پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

چرا با جنگ مخالفم


چرا با جنگ مخالفم
اكبر گنجی، روزنامه نگار ایرانی با حضور در شورای روابط خارجی سنای آمریكا دلایل خود نسبت به مخالف با بروز جنگ میان ایران و آمریكا را بیان كرده است.آنچه در ادامه می آید بخشی از سخنان این روزنامه نگار است:
مایلم در فرصتی که در اختیار دارم ملاحظاتی را در خصوص سیاستهای دولت آمریکا در رابطه با ایران بیان کنم. البته در اینجا من از موضع یک روشنفکر بحث خواهم کرد نه یک سیاستمدار. بنابراین، طبیعی است که نقطه تأکید اصلی من بر مسأله حقوق بشر و نفی معیارهای دوگانه در این حوزه باشد. در بخش نخست از سخنانم می کوشم تا نشان دهم که مردم ایران چه تصویری از سیاست خارجی دولت آمریکا در ایران دارند، و چرا این سیاستها نهایتاً به امنیت و ثبات منطقه خاورمیانه کمک نخواهد کرد. و در بخش دوّم سخنانم می کوشم تا پارادایم بدیلی برای تنظیم مناسبات میان دولت آمریکا با ایران پیشنهاد کنم.
۱) از منظر بسیاری از ایرانیان سیاست خارجی آمریکا در رابطه با ایران در نیم قرن گذشته عمدتاً بر اساس دیدگاهی امنیتی و نظامی شکل پذیرفته است. این دیدگاه "نظامی- امنیتی" چند ویژگی مهّم داشته است:
اوّل آنکه، این سیاستها به دو انگیزه مهّم تنظیم شده است:
انگیزه اوّل، حفظ منافع اقتصادی آمریکاییان ، خصوصاً تسلط بر منابع انرژی منطقه بوده است.
انگیزه دوّم، حفظ تفوق سیاسی و نظامی آمریکا در منطقه، خصوصاً در رقابت با اتحاد جماهیر شوروی سابق در دوران جنگ سرد بوده است. البته پس از فروپاشی شوروی سابق، و منتفی شدن "خطر کمونیسم" در منطقه، تصوّر می رفت که سیاست خارجی دولت آمریکا دستخوش تغییرات مهّمی شود. اما رویکرد نظامی- امنیتی همچنان وجه غالب سیاستهای خارجی آمریکا در منطقه باقی ماند، و پس از واقعه شوم ۱۱ سپتامبر، مسأله مبارزه با تروریسم به رشد و تقویت سیاستهای نظامی- امنیتی آمریکا در منطقه دامن زد.
دوّم آنکه، گفتار مسلط بر سیاست خارجی ایالات متحده امریکا در خاورمیانه مبتنی بر نگاه امنیتی و بر اساس ملاحظات نظامی شکل گرفته است. نگاه مبتنی بر ملاحظات سیاسی و امنیتی، گفتاری (Discourse) را ساخته است که عاملان اصلی آن (agent)، صاحبان قدرت نظامی و امنیتی هستند. این گفتار عاملانی را بر می کشد و به مرکز متن می آورد که می توانند به واسطه برخورداری از تسلط بر دستگاههای نظامی و امنیتی، طرف گفتگوی مباحثی باشند که سیاست خارجی آمریکا لااقل در پنج دهه گذشته، هرجا که به ایران و منطقه خاورمیانه پرداخته، آن مباحث را برجسته کرده است. تسلط این گفتار باعث شده است که عاملان سیاسی دیگر که تسلطی بر این عرصه های امنیتی و نظامی ندارند به حاشیه سیاست رانده شوند و بی اهمیت شوند. براساُس فهم من از سیاست خارجی آمریکا، ایران صرفاً به دلیل منابع عظیم انرژی و نیز موقعیت ژئوپولتیک آن است که اهمیت دارد، اما فرهنگ ایرانیان، توسعه اقتصادی ایران، رفاه و آرامش شهروندان ایرانی، و نیز حقوق اساسی آنها از اهمیت چندانی برخوردار نیست.
