دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
دین خلاق: دیدگاه ماکس وبر - گرگوری باوم
ماكسوبر نمونهٔ جامعهشناسانهٔ خوبی برای دین خلاق است. اگرچه دوركیم بر نیروهای یكپارچهكننده جامعه تأكید داشت اما وبر بود كه بیشتر به نیروهای حركتدهنده جامعه و تبدیلكننده شرایط فرهنگی علاقمند بود. ریشه و خاستگاه فرهنگ عقلانی و مدرن در تاریخ تمدن از مشغلههای اصلی وبر بود.
مطالعات تجربی اولیهاش او را با مسائل كار و استخدام در آلمان غربی یعنی جایی كه كارگران پروتستان آلمانی و كارگران كاتولیك لهستانی دربرابر هم قرار گرفته بودند آشنا كرد. این مطالعه نشان داد كه درگیری در این مسئله صرفاً در منافع مادی ریشه ندارد بلكه از جهانبینیهای نمادین متفاوت نشأت میگیرد. او قصدش را از طریق بررسی تأثیر دین در خلق فرهنگ، دنبال كرد. در كتاب مشهورش تحت عنوان «اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری» ،باپیگیری ریشههای جهان سرمایهدارانه، سختكوشی و امر مدرن را در پایان قرون وسطی مطرح كرد كه ریاضتگرایی اینجهانی پروتستانی در رشد سریع و موفقیت بینظیر سرمایهداری تأثیر داشت.
كتاب وبر، جهت گیری تحقیقات بعدیاش را نیز تعیین كرد در عین حال مجادله مهمی را هم در میان اجتماع روشنفكران قرن بیستم پدید آورد، مجادلهای كه هنوز نیز ادامه دارد: نقش خلاقانه دین در ساختن فرهنگ چیست؟
یادآور میشوم كه وبر ایدهاش را به شیوهای متواضعانه شكل داده بود. او ادعا نكرد كه مسیحیت عصر اصلاح دینی علت سرمایهداری مدرن بود.البته معتقد بود آغاز تعاملات سرمایهدارانه، همانطور كه در فرهنگهای دیگر نیز قبل از این زمان وجود داشت در اروپای پیش از اصلاحات پدیدآمده بود. وی حتی عوامل اقتصادی و اجتماعی مقوم این توسعه را مشخص كرد. اما چرا این حركت در اروپا سریعاً گسترش یافت و شرایط فرهنگی جدیدی در مقیاس بیسابقه خلق شد؟ طبق نظر وبر این امر تحت تأثیر معنویت جدید بود. وی انكار نمیكرد كه معنویتگرایی جدید، دست كم بخشی از آن، همسازی با تجارتگرایی رو به رشد و روحیه كارآفرینی در بخشهای معینی از اروپا بود، اما از نظر وبر این صرفاً مسأله سازگاری نبود. همینطور صرفاً امری از پیش تعیین شده و تابع فشار اجتماعی نیز نبود. بلكه باید گفت كه اتفاقی بنیادی، دینی و خلاقانه در مسیحیت كالونیستی رخ داده است.
(در مسیحیت كالونیستی) تكلیف خداوند به عنوان تكلیفی سكولار درك میشود. مسیحیان، معنا و قدرت انجیل را در توجه به سختكوشی و دادوستد شخصی تجربه میكنند. همینطور آنها موفقیت كارشان را نشانهای بر تأیید الهی در نظر میگیرند. این معنویت جدید، موانع دینی رشد سرمایهداری را از میان برمیدارد. در قرون وسطی، كلیسا نه تنها استقراض پول را، شدیداً گناه محسوب میكرد بلكه پرهیز از توقعات و چشمداشتها و اندیشیدن به جهان دیگر و شكیبایی در برابر امتحانات الهی را توصیه میكرد و حتی فقر را فرصتی برای وقف بیشتر به مسیحیت در نظر میگرفت.
برعكس، ریاضتگرایی این جهانی جدید، حامل انگیزشهای قوی دینی برای ساختن جامعهای است كه منعكسكننده آزادیهای جدید شهروندی است، آزادیهایی كه اجازه دادوستد آزاد در صنعت و تجارت را میدهد.
در نهایت،به بركت این اخلاق نوظهور، نسلهائی جدید به واسطه نهادهای اجتماعی سكولار (مدرسه، خانه و غیره) پدید آمدند. اصول عقلانی جدید، نه تنها به گسترش تجارت، تولید و قوانین حسابرسی منتهی شد بلكه همه نهادهای جامعه، از جمله حكومت را نیز در برگرفت. این اخلاق كاملاً در طول زمان عرفی شد به گونهای كه ارزشهای سنتی اهمیت خود را از دست داد. این همان اخلاقی بود كه دستكم در زمان وبر وجود داشت و تا امروز نیز خالق جهان مدرن محسوب میشود.
وبر با این تز تلاش كرد تا اصلاحیهای از فهم ماركسیستی تكامل اجتماعی ارائه كند.
جای گفتن ندارد كه وبر، ایدآلیستی نبود كه از نقش عوامل اقتصادی در خلق فرهنگ غفلت كند. بلكه او این عوامل را در كنار سایر عوامل اجتماعی و سیاسی و حتی نمادین كه بر آگاهی اجتماعی و شخصی اثر میگذارند در نظر گرفت. وبر منكر این قضیه نبود كه ، عوامل اقتصادی تحت شرایط تاریخی معین ممكن است عاملی مسلط گردند و نقش كلیدی را در فهم تغییر اجتماعی و فرهنگی داشته باشد اما شرایط تاریخی دیگری نیز وجود دارد كه اقتصاد نقش چندانی در آن ندارد. در نگاه وبر، طبقه اجتماعی (Social class ) و تضاد طبقاتی (Class conflict )، نمونههای آرمانی (Ideal types ) محسوب میشوند. آنطوری كه ماركس میپنداشت این مفاهیم وقایع اجتماعی موجود را بازنمایی نمیكنند، بلكه نمونههای آرمانیاند كه كمابیش در برخی جوامع كاربرد دارند. برای مثال به مطالعه وبر از رابطه دین و طبقه اجتماعی نگاهی میاندازیم. وبر میپذیرفت كه در برههای از زمان یك دین برای طبقات بالا نقش ایدئولوژیكی دارد و برای طبقات پایین نقش تسلیبخشی و نوعی دلداری آن جهانی ایفا میكند. در اینجا تحلیل ماركسیستی درست از آب در میآید اما اگر بخواهیم دوره طولانیتری از تاریخ را در نظر بگیریم، به روابط متنوعتری از مناسبات دینی و طبقه دست خواهیم یافت و قطعاً به آسانی نمیتوانیم دست به تعمیم بزنیم. در طول تاریخ، دین هم مشروعیت بخش و هم نوآور بوده است.
طبق نظر وبر، اخلاق جدید، منطق درونی سیستمی شده است كه بناست عقل را در تمامی فرایندهای نهادی جامعه به كار بندد. این فرایند را وبر عقلانیشدن (Rationalization ) نام نهاده است(۲).در نوشتههای وبر در باب جهان مدرن، عقلانیشدن به معنای كاربرد عقل كمی و تكنیكی در جامعه است. كاربردی كه به ناگزیر به تخصصیشدن نهادها و پیچیدهترشدن متقابل روابطشان منجر میشود. علاوه بر آن، زندگیهای شخصی افراد نیز تماماً به واسطه نیازهای جامعه عقلانی تعیین میشود.
اتفاقاً وبر به این تصور دامن میزند كه عقلانیشدن از مؤلفههای تكامل محسوب میشود. تكاملی كه مدنظر اوست همان كاربرد روزافزون عقل تكنیكی به عنوان اصل تراژیك تغییر اجتماعی است كه سرانجام ابعاد راستین زندگی بشری را تقلیل می دهد و جامعه را به مغاك قفس آهنین (iron cage ) در میافكند. جمله معروف وبر در كتابش مدنظر من است، عقل در این متن، عقل تكنیكی و كاركردی است كه نه با غایت فرایند اجتماعی بلكه با ابزارها سروكار دارد.
معالوصف، در كتاب جامعهشناسی دین (۳)، وبر به نظر میرسد كه از كاربرد عقل در شیوهای متفاوت سخن میگوید، اجازه دهید كه به نظریهاش در باب توسعه دینی توجه كنیم. تمایز وبر را بین جادو (magic )، دین كاهنانه (Priestly religion ) و پیامبری (Prophecy ) یادآوری میكنیم.
جادو به توسل به خدایان و نیروهای غیبی به منظور حل مسائل شخصی اشاره دارد در واقع از نیروهای غیبی بخاطر انجام خواستههای مشتریان مدد میجوید. در مقابل دینداری كاهنانه، به خدایان برای علائق اجتماعیتر و گستردهتر توسل میجوید. بدین ترتیب با فرارفتن از جادو و با سرسپردگی به امر الهی و الهام از آن به اجتماع روح و نظم میبخشد.
دین در اینجا به مثابه خرق عادتی تجلی مییابد كه پیامد كاربرد عقل در برابر جادوست اما در اینجا عقل اساساً عقلی ذاتی است كه خود را به ابزارها و وسایل رسیدن به هدف محدود نمیكند. عقل دراینجا، دگرگونكننده زندگی شخصی و آشكاركننده جایگاه شخص در اجتماع گستردهتر است.همین سدشكنی و خرق عادت در گذار از دین كاهنانه به دین پیامبرانه نیز رخ میدهد. عقلانیشدن، عامل مؤثر در توسعه دینی است.
به واسطه پیام نبوی، اجتماع به توفیق وسیعتری دست مییابد و درك روشنتری از ایدهآلهای خود را كسب میكند. به علاوه، به واسطه عقلی كه از آن تحت عنوان عقل ذاتی صحبت شده است، پیروان پیامبر به حس مسئولیتپذیری زیادی برای آیندهشان نائل میشوند. در فصول اولیه جامعهشناسی دین، وبر به معرفی مفهومی از عقل در دگرگونیهای نهادی جامعه سرمایهداری میپردازد كه از عقل ابزاری متفاوت است.
این احتمال وجود دارد كه با خواندن جامعهشناسی دین وبر به اشتباه آن را نظریهای تكاملی تلقی كنیم. این البته فهمی بود كه تالكوت پارسنز در مقدمه مشهورش در ترجمه انگلیسی كتاب وبر كه در سال ۱۹۶۳ چاپ شد ارائه كرد. پارسنز نشان داد كه وبر برای فهم دین به واسطه انتزاع از فرایندهای اجتماعی، مقولاتی را پدید آورد كه دربرگیرنده دوتاییهای جایگزینشوندهای از ساختارهای اجتماعی چون جادو/ دین، دین /پیامبری و غیره هستند.
یك ساختار، تقویتكننده نظم سنتی جامعه و دیگری پدیدآورنده خرق عادت و منبع تغییر تكاملی است. جادو محافظهكارانه است بنابراین گسستن از آن و حركت به سمت دین مبتنی بر روحانی (۱) به تغییر اجتماعی منتهی میشود. در لحظه تاریخی دیگر، دین مبتنی بر روحانی به نظم اجتماعی موجود مشروعیت میدهد و دین پیامبرانه (۲) عاملی مهم در تكامل جامعه محسوب میشود. وبر تلاش كرد تا دقایق گسست، خرق عادت و عبور به مرحله دیگر را در دین آشكار سازد. پارسنز مینویسد: «علاقه اصلی وبر در نظرگرفتن دین به عنوان تقویتكننده ثبات جامعه نبود بلكه او علاقه داشت تا دین را به عنوان منبع پویاییهای تغییر اجتماعی در نظر بگیرد» (۴).
در حقیقت میتوانیم با خواندن جامعهشناسی دین وبر مقولاتی از یك طرح تكاملی را استخراج كنیم اما نباید از خاطر برد كه اینها صرفاً نمونههای ساده آرمانیاند و نظریه پیشرفت تكاملی اجتنابناپذیری را ارائه نمیكنند، بلكه صرفاً ابزارهای مفیدی برای آشكارسازی گسستها و خرق عادتهای معنادار در خلق آگاهی و جامعه محسوب میشوند.وبر با این تز تلاش كرد تا اصلاحیهای از فهم ماركسیستی تكامل اجتماعی ارائه كند.
جای گفتن ندارد كه وبر، ایدآلیستی نبود كه از نقش عوامل اقتصادی در خلق فرهنگ غفلت كند. بلكه او این عوامل را در كنار سایر عوامل اجتماعی و سیاسی و حتی نمادین كه بر آگاهی اجتماعی و شخصی اثر میگذارند در نظر گرفت. وبر منكر این قضیه نبود كه ، عوامل اقتصادی تحت شرایط تاریخی معین ممكن است عاملی مسلط گردند و نقش كلیدی را در فهم تغییر اجتماعی و فرهنگی داشته باشد اما شرایط تاریخی دیگری نیز وجود دارد كه اقتصاد نقش چندانی در آن ندارد. در نگاه وبر، طبقه اجتماعی (Social class ) و تضاد طبقاتی (Class conflict )، نمونههای آرمانی (Ideal types ) محسوب میشوند. آنطوری كه ماركس میپنداشت این مفاهیم وقایع اجتماعی موجود را بازنمایی نمیكنند، بلكه نمونههای آرمانیاند كه كمابیش در برخی جوامع كاربرد دارند. برای مثال به مطالعه وبر از رابطه دین و طبقه اجتماعی نگاهی میاندازیم. وبر میپذیرفت كه در برههای از زمان یك دین برای طبقات بالا نقش ایدئولوژیكی دارد و برای طبقات پایین نقش تسلیبخشی و نوعی دلداری آن جهانی ایفا میكند. در اینجا تحلیل ماركسیستی درست از آب در میآید اما اگر بخواهیم دوره طولانیتری از تاریخ را در نظر بگیریم، به روابط متنوعتری از مناسبات دینی و طبقه دست خواهیم یافت و قطعاً به آسانی نمیتوانیم دست به تعمیم بزنیم. در طول تاریخ، دین هم مشروعیت بخش و هم نوآور بوده است.
طبق نظر وبر، اخلاق جدید، منطق درونی سیستمی شده است كه بناست عقل را در تمامی فرایندهای نهادی جامعه به كار بندد. این فرایند را وبر عقلانیشدن (Rationalization ) نام نهاده است(۲).در نوشتههای وبر در باب جهان مدرن، عقلانیشدن به معنای كاربرد عقل كمی و تكنیكی در جامعه است. كاربردی كه به ناگزیر به تخصصیشدن نهادها و پیچیدهترشدن متقابل روابطشان منجر میشود. علاوه بر آن، زندگیهای شخصی افراد نیز تماماً به واسطه نیازهای جامعه عقلانی تعیین میشود.اتفاقاً وبر به این تصور دامن میزند كه عقلانیشدن از مؤلفههای تكامل محسوب میشود. تكاملی كه مدنظر اوست همان كاربرد روزافزون عقل تكنیكی به عنوان اصل تراژیك تغییر اجتماعی است كه سرانجام ابعاد راستین زندگی بشری را تقلیل می دهد و جامعه را به مغاك قفس آهنین (iron cage ) در میافكند. جمله معروف وبر در كتابش مدنظر من است، عقل در این متن، عقل تكنیكی و كاركردی است كه نه با غایت فرایند اجتماعی بلكه با ابزارها سروكار دارد.
معالوصف، در كتاب جامعهشناسی دین (۳)، وبر به نظر میرسد كه از كاربرد عقل در شیوهای متفاوت سخن میگوید، اجازه دهید كه به نظریهاش در باب توسعه دینی توجه كنیم. تمایز وبر را بین جادو (magic )، دین كاهنانه (Priestly religion ) و پیامبری (Prophecy ) یادآوری میكنیم.
جادو به توسل به خدایان و نیروهای غیبی به منظور حل مسائل شخصی اشاره دارد در واقع از نیروهای غیبی بخاطر انجام خواستههای مشتریان مدد میجوید. در مقابل دینداری كاهنانه، به خدایان برای علائق اجتماعیتر و گستردهتر توسل میجوید. بدین ترتیب با فرارفتن از جادو و با سرسپردگی به امر الهی و الهام از آن به اجتماع روح و نظم میبخشد.دین در اینجا به مثابه خرق عادتی تجلی مییابد كه پیامد كاربرد عقل در برابر جادوست اما در اینجا عقل اساساً عقلی ذاتی است كه خود را به ابزارها و وسایل رسیدن به هدف محدود نمیكند. عقل دراینجا، دگرگونكننده زندگی شخصی و آشكاركننده جایگاه شخص در اجتماع گستردهتر است.همین سدشكنی و خرق عادت در گذار از دین كاهنانه به دین پیامبرانه نیز رخ میدهد. عقلانیشدن، عامل مؤثر در توسعه دینی است.
به واسطه پیام نبوی، اجتماع به توفیق وسیعتری دست مییابد و درك روشنتری از ایدهآلهای خود را كسب میكند. به علاوه، به واسطه عقلی كه از آن تحت عنوان عقل ذاتی صحبت شده است، پیروان پیامبر به حس مسئولیتپذیری زیادی برای آیندهشان نائل میشوند. در فصول اولیه جامعهشناسی دین، وبر به معرفی مفهومی از عقل در دگرگونیهای نهادی جامعه سرمایهداری میپردازد كه از عقل ابزاری متفاوت است.
این احتمال وجود دارد كه با خواندن جامعهشناسی دین وبر به اشتباه آن را نظریهای تكاملی تلقی كنیم. این البته فهمی بود كه تالكوت پارسنز در مقدمه مشهورش در ترجمه انگلیسی كتاب وبر كه در سال ۱۹۶۳ چاپ شد ارائه كرد. پارسنز نشان داد كه وبر برای فهم دین به واسطه انتزاع از فرایندهای اجتماعی، مقولاتی را پدید آورد كه دربرگیرنده دوتاییهای جایگزینشوندهای از ساختارهای اجتماعی چون جادو/ دین، دین /پیامبری و غیره هستند.
یك ساختار، تقویتكننده نظم سنتی جامعه و دیگری پدیدآورنده خرق عادت و منبع تغییر تكاملی است. جادو محافظهكارانه است بنابراین گسستن از آن و حركت به سمت دین مبتنی بر روحانی (۱) به تغییر اجتماعی منتهی میشود. در لحظه تاریخی دیگر، دین مبتنی بر روحانی به نظم اجتماعی موجود مشروعیت میدهد و دین پیامبرانه (۲) عاملی مهم در تكامل جامعه محسوب میشود. وبر تلاش كرد تا دقایق گسست، خرق عادت و عبور به مرحله دیگر را در دین آشكار سازد. پارسنز مینویسد: «علاقه اصلی وبر در نظرگرفتن دین به عنوان تقویتكننده ثبات جامعه نبود بلكه او علاقه داشت تا دین را به عنوان منبع پویاییهای تغییر اجتماعی در نظر بگیرد» (۴).
در حقیقت میتوانیم با خواندن جامعهشناسی دین وبر مقولاتی از یك طرح تكاملی را استخراج كنیم اما نباید از خاطر برد كه اینها صرفاً نمونههای ساده آرمانیاند و نظریه پیشرفت تكاملی اجتنابناپذیری را ارائه نمیكنند، بلكه صرفاً ابزارهای مفیدی برای آشكارسازی گسستها و خرق عادتهای معنادار در خلق آگاهی و جامعه محسوب میشوند.
وبر به تكامل باور نداشت و تصور نمیكرد كه دانشمندان بتوانند نسبت به جهتگیریهای اجتنابناپذیر در پیشرفت تاریخی، شواهدی كافی به دست دهند. در عین حال گمان نمیكرد كه دین مانع به كاربردن عقل در فرایندهای اجتماعی باشد. از این رو، دین را به عنوان عامل سدشكن و خرق عادت در برابر كاربرد عقل در فرایندهای اجتماعی، حركت تاریخ در جهت پیشرفت و در نهایت ایجاد مؤلفههای خودآگاهی انتقادی و مدرن جامعه بزرگ در نظر نمیگرفت. پارسنز نیز در مقدمهاش به آهنگهای مختلفی این مسئله را بیان میكند. وبر، شخصاً معتقد بود كه جهان انسانی را ارزشهای ناسازگار و متفاوت در برگرفته است. ارزشهایی كه اگرچه همگی سزاوار وفاداری و تحسیناند، اما هرگز نمیتوانند در یك تركیب واحد گرد هم آیند، هر توسعهای در یك جهت و ایمان به ایدهای معین به معنای غفلت از سایر ارزشها، ناسازگاری با آنها و نهایتاً ایجاد یك واكنش و جنبش جدید، خواهد بود. جنبشی جدید كه به واسطه خرق عادتی دینی باز نموده میشود كه در پی آن از برخی ارزشهای مغفول نهاده شده پردهبرداری میشود. وبر احساس میكرد كه چندخدایی (Polytheism )، تنها دین واقعگرایانه است (۵).
وبر مجذوب ایده تغییر شده بود و نه ایده همنوائی. او لغت «كاریزما» (Charism ) را كه از پالین اپیستلز (Pauline epistles )اقتباس كرده بود، نقطه شروع مطالعهاش از جامعهشناسی دین و مفهوم كلیدی برای نظریه تغییر اجتماعی خود قرار داده بود (۶).
كاریزما، قدرت رمزآلودی به آدمی میدهد كه میتواند مردم را مجذوب و مطیع فرامین و دستورات خود سازد. شخص كاریزماتیك، انسانی با قدرتهای فوق بشری است. فردی كه خارج از قوانین واقعیت روزمره عمل میكند و در برخی نمونهها، شخص كاریزماتیك از قدرتهای الهی برخوردار است. وبر فكر میكرد كه ریشه دین، همین امر است. رهبر كاریزماتیك، اجتماعی را خلق و حركتی در مردم پدید میآورد كه سخنانش را میپذیرند و به اقتدارش گردن مینهند.
برای اینكه كاریزما، در دسترس افرادی كه با فاصله از رهبر زندگی میكنند یا در دسترس نسلهای بعدی قرار گیرد، كاریزمای اصلی در مناسك، نمادها و نوشتههای مقدس نهادمند میشود و به لحاظ مناسكی با گروهی از یاران برگزیده و پیروانشان مرتبط میشود. برای مثال در ادیان بزرگ، نهادینهشدن كاریزما با تقلیل و كمرمقشدن كاریزمای اصلی همراه است. درواقع شور و اشتیاق اولیه نسبت به كاریزمای اصلی در نسل دوم از میان میرود. در قاموس وبر، قدرت كاریزماتیك بنیانگذار، ضرورتاً به اقتدار سنتی درون نهادهای دینی مبدل میشود.
طبق نظر وبر آنچه كه اتفاق میافتد، ظهور كاریزماهای جدید است: پیشوایان جدیدی پدید میآیند كه افراد را مجذوب خود میكنند و قدرتشان را بر آنها به كار میگیرند. گاهی اوقات این جنبشهای كاریزماتیك جدید هدفشان اعاده یا اصلاح سنت دینی است و گاهی هم ممكن است آنها از دین نهادمند جدا شوند یا شدیداً به واسطه آنها دفع شوند. در طول تاریخ دین، این كاریزماها هرگز ناپدید نشدهاند.
در ابتدای فصل، سؤالی طرح كردیم كه آیا دین میتواند گوهر اصلی خود را حفظ كند و در عین حال هم نوآورانه باشد. طبق نظر وبر، دین همواره در بدو امر، جنبشی نوآورانه است و سپس تنها از طریق فرایند «عادیشدن» (routinization )، تبدیل به مذهبی متعارف میشود. اما جنبه نوآورانه دین در كانون كاریزماهای جدید تداوم مییابد.
در عین حال نباید فراموش كنیم كه وبر، مفهوم «كاریزما» را به عنوان اصطلاحی غیرارزشی (value-free ) به كار برده است و ضرورتاً نیز به پدیدهای دینی اشاره ندارد. كاریزما، به قدرت برتر برخی افراد چه شخصیتهای خوب و چه شخصیتهائی بد اشاره دارد كه بر مردم به كار میبندند.كاریزما میتواند در شخصیت جادوگر و شخصیت به پیامبر یكسان وجود داشته باشد. كاریزما میتواند هم در هیتلر و هم در پاپ وجود داشته باشد. به دلیل استفاده غیر ارزشی ، وبر قادر بود در نظریهاش در باب تغییر اجتماعی برای این مفهوم نقش محوری قائل شود.
براساس نمونههای آرمانی وبر سه نوع اقتدار در زندگی اجتماعی وجود دارد (۷).اقتدار به مثابه قدرتی تعریف میشود كه افراد بر آن اساس تبدیل به سوژههایی مطیع میشوند. اولین شكل اقتدار، اقتدار سنتی (traditional authority ) است كه با قواعد و رسوم نظام فرهنگی كهن و با در نظرگرفتن عناصر دینی و سیاسی آن، هماهنگ است. از آنجا كه این نظامها به واسطه اعضای جامعه مورد نظر تكریم میشوند و به عنوان واقعیتهای تقریباً مقدس ستایش میشوند، مردم بدون چونوچرا از آن تبعیت میكنند.
این اقتدار به نظم امور همانگونه كه دیده میشوند تعلق دارد و بخشی از رسوم افراد محسوب میشود.معالوصف، به این دلیل كه مسائل جدیدی رخ میدهند و شرایط تغییر میكنند سنت به ناگزیر تغییر میكند. برخی افراد تمایل دارند كه نظم اجتماعی عقلانیتر بنا كنند آنها پرسشهایی با در نظرگرفتن سودمندی اجتماعی قوانین طرح میكنند و هنگامی كه این قوانین را دیگر چندان برای جامعه یا پارهای از جمعیت سودمند نمییابند، مدافع تغییر آن میشوند. بنابراین در این تغییر آنچه رخ میدهد تحول از اقتدار سنتی به اقتدار قانونی است.
مردم به این دلیل از نظم اصلاحشده اجتماعی، تبعیت میكنند كه قوانین موجود در بستری عقلانی پدید آمده یعنی قوانین به واسطه افرادی كه خود از طریق قانونی و مشروع تعیین شدهاند وضع گردیده است. گذار از اقتدار سنتی به اقتدار عقلانی به آسانی صورت نمیپذیرد و اغلب به كمك مردانی كه دارای اقتدار كاریزماتیك هستند تحقق میپذیرد. این افراد قدرت شخصی خود را بر مردم برای زمان مشخصی به كار میگیرند در طی این زمان آنها در تعدیل ساختارهای سنتی و برداشتن موانع برای فرایندهای اجتماعی عقلانی موفق میشوند. البته جامعهای وجود ندارد كه تماماً به واسطه اقتدار قانونی شكل بگیرد همواره بقایایی از سنت وجود خواهد داشت. حتی اگر جامعهای پدید آید كه تماماً به واسطه اقتدار قانونی بنا شود به این معنا نخواهد بود كه خرد تضمینكننده ثبات آن خواهد بود. از آنجا كه جامعه عقلانی به طور اجتنابناپذیر برخی ارزشهای انسانی را سركوب میكند و جنبههائی مهم از زندگی انسانی را مغفول مینهد، افرادی رادیكال پدید خواهند آمد كه اقتدار كاریزماتیك را در دست میگیرند و مفروضات بنیادی و پذیرفتهشده نظم اجتماعی موجود را به پرسش میكشند.
آنچه در اینجا رخ میدهد میتواند پرسشهای به مراتب رادیكالتری از جامعهای باشد كه گذار از اقتدار سنتی به اقتدار قانونی را تجربه كرده است.جنبش مخالف و رادیكال البته ممكن است به این دلیل كه بر پایههائی متزلزل و انگیزشهای تماماً غیرعقلانی مبتنی شده است از پا در آید. یا اینكه ممكن است زیر فشار افرادی كه اقتدار قانونی را در جامعه اعمال میكنند له شود یا بینشهای خاص آن به واسطه رهبران جامعه به كار گرفته شود و در شكل تعدیلیافتهای درون نظام اجتماعی مسلط هضم شود.اما آنچه كه ممكن است رخ دهد این است كه جنبش مخالف احتمالاً با جنبشهای دیگری كه به سرعت در بین مردم شیوع یافتهاند، متصل شود و بر آگاهی اكثریت تأثیر بگذارد و دگرگونی فرهنگی رادیكالی را ایجاد كند یا ممكن است با به قدرترسیدن گروه قدرتمندی در جامعه تحول سیاسی رادیكالی رخ دهد و نظم اجتماعی بر اساس اصول جدید مجدداً سامان یابد. اگر عناصر كاریزماتیك در جنبش مخالف خیلی قدرتمند باشد،-همچنانكه در تاریخ رخ داده است- حتی ممكن است سنت مقدس جدیدی ظهور كند و جامعه جدیدی بعد از انقلاب پدید آید كه قدرت خود را با نام اقتدار سنتی به كار بندد و به همین نام، طالب اطاعت افراد شود.
در نگاه وبر، عنصر پویا در تاریخ نهادها، اقتدار كاریزماتیك است. او چندان توضیحی درباره این نوع اقتدار نمیدهد اما از غیرمعمولبودن و غیرقابلتوضیح بودن قدرتی سخن میگوید كه به دلیل استعدادی خارقالعاده در برخی انسانها رخ مینماید. (همانطور كه گفتیم) كاریزما، مفهومی مذهبی نیست، ولو اینكه وبر آن را از مطالعهاش از دین اقتباس كرده باشد.
چگونه كاریزما، با نظم اجتماعی مرتبط میشود؟ وبر به عنوان جامعهشناس نمیتواند فرض كند كه این مفهوم از آسمان افتاده باشد و حتی غیرمعمولیبودنش ریشهای اجتماعی نداشته باشد. در حالیكه وبر این خط فكری را دنبال نمیكند، اما به طور خاصی در نوشتههایش در باب دین، مطرح میكند كه كاریزما به این دلیل بر مردم قدرت دارد كه بر نقطهای كه مردم از آن رنج میكشند دست میگذارد. كاریزما نسبت به مردم آسیبدیده، آشفته و ناراحت جامعه خود بصیرت دارد. البته پیامبران دروغین و عوامفریبانی كه مطامع سیاسی خود را در چهره اصلاحگری رادیكال كه مردم را به بازسازی نظم جامعه دعوت میكنند، از همین حقیقت بهره میجویند.
فردی كه از موهبت كاریزماتیك برخوردار است میتواند بیدادها و ستمهای ناآشكاری را كه مردم متحمل میشوند بیان كند. هنگامی كه او سخن میگوید، مردم سخنان او را بر مبنای تجربیات پیرامونشان تأیید میكنند.
كاریزما با هوش و تلاش ممكن نمیشود، بلكه استعداد و موهبتی است شخصی كه بواسطه آن وی قادر میشود تا ورای نمای اجتماعی مردم را شهود كند. شخص كاریزما، صدای مصیبت و رنجهای عموم جامعه است. وی بیگانگی اجتماعی را آشكار میكند و با اقتداری نشأت گرفته از بیچارگی و نگونبختی مردم سخن میگوید.
كاریزما قلب مردم را حس میكند و ذهنیت جدیدی را پیش میكشد كه بواسطه آن مردم بر این مصیبت فائق آیند. اینجاست كه شخصیت كاریزماتیك از غیر خود متمایز میشود. عوامفریب (The demagogue ) مردم را با خود به مسیری میبرد كه نهایت آن تباهی است. رمال (The mystagogue) از حیله هائی استفاده میكند كه تا با فریبودستكاری مردم بتواند به اهدافش دست یابد اما پیامبر مردم را به معرفتالنفس بزرگتری فرا میخواند و شوری جدید میان آنها درمیافكند و آنان را به خلق جامعه بر مبنای آرمانهای بزرگی چون عدالت و برابری دعوت میكند. وبر همواره از كاریزما به مثابه خرق عادتی (break through) سخن میگفت كه عقل را در فرایندهای اجتماعی به كار میگیرد.
طبق نظر او، كاریزما در تكامل جادو به دین كاهنانه و سپس به دین مبتنی بر پیامبری مؤثر بوده است. این نوع از كاریزما در برخی از تغییرات اجتماعی مهم در تاریخ غرب تأثیرگذار بوده است. به همین معنا، وبر اخلاق پروتستان را به عنوان خرق عادتی كاریزماتیك میبیند.روحیه كاریزماتیك، بینش جدیدی ایجاد میكند كه مردم را قادر میسازد تا از محدودیتهای گذشته رهایی یابند و شیوه جدیدی از زندگی بهرهمند گردند.
به منظور فهم اقتدار كاریزماتیك،به عنوان عنصر پویای تاریخ، باید در باب نقش تخیل در خلق آینده تأمل كنیم. این موضوعی است كه تا اندازه زیادی به واسطه متفكران اجتماعی چون كارل مانهایم(Karl Mannhiem ) و ارنست بلوخ (Ernst Bloch ) به آن پرداخته شده است. به طور خاص، به تفاوتی كه مانهایم بین آگاهی یوتوپیایی و آگاهی ایدئولوژیكی گذاشت توجه میكنیم(۸).تخیل پوتوپیایی آدمیان را به گسستن از سیستم موجود و حركت به سمت نوع جدیدی از جامعه ترغیب میكند و این چنین نقش مهمی در تغییر اجتماعی ایفا میكند. مانهایم بر این گمان بود كه غیبت یوتوپیا در جامعه، وضعیت ایستایی از امور را به بار خواهد آورد كه براساس آن آدمیان بیش از پیش همانند اشیاء میشوند و براساس قوانین متصلب نظام اجتماعی عمل خواهند كرد.
كلمه «یوتوپیا» (utopia ) در زبان رایج عمدتاً در معنایتحقیرآمیز به كار میرود و به رؤیاهای غیرواقعگرایانهای از آینده اشاره دارد كه به نومیدی و انفعال منجر میشود. سابق بر این متذكر شدیم كه مانهایم چنین تخیلی را كه صرفاً تقویتكننده نظم اجتماعی موجودند ایدئولوژی نام مینهد و نه یوتوپیا. ارنست بلوخ، چنین رؤیاهای غیرواقعگرایانه از آینده را «یوتوپیاهای انتزاعی» (abstract utopias ) نام مینهد و آن را از «یوتوپیای عینی» (concrect utopias ) كه فراهمآورنده تخیلی است كه در عمل بر اندیشه و كنش مردم اثر میگذارد، متمایز میسازد (۹).
یوتوپیاهای عینی، پنداشتهایی از آیندهاند كه بر شهودها و بصیرتهائی از مشكلات و مجادلات زمان حاضر در جامعه متكیاند. یوتوپیاهای عینی و غیرخیالی، عناصر جابرانه جامعه را خنثی و بصیرتی از زندگی انسانی ولو غیرقابل تحقق را عرضه میكنند و شیوههای جدیدی از اندیشیدن و عمل را پدید میآورند كه میتواند به تغییر اجتماعی عملی منجر شود.
طبق نظر مانهایم و بلوخ، تخیل آینده، نیروی بزرگی را در جهتدهی كنش آدمیان میآفریند. چنین تخیلی در دلوجان مردم نفوذ و حساسیت خاصی در آنها ایجاد و آنان را متوجه واقعیت معینی میكند.ذهنشان را جهت میدهد و به عنوان نظام نمادینی كه واسطه درك مردم از جهان خواهد بود عمل میكند و راهنمای پاسخهایشان نسبت به جهان خواهد بود و اینچنین آنها را به خلق واقعیت انسانی مرتبط یاری میرساند.
به مدد عمل كاریزماست كه تخیل آینده نقش مسلطی در زندگی آدمیان مییابد. خصوصاً در دین، آدمیان از تخیل بنیانگذار یا قدیس تبعیت میكنند.
در نگاه وبر، رؤیای پیورتن، پوتوپیای معتبر گذشته بود. او چیزی بیش از این از كاریزما در جهان دیوانسالارانه، صنعتی شده و مدرن انتظار نداشت. از آنجا كه همان نوع از عقلانیت كاركردی در جوامع كمونیستی مسلط شد، كاریزماها به سختی میتوانند جایگزینی برای قفس آهنین (iron cage ) عرضه كنند.
وبر احساس میكرد كه هر خرق عادتی به واسطه كاربرد عقل تجربی مهار خواهد شد. او «انسان تكساختی»(one-dimensional man ) ماركوزه را پیشبینی میكرد اما نمیتوانست خرق عادت كاریزماتیكی را تصور كند كه غایت و هدف زندگی بشری را به پرسش كشد. علاوه بر این، فكر می كرد كه بوروكراتیزه شدن زندگی، كه در همه سطوح جامعه رخ خواهد داد، به ناگزیر ساختارهای غیرانسانی و متصلبی را خلق خواهد كرد كه در آن عقلانیت در حال رشد چنان عرصه را تنگ خواهد كرد كه در هیچ مكانی احساس آزادی و انعطاف وجود نخواهد داشت. آیا حق با ماكس وبر بود؟ ما در نهایت در قفس آهنین خواهیم ماند؟ آیا نمیتوانیم كاریزماهای دیگری را به انتظار كشیم؟ آیا وبرنیز فریب ایدئولوژی افولی را خورد كه بسیاری از متفكران آلمانی در دورهای گرفتار آن شده بودند؟ به این پرسش بازمیگردیم.
در اینجا، اجازه دهید، نكات بیشتری درباره نظریه ارزشمند وبر از تغییر اجتماعی طرح كنم، زمانی كه وبر به جامعه و فرهنگ مینگرد در هر دو جریانی مسلط میبیند كه به واسطه نهادهای اصلی تحمیل شده است، و جریانهای اعتراضی كه به واسطه شخصیتهایی كاریزماتیك پدید میآیند.
دوركیم و همراه با او تعداد زیادی از جامعهشناسان، جامعه را اساساً با مفهوم یكپارچگی (unity ) درك میكنند. آنها بر تعادل نظام اجتماعی تأكید میكنند و جریانهای مناقشهآمیز و اعتراضی را همانند همه عوامل دیگر، قوتبخش تعادل نظم اجتماعی موجود میدانند.
اما از نظر وبر، یكپارچگی نظام اجتماعی به واسطه اقتدار تحمیل میشود(كه او مایل است به آن Herr schaft نام نهد). یكپارچگی، كار نیروهای مسلط در جامعه و محصول طبقات مسلط است. در عین حال وبر جنبشهای اعتراضی كه نظم مستقر را به مبارزه فرا خوانند به انتظار میكشید. او تصور میكرد كه این جنبشهای اعتراضی خود از طریق قدرت و به واسطه تخیلی كه به یك معنا از طریق نیروهای مسلط و تعارضاتشان پدید آمده است، تغذیه میشوند.
بنابراین، اگر تعبیر فوق از كاریزما صحیح باشد، نیروهای معترض به واسطه نظم اجتماعی مسلطی كه درصدد تغییر آن هستند پدید میآید. گفتیم كه كاریزما به این دلیل صاحب قدرت است كه واجد جاذبه است. گاهی اوقات حتی بیگانگی تحمیل شده به واسطه نظام اجتماعی مسلط را نشان میدهد و پیروانش را به تخیل و ذهنیت جدیدی فرا میخواند كه قادر شوند براین بیگانگی فائق آیند و گاهی در عمل دست به پیشبینی میزند و در تحقق توسعه آینده جامعه سهیم میشود.
جنبشهای معارضجو واكنشهای اجتماعیاند كه به واسطه نظامهای مسلط پدید آمدند، به بیانی دیگر، نظام مسلط جامعه، نه تنها آگاهی مسلط را برای بقاء نظام، تولید میكند بلكه همچنین جنبشهای معارضهجو و خودآگاهیهای جدیدی را هم پدید میآورد. جنبشهای انتقادی و معارضهجو از بطن جامعه قدیمی خود متولد میشوند.
وبر، تاریخ را نامتعین و باز در نظر میگیرد. آزادی در فرایندهای تاریخی وجود دارد كه اشخاص كاریزما و جنبشهای مخالف میتوانند از آن طریق به وجود آیند.
كاریزما، با تمسك به بیگانگی جامعهاش، تخیلی جدید با تأثیراتی بالا پدید میآورد. ممكن است پیروانش را به كوچهای بنبست بكشاند یا اینكه در عمل از آنها عاملان مهم تغییر اجتماعی بسازد. طیف پیامد در اینجا متنوع و وسیع است. هر نظم اجتماعی جنبشهای معارضه جویانه خاص خود را پدید میآورد. اما ممكن است طیفی از گروههای معترض غیرعقلانی تا جنبشهای انقلابی و احزاب اصلاحطلب را دربرگیرد.
شكل گرایش معارضجویانه به تخیل یوتوپیایی بستگی دارد كه آن را تولید كرده است. وبر نیز چونان هگل و ماركس در باب مناسبات دیالكتیكی جامعه و آگاهی یا رابطه روساختار و زیرساختار تأمل كرده است، اما نمیپذیرد كه این دیالكتیكها، تاریخ را در جهتی قطعاً معین هدایت میكنند. از نظر هگل این جهت به واسطه عقل استعلائی فراهم میشود و برای ماركس، منطق تنازع طبقاتی است كه حامل حركت تاریخ به سمت جامعه بیطبقه است. وبر كمتر با نظریه ماركس كه تفسیری كلی از جهان ارائه میكند همدلیشان میدهد: در عین حال با عقلگرایی یا ایدآلیسمی كهبه دانشمندان سیاسی اجازه میدهد تا راهحلهای عقلانی را برای مسائل جامعه و تحمیل آن به نظم اجتماعی به كار بندند، همدلی نداشت. از نظر وبر، برای یك ماتریالیست، در معنای ماركسی اصلاح، روساختار تا آن اندازه توان انتقادی دارد كه زیرساختار را به نمایش گذارد حتی اگر آن ابزار بازنمایی، كاریزما باشد.
(در اینجا میافزایم كه این جمله همچنان به منظور درمانگری بعد از فروید كاربرد دارد. از طریق كلمه، درمانگر با ما ارتباط برقرار میكند، بنابراین كلمات در خودآگاه حاضر میشوند. قدرت درمانگری تنها هنگامی وجود خواهد داشت كه آنچه در تاریخ و آگاهیمان پدید آمده به شكلی خلاقانه بیان شوند).
نظریه تغییر اجتماعی وبر میتواند برای هر نوع پیكرهبندی اجتماعی ، از جمله برای نظامهای فرهنگی، جوامع سیاسی یا سازمانهای مذهبی و غیره كاربرد داشته باشد. حتی میتوان نظریه ماركسیستی از انقلاب را هم به عنوان یك مورد در تحلیلهای وبری از تغییر اجتماعی بگنجانیم. در اینصورت با جامعهای مواجهایم كه نظام اقتصادی علت تعیینكننده ازخودبیگانگی و سركوب است. آنچنان مسلط است كه همه عوامل دیگر از جمله عوامل فرهنگی، فكری، دینی حتی سیاسی ابزار منافع اقتصادی طبقه مالك میشوند، از این رو، جنبشهای مخالف و معارض كه توسط شخصیتهای كاریزماتیك هدایت میشود، از بیگانگی مردم مطلع میشوند و با نظام اقتصادی در میافتند، جامعه به دو طبقه در حال تعارض تقسیم میشود و اگر (جنبشهای مخالف) به قدر كافی نیرومند باشند، نظام سیاسی حامی مالكان صنعت را واژگون میسازند.
اما وبر، برخلاف ماركس، تصور نمیكرد كه اقتصاد در هر جامعهای تنها عامل تعیینكننده باشد. همانطور كه در بالا ذكر كردیم، وبر آنچنان بوروكراسی و تكنولوژی را عوامل نهادی نیرومندی در خلق فرهنگی میپنداشت كه متقاعد شده بود آنها علت شرایط سركوبگر و غیرانسانی هستند. حتی كشورهایی كه مخالف سرمایهداریاند اما نظامی كمونیستی صنعتی، متمركز و عقلانی را اختیار كردهاند گرفتار چنین وضعیتیاند، در اینجا نیز قفس آهنین اجتنابناپذیر است.
اجازه دهید، به پرسش بدبینانه وبر برگردیم. آیا بوروكراتیزهشدن زندگی ناگزیر به شكست همه كاریزماها و رویدادهای اصلاحی و معارضهجویانه در جوامع منتهی میشود؟ آیا بالاجبار با دلمشغولی كارآمدی نظام از پرسشهای مرتبط با غایت و هدف زندگی غافل میشویم؟ به نظریه بوروكراسی و توسط جامعهشناسان نقد شده است.
خصوصاً، رابرت مرتون (۱۰)، نشان داده است كه حركت به سمت بوركراسی شدیداً كنترلشده و متصلبی كه وبر آن را توصیف كرده در عمل عناصر دژكاركردی را در برمیگیرد كه نهایتاً عملكرد نظام بوروكراتیك را به تحلیل خواهد برد.
براین عناصر دژكاركرد تنها با معرفی آنها درون سیستمهای مباحثه آزاد با توجه به اعضاء همه سطوح اداری و با درنظرگرفتن اهداف نهادها و شیوهای كه در آن این اهداف عملاً به دست خواهند آمد، میتوان فائق شد.به عبارتی دیگر، حركت روزافزون بوروكراسی به سمت عقلانیتی گستردهتر، لاجرم به فرایندهای خودترمیمی (self-corrective ) منجر خواهد شد كه نه تنها موجب پدیدآمدن پرسشهایی در باب ابزارها و وسایل خواهد شد بلكه اهداف نیز مورد توجه خواهند بود.
در مقالهای كه وبر در سال ۱۹۱۹ ارائه داد، پذیرفت كه حركت به سمت عقلانیت روزافزون نهایتاً آدمی را ورای پرسشهای ابزاری و كاركردی سوق میدهد و لاجرم آدمیان را مجبور به ارائه تبیینی از معنای غائی رفتارهایشان خواهد كرد و پرسشهائی را برمیانگیزاند كه آیا ارزشهای متكثر زندگی به طور سلسله مراتبی نظم مییابند و تحت ارزش بزرگتر انسجام مییابند. بنابراین، عقلانیت صرفاً به ابزارها محدود نمیشود (۱۱).
بدبینی وبر توجیه علمی ندارد. كاریزماها هنوز این امكان را فراهم میكنند و مردم هنوز میتوانند، به طور شگفتانگیزی در برابر بیگانگی كه سیستم بر آنها تحمیل میكند واكنش نشان دهند.
ایدئولوژی وبری افول (decline ) بدون پیامد نیست، به منظور اتخاذ زبانی كه فرض میگیرد كه آینده امری مختوم است، امر غیرمنتظرهای رخ نخواهد داد و آزادی از میان ما رخت بربسته است باید گفتمانی را به كار بندیم كه میتواند پیشگوئی پیامبرانهای ارائه دهد. این گفتمان تخیل جدیدی را متصور نمیشود. اما مسیحیان، آینده را امری مختوم نمیبینند و زبانی كه آنها برای فهم تاریخ برمیگزینند از آزادی و امكان ظهور امر غیرمنتظره حمایت میكند. امر جدید هر امكانی را باقی میگذارد. در كتاب «انسان شایسته» تلاش كردم نشان دهم كه اعتقاد به خداوند دقیقاً به معنای اعتقاد به ظهور امر جدید است، اینكه فردا متفاوت از امروز خواهد بود و آینده تماماً به واسطه عواملی كه در حال حاضر تعیینكنندهاند، مشخص نخواهند شد بلكه همیشه فرصتی برای امر غیرمنتظره و شگفتانگیز باقی خواهد ماند (۱۲).
این اصل را در زندگی شخصی مطرح كردم اما برای فرایندهای تاریخی نیز به همان اندازه اعتبار دارد. ترجمه این اصل الهیاتی درون زبان ماكس وبر این خواهد بود كه بگوییم كاریزماها این امكان را باقی میگذارند و اینكه جنبشهای معارضجو مردم را قادر میسازند تا به واسطه سیستمهایی كه این امكان را برایشان فراهم میكند از بیگانگی تحمیلشده بر آنها عبور كنند.
نظریه وبر در باب تغییر اجتماعی، همانطور كه در جامعهشناسی دین وی دیدیم، تبیینی قابل قبول از تضادهای درون كلیسای مسیحی ارائه میدهد. مثلاً فرقههای قرون وسطایی (The medieval sects )، جنبشهای اعتراضی بودند كه با اقتدار سنتی سر ناسازگاری داشتند و اغلب از اشكال كاریزماتیكی الهام میگرفتند كه مسائل و ناخشنودیهای كلیسا را آشكار میكردند. غالب این جنبشها نابود شدند و تعداد كمی از آنها باقی ماندند.
رهبران كاریزماتیك، برای تحقق رؤیاهای عجیبوغریب و وعدههای كتاب مقدس زیر فشارهای زیادی قرار داشتند.
در نهضت اصلاح دینی، جنبش دینی اعتراضی، به واسطه شخصیتی نیرومند كاریزماتیك پدید آمده است و به این دلیل كه با جنبشهای سیاسی اعتراضی علیه اقتدار سنتی متصل شده در اهدافش توفیق یافته است.
كلیساهای جدید، خصوصاً آنانی كه از كالونیست متأثر بودهاند، اقتدار سنتی یا قدسی را زیر سؤال بردند، آنان دموكراسی را درون زندگی كلیسایی گنجاندند و حاكمیت خودشان را تابع اقتدار قانونی دانستند. در عین حال، جنبشهای كاریزماتیك كه هم جامعه سكولار و هم جامعه كلیسایی را رد میكردند، به اصطلاح بال رادیكال اصلاحات بودند، از طریق اتحاد همه نیروها با بیرحمی سركوب شدند.
به نظر میرسد كه اصلاح كلیسا تنها آن هنگام میتواند موفقیتآمیز باشد كه به واسطه جریانهای سیاسی-اجتماعی مهم در جامعه حمایت شود. نظریه وبر در باب تغییر اجتماعی تغییرات اخیر در كلیسای كاتولیك را نیزآشكار میسازد. هیئت واتیكان دوم در نتیجه جریانهای اعتراضی مختلفی چون فرقه نمازگزار (Litugrical)، نهضت كلیسای جامعه (ecumenical )، نهضت انجیلی (biblical ) و غیره پدید آمده است.این جنبشها –در دورهای از زمان به جنبههایی از زندگی مسیحی كه به واسطه كلیسای رسمی مغفول نهاده شده یا سركوب شده است توجه كردهاند- فشارهای زیادی را از نهادهای دستگاه كلیسا تجربه كردند در عین حال كه با افتخار شخصیتهای كاریزماتیكشان را به خاطر میآورند با تواضع خود را به ریشههایشان مرتبط میسازند. تنها در هیئت واتیكان روم بود كه از طریق رفتارهای غیرمنتظره پاپ جان این جنبشها كاملاً سازمان یافتند و اجازه داشتند كه در تصمیمسازیهای نظام كلیسا نقش ایفا كنند. از طریق این سیاستهای جدید بود كه كلیسای كاتولیك درب خود را به روی تحقیق انتقادی، آزادی عقیده، كثرتگرایی در عین یكپارچگی، مشاركت و مسئولیتپذیری جمعی و برخی عناصر دموكراسی گشوده است. این جنبش اصلاحطلبی لیبرال بود كه با استعانت از جریانهای انتقادی دهه شصت كه با جامعه در ناسازگاری را گشود.
در این زمان –ده سال بعد از تشكیل هیئت- وقتی كه در مقطع معینی كلیسای كاتولیك اجازه مییافت در زندگی سیاسی تأثیر بگذارد، به نظر میرسید به كلی علاقهاش را برای تجدید حیات از دست داده باشد. كلیسای كاتولیك گویا با گروههای مسلط در جامعه همآوا شده بود و برای وارسی انتقادی حیات جمعی كلیسا رغبتی نشان نمیداد و بخشهای مختلف كلیسای كاتولیك واحدهای بالاتر و مرتبط با قلمرو اسقف از بهكاربردن اصول مشورتی برای نهادهای خودشان جلوگیری كردند. در كلیسای امروزین، نیروی انتقادی خودرا در جنبشهای جدیدی به نمایش میگذارد. اقلیتی از كاتولیكها در مراكز و واحدها و گروههای مختلفی كه در مدارس، كالجها و سازمانهای دینی مشغولند جنبههایی از انجیل را كه كلیسای رسمی مغفول نهاده، برجسته میسازند.
خصوصاً جنبههایی كه قدرت انتقادی انجیل را در شرایط جهان مدرن نشان میدهد. این مراكز مختلف كه به هم متصل میشوند و یكدیگر را تقویت میكنند زنجیرهای از جریان تجدید حیات را شكل میدهند كه فاقد قدرت نهادی در زمانه حاضرند اما سرانجام با تغییر شرایط بر سیاستگذاریهای كلیسا در سطحی بالاتر تأثیر میگذارند. نظریه وبر به كاتولیكها كمك میكند پی ببرند كه مشاركتشان در جنبش اعتراضی اتخاذ سیاست واقعگرایانه تغییر اجتماعی در درون كلیساهایشان است.
وبر عناصر نوآورانه و خلاقانه دین را تشخیص داد. او این عناصر را آنقدر مهم در نظر گرفت كه كل نظریه تغییر اجتماعیاش را بر مبنای مدل اخذ شده از جامعهشناسی دین استوار كرد. البته وبر منكر ابهام فوقالعاده دین نبود. وی جریانهای ایدئولوژیكی را در دین تشخیص داد كه به واسطه نقد ماركسیستی سابقاً مطرح شده بودند. وی اگرچه شواهدی از تاریخ را میپذیرفت كه دین نیرویی نوآورانه است اما میدانست كه مسیحیت عصر خودش به مثابه نظام مشروعدهندهای برای نظم سنتی جامعه عمل میكند. به تعبیر مانهایم دین یوتوپیایی میتواند هم اصلاحطلب و هم رادیكال باشد. این جمله مثل این است كه بگوییم دین ابداعی میتواند به تقویت جریانهای اجتماعیای بینجامد كه موجب اصلاح نهادهای موجود شوند یا به بست تخیلی دامن زند كه به واژگونی نظم موجود منجر شود.
وبر خصوصاً از روند اصلاحگرایانه آگاه بود. همچنین متفكران الهیاتیای چون ارنست ترولتچ و ریچارد نیبر (Ernst Troeltsh and Richard Niebuhr ) كه اصول وبر را به كار بردند از این امر اطلاع داشتند. اما جای تردید وجود دارد كه آنها به اندازه كافی به اشكال رادیكال آگاهی یوتوپیایی توجه كرده باشند. ریچارد نیبر در كتاب مشهورش با عنوان « مسیحیت و فرهنگ» (۱۳) سنخشناسی پنجگانهای برای مقولهبندی پاسخهای متفاوت مسیحیان به محیط فرهنگی و اجتماعیشان معرفی كرد. از آنجا كه این سنخها احتمالاً برای خواننده آشنا باشد آنها را به طور خلاصه توصیف میكنم.
سنخ یك، مسیح در برابر فرهنگ (Christ against culture) است كه به رد قلمرو جهان اشاره دارد. سنخ دو، مسیح فرهنگ (Christ of culture ) است كه همراهی انجیل را با جریانهای فرهنگی مسلط نشان میدهد. سنخ سه، یعنی مسیح مافوق فرهنگ (Christ above culture )، به جهان سلسلهمراتبی طبیعی-مابعد طبیعی قرون وسطی اشاره دارد. سنخ چهار، مسیح در تناقض با فرهنگ (Christ in paradox with culture )، كه به معنای دو قلمرو متعارض است، قلمرو درونی كه خدا برای معتقدانش حضور دارد و قلمرو بیرونی كه آنها باید به خواست خدا تن دهند اما قادر نیستند با او رویاروی شوند. سنخ پنج، مسیح دگرگونكننده فرهنگ (Christ Transformer of culture )، كه به ایمان مسیحی ارجاع دارد كه معتقدانش را برای ایجاد دگرگونی در موجودیت اجتماعیشان فرا میخواند و آنها را با خداوند در تنازع تاریخی بین خیروشر رویاروی میسازد. از نظر ریچارد نیبر، كه كتابش را در ۱۹۵۱ نوشت، سنخ یك و دو بیرون از فهم موثق انجیل بود.
سنخ سه منعكسكننده ایمان كاتولیكی بود. سنخ چهار روند محافظهكارانه دین پروتستان معاصر را نشان میداد و سنخ پنج برداشتی از ایمان بود كه وی خود میخواست به ترویج آن بپردازد. در این فصل با دین نوآورانهای سروكار داریم كه ما خصوصاً به سنخ یك و پنج علاقمندیم. باید بگویم كه نیبر به ایمان مسیحیان رادیكالی كه به مسیح به عنوان قاضی فرهنگ مینگریستند چندان علاقهمند نبود. وی آنها را در سنخ یك جای میداد و ایمانشان را فردگرایانه و معطوف به طرد این جهان درك میكرد. در فصل پیش (۱۴) با اشاره به تحقیق رزماری روتل (Ruether Rosemary )در كتاب پادشاهی رادیكال و در دستنوشتههای زیر چاپش در باب مسیحیتشناسی گفتیم كه وی عناصر انقلابی را در سنت مسیحی آشكار كرد.
او نشان داد كه آگاهی مذهبی كه در میان یهودیان تحت ستم و مسیحیان اولیه ایجاد شد به واسطه عناصر دین مسیحیت برای نسل بعدی منبعی برای تأمل و سنتی انقلابی گردید.
ریچارد نیبر بیشتر به دین اصلاحگرایانه تمایل داشت. چه نمونههایی را او برای سنخ پنج «یعنی مسیح دگرگونكننده فرهنگ» پیشنهاد میكرد؟ او در ابتدا به انجیل جان و نوشتههای سنت اگوستین استناد میكرد. آیا این كاملاً توجیهپذیر است؟ در حالی كه این نوشتههای قدیمی حضور فیضبخش الهی را در دگرگونیهای زندگی آدمی میپذیرند. اما آنها این امر را تنها تغییری شخصی میپندارند. مسیح عشق جدیدی در قلوب آدمیان افكند و به نوبه خود این عشق جدید به ایجاد جامعه جدیدی منجر گردید. این نوشتههای قدیمی حضور فیضبخش الهی را در میان آدمیان بازمیشناسانند اما این حضور رهاییبخش را نمیتوانند بر حسب تغییرات اجتماعی نوشتههای مذهبی رادیكال توضیح دهند. بیشتر با ظهور عصر جدید و دگرگونی ساختاری احوال آدمی ممكن گردید. نویسنده انجیل چهارم و سنت اگوستین معتقدند كه مسیح در اجتماع معتقدان خود حاضر است و آنها را به عشق و حقیقت به شیوهای اساساً مستقل از شرایط اجتماعی، هدایت میكند. در حالیكه ریشههای سنخ پنجم در عهد باستان قابل جستوجو است در كلیسای مسیحی معنویت تمام عیار مسیح، به عنوان دگرگونكننده فرهنگ، تنها بعد از عصر روشنگری پدید آمده است.
فردریك موریس (Frederick Maurice ) نمونه مناسبی برای نیبر است. او عالم دین انگلیسی قرن ۱۹ و فردی معتقد به حضور فیضبخش خداوند در همه نوع بشر بود. وی حركت روح را به سمت همكاری وآشتی در تاریخ میدید و مدافع نوعی اخلاق اجتماعی بود كه در سال ۱۸۸۸ آن را سوسیالیسم مسیحی مینامید. نیبر عناصری كه به سنخ پنج منجر میشد را در نوشتههای كالون مییافت. او به جنبههایی از آموزش كالونیست توجه میكرد كه بر اساس آن مسیحیان به كار در جهان و استقرار عدالت خداوند روی زمین تأكید میكردند.
نیبر پتانسیل انقلابی این نوع تقوا و دینداری را تصدیق میكرد در عین حال احساس میكرد كه این روند به واسطه تأكید بسیار در برابر خداوند، متعادل میشد. در عین حال كالون دین نوآورانه و معطوف به كنش را پدید آورد. او اساساً بر خصیصه دوگانه پیام مسیح تأكید كرد. نیبر مینویسد در برابر تقابل سرمدی خدا وانسان، كالون دوگرایی وجود حادث و قدیم و دوگراییهای دیگری از بهشت و جهنم سرمدی را میافزاید. از نظر نیبر سنخ پنج فهم درونیتری از خداوند متعال ارائه میدهد. این تلقی كه خداوند در بازسازی جهان حاضر است تا بعد از روشنگری بااهمیت نبود. ادعای من، كه بارها در این كتاب ذكر كردم، این است كه در طول قرون گذشته تغییرات مهمی در پروتستانتیسم و كاتولیسیسم رخ داده است. به خوبی فردریك موریس نشان داده است كه خداوند به مثابه امری رازآلود پرستش میشود و در زندگی انسانی حاضر و در شخصیت مسیح متجلی میشود. خداوند مردم را مكلف میكند و به آنها توان لازم را برای رویارویی با قدرتهای ظلمت و بازسازی زندگی بشری روی زمین به سمت عدالت و صلحی فراگیر عطا میكند. ما ابتدا این روند را در میان متفكران مذهبی انگلیسی و پروتستان دیدیم. در آمریكای شمالی اصول اجتماعی مذهبی به كشف خداوندی درونی منجر گردید.
اجازه دهید به نتایج دو مورخ كلیسا گوش سپاریم. « اصول اجتماعی مذهبی بر ایدههای مسلطی متكی است كه مشخصكننده ادعاهایی است كه در آن رشد یافته است. فرض اصلی درونی بودن خداوند بود، مفهومی كه تحت تأثیر نفوذ علم خصوصاً تكاملگرایان داروینی بر الهیات پروتستان به دست آمد. اعتقاد به خدایی درونی، كه هدفش را در جهان بشری قرار میدهد، اساساً دربرگیرنده تلقیای انسجامگرایانه از جامعه است. برداشتی كه در جامعهشناسی كاربرد دارد»(۱۶). «این تقاضا كه «این بنده را اكنون حفظ كن» تبدیل شده است به «این جامعه را اكنون حفظ كن» و شعار «انجیلی شدن جهان در زمانه ما» تبدیل شده است به «مسیحی شدن جهان در زمانه ما».
ترجمه : دکتر عباس کاظمی
منبع : هفته نامه فصل نو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست