شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
مجله ویستا
گزینش شر یا آرمانِ آزادی
شاید از لحاظ برخی از خوانندگان این بند، در نگاه نخست، قدری شوخی آمیز یا مضحك به نظر برسد اما دلالتها و استنتاجهای نویسندهٔ مقاله نشان میدهد كه به هیچ وجه قصد مزاح در كار نبوده است، و برعكس نویسنده آن را به عنوان نوعی كشفِ جدید در مقولهٔ «هدایت پژوهی» مطرح كرده است، و در ایضاحِ آن نیز خود را سخت محق جلوه داده است.
چه بسا اگر نویسندهٔ مقاله به جای نسبت دادنِ سبیلِ هدایت به موضوع افسانهٔ نژادی و «سیاستِ قوم كشیِ هیتلر علیه یهودیان» و قوام نگرفتنِ اندیشهٔ آزادی در میهن خفقان زدهٔ ما به ارزیابی خود نمایشنامه مازیار، نوشتهٔ مشتركِ صادق هدایت و مجتبی مینوی، میپرداخت نوشتن این یادداشت لازم نمیآمد. من سعی میكنم هستهٔ دیدگاه نویسنده و بیپر و پا بودنِ دلالت و استنادهای او را به نوشتهٔ هدایت برای اثبات مدعای خود، به اختصار، توضیح و تشریح كنم. از همان بند آغاز میكنم.
نویسنده مقاله چون گمان كرده است از آن جا كه هدایت، به تعبیر او «سبیل هیتلری» دارد پس طرف دارِ آلمانِ نازی و نژاد پرست – و لابد فاشیست – است، و ناگریز این نظریه را تا آن جا كه برایش مقدور بوده است به نوشتههای دیگر هدایت نیز تسّری داده است. سپس مقدار زیادی از گفتارِ خود را صرفِ بازگویی تاریخچهٔ مردم یهود و طرحِ نژادپرستانهٔ اندیشهٔ هیتلر و قربانی شدنِ میلیونها انسان در مسلخ این اندیشه كرده است، تا ما را به عنوانِ خواننده در برابر واقعیات هولناك و انكارناپذیر قرار دهد. در عین حال نویسنده گرایش گروهی از نویسندگان و روشن فكرانِ ما را در دو دههٔ نخست قرن شمسی حاضر به ایران باستان با دفاع از هیتلر و فاشیسم همانند گرفته است، و به گمانِ من با همین مقدمات میتوان به ارزش دیدگاه و انتقادِ او دربارهٔ مفهوم «برتری نژادی» هدایت رسید.
چنان كه خود نویسنده مقاله نیز اشاره كرده است هیتلر در سال ۱۹۳۳ میلادی از سوی رئیس جمهور آلمان، هندبنورگ،به عنوان صدراعظم برگزیده میشود، و پس از درگذشت هندبنورگ در اواخر ۱۹۳۴ قدرتِ بلامنازع سیاسی را در دست میگیرد.
شهرت یافتنِ هیتلر در عرصهٔ جهانی از اواسط دههٔ ۱۹۳۰ است، و در اواخر این دهه است كه خروجِ آلمان از جامعهٔ ملل و پیمان اتحاد میانِ آلمان و ایتالیا و ژاپن پیش میآید، و سپس در گرفتنِ آتشِ جنگ جهانی دوم و باقیِ قضایا كه همه كمابیش میدانند. این اشارهٔ تاریخی كه در ادامهٔ مقاله به توضیحِ برخی نكاتِ آن خواهیم پرداخت، تمهیدِ مقدمه و نتیجهگیری نویسندهٔ مقاله را از بیخ دیگرگون میكند؛ زیرا كه او قراین تاریخی را به درستی به جا نیاورده و آنها را به نفعِ غرضِ خود با یك دیگر خلط كرده است.
هدایت متولد ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ شمسی برابر با ۱۷ فوریهٔ ۱۹۰۳ میلادی است، و از زمانی كه به اصطلاح پشت لبش به آب بقا سبز میشود، یعنی از پانزده شانزده سالگی ، چنان كه در عكسهای او میتوان دید (از جمله در كتاب نامههای صادق هدایت) تألیف این نگارنده و نیز در آلبوم عكسهای صادق هدایت زیر عنوانِ «حسرتی، نگاهی و آهی» تا پایان عمر، و نه فقط (در برخی عكسها) آرایشِ مخصوصِ سبیل خود را حفظ میكند، سبیلی تقریباً به اندازه یك ناخن كه فرورفتگیِ لب بالا را میپوشاند.
این سبیل، كه در زبان گفتار، به لحنِ تحقیر یا شوخی، از آن به «سبیل بال(چس) مگسی» یا «سبیل چلغوری» تعبیر میكنند به «سبیل هیتلری» نیز شهرت دارد. اما آن چه از لحاظِ بحثِ ما اهمیت دارد، و پیدا است كه نویسندهٔ مقاله از آن خبر ندارد، این است كه «سبیل هیتلری» مؤخر بر آن دو یا سه اصطلاحِ دیگر برای این نوع آرایش سبیل است، و مطلب مهم این است كه شانزده هفده سالگی هدایت، یعنی سال ۱۲۹۷ شمسی كه برابر با ۱۹۱۹ میلادی است، حتی قبل از تاریخ پیوستن هیتلر به حزبِ «ناسیونال سوسیالیسم آلمان» است (هیتلر در ۱۹۲۲ به این حزب میپیوندد).
بنابراین هدایت سالها پیش از شهرت یافتن هیتلر آن آرایشِ سبیل را برای خود برمیگزیند و تا واپسین سالِ حیاتِ خود، یعنی ۱۳۳۰ شمسی، (شش سال پس از خودكشی یا مرگ هیتلر)، این سبیل را كماكان بر پشت لبِ خود حفظ میكند. (در دو عكسِ خانوادگی كه هدایت را ، در هفت و ده سالگی، كنارِ دو برادرِ بزرگتر از خودش ، عیسی و محمود ، در حیاط خانهٔ پدری نشان میدهد همچو سبیلی را بر پشتِلبِ برادر بزرگتر، عیسی كه تقریباً هشت سال از صادق هم بزرگتر بود، میبینیم. آن عكسها در حدود سالهای ۱۲۸۹و ۱۲۹۱ شمسی گرفته شدهاند). گمان میكنم با این توضیح روشن شده باشد كه به سبیلِ «كوچكِ» «زیربینیِ» هدایت نمیتوان جنبهٔ آرمانی داد، و به رغم ادعای نویسندهٔ مقاله نمیتوان آن را به «تبِ هیتلر دوستیِ» جوانان ایرانی مربوط دانست. اگر «بسیاری» هیتلر را نمادِ مبارزه «علیه استعمارگرانِ انگلیسی» میدانستند و «پیشِ روی قوای آلمان را به سودِ استقلالِ ایران میشمردند» و حتی «علاقه گروهی دیگر از هوادارانِ هیتلر از این حدِ سیاسی فراتر میرفت و جنبهٔ آرمانی به خود میگرفت»اینها هیچ كدام دخلی به هدایت ندارد.
نویسندهٔ مقاله تفارنِ تاریخ انتشارِ نمایشنامهٔ مازیار (۱۳۱۲) با سالِ برگزیده شدنِ هیتلر به عنوان صدر اعظم آلمان (۱۹۳۳) را قرینهای برای مدعای خود برشمرده است، و سپس با نقلِ خلاصهٔ ماجرای «نیمه افسانهای و نیمه تاریخی» مازیار به این نتیجه رسیده است كه هدایت «این تراژدی تاریخی را برای آزمایش طبع خود در زمینهٔ نمایش نامه نویسی ننوشته ، بلكه هدفِ او رساندن پیامی است كه... در دیباچهٔ كتاب توضیح داده شده است.»
واقعیت این است كه تقارنِ انتشار مازیار با تعیین صدراعظمی هیتلر كاملاً تصادفی است و هیچ «حقیقت» مكتوم و غرضِ حساب شدهای را بیان نمیكند. چنان كه اشاره كردم آغاز شهرت یافتن هیتلر در عرصهٔ جهانی از اواسط دههٔ سی میلادی است، كه به مقدار فراوان باید آن را به تصویب قانون اجباری نورنبرگ در ۱۹۳۵، كه به موجب آن یهودیان به عنوان «شهروندان درجه دوم» شناخته شدند و ازدواج میان آلمانیهای آریایی و یهودیان ممنوع اعلام گردید، مربوط دانست، و هم چنین به رواج «جشن كتاب سوزان» و منحل كردن اتحادیههای كارگری و احزاب و گروههای سیاسی و نیز به بر پاكردن اردوگاههای كار اجباری.
لازم نیست تاكید كنم که هیتلر، به عنوان نماد «ناسیونال سوسیالیسم» با شعار بازسازی معنوی مردم آلمان روی كار آمد و در آغاز از اصالت روح آلمانی و رسالت ملت آلمان داد سخن میداد، و در آن زمان هنوز از قهر و سركوب و نابرابری و استبداد نظامیگری و جنگ و كورههای آدم سوزی خبری نبود.(۱)
اما نكتهٔ جالب اینجا است كه مقاله در اشاره به «دیباچه» ی كتاب مازیار فقط به نام هدایت استناد و بسنده كرده است، و از مجتبی مینوی كه در نگارش «دیباچه» مشاركت داشته است نامی به میان نیاورده است. به گمان من، چنان كه بعداً توضیح خواهم داد، اثر دست مینوی در این دیباچه و «پیام» مورد نظر نویسندهٔ مقاله نمایانتر است؛ به ویژه كه مقدمهٔ تفصیلی كتاب، بالغ بر هفتاد و اندی صفحه زیر عنوان «تاریخ زندگانی مازیار» به قلم و امضای مینوی است و طبعاً مسئولیت مضامین آن با شخص مینوی است نه با هدایت، اما نویسنده در تمام مقالهٔ خود، همه جا فقط هدایت را مورد عتاب و خطاب قرار داده است.
(حتی بر روی جلد كتاب نام مینوی مقدم بر نام هدایت آمده است» ظاهراً آن چه نویسنده را برانگیخته است تا هدایت را به پرستش كیش «برتری نژادی» متهم كند این عبارت «دیباچه » است:« تا دو قرن پس از استیلان عرب ... ایرانیان برای استقلال خویش میكوشیدند و فرو شكوهٔ دروهٔ ساسانی و برتری نژادی و فكری خود را به كلی فراموش نكرده بودند.» سپس نویسنده نتیجه میگیرد كه «بنابراین طبیعی است هدایت كه بازگشت به ایران باستان را یك آرمان مقدس میشمرد، میان سیاست قوم كشی هیتلر علیه یهودیان و مبارزهٔ ایران پرستان افراطی علیه نفوذ عنصر عرب پیوند ببیند.»
ابتدا بگویم كه میتوان با بینش یا دیدگاه هدایت در پارهای از نوشتههایش از جمله نمایش نامهٔ مازیاركه مورد استناد نویسنده است، مخالفت كرد و حتی آن را سخت مورد انتقاد قرار داد، اگر چه حرفهای آدمهای یك متن ادبی یك «داستان نیمهافسانهای – نیمه تاریخی» را لزوماً نباید به معنای بینش و اعتقاد نویسنده آن گرفت اما نتیجهگیری «طبیعی» نویسنده كه محصول نوعی نعیم ناروا و خلط كردن مسائل با یك دیگر است- یعنی برقرار كردن «پیوندز میان «تلاش برای استقلال» با به تعبیر نویسنده «بازگشت به ایران باستان» با «سیاست قوم كشی هیتلر» به نظر من بسیار عجیب مینماید، و پیدا است كه نوسینده آن را از خودش درآورده است.از طرف دیگر، چنان كه اشاره كرده مازیاراثر دست توأمان هدایت و مینوی است، و به گمان من به رغم این مشاركت دیدگاه هدایت را نمیتوان با دیدگاه هدایت را نمیتوان با دیدگاه مینوی از یك جنس و جنم دانست و در یك تراز قرار داد. هدایت یكی از نخستین روشن فكران ایرانی است كه به ماهیت نژادپرستی لجام گسیخته و تجاوز طلبانهٔ هیتلر و هم دستان دژخوی او پی میبرد و موضوع ضد فاشیستی خود را به صراحت بیان میكند. او رد ششم تیرماه ۱۳۱۶چند سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم، در نامهای از بمبئی به لندن خطاب به مجتبی مینوی مینویسد:«تو هم مثل همه حرف میزنی كه چون Gollels (گوبلرز وزیر اطلاعات و تبلیغات هیتلر) هیتلر را ژنی (نابغه) ازل و ابد جلوه میدهد باید همه تملق بگویند و باور بكنند. من میگویم باید اخ و تف روی گبلز و هیتلر هر دو انداخت»
چنان كه ملاحظه میكنید كلام فوق در بیان دیدگاه هدایت نسبت به هیتلر و «تب هیتلردوستی» كاملاً گویا است و گمان نمیكنم نیاز به هیچ توضیحی داشته باشد؛ به ویژه كه این كلام خطاب به مینوی است، كسی كه به تعبیر نویسندهٔ مقاله «همكار نزدیك هدایت در محفل ادبی ربعه» است، و هدایت تا واپسین سال حمایت خود دوستی و اظهار خصوصیت با او را كماكان حفظ كرد. همین جا باید اشاره كنم كه هدایت نه فقط نسبت به شیفتگان و «تملق»گویان هیتلر بلكه حتی نسبت به سیاست نهادهای قدرت، و در راس آنها دولت شخص رضاشاه كمابیش همین دیدگاه انتقادی را داشت(۲) به طوری كه در ادامهٔ نامهای كه در بالا به آن اشاره كردم، بنا به دلایل سیاسی از بازگشت خود به ایران احساس خوشایندی ندارد:«فكر مراجعت را داشتم، او به جرم عضویت در گروه «پنجاه و سه نفر» كار را سخت تر كرد. هیچ حوصلهٔ این گندهكاری را ندارم. روی هم رفته دورهٔ گهی و زندگی احمقانهای شده است. با چه موجودات پست احمق مادرقحبهای آدم طرف است.»(۳) در توضیح بیشتر دیدگاه هدایت من چند عبارت كوتاه از نامههای او را به نزدیكترین دوستش شهید نورایی در این جا نقل میكنم:
«قانون دموكراسی به حداعلی حكم فرماست و از سانسور و زبان بندان و وقاحت و جاسوسی و مادرقحبگی به شدت هر چه تمامتر بهره برداری میشود. آسوده باشید از این گه ترها هم خواهد شد . هر كس نمیخواهد برو بمیرد.»(نامه به شهید نورایی۲۳ دی ۱۳۲۵) یا « از علاقهٔ او (رضاجرجانی) به ترقیِ موسیقی میهنش تعجب میكنم مثل این كه همین یك نقص در زمین است آن كه اصلاح شود دیگر ایرادی نیست ولیكن من از همهٔ ترقیات و غیره بیزارم .... به اصلاح گند و گه هیچ علاقهای ندارم، برعكس باید چكش دست گرفت و هر چه وجود دارد سرش خراب كرد و رویش هم تغوط. تا شاید بعد چیزی بشود و یا نشود.به درك» (نامه به شهید نورایی ۱۴ خرداد۱۳۲۶) و یا «نه حق داریم كه از كسی بازخواست كنیم نه میهنی كه به گذشته و آینده آن علاقهمند باشیم، نه آیندهای كه برای بهبودی او بكوشیم.»(نامه به شهید نورایی،۵ آذر ۱۳۲۸)
قدری عجیب است كه ناچار از یادآوری این نكات باشیم؛ زیرا برای هدایت به رغم آن چه نزد ناسیونالیستهای افراطی وطنی میبینیم، دفاع از خاك و میهن، كه او اغلب آن به «جهنم در» و «گندستان» یا به كنایه و تعرض «مملكت گل و بلبل» و «مملكت شش هزار ساله» تعبیر میكند، چندان معنایی ندارد. از لحاظ او همهٔ دزدها و قاچاقچیها همه میهن پرست هستند. باید هم همین طور باشد و راستی میهن مال آنهاست»
حال پرسش این است كه چه گونه میتوان هدایت را به «ایرانیگری افراطی» متهم كرد و او را «نسبت به سرنوشت تلخ میلیونها انسان تنها به این دلیل كه با او تفاوت دینی یا زبانی دارند» بی اعتنا دانست و محكوم كرد؟ اشاره نویسنده مقاله به این وجه شبه كه «آدولف هیتلر(هم) گیاه خوار بود» همان قدر متضمن حقیقت است كه قایل شدن جنبهٔ آرمانی برای سبیل «كوچك» «زیربینی» هدایت. (باز خانهٔ نویسندهٔ محترم آبادان كه خیر اشاره به شباهت كیفیت مرگ – خودكیش- هیتلر و هدایت و مشترك بودن جای حرف نخست نام آنها كه «ها» و نشانهٔ آن در تحریر (ه) است، و از قضا هر دو نام نیز از پنج حرف تشكیل شدهاند، به اغماض، گذشته است.)
از آن چه گفته شد نباید این نتیجه حاصل شود كه گویا من با نمایشنامهٔ مازیار با همهٔ مایهها و مضامین مندرج در «دیباچه» و مقدمه و موخرهٔ آن ، موافق هستم یا در این جا در مقام دفاع از آن برآمدهام. من به هیچ وجه مدعی نیستم كه هدایت و آثارش از جمله مازیار بری از انتقاد هستند و كسی نمیتواند و نباید آثار او را مورد بررسی انتقادی قرار دهد، اما آن چه در هر متن انتقادی اهمیت دارد این است كه منتقد دلایل انتقاد خود را مستند و مستدل و روشن بیاورد، و برای رد كردن اجزا یا كلیت یك اثر به صادر كردن احكام جزیی دربارهٔ آن نپردازد.
در حقیقت بحث من این سات كه نویسندهٔ مقاله احكامی را به صورت قطعی و نهایی صادر كرده است كه از متن نمایشنامهٔ مازیار استنتاج نمیشود. معنایی كه نویسنده مقاله از فاشیسم اخذ میكند، حتی اگر آن را در بحث از مازیار مربوط بدانیم، صرفاً نوعی گریز «نوشتالژیك» به افسانهٔ «برتری نژادی و فكری» و اصالت ملی و قومی است. این تلقی چیزی جز تهی كردن فاشیسم از محتوای تاریخی و ایدئولوژیك آن نیست. در واقع فاشیسم، به عنوان یك دستگاه فلسفی و دارای نوعی انسجام نظری، جهان بینی خودكامگی ناب و تمامیت خواهی بود كه رسالت داشت تا غلبهٔ بی چون و چرای خود را ، كه با هر گونه خرد و خردورزی در ستیزه بود، بر جهان و جهانیان استوار سازد. فاشیسم، چنان كه هایدگر فیلسوف شیفته و شیدای فاشیسم گفته است:«فقط پیشوا است.»
كه به تنهایی اكنون و آینده، واقعیت آلمان و قانون است به عبارت دیگر فاشیسم نه فقط ملت آلمان بلكه همهٔ جهان را مطیع و گوش به فرمان پیشوا میخواست، و پیشوا هیچ استثنایی را نمیپذیرفت، نه علم جهانی و نه حق و حقوق عام و فراگیر ملل دیگر را. فرد و شخص و بشر و آدمی، اعم ار فراملی یا بینالمللی، در این دستگاه ایدئولوژیك از هیچ حقی برخوردار نبودند؛ زیرا كه همهٔ حق پیشوا بود.
به عنوان ختم كلام لازم میدانم بگویم كه تقریباً در همهٔ آثار هدایت آن چه در نظر گرفته است نفرت از مظاهر استبداد و اختناق و جنبههای سیاه و زشت زندگی، و بیزاری از هم رنگی و زبونی و رفتن زیر بار زور و یا فشار عقاید است. در نوشتههای او كمتر اثری از پرستش قدرت و تعصب فرقهای و تنگچشمی مرامی و حسدورزی و خودپسندی دیده نمیشود.
به گمان من او، در مقام بنیانگذار سنت روشن فكران، مستقل در ایران نقش خود را در افتادن با همهٔ آن شكلهایی از قدرت میدید كه نویسندگان و روشنفكران، و طبعاً همه افراد انسانی، را مفعول و عامل خود میخواست. او همه چیز و همه كس، از جمله خودش را دست میانداخت، صداقت او در این بود كه هرگز خودش را منفك نمیكرد. در حقیقت آن چه مرا وادار به نوشتن این گفتار كرد بیانصافی یا بهتر است بگویم كم اطلاعی یا بیاطلاعی نویسنده مقاله از همین دیدگاههای هدایت است.
پی نوشتها:
۱.نویسنده بدون توجه به قراین تاریخی ، ادعا كرده است كه «هدایت این كتاب(مازیار) را وقتی نوشت كه در آلمان سیاست یهودی كشی آغاز شده بود.
۲.برای آگاهی بیشتر در این باره رجوع شود به داستان میهن پرست، و رمان حاجی آقا و كتابهای نامههای صادق هدایت و هشتادو دونامه.
۳. هدایت ازسال ۱۳۱۳ تا سال ۱۳۲۰، تا قبل از تبعید رضاشاه از ایران، ممنوعاتلقلم بود، و در این فاصله هیچ كتابی منتشر نكرد. درج عبارت «طبع و فروش در ایران ممنوع» در صفحهٔ شناسنامهٔ بوف كور، چاپ دستی بمبئی در سال ۱۳۱۵ ، ناظر بر همین ممنوعیت دولتی است.
۴. حسن شهید نورایی، با مشویت هدایت، مقالهٔ مفصلی با عنوان«میراث هیتلر» یا «پنج هفته در آلمان آمریكایی» مینویسد و از پاریس برای هدایت به تهران میفرستد كه به پیشنهاد او به صورت پاورقی در نوزده شمارهٔ «رهبر» و سپس در چند شمارهٔ«نامهٔمردم» ، ناشر افكار حزب تودهٔ ایران منتشر میشود. برای اصلاح بیشتر به كتاب هشتاد و دو نامه، تألیف ناصر پاكدامن، مراجعه شود.
محمد بهارلو
۱.نویسنده بدون توجه به قراین تاریخی ، ادعا كرده است كه «هدایت این كتاب(مازیار) را وقتی نوشت كه در آلمان سیاست یهودی كشی آغاز شده بود.
۲.برای آگاهی بیشتر در این باره رجوع شود به داستان میهن پرست، و رمان حاجی آقا و كتابهای نامههای صادق هدایت و هشتادو دونامه.
۳. هدایت ازسال ۱۳۱۳ تا سال ۱۳۲۰، تا قبل از تبعید رضاشاه از ایران، ممنوعاتلقلم بود، و در این فاصله هیچ كتابی منتشر نكرد. درج عبارت «طبع و فروش در ایران ممنوع» در صفحهٔ شناسنامهٔ بوف كور، چاپ دستی بمبئی در سال ۱۳۱۵ ، ناظر بر همین ممنوعیت دولتی است.
۴. حسن شهید نورایی، با مشویت هدایت، مقالهٔ مفصلی با عنوان«میراث هیتلر» یا «پنج هفته در آلمان آمریكایی» مینویسد و از پاریس برای هدایت به تهران میفرستد كه به پیشنهاد او به صورت پاورقی در نوزده شمارهٔ «رهبر» و سپس در چند شمارهٔ«نامهٔمردم» ، ناشر افكار حزب تودهٔ ایران منتشر میشود. برای اصلاح بیشتر به كتاب هشتاد و دو نامه، تألیف ناصر پاكدامن، مراجعه شود.
محمد بهارلو
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست