چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا
نقد و پاتولوژی
● نقد میان دو تئوری است
اگر به عنوان یک پیشفرض بپذیریم که عمل نقد، وابسته به حوزه ذهنیت mentality است بنابراین نقد هیچگاه بین یک تئوری و امر واقع صورت نمیگیرد بلکه همواره میان تئوری و تئوری انجام میشود. به عبارت دیگر نقد میان تئوری و متن، میان تئوری و ساختار اجتماعی و میان تئوری و اثر هنری وجود ندارد. چون متن، ساختار اجتماعی، اثر هنری و امثالهم از جنس ابژه هستند و لذا غیرقابل نقد.
دلیل این ادعا آن است که، در عمل نقد، ارزشهای حقیقی درونگزارهای تغییر میکند. ارزشهای حقیقی درونگزارهای همان ارزش صدق یا کذب یک گزاره است. (ارزشهای حقیقی درونگزارهای با ارزشهای اعتباری برونگزارهای/ خوبها و بدها / یکسان نیستند و نباید آنها را با هم اشتباه گرفت. ارزشهای اعتباری، درون واقعیاند، به عبارت دیگر امور واقع آغشته به ارزشهای اعتباریاند) بنابراین هر نوع تغییر در ارزشهای حقیقیگزارهها، فقط با انتقال ارزش حقیقی از یک گزاره به یک گزاره دیگر امکانپذیر است و چون هیچ امر واقعی قدرت انتقال ارزش حقیقی به درون هیچ گزارهای را ندارد و قدرت تغییر در ارزشهای درونگزارهای، فقط در انحصار گزارهای دیگر است و نه امر واقع، بنابراین، نقد امر واقع منطقا بیمعنا و غیرممکن است.
واضح است که ابژههایی چون ساختار اجتماعی، متن ادبی، اثر هنری و فرهنگی، عینا مشابه ابژههای فیزیکال نیستند.این گونه فرآوردههای انسانی، ذهن قبلی و عین فعلیاند، که میتوان آنها را فاکتهای معنایی نامید. جهان فاکتهای معنایی بین جهان ابژههای فیزیکال(عینی) و جهان سوژههای منتال (ذهنی) قرار دارد؛ یعنی جهان ذهنهای عینی. عناصر این جهان، هم حاوی معنا هستند، چون فرآوردههای انسانیاند و هم عینیاند، چون حیاتی مستقل از سوژه سازنده خود دارند، بنابراین قابل شناخت و تبییناند.
شناخت این فاکتهای معنایی مولد نوعی علم اجتماعی است که دادههای آن از جنس معنای عینی objective meaning هستند. اما در عین متفاوت بودن ابژه اجتماعی و ابژه فیزیکی، وجه مشترک هر دو این است که آنها را نمیتوان نقد کرد. اصحاب مکتب فرانکفورت، که از یکسو به درستی تفاوت ابژه اجتماعی را با ابژه فیزیکال دریافته بودند ، به اشتباه گمان کردند که میتوان ابژههای اجتماعی را نقد هم کرد، در صورتی که چنین کاری امکانپذیر نیست و به این معنا نمیتوانیم جامعهشناسی انتقادی هم داشته باشیم.
جامعه را به عنوان یک ساختار عینی و مجموعهای از ابژهها و متنها و واقعیات( فاکتهای معنایی) نمیتوان نقد کرد. برای این کار امکان منطقی وجود ندارد. نقد، اساسا به ابژهها تعلق نمیگیرد بلکه ناظر به تئوریهایی است که از کارکرد آنها استقراء میکنیم.
بنابراین فقط میتوان از ابژهها تئوری استقرای کرد و سپس آن تئوریها را به مقابله با تئوری دیگر برد و نقد کرد. حتی آنهایی که برای جامعه و فاکتهای آن وجه عینی قایل نیستند هم از همین قاعده پیروی میکنند یعنی با نفی عینیت اجتماعی، آنها را ابتدا به تئوری تبدیل میکنند سپس به نقد اجتماعی میپردازند. آگاهی به تضادهای درونی نظام سرمایهداری که برای اصحاب مکتب فرانکفورت مبنای نقد وضع موجود به حساب میآید یا آگاهی به تضاد مبانی ایدئولوژیک خود آنها (مکتب فرانکفورت) با تضادها و واقعیات نظام سرمایهداری، هیچکدام به معنای نقد نظام و ساختار اجتماعی نیست، بلکه آنچه اتفاق افتاده، فقط رویارویی تئوریها بوده و نه بیشتر.
