جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


کابوس هایم را با شما در میان می گذارم


کابوس هایم را با شما در میان می گذارم
دنیای استفان كینگ، دنیای مرگ و وسوسه هایی جنایی و تنیده از تار و پود رمز و راز است. این دنیا، دنیای خیال و دل مشغولی های نوشتاری اوست كه به داستان هایش رنگ و بویی از واقعیت می بخشد. با او به مناسبت شصتمین سالگرد تولد قریب الوقوعش كه در ماه سپتامبر خواهد بود گفت وگویی شده كه سایت دیلی تلگراف آن را به چاپ رسانده است.
۷ سال پس از آنكه یك ون ، استفان كینگ را زیر گرفت و باعث در رفتگی زانو و شكستگی ۲۵ استخوان بدنش شد این نویسنده هنوز هم درد می كشد. طرز راه رفتنش عجیب و خیلی خشك است و اندام لاغر و استخوانی اش كوژ مختصر پشتش را بیش از پیش به رخ می كشد. با این حال این تركیب ظاهری چندان با رفتار او كه تركیبی عجیب از رخوت و تشویش است دور از ذهن نمی نماید.
او تا كمتر از ۲ ماه دیگر پا به قلمرو شصت سالگی می گذارد و این نقطه عطف زندگی بیش از آنكه باعث آرامش كینگ شود او را به نگرانی درباره میراث حرفه ای اش برای نسل های آینده و جایگاهش در دهكده جهانی ادبیات وا داشته است. كینگ بی شك یكی از مشهورترین نویسندگان دنیاست كه تمامی رمانهایش (كه بالغ بر پنجاه و اندی می شوند) به بیش از ۳۰۰ میلیون نسخه فروش در سرتاسر دنیا دست یافته اند. او همچنین در زمره ثروتمند ترین رمان نویسان جهان است كه نشریه فوربز درآمد سالیانه او را حدود ۵۰ میلیون دلار اعلام كرده است و اگر همه اینها در وصف او كافی نباشد باید از محبوبیت جهانی رمان های او گفت كه برخی از معروفترین آنها همچون «درخشش»، «رستاخیز شاوشانك» و «بدبختی» به فیلم های مهمی در تاریخ سینما تبدیل شده اند.
تنها ابری كه بر آسمان آفتابی زندگی او سایه می افكند مربوط به ژانر نوشتاری او یعنی تریلرهای گوتیك است كه در بیشتر مواقع شهرت و اعتبار او را نزد منتقدان خدشه دار كرده و گاه به زیر سؤال برده است. او با تشویش ذهنی خاصی می گوید كه به احتمال زیاد در شرح حال پس از مرگش در همان جمله اول از او به عنوان یك نویسنده هارور یاد خواهد شد و چه خوب می شد كه مردم او را نویسنده جدی تر می پنداشتند. او می گوید: «سعی می كنم به این موضوع فكر نكنم. هیچوقت محتاج این احترام زائد الوصفی كه نویسندگان دیگر احساس می كنند نبوده ام. شكر خدا خانواده ام در رفاه هستند. به كسی بدهكار نیستم و از عهده مخارجم برمی آیم. در پایان هم وقتی كه از دنیا بروم می دانم كه آثارم جایگاه واقعی خودشان را خواهند یافت . وی در ادامه می افزاید: «منتقدان چندان نقشی در آن نخواهند داشت. بسیاری از كتاب هایی كه مردم آنها را بی ارزش می پنداشتند همچون آگاتاكریستی بیشتر از هر كتاب دیگری در كتابخانه های دنیا پابرجا بوده اند و خوانندگان جهانی داشته اند. چیزی كه ناراحتم می كند رفتار منتقدان با من است، گویی كه یك ماسك هالیووین هستم یا نویسنده ای كه صرفاً به قصد ترساندن مردم كتاب می نویسد.»
به عقیده كینگ وقتی نویسنده ای معروف شود همه به نوعی به دنبال بهره برداری از او هستند حتی وقتی كه بمیرد. این حقیقت موضوع جدید ترین رمان او با نام «داستان لیزی» است. لیزی بیوه یك نویسنده معروف و برنده جایزه است. ۲ سال پس از مرگ شوهرش او به بررسی وسایل و متعلقات شخصی اش می پردازد و این در حالی است كه ناشران و آشنایان این نویسنده دور او را گرفته اند تا از وجود هرگونه دست نوشته چاپ نشده، كتاب منتشر نشده و یا متعلقات باارزش او باخبر شوند. لیزی كم كم آنها را به لاشخورهایی شبیه می داند كه تنها در جست وجوی منافع شخصی خود هستند. كینگ با لبخندی طعنه آمیز می گوید: «چند وقت پیش نسخه ای ناتمام و در دست نگارش از یكی از رمانهایم را برای یك استاد دانشگاه كه كتابهای بسیاری درباره داستان های من نوشته بود فرستادم و او هیچ وقت آن را به من پس نداد. فكر می كنم آن را برای خودش نگه داشت. فكر می كنم او هم یكی از همان طرفداران پر و پا قرص من و آثارم بخصوص پس از مرگم بود. یكی از همان مرده خورها.
رابطه كینگ با استادان و فرهیختگان ادبی و دانشگاهی خیلی خوب نبوده. در سال ۲۰۰۳ به او مدالی از سوی بنیاد ملی كتاب برای خدمات ارزنده اش به ادبیات آمریكا - یكی از افتخارات شكوهمندی كه می تواند نصیب یك نویسنده آمریكایی شود - داده شد و او در عوض در سخنرانی خود برای دریافت این جایزه با محكوم كردن دستگاه و تشكیلات ادبی آمریكا به نمایش ظاهری و عوام فریبی ناسپاسی خود را به آنان نشان داد. او گفته بود: «نمی توانید برای خودتان با آسایش خاطر لم دهید و نفسی از سر رضایت بكشید و بگویید: «این مدال ادبیات عامه پسند را توجیه خواهد كرد و از بار انتقادات وارده به آن خواهد كاست.» در ۲۰ و یا شاید ۳۰ سال آینده این جایزه مسلماً به نویسنده ای اهدا می شود كه كتاب هایش آنقدری بفروشند كه به فهرست آثار پرفروش راه یابند. دادن این گونه جوایز هیچ چیزی را جبران نمی كند و من اصلاً برای كسانی كه افتخارشان به این است كه كتابی از جان گریشام، تام كلانسی، مری هیگینز كلارك یا هر نویسنده عامه پسند و محبوبی را نخوانده اند احترامی قائل نیستم. واقعاً این افراد چه فكر می كنند؟ به ما برای دورماندن از فرهنگمان امتیازات آكادمیك نمی دهند.»
علی رغم همه این انتقادات جامعه ادبی آمریكا از موضع خود كوتاه نمی آید. استاد دانشگاه هارولد بلوم كه یكی از كارشناسان حاذق ادبی است اعطای این جایزه به كینگ را مایه كسر شأن فرهنگ آمریكا خوانده است و گفته است: «من همیشه كینگ را نویسنده رمان های سخیف وحشت توصیف كرده ام و حتی این توصیف هم از سر او زیاد است.»
این جنگ ادبی بر سر جایگاه واقعی كینگ در دنیای رمان نویسی و ادبیات عامه پسند این روزها به یك جور فخر فروشی روشنفكرانه شبیه شده و برای كینگ این احساس بی عدالتی ای كه سال ها در دلش تلنبار شده بود علی رغم فروش نجومی كتاب هایش داشت كم كم به یك عقده خودكم بینی تبدیل می شد. او حالا می گوید: «آن جایزه تقریباً مرا به كشتن داد. مصمم بودم كه آن را بپذیرم و آن نطق پرشورم را هم ادا كنم. باید آن حرف ها را كه سال ها در دلم انبار شده بودم به زبان می راندم. ۲ روز بعد در بیمارستان بودم كه البته این بستری شدنم به آن حادثه تصادفی كه داشتم برمی گشت. ریه هایم آسیب دیده و عفونی شده بودند. فكر می كردم بزودی می میرم چون حالم خیلی بد بود اما هنوز هم زنده ام مگر آنكه همه این چیز ها را خواب می بینم اما شما به نظرم واقعی هستید و همینطور این بیسكویت ها هم خیلی واقعی به نظر می رسند! »كینگ در ادامه خاطراتش از آن ۲ ماه كه در بیمارستان بوده می گوید:«همسرم تابی به بیمارستان آمد و گفت می خواهم از این مدتی كه اینجا هستی استفاده كنم و دفتر كارت را مرتب كنم و به آن سر و سامانی بدهم. آن موقع آن قدر لوله به من وصل شده بود كه اهمیتی نمی دادم اما وقتی از بیمارستان برگشتم و دفتر كارم را دیدم انگار آینده را می دیدم. همانجا كه ایستاده بودم با خودم فكر می كردم كه دفتر كارم در ۲۰ یا ۲۵ سال آینده همین شكلی خواهد شد من آن موقع شاید مرده باشم و همسرم وسایل اتاق كارم را همینطوری مرتب كرده و داستان های ناتمام و كاغذ هایم را در گوشه ای تلنبار كرده تا بعداً به آنها سر و سامان بدهد.»
استفان كینگ با همسرش تابیتا اسپروس در سال ۱۹۷۱ آشنا شد. آنها موقعی كه هر دو دانشجو بودند با همدیگر در كتابخانه دانشگاه مین آشنا شدند. آنها تا به امروز در شهر مین زندگی می كنند و ۳ فرزند بزرگ دارند. همسر كینگ هم یك رمان نویس است و اگر چه كینگ اصرار می ورزد كه شخصیت «لیزی» در رمان جدیدش همسر واقعی اش نیست این كتاب را به زنان نامرئی نویسندگان معروف تقدیم كرده است. كینگ می گوید: «این كتاب به نوعی در ستایش تك همسری است و همچنین درباره این است كه چطور در روابط بسیار نزدیك ۲ نفر همواره رازهایی پشت پرده است. من و همسرم ۳۵ سال است با یكدیگر ازدواج كرده ایم و مسلماً خیلی چیزها درباره هم می دانیم اما نه مطلقاً همه چیز را. برخی زوجین تلاشی نمی كنند همدیگر را بهتر بشناسند و از همین رو ازدواجشان بخاطر فقدان این علاقه به شكست می انجامد.» از او می پرسم آیا این حادثه تغییری در رابطه او و همسرش ایجاد كرده بود و او می گوید: «این سانحه تصادف باعث شد بفهمیم همه چقدر آسیب پذیر و فانی هستیم. برای مدتی بیش از حد مراقب خانواده ام بودم بخصوص وقتی در خیابان راه می رفتند به آنها دائم می گفتم مراقب ماشین ها باشند و دائماً دلواپس آنها بودم.»
كینگ شدیداً قدردان تابیتا است؛ كسی كه اولین رمان این نویسنده را در سال ۱۹۷۳ و وقتی كه او از سر عصبانیت آن را به درون سطل آشغال انداخته بود بیرون كشید. این كتاب با نام «كری» اولین رمان پرفروش كینگ شد. تابیتا همچنین در طول همه این سال ها مجبور شده است با انواع و اقسام آدم هایی كه برای همسرش و خانواده اش مزاحمت ایجاد می كردند كنار بیاید. او زمانی متوجه صدای شكستن شیشه های پنجره خانه شان شده بود و وقتی به طرف پنجره رفت مردی را دید كه آن بیرون با چیزی كه ادعا می كرد یك بمب است ایستاده است و البته از بمب خبری نبود. او مردی بود كه از یك بیمارستان روانی فرار كرده بود و ادعا می كرد كینگ پلامت رمان «Misery» را از او دزدیده است. یكی دیگر از مزاحمین كینگ هم زنی بود كه همین فكر را در مورد رمان «درخشش» می كرد در حالی كه سومین مزاحم مردی از كالیفرنیا بود كه متقاعد شده بود. استفان كینگ قاتل جان لنون در توطئه ای كه رونالد ریگان هم در آن دست داشته بوده است.
این روزها تمام دغدغه كینگ نوشتن است و بس. كشف و الهام شدن پلات های مختلف بر او، جان دادن به شخصیت ها و قهرمان هایش و تماشا كردن آنچه بر آنها اتفاق می افتد بیشترین لذت زندگی را به او می دهد. به عقیده كینگ فیلیپ راث جمله جالبی در یكی از كتاب هایش به نام «هرمرد» دارد كه با این مضمون است، «آماتور ها به انتظار الهام هستند و ما بقیه آدم ها هر روز صبح بلند می شویم و به سر كار می رویم. » كینگ سپس می افزاید: «نوشتن تنها كاری است كه از من برمی آید. حتی در اوج بیماری ام و وقتی كه حالت تهوع شدیدی داشتم هنوز می توانستم بنویسم. در حقیقت همان موقع بود كه نوشتن بهترین كتابم «داستان لیزی» را شروع كردم. واقعاً فكر می كنم این كتاب بهترین كارم است. حتی وقتی كه در خود احساس ضعف می كردم و سرم گیج می رفت كلمات به ذهنم هجوم می آوردند. نوشتن بهترین كار من در آن روزها بود. كینگ در ادامه می گوید كه به عنوان یك نویسنده باید یك همسر فهمیده داشته باشد چون پروسه نویسندگی گاهی می تواند تمام وقت و انرژی یك فرد را بگیرد. كینگ ترجیح می دهد به هنگام نوشتن در دنیای خودش غرق شود. او می گوید: صبح ها وقتی مشغول نوشتن هستم، تابی، همسرم نیز بیرون باغبانی می كند یا آنكه خودش هم نوشته های خودش را می نویسد یا آنكه نگران جمهوری خواهان است كه دوباره می خواهند رشته كارها را در آمریكا به دست بگیرند. صبح ها ۳ ساعت كار می كنم و بعد از ظهر ها به پیاده روی های طولانی می روم كه در حكم یك جور وقت فكر كردن برای من است. وقتی راه می روم ذهنم درگیر داستانی است كه دارم می نویسم، به دنبال یك سرنخ می گردم، یك اتفاق و یا یك گره ذهنی وقتی هم كه كار نمی كنم این دغدغه نوشتاری رهایم نمی كند. دچار كابوس و میگرن می شوم. همه چیز جلوی چشمم جان می گیرد و گویی جسم و ذهنم با هم تبانی می كنند تا زهر چشمی از من بگیرند تا زودتر نوشته ام را به پایان برسانم و همین كه سراغ نوشتن می روم می توانم كابوس هایم را با دیگران در میان بگذارم.
مترجم: شیلا ساسانی نیا
منبع : روزنامه ایران