دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
تاریخیگری
نوشتاری كه پیشرو دارید، به بررسی لغت تاریخ و برخورد دورانی با آن پرداخته است و بیان میكند كه نمیدانیم این كلمه غیرقرآنی از چه زبانی به منابع اسلامی وارد شده كه تاكنون "تعریف" جامعی درباره آن ارائه نشده است. مقاله ضمن عرضه نگاه مورخان صدر اسلام به مبحث " تاریخ"، یادآوری میكند كه تا میانه قرن نوزدهم، تاریخ را عامل تحرك جوامع نخواندهاند و فقط در دو قرن اخیر است كه مقولههایی مانند: "فلسفهتاریخ"، "علم تاریخ"، "تاریخ طبقاتی" و... بهعنوان ابزاری برای توجیه مكتبهای سیاسی و به ویژه سوسیالیسم عرضه شده است. نویسنده با طرح نمونههایی از برخورد جدید مورخان بزرگ غرب با موضوع تاریخ و پیدایی دوران "تاریخیگری"، سرانجام به اشارات تاریخی قرآن توجه میدهد و نتیجه میگیرد كه بطلان تزهای جدید تاریخی در دوران ما و ناكامی تجربههای غیر الاهی بشر در سراسر زمین و در تمام دورانها به اثبات رسیده، بهگونهایكه تنها مسیر بازمانده به سوی همزیستی و سلامت جوامع انسانی، بازگشت به آموزههای دینی است.
واژگان كلیدی: تاریخ، تاریخیگری، ادیان، مورخان اسلامی، مورخان غربی، مكتبهای جدید تاریخی، مذاهب، قرآن.
همواره شناخت علل و ابزار صعود و سقوط قدرتها، پرسشی بزرگ برای اصحاب تاریخ بوده است؛ حتی افسانههای غیر تاریخی و میتولوژیها نیز مشحون از این اصل تغییر ناپذیر تاریخی و بیان طلوع تدریجی یك قدرت و سقوط غیرمنتظره و معجزهوار آن است. این روند طلوع و سقوط و جایگزینی چنان پرشتاب و متوالی است كه تجمعهای توانمند منطقهای، اقلیمی و بومی كنونی در سراسر جهان نو تولدند و برای آنها پیشینهای دورتر از یك سده نمیشناسیم و پیش چشم ناظران حاضر، مجموعهای از قدرتهای اروپایی و آسیایی و امپراتوریها و سلطنتهایی مانند: تزارهای روسیه، قوم قاجار، سلسله پهلوی، امپراتور عثمانی، اتحاد جماهیر شوروی، رایش هیتلری و امپراتوری چین و مجموعهای از خرده قدرتهای خاور دور و آفریقا و كلكسیونی از روشهای تسلط استعماری در لوای امپراتوری انگلستان، فرانسه، اسپانیا و ایتالیا پیاپی و آواروار فرو ریختهاند؛ چنان كه نشانی از فراعنه مصر، امپراتوران رم، شمشیركشان هخامنشی و امپراطوران صحراگرد شمالی بر جای نیست. هیچ مورخی تاكنون به قانونمندی درونی این صعود و سقوطهای ظاهراً مسلم و ناگزیر پی نبرده و هیچ مكتب تاریخی برای قانون این بازی قدرت طلبیهای گروهی و فردی، كه بیاستثنا به سرانجامی شوم، ذلت بار و مملو از ناكامی انجامیده، توضیحی نداشته است تا آن جا كه تاریخ را تنها بیان و توصیف داستان گونه دوران بلوغ این عظمتها و سوگسرایی بر ویرانههای آن گفتهاند. این نوشته تماشای تاریخ از پنجرهای است كه قرآن جاویدان بر علل و ابزار این سقوط و صعودها میگشاید و اندازه بیحاصلی تخیلات قدرت طلبانه نزد اشخاص و اقوام را، با زبانی سرشار از ناچیز انگاری و تمسخر و تحقیر بیان میكند و آینهای نگه میدارد تا در آن تماشای عاقبت و آینده محتوم قدرتمندترین و قلدرترین مجموعه ظهور كرده در تاریخ، یعنی ایالات متحده آمریكا، به روشنی ممكن شود. "ذلك من انباء القری نقصه علیك منها قائم و حصید" این از اخبار شهرها و آبادیها است كه ما برای تو بازگو میكنیم كه بعضی (هنوز) برپا هستند و بعضی دور شدهاند و از میان رفتهاند. "تاریخ" لغت قرآنی نیست. بهطور مسلم اگر در زبان بومیان ایران پیش از اسلام، ملاك را اندك ماندههای مكتوب بر سنگ و سفال بگیریم، این واژه كاربرد نداشته و در تركی كهن اشارهای به آن دیده نشده است و در عربی بودن آن نیز تردید قوی داریم؛ زیرا مصدر و ریشهای در زبان عرب ندارد و به قطع نمیتوان گفت كه این واژه نخستین بار از چه زمان، به زبان چهكس و از چه مبنایی گذشته است كه پس از پیدایی، جایگزین كلمه "نبأ" و "قصص" در قرآن شد موارد مصرف متنوع و حتی مغایر گرفت، به مبدأ حادثه، عین حادثه و ختم حادثهای در كل زمان و در تمام اقالیم یا سهمی ازجهان اطلاق شد و به جای "تقویم" و "زمان" نیز به كار رفت. یك گمان هم میگوید كه وامگرفتهای از لغت یونانی "آرخه" به معنای "آغاز ابدیت" است. به هر حال این لغت در هویت ناشناس هنوز در مفهوم نیز بیتعریف مانده و قانونمند كردن آن میسر نبوده است؛ اما به تازگی و درست همزمان با پیدایی اندیشه "مدرنیته"، بر روی این لغت نسبتاً نوپیدا تمركز كردهاند و عقلانیت جامد این عصر، عمدتاً برای تبیین درخواستهای سیاسی معاصر، با مقدمه چینی و تكاپوی فراوان و هنوز هم بدون تعریف اولیه، مكتب "تاریخیگری" را بنیان گذارده است. در این تلاش اخیر، تاریخ را سرمایه ملی میشمرند و معمولاً تصویری اختیاری از میان سردمداران سلسلهای را الگوی ثابت "هویتشناسی" اقوام معرفی میكنند و گرچه دستكم در ایران، این اقوام با تنوع نژادی، زبانی و مذهبی مختلف در امتدادی بسیار دیرینهتر زیستهاند، اما "تاریخیگری" موجود، مفهوم هویت ملی ما را با تعلقات سركرده حاكمی در ۲۵ قرن پیش یكی میگیرد و چنانكه شرایط یك سلسله از بومیان مستقر در میدانهای تاریخی حكایت میكند، "نگاه به پشت سر" دلمشغولی عمده مردمی شده است كه نیازی مبرمتر از توجه به شرایط كنونی و پیش روی خویش ندارند. در این حوزه جدید، تاریخ ظاهراً پلكانی برای صعود به تختگاه و بام ترقی شناخته میشود و برای مدلل كردن آن، اندیشه ملی را به كاوش گذشته برای بازیابی گمكردههای قرون، به گونهای هدایت میكنند كه هر سنگ، كلوخ، عمارت، جام و نگینی در عالم را غارت شدهای، مادی یا ذهنی، از دارایی ملی و علامتی از سرآمدی خویش بگیریم و به سادگی، تمامی همدورههای تاریخی و همسایگان دور و نزدیك خود را دشمن دیرینه بپنداریم! جهت عمده این "تاریخیگری" كه با مراكز، كرسیها و درسهای دانشگاهی "شناخت" پشتیبانی میشود، تغییر جهت دادن "چاره اندیشی ملی" به "اكتشافمفاخر پیشین" با مدعاهایی بسیار غریب است كه با هیچ ترفند عقلی، تعیین محدوده و معیار آن ممكن نیست.
در این "تاریخ ستایی"، هر یك از ملتهای عبور كرده از تجربههای دیرین، به نحوی مدعی بنیانگذاری مقولههای كلی و بنیانی رشد هستند و هستی عمومی بشر را فقط مدیون تلاشهای علمی، هنری، فنی و فرهنگی اجداد خویش میشمرند! دستاورد و دستور این پیشگامی به صورت بازارهای عرضه لوازم مصرفی ـ هنری پیشینیان در مراكزی است كه با دقت تمام و به صورتی كاملاً كارشناسانه، در سادهترین بیان، از آب كره میگیرند. برای تفریح خاطر خردمندان و نمایش تناقض این قضیه، تمام این مدعاهای جدید تاریخیگری كه به هر بهانه قسمتهای مختلف ظاهر آن را به بزك "علم" آراستهاند، از سوی مراكزی تبلیغ میشود كه گرچه خود را در عالیترین مدارج تكنولوژی، ترقی، فرهنگ، هنر، دانش و تمدن قرار میدهند، ولی هیچ یك پیشینه تاریخی بیش از هفت قرن ندارند. این حقهبازی مفتضح، آنگاه به اوج نمایش خویش میرسد كه ملتهای كهن در همان حال كه با دیدن قطعه سنگ یا پاره فلز زیر خاك ماندهای از بقایای میراث كهنه خویش، به تصورات برتری طلبانه قوم ستایانه و نژاد پرستانه مبتلا و مجبور میشوند، باید كه باور، اندیشه و دریافتهای دیرینه خود را دور بریزند و از "سنت"هایی كه كهنه و پوسیده معرفی میشود، دوری گزینند! بدین ترتیب این دم خروس برافراشته اثبات میكند كه "تاریخیگری" در كار تبادل تجارب و تفكرات مستقل و آزموده ملتهای كهن، در قبال قیمتگذاری و حراج عتیقهجات آنان است! از آغاز، مهار كامل این "تاریخیگری" نوبنیاد را غربیان به دست داشتهاند و فرصتها و فرآوردههای آموزشی بسیاری را با عناوین پر طمطراق فراوان فراهم كردهاند تا بازیگران تازهای را به صورتی سازمان یافته، برای سالن این نمایش جدید خود تربیت كنند كه با هیچ فن و ترفندی اندازهگیری دانایی و دریافت آنان میسر نیست.
اینك هر كس میتواند "شرقشناس"، "ایرانشناس"، "مصرشناس"، "خراسانشناس"، "زبانشناس تاریخی" و دهها عنوان دیگر دستساز "تاریخیگری" را زیبنده خویش شمارد؛ به شرط اینكه در صحت یافتهها و دادههای بنیانگذاران محفل "تاریخیگری" تردید نشان ندهد، با باور چشمبسته دادههای این بنگاهها تاریخ ایران را طبقهبندی كند، كورش منجی یهود از اسارت بابل را بستاید و شرایط طلوع اسلام در ایران را لعنت كند؛ زیرا گرچه این دو پدیده، به طور طبیعی، بخشی از تاریخ پذیرفته شده ایران است، اما "تاریخیگری"، یكی را هویت عمومی "پر افتخار" و دیگری را نقیض و نقطه مقابل آن تبلیغ كرده است. جابهجا كردن این دو داده "تاریخیگری" حتی با محكمترین اسناد و اطلاعات نیز بلافاصله یك اقدام ضد ملی و دشمنی با پدران معرفی میشود؛ زیرا بدانسبب كه برای تدارك ادله و اثبات چگونگی و چرایی توجه ستایشگرانه شما به دورهای و گریز، نفی و نفرت از دورهای دیگر، مجموعهای از تفسیرهای گمراه كننده را بر هر قطعه شیئی، بر هر سنگنبشته، بر هر كتاب كهنه و بر هر روایت و نقل بیصاحبی گذارده و در صورت فقدان یا كمبود در هر مقطعی، ابزارهای "تاریخیگری" مورد نیاز خود را در مراكز تخصصی لازم، بازسازی و در موارد بسیار، جعل و اختراع كردهاند؛ پس موشكافی دادههای موجود را برنمیتابند و برای رویارویی با آن به احساسات خام ملیگرایی و قومپرستی متوسل میشوند. با این همه و برای اثبات نوپیدا بودن این توطئه، كافی است توجه كنیم كه ردپای این "تاریخیگری" در اسناد و مؤلفههای مورخان كهن دیده نمیشود و تا قرون اخیر، مدارج تاریخی، تاریخ طبقاتی، فلسفه تاریخ، تاریخ علمی یا هر ردهبندی دیگری از تاریخ، مقولاتی نامفهوم بوده است. "تاریخ چیست؟ تاریخ وقتی باشد اندر زمانه سخت مشهور كه اندر او چیزی بوده است، چنانكه خبرش اندر امتی بر امتان پیدا شود و بگسترد چون دینی و كیشی نو شدن یا دولتی و مر گروهی را پیدا شدن یا جرمی بزرگ یا طوفانی هلاك كننده و ماننده آن چنانكه آن وقت زمانه را آغاز كنند، نه به حقیقت و طبع و سال و ماه و روز همی شمرند تا به هر وقتی كه خواهند و اندازههای روزگار و اجل و مهلت بدان بدانند و وقتها دانند كه كدام است پیش و كدام است ز پس".چنانكه میخوانیم، تعریف بیرونی از تاریخ، حادثی است، بنیان و زیرساخت ندارد و عامل تحرك و تعالی معرفی نمیشود. او حتی مقصد دوران شناسانه تاریخ را با معنای تقویمی آن درهم میآمیزد و آشكارا پرسشی را كه خود در اینباره طرح كردهاست، مزاحم میبیند و بدون پاسخ میگذارد. در اندیشه بیرونی، تاریخ به عنوان عامل و ابزار بروز و ظهور حوادث نیز طرح نمیشود و "جرمی بزرگ، دینی نو و پدیداری دولتی تازه"، حادثهای است بدون علت و انتظار، درست مانند "بروز طوفانی هلاك كننده" و مانند آن. "ابوجعفر گوید: در این كتاب جز ملوك و پیمبران و خلیفگان را، كه شاكر نعمت خدا بودند و نعمت بیشتر یافتند، و آنها كه نعمتشان به آخرت افتاد و آنها كه كفران كردند و در ایام حیات متنعم بودند، بیاورم از آغاز خلقت و چیزی از حوادث ایامشان را یاد كنم كه عمر از استصقای آن كوتهی كند و كتابها دراز شود و مدتشان و آغاز و انجام كارشان بگویم و روشن كنم كه آیا پیش از ایشان كس بوده و چه بوده و پس از آنها چه شده و معلوم كنم كه جز خدای واحد قهار دارنده آسمانها و زمین و مخلوق آن، كس قدیم نباشد." طبری نیز تاریخ را نقل حادثی ایام میداند، قدمت را از آن خدا میشمارد، از منعمان منكر و از درویشان عاقبت به خیر مینویسد، از آمد و شد افراد، قدرتها و خبر ملوك و پیامبران میگوید و این همه را یك سیر و سلسله بنیادین و مقرر و بیتأثیر بر یكدیگر میشناسد و به طور واضح وظیفه و نظمی را برای تاریخ قبول ندارد و مسلم نمیداند.
"تاریخ از فنون متداول در میان همه ملتها و نژادهاست، برای آن سفرها و جهانگردیها میكنند، هم مردم عامی و بینام و نشان به معرفت آن اشتیاق دارند و هم پادشاهان و بزرگان به شناختن آن شیفتگی نشان میدهند و در فهمیدن آن دانایان و نادانان یكسانند، چه در ظاهر اخباری بیش نیست درباره روزگارها و دولتهای پیشین و سرگذشت قرون نخستین كه گفتارها را به آنها میآرایند و فرصت جهانگشایی مییابند و به آبادانی زمین میپردازند تا ندای كوچ كردن و سپری شدن آنان را در میدهند و هنگام زوال و انقراض آنان فرا میرسد." ابن خلدون نیز، كه پنج قرن با مورخان صدر اسلام فاصله میگیرد و از آنها مقدمتر و مقومتر است، به تاریخ چنان مینگرد كه اسلاف او. وی میگوید برای فهم تاریخ "باید سفر كرد" و در فهم تاریخ، "دانا و نادان" را یكسان میگیرد؛ چراكه اخباری بیش درباره روزگارها نیست و برای آرایش گفتار، او هم از آمد و رفت قدرتها میگوید، بی آنكه عامل آمدن و علت رفتن جهانگشایان، دولتها و اقوام را شناسایی و معرفی كند و هرچند از "دانش تاریخ" میگوید و برای رخدادها "عوارض ذاتی" میشناسد، اما بررسی او نیز به نتیجهای عجیب میرسد، همانگونه كه خواهیم خواند و برای تسلسل تاریخی عاملی میآورد كه نشانگر برداشت مستقیم او از قرآن است و به صورت كلی مینویسد:
"ستمگری منشأ حوادث تاریخی است".
"ابوحنیفه احمدبن داود دینوری كه خدایش رحمت كناد میگوید: در كتابهایی كه دانشمندان درمورد اخبار نخستین نوشتهاند، چنین یافتم كه محل سكونت آدم (ع) منطقه حرم مكه بوده است و به روزگار مهلیل پسر قینان پسر انوش، پسر شیث، پسر آدم كه در زمان خود، سالار و سرور فرزندان آدم و جانشین او در حكومت بود و پدر و نیاكانش هم همچنین بودند، شمار آدمیان بسیار شد و درمورد محل سكونت، میان ایشان ستیزه درگرفت و مهلیل ایشان را به چهار جهتی كه بادها از آن جهات میوزند، پراكنده كرد و اسكان داد و فرزند و فرزندزادگان شیث را به گزیدهتر منطقه زمین كه عراق است، فرستاد و ایشان را در آن سكونت داد." این آغاز كتاب دینوری، كلامی قابل فهم ندارد؛ چنانكه سراسر كتاب او مشحون از مطالب بیقوارهای است كه دادههای آن از غربالی به درشت دانگی دریاها هم نمیگذرد. در اینجا میگوید كه میان مهلیل و آدم ابوالبشر چهار نسل فاصله است و در همین زمان كوتاه ـ كه هنوز هر چهار نسل زندهاند ـ شمار آدمیان را چندان افزون مییابد كه فضای زیستی را تنگ كنند تا نوترین نسل، یعنی مهلیل، نسل اول آدم بزرگوار را از مكه به عراق و بقیه را به جهات دیگر تبعید كند! تمام صفحات كتاب دینوری كه به معرفی "ابنندیم" به فرهنگ اسلامی وارد شده، با همین قبیل و بدتر از این مطالب نامطلوب انباشته است. بیشك سازندگان و مؤلفان چنین كتابهایی، كه به راستی با تعلقات و تداركات آنان ناآشناییم ـ داعیه و دغدغه جستوجوی نیرو، پویه تاریخ، توضیح و تعریفی برای مقصد گفتارشان نداشتهاند. "كتابی است كه در آن تواریخ و سرزمینها یا (شهرها) و دریاها و گونههای ماهیان آمده است. دراین كتاب، دانش نجوم و شگفتیهای جهانی و اندازه شهرها و آبادی هر یك از آنها و درندگان و شگفتیهای هر یك و مطالبی غیر از آن آمده است. این كتاب ارزشمند، بابی درباره دریایی كه میان سرزمین "هند" و "سند" و "غوز" (یأجوج) و ماغوز "مأجوج" و كوه قاف و سرزمین سرندیب و ابوحبیش مردی كه دویست و پنجاه سال عمر كرد و در یكی از سالها كه در ماغوز اقامت كرده بود، حكیم سواح را دید و او وی را به گردش برد و ماهی را كه (بالههایش) مانند بادبان كشتی بود، به او نشان داد…
در این دریا نوعی ماهی است و ما یكی از آنها را شكار كردیم كه درازای آن ۲۰ ذراع بود. سپس شكم آن را شكافتیم و از آن ماهی مانند خودش بیرون آوردیم. شكم آن (ماهی دوم) را نیز شكافتیم، از آن نیز ماهی دیگری از همان نوع بیرون آمد. پس از آن، شكم (ماهی سوم) را نیز شكافتیم، در شكم او نیز ماهی همانند آن وجود داشت. همه این ماهیها زنده و در حركت بودند و در صورت به یكدیگر شباهت داشتند، این ماهی بزرگ با آن خلقت بزرگش "وال" خوانده میشد، ماهی دیگری كه درازایش یك ذراع بود، لشك خوانده میشد و همراه وال بود. هرگاه وال سركشی كند و به آزار ماهیان دریا بپردازد، این ماهی كوچك بر او مسلط شده و در بن گوشش میرود و از او جدا نمیشود تا آن كه او را هلاك كند. گاهی ماهی كوچك به كشتی میچسبد و ماهی بزرگ از ترس او به كشتی نزدیك نمیشود و از آن ماهی كوچك (لشك) میگریزد. در این دریا نیز ماهی است كه صورتش مانند صورت انسان است و بر فراز آب پرواز میكند، نام این ماهی میج است".
ما با چنین نوشتههایی نیز رو به روییم كه اصول، قوانین، نظم ریاضی و عقلی جهان را ندیده میگیرند و به مذاق و خوشامد عوام و رخنه در خیالات آنها زمزمه میكنند. تولید و تولد كتاب "سلسلـةالتواریخ" را با قرینههایی به نیمه نخست قرن چهارم متعلق میدانند. در قرن چهارم هجری چنین كتابها و از این دست مطالب چه میزان خواستار و خریدار داشته است كه كسانی به تألیف آنها تحریص شوند؟ و از آن بدتر چه مقدار از مطالب كتابهای قرون سوم تا هشتم میلادی را ـ كه پشتوانه "تاریخیگری" امروزین جهان و مأخذ و منبع غالب دایرةالمعارفهای خودی و غیرخودی است ـ با این دست نوشتههای بیاساس ساختهاند؟ آیا از چنین نگارشهایی اصولاً میتوان انتظار اعلام نظر در موضوع بنیانشناسی تاریخ داشت تا دستمایه تفحصات جدید شود؟ "و بیشتر مردم عامه آنانند كه باطل ممتنع را دوستتر دارند؛ چون اخبار دیو و پری و غول بیابان و كوه و دریا كه احمقی هنگامه سازد و گروهی هم چون او گرد آید و وی گوید در فلان دریا جزیرهای دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره و نان پختیم و دیگها نهادیم؛ چون آتش تیز شد و تبش بدان زمین رسید، جزیره از جای برفت . نگاه كردیم ماهی بود و به فلان كوه چنان و چنین چیزها دیدم و پیرزنی جادو مردی را خری كرد و باز پیرزنی دیگر جادو، گوش او را به روغنی بیندود تا دوباره مردم گشت و آن چه بدین ماند از خرافات كه خواب آرد نادانان را چون شب بر ایشان خوانند. و آن كسان كه سخن راست خواهند تا باور دارند ایشان را از دانایان شمرند و سخت اندك است عدد ایشان و ایشان نیكو فراستانند و سخن زشت را بیندازند… و من كه این تاریخ بگرفتهام، التزام این قدر بكردهام تا آن چه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردی ثقه و پیش از این به مدتی دراز كتابی دیدم به خط استاد ابوریحان و او مردی بود در ادب و فضل و هندسه و فلسفه كه در عصر او چنو دیگری نبود و به گزاف چیزی ننوشتی" بیهقی كه كتابش استثنا شمرده میشود و خود به قرن پنجم متعلق است، از فراوانی تألیفات عوام پسند، شمار بسیار نادانان و كمی دانایان خبر میدهد و این كه پس از مدتها به خط ابوریحان كتابی دیده كه در قالب خرافات عام پسند نیست؛ بلكه در ادب، فضل و هندسه و فلسفه تألیف شده است تا بتواند ابوریحان را بستاید، از گزیدگان بشمارد و صاحب خرد بشناساند و این ابوریحان همان است كه نقلی در باب تاریخ، از كتاب "التفهیم" او در آغاز این مقال خواندید، ناتوان در بیان و با تأسف بسیار از بیهقی بیمثال نیز بدانسبب كه مقدمه و فصول نخست كتاب او را نیافتهایم، نظر مستقیمی درباره تاریخ، جز چنین اشارات مختصر و معیوب در دست نداریم:
"و از این جهت است حرص مردم تا آن چه از وی غائب است و ندانسته است و نشنوده است، بداند و بشنود از احوال و اخبار روزگار، چه آن چه گذشته است و چه آن چه نیامده است و گذشته را به رنج توان یافت به گشتن گرد جهان و رنج بر خویشتن نهادن و احوال و اخبار بازجستن و یا كتب معتمد را مطالعه كردن و اخبار درست را از آن معلوم خویش گردانیدن و آن چه نیامده است، راه بسته مانده است كه غیب محض است كه اگر آن مردم بدانندی همه نیكی یا بدی و هیچ بد بدو نرسیدی، و لا یعلم الغیب الا الله عزوجل و هرچند چنین است، خردمندان هم در این پیچیدهاند و میجویند و گرد بر گرد آن میگردند و اندر آن سخن به جد میگویند كه چون نیكو در آن نگاه كردهاید، بر نیك یا بد دستوری ایستد و اخبار گذشته را دو قسمت گویند كه آن را سه دیگر نشناسد یا از كسی بباید شنید و یا از كتابی بباید خواند و شرط آن است كه گوینده باید كه ثقه و راستگوی باشد و نیز خرد گواهی دهد كه آن خبر درست است و نصرت دهد كلام خدای آن را و كتاب همچنان است كه هر چه خواندهاید از اخبار كه خرد آن را رد نكند، شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند".
پس به بیهقی هم اخبار گذشتگان فقط از دو مجرا میرسیده است: از كتابهای پیشین و از صاحبان نقل و هر دوی این امكانات، چنان كه خود گفته بود، مشكوك، لازمالاحتیاط و مشروط است: گوینده باید ثقه باشد و خرد كتاب را قبول كند و كلام خدا مؤید آن شود و از آن كه تمامی اسناد اسلامی در موضوع تاریخ، از آغاز ذیل بر یكدیگرند، بیشك و بنابر فرمان عقل، اگر رگهای از نادرستی به كتابی رخنه میكرد، همان را منبع انتقال بعدی میشمردند و آسیب گسترده و با شروط بیهقی نامنطبق میشد؛ چنان كه شده است. آشكار است كه با این روش در تألیفات قرون اولیه اسلامی، توقع و انتظار ورود به مبانی تاریخ نرود و آن پرسش بیجواب كه امروزه پیاپی از یكدیگر درباره "چیستی تاریخ" میپرسیم، در آغاز تألیفات اسلامی برای مورخان مطرح و مبنا نبوده است؛ زیرا كه بیهقی شرط فهم، درك و دریافت تاریخ را رنج عملی بر خویشتن نهادن و گشتن گرد جهان میداند، نه غور و غوطه در اندیشههای تاریخی كه در زمان او كاربردی نداشت و مفهوم نبود.
