پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

حکم زیباشناختی در نظر کانت از رابرت ال. زیمر


حکم زیباشناختی در نظر کانت از رابرت ال. زیمر
رابرت ال. زیمر، مولف این مقاله در صدد آن است که بر اساس کتاب نقد داوری کانت نشان دهد که ارتباط تنگاتنگی میان زیبا شناسی و معرفت شناسی کانت وجود دارد و احکام زیباشناختی همچون احکام معرفت شناسی دارای کلیت و ضرورت است. او برای اثبات این امر « بازی هماهنگ میان تخیل و فاهمه » را مورد توجه قرار می دهد و به بررسی آن می پردازد وی معتقد است که این بحث جای تحقیق و بررسی بیشتری دارد و از طریق آن می توان به نتایج کامل تری دست یافت.
نقد داوری کانت۱ را می توان منشأ اصلی بسیاری از مفاهیم محوری زیباشناختی رمانتیسم و مدرنیسم دانست – مفاهیمی همچون خود قانون گذاری زیباشناختی , بازی هماهنگ , نمایش , و تجسم , تفکر زیباشناختی کانت به طور مستقیم و غیر مستقیم بر همه ی نظریه های مهم زیباشناختی از رمانتیسم به بعد تأثیر گذاشت. شیلر طرح زیباشناسی کانتی را در کتاب « نامه های زیباشناسی۲ » ادامه داد و شخصیت های اصلی مکتب رمانتیسم و ایده آلیسم آلمانی همچون نوالیس , برادران شلگل , شلینگ و هگل این طرح را توسعه ی بیشتری دادند. کتاب « نظریه ی زیباشناختی » تئودور آدورنو هم نقطه ی اوج و هم نقد این طرح فلسفی را نشان می دهد.
کانت در نقد اول مبادی ماتقدم شناخت تجربی ـ یعنی قلمرو مفهوم طبیعت ـ را مورد بررسی قرار داد , و در نقد دوم به تبیین مبادی پیشین اخلاق ـ یعنی قلمرو مفهوم آزادی – پرداخت. این دو قلمرو کاملاً جدا از یکدیگرند و نمیتوانند تاثیری در هم داشته باشند. در طبیعت، جبر و علیت حاکم است اما در اخلاق،اختیار و آزادی. حال اگر بنا باشد اصول عقل عملی در عمل تحقق یابد , باید قلمرو آزادی در قلمرو طبیعت تاثیر داشته باشد , یعنی طبیعت باید چنان تعقل شود که در آن نیل به غایات بر حسب قوانین اخلاقی ممکن باشد. « طبیعت باید به گونه ای اندیشیده شود که قانون مند بودن صورتش لااقل با امکان فعلیت یافتن این غایات در آن موافق با قوانین اختیار هماهنگ باشد » بنابراین حلقه ی واسطی نیاز است که این دو قلمرو را به هم پیوند دهد. از این رو کانت کمال فلسفه انتقادی « کار انتقادی » خود را نیازمند به نقد دیگری می داند. این نیازمندی در چهارچوب قوای نفس انسانی قابل فهم است. کانت در نفس انسانی سه قوه را از هم متمایز می کند :
۱) قوه‌ی شناخت ؛
۲) قوه‌ی احساس لذت و الم ؛
۳) قوه‌ی میل.
همچنین قوه ی شناخت را سه قسم می داند: فهم یا فاهمه, حکم و عقل. فاهمه چون مفاهیم کلی را به دست می دهد , حکم کبرای یک قیاس را دارد. قوه ی حکم، جزئی را تحت کلی قرار می دهد و عقل به نتیجه گیری می پردازد. بر این اساس لازم بود که کانت نقد داوری را قبل از نقد عقل عملی می نوشت. اما کانت در ابتدا برنامه ای برای نوشتن نقد سوم نداشته است. او تنها پس از نوشتن «نقد ذوق» در سال ۱۷۸۶ به تصوری از « نقد داوری » پرداخت که گذار از فلسفه ی نظری به فلسفه ی اخلاق را باعث شد. با این اوصاف کانت به دنبال پایگاهی بودتا از آنجا طبیعت و اختیار , « هست » و « باید » که از منظر ایده های بنیادین نظریه ی نقد همواره جدا هستند , از جنبه ی وحدت و یگانگی مورد تعمّق قرار گیرند.
کانت در نقد سوم نظرات هر یک از عقل گرایان و تجربه گرایان را در باب کلیت احکام زیباشناختی رد می کند. عقل گرایانی چون لایب نیتس , ولف و پیروان ولف از جمله باوم گارتن و مایر معتقد بودند که می توان با تبدیل احکام زیباشناختی به احکامی مفهومی و شناختی آنها را در باب یک صفت تصدیق کرد. در حالی که از نظر کانت این ویژگی میان احکام مربوط به زیبایی و احکام مربوط به خیر برقرار است و لذا بر اساس دیدگاه آنها نمی توان ویژگی مختص احکام زیباشناختی را تبیین کرد. تجربه گرایان اگر چه خصلت ذهنی احکام ذوقی و زیباشناختی را قبول داشتند. بر نوعی « احساس » زیبایی تاکید داشتند.
● پیش از کانت
لاک، هاچستن , هیوم و برگ هر کدام به نحوی زیبایی را به عنوان صفتی از خود اشیاء انکار می کردند. از این رو , به نظر کانت تحلیل آنها نمی تواند احکام ذوقی را از احکامی که صرفاً درباره ی امر مطبوع اند ( یعنی احکامی که در عین ذهنی بودن فاقد کلیت اند) متمایز کند , در نتیجه قادر به اثبات کلیت چنین احکامی نیست. که در این مورد یا می توان اصل ذوق را در این واقعیت قرار داد که این اصل همواره موافق با مبانی تجربی و بنابراین موافق با مبانی ای که فقط به نحو پسین از طریق حواس داده می شوند , حکم می کند یا می توان پذیرفت که این اصل بر پایه ی مبنایی پیشین حکم می کند که نظرگاه اول تجربه گرایی در نقد ذوق و نظرگاه دوم عقل گرایی خواهد بود. بر حسب اولی , متعلق رضایت ما فرقی با مطبوع و بر حسب دومی , اگر حکم مبتنی بر مفاهیم معین باشد , فرقی با خیر نخواهد داشت. بدین ترتیب هرگونه زیبایی از جهان رخت خواهد بست.
کانت با تلفیق نظریات آنها بر اساس روش منطقی خود ضرورت و کلیت احکام زیباشناختی را در قالب مقولات چهارگانه ی کیفیت , کمیت , نسبت و جهت تبیین می کند و به این نتیجه می رسد که، رضایت از زیبا , [باید] از جهت کمیت واجد اعتبار کلّی , از جهت کیفیت فاقد علاقه , از جهت نسبت یک غایت مندی ذهنی و از باب جهت ضروری شناخته شود.
از سوی دیگر کانت هنگام باز اندیشی نقد عقل محض به زودی فهمید که نظرات معرفت شناختی اش درباره ی رابطه میان تخیل و فاهمه می تواند تبیینی از احکام زیباشناختی و قواعد ذوق ارائه دهد که مبتنی بر اصول پیشینی و غیر تجربی باشد. قواعد ذوقی که کانت در نقد داوری مطرح کرد قابل توجیه عقلانی است. همچنین نظرات کانت درباره ی بازی هماهنگ قوای شناختی در زیباشناسی اولیه تا اندازه ای مبهم بود. او در آنجا کار هنری را نمونه ی عالی امر زیبا می دانست : اما در زیباشناسی جدید که با نقد ذوق شروع و به نقد داوری کشیده شد , مفهوم بازی هماهنگ قوا معنای مشخص تر و دقیقی به خود گرفت و طبیعت واشیاء طبیعی نمونه ی عالی امر زیبا محسوب شدند. چون فعالیت هایی که بر اساس زیباشناسی جدید در بازی هماهنگ قوا دخالت دارند همان فعالیت هایی هستند که بر اساس معرفت شناسی کانت باید در قالب زمان و مکان شهود شود. به همین دلیل , بازی هماهنگ در اینجا به روند اد راکی نزدیک تر می شود چرا که با طبیعت همراه است. کانت در نقد داوری زیبایی هنر را تا جایی می داند که شبیه طبیعت جلوه می کند. به نظر کانت هنر فقط وقتی می تواند زیبا خوانده شود که اگر چه ما از هنر بودن آن آگاهیم , به نظر ما چون طبیعت جلوه کند.
با توجه به مطالب فوق معلوم می شود که زیباشناسی جدید کانت ارتباط تنگاتنگی با معرفت شناسی او دارد. حال اگر بخواهیم چگونگی ارتباط آن دو را بیان کنیم. باید به تحلیل کانت از قوه ی تخیل بپردازیم. تخیل , همان گونه که مولف گفته است , تنها مولفه ای است که می توان به وسیله ی آن زیباشناسی را با معرفت شناسی کانت پیوند داد و از طریق آن اعتبار و توافق کلی زیباشناختی را تبیین کرد – کلیتی که کانت نتوانست آن را در زیباشناسی اولیه اش توجیه کند. بدین معنا که:ادراک حالتی از شناخت است که در آن کثرت محسوس با ترکیب خاصی بر ما عرضه می شود. این ترکیب نمی تواند توسط حواس به ما داده شود , بلکه توسط قوه ی تخیل صورت می گیرد. اما باید توجه داشت که تخیل به تنهایی موفق به این کار نمی شود. تخیل زمانی می تواند کثرت را در ساختار یک شیء ترکیب کند که در همان حال بتوان اصول وحدتی را تصور کرد که فعالیت ترکیبی تخیل را هدایت و غایت آن را تعیین کند. این کار بر عهده ی فاهمه است. به عبارت دیگر،برای این که تصوری که از عینی داده شده به شناختی کلی تبدیل شود، به قوه ی متخیله برای تجمیع کثرات شهود و به فاهمه برای وحدت مفهومی که تصورات را متحد می کند نیاز است.
کانت در مبحث شاکله سازی نقد عقل محض هر دو قوه ی تخیل و فاهمه را در شکل گیری معرفت سهیم می داند. او زمانی که در نقد داوری از بازی هماهنگ تخیل و فاهمه سخن می گوید , به ارتباط معرفت شناختی آن نیز توجه دارد و از آن کمک می گیرد. به همین دلیل توانست به تعریف روشنی از مفاهیم احساس , تخیل , فاهمه و بازی هماهنگ دست یابد که در زیباشناسی اولیه اش موفق به این امر نشد. اکنون کانت می تواند هدف نقد سوم – اثبات کلیت احکام زیباشناختی – را توجیه کند , اما قبل از آن باید ابزار اصلی این توجیه یعنی ساختار بازی هماهنگ قوا را به طور کافی روشن کند.
البته کانت هرچند از تعبیر « بازی میان تخیل و فاهمه » در موارد زیادی بهره برد و حالات فعالیت های این دو قوه را که به انحاه مختلف درگیر این بازی اند مشخص می کند , اما توضیحات و تحلیل های بیشتری در زمینه ی آن مطرح نکرد تا دقیقاً مشخص کند که این فعالیت های شناختی چگونه صورت می گیرند. کانت مهم ترین ویژگی تخیل را « آزاد بودن » و بارزترین خصوصیت فاهمه را « قانون مند بودن » آن توصیف می کند. چنان که درباره ی حکم ذوقی و زیباشناختی معتقد است که، حکم ذوقی باید بر اساس صرف کنش متقابل میان قوه ی متخیله در آزادی اش و فاهمه در قانون مندی اش استوار باشد. اما این تعبیر , تعبیری مجازی است که نمی تواند ما را در فهم کامل بازی هماهنگ قوا و سپس اثبات اعتبار و توافق کلی احکام زیباشناختی یاری رساند.
مولف این مقاله ابتدا به موانع و بن بست هایی اشاره می کند که با وجود آنها نمی توان به راه حلی مناسب و آسان برای تفسیر مسئله ی مورد نظر دست یافت. یکی از آنها تصور داوری تأملی است. داوری تاملی به دنبال اصول و مفاهیم کلی است و احکام زیباشناختی مبتنی بر این نوع حکم است. در عین حال , این حکم بر دسته ای از اشیاء که در طبیعت با هم مشترک اند نیز اطلاق می شود. یعنی طبقه بندی پدیدارهای طبیعی و تعمیم قوانین طبیعت حاصل داوری تاملی است. و این با احکام زیباشناختی در تعارض است. طبقه بندی طبیعت فعالیتی جهت دار و سنجیده است در حالی که حکم زیباشناختی می تواند بدون سنجیدن و به طور خود انگیخته صورت می¬گیرد.
بن بست دیگر این است که کانت تأثیر متقابل و بازی هماهنگ تخیل و فاهمه را « شرط » ضروری برای امکان شناخت تجربی می داند و می خواهد از این ادعای خود برای اثبات توافق و اعتبار کلی حکم زیباشناختی بهره ببرد. حال اشکال اینجاست که اگر ما « شرط » را به معنای « شرط لازم » بگیریم – که در واقع چنین است – آنگاه نتیجه اش این می شود که ما زمانی می توانیم شناختی درباره ی شیء به دست آوریم که زیبا باشد. یا دست کم اگر اندکی از زیبایی شی ء را تجربه کردیم , می توانیم به آن شناخت پیدا کنیم. بطلان این مطلب واضح است , چرا که فرایند حصول شناخت مشروط به چنین شرطی نیست و ما می توانیم به اشیاء غیر زیبا شناخت پیدا کنیم.
مولف پس از بیان بن بست های موجود , برای تفسیر بازی هماهنگ مرحله به مرحله پیش می رود. در مرحله ی اول از آموزه های شاکله سازی در معرفت شناسی کانت مدد می جوید که در آنجا رابطه میان تخیل و فاهمه به نحو منسجم و کامل تبیین شد. اما به دو دلیل کاربرد این آموزه را برای تفسیر بازی هماهنگ قوا در زیبا شناسی کافی نمی داند. اول آن که داری در آموزه ی شاکله سازی به معنای تعینی اش به کار می رود , یعنی اطلاق کلی بر جزئی تحت – آن چون در شاکله سازی ما مفاهیم و به عبارت دیگر مقولات را توسط تخیل بر مصادیق جزئی و خاصی که مورد شهود قرار گرفته اند اطلاق می کنیم , در حالی که ما در حکم زیباشناختی به داوری تاملی نیازمندیم. یعنی باید از شهودها به سمت مقولات برویم که این امر در شاکله سازی ممکن نیست. چون مقولات پیش از همه ی شهودها و مستقل از آنها نشأت می گیرد.
دلیل دوم این است که ترکیب کثرت محسوس به منظور حصول ادراک بر عهده ی تخیل است. به عبارت دیگر تخیل عهده دار صورت بندی ادراکات است و از طرفی نگرش زیباشناختی , چنانچه قبلاً گفتیم , باروند ادارکی پیوند نزدیکی دارد. پس می توان نتیجه گرفت که نگرش زیباشناختی با فعالیت های شناختی که اشیاء را به طور کلی بر ما عرضه می کند , و به همه ی ادراکات ما از اشیاء قوام صوری می بخشد , در ارتباط است. اما این ارتباط نمی تواند کافی باشد , چون بین آنها یک فرق اساسی وجود دارد. احکام زیباشناختی احکامی هستند درباره ی اشیاء خاص و در شرایط ادراکی خاص , در نتیجه مشخصی و جزئی اند. « از جهت کمیت منطقی , همه ی احکام شخصی اند ؛ زیرا من باید عین را بی واسطه با احساس لذت و الم خویش نسبت دهم » اما آن روند ادراکی که از طریق آن به اشیاء به طور کلی آگاه می شویم این گونه نیست چون مبتنی بر اصول کلی و پیشین استعلایی است.
مولف از مفاهیم تجربی و نحوه ی صورت بندی آنها در نظر کانت نیز استفاده می کند. از نظر کانت صورت بندی مفاهیم تجربی بدین گونه است : « اشیایی را که بر ما عرضه می شود توصیف و آنها را مقایسه می کنیم , در وجوه اشتراک آنها تامل می کنیم و آنها را انتزاع می کنیم. این مشترکات انتزاع یافته همان مفاهیمی می شوند که ما بر این اشیاء و یا اشیاء دیگر اطلاق می کنیم. از این طریق مفاهیم تجربی شکل می گیرند. اما باز هم به دو دلیل یا دو اشکال نمی توان صورت بندی مفاهیم تجربی را در تفسیر بازی هماهنگ مناسب دانست. اول آن که احکام زیباشناختی احکام جزئی متمایزند , در حالی که مفاهیم تجربی مفاهیم توصیفی و کلی اند. اشکال مهم تر این است که در وضعیتی که احکام زیباشناختی در آن معنا پیدا می کنند مقایسه صورت نمی گیرد. حال آن که مقایسه از جمله ی اولین فعالیت های صورت بندی مفاهیم تجربی است.
خود کانت در مقدمه ی اول اصطلاح کلیدی « تجسم » یا « ارائه » را برای این راه حل وضع کرد. کانت از این اصطلاح در نظریه ی « کاربرد » مفاهیم استفاده کرد. این نظریه پیشرفته تر از نظریه ی « تحصیل » مفاهیم است که کانت در زیباشناسی اولیه ی خود آن را مطرح کرد. کانت معتقد است که این نظریه از تفاوت اساسی میان شهود و مفهوم وابستگی دو جانبه ی آنها در شناخت ناشی می شود.
« شهود تصوری است منفرد که به طور بی واسطه به یک متعلق تجربه راجع است و منبع آن حساسیت است. مفهوم تصوری است که به طور با واسطه یعنی با واسطه ی سایر تصورات به یک متعلق تجربه راجع است و منبع آن فاهمه است » این دو تصور به گونه ای به هم وابسطه اند که هر یک بدون دیگری بی معنایند.
مفاهیم نه تنها بدون شهودات بی معنایند , بلکه اگر ندانیم « کاربرد » آنها چگونه است نیز بی معنایند. کاربرد آنها زمانی معنا پیدا می کند که مصادیقی از آنها در شهود ایجاد می شود – یعنی در قالب زمان و مکان شهود شوند. اینجاست که معنای فلسفی اصطلاح « تجسم » معلوم می شود. تجسم مفهومی به معنای ربط دادن آن با کثرتی از یک صورت واحد زمان مند مکان مند در شهود است. بدین ترتیب « کاربرد » مفاهیم تجربی به معنای ارائه دادن و « تجسم » بخشیدن آن مفاهیم نیز هست. پس صورت بندی مفاهیم تجربی با توجه به اصطلاح « تجسم » و نظریه ی « کاربرد » می تواند ابزار مناسبی برای تفسیر بازی هماهنگ باشد چرا که در این صورت فاهمه در کنار تخیل و هماهنگ با آن , در حکم زیباشناختی دخیل است. تخیل صرفاً شی ء را درک می کند و فاهمه مفهومی را به طور کلی مجسم می سازد .
اما هنوز تفسیر ما کامل نیست , چون نتوانستیم فعالیت آزاد تخیل را در این بازی توجیه کنیم از آنچه که گفته شد این نتیجه به دست آمد که تخیل به طرق مختلف در خدمت قوای دیگر است – در خدمت مقولات فاهمه برای ترکیب داده های شهودی , یا در خدمت مفاهیم تجربی تا مصادیقی از آنها را در شهود ایجاد کند. پس تخیل فعالیت آزادی ندارد , بلکه همیشه در خدمت قوای دیگر است.
باید آور شدکه خدمت کردن تخیل به قوای دیگر به این معنا نیست که خود کاملاً به آن قوا مبتنی و وابسته باشد , به طوری که از جانب خودش هیچ گونه امکان فعالیت نداشته باشد. تخیل کثرات جزئی را درک می کند , و به عبارت دیگر کاربردهای تخیل به ایجاد صورت های جزئی ختم می شود. تخیل تنها زمانی می تواند از میان کثرات گذر کند و صورت ها را ایجاد کند که فعالیتش آزادانه باشد. اما نباید فراموش کرد که تنها این فعالیت آزاد موجب بازی هماهنگ قوای شناختی نمی شود , بلکه در کنار آن باید صورت که مطابق با ویژگی کلی تجسم یک مفهوم تجربی است ایجاد شود ,که این کارتوسط فعالیت قانون مند فاهمه انجام می گیرد.
فعالیت آزاد تخیل , فاهمه را برای شکل دادن مفاهیم و کاربرد آنها که به معنای تجسم آنهاست یاری می رساند. فاهمه نیز فعالیت آزاد تخیل را می پذیرد و آن را تایید می کند. قوه ی حاکمه ی زیباشناختی در داوری درباره ی زیبا قوه ی متخیله را در بازی آزاد در نسبت با فاهمه قرار می دهد تا آن را با مفاهیم فاهمه به طور کلی ( بدون تعیین آنها) هماهنگ سازد. اینجاست که بازی هماهنگ قوا و در نتیجه وضعیت زیباشناختی به وجود می آید و ما می توانیم شیئی را که این گونه ادراک شده است زیبا توصیف کنیم. تنها در چنین وضعیتی است که توافقی غیر جبری بین این دو قوه رخ می دهد و فعالیت هاشان خود به خود موافق می شوند. این توافق هماهنگ قوای شناختی تنها از ساختار اساسی همین دو قوه ناشی می شود که در همه ی انسان ها مشترک است.
● موخره
از آنچه که تا کنون گفته شد می توان نتیجه گرفت که زیبا نه خود شی ء است و نه خصوصیتی از شی ء تا ما آن را دریابیم. زیبا حتی شناخت هم نیست. بلکه صرفاً غایت مندی شی ء است تا درون ما بازی هماهنگ قوا را برقرار کند. زیبا هماهنگی میان فاهمه و تخیل است. هرچه موجب هماهنگی میان فاهمه و تخیل شد , ما حکم به زیبا بودنش می کنیم. بدین ترتیب همه ی انسان ها در احکام زیبا شناختی با هم موافق می شوند. کسی که شیئی را زیبا می نامد , همین شی ء را از نظر دیگران نیز زیبا می داند , چون در همه ی آنها هماهنگی میان فاهمه و تخیل ایجاد می شود. او نه فقط از جانب خود , بلکه از جانب هر کس حکم می کند و از زیبایی چنان سخن می گوید که گویی خاصیتی از اشیاء است. از این رو می گوید "فلان شی ء زیباست " و منتظر توافق دیگران با حکم خود درباره ی رضایت نمی ماند , زیرا پیش از آن بارها با این توافق روبه رو شده است.
با کلی بودن احکام زیباشناختی , پیشینی بودن و ترکیبی بودن آنها ثابت می شود. فهم این مطلب که احکام ذوقی ترکیبی اند آسان است , زیرا از مفهوم و حتی از شهود عین نیز فراتر می روند و چیزی به مثابه محمول به این شهود اضافه می کنند که ابداً یک شناخت نیست بلکه احساس لذت یا (الم) است. گرچه محمول ( لذت شخصی ترین با تصور) تجربی است , مع هذا چون خواستار موافقت همگان است این احکام پیشین اند. بر این اساس ما توانستیم ترکیبی بودن و پیشینی بودن احکام زیباشناختی را توجیه کنیم.
در بخش بعدی به ترجمه مقاله kant :The Aesthetic Judgement که در واقع در بخش نهم از جلد چهارم کتاب Critical Assessments میباشد پرداخته خواهد شد.
● حکم زیباشناختی در نظر کانت:
پارادوکس هایی که کانت در بخش تحلیل زیبایی در سنجش داوری رسماً بیان می کند به راحتی میتواند خواننده ی ناآگاه را گمراه کند. در یک بررسی سطحی این پارادوکس ها بسیار گنگ و بی ربط جلوه می کنند. به طور مثال چگونه می تواند گزاره ی زیبا شناختی هم وابسته به احساسات باشد و هم آزاد و بی غرض باشد ؟ چگونه یک قضیه ی درباره ی زیباشناسی میتواند هم مشروط باشد و هم ضروری ؟ سوالاتی از این دست که به ذهن مخاطب ناآگاه می رسد باعث حیرت و سردرگمی او می شود. این در صورتیست که هنگامی که این پارادوکس ها در مقابل زمینه ی متافیزیک کلی کانت لحاظ می شود , آن پارادوکس ها در نهایت منحل و معنادار خواهد شد. اساساً باید اهمیت متافیزیکی تجربه ی زیباشناختی را برای یافتن معنی چهاروجهی حکم زیباشناختی , در نظریات کانت را لحاظ کنیم، و نیز لازم است که به یاد داشته باشیم که تجربه زیباشناختی یعنی تجربه زیبایی طبیعی، تجربه ای است از جهان نومنال ؛ که از میان جهان فنومنال پالایش می شود و برای تأمین تجربه ی زیبای طبیعی که ذهن بشر به صورت منفعلانه و نه فعالانه , به محتوای آن نایل می شود ؛ به سامان دهی و مرتب کردن آنها می پردازد.
فرض مسلم این است که اهمیت متافیزیکی تجربه ی زیباشناختی و این شرط که تجربه ی زیباشناختی تجربه ای است محض , از لحاظ ذهنی و کلی ؛ امکان و ضرورت احکام زیباشناختی و وابستگی به احساسات و همچنین حالات آزاد و معلّق ذهن در مورد موضوع زیباشناختی به عنوان قیاس منطقی , در نظر کانت مورد توجه است به طور خلاصه عناصر ماتقدم تجربه زیباشناختی واضح و آشکار هستند و به صورت ناب ادراک می شوند , همان طور که از راه استقرار عناصر ضروری در نظام کانتی , پارادوکس های کشف و معنادار می شوند.
آنچه که در خصوص تحلیل کانت از حکم زیباشناختی و حالت زیبا شناختی ذهنی , قابل ملاحظه است , با وجود محدودیت هایی که نظام فکری کانت را در برگرفته این است که کانت توجه خود را روی حقایق اصل موضوع که غیر قابل شک هستند متمرکز می کند.
ممکن است شخصی ارائه ماتقدم یک چنین تجربه ی زیباشناختی را بدلیل صعوبت ادراک آن منکر شود امّا این فرد نمی تواند ماهیت استنتاجی افکار کانت, همچنین حقیقت تجربی آنها را منکر شود و دقیقاً هدف این مقاله اثبات این دو جنبه ی اندیشه ی کانت است.
قیاس ابتدایی که کانت ارائه می کند این است که , در تجربه زیباشناختی ما با یک ابژه سروکار نداریم بلکه با بازنمود یک ابژه در برخورد با ذهن سروکار داریم. این ذهن است که در آن احساس زیبایی را ایجاد می کند. مثلاً وقتی که شخص غروب را مشاهده می کند , میل زیباشناختی پیدا شده بواسطه ی برداشت بصری در ذهن ساخته می شود. اساساً در این میان موضوع فیزیکی مشخصاً مهم نیست بلکه برعکس آن انگاره ها و احساسات بصری ویژه ای که به ذهن برخورد میکند و احساس زیباشناختی را بوجود می آورد مهم است. موضوع به عنوان امر بازنمود شده چیزی است که زیبایی را عرضه می کند. به عقیده ی کانت حکم چشایی حکم نسبی نیست و در نتیجه منطقی هم نیست بلکه حکم زیباشناختی است و کاملاً ذهنی است و در اینجا می توان نتیجه گرفت که زمینه ی تعیین کننده می تواند همچنین تنها در یک شخص باشد و از این رو¬¬¬¬ میتوان گفت که حکم زیبا شناختی با اثر ذهنی موضوع در آگاهی رابطه دارد یعنی خواه ناخواه در این فرایند هماهنگی صرف بین تخیل و فاهمه ایجاد می شود.
کانت ادعا ندارد که در این جا شی ء فی نفسه نمایش داده می شود بلکه می گوید بازنمود آن شی ء در نظام کانتی التزام یافته است. اگر کانت ادعا می کرد یک شی ء خارجی زیبایی را نمایش می دهد , این حرف متناقض نما بود چون این حرف بدین معنا ست که در تجربه ی زیباشناختی ذهن , ذهن مفاهیمی از جهان نومنال را نمایش می دهد. از سوی دیگر هیچ شی ء نمی تواند زیبا باشد یعنی خواص جهان نومنال را آشکار کند چون یک شی ء بواسطه ذهن ماست که متعین می شود و لذا وجودش چندان خالص نیست و ما فی نفسه ذات را درک نمی کنیم. یک شی ء یک ابژه ( برابرایستا) است تنها تاآنجا که ماهیتش متعین باشد برای استفاده ی لفظ برای آن و متعین شدن و شیئت یافتن , این حالت ابتدایی از تعیین آگاهی است. پس تنها شیوه ای که کانت می تواند ادعا کند که خاصیت های وجودهای نومنال باشد این است که آنها ماتقدم فرض گرفته شوند و برای متعین شدن آنها واسطه را آگاهی قرار دهیم.
یعنی برای لحاظ کردن آنها به صورت پدیدار شناسانه و غیر مفهومی ؛ اکثر آنها وجود بالفعل و شیئیت یافته هستند , آنها بالضروره بواسطه ی معرفت ذهنی ما تغییر می کنند یعنی آنها به یک ویژگی فنومنال اخذ شده , متصف می‌شوند.بنابراین وقتی کانت ادعا می کند که موضوع زیبایی شناسی وجود عینیت یافته است او اهمیت تجربه زیباشناختی را از بین نمی برد بلکه برعکس مطمئن است که آن تجربه مهم است , زیرا اگر نبود آن تجربه ی زیباشناختی نیز ذهنی بود و نمی توانست ناب باشد از سوی دیگر بدین معناست که تجربه زیباشناسانه نمی تواند بواسطه ی مفاهیمی که همسانی درستی ندارند و به نوعی ناهمسانی هستند و جهان فی نفسه را نمایش می دهند , تأسیس شود. در نتیجه تجربه زیباشناسانه نمی تواند به عنوان پل زدن بین شکاف جهان علم و جهان آزاد طبیعی باشد. ما شاید فکر کنیم که یک چنین قضیه ای به کانت و نظام او لطمه خواهد زد و وی را مجبور می کند که در مورد تئوری زیباشناختی، نسبی عمل کند , آموزه ی شیئیت یافتن در حالیکه در واقع نیز هست، در حقیقت حاصل دیدگاه کانت است و گامی محصّل است که بیشتر نیازهای ابتدایی را تضمین و برآورده می سازد و اینکه کانت تجربه زیباشناختی را یک بٌعدی می داند که دو جهان را با هم متحد میکند در واقع تأکید از موضوعیت(عین) به فاعلیت(ذهن) است و کانت آزادی تجربه را محفوظ می داند و اهمیت فلسفی آن را باور دارد .
هنگامی که ما نگرش موضوع محور ( عینیت) را در این مورد بپذیریم نگرش زیباشناسانه تغییر می کند و تبدیل می شود به یک نگرش معلّق و آزاد که حالتی است که ذهن با موضوع در ارتباط نیست و بلکه تنها با تأثیر موضوع در ذهن ساخته می شود. در ادامه کانت بیان می کند که اکنون سوالی که پیش می آید این است که اگر چیزی زیباست ما نمی خواهیم بدانیم که زیبایی به وجود شی ء بستگی دارد یا می تواند بستگی داشته باشد و همین طور برای من یا فرد دیگر , این گونه است بلکه این مهم است که چگونه ما حکم را بواسطه ی مشاهده ی محض , صادر میکنیم و به علاوه ما به روشنی می بینیم که در اظهار آن گفته می شود فلان چیز زیباست و در بروز آن من آن را لمس می کنم و با آن درگیر می شوم. پس من به موضوع وابسته هستم به این معنا که من باز نمود آن شی ء را در خود می سازم. اگر من با زیبایی چیزی سروکار دارم بالضروره با وجود شی ء در ارتباط نیستم. بلکه من تنها با حالتی از آن شی ء که مرا تحت تأثیر قرار می دهد سروکار دارم و تجربه من از آن شی ء تنها مقید به وجود آن شی ء نیست همچنین که اگر آن شی ء وجود نداشت خطای حسی که من در رابطه ی آن , حکم زیبا شناختی صادر می کردم متغییر نمی بود.
پس تنها وضعیت و حالت این است که من تحت تاثیر قرار گرفته باشم و باز نمودی از شی ء داشته باشم خواه این بازنمود به یک شی ء خارجی تعلق داشته باشد یا نداشته باشد من به طور ذهنی با آن در ارتباط نیستم بلکه به آنها در تجربه عملی و اخلاقی نائل می شوم زیرا اگر اشیاء از این وابستگی معاف باشند , بالقوه تجربه ی زیبا شناختی هستند. اگر تجربه ای به طور کامل , آزاد از آگاهی متعین باشد آن یک تجربه ی زیباشناختی خواهد بود. زیرا آزاد بودن از آگاهی متعین به معنای عینی نبودن است و تجربه زیباشناختی عینی نمی تواند باشد. زیرا آزاد بودن از تعین آگاهی به معنای موضوع نبودن در هیچ غایت آگاهی است و تجربه ی زیباشناختی بایستی متفاوت از دیگر تجارب باشد کما اینکه این گونه نیز می باشد.
کانت صریحاً اظهار می کند که از آنجاکه مورد اخیر شرط اساسی تجربه ی زیباشناختی است این طور برای شخص تداعی می شود که برای اولین بار است که شخص با آن روبرو می شود یعنی فرد مفاهیم را بدون طرح ریزی در مورد آنها درک می کند و هر روز آنها تجربه می شوند در این مورد یک مثال ساده می توان آورد : مثلاً یک درب موضوع زیباشناختی نیست مگر اینکه من همه ی معنایی را که معنای جدایی از در و ادراک آن , به عنوان شی ء طبقه بندی شده و مشخص دارد را بین الهلالین قرار دهم. در اشیاء از لحاظ کاربردی که دارند و از نظر استفاده ای که از آنها در یک زمان خاص می شود و همچنین آنچه که اشیاء در خور آن هستند با آنچه که اشیاء باید باشند برابر است.
اما درب تنها چیزی نیست که اتاق را از جهان بیرون از چهار دیواری جدا می کند. درب با داشتن این ویژگی وجودی , یک ساخت و ترکیب و یک انگاره و شاخصه دارد که اینها مورد تجربه قرار نمی گیرند و هر چند تا زمانی که درب جدای از مجموعه ی شبکه آگاهی متعین است که چیزی بدان افزوده نشود , ما به یک نگرش تازه در نگریستن به آن عنوان یک موضوع زیباشناختی احتیاج داریم. ما باید درب را از وجود آن به عنوان یک شی ء که برای باز و بسته کردن استفاده می شود جدا می کنیم و آن را به عنوان یک شکل ادراکی محض در ادراک خود تجربه می کنیم. شیوه ی کانت در بیان این مطلب این گونه است که ما باید در وجود آن [درب] بی طرف باشیم. ز یرا وجود یک شی ء،شی ء را در یک کلیشه قرار میدهد و مانع ما می شود تا به طور واقعی آن شی ء را ببینیم.
چه مواقعی باید ما به در جدای از استفاده ی آن نظر داشته باشیم؟ استفاده از در در یک معنا , مقوله ای از شی ء است به عنوان یک شی ء وجودی امّا در نظر گرفتن در و توجه کردن به آن , بحث از در است به عنوان یک پدیدار بصری، مواجهه روزانه ما با درب , یک مواجهه از نوع وجودی ( و مربوط به هستی) است و مواجهه ی زیباشناختی با آن یک برخورد پدیدار شناسانه است ( همچنانکه هوسرل بعدها به آن اشاره می کند) پس با این اوصاف این نوع نگرش یک نگرش متناقض نما نیست بلکه نگرشی از روی بصیرت است. پس نگرش بی عرضانه , نتیجه ی تغییر در زمینه ی زیباشناختی , از عینیت به جنبه ی ذهنی آن است و تغییری است که بواسطه ی شرط تجربه زیباشناختی , آزاد است. تجربه ی محض , حاصل تجربه ی خام از جهان نومنال است.
منطقی شبیه در عمل هیجان و یا رضایتمندی وجود دارد که در تجربه زیباشناختی رخ می دهد. تجربه یک چنین احساس یگانه ی زیباشناختی در بخش دوم استنتاج ما تقدم کانت است و مثل دیگر احساسات و انگیزه ها [ رضایتمندی ها ] نیست , کانت آن را با احساس و حس عملی و یا اشتیاق و احساس اخلاقی مقایسه می کند. کانت اولی را شوق و دومی را اعتبار یا ارزش می نامد. کانت احساس زیباشناختی را رضایت [ لذت ] می نامد که توضیح بیشتر در این مورد , بسیار بجا و آموزنده خواهد بود امّا از بحث ما خارج است. آنچه که در اینجا مهم است ؛ کیفیت و چگونگی این احساس و تفاوت آن با دیگر لذات [رضایتمندی ها] است. کانت این تفاوت را در نهایت ریزبینی و به صورت آشکار بیان می کند و می گوید که : لذت در حیوانات فاقد عقل مصداق دارد امّا زیبایی مختص آدمی است.
آنچه که میل رضایتمندی و خرسندی را باعث می شود , برآورده شدن نیازی حیوانی] جسمانی [ است همچون ارضا ء میل عطش یا گرسنگی و آن چه که ارزشمند است و یا از لحاظ اخلاقی رضایتبخش است بدین دلیل است که یک نیاز عقلانی را بر آورده می سازد یعنی با این نیاز سازگار است که اصلی است به نحو اعتباری کلی و عام است.
آنچه که مطلوب یا به لحاظ زیباشناختی رضایتبخش است بدین دلیل است که یک نیاز عقلانی را پاسخ می دهد امّا در مورد موجود جاندار دیگر صادق نیست یعنی نظم دهی و فهمٍ مقبولیتٍ باز نمودٍ [ تجلی ] واحد، بواسطه ی تخیل انجام می پذیرد امّا از عضو بینایی آغاز می شود. در این مورد نظام عقلانی ما به نظم و سامان دهی می پردازد و اندام حسی نیز نقش بنیادی را بازی می کند. احساس اخلاقی کاملاً با فرایند نیروی عقلانی گره خرده است. احساس رغبت با یک فرایند محض جسمانی و احساس زیبا شناختی با یک فرایند ادراکی که بدون ضمیمه شدن فرایند جسمانی غیر ممکن است , گره خرده است.
اغلب ادعا می شود که کانت یک ظاهر گراست و همچنانکه خواهیم دید به یک معنا درست است اما بیشتر اصرار او بر ضرورت جسمی است , عامل احساسی در تجربه زیباشناختی حداقل نشان می دهد که صورت گرایی کانت در مورد حقایق تجربی قطعی نیست. رغبت زیبا شناختی نه میل ارضا است نه ارزش اخلاقی یا قدر و اعتبار بلکه چیزی بین این دوست. مثل احساسی است که نه عقلانی صرف است و نه جسمانی صرف و به معنای دیگر اقناع نیست مثل وقتی که شخص غذا می خورد چون گرسته است , و یا وقتی شخص به حیرت می آید که همسانی و سازگاری کامل یک حکم اخلاقی را می بیند یا یک حکم غیر اخلاقی را در اثر تشابه به صادر می کند و همچنین هنگامی که پاسخ مسئله سخت ریاضی را می بیند , ناخودآگاه به قضاوت می پردازد و این مورد اخیر همچون مورد قبل یک پاسخ جسمانی است , اصلی ترین بخش واقعیت است که ویژگی آن نتیجه ی ضرورتی است که تجربه زیباشناختی , تجربه ای ناب است. زیرا تنها یک چنین احساس میانه ای می تواند با این شرط پذیرفته شود که هیچ رابطه ای برای شی ء موجود وجود نداشته باشد و تجربه ی حاصل از شی ء آزادانه باشد. ارضائ یک میل به طور آشکار نیازمند وجود متعلق آن است. آنچه که یک رغبت اخلاقی احتیاج دارد این است که آنچه که ارزشمند است به طور عام ممکن شود و در حقیقت یک حالت رفتاری شود بدین معنا که عمل شخص بر اساس آن استوار گردد.
اگر حقیقت اخلاقی یک موجود با وجود بالفعل [ واقعی ] مرتبط نباشد , ارزش اخلاقی نخواهد داشت. باید های احکام اخلاقی به حقیقتی که همه ی انسان ها باید به آن حکم معتقد باشند باز نمی گردد بلکه به حقیقتی باز می گردد که آن عمل در خودش به صورت عام شکل گرفته و یک صورت عموم یافته ای را ایجاد کرده که بر اساس حکم به آن عمل می شود.
رضایت مندی زیبا شناختی نیز نتیجه ی احتیاج و طلب جسمانی نیست و همچنین نیتجه ی ادراک ترکیب و امکان واقعیت و گزاره شکل گرفته در رفتار بالفعل هم نیست و با وجود هم رابطه ای ندارد. بلکه امری است لاقید و از این جهت میل اخلاقی و ذوقی بر یک رغبت و میلی در اشیاء یا اصول کلی درک وجودی [ تحقیق ] دلالت دارند. میل زیبا شناختی , آگاهی از همسانی ادراک شده بین بازنمود خیال و فاهمه است بدین معنی که باز نمود خیال تنظیم و مرتب شده است در تطابق با معیارهای فاهمه که د نتیجه این رضایت مندی نتیجه ی هماهنگی درونی [ بین فاهمه و تخیل ] ابداً به وجود خارجی تکیه ندارد. زیرا به طور واضح احساس زیبا شناختی یک فرد که قبلاً حاصل برخی پدیدارهای طبیعی همچون کوه است مثل احساسی نیست که فرد در هنگام گرسنگی دارد که احساس گرسنگی با یک غذا از بین می رود و یا احساسی که شخص هنگامی که از درستی یک حکم اخلاقی قانع شده است نمی باشد. آشکاراست که اظهار این احساس ها بسیار دشوار است و کمتر ما بین احساسات مان تفاوت قائل می شویم.
شخص می تواند به طور تقریبی تفاوت در احساس را بواسطه ی توجه به فرایند بدنی محض در ابتدا , تخمین بزند [ این مرحله احساس رغبت است ] در مرحله ی بعدی فرایند ذهنی محض می باشد [ احساس اخلاقی ] در این مورد ذهن بدون در نظر گرفتن شرایط بدنی احساس زیباشناختی را تخمین می زند که در این مورد شخص هم از این تمایزات کانتی , بدون در نظر گرفتن امر دیگری , یک لفظ و اصطلاحی را بوجود می آورد که در آن شخص می تواند تفاوت و همچنین راهی برای تعریف دقیق آنچه در اشیاء است را بنمایاند.
سومین قیاس یا سومین عنصر ماتقدم تجربه شناختی که کانت شکل می دهد، از این قرار است که حکم زیبا شناختی حکم تصوری نیست و این حکم قوه ی تولید تصورات فاهمه را شامل نمی شود و پیش فرض نیز قرار نمی دهد. به طور واضح آنچه که در تجربه ی محض مطلوب است این است که باید ما مانع از این شویم که کار کرد فا همه را در حکم زیبا شناختی دخالت دهیم ؛ اگر فاهمه در فرایند حکم زیباشناختی دخالت کند بدین معنا که فاهمه مفهومی را بر اساس اتحاد با بازنمود تخیلی یک شی ء در هم آمیزد در واقع فاهمه یک عنصر ناخالص را به تجربه ی ناب زیباشناختی اضافه کرده است و به بیان ساده تر , فاهمه تجربه ی آزاد آنچه که اشیاء هستند را نادیده گرفته است و بلکه انطباق نابه جایی را در غایات شناختی اشیاء را سامان داده و با هم متحد کرده است که این اتفاق نبایستی می افتاد و با این اوصاف حکم زیبا شناختی نبایستی به مفهوم خاص اشاره کند یا دارای شکل خاص باشد و یا یک حکم عقلانی باشد بلکه باید کاملاً بی غرضانه وی طرف باشد.
هنگامی که شخصی از زیبایی یک شی ء سخن می گوید : در واقع شخص ادعا ندارد که شی ء مورد نظر تحت تعین مفهومی فاهمه قرار دارد بلکه این ادعا مطرح است که یک احساس منحصر به فرد یگانه ای در میل زیبا شناختی وجود دارد که همراه با تجربه ی خاص و ناب از آن شی ء است. این استنتاج [ قیاسی ] است که کانت مطرح می کند و به عنوان چهارمین قیاس کانت نتیجه می دهد که ۱- همه ی تجربه های ما از زیبایی متضمن انگیزه ی زیبا شناختی است و ۲- زیبایی تحت تأثیر تعیین مفهومی نیست بلکه تحت تأثیر تجلی انگیزه زیباشناختی است به علاوه هنگامی که شخصی از زیبایی یک شی ء خبر می دهد : در واقع شخص ادعا دارد که همه ی اذهان بشری یک احساس میل زیبایی شناسی بی واسطه ای را تجربه خواهند کرد اگر افراد بشر به صورت آزادانه به تجربه آن شی ء بپردازند اصولاً حکم به احساس زیباشناسی من باز می گردد. امّا باید دانست که همچنین به کیفیت عام موقعیت نیز بستگی دارد بدین معنا که احساس زیباشناختی تأثیری است که برای همه ی افرادی که آن شی ء را تجربه می کنند رخ می دهد. احساس زیبا شناختی من در درون من رخ می دهد تا جایی که من آن را احساس می کنم همچنین این فرایند تا حدی که در من قرار دارد عام نیز هست و آنچه که به عنوان منقح کننده این احساس است تکرار پذیر بودن این احساس و عام بودن فرایند آگاهی در این مورد است به عبارت دیگر این احساس تا حدیکه در من جریان دارد عام است و امری است که در احساس من منقح شده است و جریانی خاص و منحصر به فرد نیست بلکه قابل تکرار و فرایند عام و کلی آگاهی نیز می باشد معمولاً در این باب گفته می شود که حالت آگاهی دیگران انگیخته شود و همچنین بدین معناست که احساس در اصل و اساس قادر به برانگیخته شدن در بار دوم نیست پس در فرد دیگری نمی تواند برانگیخته شود , احساس من در من برانگیخته می شود و چنین احساسی مأمنِ منحصر به فرد و یگانه ای دارد. کانت بر خلاف جان لاک ادعا دارد که یک احساس امری شخصی است تنها اگر بر اساس میل شخصی یا خواست شخصی باشد. بنابراین اگر من راغب به خوردن پنیر راکفورد , میل من با هم اتحاد دارد و این میل تنها می تواند از آن من باشد. امّا اگر احساس بر واقعه یا فرایندی که فی نفسه عنصر شخصی بودن یا فردی بودن را ندارد تکیه داشته باشد. احساس مذکور اصولاً قادر است در موارد متعدد شکل بگیرد زیرا احساس زیباشناختی بر هماهنگی و همسانی خود به خود تخیل و فاهمه استوار است و همچنین آزادی تخیل بر تبعیت از قانون فاهمه متکی است و از آنجا که پدیدار هیچ امر منحصر به فرد در مورد آن مصداق ندارد و کاملاً آزاد است در نتیجه احساس زیباشناختی فی نفسه کلی است.
فرضاً شخصی اظهار می دارد که بخاری داغ است , این اظهار نظر بدین معنی می تواند باشد یا خواهد بود که من وقتی بخاری را لمس کردم یک احساس گرما را تجربه کردم. اما این سخن بدان معنی نیست که هر کسی بخاری را لمس کند احساسی از گرما را تجربه خواهد کرد. معنایی که من از آن سخن می گویم بدین معناست که اولاً من گرما را احساس کردم و در ثانی شرایط طوری هستند که هر کسی با حواس سالم و عقل سلیم گرما را حس خواهد کرد. در یک چنین اظهار نظری بدون تردید جای بحث نمی ماند. چون ما بر این باوریم که احساس چیزی است که نتیجه ی خاص نیست. این همان تخیلی است که در مورد فاهمه ی کانت در کلیت احکام زیباشناختی , صادق است.
احساس چنین احکامی متکی بر نتیجه ی فرایندی است که وجودش مستقل از یک حالت شخصی است و این که تخیل من در تعامل با فاهمه ی من است بدین معنی نیست که این تعامل محدود به من است چون همه ی ما اذهانی داریم که با هم هم ارزند و دارای مشابهت هستند. در واقع ذهن کانتی ذهنی کلی و یک استعلایی و احدازی ادراک آن چیزی است که در من و شما قرار دارد و این نه به دلیل این است که آن چیزی متفاوت از اذهان بشری است , بلکه بخاطر تفاوت تجاربی است ک من و شما به آن نائل می شویم. ذهن کانتی یک دستگاه ظریف متعادل است که تفرد پیدا کرده در این بدن یا آن بدن ؛ و دستگاههایی هستند که قابلیت تکرارپذیری یا تکثیر پذیری را دارند هرچند که آنها در بدنهای متفاوتی تقرر داشته باشند. پس هنگامی که شخصی از زیبایی سخن می گوید اولاً اظهار می دارد که لذت زیبا شناختی را احساس کرده , در هنگامی که شی ء مورد تجربه قرا رمی گیرد و هماهنگی بین تخیل و فاهمه برقرار می شود در ثانی هر شخصی تجربه ای از لذت زیباشناختی خواهد داشت چون در تخیل وی باز نمودی از اشیاء وجود دارد و این بازنمود ها با مقولات فاهمه ی وی هماهنگی و همنوایی دارد.
به بیان ساده تر آنچه که شخص احساس می کند ناشی از فرایندی است که در هر فرد وجود دارد و آن را احساس می کند پس آنچه که یک نفر احساس می کند هر چند که شخصی آن را احساس می کند پس آنچه که یک نفر احساس می کند هر چند که شخصی آن را تجربه کرده است امّا این احساس شخصی نیست بلکه عام است و این یک حکم مشروط است بدین معنا که اگر فردی شی ء X را آزادانه تجربه کند. آنگاه شخص لذت زیباشناسی خواهد داشت و آن لذت را تجربه خواهد کرد زیرا لذت زیباشناختی بر اساس استدلال خود انگیخته ی تخیل و فاهمه استوار است و از سوی دیگر چون شی X در یک نفر نیتجه داده است , آن در شخص دیگر نیز نتیجه خواهد داد. چون روی داد آن احساس وابسته به این نیست که یک فرد منحصر به فرد آن را احساس کرده است بلکه در این میان یک شخص دارای ذهن مطرح است که در این صورت همه ی افرادی که د ارای ذهن می باشند لذت زیباشناختی را تجربه خواهند کرد و هنگامی که افراد با شی ء X مواجه می شود لذت زیباشناختی را تا وقتی خواهندبرد که این مواجهه یک مواجهه ی ناب باشد و این نتیجه ای است که در این تأمل بایستی به ذهن خود بسپارم که بواسطه نظام کانتی می توانیم ایجاب آن را نتیجه بگیریم و خواهیم دید که حکم زیباشناختی بر اساس احساس ذهنی بنا شده است. و همچنین حکمی کلی می باشند و در این مورد کانت می گوید : این حکم , اعتبار کلی ذهنی دارد د ر مقابل اعتبارِکلی عینی ؛ یعنی تقابل بین یک حکمی است که بر اساس استدلالات (مفاهیم) بناشده و حکمی است که بر اساس احساس تکیه دارد.
مورد اولی وقتی معتبر است که احساس بالضروره کلی است و در مورد کانت هم باید گفت , تنها این نوع استدلالات است که برای کانت کلی می باشند , استدلالات ما تقدم ویا مفاهیم فاهمه هستند. و از سوی دیگر تنها نوع احساسات که ضرورت کلی دارند , احساساتی هستند که بر پایه ی میل شخصی استوار نیستند بلکه بر اساس حالات عینی ذهن که از تجربه حاصل شده اند استواراند. مورد اخیر که ذکر شد می تواند هم احساسات اخلاقی و هم احساسات زیباشناختی را در بر بگیرد امّا در این مورد چون احساس اخلاقی بر پایه ی استدلالی بناشده که معطوف به عمل است باید در این مورد استثناء قائل شویم و آنچه که باقی می ماند احساس زیباشناختی است که بر پایه ی هماهنگی طبیعی قوای ذهنی استوار است. لذا احکام زیبا شناختی غیر بصیری می باشند و در این جا شخص نمی تواند بواسطه ی تشبه استدلال ضروری برای کلیت و ضرورت آنت استدلالی ارائه دهد. در مورد اظهار نظر شخص در باب زیبایی شی ء , فرد تنها می تواند بگوید که اگر شما (یا هر کس دیگری) یک تجربه آزاد از شی ء داشته باشد. شما آن را به عنوان شی ء زیبا احساس خواهید کرد و احساس شما نیز حتماً برانگیخته خواهد شد و وقتی کانت می گوید که حکم چشایی فی نفسه توافق عام را مسلم می انگارد یعنی تنها این نسبتی است که توافق عامه را در بر دارد , در واقع اشاره به مطلب بالا دارد.
کانت در پی اثبات این مطلب است که آنچه که در تجربه زیباشناختی آشکار می شود فی نفسه ویژگی طبیعت است. زیرا این ویژگی به طور مطلق تعیین ذهنی نیست و برای نظریه ی کانت در خصوص حکم زیباشناختی , تناقض بوجود می آید اگر کانت بخواهد کلیت و ضرورت را نابه جا به کار ببرد و از این روست که کانت بایستی شیوه ای را برای ضمانت و تضمین کلیت و ضرورت بیابد تا مانع از همه ی تعینات آگاهی شود , و در ادامه کانت این کار را بواسطه ی پی ریزی حکم زیباشناختی در احساس انجام می دهد و کلیت و ضرورت را محفوظ نگه می دارد و همچنین کانت این مهم را بواسطه ی پی ریزی کلیت و ضرورت در مفهوم عینیت فرایندی که احساس زیباشناختی را قوام می بخشد , انجام می دهد. ابتکار کانت بسیار فوق العاده است امّا این ابتکار صرفاً در مورد سازگاری منطقی مصداق ندارد. بکله این ابتکار , ابتکاری در نیل به بینشی زیباشناسانه به طور واضح و مهم است که از شدت نقض درونی نظام کانت در این مورد می کاهد , و دوباره کانت اهمیت خاص حقایق زیباشناسانه را بازیابی می کند.
در ابتدا , احکام زیباشناختی ما صرفاً در ارجاع به یک ویژگی عینی , عینیت خود را ندارد بکله عینیت آنها به این مطلب باز می گردد که عینیت احکام منعطف است به نیرویی که در آن نیرو شی ء و موضوع هنری انگیزه ی خاصی را در ما فراهم می آورد که در یک ذهن عادی و نرمال تجلی می یابد. و باید گفت که حکم زیباشناختی همچون احکام زیباشناختی دیگری همچون این میز شکسته است ِ آسمان ابری است نمی باشد. احکام زیباشناختی وجودشان در زمینه ی تجربی ما ثبت و ضبط شده اند و نشان دهنده ی خواص اشیاء می باشند. حکم زیباشناختی , آنچه را که صرفاً به طور متقدم در تجربه وجود دارد را ضبط نمی کند بلکه آنچه را که در تعامل بین چیزی که وجود دارد و ذهنی که آن موجود را تجربه می کند نیز ثبت و ضبط می کند. مرجع تجربه به انگیزه های ذهن باز می گردد و در این مورد محور بودن ذهن در تجربه محل بحث نیست و مورد تأیید است و شی ء نیز در این میان چندان محل بحث نیست البته بایستی توجه داشت که حکم شناختی به طور معمول آنچه را که در اثر متقابل روی می دهد ضبط می کند امّا این مطلب در درجه ی دوم اهمیت قرار دارد.
هنگامی که من می گویم آسمان ابری است به نحو مستقیم من اظهار می کنم که آسمان ابری است و به نحو غیر مستقیم این گونه اظهار می کنم که من آسمان را ابری تجربه کرده ام یا آسمان را من ابری تجربه کرد ه ام. اما هنوز هنگامی که من میگویم آسمان زیباست منظورم این است که من آسمان را به عنوان امری زیبا تجربه می کنم و به نحو غیر مستقیم منظور من این است که آسمان زیباست. شاید تمایز فوق العاده ای در این مورد وجود داشته باشد امّا زبانی که به طور معمول در این جا مورد استفاده قرار می گیرد و ادا می شود , به نظر می رسد که واضح باشد. پس وقتی من می گویم آسمان ابری است و شخص دیگری در پاسخ می گوید بله ؛در واقع انتظار آن می رود که شخص مقابل بگوید بله و آن را تأیید کند , امّا هیچ کس در جواب ما نمی گوید منظور شما این است که شما آسمان را در حال ابری بودن تجربه کرد ه اید. درهر صورت هنگامی که من اظهار می کنم آسمان زیباست انتظار ندارم که هیچ کسی آن را تأیید کند همچنان که فردی ممکن است بپرسد به نظر شما آسمان زیباست ؟ یا اظهار کند که منظور شما این است که شما آسمان را زیبا تجربه کرده اید.
یک مرجع مبهم و قابل تردید در صدور احکام زیباشناختی وجود دارد که محوریت ذهن را قبول نمی کند و چیزی است که در حکم شناختی حضور ندارد. من تصور می کنم که حداقل باید احتمال چنین امری را بدهیم که وجود دارد و این آن چیزی است که کانت در پی نیل به آن است. در احکام زیباشناختی ما با نوع عادی قضایای شی ء محور، روبه رو نیستیم یک ارجاع به ذهن نیز وجود دارد که بیشترین اهمیت را داراست.
در ثانی , احکام زیباشناختی از احکام اخلاقی متمایز اند از این جهت که احکام زیباشناختی ارجاعی و عطف به عملِ کلی و ضروری ندارند. بلکه عامل کلیت و ضرورت است که در کلیت و ضرورت هر دو مشترکند. هنگامی که من می گویم دروغگویی بد است منظورم این است که شخص نباید دروغ بگوید و همچنین هیچ کس نباید دروغ بگوید. امّا وقتی می گویم آسمان آبی زیباست , منظورم این است که همه ی افرادی که آسمان را آزادانه تجربه می کنند گفته مرا باید تصدیق کنند.
به طور خاص احکام اخلاقی بیشتر با رفتار و عمل و یا در یک معنا با جنبه عملی سروکار دارند. و این در حالیست که احکام زیباشناختی با انگیزه ها و احساسات و جنبه های ذهنی می انجامد و این حقیقت که شی ء زیبا ایجاد عمل می کند [ منجر به عمل می شود ] از میان مستثنی نیست بلکه هدف و غایت شی ء زیبا ایجاد چنین عمل خاصی است که مستثنی شده است. به عبارت دیگر شی ء زیبا عملی را ایجاد می کند که در این مورد یک استثنا نیست امّا در غایتش تولید چنین عملی را مستثنی می شمرد. هر حکم اخلاقی در معنای خاص خود بسیار گسترده است و فراگیر و هر حکم زیباشناختی بی طرف و خنثی است.
سوماً , باور کانت در مورد کلیت و ضرورت بدون استدلال در احکام زیباشناختی ؛ باعث شده تا کانت بیشتر روی تجربه بدیهی و کیفیت منحصر به فرد زیبا تأکید داشته باشد. زیرا هر قدر هم که شخصی بخواهد , فرد دیگری را در مورد زیبایی شی ء با خود هم نظر کند در نهایت همه ی بحثها باید در یکجا متوقف شود و ادراک احساس زیبایی باید به یک مسیر ختم شود و آنگاه است که احساس زیباشناختی بوجود می آید و زاده می شود.
اگر فردی در مرحله ی اول وجود یک ساختمان را درک نکرد و تشخیص نداد دیگر منظره ی آن ساختمان یا توصیف زیبایی های آن و کلمات رنگین درباره ی آن ساختمان دیگر نخواهد توانست میل درونی و توافق درونی آن را شخص را برانگیزد یا مثلا ً اگر فردی برای من از همه ی عناصر سازنده یک بشقاب بگوید و یکی یکی آنها را بر شمرد و همچنین در مورد غذایی که در بشقاب است به اغراق و تملق بپردازد ؛ ممکن من از آن لذت ببرم امّا من همه ی این اوصاف و تعابیر را نادیده می گیرم و سعی می کنم با زبان و ذائقه خودم بشقاب را تجربه کنم و امتحان کنم و بعداً [ بدون اینکه مواردی را که امتحان کردم با اصول کلی مطابقت دهم ] خودم حکمی را صادر کنم. من باید به طوری واسطه لذت را در باز نمود شی ء احساس کنم و بعد از آن که این کار انجام شد من می توانم بدون در نظر گرفتن زمینه های استدلالی , متقاعد شوم. پس روشن شد که زیبایی یک احساس است و هیچ وجهی از استدلال در مورد آن احساس نتیجه بخش نیست بلکه بایستی با احساس به سراغ احساس برویم نه با استدلال معرفت به اشیاء حاصل توصیف نمی تواند باشد بکله تنها به واسطه ی آگاهی ما صورت می گیرد. به علاوه همه ی احکام زیباشناختی به این مطلب اذعان دارند. زیرا معنای یک حکم زیباشناختی همچنانکه مشاهده کردیم قضیه ی شرطی [ اگر ........ پس.......... ] می باشد.یعنی هنگامی که من می گویم آسمان زیباست منظورم این است که اگر شما آسمان را به صورت آزاد و بدون تداخل امور ذهنی در این مورد تجربه کنید , شما یک لذت حس شده با تجربه آزاد را تجربه خواهید کرد که در هماهنگی با امری حاصل شده که با ساختار منظم فاهمه متناسب است و بازنمود آسمان با ساختار منظم فاهمه متناسب است. در نهایت : اصل کانت شیوه ای را برای استعمال جدل زیباشناختی فراهم می آورد بدین معنا که هم توافق و هم عدم توافق در زیبایی را باعث می شود و به آن اشاره دارد [ که در همه ی تجربه های زیبایی مشترک است ] از آنجایی که یک چرایی و چیستی وجود دارد یعنی پدیداری به طور محض قابل تحقیق است که در همه ی تجربه های زیبایی مشترک است و یک چرایی که آن نیز در همه ی تجربیات زیبایی مشترک است. پس با این اوصاف شیوه ای می توان یافت که بشود به عدم توافق ها خاتمه داد. اجازه بدهید تا این موارد را بیشتر توضیح دهیم و به نوبت وارد شویم.
چیستی، بین افرادی که در صدور حکم یک شی ء زیبا لذت زیبا شناختی را مد نظر دارند مشترک است دلیل اینکه چرا ایشان این احساس را تجربه می کنند، در واقع این است که یک توافق خود به خودی بین قوای ذهن رخ می دهد. انطباق تصادفی و بدون طرح ریزی قبلی در بازنمود تخیل و فاهمه به عنوان لذت زیباشناختی حس می شود به علاوه هنگامی که حکم زیباشناختی وجود دارد این اصل نیز وجود دارد که با پیروی از آن اصل در نظریه ی مربوط به طور تئوری یم توان تعارض را حل کرد. از آنجایی که عدم توافق معمولاً بین فرد یا گروه دیگر و یا در شی ء هنری صرفاً و یا به ادراک زیبایی مذکور که قرار است در احساس زیباشناسانه کشف شود باز می گردد , فردی ممکن است در پی یافتن معانی , ارزشها و یا حتی نمادهای ملی و یا فردی ممکن احساس کند امّا نه احساسی که در مفهوم با احساس عام یکی است ؛ بلکه به دنبال حس و احساس قوانین , تفاسیر , وقایع تاریخی یا دیگر معیارهای مفهومی باشد. زیبایی شناختی کانت روشی را پیش روی ما قرار می دهد که به وسیله ی آن می بایست قسمتهای آگاهی از چیستی که به دنبال آن هستیم را بسازیم و به چگونگی آنها دقت کنیم دست آخر اینکه به وسیله ی این روش می توانیم بر عدم توافق غلبه بیابیم. به علاوه اینکه شیوه ی کانتی می تواند تفسیری باشد بر عدم توافقهایی که تا الان ادامه داشته اند و یا ادامه دارند البته به شیوه ای که عدم توافق بین یک گروه در امور واقعی نباشد. این عدم توافق و اختلاف دائم دال بر این مطلب نیست که یک شی ء هنری نتواند از لحاظ عینی به طور زیبا مطرح شود و بلکه بر عکس.
در بالا اشاره کردم که اغلب کانت را ظاهرگرا می نامند قبل از اتمام این بحث در مورد تئوری زیباشناسی کانت , باید توضیح دهم که در چه صورتی و در چه معنایی این ادعا صحیح است.
ابتدا باید گفت که ما قبلاً مشاهده کردیم که احساس زیباشناسی به نحو خاص ریشه در یک گرایش عقلانی به اتحاد , دارد و همچنین ریشه در نظم و هماهنگی آن.همچنین مشاهده کردیم که این نیاز عقلانی برای اتحاد و نظم و هماهنگی به یک عامل غیر عقلانی متصل بود یعنی به بدن , و به طریق می توان گفت به مشروط به بدن بود. با این اوصاف پس صحیح نیست که کانت را یک ظاهرگرا بدانیم زیرا ظاهرگرا تعصب شدید روی طرفداری از معیارهای عقلانی صرف دارد. این مطلب درست است که کانت همه ی رضایت مندی های تجربی و احساسی را به عنوان ویژگی های خاص مشروط زیبایی رد می کند , امّا بایستی اشاره کنم که در رد این امور کانت دچار تناقض نمی شود و حرفهای کانت متناقض نیست بدین معنا که کانت قصد ندارد که آنها را حالات زیباشناختی در نظر آورد بلکه دلیلی که کانت آنها را رد می کند این است که استدلال زیباشناختی صرفاً چیزی متفاوت از آنهاست. کانت مخالف این نیست که عناصر احساسی را در حالات زیباشناختی برای استدلالی زیباشناختی لحاظ کند بلکه تنها بدین دلیل آنها را لحاظ می کند چون آن حالات به طور منطقی ,اهمیت فلسفی تجربه زیبا شناختی را تغییر می دهند و همچنانکه ما بارها دیدیم این آن قضیه ی اصلی است که کانت در پی اثبات آن است. قبلاً اشاره شد که لذت فکری یا رضایتمندی کنش پذیر شرط ضروری برای حفظ تجربه زیباشناختی محض می باشد و بدین طریق است که حالات وجود یک دریچه را همچنانکه بحث شده در جهان نومنال در نظر می گیریم. ما همچنین دیدیم که این رضایتمندی و میل فکری عبارتست از هماهنگی تخیل و فاهمه و یا همچنانکه کانت اظهار می کند. یک هماهنگی ذهنی دو سویه در قوای شناختی , در یک حالت آزاد.
بیایید با دقت بیشتری به این هماهنگی ذهنی توجه کنیم. در ابتدا باید پرسید چه چیزی در تخیل موجود است ؟ و یا احتمالاً از احساسات با هم جمع شده باید بپرسیم. این مقوله ی [ نهاد ] حسی از جهتی با فاهمه مطابق است. امّا از چه جهتی ؟ فرض کنید داده های حسی که کنار هم گرد آمده اند گروهی وصله ی قرمز هستند که هر کدام از آنها روی نصف وصله ی قبلی را پوشانده اند. آیا قرمزی که ما می بینیم حاصل همه ی قسمتهای وصله هاست یا حاصل انطباق وصله های معین قرمزی هستند که روی هم به نحو که هر کدام روی نصف وصله ی قبلی قرار گرفته می باشند ؟ به نحو آشکار مشخص است که نامعقول است که بگوییم قرمزی ماتقدم در فاهمه ی ما وجود دارد. فرض کنیم که قرمز بیان گر خون باشد یعنی منظره ای را به تصویر می کشد که وصف یک میدان نبرداست که در آن مقدار زیادی خون همه جا را فراگرفته است , با این اوصاف آیا این تصور از خون با خون فی نفسه مطابق است ؟ واضح است که خیر. زیرا این بسیار نامعقول است که ما فرض کنیم یک مفهوم ماتقدم از خون در فاهمه وجود داشته باشد. آنچه در این مورد مطابق است در واقع ترتیب اندازه ی روبه نقصان این فرایند خواهد بود که ما از یک مفهوم به مفهوم دیگری متفاوت از اولی منتقل می شویم. یعنی با توجه به مثال وصله های روی هم قرار گرفته که قبلاً اشاره شد , صرفاً فرمول عقلانی نیمه ی وصله ی اول و نیمه ی وصله ی بعدی و تا آخر است شاکله عقلانی که فاهمه بین آنها قرابت ایجاد می کند هیج امر مادی یا خاص نمی تواند در فاهمه نظیر داشته باشد مگر تا هنگامی که فاهمه وجودهای غیر مادی و انتزاعی را در خود داشته باشد. تنها روابط – از نوع سه بعدی که کانت آنها را صورت می نامد یا از نوع آنی و زودگذر که کانت آنها را نمایش می نامد – می توانند با ما هیت غیر مادی و کارکرد ذهن مطابق باشد.
احساسات متعدد گرد آمده بوسیله تخیل تنها بوسیله ی فاهمه هماهنگ می شوند آن هم بوسیله ی خاصیت روابط سه بعدی یا روابط زودگذر. عناصر مادی منحصر به فرد در این دیدگاه نیستند زیرا آنها نظیر و همتایی در فاهمه ندارند. تنها ویژگی های صوری همچون روابط هندسی یا توالی های زودگذر می توانند چنین الگوها یا المثنی هایی داشته باشند. ( در این متن این بسیار مهم و پر معناست که کانت ادعا می کند که رنگها که صرفاً احساسات مادی هستند می توانند زیبا باشند صرفاً تا حدی که آنها صرف و خالص و ناب هستند) در آن حالت رنگها تنها به خلوص و وحدت دلالت دارند که نمونه های اولیه و فاهمه و همچنین هماهنگ شده با فاهمه هستند.) به روشنی معلوم می شود که کانت در نظریه اش به ویژگی که در شی هنری حاضر است و نمود دارد کاری ندارد بلکه تنها توجه خود را معطوف به آن ویژگی هایی می کند که هم در تخیل و هم فاهمه مشترک هستند یعنی ویژگی های مشترکی که هم فاهمه و هم تخیل توصیف می کنند و این رابطه و وابستگی متضمن متافیزیک درونی مبنایی است که کانت آن را ساخته است. کانت بر هماهنگی تخیل و فاهمه تأکید دارد که بدین معناست که تنها آن جنبه از تصورات حسّی گرد آمده که با ماهیت غیر مادی فاهمه مطابق اند به لحاظ زیباشناسی مهم و قابل توجه می باشند از آنجا که در فاهمه عنصر مادی جایی ندارد بنابراین کانت باید به دنبال عنصر صوری در میان احساسات باشد که عامل و عنصر قابل توجهی باشد.
شکل و نقش احساسات , خودشان احساسات نیستند بلکه روابط بین احساسات هستند و همچنین این روابط که عقلانی نیز هستند می توانند با فاهمه نیز مطابق باشند و همچنانکه این روابط بیان گر نظم و همنوایی و طرح و هدفمندی است می تواند با فاهمه که اعمال کننده ی نظم و همنوایی و طر ح و هدفمندی است هماهنگ باشد. به علاوه احکام زیباشناختی که نیازهای قابل ارتباط هستند باید دارای ویژگی صوری و غیر مادی باشند. از آنجایی که اگر من می توانم احساسم از زیبایی را ابلاغ کنم پس این احساس نمی تواند بر اساس یک احساس ساده استوار باشد یا همچنین نمی تواند بر کیفیت مادی استوار باشد. احساس من در محتوا خودش که با یک کیفیت حسی خاص همچون قرمز یا صاف در ارتباط است بر یک احساس شبیه به معادل آن احساس در مورد شما نمی تواند دلالت داشته باشد. این مطلب بسیار واضح است که این مورد هم من عندی است و هم مشروط. امّا آگاهی من از هماهنگی که بین بازنمود هدفمند و منظم و نظم و هدفی که فاهمه آن را ایجاد کرده است دلالت بر آگاهی از طرف شما را دارد که شما نیز آن را دارا هستید چون عناصر دخیل در این هماهنگی فی نفسه کلی هستند.
این قوا خودشان عام هستند زیرا ذهن متعالی را تشکیل می دهند و شی بازنمودهای را که ایجاد می کند در یک نهاد عینی است بنابراین حقیقت تجربی که قابلیت ارتباط بین چشایی و سازگاری با اشیاء را دارد به این نتیجه می انجامد که ویژگی های زیباشناختی باید ویژگی های صوری باشند یعنی بین عناصر احساسی ارتباط برقرار است نه ویژگی های غیر مادی اکنون هرچند که در بالا اشاره شد که ادعای کانت نزدیک به صورتگرایان است مهم این است که بپذیریم که این کانت است که این شیوه را بنا می کند چون این تنها راهی است که می شود از تناقض جلوگیری کرد و سهم فلسفی تجربه ی زیباشناختی را ادعا کرد یعنی این راهی است که ویژگی عقلانی طبیعت را توصیف می کند. این ویژگی عقلانی باید یک نظم هدفمند و طراحی شده باشد که کاملاً در بردارنده ی ویژگی های مفهومی و روشن است. امّا هرچند که کانت بر این مطلب اصرار دارد کانت کاملاً انکار نمی کند که ویژگیهای مادی گاهاً دارای زیباشناسی هستند. کانت مدعی است برای مثال چنین ویژگی هایی از قبیل ترتیب و آرایش , رنگها و اصوات می توانند ادراک زیباشناختی را در جلب توجه ذهن یا به برجسته کردن شی ء نزد ذهن کمک کنند و تاثیر گذار باشند و همچنین این ویژگی ها می توانند به صورت امور, عینیت بیشتر قطعیت بیشتر , کلیت و قابلیت درک بیشتر بدهند وبه علاوه اینکه با جذابیت خود بازنمود امور را برمی انگیزند , در حالیکه این ویژگی ها توجه ما را نسبت به شی ء و خود شی ء سوق و استحکام میدهند.
از سوی دیگر باید در نظر داشت که این ویژگی ها از این جها که ذهن را از ویژگی های صوری اشیاء دور می کنند اثر منفی دارند و بنابراین نبایستی در پذیرفتن آنها افراط کرد. پس این مطلب روشن می شود که ویژگی های حسی می توانند بوسیله ی آشکار کردن هر چه بیشتر ویژگی های صوری شی ء و همچنین بواسطه ی برجسته کردن هرچه بیشتر اشیاء بر زیباشناسی شی ء اثر گذار باشند. مثلاً وقتی که در یک تابلوی نقاشی قسمتهای خاصی از لحاظ رنگ آمیزی بیشتر رنگ شوند و به نوعی برجسته باشد , رابطه آن قسمت با دیگر قسمتها بیشتر نمایان می شود و یا هنگامی که صدایی خاص دارای طنین بیشتری باشد از بین صداهای مختلف قابل تشخیص تر خواهد بود و همچنین از سوی دیگر هنگامی که ویژگی های مادی از حدّ خودشان تجاوز می کنند دیگر مهم و سودمند نمی باشند. با این اوصاف هنگامی صحیح است که ماکانت را یک صورتگرا بدانیم که شخصی بخواهد به واسطه ی این مطلب خواهان حذف کامل و نادیده انگاشتن همه ی ویژگی های مادی در مورد زیباشناسی باشد. البته این مطلب را نیز باید گفت که کانت را نباید صورت گرا دانست چون تنها موردی که کانت در زیباشناسی روی آن تأکید دارد ؛ کانت ویژگی های مادی را به عنوان عامل انگیزه ی غیر مستقیم در برجسته کردن ویژگی های صوری می پذیرد. موضوع کانت در اینجا نه یک صورتگرا از نوع بومگارتن است ( که خود کانت منکر آن است) و نه یک حس گرای از نوع هیوم ( که خود نیز تکذیب می کند ) بکله موضوع بینابین دارد که برخی از عوامل کیفیت حسّی را درمورد زیباشناسی جایز می داند امّا نه تا آن حدی که اهمیت والایی را به خود اختصاص دهند.
این موضوع بنیابین در اصطلاح شناسی کانت به طور واضح قابل تشخیص باشد. کانت حکم زیبا شناختی را که با عامل و عنصر حسی در هم آمیخته است را حکم مادی زیباشناخیت می نامند و همچنین حکم زیبا شناختی را که تنها با روابط بین عناصر حسی سروکار دارد را احکام صوری زیباشناختی می نامد که در مورد اخیر] احکام چشایی[ دقیقاً صادق است. امّا به طور آشکار احکام مادی زیباشناختی اهمیت کمتری را دارا هستند زیرا در مورد زیباشناسی اسامی بسیار را در بر می گیرند و یعنی اسامی و نامهای زیادی را تحت پوشش خود دارد و این گونه اگر بخواهیم زیبا شناسی کانت را مورد بررسی قرار دهیم از هر دو سو دچار تناقض می شویم امّا این مسله ( احکام زیباشناسی) با فلسفه ی کانت گره خورده است و به عنوان یک بخشی از کل فلسفه ی کانت مطرح است. ما بارها در عمل دیدیم که در مورد تناقضهای زیباشناختی او این تناقضها نتیجه ی اجتناب ناپذیر در مورد زیباشناختی است که کانت در زیباشناسی بین دو مقوله بدست می آورد این مطلب را آشکارا در سهم زیباشناسی کانت در محتوای اثر و کار هنر قابل رویت است. همچنانکه دوباره به منظور حفظ و نیل به تجربه ی ناب و محتوای درونی آن مثل ایده ها و غیره , باید از میان برود و به عنوان بازنمود ادراک شده ی به صورت ناب به صورت آن ارتباط یابد. با این حال برای نفی سهم زیباشناسی در مضمون یک اثر هنر بایستی مطلقاً حقایق تجربی را نفی کرد و سپس بنابراین بایستی مقدار سازش ایجاد کرد.
بحث سازش به تمایز کانت بین زیبایی آزاد و زیبایی مقید وابسته است اولین پیش فرض در مفهوم آنچه که شی ء باید باشد است و دومین پیش فرض هم مفروض گرفتن چنین مفهومی است کانت در اینجا معنای مفهوم شی را مضمون مستفاد می کند یعنی [ آن شی چیست ] آنچه که شی ء هست یا چیستی شی ء است مثلاً در نقاشی یک کلیسا , شی ء نقاشی شده بازنمود یک کلیسا ست و باید توجه داشت که ما تجربه های بی شماری از کلیسا ها داریم و به طور ضروری از چیستی یک کلیسا آگاهیم.
پس کلیسای نقاشی شده ارتباط ضروری با مفهوم کلیسا دارد [ به عنوان ] درجه ای از شباهت را با کلیسای واقعی دارد. ایده ی ما از آنچه که نقاشی شده به عنوان فرضی برای درهم آمیختن آنچه که در تجربه ی ما وجود دارد. پیش فرض قرار می گیرد. اکنون مابه یک عنصر رسیده ایم یعنی یک ایه ازکلیسا , که میانجی بین ذهن و ادراک محض یک صورت بصری است. صورت بصری منحصر به فرد نمی تواند باشد زیرا ما قبلاً ایده ای از آن به طور بی واسطه و حتی می توان گفت ناآگاهانه از آن در تجربه ی خود ساخته ایم بنابراین ما نمی توانیم به طور محض به زیبایی کلیسا حکم صادر کنیم زیرا ما از تجربه ی آن به عنوان صورت بصری منع شده ایم و بدون چنین تجربه از زیبایی نمی توانیم ما از زیبایی به طور دقیق خبر دهیم. همچنانکه کانت می گوید : گلها طبیعتاً و از روی آزادی زیبا هستند. زیرا هیچ کس نمی داند گل باید دارای چه مشخصاتی باشد.
همین که ایده ای خودش را در تجربه زیباشناختی میانجی قرا رمی دهد محض بودن خود را از دست میدهد تنها صور بصری که فی نفسه معنای ندارند می توانند موضوعات مناسب تفکر زیباشناختی باشند. مثالها چیزی هستند که آنها را آهنگهای خیالی ( یعنی تکه های بدون موضوع) هستند و در واقع همه ی موسیقی های بدون کلام را شامل می شوند. این ها همه پدیدارهایی هستند که مضمون ادراکی ندارند و خود را برای حکم زیباشناختی ارائه میکنند و آنها نمونه مثالهای زیبایی آزاد هستند درحالیکه کلیسا یا یک خانه یا یک ساختمان ( هر چه می خواهد باشد) وابسته و تابع زیبایی است. یک انتقال ساده از محتوا در این مورد [ مفهوم آنچه که شی ء آن را شرح می دهد ] به محتوا در معنای وسیع وجود دارد یعنی هر ایده ی ادراکی یا معنایی که شی ء ارائه می کند وجود دارد و برای بسط آن یک شی ء یا موضوع زیباشناختی باید چنین ایده ها یا معانی را ارائه دهند که خالص نیست. از آنجا که یک چنین مفهومی , ادراک محض از موضوع و طرح قابل ارائه شدن را در این تجربه ی ایده آل و همچنین عاملی که برای حکم زیباشناختی آشکار نیست را از بین خواهد برد.
با این وجود کانت نمی تواند این حقایق مطلق را انکار کند که بیشتر هنر ساخته بشر به ارائه محتوای ادراکی می پردازند. تنظیم این امور ابتدا در طبقه بندی زیبایی به آزاد و مقید صور گرفت. زیبایی مقید , زیبایی است که محتوای ادارک , ساختار صوری متجلی شی ء را از بین نمی برد چون هنگامی که آن زیبایی مقید مانع توجه آزاد ما می شود در واقع خودش و اثرش بر خلاف میل زیباشناختی است. در شعر تصورات جهان ذهنی موضوع شعر هستند صرفاً حرف زدن است و شعر نیست. نکته اینجاست که محتوا عقلانی دسته ی مصنوعات بشری را از طبقه ی اشیاء زیبایی محض جدا می کند امّا این بدین معنا نیست که مصنوعات بشری نمی توانند زیبایی را ارائه کنند بلکه به طور قطع آنها هم نیز به ارائه زیبایی می پردازند. به علاوه دلیلی وجود ندارد که علت این موضوع باشد که محتوای عقلانی نمی تواند در درون یا از میان شی ء زیبا خود را نمایش دهد. بحث ما بین عقل و احساس است و از آنجا که کانت باید در این مورد از احساس صحبت کند پس دیگر نمی تواند از جوازعقل به عنوان ایده در اثر هنری یا آگاهی متعین درارزش هنری حرفی بمیان آورد.
مع هذا , تا جاییکه عقل معین شده کارکرد مستقل دارد امّا در هین استقلال خود نیز با احساس هماهنگ است و گره خورده است و نمی تواند هنوز چیزی به تجربه زیباشناختی بیافزاید.
به همین شکل به همین معنا اجازه داده شدکه آرایش وسیله ای برای ایفای نوعی نقش زیباشناختی باشد محتوا نیز جواز می یابد تا به نوعی , ارزش زیباشناختی یابد , و این سیر تا حدی است که به عنوان یک ایده تجلی نمی یابد بلکه به عنوان مطرح می شود که با معنای صوری شی ء مرتبط است مثلاَ شخصی می تواند صرفاً ایده ای را در شعری مطرح کند که در این مورد نیز می تواند از استعارات و علاقات یا تخیلات مرتبط به آن استفاده کند که با این موارد مشخص می تواند معنایی را مطرح کند شخص آن را اظهار نمی کند بلکه اجازه می دهد که به طور غیر مستقیم از میان اظهار احساسی ذهنی خود را آشکار کند که بواسطه ی رابطه ای که بین تخیلات شهری است هدایت می شود. این مطلب اخیر با مفهوم کانت از تصورات و ایده های زیباشناختی مرتبط است و همچنان که مشاهده کردیم اگر این معانی و محتواها بواسطه ابزاری غیر مفهومی مطرح شده باشند پارادوکس در صورت و ماده و صورت و محتوا به صورت پیش فرض حل می شود. کانت همیشه روی صورت تاکید ه ویژه ای داشت امّا درکنار این تاکید نسیت به ماده و محتوا نیز بی اعتنا نبود. صورت گرایی کانت منطبق با صورتگرایان است در عین حال که با ایده آلیسم نیز منطبق است.
از نقطه نظر ما اشاره به این مطلب تا همین حد کافی است که این ظرافتها در مفهوم کانت برای تجربه آزاد و ماهیت فلسفی زیباشناسی وجود دارد. همه ی این استدلالات تحت تأثیر این ملاحظات قرار می گیرد و همچنانکه گفته شد اعتبار زیبا شناسی کانت در سازگاری آرا با یکدیگر نیست بلکه بیشتر به خاطر توانایی او در بحث از حقایق تجربی تجربه زیباشناختی در درون اصول یک نظام است که از آن وقایع خبر می دهد. قبلاً برای ما روشن شد که کانت به یک حقیقت زیباشناختی نظر دارد حقیقتی که در آن چیستی اثرهنری تابع شیوه ای هستند که به اساس آن عناصر مربوط می شود. و از سوی دیگر ایده ها و معانی که از طریق یک اثر هنری القاء می شود در معنای درونی یعنی تابع آنچه که از آنها حکایت می کند می باشد.
یک ایده می تواند در یک گزاره اخباری اظهار شود و یک معنای حقیقی که جزء تجربه ی فیزیکی می باشد نیز همین طور است آنها در چنین صورتی مجسم , صورت پذیر , متعادل و مکان مند و ملوّن و.... هستند. برای مثال یک صدا و یا یک مفهوم چه سهمی از زیباشناسی دارد ؟ این ها در درون خودشان نمی توانند به عنوان متعلقات زیباشناسی از یکدیگر متمایز شوند. مگر آنهایی که جزء یک کل یا عین شده اند و یا یک طرح باشد و در عین حال که کلی می باشند خودشان در مواردی با یکدیگر دارای اشتراکاتی هستند.
می توان گفت : کانت تا حدی در طبقه بندی این موارد درست عمل کرده است کانت همه ی این موارد را به کلی منکر نیست و نادیده نمی انگارد , بلکه معتقد است این حقایق با تجربه زیباشناختی مطابق است.
تمایزی که کانت بین زیبایی آزاد و زیبایی مقید ( وابسته) و ویژگیهای مادی و صوری آنها , قائل است ما را به حقایق تجربی رهنمون می سازد و اینکه این خودِ شی ء هنری میباشد که به عنوان صورت ادراک شده چیزی است ک به نحو منحصر به فرد زیباست و در واقع همچون یک گزاره عقلانی یا امر حاصل از برخورد شی ء با حواس مطرح نیست از طریق حس ترتیب و طرح کلی برای ما ادراک می شود که اثر زیباشناختی را بوجود می آورد و نه ماده حس شده را فی نفسه و یا تصورات هنرمند را تا آنجا که ماده و تصورات در این حس شرکت دارند یا بواسطه ی روابط صوری در اثر هنری حضور دارند آن موارد مذکور به نحو زیبا شناختی در این امر دخیل اند.
اما وقتی که موارد مذکور در روابط صوری تقدم یابند , دیگر سهم خود را در زیباشناسی از دست می دهند. در پایان اجازه می خواهم تا به نتیجه گیری از این مقاله بپردازم. زیبایی شناسی کانت در اساس اصول متافیزیکی استوار است و در درجه ی اول بر این مفهوم استوار است که تجربه زیبا شناختی یک ادراک و شهود درجه ی دوم نیست بلکه بر عکس این ادراک دارای اهمیت ویژه است و اهمیت آن نیز در وجود آن می باشد. بدین معنا که تنها برای انسان است که برجستگی ها و علائم ظاهر می شود و به واسطه ی است که اشعه های جهان نومنال از میان جهان فنومنال پالایش می شود یا به زبان امروزی می توان یک وحدت حقایق و ارزشها را مشاهده کرد. آنچه که در این مورد ترجمه و تفسیر شد نشان داد که زیبایی شناسی می تواند به منزله ی کلید می باشد برای فلسفه ی کانت و همچنین به نحو خاص زیبایی شناسی درست،اوج فلسفه نقادی است. نتیجه ی نهایی آن اخلاق است یعنی زیبایی شناسی مرکز ثقل ایمان است که به نحو مخفی در اخلاق قرار دارد و جهان روحانی به واسطه ی ادراک حسی آن تشکیل می شود. زیبایی شناسی زمینه تجربی بقای اصول اخلاقی و واقعیت است.
همچنانکه کانت گفته : زیبایی شناسی , عقل را بر آن می دارد که تصورات ( از آنجا که در تجربه اخلاقی علاقه بی واسطه ای را موجب می شود) واقعیت عینی داشته باشند به این معنا که طبیعت دست کم باید یک نشانه یا شناسه ای را ارائه دهد که در درون خودش یک زمینه ای برای فرض یک توافق معمول در بروزات خودش با رضایتمندی درونی ما ایجاد می کند. ( که ما یک امر ماتقدمی را تشخیص می دهیم به عنوان قانونی برای همه , بدون آنکه آن را بر براهین استوار سازیم) از این روست که عقل بایستی در هر تجربه ای از طبیعت یک توافق از این نوع را بوجود آورد. نمونه های زیبایی طبیعی از یک چنین تجربیاتی هستند که یک شناسه یا نشانه ای را ارائه می دهند که ایده ی مسلم مفروض از یک بنیاد عقلانی و روحانی است که دارای مابه ازاء خارجی در طبیعت است.
به طور روشن چنین هدف اصولی نیروی محرک تأملات کانت است. و بنده تلاش کردم تا نشان دهم که چه میزان از نتایج خاص زیبایی شناسی کانت به واسطه ی این ملاحظات متافیزیکی قابل حصول می باشند. همچنان که این موارد ملازم با یک شی هستند از طرفی اعتبار نتایج زیباشناسی نیز می باشند که در مورد دیگران به کار می رود و معتقدم که موارد مذکور عواملی هستند که در جهت اعتبار بخشی و ترتیب امور با حقایق تجربی در تجربه زیباشناختی مشارکت دارند.
ر بزرگواری
منابع:
۱.امانوئل کانت، نقد داوری، ترجمه عبدالکریم رشیدیان،چاپ دوم، تهران: نشر نی،۱۳۸۱
۲.این کتاب توسط دکتر محمود عبادیان با عنوان ((آزادی و دولت فرزانگی:نامه هایی در تربیت زیبایی شناسی انسان)) ترجمه شده و توسط انتشارات فرهنگ واندیشه به چاپ رسیده است.