دوشنبه, ۲۸ خرداد, ۱۴۰۳ / 17 June, 2024
مجله ویستا

یک پیوند شگفت


یک پیوند شگفت
بی‌شک پوپولیسم ویژگی ماندگار و ثابت سیاست آمریکای لاتین است. اگرچه پوپولیسم اغلب یا به عنوان یک گونه «آسیب‌شناسانه» از رفتار سیاسی (مبتنی بر باورهای غیرعقلانی یا غلط) یا ابزاری ماکیاولیستی است (که اعتقادات و باورهایی را برای هدفی پنهانی به کار می‌بندد)، اما قطعا چیزی فراتر از پدیده‌ای مصنوعی و بی‌دوام است. در واقع پوپولیسم با الگوی تکراری رهبری پدرمآبانه - منجی کشور- که در برابر توده‌ها نمایش بازی می‌کند به نظر در فرهنگ سیاسی آمریکای لاتین تجسد یافته است. حقیقتا کسی ممکن است ادعا کند که ارزش‌های فرهنگی مشخص (مردانگی و وفاداری شخصی، یک مفهوم ارگانیستی و ناتورالیستی از ملیت و سلسله مراتب اجتماعی، و ایده‌ای جبرگرایانه از تاریخ) به توسعه پیوندهای پوپولیستی با رهبری (بی‌وجدان و غیراخلاقی) که مدعی نمایندگی «مردم عادی»، «مردم یکدل» و اساسا «مردم ما» را دارد کمک کند. با این حال ما باید از تبیین‌های فرهنگ‌شناسانه‌ای که بیش از اندازه روی «روان‌شناسی‌ جمعی» (یعنی اینکه آمریکای لاتین مستعد افتادن در دام رهبران قوی، کلیشه‌های عاطفی و گفتمان عوام‌فریبانه است) بیمناک باشیم. در کشور‌هایی که ساختار‌های سیاسی به شدت نابرابر است (بر حسب توزیع درآمد و همچنین قشربندی قومیتی، جنسیتی و پیشینه فرهنگی)، جامعه به شدت فاسد است و کنترل خارجی منابع کلیدی اقتصادی با هماهنگی و از طریق نخبگان محلی انجام می‌شود، تعجب‌آور نیست که پوپولیست‌ها از طریق «متحجر نشان‌دادن نهادهای قبلی به مردم و نظرخواهی عمومی» (کانووان، ۱۹۹۹:۱۴) موفق شوند.
پوپولیسم دارای ریشه‌های ساختاری و فرهنگی است. آنهایی که از رهبران پوپولیست حمایت می‌کنند افراد منفعل و ساده‌لوحی نیستند که با سخنان توخالی و قول‌های مبهم تحمیق شده‌اند. ما باید این گونه فرض کنیم که آنها برای این انتخاب خود دلایل خوبی دارند. این بدان معنا نیست که تصاویر، نمادها و روایت‌ها نقشی کلیدی در نگرش‌ها و رفتارهای سیاسی‌شان بازی نمی‌کنند. پیروان آنها علیه آنچه رهبران به عنوان «پشتیبان حفظ وضع موجود» می‌دانند بسیج می‌شوند: سیستم حزبی، اقلیت‌های دارای حق ویژه، گروه‌های ذی‌نفع ویژه، طبقه حاکم و نظایر آن. این درک بر اساس بازنمایی‌هایی از گذشته، حال و آینده کشورحاصل می‌شود: ما چه نوع کشوری داریم؟ چه نوع کشوری می‌توانیم داشته باشیم؟ چه نوع کشوری باید داشته باشیم؟ در عین حالی‌که رهبران پوپولیست محتاج به دست آوردن نتایج کوتاه‌مدت‌اند اما مجبورند تا به این مسائل گسترده نیز بپردازد تا بتوانند از حمایت مردمی برخوردار شوند (به ویژه هنگامی که نتایج کوتاه مدت به نظر نفعی برای مردم «عادی» ندارد). آنها مجبورند تا یک پروژه محتمل و امکان‌پذیر (البته نه لزوما واقع‌گرایانه) را برای «جهش کشور» پیشنهاد دهند. بدین معنا پوپولیسم نمونه جوامعی است که زیر بار «آرمان‌های تمام‌ناشدنی» قرار دارد (ادلمن، ۱۹۹۸). اتفاقی نیست که رهبران پوپولیست در کشور‌های ثروتمندی (برخوردار از موهبت‌ها و نعمات طبیعی و میراث و تاریخ ملی، فرهنگی و قومی) که «مردمانی فقیر» دارند سربرآورند. همان‌طور که کانووان (۱۹۹۲:۱۲) اشاره می‌کند «پوپولیسم از این شکاف بین قول و عمل در دموکراسی سوءاستفاده می‌کند.» مواردی چون آرژانتین، برزیل، مکزیک، پرو و ونزوئلا همگی معمولا جزء آن دسته از کشور‌هایی انگاشته می‌شوند که در استفاده از تمامی پتانسیل خود و نایل شدن به اهداف خود با شکست مواجه شده‌اند.
این نوشتار به احیای دوباره پوپولیسم در آمریکای لاتین به ویژه به بنیان‌های ایدئولوژیکی این پدیده می‌پردازد. به دنبال اصلاحات فراگیر نئولیبرالی به شکلی کاملا غیرمنتظره پوپولیسم در چندین کشور دوباره سر بر آورده است. این وضعیت جدید تفسیری مجدد از پدیده پوپولیستی را ضروری می‌سازد. آیا ما باید بین پوپولیسم «جدید» و نمونه «قدیمی» آن تمایز قائل شویم؟ کدام پیوندهای اقتصادی بین نئوپوپولیسم و نئولیبرالیسم وجود دارد؟ آیا این پیوندها تصادفی، محتمل و یا ضروری‌اند؟ آیا نئوپوپولیسم پدیده‌ای مختص آمریکای لاتین است یا ما می‌توانیم خطی موازی با پوپولیسم اروپایی و آمریکای شمالی ترسیم کنیم؟ آیا پوپولیسم خطری آشکار و موجود برای دموکراسی محسوب می‌شود یا اینکه «مرحله‌ای» در فرآیند نهادینه شدن سیاسی به حساب می‌آید؟ پر واضح است که ما نمی‌توانیم همه موارد یاد شده را در اینجا مورد بررسی قرار دهیم؛ هر چند به شکلی گذرا به تمامی آنها اشاره‌ای خواهیم داشت. تمرکز مباحث‌مان روی سوالات ذیل خواهد بود: آیا پیوندی ایدئولوژیک بین نئولیبرالیسم و نئوپوپولیسم وجود دارد؟ نخست این سوال را به شکلی جامعه‌شناختی و مفهومی مورد بررسی قرار می‌دهیم تا ارتباط آن را هنگامی که به دنبال درک جنبه‌های مشکل‌آفرین گذار دموکراتیک در آمریکای لاتین هستیم، توجیه و تبیین نماییم. متعاقب آن به مثال آرژانتین به ویژه درعصر «کارلوس منم» پرداخته و گفتمان رئیس‌جمهوری وی را با گفتمان «رای آلفونسو» مورد مقایسه قرار می‌دهیم. در مرحله بعد به تشریح ابعاد نئوپوپولیستی- نئولیبرالیستی خواهیم پرداخت. در بخش سوم این نوشته به بررسی پیوند‌های ایدئولوژیک بین گفتمان نئو‌پوپولیست و مفاهیم نئولیبرال جامعه و افراد خواهیم پرداخت. ما در پایان بدین نتیجه خواهیم رسید که این پیوندها حائز اهمیت‌اند، نه تنها بدین خاطر که رهبرانی چون کارلوس منم از ابزارهای پوپولیستی به منظورکسب رضایت مردمی برای انجام اصلاحات اقتصادی بهره برده‌اند بلکه بدین خاطر که خود لیبرالیسم نیز تمایل دارد تا به‌گرایش‌های پوپولیستی در جامعه دامن بزند. نئوپوپولیسم و نئولیبرالیسم
ترکیب نئولیبرالیسم و نئوپوپولیسم در آمریکای لاتین به مثابه نوعی «همگرایی غیرمنتظره» (ویلند، ۱۹۹۹) و «پارادوکسی جدید» (رابرتز، ۱۹۹۵) توصیف شده است و پیوندی بین دو گزینه سیاسی است که به نظر به گونه‌ای بنیادین با هم در تضادند. در حالی‌که فرضیات مختلفی برای تبیین موفقیت «کارلوس منمیسم» در آرژانتین و فوجی موریسم در پرو مطرح شده‌اند (نمونه‌های برجسته «نئوپوپولیسم»)، اما هر دو مطابق با دو فرضیه اساسی بوده‌اند:
الف) اصلاحات کنونی پوپولیسم متمایز از اصلاحات «کلاسیک»اند (نئوپوپولیسم)؛
ب) عنصر پوپولیستی اختصاصا باید به استراتژی سیاسی بپردازد در حالی‌که عنصر نئولیبرال بیشتر به عرصه اقتصادی می‌پردازد (تمایز بین سیاست نئوپوپولیستی و اقتصاد نئولیبرالیستی، ویلند،۱۹۹۶).
به کمک این دو فرضیه می‌توان تناقضی را که بین لیبرالیسم و پوپولیسم وجود دارد تبیین کرد: صورت‌های «نوین» اما نه مانعه الجمع (همانند صورت‌های کلاسیک‌شان)، و این دو در دوقلمرو مجزا، اما در ارتباط متقابل با یکدیگر، عمل می‌کنند. بنابراین نئو‌پوپولیسم دیگر به عنوان ذاتا جمعی، شرکتی، ملی و توزیع مجدد‌کننده دیده نمی‌شود، جنبه‌هایی که بعید بتوان در یک محیط نئولیبرال آنها را عملی کرد. بعد نئوپوپولیستی به نظر یک ابرساختار است که به‌کارگیری اصلاحات هزینه بر بازار- محور را تسهیل می‌کند و مقاومت اجتماعی را در برابر این اصلاحات کاهش می‌دهد. ما نشان خواهیم داد که پوپولیسم و لیبرالیسم در شکل کلاسیک‌شان از منظر فلسفی در تضاد با یکدیگرند در حالی‌که لیبرالیسم به عنوان تیپ ایده‌آل از اصل پیوند جهانشمول، اختیاری و قراردادی حمایت می‌کند، پوپولیسم معمولا با مفهوم رمانتیک، ارگانیک و ناتورالیستی نظم اجتماعی همراه است. البته این تضاد در سراسر جامعه ساری و جاری است. به عبارت دیگر لیبرالیسم و پوپولیسم را نباید صرفا اقتصادی یا سیاسی بیانگاریم. آنها به شکلی دوسویه در مفهوم‌سازی‌شان از ملیت (مدنی در برابر قومی)، دولت (خرد در برابر بزرگ)، عدالت (برابری آیین‌نامه‌ای در برابر خیر ذاتی و جوهری)، عاملیت انسانی (اراده آزاد در برابر جبرگرایی اجتماعی)، جایگاه و منزلت اجتماعی (کسب شده در برابر اطلاق شده) و موارد اینچنینی عمل می‌کنند. اگرچه گونه‌های تاریخی لیبرالیسم و پوپولیسم هرگز ناب نبوده‌اند اما تمایز بین آنها تا ظهور مجدد ترکیب لیبرال- پوپولیست کماکان پا برجا بود. این سخن بدان معنا نیست که لیبرالیسم را نمی‌توان به مسائل اقتصادی محدود در یک جامعه محدود ساخت. سیاست‌های بازار آزاد در جوامع از نظر اجتماعی محافظه‌کار و حتی دیکتاتوری (مثل شیلی) به اجرا درآمده است. با این همه لیبرالیسم کلاسیک و پوپولیسم به مثابه دو ایدئولوژی- یعنی به عنوان روش‌های سیستماتیک درک جامعه به عنوان ابژه تجربه و عمل- به شکلی ذاتی مانعه الجمع‌اند. به عنوان مثال نمی‌توان پیشینه مقدس ملی و اتحاد همیشگی و ماندگار رهبر و مردم را به منظور بسط و توسعه یک بازار کار رقابتی، باز و انعطاف‌پذیر فراخواند و به کار گرفت. از سوی دیگر نئولیبرالیسم و نئوپوپولیسم ضرورتا در تضاد با یکدیگر نیستند. چگونه می‌توان این تغییر را تبیین کرد؟ چند تن از صاحب‌نظران مدتی است که به بررسی ترکیب به نظر بی‌تناسب پوپولیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی‌ای پرداخته‌اند که در دهه در ۱۹۹۰ کشورهای آمریکای لاتین رخ داده است. با تحلیل مثال فوجی موری در پرو، کای عنوان می‌دارد که احیای سیاست پوپولیستی در بافت و زمی نه نئولیبرالی را نباید به عنوان یک «انحراف تاریخی» بیانگاریم بلکه باید آن را به مثابه استراتژی «سیاسی و اقتصادی» بدانیم که با دقت از بالا رهبری می‌شود و هدف آن هم تقویت دولت و در عین حال بازار است. از این منظر تبیین [نئو‌لیبرال و نئو]پوپولیسم نسبتا ساده و آسان است: به منظور حمایت از دستورالعمل‌های اقتصادی نخبگان (یعنی آزادسازی اقتصادی) اقتدارگرایی ریاست‌جمهوری به‌کار گرفته می‌شود تا نهادهای دموکراتیک تضعیف شود. در نتیجه احزاب مخالف و سازمان‌های جامعه مدنی قادر نیستند به شکلی موثر سیاست‌های اقتصادی را به چالش بکشند در حالی‌که توده‌های فقیر «رئیس‌جمهوری را که کشور را از آستانه بحران نجات داده است» مورد حمایت و پشتیبانی قرار می‌دهند(کای ۱۹۹۶، :۹۰-۹۱). این ایده که نئو‌لیبرالیسم و نئوپوپولیسم می‌توانند با هم همزیستی داشته باشند و حتی یکدیگر را تقویت کنند توسط نایت در مورد مکزیک مطرح شد. سالیناس نشان داد که یک پوپولیسم اقتصادی با اقتصاد نئو‌لیبرالیستی سازگار است» (۱۹۹۸:۲۴۶). نایت این چنین فرض می‌کند که ترکیب موفق نئوپوپولیسم و نئو‌لیبرالیسم ناشی از احتیاج به ایجاد «پیوند نزدیک بین رهبران و رهبری‌شوندگان» (به کمک قدرت شخصیتی، سیاست‌های هدفمند اجتماعی و نفوذ) در مواقع ناآرامی‌ها و بحران‌های اقتصادی و بسیج سریع دارد. نایت به پوپولیسم به مثابه سبکی سیاسی می‌نگرد تا ایدئولوژی‌ای خاص و یا نتیجه گونه‌ای خاص از اتحاد طبقاتی. به عبارت دیگر نئوپوپولیسم پدیده‌ای است که می‌تواند در موقعیت‌های بسیارمتفاوت ظاهر شود و می‌توان آن را با انواع مختلف سیاست‌های اقتصادی و سیاسی ترکیب کرد. اما همان‌طور که زرمو (۱۹۹۳) هشدار می‌دهد این دیدگاه می‌تواند به تبیینی «ذات‌گرایانه» منتهی شود:توده مردم به فوجی موری و سالیناس رای می‌دهند چرا که این مردم ماهیتا و به‌طور خودجوش مستعد و راغب فریفته شدن به سبک پوپولیستی هستند تا حدی که برای پذیرفتن اصلاحات ضدنئولیبرالی مورد دستکاری قرار می‌گیرند. در اینجا ما باید چنیدن سوال کلیدی را مطرح کنیم: آیا نئوپوپولیسم صرفا یک بسته(۱) است؛ یک بسته‌بندی پذیرفتنی که به وسیله نخبگان استفاده می‌شود تا سیاست‌هاشان برای «مردم عادی» بیشتر اغواکننده باشد ؟ اگر چنین است آیا نئوپوپولیسم (به عنوان یک «گونه» یا ظاهر یا ابزار سیاسی برای نئو‌لیبرالیسم (به عنوان «محتوا» یا ماده یا هدف سیاسی) در آمریکای لاتین عملی است؟ البته این سوال را باید بر عکس مطرح کرد. آیا نئولیبرالیسم (به عنوان یک توافق پراگماتیستی و فرصت‌طلبانه) برای رهبران نئو‌پوپولیست ضروری است تا قدرت را برای خود حفظ کنند؟ این ایده که نئوپوپولیسم یک سبک است یا حتی یک صورت ظاهری است ضرورتا بدین معنا نیست که برای دموکراسی زیانبار است. به عنوان مثال فیلیپ(۱۹۹۸) خاطر نشان می‌سازد که طی مراحل نخستین اصلاحات مبتنی بر بازار، دوره‌ای کوتاه از ریاست‌جمهوری‌گرایی افراطی ضروری است تا از پیامد‌های سیاسی که ممکن است ثبات دموکراتیک را تهدید کند جلوگیری شود. همان‌طور که وی اشاره می‌کند «عامل کلیدی به نظر توانایی بعضی افراد برای تقویت قدرتی است که در نهاد ریاست‌جمهوری به‌طور بالقوه وجود دارد.» (فیلیپ،۱۹۹۸:۹۱). برای اینکه چنین اتفاقی رخ دهد این افراد باید از سوی مردم به عنوان «اصلاح‌گران صادق» نگریسته شوند که اقدامات آنها «یک واکنش صادقانه اراده عمومی» است (فیلیپ،۱۹۹۸:۹۱). مجددا این امر می‌تواند به عنوان نوعی مسئله مربوط به «سبک» سیاسی مطرح شود: هم به عنوان ابزار یا متد (ریاست‌جمهوری قوی و متمرکز) و هم به منزله یک صورت یا ظاهر.
مفهوم ارتباط بین نئو‌لیبرالیسم و نئوپوپولیسم شامل مجموعه‌ای از فرضیات است:
الف) در شرایط کلی ارتباط محتمل است (اهداف نئولیبرال می‌تواند به وسیله ابزار‌های پوپولیستی پیگیری شود و استراتژی‌های پوپولیستی را می‌توان برای پروژه‌های نئو‌لیبرال بیشتر به‌کار برد) اما این وضعیت تنها در شرایطی خاص و معین که فرهنگ سیاسی الگوهای پوپولیستی را تشویق می‌کند احتمالا رخ می‌دهد.
ب) چه نئولیبرالیسم وچه نئوپوپولیسم اساسا به عنوان دیدگاه‌ه‌هایی پراگماتیک و انتخابی در نظر گرفته می‌شوند؛ این امر بر سرشت فرصت‌طلبانه و دستکاری‌کننده هر دو رویکرد تاکید دارد. فرضیات الف (تمایز بین پدیده‌های جدید و کلاسیک) و ب (پیوند محتمل و کمو بیش ممکن) تلویحا به این نکته اشاره دارند که نئو‌لیبرالیسم و نئو‌پوپولیسم تا حد زیادی آزاد از محدودیت‌های هنجاری هستند در حالی‌که فرضیات دیگری چون «آزادی حوزه اقتصادی و سیاسی» و «راگماتیسم» دربردارنده مفهوم رفتار اجتماعی و تعاملات بر اساس عقلانیت ابزاری است. خلاصه اینکه بیشتر توضیحاتی که برای تبیین این پدیده جدید مطرح می‌شوند مایل‌اند تا عامل ایدئولوژیک را نادیده انگارند. از این منظر آنهایی که از رویکردهای نئولیبرال و نئوپوپولیست حمایت می‌کنند و از آن بهره می‌برند به نظر می‌رسد یا بر اساس حداکثر‌سازی عقلانی سود یا درک غیرعقلانی و اشتباه و ارزشیابی غلط از واقعیت عمل می‌کنند. به بیان ساده
۱) یا مردم توجهی به ایدئولوژی ندارند و فقط رای می‌دهند تا از آن منتفع شوند یا
۲) مردم به وسیله ایدئولوژی کور می‌شوند و به ایماژها، نمادها و توهمات رای می‌دهند. نخستین فرض بیان می‌دارد که چرا مردم آگاهانه و عقلانی رای می‌دهند و آن هم رای دادن به خاطر «ثبات جامعه» است که ممکن است برایشان مفید باشد یا ممکن است این گزینه «انتخاب بد به جای بدتر» باشد. از این منظر رای‌دهندگان در آرژانتین واقعا توجهی به گفتمان کارلوس منم نداشتند و توجه‌شان معطوف به این نکته بود که دولت وی چه کاری می‌تواند انجام دهد. فرض دوم نشان می‌دهد که چرا مردم طبقات پایین برخلاف منافع‌شان رای می‌دهند: آنها توسط سخنان رئیس‌جمهورشان کور و کر می‌شوند تا باور کنند که کارلوس منم یک انسان وطن‌پرست صادق است و هر آنچه که وی انجام می‌دهد واقعا برای خیر و صلاح مردم و کشور است. در این دیدگاه نیز مردم در دام همان ابزار ایدئولوژیک گرفتار آمده‌اند که به رئیس‌جمهور «هویت میهن‌پرست» صادق می‌دهد. هر دوی این فرضیات محدودند. ازیک سو بیان این مطلب که «مردم کاملا غافل از ایدئولوژی‌اند» حاکی از آن است که افراد به عنوان عاملین، منافع- محور هستند و کسانی‌اند که بیش از هر چیز دراین کار هزینه - فایده را محاسبه می‌کنند. این فرض اشاره‌ای بدین نکته ندارد که ممکن است مشکلات زیادی در کاربردش در تحلیل‌های جامعه‌شناسانه قلمرو ایده‌ای به وجود آید. مردم دلایل خوبی دارند تا به هر یک از این دو روش عمل کنند اما این دلایل برای آنها باید از نظر فرهنگی و ذهنی معنادار باشد. از سوی دیگر بیان این نکته که مردم توسط عقاید و باورهای جزمی مقامات به‌گونه‌ای سیستماتیک مدهوش می‌شوند به معنای بیش از اندازه اهمیت قائل شدن برای عناصر غیرعقلانی رفتار اجتماعی است. در عین حال ما باید بپذیریم که هر دو تبیین بخشی از واقعیت را با خود دارند. افراد براساس منافع و دیدگاه‌شان از قدرت ارزیابی عقلانی برخوردارند؛ اما در عین حال آنها دریافت‌کننده تصاویر شوق‌برانگیز و جاذبه‌های عاطفی نیز هستند. یعنی ما نمی‌توانیم موفقیت تجربه کارلوس منمیستی (آرژانتین) و فوجیموریستی(پرو) را بیان کنیم اگر این احتمال را نپذیریم که رهبر پوپولیست به‌گونه‌ای موفقیت‌آمیز یک گفتمان منسجم و قانع‌کننده‌ای را تولید کرده و انتقال داده که به مفاهیم و باورهایی که عمیقا در ذهن جمعی ریشه دارند متعلق است. حتی اگر کارلوس منم بر صورت و شکل بیش از محتوا تاکید ورزیده باشد و حتی اگر او‌ گرایشی نسبتا بی‌تفاوت و خونسرد در قبال زبان سیاسی و بحث عقلانی نشان داده باشد و حتی ما نیز تصدیق کنیم که مردم آرژانتین نیز از کارلوس منم به‌گونه‌ای واقع‌بینانه و منافع محور حمایت کرده باشند باید این واقعیت را بپذیریم که دولت به عنوان مهم‌ترین دستگاه قانونی دائما بازنمایی هنجاری خاصی از نظم اجتماعی را مورد حمایت قرار می‌داده است. این بازنمای ضرورتا پیش پا افتاده و بی‌مزه نیست به وسیله ایده‌آل‌سازی کردن، شیطانی‌سازی، به شکلی گزینشی مسائل و رویدادها را یادآوری کردن و یا فراموش کردن، دولت «هنجاری ایدئولوژیکی» را می‌سازد. همان‌طور که پاکاک (۱۹۸۴:۳۹) می‌گوید گفتمان سیاسی «اجرایی» است، بدین معنا که برای آنها کارهایی را انجام می‌دهد. این گفتمان مردم را با تغییر ساختاربندی جهان مفهومی که در آن به درک از خود می‌پردازند، «خودشان» و «دیگران» را تعریف می‌کند. از این ‌رو است که ما معتقدیم که نئولیبرالیسم و نئوپوپولیسم پیوندی محکم را در سطح ایدئولوژیکی به وجود می‌آورند.
نویسنده: ویکتور آرمونی
ترجمه: عابدین محرمی‌نژاد
منبع : روزنامه کارگزاران