چهارشنبه, ۲۲ اسفند, ۱۴۰۳ / 12 March, 2025
مجله ویستا

فیلسوف با «استعاره» می اندیشد


فیلسوف با «استعاره» می اندیشد
فیلسوفان از استعاره برای اهداف متعددی استفاده می كنند. از شایع ترین موارد استفاده از استعاره در فلسفه تلاش برای توصیف یك نظریه است. برخلاف عرف رایج كه استفاده از صنایع بلاغی در نوشتارهای علمی را صحیح نمی داند، از قدیم به وفور در كتاب های فلسفی از استعاره استفاده می شده است. طبق عرف رایج، در زبان علمی باید از زبان صریح، مستقیم و معانی حقیقی استفاده كرد و هرگونه به كاربردن كلمات در معانی مجازی یا استعاری نادرست است، چون موجب می شود ابهام یا ایهام ایجاد شود و خواننده به معنای اصلی دست پیدا نكند. البته، این ممنوعیت استفاده از استعاره معمولاً در مقام استدلال یا تبیین است و نه مقام توصیف محض. مادامی كه ما از استعاره ها فقط برای توصیف یك نظریه استفاده كنیم، به ظاهر مسأله ای وجود ندارد. این امر البته وقتی صحیح است كه ما استعاره ها را مسائل مربوط به سطح زبان بدانیم و نه اندیشه؛ یعنی نظریه معمول استعاره كه تا دهه ۱۹۸۰ قبول عام داشت. نظریه ای كه در سال های بعد پیش كشیده شد تا حد زیادی نظریه كلاسیك استعاره را نفی كرد. دانشگاه كمبریج در سال ۱۹۷۹ كتابی منتشر كرد به نام «استعاره و اندیشه» كه در این كتاب متخصصانی از علوم مختلف، دامنه تأثیرات تفكر استعاری بر اندیشه را در حوزه های خاص خود بررسی كرده بودند. ماكس بلك در همین كتاب و در مقاله «نكات بیشتری درباره استعاره» كه دربرگیرنده پاسخ او به انتقادات برنظریه تعاملی استعاره - نظریه ای كه او با الهام از كارهای پیشین آوستین درباب كار گفت ارائه كرده بود - یكی از متون مهم را در باب استعاره در سنت فلسفه زبان به نگارش درآورد. مایكل رِدی نیز در مقاله ای به نام «استعاره مَجرا» ستون های اولیه و سنگ بنای ساختمانی را پی ریخت كه جورج لیكاف و مارك جانسون آن را در سال۱۹۸۰ و با انتشار كتاب «استعاره هایی كه با آنها زندگی می كنیم» به تكامل رساندند. مغز سخن رِدی این بود كه بسیاری از استعاره های رایج را نه در سطح زبان كه باید در سطح تفكر تحلیل كرد. بعدها و در ویرایش دوم كتاب «استعاره و اندیشه» جورج لیكاف رئوس نظریه جدید را كه او «نظریه معاصر استعاره» نامیده بود، چنین توصیف كرد:
۱) استعاره مهم ترین سازوكاری است كه ما از طریق آن مفاهیم انتزاعی را درك می كنیم و با آن استدلال انتزاعی می كنیم.
۲ بیشتر موضوعات، از مسائل پیش پا افتاده تا نظریه های پیچیده علمی، فقط از طریق استعاره قابل دریافت و فهمند.
۳) استعاره ماهیتاً امری مفهومی است و نه زبانی
۴) استعاره های زبانی فقط ظهور سطحی استعاره های مفهومی است.
۵ ) اگرچه بیشتر نظام مفهومی ما استعاری است، با وجود این، بخش قابل توجهی از آن نیز غیراستعاری است. ادراك استعاری ما مبتنی بر همین بخش غیراستعاری است.
۶ ) استعاره ما را قادر می سازد تا موضوعی به نسبت انتزاعی یا فاقد ساخت را بر حسب امری ملموس تر یا دست كم ساخت مندتر بفهمیم.
نظریه معاصر استعاره بدین معنا بود كه بسیاری از مفاهیم انتزاعی و از جمله مفاهیمی كه درفلسفه به كار می رود، دارای ساختی استعاری است. این استعاره ها البته در سطح زبان می توانند آشكار نشوند اما حاكم بر مفاهیم اند. برای درك بهتر مغز سخن لیكاف این مثال بسیار رایج را در نظر بگیرید كه فهم ما از زمان به طور عمومی استعاری است. ما زمان را بر حسب مكان می فهمیم. به این عبارات توجه كنید:
▪ عید نزدیك است و بزودی از راه می رسد.
▪ وقت گذشت
▪ از زمان های دور تاكنون ...
▪ آینده نزدیك...،
▪ سفر به آینده ناممكن است.
در مثال (۱) از یك صفت مكانی (نزدیكی) برای توصیف یك پدیده زمانی استفاده كرده ایم و چنان سخن گفته ایم كه گویی، ثابت ایستاده ایم و زمان سوار بر مركبی به سوی ما می تازد. در مثال (۳) نیز از گذشتن وقت سخن گفته ایم كه دلالت ضمنی دارد بر مكان بودن آن و همچنین مثال های دیگر نیز همگی مبتنی بر اندیشه مكانی انگاشتن زمان اند.
بشر، از دیرباز زمان را به صورت رودخانه ای در جریان و یا اقیانوسی كه ما در آن غوطه وریم، تصور كرده است. در حالت اول كه استعاره زمانِ متحرك نامیده شده ناظر ثابت ایستاده و زمان از مقابل او و از آینده به گذشته در حال عبور است. درحالت دوم كه استعاره خود متحرك خوانده شده است، زمان ثابت است و ناظر به سوی آن درحال حركت است. برای نمونه در عبارت «سفر به آینده ناممكن است» ما از استعاره خود متحرك استفاده كرده ایم؛ گویی زمان عنصری مكانی است و درجایی ایستاده كه ما باید خودمان را به آن برسانیم. همان طور كه از این مثال بر می آید، استعاره«زمان مكان است» فقط استعاره ای در سطح زبان نیست بلكه ریشه درعمق مفاهیم ما دارد. برخلاف انتقاداتی كه از برخی زوایا به نظریه معاصر استعاره وارد است، این نظریه اهمیت استعاره از حیث شناختی را بسیار روشن ساخت و راه را برای مطالعات عمیق تر درباب نظام مفاهیم انسانی باز كرد. ما با اذعان به جایگاه استعاره ها در نظام مفاهیم انسانی، برخی از استعاره هایی را كه فلاسفه در مباحث معرفت شناسی از آن استفاده كرده اند، مورد بررسی قرار خواهیم داد.
● استعاره های معرفت شناختی
در معرفت شناسی دست كم دو نظریه اصلی وجود دارد: مبناگروی و انسجام گروی. در مبناگروی كلیه علوم بشری برای توجیه خود باید مبتنی بر مجموعه ای از گزاره ها یا واقعیت های پایه باشند. كسانی كه گزاره های پایه را گزاره های بنیادین عقلانی بدانند عقل گرا و كسانی كه پایه های شناخت را تجربه حسی بدانند، تجربه گرا هستند. در انسجام گرایی، توجیه گزاره ها به گزاره های پایه ختم نمی شود بلكه معرفت مانند توری تلقی می شود كه هر كدام از گره ها از چند سو، همزمان به گره ای دیگر مرتبط است. قائلان به هر كدام از این نظریه ها برای توصیف و گاهی تبیین نظریه خود از استعاره هایی استفاده كرده اند.در فرهنگ آكسفورد واژه فونداسیون چنین تعریف شده است: «یك سطح یا پایه سخت كه برفراز آن بنایی ساخته شود». به همین سان، بسیاری از فلاسفه دانش را ساختمان یا بنایی دانسته اند كه باید دارای فونداسیون یا پایه های استوار و محكمی باشد. گفتن این كه معرفت باید مبتنی بر مجموعه ای از اصول استوار و تخطی ناپذیر باشد در واقع تمسك به استعاره ساختمان است كه در آن استحكام «پِی» ضامن بقا و سلامت بقیه ساختمان است. دكارت به صراحت از این استعاره استفاده می كند. او روش خود را شبیه معماری می داند كه تلاش می كند خانه ای بسازد اما زمین را ماسه یا گل فرا گرفته است. او آن قدر زمین را گود می كند و خاك های سست را كنار می زند تا به سنگ یا زمین سخت برسد و ساختمان خود را بر فراز این زمین سخت بنا كند: «من هم همین طور عمل كردم، هر باور مشكوكی را مانند ماسه ها كنار ریختم و وقتی دیدم در وجود یك متفكر یا شكاك نمی توانم تردید كنم همین را به عنوان سنگ بستر گرفتم تا بنیادهای فلسفه ام را بر آن بنا كنم».
دكارت از استعاره «سبد سیب» نیز برای معرفت استفاده كرده است. فرض كنید شما سبد سیبی دارید و نگرانید كه مبادا بعضی از سیب ها گندیده شده باشد و این گندیدگی به بقیه سیب ها سرایت كند. شما باید همه سیب ها را از سبد بیرون بیاورید و به دقت وارسی كنید و سیب های فاسد را كنار بگذارید و سالم ها را درون سبد باز گردانید. در معرفت نیز باید همان كاری را كنید كه درباره سبد سیب انجام دادید. دكارت با این تمثیل در واقع چرایی شك دستوری خود را پاسخ داده است.
استعاره دیگری كه دكارت برای مبناگروی در باورها از آن استفاده كرده و برای فهم این نظریه در معرفت شناسی بسیار اهمیت دارد، استعاره زنجیر است. او از زنجیر استدلال سخن رانده است؛ «معارف بشری مانند یك زنجیر به هم متصل اند».
اسپینوزا نیز مانند دكارت معرفت را مبتنی بر تعقل پیشین می دانست و آن را به هندسه اقلیدس شبیه می كرد و انتظار داشت معرفت فلسفی را در یك نظام ریاضی وار به سامان درآورد.
برخلاف فیلسوفان عقل گرا كه بنیان های معرفت را در دریافت های بدیهی عقلی جست وجو می كردند، فلاسفه حس گرا تأثیرات حسی را مبدأ و سنگ بنای معرفت می دانستند و مجموعه استعاره هایی را بدین منظور در آثار خود به كار می بردند؛ برای نمونه جان لاك، ذهن را به صفحه ای سپید تعبیر می كرد كه خالی از هر حرف و اندیشه ای است و همه مواد و محتویات عقلی بشر از تجربه در آن حك می شود؛ معرفت ما یا از اشیای محسوس خارجی است و یا عملیات های ذهنی درونی روی این داده ها. از نظر لاك، این دو، بنیادهای اندیشه را تشكیل می دادند كه همه معارف ما از آنها حاصل آمده است. البته پیش تر از لاك، ارسطو نیز معرفت را مانند نوشتن روی لوحی سپید دانسته بود. تجربه حسی از نظر ارسطو مانند علائمی است كه روی موم حك می شود؛ استعاره دیگری كه از آثار لاك پدید آمد این بود كه مشاهده و درون بینی را به عنوان فواره های معرفت بدانیم. در این جا نیز تناظر میان آب‎/ معرفت و جوشیدن‎/ ایجاد معرفت وجود دارد.
كانت نیز از طرفداران بی چون و چرای مبناگروی بود كه این موضوع از عناوین دو كتاب او به خوبی قابل استنباط است: «مبانی Grundlegune ما بعدالطبیعه اخلاق» و «مبانی (Anfangsgrunde) مابعد الطبیعی علم طبیعی». فرگه نیز از استعاره مبنا در عنوان كتاب «مبانی Grundlagen حساب» استفاده كرده است. بیش از این، در كتاب «قوانین بنیادین ریاضیات» نیز قوانین منطقی را سنگ های جدی ای دانسته كه بر یك «بنیان ازلی» ساخته شده اند.
در سال ،۱۸۶۰ پیرس با انكار شك كلی، حملات شدیدی را علیه مبناگروی دكارتی به راه انداخت. او با مفهوم زنجیر استدلال كه دكارت از ریاضیات برگرفته بود، مخالفت كرد. پیرس معتقد بود استدلال را باید بیشتر یك «كابْل» دانست تا زنجیر: «فلسفه باید از روشهای علوم تقلید كند و مقدمات بسیاری را كه امتحان بررسی دقیق را از سرگذرانده اند به كار بگیرد نه این كه به طور انحصاری تعداد محدودی از گزاره ها را حقیقی بداند. معرفت فلسفی نباید زنجیری تشكیل دهد كه كلیه پیكره اش وابسته به یك حلقه باشد، بلكه باید كابلی باشد كه اگرچه تارهایش به تنهایی نازك و نامستحكم اند اما اگر هزاران تار به خوبی به هم پیوند بخورند و كابل را تشكیل بدهند، بسیار محكم خواهند بود». از دید انسجام گرایان، آنچه مهم است، قوت یك گزاره خاص نیست بلكه ارتباطات آن با تعداد بی شماری از گزاره های دیگر است. اگر معرفت را كابل بدانیم هر كدام از تارهای این كابل در نقش باورهای ما، خود كابل به منزله مجموعه ای از اعتقادات به هم پیوسته و قوت كابل نیز به مثابه اعتبار معرفت خواهد بود.
در قرن بیستم یكی از مهمترین استعاره های انسجام گروی، استعاره كشتی نویرتNeurath بود: «نمی توان از تعدادی جمله محدود به عنوان نقاط آغازین علوم آغاز كرد. هیچ لوح سفیدی وجود ندارد. ما مانند دریانوردانی هستیم كه باید كشتی خود را روی دریا بازسازی كنیم و هیچ گاه قادر نیستیم آن را به خشكی ببریم و دوباره از بهترین مواد بسازیم. فقط عناصر ماوراء طبیعی می توانند بدون بر جای گذاشتن ردی از بین بروند». طبق استعاره نویرت، دریانوردها همان دانشمندانند، اجزای كشتی، باورهای ما هستند و تعمیر كشتی همان بازنگری در باورها است. نویرت نیز مانند پیرس الگوی فلسفه و معرفت شناسی را علم می دانست و نه ریاضیات كه براساس روش اصل موضوعی پیش می رود. كواین نیز مانند نویرت علاوه بر استعاره كشتی از استعاره «تورِ باور» یا «شبكه باور» برای توصیف معرفت استفاده كرد كه نشان می دهد معرفت، ارتباطات متعدد و كثیر میان باورهاست و نه مبانی ای معدود. از نظر كواین یك مكانیك ماهر می تواند با آزمایش اجزای موتور اتومبیل به طور جداگانه و مجزا از هم، درباره موتور اتومبیل نظری بدهد، ولی به طور یقین برای این هدف بهتر است كه ببیند كل موتور به عنوان یك كل چگونه كار می كند و آیا اجزا با هم هماهنگی دارند یا نه. این امر درباره باورهای ما نیز صادق است. در مقایسه با كل پیكره باورهای ماست كه گزاره های خاص پذیرفته یا رد می شوند. امتیازات یا معایب مستقل گزاره ها، مدخلیت چندانی ندارند. در این جا نیز باورها به اجزای موتور ماشین تشبیه شده و اعتبار مجموعه باورها وابسته به سالم كاركردن كل پیكره دانسته شده است.
علاوه بر استعاره های پِی و انسجام، معرفت شناسان از استعاره های دیگری هم برای توصیف معرفت استفاده كرده اند. برای نمونه سوزان هاك در تلاش برای ارائه نظریه ای بین انسجام گرایی و مبناگرایی از مفهوم جدول حروف متقاطع استفاده می كند. از نظر او معرفت مانند جدول حروف متقاطع است. درستی یك كلمه وابسته به درستی همه كلماتی است كه با آن مرتبط است و بنابراین مقتضی نوعی انسجام نیز هست.
استعاره غارافلاطون نیز یكی از نخستین استعاره ها در معرفت شناسی محسوب می شود. افلاطون این استعاره را برای نفی اعتبارمعرفت مأخوذ از حواس مطرح كرده بود. زندانیان در انتهای راهرو یا غاری دراز رو به دیوار و پشت به آفتاب ایستاده بودند و چنان با زنجیر بسته شده بودند كه نمی توانستند به پشت برگردند و نوری ببینند. آنان فقط سایه های افراد بیرون غار را كه بر دیوار مقابلشان می افتاد می دیدند و گمان می كردند این سایه های متحرك، حقیقت دارند. افلاطون معرفت حسی را شبیه همین سایه های دیوار غار می دانست كه فقط سایه ای از مثل حقیقی بودند. افلاطون با این تمثیل می خواست بنیاد مبناگرایی تجربی را نه به نفع انسجام گروی كه به نفع مبناگروی عقلانی به باد دهد.
فرانسیس بیكن با این كه پیش از دكارت و لاك می زیست در تمثیلی زیبا به ظرافتِ تمام معایب و محاسن معارف تجربی محض و عقلی محض را گوشزد كرده است:
«اهالی علوم بر دو دسته اند: یا مردان تجربه اند و یا مردان باورهای جزمی. مردان تجربه به مورچگان مانند كه جمع می كنند و می خورند؛ استدلالیان به عنكبوتان مانند كه از خود تار می تنند. اما زنبوران راه میانه را برگرفته اند. زنبور مواد مورد نیازش را از باغ ها و بستان ها گرد می آورد ولی آنها را تغییر می دهد و هضم و دگرگون می كند. فلسفه باید چنین باشد: نه بر صرف قوای عقل تكیه داشته باشد و نه بر تاریخ طبیعی و آزمایشات مكانیكی، [بلكه مواد دومی را به مدد اولی هضم و فرآوری كند]».
دقت در موارد فوق نشان می دهد كه برخلاف تصریح فیلسوفان به این كه هیچگاه استعاره ها را در مقام تبیین یا استدلال به كار نمی برند، استعاره ها در بسیاری از موارد دلایل فیلسوفان برای رد و ابطال و یا پذیرفتن نظریه ای خاص بوده اند. استعاره - بویژه استعاره های مفهومی كه ریشه در سطحی عمیق تر از سطح زبان دارند- همواره خود مبنایی برای نظریه پردازیهای فلاسفه بوده است. در برخی موارد استعاره ها نه تنها ابزاری برای تبیین نظریه بلكه خود اساس فهم فیلسوف از نظریه را تشكیل داده است. گاهی - و از نظر برخی زبانشناسان مانند لیكاف، اغلب - این استعاره نیست كه نظریه را توصیف می كند بلكه نظریه در خدمت استعاره است.
محمود سیفی
منبع : روزنامه ایران