● یک تئوری، هیچ وقت به جنگ یک امر واقعی نمیرود.
امر واقع ( متن ادبی، فیلم، قدرت، دین،اثر هنری، پدیده فیزیکی و ساختار اجتماعی ) را میتوان آسیبشناسی pathology کرد اما نقد critique ، نمیتوان کرد.
● نقد برانداز است ولی پاتولوژی، سازنده
نقد قدرت، نقد سیاسی، نقد ادبی، نقد فیلم، نقد موسیقی، نقد دین و... منطقا نقد نیستند بلکه ماهیتا آسیب شناختی (پاتولوژیک)اند. پاتولوژیها تماما از جنس کارشناسیاند. به عبارت دیگر در پاتولوژی (آسیبشناسی ساختاری) کارشناس، محور اصلی است و نه منتقد. به همین دلیل میان نقد و آسیبشناسی تفاوت وجود دارد. نقد، یک گزاره را مورد سوال قرار میدهد در حالی که آسیبشناسی یک ابژه را. نقد مواجهه تئوری با تئوری توسط منتقد، به قصد برانداختن تئوری است ولی آسیبشناسی مواجهه کارشناسانه با آسیب توسط کارشناس، به قصد اصلاح ساختار و سیستم است. دو مفهوم غلط <نقد سازنده> و <براندازی نرم> که در میان ایرانیان رایج شده، ناشی از بیتوجهی به تمایز منطقی میان دو مفهوم <نقد برانداز> و <آسیبشناسی سازنده> است. همانطور که نقد غیربراندازانه معقول است، آسیبشناسی براندازانه امکانپذیر نیست. منتقد برانداز، یک مفهوم پارادوکسیکال و متناقض است به همین دلیل منتقد نهایتا یک پاتولوژیست است و نه یک برانداز. نقد، برانداز است، چون امکان براندازی یک تئوری توسط یک تئوری دیگر در جهان اذهان وجود دارد، اما منتقد، برانداز نیست چون که امکان براندازی درعالم اعیان وجود ندارد.
هیچ ابژهای در عالم عین بر نمیافتد و معدوم نمیشود، بلکه به چیزی دیگر تبدیل میشود. عدم، در دل وجود است، وجود، در دل عدم نیست. عدم در دل وجود به تحول منجر میشود اما وجود در عدم به هیچ چیز منجر نمیشود. بنابراین وجود و عدم معادل هم نیستند. اشکال در فهم عدم و رابطهاش با وجود از آنجا ناشی میشود که تفاوت عدم فیزیکال، عدم معنایی و عدم منطقی در نظر گرفته نمیشود.
۱) عدم معنایی مربوط به جهانی است که ما در آن زندگی میکنیم ( جهان عشقها، نفرتها، تلاشها، شکستها و پیروزیها )، عدم فیزیکال مربوط به جهانی است که زندگی ما در آن است، ( جهان آب، هوا، طبیعت، فیزیک، شیمی و بیوشیمی) یعنی جهان مستقل از ذهن ما و عدم منطقی مربوط به جهانی است که در آن میاندیشیم یعنی جهان مفاهیم و مقولات. عدم معنایی میتواند وجود داشته باشد. وقتیهایدگر میگوید: هیچ میهیچد The Nothing , nothings ، یا حافظ میگوید: جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است / هزار بار من این نکته کردهام تحقیق و یا خیام میگوید: رفتیم به صندوق عدم یک یک باز و یا سعدی میگوید: دلبرا، پیش وجودت همه خوبان عدمند؛ بیانگر نوعی عدم معنایی است.عدم معنایی حاصل پرسش از معنا در هستی است. عدم معنایی بیانگر قدرت انسان در معنادهی به وجود است. بنابراین عدم معنایی وجود دارد چون با ارزش شاعرانه و استعلایی که دارد میتواند به زندگی کوتاه و ملالآور آدمی و یا به وجود رازآمیز او معنا دهد.
۲) عدم منطقی هم میتواند وجود داشته باشد. عدم امکان حصول معرفت قطعی و یقینی، عدم امکان دستیابی به پایههای عقلانی عقل، عدم امکان دستیابی به ملاک صدق و حقیقت، عدم امکان شناسایی وجود و رازهای آن، یکبار برای همیشه، عدم امکان معرفت به ماهیت زمان، عدم امکان منطقی برای پذیرش تناقض و... نشانههای بارزی از وجود عدم منطقی در جهان اندیشههاست. به این دو معنا ( عدممعنایی و عدممنطقی ) میتوان گفت که ما در دریای عدم به دنیا میآییم، در دریای عدم زندگی میکنیم و در همان دریا هم میمیریم. در این دریاست که هیچ میهیچد، کار جهان هیچ بر هیچ است و همه عاقبت به صندوق عدم باز میگردند. برخی این دریا را عدم منفی ( نهیلیسم ) و برخی عدم مثبت ( عشق ) معنا میکنند (پس چه باشد عشق؟ دریای عدم/ در شکسته عقل را آن جا قدم / مولوی )، برخی آن را یک راز ابدی میدانند ( در این دریا که من هستم، نه من هستم نه دریا هم / نداند هیچکس این سر، مگر آن کو چنین باشد / عطار ) و برخی دیگر فهم مثبت یا منفی از ماهیت دریای عدم را به عهده مخاطب میگذارند ( فیلم خوش ساخت <پنج - > نسخه ایرانی - اثرعباس کیارستمی .)
۳) اما همین مفهوم عدم در جهان فیزیکال مفهومی است منطقا متناقض. اساس این تناقض چنین است : عدم، وجود دارد ( چون میهیچد) و کاذب است که عدم وجود دارد (چون ناموجود است.) بنابراین مفهوم عدم فیزیکال بریک تناقض آشکار استوار است، فاقد محتوای معرفتی است و لذا وجود هم ندارد. این سخن عبدالرحمن اسفراینی که میگوید: <عدم در وجود عین وجود، وجود در عدم عین عدم( >مکاتبات اسفراینی با علاءالدوله سمنانی - انتشارات ایران و فرانسه - ۱۳۵۱- ص۵۷) دقیقا بیانگر معادل نبودن وجود و عدم و نیز بیانگر تناقض ذاتی این دو مفهوم در حوزه جهان فیزیکال است.
مفهوم براندازی درعالم عینیات اجتماعی نیز حاوی همین پارادوکس و تناقض است. بنا بر این براندازی نرم، مخملی، آرام، خاموش و امثالهم نیز در عالم عین وجود ندارد. ضمن اینکه، باور به امکان براندازی درعالم عینیات مستلزم باور به ایجاد گسست میان سنت و وضع موجود هم هست، گسستی که تداوم را محال میکند.
در صورتی که ما در امر واقع شاهد تداوم هستیم و این تداوم حاوی دو معنای بسیار مهم است؛ معنای اول اینکه درعالم اعیان، امکان براندازی وجود ندارد و معنای دوم اینکه، به دلیل وجود همان مشترکات کلی انسانی که تداوم را در حین تغییر ممکن میسازد، نظریهپردازی منطقی و تئوریک کلی در دل تغییرات نسبی و جزیی اجتماعی نیز امکانپذیر است، به عبارت دیگر <علوم اجتماعی> شدنی و دست یافتنی است و میتوان پروژه تدوین <منطق علم اجتماع> را جدی گرفت.
در عالم عین، آنچه تاکنون، تاریخ ثبت کرده و آنچه عقلانیت نشان میدهد، آسیبشناسی تحولگراست. نوع آشفته تحول و اصلاح همان است که به آن انقلاب، رادیکالیسم سیاسی، کودتا و براندازی سیاسی میگویند. به همین دلیل گسست سیاسی یا گسست پارادایمی در سیاست نمیتوان داشت و آنچه ممکن و شدنی است فقط آسیبشناسی سیاسی است.
بنابراین اگر بخواهیم واژه مصطلح نقـد را، به غلط در این حوزهها به کار ببریم (نقد سیاسی، نقد دینی، نقد هنری، نقد اخلاقی، نقد ادبی) باید پیش از آن از تمایز نقد تئوریک و نقد پراتیک سخن بگوییم. اما بلافاصله باید اذعان کنیم که نقد پراتیک ماهیتا آسیبشناختی و سازنده و غیرمعرفتی است، اما نقد تئوریک صرفأ برانداز و منطقی و معرفتی است و این دو را نباید جای هم قرار داد و انتظار یکی را از دیگری داشت. واژه <برانداز> به عنوان صفت نقد، یک صفت احساسی یا سیاسی نیست که بتوان آن را با یک صفت احساسی یا سیاسی دیگر تعویض کرد و با صفاتی چون نقد سالم، نقد مترقی، نقد خوب، نقد انسانی، نقد ایجابی، نقد مثبت، نقد سازنده وامثالهم جایگزین کرد.
براندازی، متد نقد است ونه نیت نقد.
● نقد و قدرت
▪ نقد قدرت به دو معنا ممکن نیست.
- اول اینکه قدرت از جنس منفعت interest است و هرگز هویت معرفتی پیدا نمیکند. قدرت معرفتپذیر knowledgeable power قابل حصول نیست و این مفهوم پارادکسیکال و متناقض است. بنابراین توهم و رویای جمع شدن قدرت و معرفت، رویایی حاصل نشدنی است. منطق قدرت بر مصلحتسنجی آن به آن و لحظه به لحظه حفظ منافع متکی است، اما منطق معرفت بر پیجویی حقیقت برای رهایی از جهل قرار دارد.
قدرت بر پنهانکاری و پنهانپژوهی ولی معرفت بر آشکارسازی و تبیین پژوهی استواراست. توهم پیوستگی دانش و قدرت، ناشی از یکسانگیری مفهوم معرفت knowledge و علم science نیز هست. مساله معرفت، شکاکیت skepticism است که رفع آن وابسته به مبانی منطقی و استدلالی است و نه قدرت، اما مساله علم، معقولیت rationality است که از یکسو بر مبانی منطقی متکی است و از دیگر سو چون هویت کاربردی applied دارد به شدت به منابع قدرت وابسته است.هم علم به قدرت نیازمند است و هم قدرت به علم. به همین دلیل تولید علم و پژوهش بدون تکیه بر قدرت ناممکن است اما رابطه قدرت و معرفت چنین نیست.
قدرت و معرفت به لحاظ ماهوی از یکدیگر جدا هستند، در حالیکه پیوستگی آنها امری وجودی است و نه منطقی. دانایی، زمانی واقعا به توانایی تبدیل میشود (توانا بود هر که دانا بود ) که تمایز منطقی ( ماهوی ) این دو حوزه از یگدیگر پذیرفته و رعایت شده باشد. پذیرش تمایز منطقی و ماهوی آن دو حوزه یعنی بهرسمیت شناختن منطق معرفت و عدم دخالت مطلق قدرت در امرحصول و سنجش معرفت. دانش فقط به همین صورت است که میتواند به توان تبدیل شود، فقط در صورتیکه به منطق درونی خود تکیه کند و از منطق معرفت فرمان ببرد ولاغیر.
علم و پژوهش علمی، وجه انضمامی معرفت و حاصل ارتباط وجودی (بیرونی و اجتماعی) قدرت ومعرفت است. پژوهش علمی بر عقل ابزاری instrumental ratio متکی است، یعنی همان عقلی که قدرت هم بر آن اتکا دارد. وجه منطقی ارتباط علم و قدرت ازهمین جاست. درحالیکه منطق معرفت برعقل کاربردی applied ratio اتکا دارد، یعنی عقل نقدپذیر. محصول قدرت و عقل ابزاری، تولید مقاله علمی است، ولی حاصل نقد و معرفت، تولید نظریه علمی و توسعه علمی است.
بنابراین تئوری تمایز قدرت از معرفت را نباید با تئوری ابزار شدن معرفت توسط قدرت ( تئوری discourse فوکو ) مرتبط دانست. اولی یک تئوری منطقی- اپیستمیک است؛ ناظر به تمایز منطقی دو مفهوم قدرت و معرفت از یگدیگر و دومی یک نظریه سیاسی درباره قدرت است که ناظر بر کارکرد اندیشههاست وقتی که به صورت یک عمل اجتماعی و سیاسی تحقق مییابند.
- دوم اینکه نقد قدرت، فقط تئوریهای قدرت را بررسی میکند نه خود قدرت را. عمل مواجه شدن با قدرت، که عملی پاتولوژیک ( آسیبشناختی ) است، نقد قدرت نیست بلکه مواجهه کارشناسانه با دستورالعملهای اجرایی قدرت است. اما عمل نقد قدرت به معنی نقد تئوری قدرت است. تئوریهایی که درباره روشهای اعمال قدرت Governance ، زمینههای اعمال قدرت Govermentality ، نتایج قدرت، پیامدهای خواسته و ناخواسته قدرت، شدت تاثیر قدرت، حوزه نفوذ قدرت (اعمال کمی قدرت)، دامنه نفوذ قدرت (اعمال کیفی قدرت ) و... امثالهم هستند، زمینههای تئوریک نقد قدرت را فراهم میکنند.
● نمونههایی از نقد تئوریک قدرت
۱) تئوری گفتمان فوکو یک نمونه از نقد تئوریک قدرت است. کاربرد تئوری فوکو در حوزه تبیین روش قدرت است. فوکو با طرح این نظریه که قدرت به موازات سایر اعمال سیاسی و اجتماعی خود به اعمال سلطه از طریق اندیشهها و مفاهیم هم میپردازد و با طرح این ایده که، بیان یک سخن در فضای اجتماعی، خود، یک عمل است که عکسالعمل متناسب خود را دریافت میکند، زمینه نقد قدرت را به شکل تئوریک فراهم میکند.
۲) نمونه دیگر، تعریف قدرت به فرم یک تابع ریاضی است، تابعی به این صورت :
M y/x )a,b( = pr )x a. y b( - pr )x a. y b
که در آن :
قدرت= M ، عامل قدرت = y ، موضوع قدرت = x ، عمل مورد انتظار= a ، وسیله قدرت = b ، احتمال وقوع نتیجه = pr تعریف میشود. مثلا احتمال ایجاد رابطه با آمریکا توسط ایران طبق این فرمول بهصورت زیرخواهد بود:
(فقدان طرح رئیسجمهور و رأی منفی مجلس) احتمال ( -طرح رئیسجمهور و رأی مثبت مجلس ) احتمال( = طرح ایجاد رابطه، رأی مثبت مجلس) مجلس / رئیسجمهورت قدرتت
در این مدل، مواجهه انتقادی با قدرت، ازطریق نقد این تابع یا متغیرهای این تابع صورت میگیرد.
۳) نمونه دیگر، نقد قدرت از طریق نقد تئوریهای دموکراسی است. برای این منظور اگر تئوریهای دموکراسی را در ارتباط با مقوله نقد، بازتعریف کنیم، هم به دیدگاههای پایه درحوزه قدرت پایه state خواهیم رسید و هم امکان نقد قدرت از این طریق فراهم خواهد شد. از این منظر، دست کم چهار مدل دموکراسی را، با توجه به مفهوم نقد و به منظور نقد تئوریک قدرت، میتوان از هم متمایز کرد:
▪ دموکراسی ( مبتنی بر نقد دو سویه گزارههای پایه ) به معنی اینکه هم قدرت مجازاست گزارههای پایه افراد زیرمجموعه خود را زیر سوال ببرد و هم افراد خارج از قدرت مجازند گزارههای پایه قدرت را مورد پرسش و رد و تکذیب قرار دهند.
▪ شبهدموکراسی ( مبتنی بر نقد تکسویه گزارههای پایه ) به معنی اینکه فقط قدرت مجاز است پایههای فکر دیگران را مورد پرسش و بررسی و نقد و تکذیب قرار دهد، اما همین عمل در مورد قدرت مجاز نیست.
▪ غیردموکراسی ( مبتنی بر حذف نقد از چرخه عمل جمعی ) که به معنی انحطاط عقلانیت است.
▪ ضددموکراسی ( مبتنی بر حذف منتقد از چرخه عمل جمعی ) که به معنی زوال تمدن است. این حالت در دوران معاصر زمانی محقق میشود که عناصرپنجگانه قدرت ( کلید زندان، ماشه تفنگ، اطلاعات محرمانه، دلار بانکی، آنتن تلویزیون ) پارادایم مسلط بر قدرت باشد. هریک از مدلهای دموکراسی دستورالعملهای instructions خاص خود را اعمال میکند و بر همان مبنا تمام حوزههای اعمال قدرت را هم شکل میدهد.
اگر نقد قدرت، نقد تئوریهای قدرت است ، پاتولوژی قدرت، ایجاد تغییرات کارشناسانه در دستورالعملهای اجرایی در حوزههای اعمال قدرت است. بنابراین نقد، به عنوان یک مقوله معرفتی، از یکسو، با قدرت مواجه نمیشود، چون که جمع قدرت و معرفت منطقا امکانپذیر نیست و به همین دلیل است که نقد قدرت هم وجود ندارد و از سوی دیگرتنها مبنای تئوریک برای مواجهه آسیبشناختی با قدرت فقط همین نقد است چون که پاتولوژی بر پیشفرضهای ناپیدا و ناگفته تئوریک استوار است که فقط نقد آنها را آشکار و ارزیابی و اصلاح میکند.
بنابراین نقد، پاتولوژی را آسیبشناسی میکند و پاتولوژی، ابژهها را (قدرت، طبیعت، ساختار، متن، فیلم، اثر ادبی.)
[محسن خیمه دوز]
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست