دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
ادبیات آزاد یا متعهد؟
جهان ما جهانی است كه در آن هم «التزام » و هم «عدم التزام » - تعهد و عدم تعهد – هر دو ، مورد تحسین واقع می شوند ؛ چه در هنر و چه در سیاست . التزام به چه چیز؟ و عدم التزام به چه چیز؟ «كشورهای غیر متعهد » از كدام تعهد می گریزند و «ادبیات متعهد» نسبت به چه چیز تعهد دارد؟ و «آزادی » در عبارت «اقتصاد آزاد » به چه معناست ؟ كلمه های آزادی و برابری را، هم بر سر در زندان ها می نویسند و هم بر سر در معابد بازرگانی . این جمله از من نیست ، از كامو۱ ست و او در ادامه همین جمله می نویسد:
با این همه به فحشاء كشاندن كلمه ها با عواقب آن همراه است. ۲ ما امروز شاهد عواقب همان امری هستیم كه كامو می گفت ؛ به فحشا كشاندن كلمات . هیچ كلمه ای دیگر در شان حقیقی خویش واقع نیست و در فرهنگ رسانه ای ، هر كلمه ای بر انواع و اقسام معانی متضاد دلالت دراد . آنان كه خریداران چیزی جز «ادبیات مرسوم » نیستند، با كینه و غیظ ، جملاتی از این قبیل را كه خواندید به دور می افكنند و از هر آنچه «خلاف آمد وضع موجود » باشد می گریزند . اما به راستی فی المثل میان «بازار آزاد » با «آزادی و عدالت » چه نسبتی است كه این كلمه را در هر دو جا به كار می برند؟ كامو پاسخ می دهد: آنچه امروز بیش از هر چیز مورد بهتان قرار گرفته ، ارزش آزادی است ... ۳
و بعد با اشاره به سخنان بعضی دیگر می افزاید :
اگر حماقتهائی تا این حد رسمی ممكن است بر زبان بیاید از آن روست كه در مدت صد سال ، جامعه بازرگانی از آزادی كاربردی انحصاری و یك جانبه داشته است . یعنی آزادی را به منزله حق تلقی كرده ، نه تكلیف ، و از آن باك نداشته است كه تا حدی توانسته ، آزادی اصولی را در خدمت بیداد عملی بگمارد پس چه جای شگفتی است اگر چنین جامعه ای از هنر نخواهد كه ابزار آزادی باشد، بلكه بخواهد كه مشق خطی باشد بی اهمیت و وسیله ساده سرگرمی؟ در مدت ده ها سال عده زیادی از مردم ، كه به خصوص غم پول داشته اند ، هواخواه این رمان نویسان دنیا دار یعنی بر ارزش ترین هنرها بوده اند ؛ هنری كه اسكار وایلد، با در نظر داشتن خودش پیش از رفتن به زندان ، درباره اش می گفت كه بدترین عیب ها سطحی بودن است . ۴
اعتراض كامو متوجه تمدنی است كه در آن اخلاق بورژوازی حاكم شده و «خدای پول » است كه پرستیده می شود – عین این تعبیر «خدای پول » را خود او دارد- و این سخن البته عین همان حرفی نیست كه ما می خواهیم بگوییم . كامو اگر چه یك سوسیالیست تمام عیار نیست ، اما این اعتراض را از نظرگاه یك سوسیالیست عنوان كرده است و به همین علت ، نگارنده این مقاله هماره اكراه داشته است از آنكه در اثبات مدعیات خویش ، به بزرگان مغرب زمین متوسل شود.
كامو می گوید كه جامعه بازرگانی ، آزادی را به مثابه «حقی از آن خویش » تلقی می كند نه «تكلیفی در برابر دیگران » و این سخن است كه نگارنده را جذب كرده است : اختیار و آزادی انسان فراتر از آنكه حق او باشد ، تكلیف اوست . ما می گوییم «تكلیف در برابر خدا» ماكسیم گوركی ۵ در «هدف ادبیات » می گوید «تكلیف در برابر مردم » ... و كامو می گوید: «شاعر ملامتی » [یا شاعر ملعون ] كه زاده جامعه ای تجارت – پیشه است ... سرانجام از نظر اندیشه كارش بدین تحجر می رسد كه می پندارد فقط در صورتی هنرمند ، هنرمندی بزرگ است كه به مخالفت با جامعه خود ، جامعه هر چه باشد ، برخیزد. این فكر در اساس خود درست است كه هنرمند واقعی نمی تواند با جهانی كه خدایش پول است همگام شود، اما نتیجه ای كه از آن می گیرند یعنی این كه هنرمند باید مخالف هر چیزی بطور كلی ، باشد درست نیست . بدینگونه بسیاری از هنرمندان ما آرزو دارند كه «ملامتی » شوند ، اگر چنین نباشند وجدانشان ناراحت است ، و می خواهند كه هم برایشان كف بزنند، هم سوت بكشند. ۶
آیا آزادی هنرمند در مخالف خوانی همیشگی است ؟ آیا آزادی او در نفی همه ایدئولوژی ها و اخلاق است ؟ كامو می گوید: هنرمند این عصر از بس همه چیز را طرد می كند، حتی سنت هنری خود را ، می پندارد كه می تواند قواعد خاص خود را بیافریند و سرانجام گمان می كند كه خداست . با این تصور می پندارد كه شخصا می تواند واقعیت خود را نیز بیافریند. با این همه آنچه دور از جامعه می آفریند آثاری است صوری و انتزاعی . به عنوان تجربه ، ایجاد كننده هیجانی هست ، اما از باروری ، كه خاص هنر واقعی است و رسالت هنرمند گردآوری و تحصیل آن است ، عارس است . ۷
آزادی هنرمند در «درك تكلیف » اوست نه در «نفی و طرد التزام به همه چیز» و البته این التزام باید از درون ذات بیرون بجوشید نه آنكه از بیرون سایه بر وجود هنرمند بیندازد. در اینجا عدم تعهد همان قدر بی معناست كه اجبار، یعنی همان طور كه هنرمند را نمی تواند مجبور كرد، خود او نیز نمی تواند از تعهد درونی خویش بگریزد. و هر تعهدی خواه ناخواه ملازم با تكلیفی است متناسب آن ، و به این اعتبار ، هیچ اثر هنری نمی توان یافت كه صبغه سیاسی نداشته باشد. جورج ارول ۸ در این باره می گوید : هیچ كتابی از تعصب سیاسی رها نیست . این عقیده كه هنر باید از سیاست بركنار بماند، خودش یك گرایش سیاسی است . ۹ هنرمند موجد یك هیجان میرا و یك تفنن زود گذر نیست و این سخن نیز درست نیست كه هنرمند را فقط صاحب رسالت اجتماعی بدانیم . و نگارنده اگرچه از به كار بردن كلمه «رسالت » در این موقع و مقام اكراه دارد، اما ناگزیر باید بگوید كه اگر برای هنرمند قائل به یك رسالت اجتماعی هستیم و او را نسبت به آن ملتزم می دانیم ، این التزام باید عین وجود شخصی و فردی او باشد ، و اگر نه اثری ارزشمند و جاودان خلق نخواهد شد.
كلمه «رسالت » نیز از آن كلماتی است كه از موقع و مقام خویش خارج شده و هر جایی شده است . كلمه «رسالت » شأنیتی دارد كه اطلاق آن جز در مقام انبیای مرسل جایز نیست و البته چه بسا كه این سخن نگارنده نیز در روزگار «تعمیم نبوت » مضحك باشد- كه باكی نیست. رسالت هنر و ادبیات چیست ؟ هنر و ادبیات باید ملتزم باشند و یا آزاد؟ ... و اصلا در روزگاری كه «آزادی قلم » از سنخ آزادی جنسی و اقتصاد آزاد است ، این پرسش ها به چه كار می آیند؟
«آزادی » میان ما و آزادانگاران مشترك لفظی است و چه بسا كه این دو آزادی در ظاهر نیز مشابهت هایی با یكدیگر داشته باشند. آن آزادی كه می گویند، «رهایی از هز تقیید و تعهدی » است و این آزادی كه ما می گوییم نیز «آزادی از هر تعلقی » است . تفاوت در آنجاست كه ما حقیقت انسان را در خلیقه اللهی او می جوییم و بنابراین «انسان كامل » و «عبدالله » را مشترك معنوی می دانیم ، اما آنان بندگی خدا را نیز از خود بیگانگی می دانند. در این صورت ، اگر برای بشر قائل به حقیقتی فردی یا جمعی نباشند كه با رهایی از تقییدات و تعهدات به آن رجوع كند، در واقع انسان را به «خلا» احاله داده اند و به «هیچ »؛ و چه تفاوتی می كند كه این یك «هیچ فلسفی » باشد و یا یك «هیچ حقیقی» ؟ این «هیچ» شاید «محال فلسفی » نباشد اما «محال حقیقی » است و انسان امروز این محال حقیقی است و آن سان كه او – به مثابه انسان – می خواهد زیست كند ، باز هم محال حقیقی است . چگونه می توان انسان بود و چون حیوان زیست ؟ چگونه می تواند خلیفه الله بود و خود را از جرگه حیوانات محسوب داشت ؟ انسان امروز بر یك «فریب عظیم » می زید و بزرگ ترین نشانه این حقیقت آن است كه خود از این فریب غافل است ؛ می انگارد كه آزاد است ، اما از همه ادوار حیات خویش دربند تر است ؛ می انگارد كه فكر روشنی دارد، اما از همه ادوار حیات خویش در ظلمت بیش تری گرفتار است.
آزادی در نفی همه تعلقات است جز تعلق به حقیقت ، كه عین ذات انسان است . وجود انسان در این تعلق است كه معنا می گیرد و بنابراین ، آزادی و اختیار انسان تكلیف اوست در قبال حقیقت ، نه حق او برای ولنگاری و رهایی از همه تعهدات . و مقدمتا باید گفت كه هنر و ادبیات نیز در برابر همین معنا ملتزم است .انسان مختار است اما آزادی اش مقدم بر حقیقت و عدالت نیست ، و اگر چنین باشد ، پس آزادی «حق» انسان نیست ، «تكلیف » اوست . آنان كه آزادی را به مفهوم «عدم تقید» می گیرند و این آزادی را حق خویش می دانند، چه بدانند و چه ندانند از آن جهت دیگران را نیز ملتزم به همین اعتقاد می خواهند كه انگار خود را عین حقیقت و عدالت فرض كرده اند. اگر انسان فطرتا نسبت به حقیقت و عدالت متعهد نبود و قضاوت هایش بر این دو مقوله ما تقدم اتكا نداشت ، هرگز اصراری نداشت كه دیگران را نیز به راه خویش دعوت كند. برای انسان محال است كه به شیطان «ایمان » بیاورد؛ او «فریب » شیطان را می خورد و در این معنا سری عظیم نهفته است كه اهل فریب درنمی یابند.
آزادی حق انسان نیست ، بلكه تكلیف اوست در برابر حقیقت و عدالت ، و البته در این گفتار نیز مسامحه ای بسیار وجود دراد ، چرا كه آزادی در حقیقت خویش مقابله ای با حقیقت و عدالت و یا تعهد ندارد و اگر حقیقت آزادی ظهور می یافت همه دعواها از میان بر می خاست . این دعواها از سر جهل نسبت به حقیقت آزادی است كه «حریت » است . حریت شمس آسمان «عدم تعلق » است و آن آزادی كه در جهان امروز می گویند متناظر معكوس این عدم تعلق است . در این مقام ، ثنویت و تقابل میان خالق و مخلوق و جبر و اختیار از میان بر می خیزد و بل امر بین الامرین ۱۰ محقق می شود كه مقام انسان كامل است و مقام مظهریت كامل انسان نسبت به حقیقت و عدالت . به این معنا، دین كه راه حقیقت و عدالت است مقدم بر آزادی است. پس آنان كه آزادی را مقدم بر دین می دانند دو اشتباه بزرگ كرده اند : یكی آنكه از آزادی مفهومی در مقابل حقیقت و عدالت اعتبار كرده اند و دیگر آنكه آزادی را عین ذات انسان گرفته اند ، اما دین را نه. در قرآن آیه حیرت انگیزی وجود دارد كه منشأ این اختلاف را بیان می كند: بل یرید الانسان لیفجر امامه . ۱۱ انسان می خواهد كه پیش رویش را پاره كند تا هیچ چیز او را نسبت به آنچه به انجام آن متمایل است محدود و مقید نكند. چیست آنچه كه مانع این آزادی بلاشرط است و انسان دلش می خواهد كه آن را بردرد و از سر راه خویش بردارد؟
من در مقام تفسیر قرآن نیستم و بنابراین ، از آنكه به شیوه مفسران ورود در بحث پیدا كنم پرهیز دارم ، اما انسان برای تسلیم در برابر این معنای آزادی – كه اكنون معمول است – طبع و طبیعت و فطرت و حتی جامعه خویش را سد راه خواهد یافت . جامعه و عادات و سنن اجتماعی اجازه نمی دهند كه انسان به طور غیر مشروط به همه مقتضیات ولنگاری خود دست یابد. نه فقط جامعه ، كه طبع انسان نیز ، در طول مدت ، از این «رها بودن» دلزده می شود و دیر یا زود این صورت از آزادی را پس می زند، چنان كه یكی از علل رویكرد غربیان به معنویت در این سال ها همین است كه بسیاری از مردم به «آخر خط » رسیده اند و نه طبع ، كه طبیعت وجود انسان نیز تحمل این صورت از آزادی را ندارد و به اشباع می رسد و بعد از اشباع تمام ، به «غثیان ». فطرت هم كه متعلم است به «تعلیم ازلی اسما» ، و تجربه روسیه در قرن اخیر نشان داد- و تجربه غرب در سال های آینده نشان خواهد داد- كه مردم را جز برای مدتی كوتاه بر غیر طریق فطرتشان نمی توان واداشت ؛ و همه این محدودیت ها به ماهیت انسان و یا حقیقت انسانیت رجوع دارد كه نقیض آن تعریفی است كه عقل متعارف غربی و غرب زده از انسان دارد. تعریف بشر امروز از انسان با حقیقت آنچه كه هست تعارضی كامل دارد و بنابراین ، زیستنش آن سان كه خود می پسندد محال است – محال منطقی . او اگر چه می خواهد كه موانع ولنگاری خویش را از سر راه بردارد، اما موفق نمی شود ، چرا كه این موانع از وجود حقیقی خود او منشا گرفته اند. با آن آزادی كه بشر امروز طلب می كند، انسان صید دام اهوای خویش می شود و انتظار می برد كه همه عالم نیز با او در جهت رسیدن به این مطلوب همراهی كند – كه نمی كند، چرا كه زیستن آن سان كه او می خواهد ، بر این سیاره و در این عالم كه از قضا «عالم امكان » نام گرفته ، محال است . گریز از این محال – كه همان ابسورد ۱ است – و غلبه بر آن ، جز با ایمان مذهبی میسر نیست كه نیست . انسان هایی بیدار سراسر سیاره این طرفه اكسیر را یافته اند و با آن بر خمودگی و انفعال كه از تبعات لازم محال انگاری است غلبه كرده اند و هر جا كه چنین شده ، طلسم شیطان اكبر نیز شكسته و یا دیر و زود خواهد شكست.
تعلق به اسباب نیز كه از لوازم زندگی جدید بشر است – و به یك معنا تمدن امروز تمدن ابزار و اسباب است – با این طرفه اكسیر علاج خواهد شد و انسان از تعلق به اسباب نیز خواهد رست . با آن آزادی كه غربی ها می گویند. انسان برده اهوای خویش می شود و با این آزادی – كه حریت است – از تعلق به ابزار نیز كه اعم صورت های بردگی در روزگار ماست ، می توان آزاد شد. و اما در باب «ادبیات » اگرچه سخن بسیار است ، اما هر چه هست ، باید پذیرفت كه ادبیات مصطلح هم شأنی از شئونی است كه انسان در آن متحقق می شود و بنابراین ، همه تحولاتی كه برای بشر رور خواهد نمود خواه ناخواه فلسفی با اومانیسم، از لحاظ اقتصادی با روح سرمایه داری و مناسبات همراه با آن و از لحاظ سیاسی با ماكیاولیسم ۱۲ تعین یافته است ، بشر تازه ای به ظهور رسید كه افق خاك منظر نظرش را پر كرده بود و از عالم فقط به آن چیزی اعتنا داشت كه می توانست راه تصرف تكنولوژیك او را در طبیعت هموار كند. با انقلاب اسلامی عصر این بشر به تمامیت رسیده و انسانی دیگر پای به عالم ظهور نهاده است كه طرحی نو درخواهد انداخت و عالمی دیگر بنا خواهد كرد و از مقتضیات این عالم جدید كه طلیعه آن ظاهر شده ، یكی هم آن است كه ادبیات و هنر دیگری پای به عرصه تحقق خواهد نهاد.
پانوشت:
۱- Albert Camus (۶۰-۱۹۱۳) ؛ نویسنده فرانسوی متولد الجزایر- و.
۲- خطابه كامو بعد از دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۵. به نقل از: تعهد كامو، مصطفی رحیمی (گزیده و ترجمه ) ، آگاه ، تهران ، ۱۳۶۲ ، صص ۷۹ و ۸۰ – و.
۳- تعهد كامو، ص ۸۰-و.
۴- تعهد كامو، ص ۸۰- و.
۵- Maksim Gorky (۱۹۳۶-۱۸۶۸)؛ نویسنده روسی –و.
۶- تعهد كامو، صص ۸۲ و ۸۳ – و.
۷-تعهد كامو، ص ۸۳ – و.
۸- George Orwell (۵۰-۱۹۰۳)؛ نویسنده انگلیسی كه «قلعه حیوانات » و «۱۹۸۴ » از رما ن هاس مشهور اوست –و.
۹- جورج ارول، صالح حسینی ، نیلوفر، تهران ، ۱۳۶۹، ص ۹.-و.
۱۰- امام صادق (ع) . محمد بن یعقوب كلینی ، اصول كافی ، ۴ ج. سید جواد مصطفوی ، فرهنگ اهل بیت ، تهران ، بی تا، ج ۱، كتاب «التوحید » ، باب «الجبر و القدر » ، ص ۲۲۴.-و.
۱۱- قیامت / ۵
۱۲-Machiavellisme مشرب سیاسی نیكولو ماكیاولی (۱۵۲۷-۱۴۶۹) كه سیاست را منتزع از اخلاق می داند و معتقد است كه استفاده از حیله و فریب برای رسیدن به قدرت سیاسی و حفظ آن مجاز است .-و.
شهید سید مرتضی آوینی
با این همه به فحشاء كشاندن كلمه ها با عواقب آن همراه است. ۲ ما امروز شاهد عواقب همان امری هستیم كه كامو می گفت ؛ به فحشا كشاندن كلمات . هیچ كلمه ای دیگر در شان حقیقی خویش واقع نیست و در فرهنگ رسانه ای ، هر كلمه ای بر انواع و اقسام معانی متضاد دلالت دراد . آنان كه خریداران چیزی جز «ادبیات مرسوم » نیستند، با كینه و غیظ ، جملاتی از این قبیل را كه خواندید به دور می افكنند و از هر آنچه «خلاف آمد وضع موجود » باشد می گریزند . اما به راستی فی المثل میان «بازار آزاد » با «آزادی و عدالت » چه نسبتی است كه این كلمه را در هر دو جا به كار می برند؟ كامو پاسخ می دهد: آنچه امروز بیش از هر چیز مورد بهتان قرار گرفته ، ارزش آزادی است ... ۳
و بعد با اشاره به سخنان بعضی دیگر می افزاید :
اگر حماقتهائی تا این حد رسمی ممكن است بر زبان بیاید از آن روست كه در مدت صد سال ، جامعه بازرگانی از آزادی كاربردی انحصاری و یك جانبه داشته است . یعنی آزادی را به منزله حق تلقی كرده ، نه تكلیف ، و از آن باك نداشته است كه تا حدی توانسته ، آزادی اصولی را در خدمت بیداد عملی بگمارد پس چه جای شگفتی است اگر چنین جامعه ای از هنر نخواهد كه ابزار آزادی باشد، بلكه بخواهد كه مشق خطی باشد بی اهمیت و وسیله ساده سرگرمی؟ در مدت ده ها سال عده زیادی از مردم ، كه به خصوص غم پول داشته اند ، هواخواه این رمان نویسان دنیا دار یعنی بر ارزش ترین هنرها بوده اند ؛ هنری كه اسكار وایلد، با در نظر داشتن خودش پیش از رفتن به زندان ، درباره اش می گفت كه بدترین عیب ها سطحی بودن است . ۴
اعتراض كامو متوجه تمدنی است كه در آن اخلاق بورژوازی حاكم شده و «خدای پول » است كه پرستیده می شود – عین این تعبیر «خدای پول » را خود او دارد- و این سخن البته عین همان حرفی نیست كه ما می خواهیم بگوییم . كامو اگر چه یك سوسیالیست تمام عیار نیست ، اما این اعتراض را از نظرگاه یك سوسیالیست عنوان كرده است و به همین علت ، نگارنده این مقاله هماره اكراه داشته است از آنكه در اثبات مدعیات خویش ، به بزرگان مغرب زمین متوسل شود.
كامو می گوید كه جامعه بازرگانی ، آزادی را به مثابه «حقی از آن خویش » تلقی می كند نه «تكلیفی در برابر دیگران » و این سخن است كه نگارنده را جذب كرده است : اختیار و آزادی انسان فراتر از آنكه حق او باشد ، تكلیف اوست . ما می گوییم «تكلیف در برابر خدا» ماكسیم گوركی ۵ در «هدف ادبیات » می گوید «تكلیف در برابر مردم » ... و كامو می گوید: «شاعر ملامتی » [یا شاعر ملعون ] كه زاده جامعه ای تجارت – پیشه است ... سرانجام از نظر اندیشه كارش بدین تحجر می رسد كه می پندارد فقط در صورتی هنرمند ، هنرمندی بزرگ است كه به مخالفت با جامعه خود ، جامعه هر چه باشد ، برخیزد. این فكر در اساس خود درست است كه هنرمند واقعی نمی تواند با جهانی كه خدایش پول است همگام شود، اما نتیجه ای كه از آن می گیرند یعنی این كه هنرمند باید مخالف هر چیزی بطور كلی ، باشد درست نیست . بدینگونه بسیاری از هنرمندان ما آرزو دارند كه «ملامتی » شوند ، اگر چنین نباشند وجدانشان ناراحت است ، و می خواهند كه هم برایشان كف بزنند، هم سوت بكشند. ۶
آیا آزادی هنرمند در مخالف خوانی همیشگی است ؟ آیا آزادی او در نفی همه ایدئولوژی ها و اخلاق است ؟ كامو می گوید: هنرمند این عصر از بس همه چیز را طرد می كند، حتی سنت هنری خود را ، می پندارد كه می تواند قواعد خاص خود را بیافریند و سرانجام گمان می كند كه خداست . با این تصور می پندارد كه شخصا می تواند واقعیت خود را نیز بیافریند. با این همه آنچه دور از جامعه می آفریند آثاری است صوری و انتزاعی . به عنوان تجربه ، ایجاد كننده هیجانی هست ، اما از باروری ، كه خاص هنر واقعی است و رسالت هنرمند گردآوری و تحصیل آن است ، عارس است . ۷
آزادی هنرمند در «درك تكلیف » اوست نه در «نفی و طرد التزام به همه چیز» و البته این التزام باید از درون ذات بیرون بجوشید نه آنكه از بیرون سایه بر وجود هنرمند بیندازد. در اینجا عدم تعهد همان قدر بی معناست كه اجبار، یعنی همان طور كه هنرمند را نمی تواند مجبور كرد، خود او نیز نمی تواند از تعهد درونی خویش بگریزد. و هر تعهدی خواه ناخواه ملازم با تكلیفی است متناسب آن ، و به این اعتبار ، هیچ اثر هنری نمی توان یافت كه صبغه سیاسی نداشته باشد. جورج ارول ۸ در این باره می گوید : هیچ كتابی از تعصب سیاسی رها نیست . این عقیده كه هنر باید از سیاست بركنار بماند، خودش یك گرایش سیاسی است . ۹ هنرمند موجد یك هیجان میرا و یك تفنن زود گذر نیست و این سخن نیز درست نیست كه هنرمند را فقط صاحب رسالت اجتماعی بدانیم . و نگارنده اگرچه از به كار بردن كلمه «رسالت » در این موقع و مقام اكراه دارد، اما ناگزیر باید بگوید كه اگر برای هنرمند قائل به یك رسالت اجتماعی هستیم و او را نسبت به آن ملتزم می دانیم ، این التزام باید عین وجود شخصی و فردی او باشد ، و اگر نه اثری ارزشمند و جاودان خلق نخواهد شد.
كلمه «رسالت » نیز از آن كلماتی است كه از موقع و مقام خویش خارج شده و هر جایی شده است . كلمه «رسالت » شأنیتی دارد كه اطلاق آن جز در مقام انبیای مرسل جایز نیست و البته چه بسا كه این سخن نگارنده نیز در روزگار «تعمیم نبوت » مضحك باشد- كه باكی نیست. رسالت هنر و ادبیات چیست ؟ هنر و ادبیات باید ملتزم باشند و یا آزاد؟ ... و اصلا در روزگاری كه «آزادی قلم » از سنخ آزادی جنسی و اقتصاد آزاد است ، این پرسش ها به چه كار می آیند؟
«آزادی » میان ما و آزادانگاران مشترك لفظی است و چه بسا كه این دو آزادی در ظاهر نیز مشابهت هایی با یكدیگر داشته باشند. آن آزادی كه می گویند، «رهایی از هز تقیید و تعهدی » است و این آزادی كه ما می گوییم نیز «آزادی از هر تعلقی » است . تفاوت در آنجاست كه ما حقیقت انسان را در خلیقه اللهی او می جوییم و بنابراین «انسان كامل » و «عبدالله » را مشترك معنوی می دانیم ، اما آنان بندگی خدا را نیز از خود بیگانگی می دانند. در این صورت ، اگر برای بشر قائل به حقیقتی فردی یا جمعی نباشند كه با رهایی از تقییدات و تعهدات به آن رجوع كند، در واقع انسان را به «خلا» احاله داده اند و به «هیچ »؛ و چه تفاوتی می كند كه این یك «هیچ فلسفی » باشد و یا یك «هیچ حقیقی» ؟ این «هیچ» شاید «محال فلسفی » نباشد اما «محال حقیقی » است و انسان امروز این محال حقیقی است و آن سان كه او – به مثابه انسان – می خواهد زیست كند ، باز هم محال حقیقی است . چگونه می توان انسان بود و چون حیوان زیست ؟ چگونه می تواند خلیفه الله بود و خود را از جرگه حیوانات محسوب داشت ؟ انسان امروز بر یك «فریب عظیم » می زید و بزرگ ترین نشانه این حقیقت آن است كه خود از این فریب غافل است ؛ می انگارد كه آزاد است ، اما از همه ادوار حیات خویش دربند تر است ؛ می انگارد كه فكر روشنی دارد، اما از همه ادوار حیات خویش در ظلمت بیش تری گرفتار است.
آزادی در نفی همه تعلقات است جز تعلق به حقیقت ، كه عین ذات انسان است . وجود انسان در این تعلق است كه معنا می گیرد و بنابراین ، آزادی و اختیار انسان تكلیف اوست در قبال حقیقت ، نه حق او برای ولنگاری و رهایی از همه تعهدات . و مقدمتا باید گفت كه هنر و ادبیات نیز در برابر همین معنا ملتزم است .انسان مختار است اما آزادی اش مقدم بر حقیقت و عدالت نیست ، و اگر چنین باشد ، پس آزادی «حق» انسان نیست ، «تكلیف » اوست . آنان كه آزادی را به مفهوم «عدم تقید» می گیرند و این آزادی را حق خویش می دانند، چه بدانند و چه ندانند از آن جهت دیگران را نیز ملتزم به همین اعتقاد می خواهند كه انگار خود را عین حقیقت و عدالت فرض كرده اند. اگر انسان فطرتا نسبت به حقیقت و عدالت متعهد نبود و قضاوت هایش بر این دو مقوله ما تقدم اتكا نداشت ، هرگز اصراری نداشت كه دیگران را نیز به راه خویش دعوت كند. برای انسان محال است كه به شیطان «ایمان » بیاورد؛ او «فریب » شیطان را می خورد و در این معنا سری عظیم نهفته است كه اهل فریب درنمی یابند.
آزادی حق انسان نیست ، بلكه تكلیف اوست در برابر حقیقت و عدالت ، و البته در این گفتار نیز مسامحه ای بسیار وجود دراد ، چرا كه آزادی در حقیقت خویش مقابله ای با حقیقت و عدالت و یا تعهد ندارد و اگر حقیقت آزادی ظهور می یافت همه دعواها از میان بر می خاست . این دعواها از سر جهل نسبت به حقیقت آزادی است كه «حریت » است . حریت شمس آسمان «عدم تعلق » است و آن آزادی كه در جهان امروز می گویند متناظر معكوس این عدم تعلق است . در این مقام ، ثنویت و تقابل میان خالق و مخلوق و جبر و اختیار از میان بر می خیزد و بل امر بین الامرین ۱۰ محقق می شود كه مقام انسان كامل است و مقام مظهریت كامل انسان نسبت به حقیقت و عدالت . به این معنا، دین كه راه حقیقت و عدالت است مقدم بر آزادی است. پس آنان كه آزادی را مقدم بر دین می دانند دو اشتباه بزرگ كرده اند : یكی آنكه از آزادی مفهومی در مقابل حقیقت و عدالت اعتبار كرده اند و دیگر آنكه آزادی را عین ذات انسان گرفته اند ، اما دین را نه. در قرآن آیه حیرت انگیزی وجود دارد كه منشأ این اختلاف را بیان می كند: بل یرید الانسان لیفجر امامه . ۱۱ انسان می خواهد كه پیش رویش را پاره كند تا هیچ چیز او را نسبت به آنچه به انجام آن متمایل است محدود و مقید نكند. چیست آنچه كه مانع این آزادی بلاشرط است و انسان دلش می خواهد كه آن را بردرد و از سر راه خویش بردارد؟
من در مقام تفسیر قرآن نیستم و بنابراین ، از آنكه به شیوه مفسران ورود در بحث پیدا كنم پرهیز دارم ، اما انسان برای تسلیم در برابر این معنای آزادی – كه اكنون معمول است – طبع و طبیعت و فطرت و حتی جامعه خویش را سد راه خواهد یافت . جامعه و عادات و سنن اجتماعی اجازه نمی دهند كه انسان به طور غیر مشروط به همه مقتضیات ولنگاری خود دست یابد. نه فقط جامعه ، كه طبع انسان نیز ، در طول مدت ، از این «رها بودن» دلزده می شود و دیر یا زود این صورت از آزادی را پس می زند، چنان كه یكی از علل رویكرد غربیان به معنویت در این سال ها همین است كه بسیاری از مردم به «آخر خط » رسیده اند و نه طبع ، كه طبیعت وجود انسان نیز تحمل این صورت از آزادی را ندارد و به اشباع می رسد و بعد از اشباع تمام ، به «غثیان ». فطرت هم كه متعلم است به «تعلیم ازلی اسما» ، و تجربه روسیه در قرن اخیر نشان داد- و تجربه غرب در سال های آینده نشان خواهد داد- كه مردم را جز برای مدتی كوتاه بر غیر طریق فطرتشان نمی توان واداشت ؛ و همه این محدودیت ها به ماهیت انسان و یا حقیقت انسانیت رجوع دارد كه نقیض آن تعریفی است كه عقل متعارف غربی و غرب زده از انسان دارد. تعریف بشر امروز از انسان با حقیقت آنچه كه هست تعارضی كامل دارد و بنابراین ، زیستنش آن سان كه خود می پسندد محال است – محال منطقی . او اگر چه می خواهد كه موانع ولنگاری خویش را از سر راه بردارد، اما موفق نمی شود ، چرا كه این موانع از وجود حقیقی خود او منشا گرفته اند. با آن آزادی كه بشر امروز طلب می كند، انسان صید دام اهوای خویش می شود و انتظار می برد كه همه عالم نیز با او در جهت رسیدن به این مطلوب همراهی كند – كه نمی كند، چرا كه زیستن آن سان كه او می خواهد ، بر این سیاره و در این عالم كه از قضا «عالم امكان » نام گرفته ، محال است . گریز از این محال – كه همان ابسورد ۱ است – و غلبه بر آن ، جز با ایمان مذهبی میسر نیست كه نیست . انسان هایی بیدار سراسر سیاره این طرفه اكسیر را یافته اند و با آن بر خمودگی و انفعال كه از تبعات لازم محال انگاری است غلبه كرده اند و هر جا كه چنین شده ، طلسم شیطان اكبر نیز شكسته و یا دیر و زود خواهد شكست.
تعلق به اسباب نیز كه از لوازم زندگی جدید بشر است – و به یك معنا تمدن امروز تمدن ابزار و اسباب است – با این طرفه اكسیر علاج خواهد شد و انسان از تعلق به اسباب نیز خواهد رست . با آن آزادی كه غربی ها می گویند. انسان برده اهوای خویش می شود و با این آزادی – كه حریت است – از تعلق به ابزار نیز كه اعم صورت های بردگی در روزگار ماست ، می توان آزاد شد. و اما در باب «ادبیات » اگرچه سخن بسیار است ، اما هر چه هست ، باید پذیرفت كه ادبیات مصطلح هم شأنی از شئونی است كه انسان در آن متحقق می شود و بنابراین ، همه تحولاتی كه برای بشر رور خواهد نمود خواه ناخواه فلسفی با اومانیسم، از لحاظ اقتصادی با روح سرمایه داری و مناسبات همراه با آن و از لحاظ سیاسی با ماكیاولیسم ۱۲ تعین یافته است ، بشر تازه ای به ظهور رسید كه افق خاك منظر نظرش را پر كرده بود و از عالم فقط به آن چیزی اعتنا داشت كه می توانست راه تصرف تكنولوژیك او را در طبیعت هموار كند. با انقلاب اسلامی عصر این بشر به تمامیت رسیده و انسانی دیگر پای به عالم ظهور نهاده است كه طرحی نو درخواهد انداخت و عالمی دیگر بنا خواهد كرد و از مقتضیات این عالم جدید كه طلیعه آن ظاهر شده ، یكی هم آن است كه ادبیات و هنر دیگری پای به عرصه تحقق خواهد نهاد.
پانوشت:
۱- Albert Camus (۶۰-۱۹۱۳) ؛ نویسنده فرانسوی متولد الجزایر- و.
۲- خطابه كامو بعد از دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۵. به نقل از: تعهد كامو، مصطفی رحیمی (گزیده و ترجمه ) ، آگاه ، تهران ، ۱۳۶۲ ، صص ۷۹ و ۸۰ – و.
۳- تعهد كامو، ص ۸۰-و.
۴- تعهد كامو، ص ۸۰- و.
۵- Maksim Gorky (۱۹۳۶-۱۸۶۸)؛ نویسنده روسی –و.
۶- تعهد كامو، صص ۸۲ و ۸۳ – و.
۷-تعهد كامو، ص ۸۳ – و.
۸- George Orwell (۵۰-۱۹۰۳)؛ نویسنده انگلیسی كه «قلعه حیوانات » و «۱۹۸۴ » از رما ن هاس مشهور اوست –و.
۹- جورج ارول، صالح حسینی ، نیلوفر، تهران ، ۱۳۶۹، ص ۹.-و.
۱۰- امام صادق (ع) . محمد بن یعقوب كلینی ، اصول كافی ، ۴ ج. سید جواد مصطفوی ، فرهنگ اهل بیت ، تهران ، بی تا، ج ۱، كتاب «التوحید » ، باب «الجبر و القدر » ، ص ۲۲۴.-و.
۱۱- قیامت / ۵
۱۲-Machiavellisme مشرب سیاسی نیكولو ماكیاولی (۱۵۲۷-۱۴۶۹) كه سیاست را منتزع از اخلاق می داند و معتقد است كه استفاده از حیله و فریب برای رسیدن به قدرت سیاسی و حفظ آن مجاز است .-و.
شهید سید مرتضی آوینی
منبع : بنياد انديشه اسلامي
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست