرینش چه چیزی ‏است، سبک خاص خود را داراست. ‏
▪ فهم مرحله دوم: فهمک دوم یا مرحله دوم فهم این است که آدم ممکن است چیزی را بشنود یا بخواند، اما ‏درمرحله دوم باید بفهمیم که این یک "نشانه" و"سنبل" است وبر چیزی دلالت می‌‌کند. این نیز خود شامل یک ‏فهم درست ویا نادرست می‌‌شود. این که عرض کردم فهم درست یا نادرست، در این جا باید پرانتزی باز کنم. ‏عده‌ای تصور می‌‌کنند فهم یا وجود دارد یا وجود ندارد. درحالی که این گونه نیست. باید بگوییم که یا فهم ‏وجود دارد یا فهم نادرست وجود دارد. می‌‌فهمم یا نمی‌‌فهمم نیست. این موضوع یک امر سیاه وسفیدی نیست. ‏کسی که برروی این نکته تأکید و به آن به درستی توجه کرده است " شلایر ماخر " متکلم وفیلسوف قرن ۱۸ ‏است. به گفته او اصل این است که سوء فهم اتفاق بیفتد. و انسان باید سعی کند خود را از سوء فهم نجات بدهد. ‏نه این که فهم اتفاق نمی‌‌افتد، بلکه سوء فهم و بد فهمی‌‌اتفاق می‌‌افتد. دراصل تمام خونی که دررگ‌های ‏هرمنوتیک جدید جریان دارد این است که اصل فهمیدن چیست؟ قبل از هرمنوتیک جدید کسی مسئله را این گونه ‏مطرح نمی‌‌کرد که فهمیدن چیست. "فهمیدن چیست "به معنای فهمیدن فهمیدن است. یعنی بفهمیم که فهمیدن ‏چیست. براین اساس ما باید سعی کنیم که بد فهمیدن را کنار بزنیم. از این رو وقتی این مراحل ده‌گانه توضیح ‏داده شود خواهید دانست که منظور ما از فهمیدن چیست. منظور ما از فهمیدن، فهم تفسیری است. فهمی‌‌که ‏اگر کسی ازشما در این باره سؤال کرد شما بتوانید توضیح بدهید که شما این مطلب را چگونه فهمیده‌اید و این ‏که برای این فهم از چه مراحلی عبور کرده‌اید و چه مسایلی در فهم شما دخالت داشته است. به عبارت دیگر ‏دراین باره باید پاسخگو باشید. متاسفانه درایران اگر کسی فرمول ریاضی را مطرح کند باید دلیل بیاورد ولی ‏اگرکسی می‌‌گوید فهمیده ام نباید دلیل بیاورد. از این رو ما گمان می‌‌کنیم ساد ه ترین چیزی که اتفاق می‌‌افتد ‏فهمیدن است. درحالی که این گونه نیست. برعکس، پیچیده ترین چیزی که اتفاق می‌‌افتد فهمیدن است. اگر ‏فهمیدن ساده بود، آدم‌ها تا این اندازه از یکدیگر دورنبودند. این که انسان‌ها تا این اندازه از یکدیگر دور هستند ‏ناشی از سوء فهم است.آدمی‌‌گمان می‌‌کند مادر، پدر، برادر، خواهر یا فرزندش را می‌‌فهمد درحالی که این ‏گونه نیست. زیرا انسان از لایه‌های پیچیده‌ای برخوردار است. یک مثالی می‌‌زنم؛ چه کسی با چه کسی واقعا ‏به هیچ وجه تعارفی ندارد؟ به عبارت دیگر چه کسی با دیگری واقعا وکاملا خودش است؟ سؤال مهم دیگر این ‏است که اصلا چه کسی با خودش کاملا خودش است؟ در این جا‌ها می‌‌توان سراغ این را گرفت که فهم وجود ‏دارد یا سوء فهم؟ اگر آدمی‌‌از خود فهم صحیحی داشته باشد، خودش با خودش روراست است. اما چقدر اتفاق ‏می‌‌افتد که آدمی‌‌با همسر یا حتی بچه اش این چنین فهمی‌‌را داشته باشد. خلاصه این است که جاهایی وجود ‏دارد که آدمی‌‌آن‌هارا برای خود نگاه می‌‌دارد. همان جاهایی که آدمی‌‌برای خود نگاه می‌‌دارد باید گفت که ‏نسبت به شخص دیگر فهم اتفاق نیفتاده است وسوء فهم اتفاق افتاده است. به همین دلیل است که درعشق می‌‌‏گویند آدمی‌‌هیچ چیزی را برای خودنگاه نمی‌‌دارد و آن فهمی‌‌که در عشق به دست می‌‌آورد فهم اتحادی است. ‏این موضوع درپدیدار شناسی عشق نیزمطرح است. ‏
بنا براین مرحله دوم فهم این است که آدم بفهمد این چیزی که دریافت کرده، نشانه وسنبلی است که برچیزی ‏دلالت دارد. چون ممکن است آدمی‌‌با پدیده‌ای مواجه شود که آدمی‌‌نمی‌‌داند این چیست؟ مثلا مردم شناسان ‏گاهی به خطوطی د رفلان قبیله برخورد می‌‌کنند که دقیقا درک نمی‌‌کنند این خطوط چیست؟ علائم نیز به ‏شکلی است که نشان می‌‌دهد علائم است، در این حال انسان از خود می‌‌پرسد این علائم چیست؟
در پاسخ به سؤال بالا است که فهمک مرحله سوم روی می‌‌دهد. اما گاهی مردم شناس دربرخورد با این خطوط ‏می‌‌فهمد که آن‌ها علائم قراردادی هستند. اما گاهی وضع آن تکه چوب یا تکه سنگ به گونه‌ای است که مردم ‏شناس از خود می‌‌پرسد آیا این‌ها علائم قراردادی اند یا خیر اساسا این خطوط به صورت طبیعی به وجود ‏آمده‌اند. به عبارت دیگر علامت وسنبل بودن اصلا مشخص نیست. این موضوع درباره صدا نیز مصداق ‏دارد. هرصدایی آوای زبانی نامیده نمی‌‌شود. آدم ممکن است صدایی بشنود ولی نداند که کدام یک از این صداها ‏آوای یک زبان است وکدامیک آوای زبان نیست. بنا براین در فهم مرحله دوم برای این که انسان این صداها را ‏درک بکند، باید آن‌ها رابه صورت یک علامت درک بکند که به نحوی دلالتی بریک سنبل دارد. ‏
▪ فهم مرحله سوم: مرحله سوم این است که فلان آوا شنیده شده یا دیده می‌‌شود ( یادآوری می‌‌کنم که همه ‏صداهایی که دراینجا دارید می‌‌شنوید علائم هستند، همچنین حروفی که درکتاب‌ها می‌‌خوانید همگی نشانه ‏هستند، به عبارتی فهم‌ها از این شکل‌ها روی می‌‌دهد). به همین دلیل می‌‌گویم "آب "نشانه چیزی و "نان" ‏نشانه چیز دیگری است. بنابراین فهم مرحله سوم این است که آدمی‌‌بتواند درک کند که این شنیده شده یا این ‏نوشته شده یک نشانه زبانی است ونه نشانه عددی. حرف نشانه زبانی است. اما عدد نشانه کلامی‌‌نیست. همین ‏که ما درمنابع فهم کلام پیش می‌‌رویم می‌‌توانیم تشخیص بدهیم که این کلمه تشکیل شده از چند حرف فارسی یا ‏چند حرف عربی ویا این یک جمله عربی است یا غیر عربی. باستان شناسان در این گونه مواقع بسیار دچار ‏تردید می‌‌شوند از این رو نمی‌‌توانند تشخیص بدهند که این علائم، علائم عددی یا علائم زبانی است.‏
محمد مجتهد شبستری
سخنرانی در محل حسینیه ارشاد
منبع : پایگاه اطلاع رسانی اصلاح