"همه اقوام، از سلف و خلف، از طرفداران شریعت و غیره تاریخی دارند كه در بیشتر كارهای خود بدان مراجعه و اعتماد كنند و خلف از سلف و باقی مانده از گذشته آن را نقل میكند و به كمك آن حوادث بزرگ و اتفاقات مهم را كه به روزگاران سلف بوده میشناختهاند. اگر ضبط و دقت تاریخ نبود، اخبار نبود و آثار نمیماند و نسبها فراموش میشد؛ بدین جهت اسكندر مردم مملكت خویش را مكلف كرده بود كه حوادث ایام او را ثبت كنند و تاریخ و سرگذشت او را محفوظ دارند كه آثار كوشش او محو نشود و جنگها كه با دشمنان كرد و پادشاهان كه كشت و ممالك كه گرفت، از یاد نرود؛ زیرا میدانست كه مردم از روی تنبلی و كمكاری در كار نقل خبر و ثبت حوادث سستی كنند و از آن غافل مانند." مسعودی هم از تاریخ همین را میداند و میگوید كه میخوانید. اگر دستكم در زمان بیهقی، توسل به كتابهایی برای برداشت میسر بوده، در نقل مسعودی، كه در اوائل قرن چهارم زیسته است، اشاره چندانی به كتاب نمیخوانیم؛ چنان كه مثل و نمونه او برای نگارش تاریخ، اسكندر است و نه حكمرانی از جهان اسلام! بدین ترتیب مورخان صدر اسلام و دیگر مورخان جهان تا دو سده پیش، جز بیان حوادث روزگار، نقش، نظر و مسئولیتی برای تاریخ مقرر نكردهاند و آن توهمی را كه امروز به صورت پیوستگی همه چیز عالم و آدم به تاریخ پراكندهاند، از اجزای سیاستهای جهان گردانان است كه پشت درهای بسته مراكز دانشگاهی وابسته به كلیسا و كنیسه تنظیم و توزیع میشود و آغاز و الزامی دارد كه بر زبان گزیدهترینشان به الحان و الوان مختلف گذشته است: "موضوع آلمان خیلی فرق دارد. آلمانها همواره در آن واحد از عهده هردو جنبه تاریخنویسی برآمدهاند: هم در تحقیق جزئیات بسیار ماهر بودهاند و هم نظریات كلان داشتهاند. درست است كه مومسن پس از مدتی درمورد كار درخشان خود، تاریخ روم، كمی به پوزشخواهی افتاد- چون به مرور زمان پنداشت ناشیانه نوشته است- ولی تاریخنویسی آلمان در نسل بعد مردانی چون ادوارد مایر بیرون داد كه قادر بود سراسر تاریخ باستان را از مأخذ اصلی بفهمد و بعد از او دیگر كمتر كسی از عهده این كار برآمد؛ بنابراین آلمانها همیشه ذوق و شوق تعمیم و مشاهده كل و فلسفه تاریخ را داشتهاند". درست در همینجا بار دیگر آن دم خروس پنهان ناشدنی بیرون میزند و معلوم میشود كه آلمانها در این مسابقه "تاریخ فهمی" و "تاریخیگری" از دیگران پیش افتادهاند و غولی چون "ادوارد مایر" زادهاند كه "قادر بوده است سراسر تاریخ باستان را از ماخذ اصلی بفهمد".اما اگر تورات را از نو مرور كنید، میبینید ـ همانطوركه نقدهای معتبر روشن ساخته ـ خود یهودیها هم تاریخ را تحریف كردهاند تا آن را با نظریه وحدانیت یهود از تاریخ ـ یعنی مشیت آسمانی یهوه خدای بی مثال در شكل دادن تاریخ امور بشر ـ وفق دهد. باری، این شكل دادن گذشته به فراخور فلسفه یك دین متعال، از كار روزنبرگ محترمتر و به همین جهت بسی هراسناكتر است... به كنه تحریفات هم نمیتوان پی برد. باستانشناسان توانستهاند داستان انجیل را از دیدگاه فنیقیها و فلسطینیها تا حدی بازنویسی كنند. از نوشتههای فنیقی و فلسطینی البته چیزی باقی نمانده است، اما آثار و قراین فرهنگ مادی و مذهبی آنها رفتهرفته از بقایای معابد و نقوش و امثالهم به دست ما رسیده است؛ برای نمونه در شمال سوریه، در محلی به نام رأسالشمره، لوحههایی از زیر زمین كشف شده كه قدمت آنها به قرن چهاردهم پیش از میلاد میرسد و حاوی اساطیر فنیقی زیادی است. بدین ترتیب باستانشناسان میتوانند قسمتی، نه تمامی، دعوی گذشته فنیقیها و فلسطینیها را بازیابند و نشان دهند كه محتویان انجیل را یكسره نباید باور كرد و باید به خاطر سپرد كه یهودیان این روایت را به خوردمان دادهاند. تصویری كه از روابط یهودیان و همسایگان آنها برای مسیحیان به میراث مانده سراپا از چشم قوم یهود است. حتی مسیحیان دشمن یهود هم نتوانستهاند از چنگ این تاریخ ساخته و پرداخته یهودی بگریزند. پس فاتح امتیاز بزرگی دارد، و یكی از چیزهایی كه مورخ باید مراقب باشد آن است كه قصه گذشته را منحصراً فاتح برای آیندگان نگوید." فاجعه آنجا بروز میكند كه مهار این "تاریخیگری" نوین را با تمام آلات و ادوات آن كه باستانشناسی، كاوش و شناسایی هنر جهان باستان، خطشناسی، زبانشناسی تاریخی، موزهداری، حراج عتیقه ودهها كرسی ایران، شرق، اسلام و هندشناسی است، به دست یهودیان میبینیم و كافی است در اسامی اشخاص و مراكزی دقت كنیم كه سردمدار این توطئه "تاریخیگری" نویناند و چه بیچاره مردمی باشند كه چون ایرانیان، ناگهان و در فاصلهای كمتر از هشتاد سال، دست و پایشان را به دهها و صدها رسن باستانپرستی و نیایش اجداد و باور "تاریخیگری" بستهاند. آنها فقط بر مبنای دادههای نادرست "تاریخیگری"، مثلاً جنس و نوع ساخت عصای دست داریوش را نشان عظمت و اقتدار او میدانند و با توسل به انبوهی حدس و گمان درباره تولید فنی و نقوش هنری آن، سراپای حكومت او را در دریایی از تواناییهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و مدیریت استثنایی باستان غرقه میكنند و اعتنایی به این نكته ندارند كه حاصل ملی تمام این تصورات هیچ است و حتی با فرض حداكثر صحت در این مفاهیم نیز تنها میتواند به بدیهیات غیر كارسازی بدل شود كه سلطه یك سیستم بسته متكی بر مدار سركوب را ثابت میكند كه نمیتواند برای اندیشمند امروز قابل اعتنا باشد؛ زیرا همین برآمدنهای مقتدرانه و فروریزیهای مسلم بعدی آنها كه هنوز هم پیاپی در زمان و در پیش چشم ما رخ میدهد، به توضیحی قانع كننده و به اصطلاح خودشان "علمی" نیازمند است كه هنوز به پیشسخن آن نیز نرسیدهاند. "اكنون برویم به سراغ مورخ. وی مانند مردم عادی معتقد است كه اعمال انسانی عللی دارد كه اصولاً قابل تشخیص است. اگر این پندار را نپذیریم، تاریخ و نیز زندگی روزمره ناممكن خواهد شد. وظیفه خاص مورخ است كه این علل را بازجوید. لابد فكر میكنید كه این امر مورخ را بر آن میدارد كه به جنبه جبری رفتار انسانی توجه ویژهای مبذول دارد؛ اما مورخ اختیار را رد نمیكند، مگر بر اساس این فرضیه ناموجه كه اعمال اختیاری فاقد علت است؛ ضمناً درباره مسأله اجتنابناپذیری هم خود را به زحمت نمیاندازد. مورخان مانند افراد دیگر، گاهی گرفتار لفاظی میشوند و رویدادی را "اجتنابناپذیر" میخوانند و حال آنكه مقصودی جز این ندارند كه پیوستگی عوامل، شخص را وا میدارد تا وقوع آن را سخت محتمل انگارد." بین این نوشته "كار" (Edward Hallett Carr ) و آن گفتار نقل شده از كتاب التفهیم بیرونی، كه در صدر این مقال آوردم، كمترین فاصلهای در بیان و نتیجهگیری وجود ندارد. "كار" هم مانند "ابوریحان" در تبیین "چیستی" و "چرایی" تاریخ جز لفاظی نمیداند و میكوشد بر ناتوانی و نادانی تاریخی سرپوششی از به اصطلاح "اما"ها و "اگر"ها بگذارد. در حقیقت "تاریخیگری" نه فقط بر درك تاریخی ما نیفزوده، بلكه جذابیت اندیشیدن به تاریخ را نیز از مردم گرفته است، آن هم درست در حالی كه مراكز تخصصی تاریخ، بسیار تاریك و دربستهاند و برای ورود به محفل آنها دانستن دهها اسم شب و عدد رمز را ضروری شمردهاند. مراكز "شناخت" تاریخی، مثلاً "ایرانشناسی" تنها حضور آن شخص و اندیشه و نظر تاریخی را رسمی میشناسند كه پیشاپیش با ارائه مقاله قابل عرضهای، خود را در یكی از نشریات رسمی وابسته، به اصطلاح "ثبت" كرده باشد و بدیهی است كه نشریات رسمی آنها هم آماده نباشند كه به نظریات مغایر "تاریخیگری" اعتنایی كنند و همین دور باطل، محافل همپیوند با "تاریخیگری" و "اصالتنژادی" و از این قبیل را به میزگرد جادوگران و حاضركنندگان "ارواح پیشینیان" شبیه كرده است: "چرا به تحریر این كتاب دستزدهام. نویسنده كه در اواخر دوره سرشار از خوشبینی ملكه ویكتوریا به دنیا آمده و در اوان عمر با پیش آمد جنگ جهانی روبهرو شده است، طی زندگانی خود از همانندیهای سرگذشت جامعه خویش با تجربیات جهان هلنی سخت به حیرت افتاده بود و تحقیق در این زمینه ركن عمده تحصیلاتش را تشكیل داد و همین جریان چند سؤال را در ذهن او برانگیخت: چرا تمدنها از بین میروند؟ و آیا تمدن غرب هم سرنوشت تمدن هلنی را در پیش دارد؟ از اینرو دامنه تحقیقاتش به درازا كشید تا شامل ماجرای انحلال سایر تمدنهای شناخته شده نیز بشود و بدین وسیله تسهیل بیشتری در كشف پاسخ سئوالاتش فراهم شده باشد. نویسنده سرانجام بررسیهای خود را به داستان تكوین و رشد تمدنها كشانید و بدینگونه بود كه كتاب "تحقیقی در باب تاریخ" نگاشته یافت."
توین بی نیز بدون اندك موفقیتی، در توضیح و تبیین "تاریخیگری" وامانده است و كتاب كوچك "تحقیقی در باب تاریخ" او مسلم میكند كه چنین تحقیقی، كه مؤید هدفهای آنان باشد، نامیسر است؛ زیرا تاریخ قابل بازسازی و بررسی نیست و عوامل و ابزار لازم برای تحقیق علمی را ندارد و مبتدیترین ابهامات آنجا بروز میكند كه نمیدانیم این پروفسورهای عالی مقام، كه خود را مشغول و مسئول "شناخت" تاریخ معرفی میكنند، به چه دلیل پروفسورند، زیرا هنوز هم هیچ ابهامی از تاریخ و رفتارهای مرتبط با آن را نگشودهاند و آنچه راتا بهحال از آنان دیدهایم، جز افزودن كوهوار قصههای جدید بر همان قصههای پیشین مانده از جهان باستان نیست. چنین است كه در میان این دو سرگردانی دیرینه و نوپیدا، نگاه متین قرآن به تاریخ را، بدون هرگونه حشوی، مستقیم و محكم میبینیم و اشارههای عام فراوانش به سرنوشت جوامع را آسانترین راه دسترسی به رمزگشایی تاریخ میشناسیم. "ولكل امة اجل فاذا جاء اجلهم لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون" و جوامع در زمانی معین، بدون ساعتی تأخیر و تعجیل، فرو میریزند." قرآن بدون اعتنای معین به حوادث و اشخاص، تاریخ و رخدادهای مرتبط با آن را از اجزای تربیتی همانند دیگر مدارج و مناسك سالمسازی محیطهای تاریخی میشناسد. قانونمندی تاریخ در قرآن، تعریف مشخص، تغییرناپذیر و پیامی واضح و معین دارد: قدرتها ومدعیان فانیاند، حاكم بر سرنوشت آدمیان نیستند و بیشتر نمایشی از ناكامی كجاندیشی و كجاندیشان شمرده میشوند، آنگاه كه جایگاه خویش را گم میكنند و علم طغیان برمیدارند و این برآمدن و فروریزی، چنانكه قرآن میگوید، سرنوشتی است حاصل سرشت و مشیتی معین كه قرآن به عبرتآموزی از آن دعوت میكند:
"قد خلت من قبلكم سنن فسیروا فی الارض فانظروا كیف كان عاقبة المكذبین* هذا بیان للناس وهدی و موعظة للمتقین"
این روشها نزد پیشینیان نیز متداول بود؛ پس بر زمین گذر كن و بنگر كه بر نفی كنندگان چه گذشت. حاصل این كار، آگاهی مردم و راهنمایی نخبگان است. بدین ترتیب قرآن برای بیان تاریخ تنها یك روشمندی میشناسد: معلوم كردن بیحاصلی كجاندیشی در تجربههای مكرر قومی و فردی كه به طلوع و غروب تجمعها، اقوام و افراد میانجامد. از دیدگاه قرآن، تاریخ پدیده پیچیدهای نیست و میگوید كه جوامع انسانی نیازمند تربیت است و خداوند برای هدایت آنها نمایندگان و رسولانی میگمارد، رسولان تبعیت نمیشوند و جوامع فرو میریزد. عامل انحطاط در این چرخه، هیچ یك از پدیدههای تاریخی شناخته شده در "تاریخیگری" مدرن نیست. در اینجا فرمبندی جوامع انسانی، موكول به پیش نیاز پذیرش محدودیتها و آمادگی تبعیت از فرامین است. "مؤمن" اندازه و وظایف خود را در مجموع خلقت میشناسد، به سازمان دهنده هستی تسلیم است و در مدارج تطابق خویش با جمع و در رعایت حقوق عمومی، میتواند تا حد یك "متقی" هم صعود كند. قرآن با صراحتی بینظیر، هر جامعهای را كه استعداد ادراك فرستاده پیشاهنگ و راهگشا را نداشته باشد، محكوم و حتی مستحق افول و سقوط میشمارد! "و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جائتهم رسلهم بالبینات و ما كانوا لیؤمنوا كذلك نجزی القوم المجرمین* ثم جعلناكم خلائف فیالارض من بعدهم، لننظر كیف تعلمون"بسیاری از ستمكاران پیشین، گرچه راهنمایی میشدند، ولی پذیرنده نبودند، پس نابود شدند و جزای جرم خود را دیدند. اینك شما جانشین آنها شدهاید. ببینیم چه آموختهاید؟ چنین برخورد قاطعی با ظالمان، سركشان، نپذیرندگان، فاسقان و نیز مدعیان و نورسیدگان، در مبدأ و معنای خود، بها دادن به "نقش" و نه "نفس" آدمی است. قرآن در موارد و مقاطع متعدد، بر سرنگونی و سرنوشت نامطلوب گذشتگان اشاره دارد و یادآوری میكند كه بقایای جوامع گذشته تصویر آموزندهای از سرانجام مردمی است كه از بیحاصلی روشهای نادرست عبرت نمیگیرند. قانون بقای قرآن برمدار سعی مادی و گسترش فنی و توانایی تولید نیست. برای قرآن سركشترین بندگان، گرچه مانند فرعون بالاترین امكانات را در اختیار داشته باشد، اما شایستهترین نمونه برای نمایش حقارت ذاتی طغیان كننده است.
"و كم اهلكنا قبلهم من قرن هل تحس منهم من احد أو تسمع لهم ركزا" چهسان از میان رفتند، صدایشان برید و اثری از احدی از آنها پدیدار نیست. نظارت الاهی بر رفتارهای اجتماعی انسان كه غالباً و سرانجام و ناگزیر به اجرای "قانون حذف" از سوی خداوند میانجامد، بهصورتی پیاپی و منظم در سراسر جهان و در تمام زمانها صورت گرفته است. این "قانون حذف"، هم در ابعاد محلی، ملی، منطقهای و هم در سطح جهان قابل دیدار و پیگیری است. ما در صدسال گذشته، در سطح ملی، شاهد فروریزی دو سیستم مقتدر قاجاریه و پهلوی و در سطح جهان نیز ناظر بیسرانجامی قدرتهای بزرگی مانند: عثمانی، فاشیسم هیتلری، روسیه شوروی و نیز ظهور قدرتهای تازهای چون چین، ژاپن و امریكا بودهایم. آن سقوط سریع و مطلق و آموزنده كه در پیش چشم ما شامل سیستم سلطنت محمدرضا شاهی شد، از نظر خداوند منظر و مكتبی برای فراگیری، عبرت و پرهیز از ستمكاری است كه غالباً نادیده گرفته میشود. "و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القری و هی ظالمة ان اخذه الیم شدید* ان فی ذلك لایة لمن خاف عذاب الاخره"
عقوبت خدا بر مردمی كه ستم میكنند، دردناك و نیرومند و نشانهای برای مردمی است كه از چنین سرانجامی خوف میكنند.
آنگاه تذكر مستقیم قرآن، شائبه بازیچه پنداشتن چنین عروج، سقوط، عزت و ذلتهای پیاپی را مردود میكند و با برقراری پیوند میان حال، گذشته و آینده، مسیر عبور آدمی در كل ماجرای هستی را به صورتی تردیدناپذیر وابسته به یكدیگر و صرفاً به قصد تربیت و هدایت نشان میدهد و در همهجا سقوط را همسان و همشأن هلاكت میگیرد.
"افلم یهد لهم كم اهلكنا قبلهم من القرون یمشون من مساكنهم ان فی ذلك لایات لاولی النهی" آیا از هلاك شدگان پیشین، كه اینك در جای آنها قرار دارید، عبرت نمیگیرید؟ برای اهل معرفت در این مطلب نشانهها است.
از دیدگاه قرآن، اجتماع مؤمنانه، وارسته و غیر متجاوز بشری، چنانكه آرزوی پیامبران بوده است، تحقق نیافته و صورتبندی جهان را به ستیز مستمر میان "صلحا" و "فجار" منحصر دیده است. ستیزهای كه حكایت از اختلاف فهم در مظاهر هستی میكند، نه اختلاف سطح در ظواهر زندگی. آموزندهترین مطلبی كه از پیام قرآن میتراود، استقرار حركت تاریخ بر مدار تقوا و تربیت است و نشانهای از تأثیر اقتصادی و طبقاتی بر روند رخدادهای جوامع در قرآن نمیبینیم، آنچه را قرآن عامل سقوط میشناسد، كفر، سركشی و عدم توجه به دستوارت فرستادگان الاهی، بدون طبقهبندی افراد و جوامع است و به صراحت تذكر میدهد كه فقط مردم و اقوام نیكوكار از سرانجام سقوط در امان هستند.
"و ما كان ربك لیهلك القری بظلم و اهلها مصلحون"
و ممكن نیست خداوند مردمی صالح را به سرنوشت ظالمین دچار كند.
بدین ترتیب در قرآن مراتب و مقام تاریخی تمام اقوام روی زمین منوط و موكول به ایمان الاهی و پرهیز از قدرتنمایی، گردنكشی و كفر است. در حقیقت پیام قرآن از مبدأ و بنیان واضح، قاطع و از روشنی در بیان تاریخ برخوردار است. پیش از تبدیل بندگان به موجودات منظبط، كه تجمع خردورزانه و سالم جمعی با اجزای آن میسر شود، گویی تاریخ آدمی آغاز نمیشود و صعود و سقوط اقوام، به تذكر و یادآوری مكرری میماند كه دریافت پیامی را سهلتر كند. قرآن معتقد است كه رهایی انسان آنگاه میسر است كه قادر به درسآموزی و تجربهاندوزی عام از این صعودها و سقوطهای مكرر شود و به روشنی چنین تذكر میدهد:
"ولو شاء ربك لجعل الناس امة واحده و لا یزالون مختلفین الا من رحم ربك و لذلك خلقهم" اگر اراده خدا بود تمام مردم امت واحدهای میشدند. اما اختلاف بین شما، جز آنان كه شامل مرحمتاند، باقی و برقرار میماند. زیرا كه هدف از خلقت همین است. این نگاه به تاریخ، چنانكه خواندیم، در سراسر حیات فرهنگی نخبگان، مورخان و جامعهشناسان اسلامی نیز برقرار بوده و توجه كنونی به تاریخ بهعنوان یك مدار پیشرفت یا پسماندگی مسلم، براساس رشد ابزار تولید و علم و تنشها و كنشهای طبقاتی از مكاتب هدفمند و جدید غربی است. بطلان این نظریه جدید، كه پیشرفت تاریخی را موكول و منحصر به رشد صنعتی و مادی میداند، اینك در هستی متجاوز غربیان پدیدار است كه بهرغم تواناییهای غولآسای تكنیكی و پیشرفتهای فنی و علمی متعالی، بهصورت عامل و ابزار تجاوزات عام جهانی درآمدهاند و لاجرم به سقوط كاملی، از آن قماش كه گردنكشان پیشین را شامل شد، كشانده خواهند شد تابشر باردیگر برای تدارك تجمعی موجه و ممكنتر، به تجربهای دیگر روی آورد و هدف خلقت، كه تربیت بشر برای همزیستی و فهم فلسفه سلامت جمعی است، تحقق یابد.
در باور عمومی و امروزین، بهرغم ظواهر مترقی و مرفه عالم، ضرورت تجدید بنای محیط خانوادگی، بومی، قومی، ملی، بینالمللی و اقرار به ناكامی آدمی در تسلط به نفس و سازماندهی قوانین نوتری برای زندگی جمعی، اندیشه و دغدغه عمومی است. در اوضاع كنونی نیاز به بازسازی و حتی تخریب عمدی، واقعیتی انكارناپذیر است. با نگاه قرآنی هنوز هم در جهان، صورتبندی تاریخی حضور اجتماعی بشر آماده نیست و سركشی، زیادهطلبی و برتریطلبی، جوامع را به سقوط و نه اعتلا میكشاند. آنچه را اینك بهعنوان "تاریخ" بیان میكنیم، در حقیقت جز طرح "قصصی" از ناكامی عمومی در مقوله همزیستی و هدایت نیست؛ هرچند كه آدمی در رشد صنعتی وتكنیكی و تسلط بر علوم بهطور نسبی كامیاب بوده است. قرآن پیشرفت تاریخی، بهصورت ساخت وسایل و تدارك و تنظیم برنامههایی به قصد سلطه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی بر دیگران را، هر اندازه نیز كه از تواناییهای متنوع سازندگان آن حكایت كند، تنها برای تمثیل بیحاصلی آن معتبر میشمارد. در چنین چشماندازی، آیا بالیدن و نازیدن به آنچه احتمالاً زمانی داشتهایم و به فرمان الاهی فروریخته، لختهای از عقل خونآلود و بسته "تاریخیگری" و باستانستایی غیرعاقلانه و مصنوعی و كودكانه كنونی نیست؟ "فلما نسوا ما ذكروا به، فتحنا علیهم ابواب كل شیء، حتی اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون* فقطع دابرالقوم الذین ظلموا و الحمدلله رب العالمین" وقتی تذكرات را فراموش كردند، تمام درها را بر آنان گشودیم تا بدان دلخوش ومغرور شوند و به ناگاه ریشه ستمشان خشكیده شد و ستایش، سزاوار خدای عالیمان است. وقت است كه تلقینات جامد "تاریخیگری" نشت كرده از میان شیوههای ضد تمدنی مراكز نوكلیسایی و نوكنیسهای را به دور اندازیم، وقت است كه از توجه به ظواهر مادی، كه مصنوعاً بنیان و بیان تاریخی به آن دادهاند، فاصله بگیریم و با تبعیت از فرامین پیامبران به برقراری چنان مقرراتی بیندیشیم كه پیششرط حركت مترقی تاریخ است.
پرسش بزرگ، بقای درازمدت آموزههای سه پیامبر بزرگ الاهی، در میان هیاهوی مداوم این صعودها و سقوطها است. از معبد گردانان مصر، یونان و روم تا پیروان خدایان مایا، آزتك، بابل، آشور، ایلام و معتقدان به یاسای مغول و شمنهای اندرزگوی چین، خاور دور، آسیای جنوبشرقی، ژاپن و هند تا لیبرالیسم، سوسیالیسم، فاشیسم و مكاتبی چون: نیهیلیسم، راسیسم و اگزیستانسیالیسم تا هزاران قدرت بومی، محلی، منطقهای، جهانی و همراه و همسو با آنان و كوهی از كتاب، رساله، مانیفست و مدرك، هر یك جز به قدر كورسوی مختصر كوتاه مدتی در روند تجربی حیات انسان دوام نیاوردند و به زمان ما، از سوسیالیسم جز گورهای جزایر گولاك و از لیبرالیسم جز موشكهای كروز پرتاب شده به دهكدههای عراق و افغانستان، در وجدان بیداران جهان ردی نمانده است. اما معتقدان به آموزههای الاهی، یهودیت و مسیحیت و اسلام و پایگاههای پرستش خداوند در كنیسهها، كلیساها، مساجد و نیز دستورات مندرج در تورات، انجیل و قرآن، در میان آوار این همه قدرت فرو ریخته و اجساد این همه اندیشههای باطل، استوار و پابرجایند، صبورانه راه تربیت انسان را میپویند و مؤمنان را به برقراری نظم و امنیت الاهی، این تنها مسیر بازمانده در پیش پای انسان، دعوت میكنند. اینك تجربه دراز مدت، بطلان گزینههای غیر الاهی برای پیشرفت را اثبات كرده و بشر شاهد فروپاشی و بیحاصلی پیاپی مكتب و ممكنات مدعیان راهگشایی زمینی و نیز استقامت و اصالت بیبدیل دعوتهای دیرین انبیا است. اینك دیگر راه قابل عبوری، جز توسل به آیات و دستورات الاهی و استقرار در محكمترین سفینه نجات، یعنی قرآن برای مردم جهان باقی نمانده است.
نویسنده:ناصر پورپیرار
واژگان كلیدی: تاریخ، تاریخیگری، ادیان، مورخان اسلامی، مورخان غربی، مكتبهای جدید تاریخی، مذاهب، قرآن.
همواره شناخت علل و ابزار صعود و سقوط قدرتها، پرسشی بزرگ برای اصحاب تاریخ بوده است؛ حتی افسانههای غیر تاریخی و میتولوژیها نیز مشحون از این اصل تغییر ناپذیر تاریخی و بیان طلوع تدریجی یك قدرت و سقوط غیرمنتظره و معجزهوار آن است. این روند طلوع و سقوط و جایگزینی چنان پرشتاب و متوالی است كه تجمعهای توانمند منطقهای، اقلیمی و بومی كنونی در سراسر جهان نو تولدند و برای آنها پیشینهای دورتر از یك سده نمیشناسیم و پیش چشم ناظران حاضر، مجموعهای از قدرتهای اروپایی و آسیایی و امپراتوریها و سلطنتهایی مانند: تزارهای روسیه، قوم قاجار، سلسله پهلوی، امپراتور عثمانی، اتحاد جماهیر شوروی، رایش هیتلری و امپراتوری چین و مجموعهای از خرده قدرتهای خاور دور و آفریقا و كلكسیونی از روشهای تسلط استعماری در لوای امپراتوری انگلستان، فرانسه، اسپانیا و ایتالیا پیاپی و آواروار فرو ریختهاند؛ چنان كه نشانی از فراعنه مصر، امپراتوران رم، شمشیركشان هخامنشی و امپراطوران صحراگرد شمالی بر جای نیست. هیچ مورخی تاكنون به قانونمندی درونی این صعود و سقوطهای ظاهراً مسلم و ناگزیر پی نبرده و هیچ مكتب تاریخی برای قانون این بازی قدرت طلبیهای گروهی و فردی، كه بیاستثنا به سرانجامی شوم، ذلت بار و مملو از ناكامی انجامیده، توضیحی نداشته است تا آن جا كه تاریخ را تنها بیان و توصیف داستان گونه دوران بلوغ این عظمتها و سوگسرایی بر ویرانههای آن گفتهاند. این نوشته تماشای تاریخ از پنجرهای است كه قرآن جاویدان بر علل و ابزار این سقوط و صعودها میگشاید و اندازه بیحاصلی تخیلات قدرت طلبانه نزد اشخاص و اقوام را، با زبانی سرشار از ناچیز انگاری و تمسخر و تحقیر بیان میكند و آینهای نگه میدارد تا در آن تماشای عاقبت و آینده محتوم قدرتمندترین و قلدرترین مجموعه ظهور كرده در تاریخ، یعنی ایالات متحده آمریكا، به روشنی ممكن شود. "ذلك من انباء القری نقصه علیك منها قائم و حصید" این از اخبار شهرها و آبادیها است كه ما برای تو بازگو میكنیم كه بعضی (هنوز) برپا هستند و بعضی دور شدهاند و از میان رفتهاند. "تاریخ" لغت قرآنی نیست. بهطور مسلم اگر در زبان بومیان ایران پیش از اسلام، ملاك را اندك ماندههای مكتوب بر سنگ و سفال بگیریم، این واژه كاربرد نداشته و در تركی كهن اشارهای به آن دیده نشده است و در عربی بودن آن نیز تردید قوی داریم؛ زیرا مصدر و ریشهای در زبان عرب ندارد و به قطع نمیتوان گفت كه این واژه نخستین بار از چه زمان، به زبان چهكس و از چه مبنایی گذشته است كه پس از پیدایی، جایگزین كلمه "نبأ" و "قصص" در قرآن شد موارد مصرف متنوع و حتی مغایر گرفت، به مبدأ حادثه، عین حادثه و ختم حادثهای در كل زمان و در تمام اقالیم یا سهمی ازجهان اطلاق شد و به جای "تقویم" و "زمان" نیز به كار رفت. یك گمان هم میگوید كه وامگرفتهای از لغت یونانی "آرخه" به معنای "آغاز ابدیت" است. به هر حال این لغت در هویت ناشناس هنوز در مفهوم نیز بیتعریف مانده و قانونمند كردن آن میسر نبوده است؛ اما به تازگی و درست همزمان با پیدایی اندیشه "مدرنیته"، بر روی این لغت نسبتاً نوپیدا تمركز كردهاند و عقلانیت جامد این عصر، عمدتاً برای تبیین درخواستهای سیاسی معاصر، با مقدمه چینی و تكاپوی فراوان و هنوز هم بدون تعریف اولیه، مكتب "تاریخیگری" را بنیان گذارده است. در این تلاش اخیر، تاریخ را سرمایه ملی میشمرند و معمولاً تصویری اختیاری از میان سردمداران سلسلهای را الگوی ثابت "هویتشناسی" اقوام معرفی میكنند و گرچه دستكم در ایران، این اقوام با تنوع نژادی، زبانی و مذهبی مختلف در امتدادی بسیار دیرینهتر زیستهاند، اما "تاریخیگری" موجود، مفهوم هویت ملی ما را با تعلقات سركرده حاكمی در ۲۵ قرن پیش یكی میگیرد و چنانكه شرایط یك سلسله از بومیان مستقر در میدانهای تاریخی حكایت میكند، "نگاه به پشت سر" دلمشغولی عمده مردمی شده است كه نیازی مبرمتر از توجه به شرایط كنونی و پیش روی خویش ندارند. در این حوزه جدید، تاریخ ظاهراً پلكانی برای صعود به تختگاه و بام ترقی شناخته میشود و برای مدلل كردن آن، اندیشه ملی را به كاوش گذشته برای بازیابی گمكردههای قرون، به گونهای هدایت میكنند كه هر سنگ، كلوخ، عمارت، جام و نگینی در عالم را غارت شدهای، مادی یا ذهنی، از دارایی ملی و علامتی از سرآمدی خویش بگیریم و به سادگی، تمامی همدورههای تاریخی و همسایگان دور و نزدیك خود را دشمن دیرینه بپنداریم! جهت عمده این "تاریخیگری" كه با مراكز، كرسیها و درسهای دانشگاهی "شناخت" پشتیبانی میشود، تغییر جهت دادن "چاره اندیشی ملی" به "اكتشافمفاخر پیشین" با مدعاهایی بسیار غریب است كه با هیچ ترفند عقلی، تعیین محدوده و معیار آن ممكن نیست.
در این "تاریخ ستایی"، هر یك از ملتهای عبور كرده از تجربههای دیرین، به نحوی مدعی بنیانگذاری مقولههای كلی و بنیانی رشد هستند و هستی عمومی بشر را فقط مدیون تلاشهای علمی، هنری، فنی و فرهنگی اجداد خویش میشمرند! دستاورد و دستور این پیشگامی به صورت بازارهای عرضه لوازم مصرفی ـ هنری پیشینیان در مراكزی است كه با دقت تمام و به صورتی كاملاً كارشناسانه، در سادهترین بیان، از آب كره میگیرند. برای تفریح خاطر خردمندان و نمایش تناقض این قضیه، تمام این مدعاهای جدید تاریخیگری كه به هر بهانه قسمتهای مختلف ظاهر آن را به بزك "علم" آراستهاند، از سوی مراكزی تبلیغ میشود كه گرچه خود را در عالیترین مدارج تكنولوژی، ترقی، فرهنگ، هنر، دانش و تمدن قرار میدهند، ولی هیچ یك پیشینه تاریخی بیش از هفت قرن ندارند. این حقهبازی مفتضح، آنگاه به اوج نمایش خویش میرسد كه ملتهای كهن در همان حال كه با دیدن قطعه سنگ یا پاره فلز زیر خاك ماندهای از بقایای میراث كهنه خویش، به تصورات برتری طلبانه قوم ستایانه و نژاد پرستانه مبتلا و مجبور میشوند، باید كه باور، اندیشه و دریافتهای دیرینه خود را دور بریزند و از "سنت"هایی كه كهنه و پوسیده معرفی میشود، دوری گزینند! بدین ترتیب این دم خروس برافراشته اثبات میكند كه "تاریخیگری" در كار تبادل تجارب و تفكرات مستقل و آزموده ملتهای كهن، در قبال قیمتگذاری و حراج عتیقهجات آنان است! از آغاز، مهار كامل این "تاریخیگری" نوبنیاد را غربیان به دست داشتهاند و فرصتها و فرآوردههای آموزشی بسیاری را با عناوین پر طمطراق فراوان فراهم كردهاند تا بازیگران تازهای را به صورتی سازمان یافته، برای سالن این نمایش جدید خود تربیت كنند كه با هیچ فن و ترفندی اندازهگیری دانایی و دریافت آنان میسر نیست.
اینك هر كس میتواند "شرقشناس"، "ایرانشناس"، "مصرشناس"، "خراسانشناس"، "زبانشناس تاریخی" و دهها عنوان دیگر دستساز "تاریخیگری" را زیبنده خویش شمارد؛ به شرط اینكه در صحت یافتهها و دادههای بنیانگذاران محفل "تاریخیگری" تردید نشان ندهد، با باور چشمبسته دادههای این بنگاهها تاریخ ایران را طبقهبندی كند، كورش منجی یهود از اسارت بابل را بستاید و شرایط طلوع اسلام در ایران را لعنت كند؛ زیرا گرچه این دو پدیده، به طور طبیعی، بخشی از تاریخ پذیرفته شده ایران است، اما "تاریخیگری"، یكی را هویت عمومی "پر افتخار" و دیگری را نقیض و نقطه مقابل آن تبلیغ كرده است. جابهجا كردن این دو داده "تاریخیگری" حتی با محكمترین اسناد و اطلاعات نیز بلافاصله یك اقدام ضد ملی و دشمنی با پدران معرفی میشود؛ زیرا بدانسبب كه برای تدارك ادله و اثبات چگونگی و چرایی توجه ستایشگرانه شما به دورهای و گریز، نفی و نفرت از دورهای دیگر، مجموعهای از تفسیرهای گمراه كننده را بر هر قطعه شیئی، بر هر سنگنبشته، بر هر كتاب كهنه و بر هر روایت و نقل بیصاحبی گذارده و در صورت فقدان یا كمبود در هر مقطعی، ابزارهای "تاریخیگری" مورد نیاز خود را در مراكز تخصصی لازم، بازسازی و در موارد بسیار، جعل و اختراع كردهاند؛ پس موشكافی دادههای موجود را برنمیتابند و برای رویارویی با آن به احساسات خام ملیگرایی و قومپرستی متوسل میشوند. با این همه و برای اثبات نوپیدا بودن این توطئه، كافی است توجه كنیم كه ردپای این "تاریخیگری" در اسناد و مؤلفههای مورخان كهن دیده نمیشود و تا قرون اخیر، مدارج تاریخی، تاریخ طبقاتی، فلسفه تاریخ، تاریخ علمی یا هر ردهبندی دیگری از تاریخ، مقولاتی نامفهوم بوده است. "تاریخ چیست؟ تاریخ وقتی باشد اندر زمانه سخت مشهور كه اندر او چیزی بوده است، چنانكه خبرش اندر امتی بر امتان پیدا شود و بگسترد چون دینی و كیشی نو شدن یا دولتی و مر گروهی را پیدا شدن یا جرمی بزرگ یا طوفانی هلاك كننده و ماننده آن چنانكه آن وقت زمانه را آغاز كنند، نه به حقیقت و طبع و سال و ماه و روز همی شمرند تا به هر وقتی كه خواهند و اندازههای روزگار و اجل و مهلت بدان بدانند و وقتها دانند كه كدام است پیش و كدام است ز پس".چنانكه میخوانیم، تعریف بیرونی از تاریخ، حادثی است، بنیان و زیرساخت ندارد و عامل تحرك و تعالی معرفی نمیشود. او حتی مقصد دوران شناسانه تاریخ را با معنای تقویمی آن درهم میآمیزد و آشكارا پرسشی را كه خود در اینباره طرح كردهاست، مزاحم میبیند و بدون پاسخ میگذارد. در اندیشه بیرونی، تاریخ به عنوان عامل و ابزار بروز و ظهور حوادث نیز طرح نمیشود و "جرمی بزرگ، دینی نو و پدیداری دولتی تازه"، حادثهای است بدون علت و انتظار، درست مانند "بروز طوفانی هلاك كننده" و مانند آن. "ابوجعفر گوید: در این كتاب جز ملوك و پیمبران و خلیفگان را، كه شاكر نعمت خدا بودند و نعمت بیشتر یافتند، و آنها كه نعمتشان به آخرت افتاد و آنها كه كفران كردند و در ایام حیات متنعم بودند، بیاورم از آغاز خلقت و چیزی از حوادث ایامشان را یاد كنم كه عمر از استصقای آن كوتهی كند و كتابها دراز شود و مدتشان و آغاز و انجام كارشان بگویم و روشن كنم كه آیا پیش از ایشان كس بوده و چه بوده و پس از آنها چه شده و معلوم كنم كه جز خدای واحد قهار دارنده آسمانها و زمین و مخلوق آن، كس قدیم نباشد." طبری نیز تاریخ را نقل حادثی ایام میداند، قدمت را از آن خدا میشمارد، از منعمان منكر و از درویشان عاقبت به خیر مینویسد، از آمد و شد افراد، قدرتها و خبر ملوك و پیامبران میگوید و این همه را یك سیر و سلسله بنیادین و مقرر و بیتأثیر بر یكدیگر میشناسد و به طور واضح وظیفه و نظمی را برای تاریخ قبول ندارد و مسلم نمیداند.
"تاریخ از فنون متداول در میان همه ملتها و نژادهاست، برای آن سفرها و جهانگردیها میكنند، هم مردم عامی و بینام و نشان به معرفت آن اشتیاق دارند و هم پادشاهان و بزرگان به شناختن آن شیفتگی نشان میدهند و در فهمیدن آن دانایان و نادانان یكسانند، چه در ظاهر اخباری بیش نیست درباره روزگارها و دولتهای پیشین و سرگذشت قرون نخستین كه گفتارها را به آنها میآرایند و فرصت جهانگشایی مییابند و به آبادانی زمین میپردازند تا ندای كوچ كردن و سپری شدن آنان را در میدهند و هنگام زوال و انقراض آنان فرا میرسد." ابن خلدون نیز، كه پنج قرن با مورخان صدر اسلام فاصله میگیرد و از آنها مقدمتر و مقومتر است، به تاریخ چنان مینگرد كه اسلاف او. وی میگوید برای فهم تاریخ "باید سفر كرد" و در فهم تاریخ، "دانا و نادان" را یكسان میگیرد؛ چراكه اخباری بیش درباره روزگارها نیست و برای آرایش گفتار، او هم از آمد و رفت قدرتها میگوید، بی آنكه عامل آمدن و علت رفتن جهانگشایان، دولتها و اقوام را شناسایی و معرفی كند و هرچند از "دانش تاریخ" میگوید و برای رخدادها "عوارض ذاتی" میشناسد، اما بررسی او نیز به نتیجهای عجیب میرسد، همانگونه كه خواهیم خواند و برای تسلسل تاریخی عاملی میآورد كه نشانگر برداشت مستقیم او از قرآن است و به صورت كلی مینویسد:
"ستمگری منشأ حوادث تاریخی است".
"ابوحنیفه احمدبن داود دینوری كه خدایش رحمت كناد میگوید: در كتابهایی كه دانشمندان درمورد اخبار نخستین نوشتهاند، چنین یافتم كه محل سكونت آدم (ع) منطقه حرم مكه بوده است و به روزگار مهلیل پسر قینان پسر انوش، پسر شیث، پسر آدم كه در زمان خود، سالار و سرور فرزندان آدم و جانشین او در حكومت بود و پدر و نیاكانش هم همچنین بودند، شمار آدمیان بسیار شد و درمورد محل سكونت، میان ایشان ستیزه درگرفت و مهلیل ایشان را به چهار جهتی كه بادها از آن جهات میوزند، پراكنده كرد و اسكان داد و فرزند و فرزندزادگان شیث را به گزیدهتر منطقه زمین كه عراق است، فرستاد و ایشان را در آن سكونت داد." این آغاز كتاب دینوری، كلامی قابل فهم ندارد؛ چنانكه سراسر كتاب او مشحون از مطالب بیقوارهای است كه دادههای آن از غربالی به درشت دانگی دریاها هم نمیگذرد. در اینجا میگوید كه میان مهلیل و آدم ابوالبشر چهار نسل فاصله است و در همین زمان كوتاه ـ كه هنوز هر چهار نسل زندهاند ـ شمار آدمیان را چندان افزون مییابد كه فضای زیستی را تنگ كنند تا نوترین نسل، یعنی مهلیل، نسل اول آدم بزرگوار را از مكه به عراق و بقیه را به جهات دیگر تبعید كند! تمام صفحات كتاب دینوری كه به معرفی "ابنندیم" به فرهنگ اسلامی وارد شده، با همین قبیل و بدتر از این مطالب نامطلوب انباشته است. بیشك سازندگان و مؤلفان چنین كتابهایی، كه به راستی با تعلقات و تداركات آنان ناآشناییم ـ داعیه و دغدغه جستوجوی نیرو، پویه تاریخ، توضیح و تعریفی برای مقصد گفتارشان نداشتهاند. "كتابی است كه در آن تواریخ و سرزمینها یا (شهرها) و دریاها و گونههای ماهیان آمده است. دراین كتاب، دانش نجوم و شگفتیهای جهانی و اندازه شهرها و آبادی هر یك از آنها و درندگان و شگفتیهای هر یك و مطالبی غیر از آن آمده است. این كتاب ارزشمند، بابی درباره دریایی كه میان سرزمین "هند" و "سند" و "غوز" (یأجوج) و ماغوز "مأجوج" و كوه قاف و سرزمین سرندیب و ابوحبیش مردی كه دویست و پنجاه سال عمر كرد و در یكی از سالها كه در ماغوز اقامت كرده بود، حكیم سواح را دید و او وی را به گردش برد و ماهی را كه (بالههایش) مانند بادبان كشتی بود، به او نشان داد…
در این دریا نوعی ماهی است و ما یكی از آنها را شكار كردیم كه درازای آن ۲۰ ذراع بود. سپس شكم آن را شكافتیم و از آن ماهی مانند خودش بیرون آوردیم. شكم آن (ماهی دوم) را نیز شكافتیم، از آن نیز ماهی دیگری از همان نوع بیرون آمد. پس از آن، شكم (ماهی سوم) را نیز شكافتیم، در شكم او نیز ماهی همانند آن وجود داشت. همه این ماهیها زنده و در حركت بودند و در صورت به یكدیگر شباهت داشتند، این ماهی بزرگ با آن خلقت بزرگش "وال" خوانده میشد، ماهی دیگری كه درازایش یك ذراع بود، لشك خوانده میشد و همراه وال بود. هرگاه وال سركشی كند و به آزار ماهیان دریا بپردازد، این ماهی كوچك بر او مسلط شده و در بن گوشش میرود و از او جدا نمیشود تا آن كه او را هلاك كند. گاهی ماهی كوچك به كشتی میچسبد و ماهی بزرگ از ترس او به كشتی نزدیك نمیشود و از آن ماهی كوچك (لشك) میگریزد. در این دریا نیز ماهی است كه صورتش مانند صورت انسان است و بر فراز آب پرواز میكند، نام این ماهی میج است".
ما با چنین نوشتههایی نیز رو به روییم كه اصول، قوانین، نظم ریاضی و عقلی جهان را ندیده میگیرند و به مذاق و خوشامد عوام و رخنه در خیالات آنها زمزمه میكنند. تولید و تولد كتاب "سلسلـةالتواریخ" را با قرینههایی به نیمه نخست قرن چهارم متعلق میدانند. در قرن چهارم هجری چنین كتابها و از این دست مطالب چه میزان خواستار و خریدار داشته است كه كسانی به تألیف آنها تحریص شوند؟ و از آن بدتر چه مقدار از مطالب كتابهای قرون سوم تا هشتم میلادی را ـ كه پشتوانه "تاریخیگری" امروزین جهان و مأخذ و منبع غالب دایرةالمعارفهای خودی و غیرخودی است ـ با این دست نوشتههای بیاساس ساختهاند؟ آیا از چنین نگارشهایی اصولاً میتوان انتظار اعلام نظر در موضوع بنیانشناسی تاریخ داشت تا دستمایه تفحصات جدید شود؟ "و بیشتر مردم عامه آنانند كه باطل ممتنع را دوستتر دارند؛ چون اخبار دیو و پری و غول بیابان و كوه و دریا كه احمقی هنگامه سازد و گروهی هم چون او گرد آید و وی گوید در فلان دریا جزیرهای دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره و نان پختیم و دیگها نهادیم؛ چون آتش تیز شد و تبش بدان زمین رسید، جزیره از جای برفت . نگاه كردیم ماهی بود و به فلان كوه چنان و چنین چیزها دیدم و پیرزنی جادو مردی را خری كرد و باز پیرزنی دیگر جادو، گوش او را به روغنی بیندود تا دوباره مردم گشت و آن چه بدین ماند از خرافات كه خواب آرد نادانان را چون شب بر ایشان خوانند. و آن كسان كه سخن راست خواهند تا باور دارند ایشان را از دانایان شمرند و سخت اندك است عدد ایشان و ایشان نیكو فراستانند و سخن زشت را بیندازند… و من كه این تاریخ بگرفتهام، التزام این قدر بكردهام تا آن چه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردی ثقه و پیش از این به مدتی دراز كتابی دیدم به خط استاد ابوریحان و او مردی بود در ادب و فضل و هندسه و فلسفه كه در عصر او چنو دیگری نبود و به گزاف چیزی ننوشتی" بیهقی كه كتابش استثنا شمرده میشود و خود به قرن پنجم متعلق است، از فراوانی تألیفات عوام پسند، شمار بسیار نادانان و كمی دانایان خبر میدهد و این كه پس از مدتها به خط ابوریحان كتابی دیده كه در قالب خرافات عام پسند نیست؛ بلكه در ادب، فضل و هندسه و فلسفه تألیف شده است تا بتواند ابوریحان را بستاید، از گزیدگان بشمارد و صاحب خرد بشناساند و این ابوریحان همان است كه نقلی در باب تاریخ، از كتاب "التفهیم" او در آغاز این مقال خواندید، ناتوان در بیان و با تأسف بسیار از بیهقی بیمثال نیز بدانسبب كه مقدمه و فصول نخست كتاب او را نیافتهایم، نظر مستقیمی درباره تاریخ، جز چنین اشارات مختصر و معیوب در دست نداریم:
"و از این جهت است حرص مردم تا آن چه از وی غائب است و ندانسته است و نشنوده است، بداند و بشنود از احوال و اخبار روزگار، چه آن چه گذشته است و چه آن چه نیامده است و گذشته را به رنج توان یافت به گشتن گرد جهان و رنج بر خویشتن نهادن و احوال و اخبار بازجستن و یا كتب معتمد را مطالعه كردن و اخبار درست را از آن معلوم خویش گردانیدن و آن چه نیامده است، راه بسته مانده است كه غیب محض است كه اگر آن مردم بدانندی همه نیكی یا بدی و هیچ بد بدو نرسیدی، و لا یعلم الغیب الا الله عزوجل و هرچند چنین است، خردمندان هم در این پیچیدهاند و میجویند و گرد بر گرد آن میگردند و اندر آن سخن به جد میگویند كه چون نیكو در آن نگاه كردهاید، بر نیك یا بد دستوری ایستد و اخبار گذشته را دو قسمت گویند كه آن را سه دیگر نشناسد یا از كسی بباید شنید و یا از كتابی بباید خواند و شرط آن است كه گوینده باید كه ثقه و راستگوی باشد و نیز خرد گواهی دهد كه آن خبر درست است و نصرت دهد كلام خدای آن را و كتاب همچنان است كه هر چه خواندهاید از اخبار كه خرد آن را رد نكند، شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند".
پس به بیهقی هم اخبار گذشتگان فقط از دو مجرا میرسیده است: از كتابهای پیشین و از صاحبان نقل و هر دوی این امكانات، چنان كه خود گفته بود، مشكوك، لازمالاحتیاط و مشروط است: گوینده باید ثقه باشد و خرد كتاب را قبول كند و كلام خدا مؤید آن شود و از آن كه تمامی اسناد اسلامی در موضوع تاریخ، از آغاز ذیل بر یكدیگرند، بیشك و بنابر فرمان عقل، اگر رگهای از نادرستی به كتابی رخنه میكرد، همان را منبع انتقال بعدی میشمردند و آسیب گسترده و با شروط بیهقی نامنطبق میشد؛ چنان كه شده است. آشكار است كه با این روش در تألیفات قرون اولیه اسلامی، توقع و انتظار ورود به مبانی تاریخ نرود و آن پرسش بیجواب كه امروزه پیاپی از یكدیگر درباره "چیستی تاریخ" میپرسیم، در آغاز تألیفات اسلامی برای مورخان مطرح و مبنا نبوده است؛ زیرا كه بیهقی شرط فهم، درك و دریافت تاریخ را رنج عملی بر خویشتن نهادن و گشتن گرد جهان میداند، نه غور و غوطه در اندیشههای تاریخی كه در زمان او كاربردی نداشت و مفهوم نبود.
"همه اقوام، از سلف و خلف، از طرفداران شریعت و غیره تاریخی دارند كه در بیشتر كارهای خود بدان مراجعه و اعتماد كنند و خلف از سلف و باقی مانده از گذشته آن را نقل میكند و به كمك آن حوادث بزرگ و اتفاقات مهم را كه به روزگاران سلف بوده میشناختهاند. اگر ضبط و دقت تاریخ نبود، اخبار نبود و آثار نمیماند و نسبها فراموش میشد؛ بدین جهت اسكندر مردم مملكت خویش را مكلف كرده بود كه حوادث ایام او را ثبت كنند و تاریخ و سرگذشت او را محفوظ دارند كه آثار كوشش او محو نشود و جنگها كه با دشمنان كرد و پادشاهان كه كشت و ممالك كه گرفت، از یاد نرود؛ زیرا میدانست كه مردم از روی تنبلی و كمكاری در كار نقل خبر و ثبت حوادث سستی كنند و از آن غافل مانند." مسعودی هم از تاریخ همین را میداند و میگوید كه میخوانید. اگر دستكم در زمان بیهقی، توسل به كتابهایی برای برداشت میسر بوده، در نقل مسعودی، كه در اوائل قرن چهارم زیسته است، اشاره چندانی به كتاب نمیخوانیم؛ چنان كه مثل و نمونه او برای نگارش تاریخ، اسكندر است و نه حكمرانی از جهان اسلام! بدین ترتیب مورخان صدر اسلام و دیگر مورخان جهان تا دو سده پیش، جز بیان حوادث روزگار، نقش، نظر و مسئولیتی برای تاریخ مقرر نكردهاند و آن توهمی را كه امروز به صورت پیوستگی همه چیز عالم و آدم به تاریخ پراكندهاند، از اجزای سیاستهای جهان گردانان است كه پشت درهای بسته مراكز دانشگاهی وابسته به كلیسا و كنیسه تنظیم و توزیع میشود و آغاز و الزامی دارد كه بر زبان گزیدهترینشان به الحان و الوان مختلف گذشته است: "موضوع آلمان خیلی فرق دارد. آلمانها همواره در آن واحد از عهده هردو جنبه تاریخنویسی برآمدهاند: هم در تحقیق جزئیات بسیار ماهر بودهاند و هم نظریات كلان داشتهاند. درست است كه مومسن پس از مدتی درمورد كار درخشان خود، تاریخ روم، كمی به پوزشخواهی افتاد- چون به مرور زمان پنداشت ناشیانه نوشته است- ولی تاریخنویسی آلمان در نسل بعد مردانی چون ادوارد مایر بیرون داد كه قادر بود سراسر تاریخ باستان را از مأخذ اصلی بفهمد و بعد از او دیگر كمتر كسی از عهده این كار برآمد؛ بنابراین آلمانها همیشه ذوق و شوق تعمیم و مشاهده كل و فلسفه تاریخ را داشتهاند". درست در همینجا بار دیگر آن دم خروس پنهان ناشدنی بیرون میزند و معلوم میشود كه آلمانها در این مسابقه "تاریخ فهمی" و "تاریخیگری" از دیگران پیش افتادهاند و غولی چون "ادوارد مایر" زادهاند كه "قادر بوده است سراسر تاریخ باستان را از ماخذ اصلی بفهمد".اما اگر تورات را از نو مرور كنید، میبینید ـ همانطوركه نقدهای معتبر روشن ساخته ـ خود یهودیها هم تاریخ را تحریف كردهاند تا آن را با نظریه وحدانیت یهود از تاریخ ـ یعنی مشیت آسمانی یهوه خدای بی مثال در شكل دادن تاریخ امور بشر ـ وفق دهد. باری، این شكل دادن گذشته به فراخور فلسفه یك دین متعال، از كار روزنبرگ محترمتر و به همین جهت بسی هراسناكتر است... به كنه تحریفات هم نمیتوان پی برد. باستانشناسان توانستهاند داستان انجیل را از دیدگاه فنیقیها و فلسطینیها تا حدی بازنویسی كنند. از نوشتههای فنیقی و فلسطینی البته چیزی باقی نمانده است، اما آثار و قراین فرهنگ مادی و مذهبی آنها رفتهرفته از بقایای معابد و نقوش و امثالهم به دست ما رسیده است؛ برای نمونه در شمال سوریه، در محلی به نام رأسالشمره، لوحههایی از زیر زمین كشف شده كه قدمت آنها به قرن چهاردهم پیش از میلاد میرسد و حاوی اساطیر فنیقی زیادی است. بدین ترتیب باستانشناسان میتوانند قسمتی، نه تمامی، دعوی گذشته فنیقیها و فلسطینیها را بازیابند و نشان دهند كه محتویان انجیل را یكسره نباید باور كرد و باید به خاطر سپرد كه یهودیان این روایت را به خوردمان دادهاند. تصویری كه از روابط یهودیان و همسایگان آنها برای مسیحیان به میراث مانده سراپا از چشم قوم یهود است. حتی مسیحیان دشمن یهود هم نتوانستهاند از چنگ این تاریخ ساخته و پرداخته یهودی بگریزند. پس فاتح امتیاز بزرگی دارد، و یكی از چیزهایی كه مورخ باید مراقب باشد آن است كه قصه گذشته را منحصراً فاتح برای آیندگان نگوید." فاجعه آنجا بروز میكند كه مهار این "تاریخیگری" نوین را با تمام آلات و ادوات آن كه باستانشناسی، كاوش و شناسایی هنر جهان باستان، خطشناسی، زبانشناسی تاریخی، موزهداری، حراج عتیقه ودهها كرسی ایران، شرق، اسلام و هندشناسی است، به دست یهودیان میبینیم و كافی است در اسامی اشخاص و مراكزی دقت كنیم كه سردمدار این توطئه "تاریخیگری" نویناند و چه بیچاره مردمی باشند كه چون ایرانیان، ناگهان و در فاصلهای كمتر از هشتاد سال، دست و پایشان را به دهها و صدها رسن باستانپرستی و نیایش اجداد و باور "تاریخیگری" بستهاند. آنها فقط بر مبنای دادههای نادرست "تاریخیگری"، مثلاً جنس و نوع ساخت عصای دست داریوش را نشان عظمت و اقتدار او میدانند و با توسل به انبوهی حدس و گمان درباره تولید فنی و نقوش هنری آن، سراپای حكومت او را در دریایی از تواناییهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و مدیریت استثنایی باستان غرقه میكنند و اعتنایی به این نكته ندارند كه حاصل ملی تمام این تصورات هیچ است و حتی با فرض حداكثر صحت در این مفاهیم نیز تنها میتواند به بدیهیات غیر كارسازی بدل شود كه سلطه یك سیستم بسته متكی بر مدار سركوب را ثابت میكند كه نمیتواند برای اندیشمند امروز قابل اعتنا باشد؛ زیرا همین برآمدنهای مقتدرانه و فروریزیهای مسلم بعدی آنها كه هنوز هم پیاپی در زمان و در پیش چشم ما رخ میدهد، به توضیحی قانع كننده و به اصطلاح خودشان "علمی" نیازمند است كه هنوز به پیشسخن آن نیز نرسیدهاند. "اكنون برویم به سراغ مورخ. وی مانند مردم عادی معتقد است كه اعمال انسانی عللی دارد كه اصولاً قابل تشخیص است. اگر این پندار را نپذیریم، تاریخ و نیز زندگی روزمره ناممكن خواهد شد. وظیفه خاص مورخ است كه این علل را بازجوید. لابد فكر میكنید كه این امر مورخ را بر آن میدارد كه به جنبه جبری رفتار انسانی توجه ویژهای مبذول دارد؛ اما مورخ اختیار را رد نمیكند، مگر بر اساس این فرضیه ناموجه كه اعمال اختیاری فاقد علت است؛ ضمناً درباره مسأله اجتنابناپذیری هم خود را به زحمت نمیاندازد. مورخان مانند افراد دیگر، گاهی گرفتار لفاظی میشوند و رویدادی را "اجتنابناپذیر" میخوانند و حال آنكه مقصودی جز این ندارند كه پیوستگی عوامل، شخص را وا میدارد تا وقوع آن را سخت محتمل انگارد." بین این نوشته "كار" (Edward Hallett Carr ) و آن گفتار نقل شده از كتاب التفهیم بیرونی، كه در صدر این مقال آوردم، كمترین فاصلهای در بیان و نتیجهگیری وجود ندارد. "كار" هم مانند "ابوریحان" در تبیین "چیستی" و "چرایی" تاریخ جز لفاظی نمیداند و میكوشد بر ناتوانی و نادانی تاریخی سرپوششی از به اصطلاح "اما"ها و "اگر"ها بگذارد. در حقیقت "تاریخیگری" نه فقط بر درك تاریخی ما نیفزوده، بلكه جذابیت اندیشیدن به تاریخ را نیز از مردم گرفته است، آن هم درست در حالی كه مراكز تخصصی تاریخ، بسیار تاریك و دربستهاند و برای ورود به محفل آنها دانستن دهها اسم شب و عدد رمز را ضروری شمردهاند. مراكز "شناخت" تاریخی، مثلاً "ایرانشناسی" تنها حضور آن شخص و اندیشه و نظر تاریخی را رسمی میشناسند كه پیشاپیش با ارائه مقاله قابل عرضهای، خود را در یكی از نشریات رسمی وابسته، به اصطلاح "ثبت" كرده باشد و بدیهی است كه نشریات رسمی آنها هم آماده نباشند كه به نظریات مغایر "تاریخیگری" اعتنایی كنند و همین دور باطل، محافل همپیوند با "تاریخیگری" و "اصالتنژادی" و از این قبیل را به میزگرد جادوگران و حاضركنندگان "ارواح پیشینیان" شبیه كرده است: "چرا به تحریر این كتاب دستزدهام. نویسنده كه در اواخر دوره سرشار از خوشبینی ملكه ویكتوریا به دنیا آمده و در اوان عمر با پیش آمد جنگ جهانی روبهرو شده است، طی زندگانی خود از همانندیهای سرگذشت جامعه خویش با تجربیات جهان هلنی سخت به حیرت افتاده بود و تحقیق در این زمینه ركن عمده تحصیلاتش را تشكیل داد و همین جریان چند سؤال را در ذهن او برانگیخت: چرا تمدنها از بین میروند؟ و آیا تمدن غرب هم سرنوشت تمدن هلنی را در پیش دارد؟ از اینرو دامنه تحقیقاتش به درازا كشید تا شامل ماجرای انحلال سایر تمدنهای شناخته شده نیز بشود و بدین وسیله تسهیل بیشتری در كشف پاسخ سئوالاتش فراهم شده باشد. نویسنده سرانجام بررسیهای خود را به داستان تكوین و رشد تمدنها كشانید و بدینگونه بود كه كتاب "تحقیقی در باب تاریخ" نگاشته یافت."
توین بی نیز بدون اندك موفقیتی، در توضیح و تبیین "تاریخیگری" وامانده است و كتاب كوچك "تحقیقی در باب تاریخ" او مسلم میكند كه چنین تحقیقی، كه مؤید هدفهای آنان باشد، نامیسر است؛ زیرا تاریخ قابل بازسازی و بررسی نیست و عوامل و ابزار لازم برای تحقیق علمی را ندارد و مبتدیترین ابهامات آنجا بروز میكند كه نمیدانیم این پروفسورهای عالی مقام، كه خود را مشغول و مسئول "شناخت" تاریخ معرفی میكنند، به چه دلیل پروفسورند، زیرا هنوز هم هیچ ابهامی از تاریخ و رفتارهای مرتبط با آن را نگشودهاند و آنچه راتا بهحال از آنان دیدهایم، جز افزودن كوهوار قصههای جدید بر همان قصههای پیشین مانده از جهان باستان نیست. چنین است كه در میان این دو سرگردانی دیرینه و نوپیدا، نگاه متین قرآن به تاریخ را، بدون هرگونه حشوی، مستقیم و محكم میبینیم و اشارههای عام فراوانش به سرنوشت جوامع را آسانترین راه دسترسی به رمزگشایی تاریخ میشناسیم. "ولكل امة اجل فاذا جاء اجلهم لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون" و جوامع در زمانی معین، بدون ساعتی تأخیر و تعجیل، فرو میریزند." قرآن بدون اعتنای معین به حوادث و اشخاص، تاریخ و رخدادهای مرتبط با آن را از اجزای تربیتی همانند دیگر مدارج و مناسك سالمسازی محیطهای تاریخی میشناسد. قانونمندی تاریخ در قرآن، تعریف مشخص، تغییرناپذیر و پیامی واضح و معین دارد: قدرتها ومدعیان فانیاند، حاكم بر سرنوشت آدمیان نیستند و بیشتر نمایشی از ناكامی كجاندیشی و كجاندیشان شمرده میشوند، آنگاه كه جایگاه خویش را گم میكنند و علم طغیان برمیدارند و این برآمدن و فروریزی، چنانكه قرآن میگوید، سرنوشتی است حاصل سرشت و مشیتی معین كه قرآن به عبرتآموزی از آن دعوت میكند:
"قد خلت من قبلكم سنن فسیروا فی الارض فانظروا كیف كان عاقبة المكذبین* هذا بیان للناس وهدی و موعظة للمتقین"
این روشها نزد پیشینیان نیز متداول بود؛ پس بر زمین گذر كن و بنگر كه بر نفی كنندگان چه گذشت. حاصل این كار، آگاهی مردم و راهنمایی نخبگان است. بدین ترتیب قرآن برای بیان تاریخ تنها یك روشمندی میشناسد: معلوم كردن بیحاصلی كجاندیشی در تجربههای مكرر قومی و فردی كه به طلوع و غروب تجمعها، اقوام و افراد میانجامد. از دیدگاه قرآن، تاریخ پدیده پیچیدهای نیست و میگوید كه جوامع انسانی نیازمند تربیت است و خداوند برای هدایت آنها نمایندگان و رسولانی میگمارد، رسولان تبعیت نمیشوند و جوامع فرو میریزد. عامل انحطاط در این چرخه، هیچ یك از پدیدههای تاریخی شناخته شده در "تاریخیگری" مدرن نیست. در اینجا فرمبندی جوامع انسانی، موكول به پیش نیاز پذیرش محدودیتها و آمادگی تبعیت از فرامین است. "مؤمن" اندازه و وظایف خود را در مجموع خلقت میشناسد، به سازمان دهنده هستی تسلیم است و در مدارج تطابق خویش با جمع و در رعایت حقوق عمومی، میتواند تا حد یك "متقی" هم صعود كند. قرآن با صراحتی بینظیر، هر جامعهای را كه استعداد ادراك فرستاده پیشاهنگ و راهگشا را نداشته باشد، محكوم و حتی مستحق افول و سقوط میشمارد! "و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جائتهم رسلهم بالبینات و ما كانوا لیؤمنوا كذلك نجزی القوم المجرمین* ثم جعلناكم خلائف فیالارض من بعدهم، لننظر كیف تعلمون"بسیاری از ستمكاران پیشین، گرچه راهنمایی میشدند، ولی پذیرنده نبودند، پس نابود شدند و جزای جرم خود را دیدند. اینك شما جانشین آنها شدهاید. ببینیم چه آموختهاید؟ چنین برخورد قاطعی با ظالمان، سركشان، نپذیرندگان، فاسقان و نیز مدعیان و نورسیدگان، در مبدأ و معنای خود، بها دادن به "نقش" و نه "نفس" آدمی است. قرآن در موارد و مقاطع متعدد، بر سرنگونی و سرنوشت نامطلوب گذشتگان اشاره دارد و یادآوری میكند كه بقایای جوامع گذشته تصویر آموزندهای از سرانجام مردمی است كه از بیحاصلی روشهای نادرست عبرت نمیگیرند. قانون بقای قرآن برمدار سعی مادی و گسترش فنی و توانایی تولید نیست. برای قرآن سركشترین بندگان، گرچه مانند فرعون بالاترین امكانات را در اختیار داشته باشد، اما شایستهترین نمونه برای نمایش حقارت ذاتی طغیان كننده است.
"و كم اهلكنا قبلهم من قرن هل تحس منهم من احد أو تسمع لهم ركزا" چهسان از میان رفتند، صدایشان برید و اثری از احدی از آنها پدیدار نیست. نظارت الاهی بر رفتارهای اجتماعی انسان كه غالباً و سرانجام و ناگزیر به اجرای "قانون حذف" از سوی خداوند میانجامد، بهصورتی پیاپی و منظم در سراسر جهان و در تمام زمانها صورت گرفته است. این "قانون حذف"، هم در ابعاد محلی، ملی، منطقهای و هم در سطح جهان قابل دیدار و پیگیری است. ما در صدسال گذشته، در سطح ملی، شاهد فروریزی دو سیستم مقتدر قاجاریه و پهلوی و در سطح جهان نیز ناظر بیسرانجامی قدرتهای بزرگی مانند: عثمانی، فاشیسم هیتلری، روسیه شوروی و نیز ظهور قدرتهای تازهای چون چین، ژاپن و امریكا بودهایم. آن سقوط سریع و مطلق و آموزنده كه در پیش چشم ما شامل سیستم سلطنت محمدرضا شاهی شد، از نظر خداوند منظر و مكتبی برای فراگیری، عبرت و پرهیز از ستمكاری است كه غالباً نادیده گرفته میشود. "و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القری و هی ظالمة ان اخذه الیم شدید* ان فی ذلك لایة لمن خاف عذاب الاخره"
عقوبت خدا بر مردمی كه ستم میكنند، دردناك و نیرومند و نشانهای برای مردمی است كه از چنین سرانجامی خوف میكنند.
آنگاه تذكر مستقیم قرآن، شائبه بازیچه پنداشتن چنین عروج، سقوط، عزت و ذلتهای پیاپی را مردود میكند و با برقراری پیوند میان حال، گذشته و آینده، مسیر عبور آدمی در كل ماجرای هستی را به صورتی تردیدناپذیر وابسته به یكدیگر و صرفاً به قصد تربیت و هدایت نشان میدهد و در همهجا سقوط را همسان و همشأن هلاكت میگیرد.
"افلم یهد لهم كم اهلكنا قبلهم من القرون یمشون من مساكنهم ان فی ذلك لایات لاولی النهی" آیا از هلاك شدگان پیشین، كه اینك در جای آنها قرار دارید، عبرت نمیگیرید؟ برای اهل معرفت در این مطلب نشانهها است.
از دیدگاه قرآن، اجتماع مؤمنانه، وارسته و غیر متجاوز بشری، چنانكه آرزوی پیامبران بوده است، تحقق نیافته و صورتبندی جهان را به ستیز مستمر میان "صلحا" و "فجار" منحصر دیده است. ستیزهای كه حكایت از اختلاف فهم در مظاهر هستی میكند، نه اختلاف سطح در ظواهر زندگی. آموزندهترین مطلبی كه از پیام قرآن میتراود، استقرار حركت تاریخ بر مدار تقوا و تربیت است و نشانهای از تأثیر اقتصادی و طبقاتی بر روند رخدادهای جوامع در قرآن نمیبینیم، آنچه را قرآن عامل سقوط میشناسد، كفر، سركشی و عدم توجه به دستوارت فرستادگان الاهی، بدون طبقهبندی افراد و جوامع است و به صراحت تذكر میدهد كه فقط مردم و اقوام نیكوكار از سرانجام سقوط در امان هستند.
"و ما كان ربك لیهلك القری بظلم و اهلها مصلحون"
و ممكن نیست خداوند مردمی صالح را به سرنوشت ظالمین دچار كند.
بدین ترتیب در قرآن مراتب و مقام تاریخی تمام اقوام روی زمین منوط و موكول به ایمان الاهی و پرهیز از قدرتنمایی، گردنكشی و كفر است. در حقیقت پیام قرآن از مبدأ و بنیان واضح، قاطع و از روشنی در بیان تاریخ برخوردار است. پیش از تبدیل بندگان به موجودات منظبط، كه تجمع خردورزانه و سالم جمعی با اجزای آن میسر شود، گویی تاریخ آدمی آغاز نمیشود و صعود و سقوط اقوام، به تذكر و یادآوری مكرری میماند كه دریافت پیامی را سهلتر كند. قرآن معتقد است كه رهایی انسان آنگاه میسر است كه قادر به درسآموزی و تجربهاندوزی عام از این صعودها و سقوطهای مكرر شود و به روشنی چنین تذكر میدهد:
"ولو شاء ربك لجعل الناس امة واحده و لا یزالون مختلفین الا من رحم ربك و لذلك خلقهم" اگر اراده خدا بود تمام مردم امت واحدهای میشدند. اما اختلاف بین شما، جز آنان كه شامل مرحمتاند، باقی و برقرار میماند. زیرا كه هدف از خلقت همین است. این نگاه به تاریخ، چنانكه خواندیم، در سراسر حیات فرهنگی نخبگان، مورخان و جامعهشناسان اسلامی نیز برقرار بوده و توجه كنونی به تاریخ بهعنوان یك مدار پیشرفت یا پسماندگی مسلم، براساس رشد ابزار تولید و علم و تنشها و كنشهای طبقاتی از مكاتب هدفمند و جدید غربی است. بطلان این نظریه جدید، كه پیشرفت تاریخی را موكول و منحصر به رشد صنعتی و مادی میداند، اینك در هستی متجاوز غربیان پدیدار است كه بهرغم تواناییهای غولآسای تكنیكی و پیشرفتهای فنی و علمی متعالی، بهصورت عامل و ابزار تجاوزات عام جهانی درآمدهاند و لاجرم به سقوط كاملی، از آن قماش كه گردنكشان پیشین را شامل شد، كشانده خواهند شد تابشر باردیگر برای تدارك تجمعی موجه و ممكنتر، به تجربهای دیگر روی آورد و هدف خلقت، كه تربیت بشر برای همزیستی و فهم فلسفه سلامت جمعی است، تحقق یابد.
در باور عمومی و امروزین، بهرغم ظواهر مترقی و مرفه عالم، ضرورت تجدید بنای محیط خانوادگی، بومی، قومی، ملی، بینالمللی و اقرار به ناكامی آدمی در تسلط به نفس و سازماندهی قوانین نوتری برای زندگی جمعی، اندیشه و دغدغه عمومی است. در اوضاع كنونی نیاز به بازسازی و حتی تخریب عمدی، واقعیتی انكارناپذیر است. با نگاه قرآنی هنوز هم در جهان، صورتبندی تاریخی حضور اجتماعی بشر آماده نیست و سركشی، زیادهطلبی و برتریطلبی، جوامع را به سقوط و نه اعتلا میكشاند. آنچه را اینك بهعنوان "تاریخ" بیان میكنیم، در حقیقت جز طرح "قصصی" از ناكامی عمومی در مقوله همزیستی و هدایت نیست؛ هرچند كه آدمی در رشد صنعتی وتكنیكی و تسلط بر علوم بهطور نسبی كامیاب بوده است. قرآن پیشرفت تاریخی، بهصورت ساخت وسایل و تدارك و تنظیم برنامههایی به قصد سلطه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی بر دیگران را، هر اندازه نیز كه از تواناییهای متنوع سازندگان آن حكایت كند، تنها برای تمثیل بیحاصلی آن معتبر میشمارد. در چنین چشماندازی، آیا بالیدن و نازیدن به آنچه احتمالاً زمانی داشتهایم و به فرمان الاهی فروریخته، لختهای از عقل خونآلود و بسته "تاریخیگری" و باستانستایی غیرعاقلانه و مصنوعی و كودكانه كنونی نیست؟ "فلما نسوا ما ذكروا به، فتحنا علیهم ابواب كل شیء، حتی اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون* فقطع دابرالقوم الذین ظلموا و الحمدلله رب العالمین" وقتی تذكرات را فراموش كردند، تمام درها را بر آنان گشودیم تا بدان دلخوش ومغرور شوند و به ناگاه ریشه ستمشان خشكیده شد و ستایش، سزاوار خدای عالیمان است. وقت است كه تلقینات جامد "تاریخیگری" نشت كرده از میان شیوههای ضد تمدنی مراكز نوكلیسایی و نوكنیسهای را به دور اندازیم، وقت است كه از توجه به ظواهر مادی، كه مصنوعاً بنیان و بیان تاریخی به آن دادهاند، فاصله بگیریم و با تبعیت از فرامین پیامبران به برقراری چنان مقرراتی بیندیشیم كه پیششرط حركت مترقی تاریخ است.
پرسش بزرگ، بقای درازمدت آموزههای سه پیامبر بزرگ الاهی، در میان هیاهوی مداوم این صعودها و سقوطها است. از معبد گردانان مصر، یونان و روم تا پیروان خدایان مایا، آزتك، بابل، آشور، ایلام و معتقدان به یاسای مغول و شمنهای اندرزگوی چین، خاور دور، آسیای جنوبشرقی، ژاپن و هند تا لیبرالیسم، سوسیالیسم، فاشیسم و مكاتبی چون: نیهیلیسم، راسیسم و اگزیستانسیالیسم تا هزاران قدرت بومی، محلی، منطقهای، جهانی و همراه و همسو با آنان و كوهی از كتاب، رساله، مانیفست و مدرك، هر یك جز به قدر كورسوی مختصر كوتاه مدتی در روند تجربی حیات انسان دوام نیاوردند و به زمان ما، از سوسیالیسم جز گورهای جزایر گولاك و از لیبرالیسم جز موشكهای كروز پرتاب شده به دهكدههای عراق و افغانستان، در وجدان بیداران جهان ردی نمانده است. اما معتقدان به آموزههای الاهی، یهودیت و مسیحیت و اسلام و پایگاههای پرستش خداوند در كنیسهها، كلیساها، مساجد و نیز دستورات مندرج در تورات، انجیل و قرآن، در میان آوار این همه قدرت فرو ریخته و اجساد این همه اندیشههای باطل، استوار و پابرجایند، صبورانه راه تربیت انسان را میپویند و مؤمنان را به برقراری نظم و امنیت الاهی، این تنها مسیر بازمانده در پیش پای انسان، دعوت میكنند. اینك تجربه دراز مدت، بطلان گزینههای غیر الاهی برای پیشرفت را اثبات كرده و بشر شاهد فروپاشی و بیحاصلی پیاپی مكتب و ممكنات مدعیان راهگشایی زمینی و نیز استقامت و اصالت بیبدیل دعوتهای دیرین انبیا است. اینك دیگر راه قابل عبوری، جز توسل به آیات و دستورات الاهی و استقرار در محكمترین سفینه نجات، یعنی قرآن برای مردم جهان باقی نمانده است.
نویسنده:ناصر پورپیرار
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست