دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا


جامعه نیازمند تغییر نگرش نسبت به نقش زنان


جامعه نیازمند تغییر نگرش نسبت به نقش زنان
در جامعه کنونی هرچند ادعای برابری دو جنس در حقوق اجتماعی و انسانی به نحو فراگیری در حال پذیرش است،اما بین پذیرش عقلانی آن و اجرای آن در عمل فاصله بسیاری موجود است و هنوز نگرش ها وارزش های جامعه کاملا پدرسالارانه است و متاسفانه این ارزش ها تقریبا تمامی حوزه های حیات اجتماعی و فردی اعضا» جامعه را تحت تاثیر خود قرار داده است.
در کتاب های درسی که اساس تعلیم و تربیت و اجتماعی شدن فرزندان جامعه را تعیین می نمایند، نقش زنان عمدتا مادر و ندرتا معلم تعریف شده است; دختران و زنان در محدوده خانه و حیاط منزل و مدرسه حرکت می کنند در حالیکه پسران فعالانه در خارج از خانه مشغول فعالیت، کار، بازی و ورزش می باشند. در سال های بالاتر همین نقش های کوتاه زنان نیز محو می گردد.
این امر از همان ابتدا در اذهان افراد آینده جامعه اثر چشمگیر موقعیت و پایگاه اجتماعی و محدودیت حرکت و امکانات زنان را می گذارد. این در حالیست که از سوی دیگر زنان بنابر مقتضیات ظاهری توسعه، به تحصیلات و متعاقب آن اشتغال مبادرت می ورزند و این امر موجبات بروز تناقضاتی در جامعه ای می شود که از سویی زنانش درپایگاهی فروتر از مردان قرار دارند و از سوی دیگر تحصیلکرده، فرهیخته، کارآمد و البته محقند که در فعالیت ها و بویژه تصمیم گیری های اجتماعی مشارکت نمایند. تناقض یاد شده در چندین جنبه از حیات اجتماعی زنان موثر واقع می شود.
یکی از ابعاد چنین تناقضی در نوع مشاغلی نمایان می گردد که عموم زنان قادرند احراز نمایند. این مشاغل طیف ناچیزی از اقسام مشاغل اجتماعی و اقتصادی را شامل می گردد از جمله منشی گری، تدریس، خدمات بهداشتی، نظافتچی، دوزندگی و آرایشگری وخدمات ویژه زنان، فروشندگی صندوقداری و برخی مشاغل جز» دیگر; در سال ۱۹۸۶ نزدیک به ۹۰درصد کارمندان دفتری و ۹۸درصد همه منشیان در انگلستان زن بودند.
اینگونه مشاغل با پایگاه اجتماعی نه چندان مطلوب و درآمد ناچیز عمده اشتغال زنان را در برمی گیرند. مشاغل دیگر که نیازمند تخصص و تحصیلات است البته در صورتی به زنان تفویض می گردد که در شرایط برابر مردانی طالب و خواهان آن پست ها نباشند; در سال ۱۳۷۵ میزان فعالیت عمومی برای مردان ۷۴/۵درصد و برای زنان ۹/۶درصد بوده است. این ارقام مبین چند واقعیت است از جمله آنکه کارفرمایان تمایل کمتری به استخدام زنان در مقایسه با مردان دارند.
بنابراین نه تنها میزان اشتغال بلکه نوع اشتغال نیز از شاخصه های نابرابری اشتغال زنان و مردان محسوب می گردد. از دیگر شاخصه های نابرابری اشتغال خانم ها درآمد کمتر آن ها نسبت به آقایان برای میزان کار برابر است.
اصولا زنان در بخش هایی از اشتغال قرار می گیرند که دستمزد کمتری پرداخت می گردد، اما حتی آن زمان که در موقعیت شغلی یکسان با میزان کارایی برابر با مردان قرار دارند نیز دستمزد کمتری دریافت می نمایند. کارمندان دفتری زن در انگلستان ۶۰درصد درآمد همتایان مردشان مزد دریافت می نمایند و فروشندگان زن ۵۷درصد درآمد مردان در همان شغل را بدست می آورند.
از طرف دیگر در جامعه ما هجوم زنان به مشاغل مردانه لا اقل تا کنون قادر نبوده است که معضل زنان در فعالیت اجتماعی را کاهش دهد بلکه حتی به نوعی هویت آنان و خصایص ممتازه زنان را در معرض تغییر قرار داده است.
به این معنا که ساختارهای حاکم بر جامعه ما ساختارهای پدرسالاری و مبتنی بر ارزش محوری قدرت است در چنین جامعه ای رقابت و تنازع برای کسب قدرت و اعمال آن و نیز تمایل به نابرابری و ترتب مقامات و حاکمیت از بالا به پایین بخش مهمی از قواعد فعالیت اجتماعی را شامل می گردد و زنان نیز لاجرم برای حضور در عرصه های مشارکت اجتماعی باید خود را با این اصول و ارزش ها انطباق داده خصایص و ویژگی های شفقت آمیز، رحم ذاتی و تمایل به مشارکت و همکاری را در منزل وانهند و با لباس مبدل در نقش مردان به اجتماع وارد گردند، در غیر اینصورت برای ایشان جایی و سهمی در فعالیت های اجتماعی وجود نخواهد داشت.
چنانچه در دهه ۱۹۸۰ که یک پادشاه و یک نخست وزیر زن همزمان در انگلستان حکومت می کردند عملا هیچ تفاوتی در ساختارهای ارزشی و کارکردی جامعه بریتانیایی مشاهده نشده است. از این روی تنها کمیت حضور زنان و حتی پایگاه های اشغال شده توسط زنان نیست که دارای اهمیت است بلکه لازم است تا جامعه تغییراتی در اصول و ارزش های خویش ایجاد نماید بنحوی که هر دو جنس بتوانند با حفظ هویت و ارزش های انسانی در جامعه فعالانه مشارکت نمایند.
مساله دیگری که زنان با آن درگیر هستند در بهایی است که باید برای اشتغال بپردازند که از جمله میزان بالای ساعت کاری در هفته در مقایسه با همتایان مردشان است. جامعه ما البته در پاره ای مسائل به درک موقعیت و ایجاد فرصت های شغلی برای خانم ها مبالات نموده است اما البته هنوز نمی تواند از انجام امور منزل توسط زنان صرفه نظر نماید. به این ترتیب خانم های شاغل با پدیده «فشار مضاعف» مواجهند.
به این معنا که از یکسو بیش از زنان خانه دار ناگزیر از کار کردن می باشند و از سوی دیگر دلواپسی دائمی برای انجام امور منزل و رسیدگی به فرزندان نیز ایشان را آزار می دهد و گاه حتی از انجام میزان بیشتری از فعالیت که لازمه ارتقا»شغلی است بازمی دارد.
● وضعیت زنان خانه دار
آنچه ذکر شد معضلات زنان شاغل را به خاطرمی آورد که در جای خود بسیار نگران کننده است اما از جانبی دیگر با وضعیت اسفناک زنان خانه دار مواجهیم و البته همه اینها صرفه نظر از معضلات عمومی زنان است که موضوع بحث این مقاله نیست از جمله خشونت علیه زنان در داخل حریم به اصطلاح امن خانواده با اینحال در مورد زنان خانه دار وضع از زنان شاغل نیز وخیم تر است. بسیاری از زنان جامعه ما به اختیار یا اجبار از انجام فعالیت های اجتماعی اجتناب می نمایند و به انجام امور منزل و نگهداری و مراقبت از فرزندانشان مبادرت می نمایند.
زنان در مرحله « مادری فعال»تقریبا ۷۸ ساعت در هفته کار می کنند که از فعالیتهای هر کارگری بیشتر است، لذا شدت فشار کار بر ایشان در این مرحله بسیار زیاد است و این در حالی است که هیچ مزد و پاداشی برای آن دریافت نمی نمایند و بیشتر درآمد شوهر نیز صرف رفاه خود او و بیشتر فرزندان می گردد و سهم زن از درآمد شوهر ناچیز است که اکثرا از همان هم می گذرند.
باری بتدریج که فرزندان بزرگتر می شوند، از میزان کار مادران نیز کاسته می شود تا اینکه بطور متوسط در سنین ۴۵-۴۶ سالگی با خروج فرزندان از خانه وظایف او به طور چشمگیری کاهش می یابد. مادری که تمام ارزشهای خود را در انجام وظایف مادری و رسیدگش به امور منزل و فرزندان می دید اینک در حالی که هنوز جوان و دارای توان است خود را تنها و بی فایده می یابد.
او خود را در سیر نزولی از حیث مقام می بیند به نحویکه دیگر کار مهمی برای انجام دادن ندارد. هیچ تخصصی ندارد و برای فراگیری نیز بسیار دیر شده است لذا نمی تواند امید به دست آوردن شغل مناسبی را در سر بپروراند عادت به مطالعه و انجام خدمات اداری به دلیل اشتغال تمام وقت به امور فرزندان در او شکل نگرفته و بنا بر این افسرده می شود و مدام از کمر درد و پادرد و دردهای دیگری شکایت می کند که معاینات پزشکی بی اساس بودن آنها را اثبات می نمایند.
بیماری آنها نه جسمانی که روان تنی است آنان نمی دانند از اوقات خود چگونه باید استفاده نمایند و نیز هویت و موقعیت خودرا که عبارت از فعالیتهای مادری بود،از دست رفته می بینند. ایشان درآمدی برای خود ندارند. ازهمین روی نمی توانند از درآمد خانواده که همان درآمد شوهر است به میل خود و بر حسب نیاز خود استفاده نمایند.
در بهترین حالت زنان توزیع کننده درآمد همسران خود هستند. قاعده عمومی بر این است که داراییهای خانواده به نام شوهر ثبت می گردد و اختیار خرید و فروش آنها نیز با اوست. این در حالی است که کار بی اجر و مزد خانه داری بین ۲۰ تا۴۰ در صد ثروت ایجاد شده در کشورهای صنعتی را در بر می گیرد. کار زنان خانه دار که شوهرانشان برای انجام فعالیتهای اقتصادی به آن وابسته اند، به تقویت اقتصاد کل جامعه کمک شایانی می نماید در حالی که زنان که ارائه کننده این خدمتند از جمله فقیر ترین اقشار جامعه اند بنا بر این با یک سر در گمی جدی مواجهیم. برای خانم ها بهتر است به اشتغال مبادرت ورزند یا در منزل به امور خانه داری بپردازند؟
مشکلات کدام قشر کمتر و موقعیت کدامیک مطلوب تر است؟ در حالی که پاسخ تلخ ما این است که در حقیقت موقعیت هیچیک مطلوب نیست، این سوال همچنان بر جای می ماند، سوالی که به پاسخی فوری و واضح نیاز دارد.
● ضرورت تغییر برخی نگرش ها
در این مقایسه شرایط، به نکات و مسائلی برخورد نمودیم که راه خروج از آن تغییر دیدگاه های تمامی اعضای جامعه نسبت به پاره ای مسائل است، زیرا مادامی که ما نتوانیم نگاه خود را به مسائل دگرگون سازیم از درک موقعیت و یافتن راه حلهای کارآمد و بدیع عاجز خواهیم ماند و در دور باطل سر گردانی دربازار کار و خانه نشینی زنان باقی خواهیم ماند و نه تنها زنان از رشد و تکاملی که استحقاق آن را دارند محروم می مانند، کل جامعه انسانی از مزایای حضورکامل و تمام عیار زنان بی بهره خواهد ماند و لذا مسائل همچنان حل نخواهند شد و در توسعه جامعه ایران توفیق بیشتری نخواهیم یافت. به نظر نمی رسد که راه حل در هیچ طرح روبنایی و مخاصمه جویانه بین دو جنس یافت شود بلکه راه حل بنیادی و زیر بنایی تغییر منظر و زاویه دید است.
همانگونه که در انقلاب کپرنیکی در دنیای نجوم اتفاق افتاد و یا کانت در عالم فلسفه ایجادنمود. برای زنان در رقابت با مردان سعادتی وجود ندارد. راه حل در نگاهی نو به اساس و اصول است، نگاهی که زنان ومردان در آن با یکدیگر سهیم باشند:
الف) قدرت:
از جمله تغییرات، تغییر در نگرش نسبت به قدرت به عنوان ارزش محوری جامعه است. در جامعه ما قدرت به ابزاری برای وادار کردن دیگران در تنفیذ اراده صاحبان قدرت تقلیل یافته است و از ابعاد دیگر آن غفلت شده است.
در تاریخی که برای ما نوشته اند قدرت همواره بخش مهم و عمده امتیازات افراد، گروه ها، اقوام، طبقات و ملت ها بوده است و البته بیشتر در اختیار مردان قرار داشته است. بدین ترتیب نقش قدرت در جامعه تامین توانایی تملک، تفوق، نفوذ، مقاومت و کسب پیروزی برای صاحبان خود بوده است. البته باید پذیرفت که چنین تعبیری از قدرت در ادوار پیشین حیات بشر کارایی هایی هم داشته است اما در عصر بلوغ و ارتقا» درک و فهم بشر و پیچیدگی بیشتر جوامع انسانی دیگر مفید و موجد شرایط لازم برای پیشرفت بشر امروز نیست. به همین قیاس که دیگر تکنولوژی کارآمد برای راه اندازی راه آهن، برای فرستادن فضاپیماها به خارج از منظومه شمسی عقب مانده و نا کارآمد است. قدرت و نیروی اتحاد و اتفاق از دیگر جوانب مفهوم قدرت است که می تواند تحولات کمی و کیفی عظیمی در سعادت و مدنیت عالم انسانی ایجاد نماید و استعدادهای نهفته در هویت مردمان را چنان متحد و متوافق سازد که بتواند در مسیر رستگاری نوع بشر به کار گمارده شود.
به این ترتیب قدرت اولیای امور نه برای حکومت، تفوق و ترتب و تنفیذ اراده ایشان که در جهت جلب حمایت و اعتماد مردمان و از طریق مشورت آزاد،صریح و تا حد امکان گسترده و همه جانبه اعمال می گردد. چنین جامعه ای بی تردید از اعمال زور و بی عدالتی علیه هریک از اعضایش(از جمله زنان) اجتناب خواهد نمود. مهمتر آنکه چنین تعابیری از قدرت نمی تواند بدون حضور نگرش های زنان که مبتنی بر محبت و مشارکت و رشد دادن است، در جامعه نهادینه گردد و منتج به توفیقات بیشتر زنان خواهد شد.
ب) کار و الگوهای اقتصادی:
نظام اشتغال امروز هدفی بسیار نازل را دنبال می کند که همانا عبارت است از «بدست آوردن امکانات هرچه بیشتر برای مصرف کالاهایی که عرضه می گردد.» مشاغل کاذب، اختلاس، بی انصافی و بی میلی نسبت به ایفا» صمیمانه وظایف شغلی از جمله عواقب چنین نگرشی به کار است در حالیکه در اشتغال و کار نیازمند ارزشهای اخلاقی نوینی هستیم که کار را از سطح تنازع بقا» به خدمت به همنوع و عمران زمین که زیستگاه نوع بشر است مبدل می سازد. چنین معنایی از اشتغال بر استعدادهای ذاتی نوع انسان به خدمت، محبت و تعهد صمیمانه در اجرای وظایف اقتصادی متکی است که در زنان به وفور یافت می شود و البته مردان نیز از آن بهره مندند.
ج) روابط انسانی ونقش های خانوادگی:
اگر جامعه امروز ما جامعه ای مترقی و بالغ است و اگر داعیه عدالت اجتماعی و حقوق بشر برای تامین حداکثر بهره مندی اعضا» جامعه از امکانات رفاهی و سعادت حقیقی را دارد، لازم است گستره عدالت اجتماعی و ادراک از مصادیق بشر و حقوق بشر را از دایره مردان خارج سازد و تا حوزه زنان گسترش دهد. بی شک بشریتی که قادر است حقوق حیوانات و گیاهان و کوهها و دریاها و آسمان را از طریق قوانین حفظ محیط زیست رعایت نماید ناتوان نیست از اینکه بر اعاده حقوق مسلوبه نیمی از جمعیت خویش همت گمارد و روابط انسانی را بر مبانی جدیدی طراحی و تعریف نماید که او را قادر سازد غفلت هزاران ساله اش از «جنس مکمل» و «انسانی دیگر» جبران نماید و او را نه جنس دوم و فرودست که «جنسی دیگر و مکمل» ارزیابی نماید. تنها چنین عدالت واقعا گسترده ای قادر خواهد بود نقش زنان در جمیع عرصه های اجتماع را به نحو موثری بهبود بخشدو هم در روابط خانوادگی، هم در روابط کاری آنان را در عرض مردان و ممد و برابر با آنها قرار دهد.
د) هویت زنانه:
انسان به روح، انسان است و جسم و روح انسانی فاقد جنسیت است. جنسیت از یک جنبه امری زیست شناختی و جسمانی است و از جنبه ای دیگر یک بر ساخته اجتماعی است که بر اساس انتظارات فرهنگی نقشهای زنانه ومردانه را تفکیک و تعریف می نماید.
از این رو هویت انسانی و معنوی ما مستقل از جنسیت می تواند رشد و ارتقا» یابد. لذا هویت زنانه و مردانه نمی تواند علت تفوق و برتری باشد. هردوی این هویتها مادام که به هویت واقعی انسانی تقرب جویند می توانند مکمل و ممد یکدیگر برای سعادت و رفاه و رستگاری نوع بشر باشند. بی گمان پرنده با یک بال، هرچقدر قوی باشد، قادر به پرواز نخواهد بود.
منبع : روزنامه ابتکار