سوّم آنکه، از منظر بسیاری از ایرانیان، سیاست نظامی- امنیتی دولت آمریکا در رابطه با ایران را باید از عوامل مهمّی دانست که مانع رشد سیاسی و اقتصادی جامعه ایرانی در طول پنجاه سال اخیر بوده است. البته نباید فراموش کرد که توسعه نایافتگی {...}جامعه ایرانی ریشه های عمیقی در تاریخ ایران دارد و تا حدّ زیادی محصول عوامل فرهنگی، اجتماعی،مذهبی و اقتصادی داخلی بوده است. اما در عین حال، حافظه ایرانیان هرگز فراموش نمی کند که در چارچوب پارادایم نظامی- امنیتی سیاست خارجی دولت آمریکا بود که در سال ۱۳۳۲ شمسی (۱۹۵۳میلادی)، دولت ملّی، میانه رو و دموکرات دکتر محمّد مصدق به نفع یک نظام سیاسی بسته و دیکتاتوری سرنگون شد، و جامعه ایران یکی از مهمترین فرصتهای تاریخی خود را برای تحقق نظامی دموکراتیک برای دست کم یک نسل از کف داد. غلبه همین دیدگاه امنیتی- نظامی در سیاست خارجی دولت آمریکا بود که در دهه ۱۹۷۰ میلادی دکترین نیکسون را پدید آورد. از جمله نتایج این دکترین آن بود که دولت آمریکا در ادامه مبارزه با گسترش کمونیسم در منطقه خاورمیانه از حکومت شاه سابق ایران به عنوان ژاندارم منطقه به طور همه جانبه حمایت و دفاع کرد، و نقض گسترده حقوق انسانی و شهروندی ایرانیان را نادیده گرفت. در نتیجه این سیاست دولت آمریکا مسأله دموکراسی و حقوق بشر در منطقه خاورمیانه و از جمله ایران کاملاً تحت الشعاع قرار گرفت.
تداوم آن نگاه امنیتی و نظامی، دولت آمریکا را واداشت در طول هشت سال جنگ میان ایران و عراق پشتیبان تمام عیار صدام حسین و سیاستهای مهاجمانه او باشد. طولانی شدن آن جنگ و صدمات ویرانگری که در نتیجه آن به جامعه ایرانی وارد آمد موجب شد که آرمانهای آزادیخواهانه و عدالت جویانه مردم ایران که انگیزه اصلی آنها برای شرکت در انقلاب ۱۳۵۷ شمسی (۱۹۷۹ میلادی) بود، به فراموشی سپرده شود، و تحولات سیاسی ایران کاملاً تحت الشعاع ملاحظات امنیت ملّی و تهدید نظامی دشمن خارجی قرار گیرد. و سرانجام غلبه نگاه امنیتی- نظامی در دستگاه سیاست خارجی آمریکا بود که از اوایل دهه ۱۹۹۰ در قالب سیاست مهاردوگانه و اعمال تحریمهای اقتصادی علیه ایران تجلّی یافت، و اکنون نیز خود را در قالب تهدیدهای نظامی آشکار می کند.
چهارم آنکه، غلبه دیدگاه نظامی- امنیتی در سیاست خارجی دولت آمریکا به نحو واکنشی به رشد و بازتولید نگاه امنیتی- نظامی در داخل ایران کمک کرده است. در همان سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی، گروهی از شهروندان ایرانی در اقدامی خلاف قوانین بین الملل سفارت آمریکا را در ایران اشغال کردند، و دیپلماتهای آن کشور را به گروگان گرفتند{...} و در تداوم همان خط مشی امروز شاهد آن هستیم که نیروهای نظامی سرانجام کنترل دستگاه دولت را در ایران به دست گرفته اند، و می کوشند تا عرصه فرهنگ و سیاست را با نگاهی کاملاً امنیتی و پلیسی کنترل و مدیریت کنند. تندروهای حکومت ایران به نوبه خود بر شدّت دشمنی ها و سوء تفاهمها می افزایند، و موجب تداوم و توجیه بیشتر سیاستهای نظامی- امنیتی در منطقه می شوند، و گویی بناست این دور باطل همچنان ادامه یابد.
البته در دوره ریاست جمهوری پرزیدنت کلینتون چشم انداز پاره ای تحوّلات مثبت در سیاست خارجی دولت آمریکا نمایان شد، و نیروهای سیاسی دموکرات در ایران تا حدّی امیدوار شدند که شاید زمینه های میدانداری نیروهای تندرو نظامی و امنیتی از عرصه گفتمان سیاسی رخت بربندد، و کشور ایران به عنوان کشوری تاریخی با فرهنگی کهن و انسانی نگریسته شود نه به عنوان منطقه ای که صرفاً به واسطه منابع انرژی و حساسیتهای ژئوپولتیک آن محل توجه است. نطق خانم مادلین آلبرایت، وزیر خارجه پیشین آمریکا که در آن نحوه برخورد دولت آمریکا با دولت ملّی مصدق اشتباه آمیز خوانده شد، گام مثبتی برای تلطیف ذهنیت مردم ایران درباره آمریکا بود. اما در همان دوره هم ادامه تحریمهای اقتصادی ایران از جانب دولت آمریکا نهایتاً به تضعیف دولت اصلاح طلب محمّد خاتمی در ایران انجامید.
در پاره ای از بیانات نسبتاً اخیر دولتمردان آمریکایی هم بدرستی میان مردم بافرهنگ و صلح دوست ایرانی و حکومت سرکوبگر و بنیادگرای ایران تفکیک صورت گرفته است. این امر توجه مثبتی بوده است که متأسفانه بواسطه تداوم و تشدید سیاستهای نظامی- امنیتی دولت آمریکا از تأثیرگذاری آن کاسته شده است.پنجم آنکه، یکی از پیامدهای خطرناک این سیاست نظامی- امنیتی در منطقه خاورمیانه وضعیت اسفباری است که در عراق پیش آمده است و با کمال تأسف در یک سال گذشته رفته رفته در حال تبدیل شدن به یک جنگ تمام عیار فرقه ای و مذهبی است. از تاریخ ۲۲ فوریه ۲۰۰۶، یعنی از تاریخ انفجار بمب در "حرم عسگری" که از اماکن مقدس شیعیان بوده است، تا هفته اوّل فوریه سال جاری تلفات تأیید شده رسمی در عراق قریب به ۲۰ هزار نفر بوده است.
البته جنگی که امروز در عراق در جریان است و القاعده و بعثی های رانده شده از قدرت هم به آن دامن می زنند و می کوشند آن را هر بیشتر به جنگی مذهبی و فرقه ای تبدیل کنند، در واقع از منظر داخلی، بیشتر ناشی از اختلاف میان جوامع قومی و مذهبی عراق بر سر قدرت و منابع است، نه جنگ میان مذاهب اسلامی. آموزشهای دینی اهل سنت و شیعیان هرگز کشتار مردم بیگناه در کوچه و بازار، انفجار در حریم اماکن مقدس مذهبی، گروگانگیری، و قتل غیرنظامیان را تحت هیچ شرایطی توجیه نمی کند. درمنطقه خاورمیانه هم شیعیان در عراق، ایران، بحرین، عربستان سعودی، کویت، یمن، و لبنان یک کلّ واحد سیاسی یا "ملّت" را تشکیل نمی دهند. و تعلقات ملّی آنها بسیار متعدد و متفاوت است. بعضی از مهمترین مراجع شیعی در لبنان و عراق پس از شکل گیری جمهوری اسلامی در ایران، اعلام کرده اند که شرایط تشکیل حکومت اسلامی در این کشورها وجود ندارد. بنابراین، سخن گفتن از "هلال شیعی" یا "هلال بحران" چیزی نیست جز تلاش برای خلق یک دشمن سیاسی واحد خیالی. جمعیت شیعیان در منطقه خاورمیانه بیش از ۱۴۰ میلیون نفر است. حدود ۹۰ درصد مردم ایران شیعه هستند. اما علاوه برآن، ۷۵ درصد جمعیت بحرین، ۴۵ درصد مردم لبنان،۳۵ درصد جمعیت کویت،۶۰ درصد جمعیت عراق، ۱۰ درصد مردم عربستان سعودی، ۱۰ درصد جمعیت عمان، ۱۵ درصد جمعیت سوریه، ۲۰ درصد جمعیت ترکیه، و۴۲ درصد جمعیت یمن را شیعیان تشکیل می دهند. سیاسی کردن هویت این جمعیتها، و آنها را به چشم دشمنان بالقوه آمریکا نگریستن، بر سطح تنشها و بحرانهای منطقه خاورمیانه می افزاید، و تأثیرات نامطلوبی بر ثبات و آرامش شمال آفریقا و بخشهایی از آسیای مرکزی به جا خواهد نهاد. البته در میان شیعیان و اهل سنت پاره ای گروههای افراطی هستند که حیات سیاسی خود را در گرو گسترش این گونه قطب بندیهای افراطی می بینند. اما نباید به این نیروهای بنیادگرای افراطی که کمابیش در میان شیعیان و اهل سنت یافت می شوند میدان داد تا به این منازعات فرقه ای دامن بزنند و به این ترتیب خود را از حاشیه به کانون عرصه سیاسی منطقه بکشانند، و به کنشگران تعیین کننده آن عرصه تبدیل شوند.
تبدیل جنگ کنونی در عراق به جنگ شیعه و سنی، فاجعه عراق را در سطح وسیعتری در منطقه می گستراند، و احتمال خطر خونریزی و برادرکشی را از پاکستان تا شمال آفریقا گسترده خواهد کرد. اکثر قربانیان این گونه جنگهای فرقه ای هم غیرنظامیان و شهروندان بی گناه در سراسر منطقه خواهند بود.
خلاصه آنکه، به گمان من جنگ میوه طبیعی نگاه امنیتی و نظامی به مسائل منطقه خاورمیانه و از جمله ایران است.
۲) من به غایت تردید دارم که نگاه نظامی- امنیتی در سیاست خارجی آمریکا به تأمین صلح پایدار و ثبات درازمدّت در منطقه خاورمیانه کمک کند. در شرایط کنونی و در رابطه با ایران این سیاست به سرعت به سوی نوعی مواجهه نظامی با دولت ایران پیش می رود، مواجهه ای که بدون تردید ثمرات فاجعه باری برای مردم ایران و آمریکا و نیز صلح و ثبات منطقه خاورمیانه خواهد داشت. من مایلم در اینجا نگرانی عمیق خودم را از خطر روزافزون جنگ میان آمریکا و ایران ابراز کنم. به گمان من حمله نظامی آمریکا به ایران از منظر اخلاقی و حقوقی اقدامی غیرقابل دفاع است، و از حیث عملی به نتایجی ویرانگر می انجامد.
اما چرا حمله نظامی آمریکا به ایران از منظر اخلاقی و حقوقی اقدامی غیر قابل توجیه است؟
نخست آنکه، این اقدام را نمی توان به عنوان جنگ پیشدستانه (pre-emptive war) و یا حتّی جنگ پیشگیرانه (preventive war) توجیه کرد. مطابق قوانین بین الملل دولتها حق دارند برای مقابله با خطر حمله قطعی و قریب الوقوع دشمن، پیش از آنکه حمله واقع شود، پیش دستی کنند و به حمله نظامی اقدام ورزند. کاملاً روشن است که دولت آمریکا مطلقاً در معرض خطر حمله نظامی قطعی و قریب الوقوع دولت ایران قرار ندارد. بنابراین، حمله نظامی به ایران را نمی توان مصداق جنگ پیشدستانه دانست. از سوی دیگر، جنگهای پیشگیرانه معطوف به خطری احتمالی در آینده ای نه چندان نزدیک است، خطری که می تواند موازنه قدرت را به نحو چشمگیری به نفع دشمن تغییر دهد. البته اصولاً در موجّه بودن جنگهای پیشگیرانه تردیدهای جدّی وجود دارد. اما حتّی اگر بپذیریم که این نوع جنگها تحت شرایط معینی از منظر اخلاقی و حقوقی موجّه هستند، باز هم به هیچ وجه نمی توانیم حمله نظامی به ایران را مصداق جنگ پیشگیرانه بدانیم. زیرا حتّی اگر بنابه فرض دولت ایران درصدد دستیابی به سلاحهای اتمی باشد، مطابق برآورد کارشناسان بی طرف دستیابی به این هدف دست کم تا چند سال آینده ناممکن خواهد بود. {...} در اینجا مایلم سخنان مدیر آژانس بین المللی انرژی هسته ای را بازگو کنم که در ماه فوریه گذشته اظهار داشت: "من هیچ راه حلّ نظامی برای مسأله ایران متصوّر نیستم. نخست آنکه، تا آنجا که ما می دانیم آنچه ایران امروز دارد دانش است. ما نمی دانیم که ایران ظرفیت صنعتی غنی سازی اورانیوم را داشته باشد. ما نمی دانیم، ما نشانه یا قرینه ای مشخص دالّ بر وجود یک برنامه تولید سلاحهای هسته ای نیافته ایم. بنابراین، نمی فهمم چرا کسانی از راه حلّ نظامی سخن می گویند. من نمی دانم غرض آنها از این سخنان چیست. همانطور که پیشتر گفتم، دانش را نمی توان بمباران کرد، و فکر می کنم چنان کاری بسیار غیرسازنده هم خواهد بود."
بنابراین، دولت آمریکا به هیچ وجه در وضعیت بحرانی ای قرار ندارد که برای رفع آن ناچار باشد به جنگ پیشگیرانه علیه ایران اقدام نماید. خصوصاً که برای دفع نگرانی دولت آمریکا در رابطه با ایران راههایی به مراتب مؤثرتر از حمله نظامی وجود دارد.
از سوی دیگر، صرفنظر از مواضع سیاسی دولت کنونی ایران، واقعیتهای ژئوپولتیک منطقه خاورمیانه و میزان هزینه های نظامی کشورهای منطقه و همسایگان ایران نیز بیانگر نکات مهمی است که باید به آن توجه کرد: بر اساس داده های مؤسسه بین المللی پژوهشهای صلح در استهکلم در فاصله سالهای ۱۹۸۸ تا ۲۰۰۵هزینه های نظامی ایران حداقل ۴/۱۶ و حداکثر۴/۷۳ درصد هزینه های نظامی اسرائیل بوده است. در سراسر طول این دوره هزینه های نظامی ایران به مراتب کمتر از عربستان سعودی و ترکیه، و نیز کمتر از مجموع هزینه های نظامی کشورهای امارات متحده عربی و کویت بوده است. اگر ارقام سرانه را در نظر بگیریم، هزینه های نظامی در ایران در این دوره حداکثر در حدود ۱۰ درصد هزینه های سرانه نظامی در اسرائیل، و حداکثر ۱۵ درصد هزینه های نظامی سرانه در عربستان سعودی و پادشاهی های جنوب خلیج فارس، و نیز کمتر از ۵۰ درصد هزینه های نظامی ترکیه بوده است. در خصوص سلاحهای اتمی و توانایی پرتاب این گونه سلاحها نیز قدرت ایران با اسرائیل قابل مقایسه نیست. مطابق گزارشهای منابع معتبر بین المللی، اسرائیل در حال حاضر در حدود ۱۰۰- ۲۰۰کلاهک هسته ای آماده پرتاب دارد. براساس تازه ترین گزارشهایی که مؤسسه بین المللی مطالعات استراتژیک در لندن (IISS, January۳۱ , ۲۰۰۷) در خصوص توانایی ساخت سلاح هسته ای در ایران ارائه داده است، " اگر ایران روزی ۳۰۰۰ سانتریفوژ عملیاتی در اختیار داشته باشد، برآورد IISI این است که حداقل ۹ تا ۱۱ ماه طول خواهد کشید تا ۲۵ کیلوگرم اورانیوم غنی شده با عیار بالا تولید کند که برای ساختن یک اسلحه انفجاری کافی خواهد بود. آن روز در خوشبینانه ترین برآوردها ۲ تا ۳ سال با امروز فاصله دارد."
مجموع این داده ها و نیز تجربه جنگ هشت ساله ۱۹۸۸-۱۹۸۰ ایران و عراق نشان می دهد که ایران تهدید نظامی جدّی علیه هیچ یک از کشورهای منطقه، یا عامل برهم خوردن موازنه قوای نظامی در سطح منطقه نمی تواند باشد. اگر بخواهیم واقع گرایانه و به دور از هیاهوی تبلیغات سیاسی به وضعیت منطقه خاورمیانه و عملکرد حکومت کنونی ایران بنگریم، باید بگوییم که تحرکات نظامی حکومت کنونی ایران بیشتر ناشی از ترس و برای حفظ و بقای رژیم است. بنابراین، اگر هدف دستیابی به آرامش و صلح عادلانه، و نیز کاهش تنشها در منطقه باشد، در آن صورت به نظر نمی رسد که با افزودن بر نگرانی و ترس چنین رژیمی آن هدف تأمین شود. یگانه شکل ِمشروع و قابل قبول ِ توسعه تکنولوژی هسته ای برای مصارف غیر نظامی آن است که فعالیتهای هسته ای ایران تحت نظارت مستمر مراجع ذیصلاح بین المللی و خصوصاً IAEA باشد. تعلیق داوطلبانه فعالیت غنی سازی از سوی دولت ایران تا رسیدن به توافق جامعی با IAEA و مراجع ذیصلاح بین المللی منطقی ترین و کم هزینه ترین راه پیشگیری از افزایش تنشها و خطر بروز جنگ ویرانگر علیه ایران است. برخلاف آنکه جمهوری اسلامی می کوشد در تبلیغات رسمی خود به جهانیان وانمود کند که در خصوص سیاستهای هسته ای ابلاغ شده از سوی رهبر جمهوری اسلامی ایران اجماع نظری وجود دارد، تفریباً تمامی نخبگان و گروههای اصلاح طلب ایرانی یا از طریق نامه های سرگشاده یا از طریق ارسال نامه های غیر علنی به رهبر جمهوری اسلامی با این سیاستها اعلام مخالفت کرده اند و به طورجدّی خواستار تعلیق غنی سازی شده اند. اما تعلیق داوطلبانه فعالیت غنی سازی از سوی دولت ایران زمانی به نتایج مؤثر و بلند مدّت می انجامد که به عنوان بخشی از یک مجموعه گسترده از ابتکارهای تضمین کننده امنیت، صلح، و توسعه اقتصادی در ایران و نیز در کلّ منطقه خاورمیانه ملاحظه شود. بدون پرداختن به آن مجموعه عللی که منطقه خاورمیانه را ناآرام و گرفتار جنگ های ویرانگر کرده است، نمی توان به مسابقه تسلیحاتی پایان داد. میل به دستیابی به سلاحهای اتمی را نیز باید بخشی از این مسابقه تسلیحاتی ویرانگر در خاورمیانه دانست. اقدام یکجانبه برای ضربه زدن به ایران، در غیاب طرحی کلّی برای صلح و امنیت در منطقه در میان اکثریت مردم این منطقه به عنوان اقدامی برای حفظ برتری قدرت اسرائیل و گامی در جهت تحمیل صلح غیرعادلانه به مردم فلسطین و مسلمانان تعبیر خواهد شد. ریشه نزاعهای امروز در این منطقه را خصوصاً باید در همین احساس ناکامی و از کف دادن همه امیدها برای دستیابی به صلحی عادلانه جست و جو کرد.دوّم آنکه، ممکن است کسانی اقدام نظامی علیه ایران را به این بهانه توجیه کنند که این دولت امنیت و ثبات منطقه را به خطر می اندازد. حقیقت این است که ریشه بسیاری از بی ثباتی ها، خشونتها، و خصوصاً رشد چشمگیر بنیادگرایی در منطقه خاورمیانه را باید ناشی از وضعیت نابسامان فلسطینیان و منازعه دردناک میان اسراییل و فلسطین دانست. آنچه مانع برقراری صلح عادلانه میان فلسطین و اسراییل می شود، شعارهای تند حاكمان ایران نیست. واقعیت آن است که امروز برای حلّ منازعه اسراییل و فلسطین هیچ طرح صلحی بر روی میز مذاکره وجود ندارد. طرفین درگیر آن منازعه حتّی چارچوب مشترکی برای گفت و گو ندارند. حمایت یکجانبه آمریکا از اسراییل و تلاش برای تحمیل قدرت اسراییل بدون در نظر گرفتن حقوق اولیه انسانی فلسطینیان، کنار نهادن توافقهای اسلو و نیز جنگهای اخیر در نوار غزه و لبنان امکان دستیابی به هرگونه توافقی را عملاً از میان برده است. وقتی که هیچ طرح صلحی در دستور کار قرار ندارد، چگونه می توان ایران را به مخالفت با آن طرح متهم کرد؟ اگر دولت آمریکا از طرح صلحی عادلانه میان اسراییل و فلسطین دفاع کند، و تشکیل دو دولت مستقل فلسطینی و اسرائیلی را در دو کشور مستقل در دستور کار خود قرار دهد، هیچ دولتی نمی تواند با چنان طرحی مخالفت ورزد. البته شعار دولت ایران مبنی بر نابودی دولت اسرائیل و نیز انکار واقعه تاریخی کشتار فجیع یهودیان به دست نازیها (هولوکاست) مواضعی نابخردانه است که نه تنها به حلّ مشکلات منطقه یاری نمی کند، بلکه پیامدهای ناگوار پردامنه ای برای ایران در سطح جهانی داشته است. از سوی دیگر، این امر هم که دولت اسرائیل از تشکیل یک دولت مستقل فلسطینی به معنای واقعی کلمه و نیز بازگشت تمامی آوارگان فلسطینی به سرزمینهای خود ممانعت به عمل می آورد، به تداوم بحرانهای منطقه کمک می کند و امکان زندگی صلح آمیز در این منطقه را ناممکن می نماید.
البته در این میان نقش ایران را در حمایت از پاره ای گروه های افراطی در خاورمیانه نمی توان نادیده گرفت. اما به نظر می رسد عواملی که به رشد افراطیگری و بنیادگرایی در خاورمیانه دامن می زند، همان عواملی است که ریشه بی ثباتی و ناامنی منطقه است: عواملی مانند فقر گسترده، بیسوادی، و نیز حکومتهای فاسد و خودکامه ای که غالباً مورد حمایت دولتهای غربی، خصوصاً آمریکا، بوده اند. مادام که این ریشه ها باقی باشد، بی ثباتی و ناامنی هم در منطقه وجود خواهد داشت. به هر حال توجه به این نکته مهّم است که دولت ایران و آمریکا در بسیاری از مسائل جاری در خاورمیانه منافع مشترک دارند، و می توانند از طریق همکاری متقابل به ثبات و صلح منطقه به نحو مؤثرتری یاری برسانند.
سوّم آنکه، شاید کسانی ادعا کنند که دولت ایران حامی تروریسم است، و همین امر حمله به ایران را موجّه می سازد. اما حقیقت این است که برخی از کشورهای دوست آمریکا در منطقه خاورمیانه بسی بیش از ایران در مظان اتهام حمایت پنهان از گروههای تروریستی مانند القاعده و گروههای بنیادگرای اسلامی مانند طالبان هستند.
چهارم آنکه، ممکن است کسانی ادعا کنند که موارد نقض گسترده حقوق بشر در ایران می تواند حمله نظامی به این کشور را موجّه کنند. به گمان من این کاملاً درست است که بسیاری از مصادیق حقوق اساسی مردم ایران نقض می شود، و اعضای مسؤول جامعه جهانی بحق نباید نسبت به نقض این حقوق بی تفاوت بمانند. اما حمله نظامی شیوه موجّه و کارآمدی برای مقابله با نقض این حقوق نیست. بسیاری از نظریه پردازان سیاسی و روابط بین الملل مانند جان راولز و مایکل والتسر استدلال کرده اند که فقط نقض شمار اندکی از مصادیق بسیار مبرم حقوق بشر است که دخالتهای بشردوستانه را در قالب حمله نظامی موجّه می کند. بر مبنای فهرستی که این نظریه پردازان از آن حقوق اساسی مبرم به دست می دهند، دشوار بتوان حمله نظامی به ایران را به عنوان دخالتی بشردوستانه موجّه دانست. خصوصاً نباید فراموش کنیم که وضعیت حقوق بشر در بسیاری از کشورهای خاورمیانه که از دوستان آمریکا در منطقه بشمار می روند به مراتب از ایران اسفبارتر است.
اما حمله نظامی به ایران از حیث عملی هم به نتایج ناگواری می انجامد:
۱) حمله نظامی به ایران فضای تازه ای برای رشد بنیادگرایی در منطقه به وجود می آورد. بنیادگرایی فقط خطری برای امنیت غرب نیست. بنیادگرایان از عوامل مهّم رشد نایافتگی و عقب ماندگی جوامع اسلامی هستند. نگاه غیرانسانی نسبت به زنان، نفرت از آزادی و دموکراسی، و تحقیر حقوق بشر از ویژگیهای مهم ایدئولوژی بنیادگرایان است. بنیادگرایان با علم و فرهنگ غربی بیگانه اند و بلکه نسبت به آن خصومت می ورزند. از نظر آنها جذابترین جنبه تمدن غربی تکنولوژی، علوم و فنون نظامی و امنیتی است، و مهمترین چیزی که باید از غربیان آموخت تکنولوژی جنگ و خشونت است. هنر، اخلاق، فلسفه، علم و فرهنگ غربی از نظر آنها یکسره مذموم و کفرآلود است. این نوع نگاه تعصب آمیز و تنگ نظرانه نسبت به دستاوردهای عظیم بشری در مغرب زمین بیش از همه به زیان مردم مسلمان منطقه و مایه رکود و واپس ماندگی جوامع اسلامی است. اما حمله نظامی به ایران در میان توده های مسلمان منطقه به این تصوّر دامن می زند که غرب مسیحی- یهودی به سرکردگی آمریکا جهان اسلام را از افغانستان و فلسطین تا عراق و ایران مورد تهاجم قرار داده است، و بنابراین، بهترین راه رویارویی با مهاجمان غیر مسلمان همان شیوه هایی است که بنیادگرایان مسلمان تبلیغ و تشویق می کنند. دولتهای غربی نباید به گونه ای عمل کنند که مردم مسلمان مبارزه با بنیادگرایی را به معنای اسلام ستیزی تعبیر کنند. وقتی که رئیس جمهوری آمریکا مبارزه با گروهی تروریست بنیادگرا را "Crusade" می خواند یا از "فاشیسم اسلامی" سخن می گوید، به این تصوّر در میان توده های مسلمان دامن می زند که گویی دولتهای مسیحی و یهودی درصدد محو اسلام و محو اقتدار و عزّت مسلمانان هستند. گسترش نظامی گری در منطقه خاورمیانه نه فقط مسلمانان میانه رو و دموکرات منطقه را منزوی می کند، بلکه زمینه مناسبی را برای سربازگیری بنیادگرایان از میان توده های مسلمان تهییج شده فراهم می آورد.
۲) همانطور که پیشتر اشاره کردم، خطر حمله نظامی موجب می شود که دولت ایران به بهانه حفظ امنیت ملّی فضا برای فعالیت نیروهای دموکرات، آزادیخواه و مدافع حقوق بشر را محدودتر کند، و نهادهای مدنی نوپای جامعه ایرانی را یکسره برچیند. در دوران ریاست جمهوری بوش، خصوصاً پس از واقعه شوم سپتامبر، نگاه نظامی و امنیتی در سیاست خارجی دولت آمریکا غلبه تام یافته است، و در نتیجه آن ایران خود را بجدّ در معرض خطر جنگ و تهاجم خارجی می بیند. در واکنش به این وضعیت است که مسأله امنیت ملّی و خطر جنگ به مسأله اصلی عرصه سیاست در ایران تبدیل شده است، و حتّی بخشی از نیروهای اصلاح طلب ایرانی هم خود را میان دو گزینه "استبداد داخلی" یا "تهاجم خارجی" گرفتار می بینند. فراموش نکنیم که در پی انتخاب محمّد خاتمی به ریاست جمهوری ایران، مسأله گسترش جامعه مدنی، حقوق بشر و آزادیهای سیاسی به گفتمان غالب در جامعه ایرانی بدل شده بود. اما اکنون با نزدیک شدن خطر جنگ مسأله امنیت ملّی بهانه ای برای محدودیت جامعه مدنی نوپای ایرانی را فراهم آورده است{...}.
حقیقت این است که سیاست اصلی دولت پرزیدنت بوش در قبال ایران از ابتدا سیاست "تغییر رژیم" بوده است. این سیاست اگرچه رسماً و علناً توسط دولت آمریکا اعلام نشده است، اما نشانه های آشکاری در تأیید آن وجود دارد. در حافظه تاریخی ایرانیان و در فرهنگ سیاسی ما مسأله "تغییر رژیم" طنین بسیار منفی و ناخوشایندی دارد. در حافظه تاریخی ما ایرانیان تغییر رژیم همواره با کشتار، مصادره اموال، سرکوب، و حتّی آزار خانواده رهبران سیاسی سابق همراه بوده است. بدون تردید پیامدهای "تغییر رژیمی" که توسط دخالت مستقیم نیروهای خارجی صورت بپذیرد به مراتب ویرانگرتر و نگران کننده تر از تغییراتی است که در نتیجه یک انقلاب متکی بر نیروهای داخلی کشور تحقق می یابد.
۳) آتش جنگ مهمترین زیرساختهای اقتصادی ایران را که با صرف میلیاردها دلار سرمایه های ملّی به انجام رسیده است، یکسره نابود می کند. مردم ایران هنوز تاوان زیانهایی را که حکومت صدام حسین در طول هشت سال جنگ به مردم ایران تحمیل کرد می پردازند. جنگی که نه فقط آرمانهای آزادیخواهانه مردم ایران را سالهای متمادی به محاق افکند، بلکه خسارات عظیمی بر پیکر اقتصاد ایران وارد آورد و رشد و پیشرفت جامعه ایرانی را سالها به تعویق انداخت. حمله نظامی آمریکا به ایران نیز زیانهای عظیم و جبران ناپذیری بر پیکر اقتصاد و معیشت مردم ایران وارد می کند، و تا سالها مسأله دموکراسی، آزادی و حقوق بشر را از کانون دغدغه های اصلی جامعه ایرانی به دور خواهد کرد.
۴) اما بالاتر و مهمتر از همه، پیامدهای فاجعه بار جنگ برای مردم بی گناه ایران و منطقه است. در جنگهای یکصد سال اخیر نسبت تلفات غیرنظامیان به نظامیان به نحو چشمگیری تغییر کرده است. در جنگ جهانی اوّل فقط ۱۰ درصد کشته شدگان و مجروحان جنگ را غیرنظامیان تشکیل می دادند. اما در یک دهه آخر قرن بیستم فقط ۱۰ درصد کشته شدگان و مجروحان جنگها نظامی بوده اند. جنگی که اکنون در عراق جاری است نقطه اوج چنین روندی است. بر اساس گزارش سازمان ملل متحد هرماه حدود سه هزار نفر غیر نظامی در عراق کشته می شوند، در حالی که تعداد تلفات نظامیان در هر ماه یک پانزدهم آن رقم است. شمار کشته شدگان در ماه سپتامبر ۲۰۰۶ به ۳۳۰۰ نفر و در ماه اکتبر به ۳۷۰۰ نفر افزایش یافت. از تاریخ ۲۲ فوریه ۲۰۰۶ (یعنی پس از بمب گذاری در حرم عسگری) تا هفته اوّل ماه فوریه سال جاری، نسبت تلفات غیر نظامی به نیروهای ارتش و پلیس عراق در این دوره ۱۰ به ۱ بوده است؛ به عبارت دیگر ۱۷۷۷۹ غیرنظامی در مقابل ۱۹۵۱ نفر از نیروهای پلیس و ارتش عراق. بر اساس تحقیقی که مجله علمی "لانست" (Lancet) انجام داده است، فقط در فاصله مارس ۲۰۰۳ تا اکتبر ۲۰۰۴، شمار ۱۰۰ هزار نفر " و شاید هم بسیار بیشتر" در نتیجه جنگ جان باخته اند. ارقام مربوط به تلفات قطعی نیز بین حداقل ۵۵۶۶۴ و حداکثر ۶۱۳۶۹ (تا تاریخ ۷فوریه ۲۰۰۷) اعلام شده است. در طول یک سال گذشته، جنگ ویرانگرتری در کنار جنگ علیه نیروهای آمریکایی و دولت عراق پدید آمده است که فرقه های مذهبی را به میدان آورده است.
جنگ با ایران فاجعه انسانی بسیار گسترده تری را به دنبال خواهد داشت. بازندگان و قربانیان اصلی این جنگ مردم بیگناه ایران خواهند بود. بنابراین، مخالفت من با جنگ فقط از منظر مصلحت اندیشیهای سیاسی نیست، بلکه مهمتر از آن این مخالفت از ملاحظات انسانی و اخلاقی سرچشمه می گیرد. هر انسانی غایت فی نفسه است، و نباید به چشم ابزاری صرف برای تحقق سیاستهای ماجراجویانه سیاستمداران نگریسته شود. سیاست باید معطوف به کاهش درد و رنج انسانهای واقعی و گوشت و خوندار باشد. هر سیاستی که بر میزان درد و رنج انسانها بیفزاید و حرمت و کرامت انسانی آنها را نقض کند از منظر اخلاقی ناپسند و محکوم است.
حمله نظامی به ایران نه فقط هیچ یک از مشکلات جدّی و ریشه دار ایران و منطقه خاورمیانه را رفع نخواهد کرد، بلکه از نگرانیهای واقعی دولت آمریکا در آن منطقه نیز نخواهد کاست.
البته باید به این نکته توجه داشت که سخنان من و نیروهای صلح طلب و دموکرات ایرانی صرفاً به معنای دفاع از کشور و ملّت ایران و نیز حفظ تمامیت ارضی آن است. مخالف با دولت ایران نباید به تأیید و همراهی با سیاستهای نظامی گرانه دولت آمریکا بینجامد.
منبع : روزنامه اعتماد ملی