چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
عقلانیت، ضد عقلانیت
برداشت ابزارانگارانه از عقلانیت، بسیار محدود است و بر خلاف برداشتهای مقبول به نظر میرسد، زیرا ما، در نسبت دادن عقلانیت به اهداف، مانند ابزارها، درنگ نمیکنیم؛ یعنی گاهی عقلانیت را به خود اهداف نیز نسبت میدهیم. اهداف نیز ممکن است معقول یا غیرمعقول باشند.
ویژگی مهم انسانها این است که درباره خود و جهان پیرامون خود باورهایی دارند و در شرایطی خاص این باورها را تغییر میدهند؛ به عبارت دیگر، از میان موجودات زنده، تنها آدمی این توانایی را دارد که باورهایی را بسازد و یا آنها را تغییر دهد. این بعد از آدمی که به قوای معرفتی او مربوط میشود، گاهی «فرآیند باورسازی» و «فرآیند تنظیم باور» نامیده شده است.
پرسش اساسیای که در این رابطه مطرح میشود این است که آیا آدمیان به شیوه خاصی باور میسازند و یا باورهای خود را تنظیم میکنند؟ آیا این دو فرآیند بر مبانی خاصی استوار هستند و از منطق خاصی پیروی میکنند؟
پرسشهایی از این دست به مسئله عقلانیت مربوط میشود؛ یکی از وظایف معرفتشناسی معاصر، تحلیل این اصطلاح و بحث از شرایط تحقق آن است. پیش از ورود به بحث، توجه بدین نکته ضروری است که اصطلاح عقلانیت و نیز گاهی معقولیت، در موارد مختلف به کار میروند که نباید آنها را با یکدیگر خلط کرد.
۱) عقلانیت گاهی وصف باورها واقع میشود؛ برای مثال میگوییم، باور P معقول است.
۲) افعال و رفتار نیز گاهی موصوف عقلانیت واقع میشوند و در مواردی میگوییم، رفتار × رفتار معقولی است.
۳) گاهی هم ارزشها به عقلانیت متصف میشوند و میگوییم، این یا آن ارزش، معقول است.
سه کاربرد فوق نشان میدهد که «عقلانیت» در زمینههای متفاوت به کار میرود و هر یک از این سه کاربرد، عنوانی خاص دارد؛ فلاسفه در زمینه ارزیابی باورها و یا حتی گزارهها و یا تصمیمات، از تعبیر «عقلانیت نظری» استفاده میکنند؛ عقلانیت نظری یعنی به چه اموری باید باور داشته باشیم.
در مقابل، «عقلانیت عملی» به حوزه رفتارها مربوط میشود و به این مسئله میپردازد که چه رفتارهایی را باید انجام دهیم، و بالاخره «عقلانیت ارزششناختی» به این مسئله میپردازد که باید برای چه چیزهایی ارزش قائل شویم.
برخی از فلاسفه ادعا میکنند که مسائل مربوط به ارزشها و تمایلات، بیرون از حوزه عقلانیت قرار دارند؛ برخی دیگر نیز این امور را داخل در حوضه عقلانیت میدانند، ولی معرفتشناسی با کاربرد اول عقلانیت سر و کار دارد. بررسی معقولیت باورها یا گزارهها از مباحث کلیدی معرفتشناسی است؛ پرسشهای عمدهای که در این زمینه مطرح میشود عبارت است از:
۱) عقلانیت چیست و یک باور یا یک گزاره تحت چه شرایطی معقول به حساب میآید؟
۲) عقلانیت چه مدلهایی دارد و چه تقریرهای فلسفیای از آن در کار است؟
۳) آیا عقلانیت در همه زمینهها به یک معنا است؟ آیا مفهوم واحدی از عقلانیت در همه زمینهها در کار نیست؟
● عقلانیت نوعی و عقلانیت هنجاری
مقصود از بحث در عقلانیت، مفهوم خاصی از آن است که «عقلانیت هنجاری» نام دارد و باید آن را از عقلانیت به معنای نوعی جدا کرد. ارسطو برای اولین بار انسان را به عنوان «حیوان عاقل» تعریف کرد. مسلمانان هم این تعریف را به «حیوان ناطق» ترجمه کردند. منظور ارسطو این بود که از میان حیوانات، تنها انسان از موهبت عقل و قوه عقل برخوردار است و فلاسفه مسلمان نیز بالاترین تجلّی قوه عاقله را در ویژگی ناطق بودن او دانستهاند، زیرا تنها موجودی که عاقل است، میتواند ناطق باشد. تعاریف بسیار متفاوتی از انسان ارائه شده است، ولی تعریف ارسطو به نوع خاصی از عقلانیت اشاره دارد. منظور از این نوع عقلانیت، تواناییای است که در نوع انسان منحصر است. «عاقل بودن» ویژگی خاص انسان است.
فلسدال، از فلاسفه بنام، بر عقلانیت ارسطویی به معنای فوق، خرده گرفته است؛ به نظر او، تعریف ارسطو خلاف واقعیات موجود است و افراد بشر معمولاً عاقلانه فکر نمیکنند و یا رفتاری معقول ندارند.
بیتردید چنین تفسیری از سخن ارسطو نادرست است؛ برای روشن شدن این مطلب باید توجه داشت که عقلانیت گاهی در مقابل ناعقلانیت به کار میرود و گاهی هم در مقابل ضد عقلانیت. این دو کاربرد با هم متفاوتاند و خلط آنها به مغالطه میانجامد.
پیشتر گفتیم که وصف عقلانیت را میتوانیم به رفتارها و باورها نسبت دهیم، ولی نمیتوانیم عقلانیت را به اشیای خارجی، مثلاً درخت یا میز نسبت دهیم. پاسخ این مسئله آشکار است؛ اشیای خارجی قابلیت و شأنیت موصوف شدن به عقلانیت را ندارند؛ به عبارت دیگر، باور و رفتار بر خلاف اشیای خارجی، شأنیت موصوف شدن به عقلانیت را دارند؛ این سخن بدین معنا است که رفتارها و باورهای خاص میتوانند معقول و یا غیرمعقول باشند، ولی اشیای خارجی، قابلیت معقول و یا غیرمعقول بودن را ندارند.
در چنین شرایطی ما عقلانیت را در مقابل «ضدعقلانیت» به کار میبریم. ضد عقلانیت زمانی به کار میرود که قابلیت اتصاف به عقلانیت را ندارند و بیرون از حوزه عقلانیت قرار میگیرند و عقلانیت به این معنا، در مواردی است که قابلیت اتصاف به عقلانیت را دارد و پرسش از عقلانیت در آنها مطرح میشود.
عقلانیت به این معنا را میتوانیم عقلانیت به معنای وسیع در نظر بگیریم، زیرا مسئله عقلانیت در قلمروی این موارد مطرح میشود. اما در درون این قلمرو، برخی از موارد، ملاکهای عقلانیت را دارا هستند؛ یعنی علاوه بر اینکه شأنیت عقلانیت را دارند، بلکه بالفعل هم ملاکهای عقلانیت را دارا هستند و برخی دیگر، این ملاکها را ندارند. در این بافت اخیر، عقلانیت به معنای خاصی به کار میرود و تنها برخی از موارد عقلانیت به معنای قبلی را در بر میگیرد و در مقابلِ «ناعقلانیت» قرار میگیرد.
▪ عقلانیت (به معنای وسیع)
▪ عقلانیت (به معنای خاص)
▪ نا عقلانیت
● ضد عقلانیت
مقصود ارسطو هم این بود که انسان موجودی است که شأنیت اتصاف به عقلانیت را دارد؛ یعنی رفتارها و باورهایشان قابلیت معقول شدن را دارند. عقلانیت به معنای وسیع در مورد آدمیان به کار میرود، نه اینکه همه باورها و رفتارهای آدمیان معقول است؛ انسان بدین معنا عاقل است که توانایی به کارگیری عقل را دارد، نه اینکه در هر موردی عقل خود را درست به کار میگیرد. برخی برای تفکیک این دو معنا میان «عقلانیت نوعی» و «عقلانیت هنجاری» فرق میگذارند. عقلانیتنوعی بدین معنا است که موصوفِ به عقلانیت، توانایی به کارگیری عقل را دارد و میتواند ملاکهای عقلانیت را برآورده سازد. این توانایی بدین معنا نیست که ما همواره عقل خود را به شیوهای درست به کار میگیریم و در هر موردی به نحوی معقول میاندیشیم یا رفتار میکنیم. در مقابل، عقلانیت هنجاری در موردی به کار میرود که عقل و ملاکهای عقلانیت را به نحوی دقیق به کار بسته باشیم.
«عقلانیت نوعی» شرط لازم برای عقلانیت هنجاری است، اما شرط کافی آن نیست. سوسا عقلانیت هنجاری را با معنای ارزشگذارانه عقلانیت و عقلانیت نوعی را به معنای مقولی آن، نشان میدهد؛ وی میگوید: «معنای ارزشگذارانه عقلانیت معنای مقولی را فرض میگیرد؛ عاقل یا ناعاقل بودن (به صورت ارزشگذارانه)، به معنای عاقل بودن (به نحو مقولی) است».
● عقلانیت وظیفه شناختی
گفتیم که عقلانیت مفهومی هنجاری است؛ عقلانیت بدین معنا هنجاری است که اولاً واژهای برای ارزیابی است و ثانیا مستلزم یک «باید» است. معقول بودن یک رفتار یا باور، و یا ارزیابی خاص به معنای تأیید و مقبول دانستن آن است؛ به عبارت دیگر، عقلانیت از لحاظ معرفتشناختی بار مثبت دارد؛ چنان که «توجیه» در معرفتشناسی برای ارزیابی به کار میرود؛ یعنی وقتی میگوییم باری موجه است، منظور ما این است که نوعی ارزیابی مثبت نسبت به آن داریم، معقولیت یا عقلانیت هم بر همین منوال است. چیزم به این نکته اشاره کرده است.
اصطلاح «توجیه»، وقتی در مورد یک باور به کار میرود، به عنوان یک واژه ارزیابی معرفتی به کار میرود.
از این گذشته، عقلانیت هنجاری مستلزم «باید» هم هست؛ یعنی به ما میگوید: چگونه باید به آنچه انجام میدهیم یا باور داریم، نظم و سامان ببخشیم و به چه چیزهایی مثلاً باید باور داشته باشیم. یا چه رفتارهایی را باید انجام دهیم؛ از این رو، گاهی برای توصیف این نوع عقلانیت، عقلانیت وظیفهشناختی است؛ به عبارت دیگر، هنجاری بودن عقلانیت بر مولفهای وظیفهشناختی دلالت دارد.
برای روشن شدن عقلانیت وظیفهشناختی، باید بدین نکته توجه کرد که ما میتوانیم دست کم میان دو دسته از وظایف فرق بگذاریم؛ وظایف اخلاقی و وظایف معرفت شناختی. وظایف اخلاقی به بایدها و نبایدهای رفتاری نظر دارد و بر نوعی ارزیابی اخلاقی متکی است. ما برخی از رفتارها را از لحاظ اخلاقی خوب ارزیابی میکنیم و برخی دیگر را بد. در مقابل، ما وظایف معرفتشناختی هم داریم؛ این وظایف به ارزیابی باورها مربوط میشوند و باید باورهای ویژهای را بپذیریم. از این رو، گاهی به عقلانیت به این معنا، «اخلاق باور» هم گفته میشود.
بنابراین، به اجمال میتوان گفت که عقلانیت وظیفه شناختی عبارت است از انجام دادن وظایف معرفت شناختی خاصی که در مقام ارزیابی و باور وجود دارند.
چیزم از طرفداران عقلانیت وظیفه شناختی است. ما تنها در صورتی یک گزاره را میپذیریم که آن گزاره صادق باشد. این وظیفه دو نکته را در بر دارد؛ ما باید گزارههای صادق را بپذیریم و از گزارههای کذب اجتناب کنیم. البته معرفتشناسان در این باره که وظایف معرفتشناسی چیست، اختلاف نظر دارند. دستهای از طرفداران عقلانیت وظیفه شناختی دلیل گرایان هستند که معتقدند وظیفه معرفتشناختی این است که به چیزی باور نداشته باشد، مگر این که دلیلی خاص بر باور به صدق آن در دست داشته باشیم؛ از این رو بونجور میگوید: «یک نفر در نهایت آن باورهایی را میپذیرد که دلیلی برای لگان به صدق آنها دارد».
پلنتینگا و چیزم بر این نکته تأکید کردهاند که این وظایف را نباید وظایف مطلق و نهایی در نظر گرفت، بلکه اینها وظایف اولیه ما هستند و ممکن است در مواردی، به خاطر تعرض با دیگر وظایف و یا تقدّم دیگر وظایف، کنار نهاده شوند.
● عقلانیت ابزاری
برخی عقلانیت را به عنوان چیزی در نظر میگیرند که ما در انتخاب اهداف خاص یا تحقق بخشیدن به ابزارهای سودمند برای دستیابی به اهداف یاری میرساند؛ به عبارت دیگر، عقلانیت بررسی ابزارهایی است که ما را به هدف میرسانند. این برداشت از عقلانیت، عقلانیت ابزاری نام گرفته است. به نظر طرفداران این دیدگاه، هیچ چیزی فینفسه معقول نیست، بلکه عقلانیت همواره وصف چیزهای دیگری است که میتواند آنها را برآورده سازد؛ از این رو، ریچارد فولی میگوید: «همه ادعاهای عقلانیت معطوف به هدفاند؛ این ادعاها در این بارهاند که چگونه شخص به طور مؤثری از طریق باورها یا رفتارهای خود، اهداف خود را دنبال میکند».
عقلانیت ابزاری مفهومی نسبی است؛ بدین معنا که آنچه مردی بدان باور دارد یا آن را انجام میدهد، نسبت به اهدافش عقلانیت دارند؛ به عبارت دیگر، باورها و رفتارها نسبت به اهداف شخص عقلانیت دارند. عقلانیت ابزاری به معنای دیگری نیز نسبی است. برای ارزیابی رفتارها و باورهای دیگران، نه تنها باید به اهداف آنها معرفت داشته باشیم، بلکه باید به بافت واقعیتی که در آن زندگی میکنند نیز معرفت داشته باشیم.
فرض کنید من باید از مکانی به مکان دیگر در دور دست بروم و برای رسیدن به آنجا میدوم؛ صرف رسیدن به مکان مورد نظر، دویدن مرا معقول نمیسازد؛ چرا که میتوانستم با وسیله نقلیه به آنجا بروم و زودتر برسم. اما اگر فرض کنیم راه رسیدن به آنجا مسدود بود و در نتیجه من نمیتوانستم با وسیله نقلیه به آنجا بروم، در چنین صورتی دویدن من معقول به نظر میرسید؛ بنابراین، بدون توجه به شرایط و بافت خاص رفتار، چنین عملی معقول به نظر نمیرسد؛ اما با توجه به شرایط مذکور، معقولیت ابزاری آن روشن میشود.
خلاصه آنکه، عقلانیت ابزاری به دو معنا نسبی است ۱. برای ارزیابی باید اهداف را هم در نظر گرفت و عقلانیت در نسبت به اهداف معنا پیدا میکند. ۲. برای ارزیابی باید شرایط و بافت رفتارها را هم در نظر گرفت و عقلانیت در نسبت به این شرایط روشن میشود.
وقتی عقلانیت ابزاری را با عقلانیت وظیفهشناختی مقایسه میکنیم، متعارض به نظر میرسند؛ چرا که به دو شیوه متفاوت عقلانیت را توصیف میکند؛ دیدگاه ابزاری عقلانیت را در ارتباط ابزارها با اهداف مییابد و دیدگاه وظیفهشناختی عقلانیت را وظیفهای معرفتشناختی تعریف میکند؛ مثلاً چیزم به این نکته اشاره میکند که «هر شخصی نسبت به هر گزارهای که در نظر میگیرد، دو نیاز کاملاً متفاوت دارد: یکم. او باید نهایت سعی خود را انجام دهد تا اگر گزارهای راست است، در آن صورت به آن باور داشته باشد.
دوم. او باید نهایت سعی خود را بکند تا اگر آن گزاره دروغ است، به آن باور نداشته باشد.»
هدف عقلانیت وظیفهشناختی، بنابر چنین تقریری، معرفتشناختی است؛ شخص باید بکوشد تا آنجا که ممکن است، باورهای راست را به دست آورد و نیز باید بکوشد تا آنجا که ممکن است، باورهای دروغ را از دستگاه معرفتی خود حذف کند. ما یک «باید» و اجبار معرفتشناختی داریم و آن اینکه تا آنجا که ممکن است، با واقعیت تماس بیشتری داشته باشیم و این تنها از راه به دست آوردن باورهای راست و حذف باورهای دروغ امکانپذیر است.
در این نگاه، عقلانیت ابزاری جایگاهی ندارد و مفهومی کاملاً جدا به نظر میرسد. شخص میتواند چنین وظیفهای معرفتشناختی داشته باشد و در عین حال، برای برآورده ساختن اهداف خود ابزارهای خاصی را تدارک ببیند.
برخی از معرفتشناسان، با توجه به تفاوت فوق میان عقلانیت معرفتی و عقلانیت غیرمعرفتی فرق میگذارند؛ در صورتی که عقلانیت به معنای داشتن ارزشهایی مانند راست بودن و اجتناب از کذب را باید معرفتی دانست و اگر عقلانیت ارزشهایی معرفتی از قبیل دستیابی به صدق و اجتناب از کذب را در بر نداشته باشد، عقلانیت غیرمعرفتی است. در عقلانیت معرفتی، اهداف ما معرفتی هستند و در عقلانیت غیرمعرفتی به دنبال اهداف غیرمعرفتی هستیم؛ بنابراین تفکیک، عقلانیت ابزاری و وظیفهشناختی، هر دو معطوف به هدف هستند و فقط اهداف آنها متفاوت است.
تقسیم فوق با تقسیم عقلانیت به نظری و عملی تفاوت دارد، زیرا هدف عقلانیت عملی گاهی معرفتی و گاهی غیرمعرفتی است. اما در عقلانیت غیرمعرفتی چنین نیست؛ مثلاً وقتی میخواهم از مکانی به مکان دیگر پیاده برویم، هم ممکن است هدف غیرمعرفتی ورزش و هم هدف «حضور در کلاس درس برای یادگیری» را داشته باشیم. اما با وجود این، در موارد بسیاری تفکیک اهداف معرفتی و غیرمعرفتی ساده نیست. مطابق تقسیم فوق، دو نوع دلیل در کار است: معرفتی و غیرمعرفتی. دلیل معرفتی معتبر بر انجام دادن یا اعتقاد داشتن به چیزی دلیلی است که باور را به شیوه خاصی به اهداف معرفتی مفروض پیوند میزند. همچنین، دلیل غیرمعرفتی معتبر بر انجام دادن چیزی دلیلی است که این رفتار را به شیوه مناسبی به اهداف غیرمعرفتی مفروض پیوند میزند.
● نقد عقلانیت ابزاری
یکی از مشکلاتی که عقلانیت ابزاری پیش رو دارد این است که بسیار محدود است. این نوع عقلانیت، صرفا در رابطه وسایل و ابزارها و اهداف تحقق مییابد، اما خود اهداف چطور؟ آیا اهداف هم عقلانیتی دارند؟ بر طبق تعریف عقلانیت ابزاری، عقلانیت تنها به رابطه وسایل و اهداف مربوط میشود؛ از این رو تنها ارتباط ابزارها با اهداف را میتوان ارزیابی کرد، اما ارزیابی خود اهداف از حوزه عقلانیت خارج است؛ به عبارت دیگر، فقط عقلانیت ابزارها وجود دارد و نمیتوان از عقلانیت اهداف سخن به میان آورد. دلیل این نکته روشن است. عقلانیت ابزاری نسبی یا مشروط است. راسل میگوید: «عقل معنایی کاملاً روشن و دقیق دارد و بر گزینش ابزارهای درست نسبت به یک هدف دلالت دارد که میخواهید بدان دست بیابید. عقل هیچ ارتباطی با گزینش اهداف ندارد».
با این بیان، عقلانیت ابزاری ذهن بسیاری از متفکران معاصر را به خود جلب کرده، تأثیر زیادی بر جامعه غربی داشته است. فون رایت بدین نکته تصریح کرده و با بسیاری از اندیشمندان معاصر موافق است که عقلانیت رایج در جامعه مدرن عبارت است از کنترل ابزار دستیابی به اهداف متفاوت، ولی به نظر او، مشکل این نوع عقلانیت یا عقلانیت فنی این است که نمیتواند برای اهداف و فعالیتهای اجتماعی مشروعیتی فراهم سازد؛ چرا که عقلانیت در این بافت، منحصرا به انتخاب ابزارهای مؤثر در رسیدن به اهداف یک فرد یا گروه خلاصه میشود.
عقلانیت ابزاری یا تعیین چنین کارکردی برای عقل به هیوم باز میگردد؛ به نظر هیوم، عقل برده احساسات و عواطف است؛ عقل فقط میتواند در تعیین ابزارهایی برای رسیدن هدفهای خاص به ما یاری برساند، اما خود این اهداف را عقل تعیین نمیکند، بلکه احساسات و عواطف این اهداف را تعیین میکنند.
برداشت ابزارانگارانه از عقلانیت، بسیار محدود است و بر خلاف برداشتهای مقبول به نظر میرسد، زیرا ما، در نسبت دادن عقلانیت به اهداف، مانند ابزارها، درنگ نمیکنیم؛ یعنی گاهی عقلانیت را به خود اهداف نیز نسبت میدهیم. اهداف نیز ممکن است معقول یا غیرمعقول باشند.
بنابراین، چه دلیلی وجود دارد که عقلانیت را فقط به ابزار محدود سازیم؟ اگر آدمیان به اهداف خود نمیاندیشند و عقلانیت صرفا در رابطه ابزارها با اهداف معنا پیدا میکند، پس آنها کاملاً از عقلانیت برخوردار نیستند؛ از این رو، استن مارک برای رفع این نقصان، معنایی جامع از عقلانیت را مطرح میکند که هم شامل ابزارها و هم شامل اهداف میشود. او این عقلانیت را «عقلانیت کلنگر» مینامد؛ به عبارت دیگر، عقلانیت کلنگر عبارت از «تعقیب اهداف مناسب و ابزارهای مناسب برای رسیدن به آن اهداف است».
بر طبق این برداشت از عقلانیت، انسان عاقل کسی است که هم میتواند اهداف مناسبی را انتخاب کند و هم میتواند ابزارهای متناسب با آن اهداف را تعیین کند؛ در نتیجه، عقلانیت کلنگر ابعاد نظری ـ عملی و ارزش شناختی دارد؛ در بعد نظری ـ عملی با برقرار کردن روابط مناسب میان ابزارها و اهداف سر و کار دارد، ولی از لحاظ بُعد ارزششناختی با یافتن ارزشها و اهداف مناسبی سر و کار دارد.
نویسنده: علیرضا - قائمی نیا
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست