پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
ویکتور هوگو (victor hugo)
ویکتور هوگو ماری victor hugo marie شاعر ,رمان نویس و نمایشنامه نویس فرانسوی است.ویکتور هوگودر شهر بزانسون Besancon از پدری جمهوری خواه و مادری طرفدار سرسخت سلطنت زاده شد و بعدها از سوء تفاهمات و اختلاف پدر و مادر رنج بسیار برد، کودکی وجوانی را با برادران خود نزد مادر و در خانهای در پاریس گذراند که خاطرات باغچه بزرگش که هنوز حالت طبیعی و وحشی را حفظ کرده بود، در اشعار مشهورش دیده میشود. در ۱۸۱۱ مادر با سه پسرش به مادرید سفر کرد تا از شوهر که به مقام ژنرالی ارتش امپراتوری ارتقا یافته بود، دیدن کند.
آنان تا ۱۸۱۳ در اسپانیا ماندند و در این سفر ذوق و قریحه ویکتور درباره رنگهای محلی و نقشهای اسپانیایی و خصوصیتهای این سرزمین بیدار گشت، اما ادراک او از عالم طبیعت که در تخیلاتش جای مهمی اشغال کرده بود، در پاریس رشد کرد و استعدادش بسیار زود در این شهر ظاهر گشت. در ۱۸۱۶ و در چهارده سالگی در یادداشتش نوشته است: «میخواهم شاتوبریان باشم یا هیچ.» هوگو پس از آن با عشق شدید و اسلوب معین به نویسندگی، شاعری، رماننویسی و نقد هنری پرداخت...
ویکتور هوگو محبوبترین نویسندگان زمان خود به شمار میآمد. این محبوبیت تا حدی به سبب تبعید وی که رنگی افسانهای به خود گرفته بود و به سبب وضع سیاسی او به هنگام جمهوری سوم بود که او را مظهر حکومت تازه معرفی میکرد، همچنین به سبب حساسیت و ادراک او در برابر احساسهای بشری که بیشتر با محرومیتها و ناکامیهای بشر ارتباط مییافت و به سبب فصاحت بیان که در عین حال از سادگی برخوردار بود و به سبب نبوغ پرثمر و تنوع استعداد.
در اشعار خود همه موضوعها را به کار گرفته و از همه لحنها وهمه صورتها استفاده کرده است، از حماسی تا هجو، از مرثیه تا غزل. در آثار هوگو تضاد شب و روز، تضاد روشنی و تاریکی، تضاد نیکی و بدی، تضاد وجدان و بیوجدانی پیوسته به چشم میخورد. در نظر هوگو مسأله بزرگ مسأله وجود بدی است که در چشم وی به صورت بیعدالتیهای اجتماعی ظاهر میشود. به عقیده او تنها چاره چه در تاریخ، چه در زندگی فردی ریشهکن کردن بدی است و تبدیل اهریمن به یزدان. زندگی ویکتورهوگو به رغم ماتمها و بدبختیهای خانوادگی و به رغم تبعیدها زندگی موفقی بود، برخوردار از سرنوشتی استثنائی، با مفاخر فوقالعاده.
هوگو مظهر درخشان ملت جمهوریخواه بود. خطابههایش در موارد مختلف انعکاس وسیعی به همراه داشت و هرروز بر افتخار او افزوده میگشت. پاریس سالروز هشتاد سالگی او را به طور رسمی جشن گرفت. هوگو در بیست و دوم ماه مه ۱۸۸۵ درگذشت و دولت، اول ژوئن را عزای ملی اعلام کرد. تابوتش در زیر طاق نصرت پاریس برای ادای احترام ملت گذارده شد و پس از آن در پانتئون مقبره بزرگان به خاک سپرده شد.
لویز آراگون مینویسد:هوگو برای فرانسه در ۲۰۰سال آینده مانند دانته برای ایتالیا،شکسپیر برای انگلیس،پوشکین برای روسیه و گوته برای آلمان خواهدبود. هوگو در کنار مولیر،محبوب ترین نویسنده فرانسوی شد. زولا مینویسد:درتاریخ ادبیات فرانسه،تنها ولتیر را میتوان با ویکتور هوگو مقایسه کرد،من کارگرانی را می شناسم که پول توتون سیگار خود را خرج خرید کتابهای هوگومیکنند. آراگون،برتون و سوررئالیستها هم برای نوزایی مجدد و محبوبیت ویکتور هوگو از هیچ کوششی دریغ ننمودند
● آرزوهای ویکتور هوگو:
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بیتردید مورد اعتمادت باشد.
=>و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ سادهای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوریات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیدهای، به جواننمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرندهای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانهای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پسفردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همهی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برابت آرزو کنم!
● بعضی آثار هوگو ...
▪ نمایشنامههای هوگو
ـ کرامول
ـ آمی روبسار
ـ ارنانی
ـ ماریون دلورم
ـ شاه تفریح میکند
ـ لوکرس بورژیا
ـ ماری تودور
ـ آنژلو
ـ اسمرالدا
ـ روی بلاس
ـ توامان
ـ بورگراوها
ـ تورکه مادا
ـ تئاتر در هوای آزاد
▪ رمانهای هوگو
ـ بوگژارگال
ـ هان دیسلند
ـ آخرین روز یک محکوم
ـ نتردام دو پاری یا گوژپشت نتردام
ـ کلود گدا
ـ بینوایان
ـ کارگران دریا
ـ مردی که میخندد
ـ نود و سه
● جملات قصار ویکتور هوگو
▪ «آزادی ما از نقطهای شروع می شود که آزادی دیگران پایان مییابد.»
▪ «بدبختی، مربی استعداد است.»
▪ «بهمرگ راضی شدن، بهفتح نائل شدن است.»
▪ «تعارف و خوش آمدگوئی، چیزی مانند بوسیدن از روی چادر است.»
▪ «جسد دشمنی را که تشییع میکنی سنگین نیست.»
▪ «خدا فقط آب را آفرید، انسان شراب را.»
▪ «در بینوائی همچنان که در سرما نیز دیده میشود، آحاد به یکدیگر فشرده میگردند.»
▪ «شاید بتوان از هجوم سیلآسای یک ارتش ممانعت کرد، اما از هجوم افکار و عقاید نمیتوان جلوگیری نمود.»
▪ «فقر و مسکنت ، مردان را بهجنایت و زنان را بهفحشاء سوق میدهد.»
▪ «فکر کردن، شغل ذهن است، خواب دیدن، تفریح آن.»
▪ «فلسفه، میکروسکوپ افکار است.»
▪ «گاهی کار فقر و بیچارگی به جائی میرسد که رشتهها و پیوندها را میگسلد، این مرحلهای است که تیرهبختان و سیاهکاران چون بدانجا رسند درهم آمیخته و در یک کلمه که "شومی" است شریک میشوند، این کلمه بینوایان است.»
▪ «وقتی نتیجه انتخابات اعلام شد، یعنی رأی بالاترین مرجع اعلام شده است.»
▪ «همهجا شادمانی قشر نازکی است که روی رنج و بیچارگی کشیدهاند.»
▪ «هیچ چیز مثل بدبختی کودکان را ساکت نمیکند.»
▪ «آنانکه نمیتوانند خود را اداره کنند، ناچار از اطاعت دیگرانند.»
▪ «آینده کودکان بسته بهتربیت پدر و مادر است.»
▪ «ادبیات، راز پنهانی تمدن است، شعر، سرّ مکتوم آمال است.»
▪ «از آن در شگفتم که در سینه دلی دارند و میپندارند که آسایش و سعادت بشر جز مهر و صفا راه دیگری دارد.»
▪ «از کوچکی میل داشتم بزرگ باشم.»
▪ «امید در زندگانی بشر آنقدر اهمیت دارد که بال برای پرندگان.»
▪ «انسان در این عالم چون شبح سرگردانی است که هنگام عبور از این راه، حتی سایهای از خود به یادگار نمیگذارد.»
▪ «باید درهای علم به روی همه باز باشد، هرجا مزرعه هست، هرجا آدم هست، آنجا کتاب هم باید باشد.»
▪ «بدتر از مرگ چیست؟ آنچه بعد از آمدنش مرگ را میطلبی.»
▪ «بهترین دوستان من کسانی هستند که پیشانی و ابروهای آنها باز است.»
▪ «خدمت بهوطن نیمی از وظیفه است و خدمت بهانسانیت، نیم دیگر آن.»
▪ «خوبیها و بدیهای اجتماع بهدست ما ساخته شده است و بهجای ناله، جای آن را دارد که درصدد دفع آن برآئیم.»
▪ «خوشبخت کسی که بهیکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتابهای خوب، یا دوستانی که اهل کتاب باشند.»
▪ «دانشمندان، علماء و بزرگان هرکدام نردبانی برای ترقی دارند، لیکن شاعران و هنرمندان، این مدارج را پروازکنان میپیمایند.»
▪ «دروغ مظهری از شیطان است زیرا شیطان دو نام دارد، یکی شیطان و دیگری، دروغ»
▪ «در هر ملت چراغی است که به عموم افراد نور می دهد و آن معلم است.»
▪ «صالحترین فرزندان آنهایی هستند که با اعمال خود باعث افتخار پدر و مادر خود شوند.»
▪ «عذاب وجدان، بدتر از مرگ در بیابان سوزان است.»
▪ «علت این که ما از موسیقی خوشمان میآید این است که در دنیای رؤیاها و احلام خود فرو می رویم، طبایع عالی، موسیقی را دوست میدارند لیکن بهتر آن میدانند که از آن بهعنوان وسیله برای دخول در رؤیاهای خویش استفاده کنند.»
▪ «قحط و بیماری در مقام مقایسه با جنگ ، چیزی نیست زیرا خود این دو نیز زائیده عواقب وخیم و ناهنجار جنگ هستند.»
▪ «کتاب، جام جهاننما است.»
▪ «کینه و تنفر را بهکسانی واگذار کنید که نمیتوانند دوست بدارند.»
▪ « گسیختن رشته علایق فرزندی، غریزه بعضی از خانوادههای بینوا است.»
▪ «مانند پرنده باش که روی شاخه سست و ضعیف لحظهای مینشیند و آواز میخواند و احساس میکند که شاخه می لرزد ولی به آواز خواندن خود ادامه میدهد زیرا مطمئن است که بال و پر دارد.»
▪ «مردم فاقد نیرو نیستند، فقط فاقد ارادهاند.»
▪ «مرگ مهم نیست، خوشبخت نبودن مهمترین چیزها است.»
▪ «مسافرت، بهمنزله هرلحظه مردن و زنده شدن است.»
▪ «من اشخاص زنده را آنهائی میدانم که مبارزه میکنند، بیمبارزه، زندگی مرگ است.»
▪ «وقتی که کیسه خالی شد، دل پر میشود.»
▪ «هدف هنر امروز، زندگی است نه زیبائی.»
▪ «یک پرنده کوچک که زیر برگها نغمه سرائی میکند، برای اثبات خدا کافی است.»
▪ «یک زن کامل کسی است که بداند چگونه فرمانروائی کند.»
http://www.hamshahrijavan.blogsky.com/
نویسنده : علی اکبر
نویسنده : علی اکبر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست