دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا
میراث هیروشیما؛ تصمیمات در بالاترین مرتبه
بیش از شصت سال از نخستین- و آخرین- باری که سلاحهای هستهای در میدان جنگ استفاده شدند میگذرد. این شش دهه عدم استفاده، دستاوردی درخشان و احتمالا متضمن خوشاقبالی حیرتانگیز است.
در رابطه با کارآمدی نظامی سلاحهای هستهای یا توان بالقوهای که در ایجاد رعب و وحشت دارند هرگز تردیدی وجود نداشته است.
بخش اعظم اعتبار و افتخار در استفاده نکردن از این سلاحها را باید به «تابویی» نسبت داد که وزیر امور خارجه ایالاتمتحده جان فاستر دالس بسیار زود هنگام متوجه شد، یعنی در سال ۱۹۵۳ به این سلاحها الصاق شد و وزیر امور خارجه آن تابو را تقبیح و محکوم میکرد.
سلاحهای هستهای نفرینشده باقی ماندهاند، لعن و نفرینی که اینک بسیار سنگینتر از آنی است که دالس را در اوایل دهه ۱۹۵۰ اذیت میکرد. این سلاحها منحصر بهفرد هستند و بخش اعظم منحصر بهفردی آنها از تلقی منحصربهفرد بودنشان ناشی میشود. اکثر سلاحهای دیگر «متعارف» نامیده میشوند و از این واژه دو معنای متمایز برداشت میشود. یکی «معمولی، آشنا و سنتی» است که میتوان برای غذا، پوشاک یا مسکن بهکار برد. معنای جالبتر «متعارف» چیزی است که گویی از یک میثاق، توافق و عرف برمیخیزد. یکعرف خیلی ساده تثبیت شده که سلاحهای هستهای متفاوت هستند.
حقیقتا مقیاس و قدرت تخریب باورنکردنی سلاحهای هستهای، سلاحهای متعارف را تحتشعاع خود قرار میدهد، اما به محض پایان دوره تصدی آیزنهاور، امکان ساخت سلاحهای هستهای با توان انفجاری کمتر نسبت به بزرگترین مواد منفجره متعارف فراهم شد. به نظر میرسید برای عدهای از برنامهریزان نظامی، «اندکی» سلاح هستهای، با تابویی که آنها فکر میکردند باید بهدرستی فقط به سلاحهایی در حد و اندازه مرتبط با هیروشیما یا ناکازاکی الصاق شود لکهدار نمیشد. اما در آن هنگام، سلاحهای هستهای به نسلی جداگانه تبدیل شده بودند؛ اندازه تسلیحات هستهای نمیتوانست نشاندهنده هیچگونه چشمپوشی از این نفرین باشد.
این گرایش، عرف یا سنتی که ریشه دوانید و در طی این شش دهه به رشد خود ادامه داده است، دارایی است که باید پاس داشته شود. هیچ تضمینی برای بقای آن نیست و برخی دارندگان یا دارندگان بالقوه سلاحهای هستهای، خود را با این عرف شریک و همآوا نمیدانند. چگونه این خودبازدارندگی را حفظ کنیم، چه نوع سیاستها یا فعالیتهایی، خودبازدارندگی را تهدید میکنند، چگونه خودبازدارندگی نقض یا فسخ میشود و چه ترتیبات نهادی، پشتیبان یا تضعیفکننده آن است. اینها پرسشهایی هستند که شایسته توجه جدی میباشند. چگونه خودبازدارندگی ایجاد شد، آیا چارهناپذیر بود، آیا نتیجه طراحی دقیق بود، آیا شانس و اقبال دخالت داشت و اینکه باید ارزیابی کنیم در دهههای آینده مستحکم یا تزلزلپذیر باقی میمانند، موضوعاتی هستند که ارزش بررسی کردن دارند. حفظ این سنت و اگر امکان بسط دادن آن به سایر کشورهایی وجود دارد که هنوز به سلاحهای هستهای دست نیافتند، به همان اندازه پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای که مجددا در سال ۲۰۰۵ تجدید مذاکره شد اهمیت دارد.
نخستین فرصتی که امکان استفاده از این سلاحها فراهم شد در اوایل جنگ کره بود. سربازان آمریکایی و کرهجنوبی به حومه شهر ساحلی جنوبی پوسان عقبنشینی کردند و اوضاع حکایت داشت که در معرض خطر قرار دارند، چون قادر به حفظ شهر یا تخلیه آن نبودند. مساله کاربرد سلاح هستهای در مباحث عمومی ایالاتمتحده و پارلمان انگلستان مطرح شد. نخست وزیر کلمنت اتلی به واشنگتن سفر کرد تا از ترومن عاجزانه درخواست کند از سلاحهای هستهای در کره استفاده نکند. این بازدید و هدف آن علنی و تبلیغ شده بود. مجلس عوام انگلیس که خود را شریک در عملیاتی میدید که به تولید سلاحهای هستهای منجر شد، این مشروعیت را برای انگلستان قائل بود که در تصمیم آمریکا اعمال نظر و دخالت کند.
استقرار موفقیتآمیز نیروها در منطقه اینچن این پرسش را مطرح ساخت که اگر وضعیت در مدار پوسان به حد کافی ناامیدکننده شده بود آیا سلاحهای هستهای استفاده میشد. به هر صورت، دست کم اینکه پرسش استفاده از سلاح هستهای مطرح شده بود و برونداد آن منفی بود.
شاید دلایل خیلی کافی در تبیین عدم استفاده از سلاح هستهای در زمان جنگ کره وجود داشت، اما به یاد نمیآورم که ملاحظهای مهم برای آمریکا یا عموم مردم آمریکا، درک پیامدهای به اثبات رساندن این مساله بود که سلاحهای هستهای «قابل استفاده» بودند و در نتیجه احتمال گسترش یافتن سنت استفاده از این سلاحها را افزایش داده باشد.
سلاحهای هستهای یک بار دیگر در فاجعه به بار آمده با ورود ارتش چین به جنگ کره به کار برده نشد و در عین حال طی جنگ فرسایشی خونینی که با مذاکرات پانمونجان همراه گشت استفاده نشد. اینکه آیا اگر جنگ برای چند ماه دیگر برقرار بود سلاحهای هستهای مورد استفاده قرار میگرفت و در کجا و چگونه احتمالا استفاده میشد و حوادث متعاقب آن چه میبود، اگر این سلاحها در کره شمالی یا در چین آن زمان استفاده شده بود البته جنبه گمانه زنی دارد. اینکه آیا اثر تهدیدآمیز سلاحهای هستهای که قاعدتا علیه کشور چین بهکار رفت به جای اینکه در میدان جنگ استفاده شود، بر مذاکرات آتشبس تاثیر گذاشت یا خیر مبهم باقی مانده است.
کتاب مکجورج بوندی به نام «خطر و بقاء: انتخاب بمب در پنجاه سال اول» چاپ ۱۹۸۸، ماجرای جذابی از سلاحهای هستهای بین آیزنهاور و دالس را مستند میسازد. در جلسه شورای امنیت ملی در ۱۱ فوریه ۱۹۵۳، دقیقا چند هفته پس از معارفه آیزنهاور «وزیرخارجه دالس، مساله اخلاقی خودبازدارندگی در استفاده از بمب الف را به بحث گذاشت. به نظر وی، ما باید این تفکیک دروغین را از بین ببریم.» (بوندی، ۲۴۱). من از آن زمان هیچ تحلیلی درباره اقدامات دولت به یاد ندارم که تمایل به برهمزدن این تفکیک داشته باشد یا اقدامات یا بیعملیهایی که تفکیک را حفظ کرده و تقویت نمود. اما ظاهرا وزیر خارجه معتقد بود و احتمالا بدیهی گرفته بود که کل شورای امنیت ملی معتقد بودند محدودیتها واقعی هستند، حتی اگر چنین تفکیکی کاذب بوده و اینکه از محدودیت استقبال نشده بود.
مجددا در ۷ اکتبر ۱۹۵۳، دالس گفت: «هر طوری که شده است ما باید تابوی استفاده از سلاحهای هستهای را از بین ببریم.» (بوندی، ۲۴۹). دقیقا چند هفته بعد رییسجمهوری در سند سیاست اساسی امنیت ملی این عبارت را تایید کرد، که در صورت بروز دشمنیها، ایالاتمتحده در دسترس بودن سلاحهای هستهای را برای استفاده همانند سایر تسلیحات مورد بررسی قرار خواهد داد. (۲۴۶). این عبارت قطعا باید بیشتر به حالت شعاری و خطابهای خوانده شود تا امری واقعی. تابوها با اعلام منقضی شدن آنها، حتی از ذهن آن کسی که اعلام میکند به آسانی زدوده نمیشوند. شش ماه بعد، در یک جلسه محرمانه ناتو، موضع ایالاتمتحده این بود که با سلاحهای هستهای « اکنون باید برخوردی بشود که گویی در واقع سلاح متعارف شدهاند.» (۲۶۸). مجددا اینگونه سخن گفتن، نمیتواند قضیه را همینگونه سازد؛ نابود ساختن میثاقهای ضمنی، برخی اوقات سختتر از میثاقهای صریح هستند که در اذهان بالقوه نافرمان وجود دارند به جای اینکه بر روی کاغذ فناپذیر باشند.
به نظر بوندی، آخرین بیانیه عمومی در مسیر پیشروی سلاحهای هستهای به سمت وضعیت متعارف، طی بحران کیوموی اتفاق افتاد. در ۱۲مارس ۱۹۵۵ آیزنهاور در پاسخ به یک پرسش گفت «در هر جنگی که میتوان از این گونه تسلیحات برای اهداف اکیدا نظامی و برای مقاصد منحصرا نظامی استفاده کرد، من هیچ دلیلی نمیبینم که چرا آنها نباید استفاده شوند، دقیقا همانطور که یک گلوله یا هرچیزی دیگری را استفاده میکنیم»(۲۷۸). قضاوت بوندی که من هم با وی هم عقیدهام این است که چنین حرفی بیش از آنکه یک تصمیم و رأی سیاستی باشد، یک توصیه و ترغیب بود.
آیا آمریکا واقعا حاضر به استفاده از سلاحهای هستهای برای دفاع از کیوموی یا خود تایوان بود؟ آشکار شد که آمریکا مجبور به اینکار نبود. حمل مشهود آتشبار هستهای به تایوان، قطعا به قصد تهدیدآمیزی بوده است. از دیدگاه دالس، بلوفزدن مخاطرهآمیز بوده است. بهکار نبردن سلاحهای هستهای درحالیکه چینیها، تایوان را تصرف میکردند، این تابو را برای همیشه در اذهان حک میکرد. در همان اثنا، حادثه کیوموی فرصتی عالی برای دالس بود تا این تابو را از بین ببرد. استفاده از سلاحهای اتمی با برد کوتاه به شیوهای کاملا تدافعی، منحصرا علیه سربازان مهاجم، خصوصا در دریا یا در سرپلها که عاری از غیر نظامیان است، احیانا همان چیزی بوده است که آیزنهاور تمایل به اجازه دادن آن داشته است و متحدان اروپایی تایید میکردند و سلاحهای هستهای اثبات کرده بودند که قادر به استفاده شدن هستند، دقیقا مثل اینکه یک گلوله یا چیز دیگری را استفاده میکنید.» چینیها این فرصت را فراهم نساختند.
دولتهای کندی و جانسون در زمینه سلاحهای هستهای کاملا در نقطه مقابل آیزنهاور بودند. نقشهای درون کابینه نیز تغییر یافته بود. هر کسی که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم به دنیا آمده است بهندرت نام وزیر دفاع آیزنهاور را به خاطر میآورد. اما اکثر کسانی که تاریخ آمریکا را مطالعه کردهاند، نام جان فوستر دالس را میدانند. اندکی تحقیق در کتاب بوندی این تضاد را نشان میدهد. در بخش فهرست نامهای کتاب بوندی، سی و یک ارجاع به دالس اما فقط دو تا به چارلز ویلسن شده است. در دولتهای جان اف کندی و لیندون جانسن این امتیازها معکوس میشود: چهل و دو ارجاع به مکنامارا و دوازده تا به دین راسک.
جنبش ضد هستهای در دولت کندی از پنتاگون رهبری شده بود و در ۱۹۶۳ وزیر دفاع مکنامارا مبارزات خود- و کندی- را برای کاهش اتکا به دفاع هستهای در اروپا با بر پا ساختن نیروهای متعارف پرهزینه در ناتو شروع کردند. طی یکی دو سال بعد، مکنامارا با این ایده همداستان شد که سلاحهای هستهای به هیچ وجه «قابل استفاده» به آن معنایی که آیزنهاور و دالس قصد داشتند، نیستند. بیتردید اکتبر وحشتناک ۱۹۶۲ به بیزاری از سلاحهای هستهای از جانب برخی مشاوران اصلی کندی و خود کندی کمک کرد.
تضاد بین نگرش آیزنهاور و کندی- جانسون به سلاحهای هستهای به زیبایی در بیانیه لیندون جانسن در سپتامبر ۱۹۶۴ خلاصه شده است. «اشتباه نکنید. چیزی به اسم سلاح هستهای متعارف وجود ندارد. به مدت نوزده سال پرمخاطره هیچ ملتی اتم را علیه ملت دیگر بهکار نگرفته است. اینک انجام چنین کاری یک تصمیم سیاسی در بالاترین مرتبه است». (نیویورک تایمز، ۸ سپتامبر ۱۹۶۴، ص ۱۸).
آن بیانیه، چنین تصوری که سلاحهای هستهای براساس کارآمدی نظامی آنها قضاوت میشوند را کنار گذاشت. بیانیه، تفکیک دروغین دالس را دور ریخت: «یک تصمیم سیاسی در بالاترین مرتبه» در مقایسه با «در دسترس بودن برای استفاده مثل سایر تسلیحات.»
من خصوصا تحت تاثیر «نوزده سال پرمخاطره» قرار گرفتم که جانسون فهمانید ایالاتمتحده به مدت نوزده سال در برابر وسوسه انجام آنچه دالس میخواست، ایالاتمتحده آزادی انجامش را داشته باشد، هر جا که به سلاحهای هستهای ارتباط پیدا میکرد مقاومت نمود. او تلویحا اشاره کرد ایالاتمتحده یا اگر به شکل دستهجمعی بگوییم ایالاتمتحده و سایر دولتهای صاحب سلاح هستهای، سرمایهگذاری باارزشی به مدت نوزده سال در عدماستفاده از سلاحهای هستهای انباشته کرده بودند و این نوزده سال قرنطینه برای سلاحهای هستهای، بخشی از آن چیزی بوده است که هر تصمیمی را برای استفاده از این سلاحها یک تصمیم سیاسی با بالاترین مرتبه میسازد.
در اینجا لازم است مکث کرده و معنای لغوی این عبارت که «چیزی به اسم سلاح هستهای متعارف وجود ندارد» را مورد بررسی قرار دهیم. مشخصا اینکه چرا یک بمب هستهای که از بزرگترین بمب بسیار قوی جنگ جهانی دوم کوچکتر است یا مینهای زمینی هستهای که مانع پیشروی تانکها شده و یا موجب رانش زمین در گذرگاههای کوهستانی شده یا یک بمب هستهای زیر آبی با قدرت انفجاری متوسط جهت استفاده علیه زیردریاییها در عمق آب را نمیتوان متعارف ملاحظه نمود؟ چه چیز هولناکی درباره استفاده از سه بمب اتمی «کوچک» برای نجات فرانسویان محاصره شده در دین بین فو، آنطور که در آن زمان بحث شده بود میتوانست وجود داشته باشد؟ چه ایرادی در استفاده از توپخانه ساحلی هستهای علیه یک ناوگروه چینی کمونیستی اشغالگر در خلیج تایوان دیده میشد؟
دو پاسخ به چنین پرسشی داده شده است، یکی عمدتا غریزی است، دیگری تا حدی تحلیلی است، اما هر دو بر یک باور متکی هستند یا یک احساس- احساسی که تاحدی فراتر از دسترس تحلیل است- اینکه سلاحهای هستهای صرفا متفاوت و جنسا متفاوت هستند. پاسخ شهودیتر را احتمالا بهتر میتوان صورتبندی کرد، «اگر ناگزیر به پرسیدن آن پرسش هستید، پاسخ را درک نخواهید کرد.» ویژگی ژنریک هر چیز هستهای به سادگی- آنطور که منطقیون مینامند- یک اصل بدیهی، یک اکسیوم است و تحلیل غیرضروری و بیفایده بود.
دیگر واکنش تحلیلیتر، استدلال خویش را از منطق حقوقی، دیپلماسی، نظریه چانهزنی و نظریه آموزش و انضباط شامل خودمنضبطی میگیرد. این استدلال برخطوط درخشان، شیب لغزنده، مرزهای کاملا تعریف شده و چیزهایی که سنتها و میثاقهای ضمنی را ساختهاند تاکید داشت. (برخی اوقات از قیاس با «اندکی نوشیدنی» برای درمان و بهبود حال یک الکلی، شنیده میشود.) اما هر دو خط استدلال به همان نتیجهگیری میرسند: سلاحهای هستهای، به محض اینکه وارد جنگ میشدند، قابل مهار، محدود و محصور شدن نیستند یا احتمالا نخواهند بود.
برخی اوقات این استدلال صریح مطرح میشد که اهمیتی ندارد سلاحهای اولین بار استفاده شده چقدر کوچک باشند، اندازه سلاحها بالاجبار افزایش میباید و هیچ مکان توقف طبیعی وجود ندارد. برخی اوقات استدلال این بود که نظامیان را باید منضبط کرد و به محض اینکه آنها اجازه استفاده از سلاحی را پیدا کنند، جلوگیری از گسترش هر سلاحی غیرممکن خواهد بود.
«بمب نوترونی» یک نمونه روشن است. این یک بمب یا بمب بالقوه است که چون خیلی کوچک است و چون موادی که با آن ساخته شده است، «نوترونهای سریع» را خارج میکنند که درحد فاصلهای کشنده است که در آن فاصله انفجار و تشعشع گرمایی نسبتا معمولی است. آنطور که تبلیغ میشود بمب نوترونی مردم را بدون خسارت جدی رساندن به ساختارها میکشد. مساله تولید و استقرار این نوع سلاحها در دولت کارتر مطرح شد، واکنش ضدهستهای را برانگیخت که باعث شد در دست مطالعه باقی بماند. اما همان بمب- حداقل همان ایده- موضوع بحثهای حتی آتشینیتری پانزده سال قبلتر شده بود و در آنجا بود که استدلال تند و تیزتر شد و مجددا در دهه۱۹۷۰ برای استفاده آماده شده بود. آن استدلالی ساده و قطعا معتبر بود که آیا استحقاق تعیینکنندگی داشت یا خیر مهم بود که این تفکیک - آنطور که نامیده میشد فضای آتششکن- بین سلاحهای هستهای و متعارف را به هم نزنیم و چون بمب نوترونی بازدهی پایینی داشت یا چون نوع مرگآور «خوشخیم» آن، وحشت ایجاد کرده بود و استدلال میشد که وسوسه قوی برای استفاده از این سلاح در جایی وجود داشت که سلاحهای هستهای در غیر اینصورت مجاز نبود و این که استفاده از این سلاح، آن آستانه را از بین برده، فضای آتششکن را به هم میزد و راه را برای گامهای ذرهای به سمت تشدید هستهای هموار میکند.
این استدلال در مجموع تفاوتی با استدلال علیه به اصطلاح انفجارهای هستهای صلحآمیز (PNE) ندارد. استدلال قاطع علیه PNE این بود که آنها، دنیا را به انفجارهای هستهای عادت میدهد، این باور که انفجارهای هستهای ذاتا شریرانه بوده و خودبازدارندگیها در سلاحهای هستهای را کاهش میدهد. چشمانداز انفجار بستر رود در روسیه شمالی یا یک کانال آب عبوری برای آبهای نیل یا بنادر کشورهای در حال توسعه، در رابطه با «مشروعیت بخشی» انفجارهای هستهای ایجاد نگرانی میکرد.
یک نوع تظاهر افشاگرانه از این بیزاری و تنفر در انکار سراسری بازرسان تسلیحات و تحلیلگران سیاست انرژی آمریکایی برای چشمانداز منبع انرژی برقی تمیز اکولوژیک دیده میشود. در دهه۱۹۷۰ پیشنهاد داده شد که برای تولید بخار در غارهای زیرزمینی، بمبهای کوچک گرماهستهای منفجر شود. من دیدهام این ایده بالاتفاق و بدون استدلال رد شد، گویی که مخالفت چنان واضح بود که نیازی به بیان کردن نداشت. تا آنجا که من میتوانم بگویم مخالفت همیشه این بود که حتی انفجارهای گرماهستهای «خوب»، بد بودند و باید به همان شیوه حفظ میشدند. (من میتوانم آیزنهاور را تصور کنم: «با وقوع هر بحران انرژی اگر بتوان این چیزها را در سایتهای اکیدا غیرنظامی برای مقاصد منحصرا غیرنظامی استفاده کرد، من هیچ دلیلی نمیبینم که چرا آنها را نباید استفاده کرد؛ دقیقا همانطورکه ما یک بشکه نفت یا چیز دیگری را استفاده میکنیم.» و دالس گفت: «هر جور شده است ما باید موفق به از بین بردن تابوی استفاده از این منابع انرژی گرمایی هستهای تمیز شویم.»)اما مهم است که فکر نکنیم فقط سلاحهای هستهای این ویژگی را دارند که مستقل از مقدار یا اندازه، جنسا متفاوت هستند. گازهای شیمیایی در جنگ جهانی دوم استفاده نشد.
استدلال آیزنهاور- دالس را میتوان برای گاز شیمیایی بهکار برد: «در هر جنگی که این گازهای شیمیایی را میتوان برای اهداف اکیدا نظامی و برای مقاصد منحصرا نظامی استفاده کرد، من هیچ دلیلی نمیبینم که چرا آنها نباید عینا استفاده شوند، همانطور که یک گلوله یا چیز دیگر را استفاده میکنیم.»
اما تا آنجا که ما میدانیم، ژنرال آیزنهاور فرمانده عالی نیروهای اعزامی متحدین، هرگز چنین سیاستی را پیشنهاد نداد. احتمالا اگر در آن زمان، او در معرض تمرین قرار گرفته بود خودش را متقاعد میکرد که نه اینکه گازشیمیایی نباید هرگز استفاده شود؛ اما گازشیمیایی حداقل متفاوت از گلوله بود و تصمیمات در مورد استفاده از آن، مسائل استراتژیک جدیدی مطرح میساخت و ده سال بعد او احتمالا دستور اعاده آن خط فکری را صادر میکرد. زمانیکه من با اکراه تصور میکنم، به وزیر خارجه خود اجازه میداد تا برای استفاده از سلاحهای هستهای پافشاری کند در آنچه آیزنهاور ظاهرا تصور انجامش را برای گاز شیمیایی در میدان جنگ اروپایی نمیداد.
چیزهای دیگری هم هستند که کیفیت همه یا هیچ را در جنگ دارند. ملیت یکی از اینها است. چینیها دخالت مشهودی در جنگ کره نداشتند تا زمان مداخله به نیروی زیاد فرا رسید. مشاوران نظامی آمریکایی همیشه هشدار داده بودند از هر چیزی که قابل تفسیر به عنوان جنگ باشد خودداری ورزند، تصور بر این بود که چنین آلودگیهایی را نمیتوان مهار کرد. مقداری ملاحظه از مداخله آمریکا در هند و چین در زمان دین بین فو اما نه در جبهه زمینی وجود داشت، و نه در هوا، تصور میشد که گشت اکتشافی، کمتر از بمبباران کردن به عنوان «مداخله» محسوب میشود. نوعا این تصور هست که فراهم کردن تجهیزات، حالت مشارکتی کمتری نسبت به عرضه نیروی نظامی دارد؛ ما اسرائیلیها را مسلح میسازیم و مهمات را حتی در زمان جنگ ارائه میکنیم، اما فرستادن تعداد زیادی افراد برای همراهی کردن پیاده نظام آمریکایی، عمل بزرگتری از مشارکت نظامی تصور خواهد شد تا تحویل ۵میلیارد دلار سوخت، تسلیحات و قطعات یدکی.
این همه را من ذکر میکنم تا نشان دهم پدیدههای ادراکی و سمبلیکی وجود دارند که تداوم مییابند و بازگشت میکنند و کمک به شکلگیری پدیده هستهای را کمتر تعجبآور میسازند و بسیار در خور ملاحظه میبینم که چگونه این محدودیتهای ادراکی و خود بازدارندگیها از مرزهای فرهنگی عبور میکند. طی مرحله چینی شدن جنگ کره، ایالاتمتحده هرگز پایگاههای هوایی در چین را بمباران نکرد؛ «قاعده» این بود که پروازهای عملیات بمباران چینیها از کره شمالی سرچشمه میگرفت و به قوانینی که هواپیماهای چینی از منشاء منچوری در مسیر بمباران کردن اهداف آمریکاییشان، در باندهای موقت کره شمالی به زمین بنشینند وفادار بودند. این به ما گوشزد میکند که قلمرو ملی مثل ملیت است: عبور از رود یالو بین چین و کره شمالی، از طریق زمینی یا از هوا، یک گسستگی کیفی است. اگر ژنرال داگلاس مکآرتور موفق به تصرف تمام کره شمالی شده بود، حتی او نمیتوانست پیشنهاد دهد که نفوذ دقیقا «یک کمی» به درون چین مناسب است چون که آن فقط یک کمی بود.
در عین حال این نوع آستانههای کیفی همه یا هیچ، اغلب مستعد تضعیف شدن هستند. آن دالسی که مایل است تابو وجود نداشته باشد نه فقط تلاش میکند تا مانع را نادیده بگیرد، وقتی که آن مانع مهم است، بلکه مهارت خود را برای اضمحلال مانع بهکار میبرد، وقتی که ممکن است اهمیت زیادی نداشته باشد، با پیشبینی فرصتهای بعدی وقتی آن مانع یک شرمساری واقعی میشود. بوندی پیشنهاد میدهد که در بحث امکان استفاده از بمبهای اتمی برای دفاع از دین بین فو، دالس و آدمیرال آرتور راد فورد، رییس ستاد مشترک ارتش، در ذهن نه فقط ارزش محلی در هند و چین بلکه استفاده از دین بین فو در «استفاده از بمبهای اتمی را به صورت بینالمللی قابل قبول ساختن» داشت هدفی که دالس و رادفورد هم نظر بودند.
گریز از سلاحهای هستهای- حتی شاید بگوییم بیزاری و انزجار از آنها- قدرتمندتر میشود و درون دکترین نظامی محبوس میشود، حتی بدون اینکه کاملا قدر دانسته شده یا حتی به آن اقرار شود. دولت کندی یک عملیات تهاجمی برای دفاع متعارف در اروپا در زمینههایی آغاز کرد که سلاحهای هستهای قطعا نباید استفاده شوند و احتمالا در صورت وقوع جنگ استفاده نخواهند شد. در سراسر دهه ۱۹۶۰، دیدگاه رسمی شوروی، انکار امکان درگیری غیرهستهای در اروپا بود. با اینحال شورویها مقدار زیادی پول صرف توسعه دادن قابلیتهای غیرهستهای در اروپا کردند، خصوصا در هواپیماهایی که قابلیت حمل بمبهای متعارف داشتند. این قابلیت پرهزینه کاملا بیاستفاده خواهد شد در صورتی که هر جنگی محکوم به هستهای شدن باشد. آن اعتراف ضمنی شوروی را منعکس میکند که هر دو طرف احتمالا قابلیت جنگ غیرهستهای دارند و هر دو طرف منافعی فراوان داشتند که جنگ را غیرهستهای نگهدارند- غیرهستهای نگهداشتن جنگ با داشتن قابلیت جنگیدن غیرهستهای.
کنترل تسلیحات اغلب با محدودیتها بر مالکیت یا استقرار سلاحها یکسان گرفته میشود که اغلب نادیده گرفته میشود که این سرمایهگذاری متقابل در قابلیت غیرهستهای یک نمونه شایان توجه از کنترل اعترافنشده اما متقابل تسلیحاتی بود. آن فقط محدودیت بالقوه در استفاده از سلاحهای هستهای نیست؛ آن سرمایهگذاری در یک شکلبندی از تسلیحات است تا آنها را برای جنگ غیرهستهای توانمند بسازد. آن به ما متذکر میشود که خودبازدارندگی در «اولین استفاده»، شاید بدون اعلانها قدرتمند باشد، حتی قدرتمند بودن در حالیکه یک طرف از به رسمیت شناختن مشارکت خود در آنچه آن است، خودداری میورزد.
به استثنای احتمالی پیمان موشکی ضدبالستیک، این تشکیل متعارف در اروپا، مهمترین مفاهمه تسلیحاتی شرق- غرب تا زمان نابودی شوروی بود. آن کنترل تسلیحاتی اصیل حتی اگر غیرصریح بود، حتی اگر انکار
شود - واقعی بودن مثل اینکه دو طرف یک پیمان امضا کردهاند که آنها را متعهد میسازد، به نفع دفع کردن سلاح هستهای، مبالغ عظیمی ذخایر و نیروی انسانی صرف نیروهای متعارف کردند. سرمایهگذاری در محدودسازی استفاده از سلاحهای هستهای به همان اندازه که سمبولیک بود واقعی بود.
اینکه شورویها، این خودبازدارندگی را یادگرفته بودند به نحو شگفتآوری طی عملیات ادامهدار خود در افغانستان به نمایش گذاشتند. من درباره این احتمال که شوروی ممکن است سنت عدم استفاده را به هم بزند تا از شکست پرهزینه و خفتبار در کشور عقبمانده افغانستان خودداری کند هرگز نه در جایی خواندم و نه در بحث عمومی شنیدم. خودبازدارندگی در استفاده از سلاحهای اتمی به آگاهی عمومی تبدیل شد، همگان در این گرایش چنان قاطعانه سهیم شده بودند که نه فقط استفاده از سلاحهای هستهای در افغانستان تقریبا به طور همگانی تقبیح شد، حتی به آن فکر هم نشده بود.
اما بخشی از آن به دلیل سکوت هستهای نوزده ساله رییسجمهور جانسون بود که به چهارمین و سپس پنجمین دهه گسترش یافته بود و هرکسی در مواقع مسوولیت آگاه بود که این سنت شکسته نشده، گنجینههایی است که ما مشترکا حفظ میکنیم. ما مجبوریم بپرسیم آیا اگر این سنت یک بار شکسته شود، میتواند خودش را ترمیم کند؟ اگر ترومن سلاحهای هستهای را طی تهاجم چینیها به کره استفاده کرده بود، آیا نیکسون در ۱۹۷۰ بهواسطه وقفه بیست و پنج ساله تحت تاثیر قرار نمیگرفت آنطور که جانسون با وقفه نوزده ساله در ۱۹۶۴ تحت تاثیر قرار گرفت؟ اگر نیکسون سلاحهای هستهای را حتی به میزان بسیار اندک در ویتنام استفاده میکرد، آیا شورویها از استفاده در افغانستان و مارگارت تاچر در جنگ فالکلند اجتناب میورزیدند؟ اگر نیکسون سلاحهای هستهای را در ۱۹۶۹ یا ۱۹۷۰ استفاده کرده بود، آیا اسرائیلیها برای استفاده از آنها علیه سرپلهای مصری شمال کانال سوئز در ۱۹۷۳ مقاومت میکردند؟
پاسخ قطعا این است که ما نمیدانیم. یک احتمال این است که ترس و هراس از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی یکبار دیگر تکرار میشد و مصیبت مجددا حتی با وزن بیشتر نازل میگشت. احتمال دیگر این است که سکوت طولانی شکسته میشد و سلاحهای هستهای به عنوان ابزارهای مؤثر نظامی ظاهر میگشتند و خصوصا به طور یکجانبه علیه خصمی که این سلاح را نداشت بهکار میرفتند، موهبتی که احتمالا میزان تلفات را در هر دو طرف جنگ کاهش میداد آنگونه که برخی فکر میکنند بمب اتمی در هیروشیما اینکار را کرد. همه اینها احیانا بستگی به مراقبتی داشت که سلاحها فقط به اهداف نظامی محدود شوند یا در روشهای آشکارا «تدافعی» استفاده گردند.
ما از گرفتار وسوسه شدن در جنگ خلیج فارس در ۱۹۹۱ جان سالم بهدر بردیم. عراق به تملک و تمایل در استفاده از سلاحهای «غیر متعارف»- بمبهای شیمیایی- شناخته شده بود. اگر سلاحهای شیمیایی با تاثیر مخرب علیه نیروهای ایالاتمتحده استفاده شده بود، مساله واکنش مناسب، قضیه هستهای را مطرح میساخت. من مطمئن هستم اگر رییسجمهور آمریکا در آن شرایط، ضروری تشخیص میداد که از سلاحهای متعارف بالاتر برود، سلاحهای هستهای در میدان جنگ، انتخاب نظامی میشدند. سلاحهای هستهای آن چیزی هستند که نیروهای زمینی، دریایی و هوایی آموزش دیدند و آماده و مجهز به استفاده از آنها هستند؛ اثراتشان در انواع مختلف آب و هوا و قلمرو خاکی کاملا درک شدهاند. حرفه نظامی به طور سنتی، سم را حقیر شمرده و بد میداند. وسوسه قوی به سمت واکنش نشان دادن با نوعی سلاح غیرمتعارف بوده است که آنها به بهترین وجه میدانستند، چگونه استفاده کنند. انجام اینکار به چهل و پنج سال پرمخاطره پایان میداد و ما اینک امیدواریم هیچ رییسجمهوری مجبور نباشد با چنین «تصمیم سیاسی با بالاترین مرتبه» مواجه نشود. تردیدی ندارم هر رییسجمهوری اذعان خواهد کرد این حالت، همان نوع تصمیمی بود که او مواجه شده بود.
من در رابطه با جایگاه سلاحهای هستهای، توجه بیشتری به این که کجا هستیم و چگونه به اینجا رسیدیم اختصاص دادم با باور بر اینکه توسعه آن جایگاه به اندازه توسعه زرادخانه هستهای مهم بوده است. تلاش برای منع گسترش در ارتباط با توسعه، تولید و استقرار سلاحهای هستهای، موفقیتآمیزتر از آن چیزی بوده است که اکثر مراجع میتوانستند ادعای پیشبینی کنند؛ وزن انباشتی سنت علیه کاربرد هستهای را که ملاحظه میکنم اثرپذیری و ارزشمندی کمتری نداشته است. ما به تلاشهای منع گسترش برای مهارکردن تولید و استقرار سلاحها توسط کشورهای بیشتر و بیشتر وابسته هستیم؛ ما حتی به خودبازدارندگی مشترک جهان علیه کاربرد هستهای بیشتر وابسته هستیم. حفظ این خود بازدارندگیها و بسطدادن آنها به فرهنگها و منافع ملی، اگر که میدانیم چگونه عملی است که احیانا در حال حاضر در آن خودبازدارندگیها سهیم نیستند، بخش سرنوشتسازی از سیاست هستهای ما خواهد بود.
من از سرمقالههایی که الوین ام وینبرگ، فیزیکدان برجسته هستهای، در چهلمین سالگرد هیروشیما و ناگازاکی در بولتن دانشمندان اتمی نوشت نقل قول میکنم. او پس از گفتن اینکه همیشه متقاعد بوده است جان آمریکاییها و ژاپنیهای بیشتری به خاطر استفاده از بمب در ژاپن نجات داده شده بود، او دلیل دیگری برای باور خود که هیروشیما (اما نه ناکازاکی) خوشبخت بود، میدهد. «آیا ما شاهد تقدیس تدریجی هیروشیما هستیم- یعنی ارتقای رویداد هیروشیما به جایگاه رویدادی عمیقا اسرارآمیز، رویدادی که سرانجام شبیه نیروی مذهبی مثل رویدادهای انجیل بود؟ من قادر به اثبات آن نیستم، اما متقاعد شدهام که چهلمین سالگرد هیروشیما، با فوران گسترده نگرانی، تظاهرات عظیمش، پوششدهی گسترده رسانهها به آن، به اجرای مراسم مهم دینی شباهت پیدا میکند... این تقدسزایی هیروشیما، یکی از امیدبخشترین تحولات عصر هستهای است.»
پرسش سرنوشتساز این است آیا غریزه ضدهستهای که چنان استادانه توسط وینبرگ ابراز شد به فرهنگ «غربی» محدود میشود. من معتقدم مجموعه گرایشها و انتظارات درباره سلاحهای هستهای، به طرز قابل تشخیصی در بین مردم و نخبگان کشورهای توسعه یافته گسترش یافته است. ما لازم است از شوروی سپاسگزار باشیم که به این شیوه در افغانستان رفتار کرد، یعنی افزودن موردی دیگر به فهرست جنگهای خونینی که از سلاحهای هستهای استفاده نشدند. چهل سال قبل ما تصور میکردیم رهبری شوروی بهدور از احساس همبستگی هیروشیما آنگونه که وینبرگ بیان کرد خواهد بود، مصون از انزجار عمومی که جان فاستر دالس قبول نداشت، مصونیت از معلق بودن (تهدید) همه این سالهای پرمخاطره که ترس در دل رییسجمهور جانسون انداخت. در هر تلاشی برای برونیابی گرایشهای هستهای غربی به سمت مناطقی از جهان که گسترش هستهای برای ترساندن ما شروع میشود، هم شکلی قابل توجه ایدئولوژیهای شوروی و غرب یک نقطه عزیمت اطمینانبخش است.
پرسش آنی این است که آیا میتوانیم انتظار داشته باشیم رهبران هند و پاکستان به حد کافی از سلاحهای هستهای ترس داشته باشند. اکنون هر دو کشور آن سلاحها را در اختیار دارند. دو امکان سودمند وجود دارد. یکی اینکه آنها در خودبازدارندگی شریک شوند- تابویی را قدردانی کنند- که من بحث کردم. دیگر اینکه آنها، همآنطورکه ایالاتمتحده و شوروی اینطور بودند، تشخیص خواهند داد، چشمانداز تلافیجویی هستهای، عواقب هرگونه راهاندازی جنگ هستهای را تقریبا غیر قابل تصور میسازد.
موارد عدم استفاده از سلاحهای هستهای که من بحث کرده بودم در هر مورد، استفاده احتمالی علیه یک عدم دارنده بود. عدم استفاده بین ایالاتمتحده و شوروی به نحو متفاوتی ایجاد شده بود: چشمانداز تلافیجویی هستهای هرگونه راهاندازی جنگ هستهای را به نظر غیرعاقلانه میسازد. به استثنای بدترین وضعیت اضطراری نظامی قابل تصور و اینکه نوع وضعیت اضطراری نظامی هرگز وسوسهای برای استفاده ایجاد نکرد. تجربه برخورد ایالاتمتحده- شوروی، احتمالا هندیها و پاکستانیها را تحت تاثیر قرار میدهد؛ بزرگترین ریسک این است که یکی از این دو با یک نوع وضعیت اضطراری نظامی روبهرو شود که تجربههای محدود از بهکارگیری این نوع تسلیحات را میطلبد و هیچ پیشینههایی وجود ندارد که به ما یا به آنها بگوید بعد از آن چه اتفاقی میافتد. من هیچ استدلالی به طرفداری از معاهده ممنوعیت آزمایش جامع (CTBT) که سنا در ۱۹۹۹ رد کرد، پرقدرت تر از این پتانسیل نمیشناسم که آن پیمان باعث گسترش انزجار تقریبا همگانی علیه سلاحهای هستهای شد. اثر نمادین ۱۸۰ ملت یا بیشتر که CTBT را تصویب میکنند که اسما فقط درباره آزمایش کردن است باید به آن توافق بیافزاید که سلاحهای هستهای قرار نیست استفاده شوند و هر ملتی که سلاحهای هستهای را استفاده کند به عنوان ناقض میراث هیروشیما مورد قضاوت قرار میگیرد. من هرگز آن استدلال را از هرکدام از طرفین بحث درباره پیمان نشنیدم. وقتی این پیمان مجددا در برابر مجلس سنا قرار گرفت، همانطور که امیدوارم این اتفاق بیفتد، این نفع اصلی بالقوه باید به رسمیت شناخته شود.
در رابطه با کارآمدی نظامی سلاحهای هستهای یا توان بالقوهای که در ایجاد رعب و وحشت دارند هرگز تردیدی وجود نداشته است.
بخش اعظم اعتبار و افتخار در استفاده نکردن از این سلاحها را باید به «تابویی» نسبت داد که وزیر امور خارجه ایالاتمتحده جان فاستر دالس بسیار زود هنگام متوجه شد، یعنی در سال ۱۹۵۳ به این سلاحها الصاق شد و وزیر امور خارجه آن تابو را تقبیح و محکوم میکرد.
سلاحهای هستهای نفرینشده باقی ماندهاند، لعن و نفرینی که اینک بسیار سنگینتر از آنی است که دالس را در اوایل دهه ۱۹۵۰ اذیت میکرد. این سلاحها منحصر بهفرد هستند و بخش اعظم منحصر بهفردی آنها از تلقی منحصربهفرد بودنشان ناشی میشود. اکثر سلاحهای دیگر «متعارف» نامیده میشوند و از این واژه دو معنای متمایز برداشت میشود. یکی «معمولی، آشنا و سنتی» است که میتوان برای غذا، پوشاک یا مسکن بهکار برد. معنای جالبتر «متعارف» چیزی است که گویی از یک میثاق، توافق و عرف برمیخیزد. یکعرف خیلی ساده تثبیت شده که سلاحهای هستهای متفاوت هستند.
حقیقتا مقیاس و قدرت تخریب باورنکردنی سلاحهای هستهای، سلاحهای متعارف را تحتشعاع خود قرار میدهد، اما به محض پایان دوره تصدی آیزنهاور، امکان ساخت سلاحهای هستهای با توان انفجاری کمتر نسبت به بزرگترین مواد منفجره متعارف فراهم شد. به نظر میرسید برای عدهای از برنامهریزان نظامی، «اندکی» سلاح هستهای، با تابویی که آنها فکر میکردند باید بهدرستی فقط به سلاحهایی در حد و اندازه مرتبط با هیروشیما یا ناکازاکی الصاق شود لکهدار نمیشد. اما در آن هنگام، سلاحهای هستهای به نسلی جداگانه تبدیل شده بودند؛ اندازه تسلیحات هستهای نمیتوانست نشاندهنده هیچگونه چشمپوشی از این نفرین باشد.
این گرایش، عرف یا سنتی که ریشه دوانید و در طی این شش دهه به رشد خود ادامه داده است، دارایی است که باید پاس داشته شود. هیچ تضمینی برای بقای آن نیست و برخی دارندگان یا دارندگان بالقوه سلاحهای هستهای، خود را با این عرف شریک و همآوا نمیدانند. چگونه این خودبازدارندگی را حفظ کنیم، چه نوع سیاستها یا فعالیتهایی، خودبازدارندگی را تهدید میکنند، چگونه خودبازدارندگی نقض یا فسخ میشود و چه ترتیبات نهادی، پشتیبان یا تضعیفکننده آن است. اینها پرسشهایی هستند که شایسته توجه جدی میباشند. چگونه خودبازدارندگی ایجاد شد، آیا چارهناپذیر بود، آیا نتیجه طراحی دقیق بود، آیا شانس و اقبال دخالت داشت و اینکه باید ارزیابی کنیم در دهههای آینده مستحکم یا تزلزلپذیر باقی میمانند، موضوعاتی هستند که ارزش بررسی کردن دارند. حفظ این سنت و اگر امکان بسط دادن آن به سایر کشورهایی وجود دارد که هنوز به سلاحهای هستهای دست نیافتند، به همان اندازه پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای که مجددا در سال ۲۰۰۵ تجدید مذاکره شد اهمیت دارد.
نخستین فرصتی که امکان استفاده از این سلاحها فراهم شد در اوایل جنگ کره بود. سربازان آمریکایی و کرهجنوبی به حومه شهر ساحلی جنوبی پوسان عقبنشینی کردند و اوضاع حکایت داشت که در معرض خطر قرار دارند، چون قادر به حفظ شهر یا تخلیه آن نبودند. مساله کاربرد سلاح هستهای در مباحث عمومی ایالاتمتحده و پارلمان انگلستان مطرح شد. نخست وزیر کلمنت اتلی به واشنگتن سفر کرد تا از ترومن عاجزانه درخواست کند از سلاحهای هستهای در کره استفاده نکند. این بازدید و هدف آن علنی و تبلیغ شده بود. مجلس عوام انگلیس که خود را شریک در عملیاتی میدید که به تولید سلاحهای هستهای منجر شد، این مشروعیت را برای انگلستان قائل بود که در تصمیم آمریکا اعمال نظر و دخالت کند.
استقرار موفقیتآمیز نیروها در منطقه اینچن این پرسش را مطرح ساخت که اگر وضعیت در مدار پوسان به حد کافی ناامیدکننده شده بود آیا سلاحهای هستهای استفاده میشد. به هر صورت، دست کم اینکه پرسش استفاده از سلاح هستهای مطرح شده بود و برونداد آن منفی بود.
شاید دلایل خیلی کافی در تبیین عدم استفاده از سلاح هستهای در زمان جنگ کره وجود داشت، اما به یاد نمیآورم که ملاحظهای مهم برای آمریکا یا عموم مردم آمریکا، درک پیامدهای به اثبات رساندن این مساله بود که سلاحهای هستهای «قابل استفاده» بودند و در نتیجه احتمال گسترش یافتن سنت استفاده از این سلاحها را افزایش داده باشد.
سلاحهای هستهای یک بار دیگر در فاجعه به بار آمده با ورود ارتش چین به جنگ کره به کار برده نشد و در عین حال طی جنگ فرسایشی خونینی که با مذاکرات پانمونجان همراه گشت استفاده نشد. اینکه آیا اگر جنگ برای چند ماه دیگر برقرار بود سلاحهای هستهای مورد استفاده قرار میگرفت و در کجا و چگونه احتمالا استفاده میشد و حوادث متعاقب آن چه میبود، اگر این سلاحها در کره شمالی یا در چین آن زمان استفاده شده بود البته جنبه گمانه زنی دارد. اینکه آیا اثر تهدیدآمیز سلاحهای هستهای که قاعدتا علیه کشور چین بهکار رفت به جای اینکه در میدان جنگ استفاده شود، بر مذاکرات آتشبس تاثیر گذاشت یا خیر مبهم باقی مانده است.
کتاب مکجورج بوندی به نام «خطر و بقاء: انتخاب بمب در پنجاه سال اول» چاپ ۱۹۸۸، ماجرای جذابی از سلاحهای هستهای بین آیزنهاور و دالس را مستند میسازد. در جلسه شورای امنیت ملی در ۱۱ فوریه ۱۹۵۳، دقیقا چند هفته پس از معارفه آیزنهاور «وزیرخارجه دالس، مساله اخلاقی خودبازدارندگی در استفاده از بمب الف را به بحث گذاشت. به نظر وی، ما باید این تفکیک دروغین را از بین ببریم.» (بوندی، ۲۴۱). من از آن زمان هیچ تحلیلی درباره اقدامات دولت به یاد ندارم که تمایل به برهمزدن این تفکیک داشته باشد یا اقدامات یا بیعملیهایی که تفکیک را حفظ کرده و تقویت نمود. اما ظاهرا وزیر خارجه معتقد بود و احتمالا بدیهی گرفته بود که کل شورای امنیت ملی معتقد بودند محدودیتها واقعی هستند، حتی اگر چنین تفکیکی کاذب بوده و اینکه از محدودیت استقبال نشده بود.
مجددا در ۷ اکتبر ۱۹۵۳، دالس گفت: «هر طوری که شده است ما باید تابوی استفاده از سلاحهای هستهای را از بین ببریم.» (بوندی، ۲۴۹). دقیقا چند هفته بعد رییسجمهوری در سند سیاست اساسی امنیت ملی این عبارت را تایید کرد، که در صورت بروز دشمنیها، ایالاتمتحده در دسترس بودن سلاحهای هستهای را برای استفاده همانند سایر تسلیحات مورد بررسی قرار خواهد داد. (۲۴۶). این عبارت قطعا باید بیشتر به حالت شعاری و خطابهای خوانده شود تا امری واقعی. تابوها با اعلام منقضی شدن آنها، حتی از ذهن آن کسی که اعلام میکند به آسانی زدوده نمیشوند. شش ماه بعد، در یک جلسه محرمانه ناتو، موضع ایالاتمتحده این بود که با سلاحهای هستهای « اکنون باید برخوردی بشود که گویی در واقع سلاح متعارف شدهاند.» (۲۶۸). مجددا اینگونه سخن گفتن، نمیتواند قضیه را همینگونه سازد؛ نابود ساختن میثاقهای ضمنی، برخی اوقات سختتر از میثاقهای صریح هستند که در اذهان بالقوه نافرمان وجود دارند به جای اینکه بر روی کاغذ فناپذیر باشند.
به نظر بوندی، آخرین بیانیه عمومی در مسیر پیشروی سلاحهای هستهای به سمت وضعیت متعارف، طی بحران کیوموی اتفاق افتاد. در ۱۲مارس ۱۹۵۵ آیزنهاور در پاسخ به یک پرسش گفت «در هر جنگی که میتوان از این گونه تسلیحات برای اهداف اکیدا نظامی و برای مقاصد منحصرا نظامی استفاده کرد، من هیچ دلیلی نمیبینم که چرا آنها نباید استفاده شوند، دقیقا همانطور که یک گلوله یا هرچیزی دیگری را استفاده میکنیم»(۲۷۸). قضاوت بوندی که من هم با وی هم عقیدهام این است که چنین حرفی بیش از آنکه یک تصمیم و رأی سیاستی باشد، یک توصیه و ترغیب بود.
آیا آمریکا واقعا حاضر به استفاده از سلاحهای هستهای برای دفاع از کیوموی یا خود تایوان بود؟ آشکار شد که آمریکا مجبور به اینکار نبود. حمل مشهود آتشبار هستهای به تایوان، قطعا به قصد تهدیدآمیزی بوده است. از دیدگاه دالس، بلوفزدن مخاطرهآمیز بوده است. بهکار نبردن سلاحهای هستهای درحالیکه چینیها، تایوان را تصرف میکردند، این تابو را برای همیشه در اذهان حک میکرد. در همان اثنا، حادثه کیوموی فرصتی عالی برای دالس بود تا این تابو را از بین ببرد. استفاده از سلاحهای اتمی با برد کوتاه به شیوهای کاملا تدافعی، منحصرا علیه سربازان مهاجم، خصوصا در دریا یا در سرپلها که عاری از غیر نظامیان است، احیانا همان چیزی بوده است که آیزنهاور تمایل به اجازه دادن آن داشته است و متحدان اروپایی تایید میکردند و سلاحهای هستهای اثبات کرده بودند که قادر به استفاده شدن هستند، دقیقا مثل اینکه یک گلوله یا چیز دیگری را استفاده میکنید.» چینیها این فرصت را فراهم نساختند.
دولتهای کندی و جانسون در زمینه سلاحهای هستهای کاملا در نقطه مقابل آیزنهاور بودند. نقشهای درون کابینه نیز تغییر یافته بود. هر کسی که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم به دنیا آمده است بهندرت نام وزیر دفاع آیزنهاور را به خاطر میآورد. اما اکثر کسانی که تاریخ آمریکا را مطالعه کردهاند، نام جان فوستر دالس را میدانند. اندکی تحقیق در کتاب بوندی این تضاد را نشان میدهد. در بخش فهرست نامهای کتاب بوندی، سی و یک ارجاع به دالس اما فقط دو تا به چارلز ویلسن شده است. در دولتهای جان اف کندی و لیندون جانسن این امتیازها معکوس میشود: چهل و دو ارجاع به مکنامارا و دوازده تا به دین راسک.
جنبش ضد هستهای در دولت کندی از پنتاگون رهبری شده بود و در ۱۹۶۳ وزیر دفاع مکنامارا مبارزات خود- و کندی- را برای کاهش اتکا به دفاع هستهای در اروپا با بر پا ساختن نیروهای متعارف پرهزینه در ناتو شروع کردند. طی یکی دو سال بعد، مکنامارا با این ایده همداستان شد که سلاحهای هستهای به هیچ وجه «قابل استفاده» به آن معنایی که آیزنهاور و دالس قصد داشتند، نیستند. بیتردید اکتبر وحشتناک ۱۹۶۲ به بیزاری از سلاحهای هستهای از جانب برخی مشاوران اصلی کندی و خود کندی کمک کرد.
تضاد بین نگرش آیزنهاور و کندی- جانسون به سلاحهای هستهای به زیبایی در بیانیه لیندون جانسن در سپتامبر ۱۹۶۴ خلاصه شده است. «اشتباه نکنید. چیزی به اسم سلاح هستهای متعارف وجود ندارد. به مدت نوزده سال پرمخاطره هیچ ملتی اتم را علیه ملت دیگر بهکار نگرفته است. اینک انجام چنین کاری یک تصمیم سیاسی در بالاترین مرتبه است». (نیویورک تایمز، ۸ سپتامبر ۱۹۶۴، ص ۱۸).
آن بیانیه، چنین تصوری که سلاحهای هستهای براساس کارآمدی نظامی آنها قضاوت میشوند را کنار گذاشت. بیانیه، تفکیک دروغین دالس را دور ریخت: «یک تصمیم سیاسی در بالاترین مرتبه» در مقایسه با «در دسترس بودن برای استفاده مثل سایر تسلیحات.»
من خصوصا تحت تاثیر «نوزده سال پرمخاطره» قرار گرفتم که جانسون فهمانید ایالاتمتحده به مدت نوزده سال در برابر وسوسه انجام آنچه دالس میخواست، ایالاتمتحده آزادی انجامش را داشته باشد، هر جا که به سلاحهای هستهای ارتباط پیدا میکرد مقاومت نمود. او تلویحا اشاره کرد ایالاتمتحده یا اگر به شکل دستهجمعی بگوییم ایالاتمتحده و سایر دولتهای صاحب سلاح هستهای، سرمایهگذاری باارزشی به مدت نوزده سال در عدماستفاده از سلاحهای هستهای انباشته کرده بودند و این نوزده سال قرنطینه برای سلاحهای هستهای، بخشی از آن چیزی بوده است که هر تصمیمی را برای استفاده از این سلاحها یک تصمیم سیاسی با بالاترین مرتبه میسازد.
در اینجا لازم است مکث کرده و معنای لغوی این عبارت که «چیزی به اسم سلاح هستهای متعارف وجود ندارد» را مورد بررسی قرار دهیم. مشخصا اینکه چرا یک بمب هستهای که از بزرگترین بمب بسیار قوی جنگ جهانی دوم کوچکتر است یا مینهای زمینی هستهای که مانع پیشروی تانکها شده و یا موجب رانش زمین در گذرگاههای کوهستانی شده یا یک بمب هستهای زیر آبی با قدرت انفجاری متوسط جهت استفاده علیه زیردریاییها در عمق آب را نمیتوان متعارف ملاحظه نمود؟ چه چیز هولناکی درباره استفاده از سه بمب اتمی «کوچک» برای نجات فرانسویان محاصره شده در دین بین فو، آنطور که در آن زمان بحث شده بود میتوانست وجود داشته باشد؟ چه ایرادی در استفاده از توپخانه ساحلی هستهای علیه یک ناوگروه چینی کمونیستی اشغالگر در خلیج تایوان دیده میشد؟
دو پاسخ به چنین پرسشی داده شده است، یکی عمدتا غریزی است، دیگری تا حدی تحلیلی است، اما هر دو بر یک باور متکی هستند یا یک احساس- احساسی که تاحدی فراتر از دسترس تحلیل است- اینکه سلاحهای هستهای صرفا متفاوت و جنسا متفاوت هستند. پاسخ شهودیتر را احتمالا بهتر میتوان صورتبندی کرد، «اگر ناگزیر به پرسیدن آن پرسش هستید، پاسخ را درک نخواهید کرد.» ویژگی ژنریک هر چیز هستهای به سادگی- آنطور که منطقیون مینامند- یک اصل بدیهی، یک اکسیوم است و تحلیل غیرضروری و بیفایده بود.
دیگر واکنش تحلیلیتر، استدلال خویش را از منطق حقوقی، دیپلماسی، نظریه چانهزنی و نظریه آموزش و انضباط شامل خودمنضبطی میگیرد. این استدلال برخطوط درخشان، شیب لغزنده، مرزهای کاملا تعریف شده و چیزهایی که سنتها و میثاقهای ضمنی را ساختهاند تاکید داشت. (برخی اوقات از قیاس با «اندکی نوشیدنی» برای درمان و بهبود حال یک الکلی، شنیده میشود.) اما هر دو خط استدلال به همان نتیجهگیری میرسند: سلاحهای هستهای، به محض اینکه وارد جنگ میشدند، قابل مهار، محدود و محصور شدن نیستند یا احتمالا نخواهند بود.
برخی اوقات این استدلال صریح مطرح میشد که اهمیتی ندارد سلاحهای اولین بار استفاده شده چقدر کوچک باشند، اندازه سلاحها بالاجبار افزایش میباید و هیچ مکان توقف طبیعی وجود ندارد. برخی اوقات استدلال این بود که نظامیان را باید منضبط کرد و به محض اینکه آنها اجازه استفاده از سلاحی را پیدا کنند، جلوگیری از گسترش هر سلاحی غیرممکن خواهد بود.
«بمب نوترونی» یک نمونه روشن است. این یک بمب یا بمب بالقوه است که چون خیلی کوچک است و چون موادی که با آن ساخته شده است، «نوترونهای سریع» را خارج میکنند که درحد فاصلهای کشنده است که در آن فاصله انفجار و تشعشع گرمایی نسبتا معمولی است. آنطور که تبلیغ میشود بمب نوترونی مردم را بدون خسارت جدی رساندن به ساختارها میکشد. مساله تولید و استقرار این نوع سلاحها در دولت کارتر مطرح شد، واکنش ضدهستهای را برانگیخت که باعث شد در دست مطالعه باقی بماند. اما همان بمب- حداقل همان ایده- موضوع بحثهای حتی آتشینیتری پانزده سال قبلتر شده بود و در آنجا بود که استدلال تند و تیزتر شد و مجددا در دهه۱۹۷۰ برای استفاده آماده شده بود. آن استدلالی ساده و قطعا معتبر بود که آیا استحقاق تعیینکنندگی داشت یا خیر مهم بود که این تفکیک - آنطور که نامیده میشد فضای آتششکن- بین سلاحهای هستهای و متعارف را به هم نزنیم و چون بمب نوترونی بازدهی پایینی داشت یا چون نوع مرگآور «خوشخیم» آن، وحشت ایجاد کرده بود و استدلال میشد که وسوسه قوی برای استفاده از این سلاح در جایی وجود داشت که سلاحهای هستهای در غیر اینصورت مجاز نبود و این که استفاده از این سلاح، آن آستانه را از بین برده، فضای آتششکن را به هم میزد و راه را برای گامهای ذرهای به سمت تشدید هستهای هموار میکند.
این استدلال در مجموع تفاوتی با استدلال علیه به اصطلاح انفجارهای هستهای صلحآمیز (PNE) ندارد. استدلال قاطع علیه PNE این بود که آنها، دنیا را به انفجارهای هستهای عادت میدهد، این باور که انفجارهای هستهای ذاتا شریرانه بوده و خودبازدارندگیها در سلاحهای هستهای را کاهش میدهد. چشمانداز انفجار بستر رود در روسیه شمالی یا یک کانال آب عبوری برای آبهای نیل یا بنادر کشورهای در حال توسعه، در رابطه با «مشروعیت بخشی» انفجارهای هستهای ایجاد نگرانی میکرد.
یک نوع تظاهر افشاگرانه از این بیزاری و تنفر در انکار سراسری بازرسان تسلیحات و تحلیلگران سیاست انرژی آمریکایی برای چشمانداز منبع انرژی برقی تمیز اکولوژیک دیده میشود. در دهه۱۹۷۰ پیشنهاد داده شد که برای تولید بخار در غارهای زیرزمینی، بمبهای کوچک گرماهستهای منفجر شود. من دیدهام این ایده بالاتفاق و بدون استدلال رد شد، گویی که مخالفت چنان واضح بود که نیازی به بیان کردن نداشت. تا آنجا که من میتوانم بگویم مخالفت همیشه این بود که حتی انفجارهای گرماهستهای «خوب»، بد بودند و باید به همان شیوه حفظ میشدند. (من میتوانم آیزنهاور را تصور کنم: «با وقوع هر بحران انرژی اگر بتوان این چیزها را در سایتهای اکیدا غیرنظامی برای مقاصد منحصرا غیرنظامی استفاده کرد، من هیچ دلیلی نمیبینم که چرا آنها را نباید استفاده کرد؛ دقیقا همانطورکه ما یک بشکه نفت یا چیز دیگری را استفاده میکنیم.» و دالس گفت: «هر جور شده است ما باید موفق به از بین بردن تابوی استفاده از این منابع انرژی گرمایی هستهای تمیز شویم.»)اما مهم است که فکر نکنیم فقط سلاحهای هستهای این ویژگی را دارند که مستقل از مقدار یا اندازه، جنسا متفاوت هستند. گازهای شیمیایی در جنگ جهانی دوم استفاده نشد.
استدلال آیزنهاور- دالس را میتوان برای گاز شیمیایی بهکار برد: «در هر جنگی که این گازهای شیمیایی را میتوان برای اهداف اکیدا نظامی و برای مقاصد منحصرا نظامی استفاده کرد، من هیچ دلیلی نمیبینم که چرا آنها نباید عینا استفاده شوند، همانطور که یک گلوله یا چیز دیگر را استفاده میکنیم.»
اما تا آنجا که ما میدانیم، ژنرال آیزنهاور فرمانده عالی نیروهای اعزامی متحدین، هرگز چنین سیاستی را پیشنهاد نداد. احتمالا اگر در آن زمان، او در معرض تمرین قرار گرفته بود خودش را متقاعد میکرد که نه اینکه گازشیمیایی نباید هرگز استفاده شود؛ اما گازشیمیایی حداقل متفاوت از گلوله بود و تصمیمات در مورد استفاده از آن، مسائل استراتژیک جدیدی مطرح میساخت و ده سال بعد او احتمالا دستور اعاده آن خط فکری را صادر میکرد. زمانیکه من با اکراه تصور میکنم، به وزیر خارجه خود اجازه میداد تا برای استفاده از سلاحهای هستهای پافشاری کند در آنچه آیزنهاور ظاهرا تصور انجامش را برای گاز شیمیایی در میدان جنگ اروپایی نمیداد.
چیزهای دیگری هم هستند که کیفیت همه یا هیچ را در جنگ دارند. ملیت یکی از اینها است. چینیها دخالت مشهودی در جنگ کره نداشتند تا زمان مداخله به نیروی زیاد فرا رسید. مشاوران نظامی آمریکایی همیشه هشدار داده بودند از هر چیزی که قابل تفسیر به عنوان جنگ باشد خودداری ورزند، تصور بر این بود که چنین آلودگیهایی را نمیتوان مهار کرد. مقداری ملاحظه از مداخله آمریکا در هند و چین در زمان دین بین فو اما نه در جبهه زمینی وجود داشت، و نه در هوا، تصور میشد که گشت اکتشافی، کمتر از بمبباران کردن به عنوان «مداخله» محسوب میشود. نوعا این تصور هست که فراهم کردن تجهیزات، حالت مشارکتی کمتری نسبت به عرضه نیروی نظامی دارد؛ ما اسرائیلیها را مسلح میسازیم و مهمات را حتی در زمان جنگ ارائه میکنیم، اما فرستادن تعداد زیادی افراد برای همراهی کردن پیاده نظام آمریکایی، عمل بزرگتری از مشارکت نظامی تصور خواهد شد تا تحویل ۵میلیارد دلار سوخت، تسلیحات و قطعات یدکی.
این همه را من ذکر میکنم تا نشان دهم پدیدههای ادراکی و سمبلیکی وجود دارند که تداوم مییابند و بازگشت میکنند و کمک به شکلگیری پدیده هستهای را کمتر تعجبآور میسازند و بسیار در خور ملاحظه میبینم که چگونه این محدودیتهای ادراکی و خود بازدارندگیها از مرزهای فرهنگی عبور میکند. طی مرحله چینی شدن جنگ کره، ایالاتمتحده هرگز پایگاههای هوایی در چین را بمباران نکرد؛ «قاعده» این بود که پروازهای عملیات بمباران چینیها از کره شمالی سرچشمه میگرفت و به قوانینی که هواپیماهای چینی از منشاء منچوری در مسیر بمباران کردن اهداف آمریکاییشان، در باندهای موقت کره شمالی به زمین بنشینند وفادار بودند. این به ما گوشزد میکند که قلمرو ملی مثل ملیت است: عبور از رود یالو بین چین و کره شمالی، از طریق زمینی یا از هوا، یک گسستگی کیفی است. اگر ژنرال داگلاس مکآرتور موفق به تصرف تمام کره شمالی شده بود، حتی او نمیتوانست پیشنهاد دهد که نفوذ دقیقا «یک کمی» به درون چین مناسب است چون که آن فقط یک کمی بود.
در عین حال این نوع آستانههای کیفی همه یا هیچ، اغلب مستعد تضعیف شدن هستند. آن دالسی که مایل است تابو وجود نداشته باشد نه فقط تلاش میکند تا مانع را نادیده بگیرد، وقتی که آن مانع مهم است، بلکه مهارت خود را برای اضمحلال مانع بهکار میبرد، وقتی که ممکن است اهمیت زیادی نداشته باشد، با پیشبینی فرصتهای بعدی وقتی آن مانع یک شرمساری واقعی میشود. بوندی پیشنهاد میدهد که در بحث امکان استفاده از بمبهای اتمی برای دفاع از دین بین فو، دالس و آدمیرال آرتور راد فورد، رییس ستاد مشترک ارتش، در ذهن نه فقط ارزش محلی در هند و چین بلکه استفاده از دین بین فو در «استفاده از بمبهای اتمی را به صورت بینالمللی قابل قبول ساختن» داشت هدفی که دالس و رادفورد هم نظر بودند.
گریز از سلاحهای هستهای- حتی شاید بگوییم بیزاری و انزجار از آنها- قدرتمندتر میشود و درون دکترین نظامی محبوس میشود، حتی بدون اینکه کاملا قدر دانسته شده یا حتی به آن اقرار شود. دولت کندی یک عملیات تهاجمی برای دفاع متعارف در اروپا در زمینههایی آغاز کرد که سلاحهای هستهای قطعا نباید استفاده شوند و احتمالا در صورت وقوع جنگ استفاده نخواهند شد. در سراسر دهه ۱۹۶۰، دیدگاه رسمی شوروی، انکار امکان درگیری غیرهستهای در اروپا بود. با اینحال شورویها مقدار زیادی پول صرف توسعه دادن قابلیتهای غیرهستهای در اروپا کردند، خصوصا در هواپیماهایی که قابلیت حمل بمبهای متعارف داشتند. این قابلیت پرهزینه کاملا بیاستفاده خواهد شد در صورتی که هر جنگی محکوم به هستهای شدن باشد. آن اعتراف ضمنی شوروی را منعکس میکند که هر دو طرف احتمالا قابلیت جنگ غیرهستهای دارند و هر دو طرف منافعی فراوان داشتند که جنگ را غیرهستهای نگهدارند- غیرهستهای نگهداشتن جنگ با داشتن قابلیت جنگیدن غیرهستهای.
کنترل تسلیحات اغلب با محدودیتها بر مالکیت یا استقرار سلاحها یکسان گرفته میشود که اغلب نادیده گرفته میشود که این سرمایهگذاری متقابل در قابلیت غیرهستهای یک نمونه شایان توجه از کنترل اعترافنشده اما متقابل تسلیحاتی بود. آن فقط محدودیت بالقوه در استفاده از سلاحهای هستهای نیست؛ آن سرمایهگذاری در یک شکلبندی از تسلیحات است تا آنها را برای جنگ غیرهستهای توانمند بسازد. آن به ما متذکر میشود که خودبازدارندگی در «اولین استفاده»، شاید بدون اعلانها قدرتمند باشد، حتی قدرتمند بودن در حالیکه یک طرف از به رسمیت شناختن مشارکت خود در آنچه آن است، خودداری میورزد.
به استثنای احتمالی پیمان موشکی ضدبالستیک، این تشکیل متعارف در اروپا، مهمترین مفاهمه تسلیحاتی شرق- غرب تا زمان نابودی شوروی بود. آن کنترل تسلیحاتی اصیل حتی اگر غیرصریح بود، حتی اگر انکار
شود - واقعی بودن مثل اینکه دو طرف یک پیمان امضا کردهاند که آنها را متعهد میسازد، به نفع دفع کردن سلاح هستهای، مبالغ عظیمی ذخایر و نیروی انسانی صرف نیروهای متعارف کردند. سرمایهگذاری در محدودسازی استفاده از سلاحهای هستهای به همان اندازه که سمبولیک بود واقعی بود.
اینکه شورویها، این خودبازدارندگی را یادگرفته بودند به نحو شگفتآوری طی عملیات ادامهدار خود در افغانستان به نمایش گذاشتند. من درباره این احتمال که شوروی ممکن است سنت عدم استفاده را به هم بزند تا از شکست پرهزینه و خفتبار در کشور عقبمانده افغانستان خودداری کند هرگز نه در جایی خواندم و نه در بحث عمومی شنیدم. خودبازدارندگی در استفاده از سلاحهای اتمی به آگاهی عمومی تبدیل شد، همگان در این گرایش چنان قاطعانه سهیم شده بودند که نه فقط استفاده از سلاحهای هستهای در افغانستان تقریبا به طور همگانی تقبیح شد، حتی به آن فکر هم نشده بود.
اما بخشی از آن به دلیل سکوت هستهای نوزده ساله رییسجمهور جانسون بود که به چهارمین و سپس پنجمین دهه گسترش یافته بود و هرکسی در مواقع مسوولیت آگاه بود که این سنت شکسته نشده، گنجینههایی است که ما مشترکا حفظ میکنیم. ما مجبوریم بپرسیم آیا اگر این سنت یک بار شکسته شود، میتواند خودش را ترمیم کند؟ اگر ترومن سلاحهای هستهای را طی تهاجم چینیها به کره استفاده کرده بود، آیا نیکسون در ۱۹۷۰ بهواسطه وقفه بیست و پنج ساله تحت تاثیر قرار نمیگرفت آنطور که جانسون با وقفه نوزده ساله در ۱۹۶۴ تحت تاثیر قرار گرفت؟ اگر نیکسون سلاحهای هستهای را حتی به میزان بسیار اندک در ویتنام استفاده میکرد، آیا شورویها از استفاده در افغانستان و مارگارت تاچر در جنگ فالکلند اجتناب میورزیدند؟ اگر نیکسون سلاحهای هستهای را در ۱۹۶۹ یا ۱۹۷۰ استفاده کرده بود، آیا اسرائیلیها برای استفاده از آنها علیه سرپلهای مصری شمال کانال سوئز در ۱۹۷۳ مقاومت میکردند؟
پاسخ قطعا این است که ما نمیدانیم. یک احتمال این است که ترس و هراس از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی یکبار دیگر تکرار میشد و مصیبت مجددا حتی با وزن بیشتر نازل میگشت. احتمال دیگر این است که سکوت طولانی شکسته میشد و سلاحهای هستهای به عنوان ابزارهای مؤثر نظامی ظاهر میگشتند و خصوصا به طور یکجانبه علیه خصمی که این سلاح را نداشت بهکار میرفتند، موهبتی که احتمالا میزان تلفات را در هر دو طرف جنگ کاهش میداد آنگونه که برخی فکر میکنند بمب اتمی در هیروشیما اینکار را کرد. همه اینها احیانا بستگی به مراقبتی داشت که سلاحها فقط به اهداف نظامی محدود شوند یا در روشهای آشکارا «تدافعی» استفاده گردند.
ما از گرفتار وسوسه شدن در جنگ خلیج فارس در ۱۹۹۱ جان سالم بهدر بردیم. عراق به تملک و تمایل در استفاده از سلاحهای «غیر متعارف»- بمبهای شیمیایی- شناخته شده بود. اگر سلاحهای شیمیایی با تاثیر مخرب علیه نیروهای ایالاتمتحده استفاده شده بود، مساله واکنش مناسب، قضیه هستهای را مطرح میساخت. من مطمئن هستم اگر رییسجمهور آمریکا در آن شرایط، ضروری تشخیص میداد که از سلاحهای متعارف بالاتر برود، سلاحهای هستهای در میدان جنگ، انتخاب نظامی میشدند. سلاحهای هستهای آن چیزی هستند که نیروهای زمینی، دریایی و هوایی آموزش دیدند و آماده و مجهز به استفاده از آنها هستند؛ اثراتشان در انواع مختلف آب و هوا و قلمرو خاکی کاملا درک شدهاند. حرفه نظامی به طور سنتی، سم را حقیر شمرده و بد میداند. وسوسه قوی به سمت واکنش نشان دادن با نوعی سلاح غیرمتعارف بوده است که آنها به بهترین وجه میدانستند، چگونه استفاده کنند. انجام اینکار به چهل و پنج سال پرمخاطره پایان میداد و ما اینک امیدواریم هیچ رییسجمهوری مجبور نباشد با چنین «تصمیم سیاسی با بالاترین مرتبه» مواجه نشود. تردیدی ندارم هر رییسجمهوری اذعان خواهد کرد این حالت، همان نوع تصمیمی بود که او مواجه شده بود.
من در رابطه با جایگاه سلاحهای هستهای، توجه بیشتری به این که کجا هستیم و چگونه به اینجا رسیدیم اختصاص دادم با باور بر اینکه توسعه آن جایگاه به اندازه توسعه زرادخانه هستهای مهم بوده است. تلاش برای منع گسترش در ارتباط با توسعه، تولید و استقرار سلاحهای هستهای، موفقیتآمیزتر از آن چیزی بوده است که اکثر مراجع میتوانستند ادعای پیشبینی کنند؛ وزن انباشتی سنت علیه کاربرد هستهای را که ملاحظه میکنم اثرپذیری و ارزشمندی کمتری نداشته است. ما به تلاشهای منع گسترش برای مهارکردن تولید و استقرار سلاحها توسط کشورهای بیشتر و بیشتر وابسته هستیم؛ ما حتی به خودبازدارندگی مشترک جهان علیه کاربرد هستهای بیشتر وابسته هستیم. حفظ این خود بازدارندگیها و بسطدادن آنها به فرهنگها و منافع ملی، اگر که میدانیم چگونه عملی است که احیانا در حال حاضر در آن خودبازدارندگیها سهیم نیستند، بخش سرنوشتسازی از سیاست هستهای ما خواهد بود.
من از سرمقالههایی که الوین ام وینبرگ، فیزیکدان برجسته هستهای، در چهلمین سالگرد هیروشیما و ناگازاکی در بولتن دانشمندان اتمی نوشت نقل قول میکنم. او پس از گفتن اینکه همیشه متقاعد بوده است جان آمریکاییها و ژاپنیهای بیشتری به خاطر استفاده از بمب در ژاپن نجات داده شده بود، او دلیل دیگری برای باور خود که هیروشیما (اما نه ناکازاکی) خوشبخت بود، میدهد. «آیا ما شاهد تقدیس تدریجی هیروشیما هستیم- یعنی ارتقای رویداد هیروشیما به جایگاه رویدادی عمیقا اسرارآمیز، رویدادی که سرانجام شبیه نیروی مذهبی مثل رویدادهای انجیل بود؟ من قادر به اثبات آن نیستم، اما متقاعد شدهام که چهلمین سالگرد هیروشیما، با فوران گسترده نگرانی، تظاهرات عظیمش، پوششدهی گسترده رسانهها به آن، به اجرای مراسم مهم دینی شباهت پیدا میکند... این تقدسزایی هیروشیما، یکی از امیدبخشترین تحولات عصر هستهای است.»
پرسش سرنوشتساز این است آیا غریزه ضدهستهای که چنان استادانه توسط وینبرگ ابراز شد به فرهنگ «غربی» محدود میشود. من معتقدم مجموعه گرایشها و انتظارات درباره سلاحهای هستهای، به طرز قابل تشخیصی در بین مردم و نخبگان کشورهای توسعه یافته گسترش یافته است. ما لازم است از شوروی سپاسگزار باشیم که به این شیوه در افغانستان رفتار کرد، یعنی افزودن موردی دیگر به فهرست جنگهای خونینی که از سلاحهای هستهای استفاده نشدند. چهل سال قبل ما تصور میکردیم رهبری شوروی بهدور از احساس همبستگی هیروشیما آنگونه که وینبرگ بیان کرد خواهد بود، مصون از انزجار عمومی که جان فاستر دالس قبول نداشت، مصونیت از معلق بودن (تهدید) همه این سالهای پرمخاطره که ترس در دل رییسجمهور جانسون انداخت. در هر تلاشی برای برونیابی گرایشهای هستهای غربی به سمت مناطقی از جهان که گسترش هستهای برای ترساندن ما شروع میشود، هم شکلی قابل توجه ایدئولوژیهای شوروی و غرب یک نقطه عزیمت اطمینانبخش است.
پرسش آنی این است که آیا میتوانیم انتظار داشته باشیم رهبران هند و پاکستان به حد کافی از سلاحهای هستهای ترس داشته باشند. اکنون هر دو کشور آن سلاحها را در اختیار دارند. دو امکان سودمند وجود دارد. یکی اینکه آنها در خودبازدارندگی شریک شوند- تابویی را قدردانی کنند- که من بحث کردم. دیگر اینکه آنها، همآنطورکه ایالاتمتحده و شوروی اینطور بودند، تشخیص خواهند داد، چشمانداز تلافیجویی هستهای، عواقب هرگونه راهاندازی جنگ هستهای را تقریبا غیر قابل تصور میسازد.
موارد عدم استفاده از سلاحهای هستهای که من بحث کرده بودم در هر مورد، استفاده احتمالی علیه یک عدم دارنده بود. عدم استفاده بین ایالاتمتحده و شوروی به نحو متفاوتی ایجاد شده بود: چشمانداز تلافیجویی هستهای هرگونه راهاندازی جنگ هستهای را به نظر غیرعاقلانه میسازد. به استثنای بدترین وضعیت اضطراری نظامی قابل تصور و اینکه نوع وضعیت اضطراری نظامی هرگز وسوسهای برای استفاده ایجاد نکرد. تجربه برخورد ایالاتمتحده- شوروی، احتمالا هندیها و پاکستانیها را تحت تاثیر قرار میدهد؛ بزرگترین ریسک این است که یکی از این دو با یک نوع وضعیت اضطراری نظامی روبهرو شود که تجربههای محدود از بهکارگیری این نوع تسلیحات را میطلبد و هیچ پیشینههایی وجود ندارد که به ما یا به آنها بگوید بعد از آن چه اتفاقی میافتد. من هیچ استدلالی به طرفداری از معاهده ممنوعیت آزمایش جامع (CTBT) که سنا در ۱۹۹۹ رد کرد، پرقدرت تر از این پتانسیل نمیشناسم که آن پیمان باعث گسترش انزجار تقریبا همگانی علیه سلاحهای هستهای شد. اثر نمادین ۱۸۰ ملت یا بیشتر که CTBT را تصویب میکنند که اسما فقط درباره آزمایش کردن است باید به آن توافق بیافزاید که سلاحهای هستهای قرار نیست استفاده شوند و هر ملتی که سلاحهای هستهای را استفاده کند به عنوان ناقض میراث هیروشیما مورد قضاوت قرار میگیرد. من هرگز آن استدلال را از هرکدام از طرفین بحث درباره پیمان نشنیدم. وقتی این پیمان مجددا در برابر مجلس سنا قرار گرفت، همانطور که امیدوارم این اتفاق بیفتد، این نفع اصلی بالقوه باید به رسمیت شناخته شود.
مترجم:دکتر جعفر خیرخواهان
منبع:
Schilling C. Thomas (۲۰۰۶), The Legacy of Hiroshima in “Strategies of Commitment and Other Essays” PP. ۳۱۳-۳۲۵, Harvard University Press.
این متن برگرفته از سخنرانی توماس شلینگ هنگام دریافت جایزه نوبل است.
منبع:
Schilling C. Thomas (۲۰۰۶), The Legacy of Hiroshima in “Strategies of Commitment and Other Essays” PP. ۳۱۳-۳۲۵, Harvard University Press.
این متن برگرفته از سخنرانی توماس شلینگ هنگام دریافت جایزه نوبل است.
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست