چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا
خانهخورشید میان ابرها نیست
وقتی بچه بودم روزهایی که مدرسه نداشتم اغلب با صدای حرف زدن مادرم با تلفن بیدار میشدم. مادرم هر روز برای خودش پروژه تازهای داشت؛ یک روز داشت برای بیماری وقت از دکتر میگرفت، یک روز دختر کسی را شوهر میداد، یک روز طلاق زنی را از شوهر زورگو و ظالمش میگرفت، یک روز با صاحبخانه کسی حرف میزد تا از گرفتن حکم تخلیه جلوگیری کند، یک روز واسطه و ضامن وام ازدواج کسی میشد و خلاصه برای خودش یک پا مددکار بالفطره و ذاتی بود که این جور کارها را در همان هیئت زن خانهدار بودنش انجام میداد و اعتقاد داشت، آدم باید به درد اطرافیانش بخورد و روزی نباید به شب برسد که مشکلی، حتی کوچک از آدمهایی را که میشناسد برطرف نکند. این نگرش شاید به قول قدیمیها همان اصطلاح است میگویند فلانی دست خیر دارد و معمولا این جور آدمها را فامیل و دوست و آشنا همیشه رویشان حساب میکنند و یک جوری ستون میشدند. وقتی بچه بودم دوست داشتم روزی که بزرگ میشوم و برای خودم زن یک خانه میشوم، من هم هر روز بتوانم از این کارهای خوب بکنم، اما یک روز در ۳۵ سالگی به خودم آمدم و دیدم آنقدر غرق کار، غرق درس، غرق باید و نبایدهای حرفهام و خلاصه غرق روزمرگی شدهام که آرزوی کودکیام را فراموش کردهام و دلم برای خودم عمیقا سوخت؛ دلم همیشه برای آدمهایی که آرزوهایشان را فراموش میکنند میسوزد. این روز روزی بود که به پیشنهاد یک همکار روزنامهنگار قدیمی با هم به محله شوش و به خانهای رفتیم بینور اما با نام خانهخورشید، بهانه دیدن عکسهای حجت سپهوند از زنان معتاد بود اما درواقع دیداری بود از زنانی که سخت از آرزوهایشان دور شدهاند. خانهخورشید مرکز گذری زنان معتاد است که به همت خانم ارشد و همکاران پرایثارشان در این محله که تعداد زنان و مردان معتادش غیرقابل باور است برپا شده. خود لغت گذری که قبل از کلمه زنان معتاد آمده به اندازه کافی لغت آزاردهندهای است به سپهوند میگویم در این سرزمین خودبهخود زن باشی باید خیلی از آرزوهایت را فراموش کنی، بعد زن باشی و معتاد؟ زن باشی و معتاد و (همینطور که بعضا زنان این مرکز بودند) HIV مثبت؟ آن وقت حتی نفس کشیدنت هم باید از یادت برود چه برسد به آرزوهایت.
جالب اینجا بود که شنیده بودم اعتیاد اول از همه حالت چشم را عوض میکند اما آن معصومیت گمشده دختربچهسالهای دور در عمق نگاه تکتک این زنان بود؛ زنانی که مجال بسیار میخواهید تا از قصههایشان بگویی چون راه درازی را آمدهاند تا به خانهخورشید رسیدهاند. اگرچه بعضی هجده سال بیشتر ندارند، با بچهای در شکم و بچه خردسالی که در همان مرکز دور ور مادرک کم سن و سال و رنگپریدهاش میگردد و من با نگاه کردن به این چشمها مرتب این سوال را از خودم میپرسم بر سر دخترک معصوم سالها دور چه آمده؟ شادیشان از دیدن ما و شلوغبازیهای من دیدنی بود. بهشان گفتم که چقدر ساده در زندگی میتواند جای آدمها عوض شود و سعی کردم به نظر شاد و پرانرژی بیایم و از معجزه و روزهای خوب توی کاغذهای یادگاری که برایشان مینوشتم حرف بزنم اما توی دلم سخت میلرزید و راستش ترسیدم که با بیعملی تبدیل به احمق دروغگویی شوم که کاری از دستش برنمیآید جز حرفهای خوب! به هر حال، حال درون و برونم اصلا یکی نبود، فکر کرد که ما ایرانیها حداقل آنهایی که در مقام یا وضعیتی هستیم که کاری از دستمان برمیآید چقدر قانع شدهایم به گفتن وشنیدن حرفهای خوب و نه به عمل کردن. حداقل در حوزه زنان، زنان سیاستمدار و زنان چهره فراوانی داریم که میتوانند با حضورشان و با قدرتی که دارند نه به حرف که به عمل راههایی را برای اینجور مجامع خاص و اینقدر خاص (زن+معتاد+اغلب + HIV اغلب بیسرپناه) باز کنند.
در حال حاضر مکان خانهخوشید مکان بسیار کوچک و دلگیری است، حتی اگر حضور زنان فعال جامعه ما بتواند در تبدیل محل خانهخورشید به مکانی که لااقل کمی تداعیگرمی و روشنایی را کند موثر باشد، گام عملی بزرگی است. جای دوست و همکار خوبم خانم مهتاب کرامتی نماینده صلح و دوستی در این مکان بسیار خالی بود. عجیب بود که دیشب با دیدن چهرههای مراسم گلدنگلاب یاد این آیه از کتاب آسمانیام افتادم: در کار خیر از یکدیگر سبقت بگیرید! قیاس عجیبی است نه؟ اما میدانید تام کروز، برد پیت، آنجلینا جولی، جانیدپ و حتی شاهرخخان هر کدام عضو چند موسسه خیریه هستند و به چندین کودک مستقیم یا غیرمستقیم کمک میکنند، درواقع از روی دست هم نگاه میکنند و رقابت میکنند در اینکه در امور خیر، برجستهتر و فعالتر باشند. این رقابت حتی اگر گاه ریشهاش خود کار خیر نباشد و چشم و همهچشمیهای حرفهای هم در میان باشد باز هم کانالی را باز میکند که زندگی خیلیها را گرم و روشن میکند و برای همین این قیاس عجیب در ذهنم شکل گرفت، گلدنگلاب را دیدم و با خودم گفتم اینها عجیب دارند در کار خیر از هم پیشی میگیرند. به هر حال خانهخورشید توی ابرها نیست، جایی واقعی روی همین زمین و زیر آسمان همین شهر است. با ماشین و یا مترو خیلی راحت میشود به آنجا رفت. اصلا هم شوش جای عجیب و غریبی نبود باور کنید! گفتن این جملهها را هم که معتاد درستبشو نیست؟ و مگر زن هم معتاد میشود و ما ترجیح میدهیم به غیرمعتادها کمک کنیم؟ را موکول کنید به پس از دیدار از خانهخورشید. اگر هر کدام از شما که این یادداشت را میخوانید یک پل کوچک باشید برای تبدیل خانهخورشید به محلی گرمتر و روشنتر، آن وقت من برای هزارمین بار هم که شده به سجده خداوند میافتم که کاری دارم که محبوبیت برایم به ارمغان آورده که از طریق این موهبیت میتوانم آدمهای دیگری را شاد کنم. امیدوارم به این هزارمین هم برسم.
فراموش نکنید که همیشه حرکتها و کمکها نیاز به قدرت مالی فراوان شخصی ندارد، گاه میتوانیم رابطه کانال و واسطه ایجاد امر خیر باشیم.
بهاره رهنما
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست