سه شنبه, ۲۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 11 February, 2025
مجله ویستا
از ماکیاول تا لاک
![از ماکیاول تا لاک](/mag/i/2/jcxwk.jpg)
با توجه به این که در دوره قرون وسطی اقتصاد بشری به شکل اقتصاد کشاورزی و زمینداری بود، ساختمان دولت و سیستم حکومتی نیز به شکل فئودالی بود که با واگذاری اختیارات به اشخاص و دادن امتیازات به آنها قدرت شاه از بالا به پایین منتقل میشد. در کنار این سیستم، مسیحیت و بینش کلیسایی نیز مطرح بود. در حالی که در عصر جدید با رشد تجارت و بازرگانی و ظهور طبقه بورژوازی فروپاشی در ساخت اقتصاد فئودالی صورت پذیرفت و این امر تغییر در ساخت سیاسی حکومت را امری ضروری ساخت. پیدایش مکتب استبداد در پاسخ به چنین شرایطی شکل گرفت. از آنجا که طبقه جدید برای عقب راندن فئودالها و کاهش قدرت کلیسا برای وحدت بازار داخلی نیازمند یک قدرت برتر بود، به پادشاهان روی آورد تا با کمک آنها به سرکوب فئودالها و اشراف بپردازد.
حمایت بازرگانان و طبقه متوسط از شاهان برای اعمال حاکمیت تام به پیدایش حکومتهای مستقل ملی منجر شد. با مشخص شدن حدود و ثغور ملی زبان و ادبیات ملی شکل گرفت و به کمک همین ادبیات ملی ترجمه متون کتب مقدس آغاز شد و سرانجام ضربات اساسی را بر کنترل و اعمال حاکمیت کلیسا وارد کرد. پادشاهان که سخنگوی منافع ملی شدند با دریافت مالیات از طبقه متوسط جدید به تقویت ارتش ملی پرداخته و به سرکوب ساختار دیوانسالاری اشراف و فئودالها پرداختند و توانستند آنها را از صحنه سیاسی عقب برانند. در این زمینه دو تئوری مطرح شد، نخست تئوری الهی بودن سلطنت در برابر الهی بودن قدرت پاپ و دیگری تئوری قدرت مطلقه و فائقه دولت. در فاصله قرون پانزدهم تا هفدهم میلادی مکتبی پدید آمد به نام قدرت مطلقه که این مکتب در اندیشه سیاسی توماس هابس اوج گرفت. اما در قرن هفدهم میلادی با از دست رفتن قدرت پاپها و فئودالها دیگر نیازی به مکتب استبداد دیده نمیشد. رشد و گسترش مناسبات بورژوایی و کسب ثروت بیشتر از سوی آنان خشم پادشاهان اروپایی را برانگیخت. پادشاهان با ایجاد موانع بر سر راه بورژوازی موجبات آسیب و زیان آنان را فراهم کردند؛ یعنی قدرت مطلقه دیگر برای طبقه متوسط مضر بود. با چنین تحولاتی افکار جدیدی در بعد اندیشه سیاسی بروز کرد که میتوانست با طرح حقوق طبیعی و بینالمللی در برابر قدرت فرمانروایان حقوق ملت را مطرح کند. بدین معنی که توافق بین ملت و حکومت بر اساس میثاق و پیمان اجتماعی صورت گرفت و اگر دولت یا حاکمیت به پیمان خود عمل نکند، شورش حق ملت است. بدین شکل ایدهی شورش، طغیان و سرانجام انقلاب به صورت پادزهری برای مکتب استبداد درآمد و با طرح عقاید حقوق خصوصی، عمومی و بینالمللی حاکمیت مطلقه شاه را زیر سوال برد و در برابر حقوق شاه حقوق ملت مطرح شد.(۱)
بدین ترتیب در اروپای عصر جدید از ماکیاول تا لاک شاهد احیاء تفکرات باستان و تحول اندیشه سیاسی از شکل استبدادی مطلقه به سوی انقلاب هستیم.
الف) آراء و عقاید ماکیاول (۱۴۶۹-۱۵۲۷ م.)
ماکیاول(۲) نخستین کسی است که تقریباً بعد از دو هزار سال پس از مرگ ارسطو به مفهوم اندیشه سیاسی جان تازهای بخشید و موضوع دولت و قدرت را در چهارچوب جدیدی مطرح کرد و بنیاد اندیشه جدید سیاسی را پیریزی کرد. ماکیاول متعلق به عصری است که دو پدیده رنسانس و رفرم مذهبی در غرب ظاهر شده است. در این دوره فئودالیسم به تدریج در مسیر انحطاط سیر میکند و نظام سرواژی در حال فروپاشی است و روابط بورژوازی جای آن را میگیرد. این امر بین ایدئالهای عصر جدید و قرون وسطی شکاف ایجاد خواهد کرد. در این دوره شاهد تحولات سیاسی، اقتصادی، علمی و فرهنگی هستیم و ماکیاول به چنین دورهای تعلق دارد که تفکر نوگرایی را در آثارش منعکس میکند. آراء سیاسی او از بسیاری جهات با آراء متفکران قبل تفاوت دارد. عصر ماکیاول عصر انحطاط فئودالیسم و فروپاشی جهانبینی قرون وسطایی است. با برداشتهای جدیدی که از کائنات، ستارهشناسی و علوم هیات به وسیله گالیله و کپرنیک انجام میگیرد، به تبع آن تحول در آراء سیاسی نیز شکل میگیرد. اندیشه سیاسی ماکیاول تحت تاثیر چنین شرایطی پدیدار میشود. برای شناخت هر چه بیشتر ماکیاول نیازمند شناخت اوضاع و احوال او هستیم. ماکیاول ممکن است فرزند خلف عصر خویش باشد. به همین دلیل برای شناخت تفکرات او ضرورت دارد که سیر زندگی شخصی و سیاسی او تا حدودی روشن شود.
ماکیاول در نیمه قرن پانزدهم میلادی متولد شد. با توجه به این که او در یک خانواده متوسط متولد شده بود، اما خانوادهاش در کار حکومت دست داشتند. مخصوصاً پدر او که حقوقدان بود و به نظر میرسد ماکیاول نیز تحصیلات حقوق داشته است. محل تولد او شهر فلورانس ایتالیاست. شهری که از لحاظ تجارت و بازرگانی و وجود کارخانههای ریسندگی معروفیت خاصی داشت و جزء شهرهای مهم ایتالیا در عصر رنسانس تلقی میشد. در این عصر خانواده مدیچی حکومت میکردند و در این دولتشهر از امکانات سیاسی و اقتصادی فوقالعادهای برخوردار بودند. به گونهای که این خانواده وابسته به محافل بانکی و مالی بودند و در پیشرفت رنسانس ایتالیا نقش اساسی داشتند. شرایط تاریخی ایتالیا به گونهای بود که هر یک از خانوادههای آن مدعی حکومت بودند و از آنجا که ایتالیا هیچگاه متحد و یکپارچه نشده بود، دولتشهرهای آن میکوشیدند تا تعادل قدرت را حفظ کنند. دولتهایی چون ونیز، فلورانس، ناپل و جنوا جزء دولتهایی بودند که به تعادل نظر میاندیشیدند. اوضاع و احوال ایتالیا به دلیل عدم اتحاد آن مشکلات فراوانی را برای آن کشور فراهم کرده بود.(۳) به گونهای که کشورهایی چون فرانسه و اسپانیا به این کشور چشم داشتند و حملاتی را نیز علیه ایتالیا انجام دادند. این شرایط موجب شد که در زمان جانشینان خانواده مدیچی، یعنی پیر، فلورانس سقوط کند و یک کشیش با تبلیغات خود به صحنه آمد و حکومت را به دست گرفت. این کشیش مردم را به زندگی اخروی و ترک زندگی دنیوی و تجملاتی تشویق کرد. اما فعالیتهای سیاسی این زمان به یک دولتشهر محدود نبود. پاپ الکساندر ششم معروف به بورژیا با دولت فرانسه تماسهایی برقرار کرد و سبب شد که این کشیش را سرنگون و اعدام کنند. در اواخر قرن پانزدهم ماکیاول موفق شد شغلی را در تشکیلات دولت جمهوری به دست آورد. این جمهوری به وسیلهی ساوونارولا(۴) از سال ۱۴۹۳ به بعد در فلورانس ایجاد شده بود. جمهوری ظاهری ساوونارولا بر پایههای دیکتاتوری مذهبی با سیمایی دموکراتیک همراه با زهدگرایی و ریاضتکشی بود که به وسیله یک شبکه خبرچینی گسترده به وجود آمده بود.
در تشکیلات این دولت جمهوری ماکیاول دبیر دولت شد. این شغل به او اجازه داد که ترقی کند. مقام مسئول شهر او را همراه سفرا به اطراف واکناف میفرستاد. ماکیاول چهارده سال این سمت را دارا بود و به کشورهای زیادی مسافرت کرد و از راز و رمز فنون سیاست به معنی عملی کلمه آگاهی یافت و نفس سیاست را درک نمود. بعد از تغییر اوضاع و احوال سرانجام هنگامی که طرفداران جمهوری تضعیف شدند، پاپ توانست به کمک فرانسه جمهوری را براندازد. این گونه بود که مجدداً خانواده مدیچی به قدرت رسیدند و این بازگشت مترادف با تبعید ماکیاول شد. سرانجام دوستان وی تلاش کردند که روابط او را با خانواده مدیچی التیام بخشند و موفق شدند او را به فلورانس بازگردانند. او که شغلی را در این زمان به دست آورد به تالیف اثر معروف خود پرداخت، اما کمی بعد دوباره اوضاع و احوال فلورانس دگرگون شد. این مساله همزمان با رفرم مذهبی بود. چون پاپ از خانواده مدیچی حمایت میکرد، پس از این که پاپ تضعیف شد خانواده مدیچی هم سقوط کرد و مجدداً حکومت جمهوری روی کار آمد. ماکیاول مایل بود که مجدداً شغل دبیری حکومت را به دست آورد. اما حکومت جمهوری دیگر او را نپذیرفت و کس دیگری را برای این شغل منصوب کرد. چند سال بعد هم ماکیاول از دنیا رفت. مسلماً اینجا اوضاع و احوال زمان ماکیاول و وضعیت دولتشهرهای ایتالیا تا حدودی در فهم آراء سیاسی ماکیاول تاثیرگذار است. هر چند که ماکیاول آثار متعددی دارد، اما یک اثر او مشهور است و آن کتابی است با عنوان «حکومتهای پادشاهی» یا پرنس که در زبان فارسی با نام شهریار شناخته شده است.(۵) این اثر دستورالعملهایی در خصوص زندگی سیاسی دارد. قساوت، جنایت و کشت و کشتار به طور عادی در این اثر توصیه شده است. این کتاب خصوصیات اخلاقی ندارد و به نظر میرسد که او این اثر را به دوستانش ارائه و اشاره کرده که این کتاب ماحصل تجارب سیاسی اوست. اما از آنجا که این کتاب را به فردی به نام «ژولین» از خانواده مدیچی تقدیم کرده بود موضوع اهمیت پیدا کرد. هر چند که این کتاب برای خواص و برای کسانی که در کار حکومت دست داشتند نوشته شده بود، ولی بعد از مرگ او در عرض بیست سال ۲۵ بار چاپ شد. مسائلی که در این کتاب وجود دارد انسان را دچار حیرت میکند. به گونهای که توصیه هر عملی و هر خیانتی از جانب او برای حفظ قدرت این تصور را به وجود میآورد که افکار او شیطانی است. طوری که «باتلر» نام کوچک او را مترادف شیطان میداند.(۶) این اثر واکنش کلیسا را نیز در بر گرفت و کلیسا آن را جزء کتب ضاله معرفی کرد و سوزاند. مطالب این اثر ماکیاول را در قرون شانزدهم و هفدهم به عنوان یکی از افراد بدنام معرفی کرد. این مطلب حکایت از آن دارد که گفتههای او مورد توجه قرار نگرفت بلکه اعمالی که بر اساس گفتههای او انجام شد مورد توجه قرار گرفت. اما با گذشت زمان، هنگامی که کلیسای کاتولیک تضعیف شد و دولتهای مستقل ملی شکل گرفتند، وضعیت ماکیاول و نظرگاههای پیرامون شخصیت او تغییر کرد.به گونهای که عدهای او را نماینده آزادی و اتحاد ملی تلقی کردند. مهمترین اصل در تئوری ماکیاول وحدت بخشی ایتالیا بود. به همین دلیل او را سخنگوی آزادی ایتالیا مینامند. تا قرن نوزدهم و حتی پس از انقلاب کبیر که مفاهیم ناسیونالیستی گسترش یافت، ماکیاول به عنوان نماینده آتشین ناسیونالیسم معرفی شد. حتی در سال ۱۸۶۹ که سال وحدت ایتالیا بود، چهارصدمین سال تولد او را جشن گرفتند. این شهرت ماکیاول تمامی گذشته او را تحتالشعاع قرار داد. به رغم اظهار نظرهایی که در مورد این شخصیت صورت گرفته باید گفت که هر دو برداشت صحیح است؛ اما هیچ یک گویای حقیقت نیست. ماکیاول آن طور که باید و شاید شناخته نشد و شناخت حقیقی او فقط از طریق آثارش میسر است.
کتاب شهریار ماکیاول، کتابی نسبتاً مختصر و برخلاف آثار دیگر متفکران کتاب پیچیدهای نیست. مطلبی که در آن جلب توجه میکند نگرش جدیدی است که وی که در مورد سیاست دارد. ماکیاول یک فیلسوف نیست که دستگاه فلسفی خلق کند؛ بلکه وقایع عملی سیاست را مطرح میکند و این موضوع او را از اوتوپیاسازی دور کرده است. نگرش ماکیاول تا حد زیادی متاثر از عصر خویش است. هنگامی که او در ایتالیا بود این کشور گرفتار نظام دولتشهری و پراکندگی بود و اشخاصی که در ایتالیا بودند عموماً شخصیتهای تاریخی بودند که ماکیاول آنها را میشناخت. بنابراین نوشتههای او واقعیتهایی بود که از خانوادههای سلطنتی ایتالیا سر میزد. صراحت و صداقت ماکیاول در این است که او حقایق را بیان کرده و به خوبی و بدی اعمال کاری نداشته است.
مساله دیگری که در اثر او جلب توجه میکند برداشت او از انسان و تاریخ است. او معتقد است که زمان تغییر میکند ولی چیزی که تغییر نمییابد نفس انسان است. انسان به لحاظ فطرت و روانشناسی تغییر نمییابد. انسان موجودی است زیاده طلب و به آنچه دارد قانع نیست و همیشه از وضعیت خود ناراضی است. انسان موجودی است دو بعدی. امکانات انسان کم اما آرزوها و امیالش زیاد است. به همین دلیل انسان همیشه ناراضی باقی میماند و نسبت به گذشته حسرت میخورد و آن را طلایی میبیند. پس انسان در طول تاریخ تغییر نمیکند. وی بر این عقیده است که شناخت انسان مهم است. حتی زمانی که میخواهد در مورد انسان و حکومت تحقیق کند میگوید که چیزی نیست جز علم شناخت مردم. برداشت او از تاریخ این است که میگوید هر آنچه از حوادث تاریخی دیده میشود تکرار گذشته است و هرچه نسبت به حوادث گذشته شناخت پیدا کنیم میتوانیم آینده را پیشبینی کنیم و مشکلات آن را حل نماییم. او معتقد است که چاره درد، تاریخ است و از طریق مطالعه تاریخ میتوان مشکلات دولت و حکومت را حل کرد. وی حتی در یکی از کتابهایش با عنوان ده گفتار در باب لئوی به شواهد و مصادیقی اشاره میکند. این دو خصوصیت یعنی شناخت روانشناسی انسان و شناخت تاریخ تا حدودی به فکرش میدان میدهد. از نظر او انسان، شریر، بدطبیعت و بدذات است و این موضوع همواره در هنگام طرح مساله حکومت باید در ذهن حاکم وجود داشته باشد که با مردمی بد و شرور سر و کار دارد. بنابراین نمیتوان با مردم صداقت رفتاری داشت. او در سیاست اصولی را پیاده میکند که در بعد اخلاقی جایگاهی ندارد، هر چند که به مسائل ایمانی هم میپردازد. شکافی که ایده ماکیاول را از قرون وسطی جدا میسازد این است که او در توجیه قدرت از دین کمک نمیگیرد و معتقد است که سخنان متفکران قرون وسطایی که حکومت منشا الهی دارد قابل قبول نیست. او میگوید دولتهایی که در ایتالیا به وجود آمدند، هیچ یک منشا الهی نداشتهاند، بلکه به مدد شمشیر و خونریزی قدرت را کسب کردهاند. بدین وسیله او منشا الهی قدرت فرمانروایان را رد میکند و بر این عقیده است که دین هنگامی میتواند مفید باشد که در خدمت دولت باشد. او دین را غایت نمیداند بلکه آن را وسیلهای برای خدمت به دولت میداند. اینجاست که از کلیسا انتقاد میکند و آن این که میگوید: دین در دنیای قدیم کاربرد داشته، زیرا در خدمت دولت بوده و قدرت را تضمین میکرده است. او معتقد است که اگر جنس مردم ایتالیا خراب شده است، همه به دلیل مسیحیت است؛ زیرا مسیحیت به جای قوی کردن فیزیکی، روح افراد را تقویت میکند. از نظر او کلیسایی که در مرکز ایتالیاست مانع وحدت ایتالیا شده است. بدین ترتیب هر چند که او دین را میپذیرد اما آن را برای خدمت به دولت میداند و از نظر او دیگر قدرت، منشا متافیزیکی ندارد. از سوی دیگر ماکیاول در بعد اخلاقی نیز از مفاهیم دینی فاصله میگیرد و تمامی سخنانش را در باب فرمانروایان میگوید نه مردم. از نظر او با شناختی که از روانشناسی انسان داریم فرمانروا به لحاظ خصوصیات اخلاقی باید بداند که در سیاست، اخلاقیات ضرورتی ندارد. البته او نمیگوید که اخلاقیات بد است، بلکه میگوید برای فرمانروا و حاکم ضرورتی ندارد و نباید وی پایبند تعهدات اخلاقی شود چرا که به زیان اوست. رعایت نکردن اصول اخلاقی به سبب مصالح عالیه دولت و نفع حکومت است، پس دولت باید رذایل را جایگزین فضایل سازد و پا بر روی موازین اخلاقی بگذارد. در گذشته فرمانروا در کنار موجود نیمه انسانی و نیمه حیوانی تعلیم مییافت، پس سیاست هم یک نیمه انسانی و یک نیمه حیوانی دارد و دولت باید یک بعد حیوانی همچون روباه داشته باشد که مکر را به کار ببرد و یک بعدش شیر باشد که بر دشمنانش بتازد. ماکیاول هیچ دغدغه اخلاقی ندارد و توصیه میکند که هرگاه ضرورت ایجاب کند، فرمانروا باید هزاران تن را از بین ببرد و به هر وسیلهای که میشود قدرت را حفظ کند.(۷)
هنگامی که ماکیاول در باب انواع حکومت سخن میگوید، دو نوع حکومت را بر میشمارد: یکی حکومت موروثی و پادشاهی و دیگری حکومت اکتسابی. دربارهی نوع اول توضیح زیادی نمیدهد، بلکه معتقد است که فرمانروا جانشین نیاکان خویش است. در حالی که بحث عمده او پیرامون حکومتهای اکتسابی است. او معتقد است که شرایطی موجب شده است که فرد قدرت را به دست آورد و همان شرایط به او کمک میکند که در قدرت بماند. از نظر او این دولتها پایه چندانی ندارند. یعنی کسب قدرت سخت است، اما سختتر از آن حفظ قدرت است. تلاش ماکیاول این است که به فرمانروایان بیاموزد که چگونه قدرت را به دست آورند و آن را حفظ کنند. او میگوید سیاست عملی عبارت است از یک فن یعنی شناخت مردم. وقتی که فرمانروا میخواهد حکومت کند باید مردم را بشناسد. یعنی نمیتوان به مردم اعتماد کرد و اتکا داشت. از نظر او شهریاری با زور و قدرت مترادف است. او با علاقه تمام خود را طرفدار بر پا داشتن چریکهای ملی نشان میدهد و رو به شاهزاده توصیه میکند که هیچگاه بر سربازان مزدور خویش تکیه نکند.(۸)
از نظر ماکیاول قانون طبیعت بر اساس زور استوار است و هر دولتی که بخت و شانس با او یاری کند به توسعه طلبی میپردازد. پس نفس گسترش دولتها امری طبیعی است؛ اما اگر دولتی امکانات توسعه طلبی ندارد و بخواهد به این امر بپردازد، بیهوده تلاش کرده است. از نظر او نوع دیگر شهریاری ضمیمه کردن قلمرو دیگری به قلمرو خویش است و از آنجا که حفظ این قلمرو مشکل است، باید مردم این سرزمین را قتل عام کرد تا خطری برای دولت نباشد. در اینجا ترحم، شفقت و عاطفه معنایی ندارد و اگر فرمانروا این کار را بکند اشتباهی کرده که موجب نابودی حکومتش میشود. به این دلیل عدهای ماکیاول را متهم میکنند که او همه نوع اعمال و جنایاتی را توصیه کرده است. در حالی که باید گفت بین نویسنده و زندگی شخصی و کردار او با آثاری که خلق کرده است تفاوت وجود دارد. او در زندگی شخصیاش هیچگاه چنین رفتاری را نداشته است، اما در اثرش این سخنان را اظهار میکند. پس باید اثر او را از زندگی شخصیاش جدا کرد. از نظر ماکیاول اثر او دارای علم سیاست است و علم سیاست یک فن است. پس نمیتوان درباره یک فن، قضاوت اخلاقی نمود. او نمیتوانسته پیامدهای نظریاتش را بررسی کند، همچون شیمیدانی که با ساختن یک سمّ نمیتواند کاربردهای گوناگون آن را پیشبینی کند. از این نظر میتوان گفت که کار او تا حدودی توجیهپذیر است، چرا که به سیاست به عنوان یک فن حکومتداری نگاه و پارهای از مسائل سیاسی را به طور علمی مطرح کرده است. ماکیاول به رغم نظریاتش فردی منطقی است؛ اما در جاهایی به تنگنا میافتد و دچار تناقضگویی میشود. در بحث درباره حکومتهای تازه به دوران رسیده معتقد است که بعضی از این حکومتها ناگهان از بین میروند. او در این مورد معتقد است که انسان موجودی است که همیشه در تلاش و کوشش است و در فکر تغییر و دگرگونی و این تنوعطلبی بدعت است.
از آنجا که منجمان با دقت در ستارگان، آینده افراد را پیشبینی میکردند، ماکیاول هم تحتتأثیر این بینش بود که ستارگان در انسان تأثیر میگذارند. اینجاست که عنصر بخت و شانس به صحنه میآید؛ یعنی حکومتهایی که باقی میمانند بخت همراهشان است و شانس دارند. اما باید گفت اگر تقدیر و مشیت الهی سرنوشت انسان را میسازد پس انسان خود چکاره است. در اینباره او مقداری متعادلتر شده و معتقد است که بخشی از سرنوشت انسان در دست خودش است و بخشی در دست بخت و تقدیر. یعنی انسان میتواند با پیشبینیهایی از بخت بد جلوگیری کند. این چنین است که به امیر و فرمانروا توصیه میکند برای گریز از بخت بد باید همواره آماده باشد و به مبارزه با آن بپردازد. او معتقد است که موعظه و نصیحت موجب حفظ قدرت نمیشود بلکه شمشیر و نظامگیری است که موجب به وجود آمدن حکومت، قدرت و حفظ آن میشود.
ماکیاول معتقد است که قدرت به دو صورت است یا به کمک قوانین و یا به کمک زور. از نظر او قوانین خوب هنگامی خوب است که زور هم پشت آن باشد و معتقد است که با شمشیر خوب میتوان قدرت را خوب حفظ کرد. از سوی دیگر برای حفظ ارتش نیاز به ضرابخانه است تا افراد از لحاظ مالی تأمین شوند. پس فنون کشورگشایی از نظر او، شمشیر خوب و طلای خوب است. تنها این دو مورد است که یاور فرمانرواست. غیر از این حکومت او ساقط خواهد شد. او اعتقادی به ارتش مزدور ندارد. از نظر او مردم خود باید از کشورشان دفاع کنند.(۹)
بیشتر نظرها بر این است که ماکیاول فردی خلاق در زمینه سیاست است. اندیشه او در زمان اثر میکند و این اثر به دو صورت است: ۱) شناخت روشها و کاربردهایی که مرسوم بود و ۲) کاربرد روشهای عاقلانهتری در حکومت. ماکیاول نخستین کسی بود که بر اصل قومیت و ناسیونالیسم صحّه گذاشت. از نظر او برای دولت شهرهای ایتالیا اتحاد آنها و ایجاد حکومتهای قومی ضرورت دارد. هرچند که او به خلق یک تفکر نظری نپرداخت اما در زمینه مسائل سیاسی اثر گذاشت. وقتی به این جنبهها اهمیت داده شود اثر ماکیاول قابل فهم است. اینگونه است که ماکیاول در طول زمان دستخوش تحول شده است. تحولات عصر جدید، این جهانی بودن حکومت را در نظر او مطرح کرد.
ماکیاول به انقلاب هم توجه نشان داد. ذکر این نکته لازم است که ماکیاول در سال ۱۵۲۷ در گذشت؛ اما اثر او چندین بار در رم و فلورانس به چاپ رسید. در سال ۱۵۲۳ شخصی به نام «اگوستینونیفو» استاد دانشگاه «پیز» این کتاب را به لاتین برگرداند و با بعضی دستکاریها و حذف فصل آخر، آن را به نام خود منتشر کرد و با عنوان جدیدی به لاتین آن را به شارل کن اهدا نمود.(۱۰)
ب) سر توماس مور و دیگر اوتوپیستها(۱۱)
یکی از ویژگیهای قرن پانزدهم و شانزدهم این است که انسانهای این زمان در حال گذارند. یعنی از دوره فئودالیسم به سوی انقلاب تجاری سیر میکنند. انسان عصر جدید یک چشمش به قرون وسطی و چشم دیگرش به آینده است. این انسان که دارای تفکرات عصر میانه است، خواهان یک جهان پرجلال و شکوهتری است. ولیکن این بینش هنوز در افکار سیاسی جذب نشده است و خلق یک جهانبینی جدید مورد نظر است. یکی از دلایل رشد اندیشههای تخیلی یا اوتوپیایی همین مسأله است. یعنی همه متفکران عصر جدید مانند ماکیاول نیستند که سخت گرفتار مسائل علمی سیاست باشند، بلکه تفکر آنها بیشتر حوزه نظری را در بر میگیرد و همین مفهوم در پیدایش اوتوپیا تأثیر میگذارد. این تصور همواره ایجاد میشود که اروپای عصر جدید، یونان قدیم است. در یونان تفکرات اوتوپیایی افلاطون مطرح شد، اما در گذشته چندان مورد توجه واقع نشد. افلاطون از جمله کسانی بود که از واقعیت گریز داشت و به عالم مثل معتقد گردید. اما در عصر جدید و در قرن شانزدهم میلادی افکار و اندیشه افلاطون مجدداً احیا شد. عصر جدید به دلیل شرایطی که داشت مدینه فاضله را توجیهپذیر میساخت. افلاطون که با مسأله تغییر و دگرگونی در نظام عالم، کائنات و اوضاع سیاسی در یونان مواجه شده بود و اوتوپیا پناه برد. در عصر جدید نیز جهان در حال تغییر است؛ اقتصادیات و اجتماعیات دگرگون شده و نابرابریهایی پدید آمده است که همه این تحولات در اندیشه و افکار نیز بازتاب مییابد. متفکران سیاسی میخواهند جامعهای پدید آورند که این نابرابریها و مشکلات در آن نباشد. این مسأله علت پیدایش اوتوپیاست. کلمه اوتوپیا ریشه یونانی دارد و به معنی ناکجا آباد است. در یک معنای عامتر اوتوپیا همان مدائن فاضله و سرزمینهای خیالی است. چرا که اوتوپیا جایی نیست که در عالم تاریخی محقق شود و لیکن به صورت خیالی در اذهان وجود دارد.
بیشتر اوتوپیستهای عصر جدید، انگلیسی هستند. ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا در عصر جدید فقط انگلستان به اوتوپیا نظر دارد؟ در پاسخ باید گفت که این مسأله به وضعیت انگلستان در عصر جدید برمیگردد. یکی از معروفترین اوتوپیا پردازان انگلیسی شخصی است به نام سرتوماس مور که مهمترین اوتوپیست عصر جدید است که همپای ماکیاول به شمار میرود. زمان او زمان ماکیاول است یعنی نیمه دوم قرن پانزدهم و نیمه اول قرن شانزدهم. توماس مور در اصل از یک خانواده قدیمی ایتالیا بود که به انگلستان مهاجرت کردند. او در خانوادهای اشرافی متول شد و مسلماً تحصیلات مناسبی داشت و در دانشگاههایی مثل کمبریج و آکسفورد کسب معرفت کرد و زبان لاتین را فرا گرفت و در نهایت با مسافرت به شهر رم و ایراد سخنرانیهایی کسب اعتبار کرد. او در ابتدا میخواست که به سلک رهبانیت درآید اما منصرف شد و ازدواج کرد و در برابر شرایط سخت از خود پایمردی نشان داد. به طوری که موفق شد تا حد مقامات عالیه در تشکیلات دولت پیش برود و سرانجام به صدراعظمی هانری هشتم دست یافت. او در مسافرتی که به فنلاند داشت کتاب مشهور خود اوتوپیا(۱۲) را تألیف کرد. اما در مقام حمایت و اطاعت از دولت دچار تردید شد و هنگامی که هانری هشتم او را به مقام اسقفی کانتربری منصوب نمود، افکار او در برابر تکالیف دینی و اطاعت از پادشاه دچار مشکل شد و خواست تا از مقام معنوی و مذهبی دفاع کند. این زمان عصر رفرم بود و منافع ملی دولت انگلستان ایجاب میکرد که روابط با کلیسای رومی قطع شود و پادشاه بتواند کلیسا را کنترل کند. مسأله ازدواج هانری هشتم با «آن بولین» را به اطلاع پاپ رساند و این موضوع نشان داد که توماس مور از پاپ اطاعت میکند و نه از پادشاه. در نهایت به همین دلیل سرش را بر باد داد. ولی به هر حال مخالفت با پادشاه موجب شد که بعدها مقام روحانیتش ارتقا یابد. موضوع برخورد دین و دولت در چهارچوب بحث نظری توماس مور واقع نمیشود؛ بلکه توجه به جامعه تخیلی در کتاب معروفش اوتوپیا یا یوتوپیا مورد توجه واقع میشود. این کتاب را توماس مور از زمانی که در فنلاند بود نوشت و تا بیست سال بعد از تألیف آن زنده بود. دو اوتوپیای توماس مور پارهای از مسائل نو و جدید جلب توجه میکند. این اثر در مقایسه با اوتوپیای افلاطون تفاوتهایی دارد و آن عناصر جدید است که با کشف قاره آمریکا پیش آمده است و استنادات این اثر کمی هم تاریخی دیده میشود. داستان اوتوپیا عبارت است از یک حادثه تاریخی یعنی سفری که امریکو وسپوچی به امریکا دارد. در این سفر توماس مور نشان میدهد که ناخدایی هم به دنبال امریکو به راه میافتد و به جزیرهای به نام اوتوپی میرسد که فرمانروای آن شخصی به نام «یوتوپوس» است که در آن دنیای خیالی توماس مور ترسیم میشود. توماس مور در این کتاب مینویسد که این جزیره از ابتدا یک جزیره نبوده، بلکه فرمانروای آن دستور میدهد که ترعهای بکنند و منطقه تحت فرمان او را از قاره جدا کنند. در این جزیره بیگانگان حق ندارند وارد شوند و اگر کسانی بخواهند از این سرزمین به کشورهای دیگر بروند باید از فرمانروا اجازه بگیرند که اجازهنامه هم باید تاریخ رفت و برگشت داشته باشد. در این اوتوپیا زندگی بسیار سادهای ترسیم میشود که جامعه ان مصون از تغییر و دگرگونی است. جامعهای که مردم آن در آرامش به سر میبرند و در زندگی هیچ مشکلی ندارند. در این سرزمین مالکیت وجود ندارد، چرا که مالکیت سبب منازعات میشود. یعنی دولت تمام مزارع، کشتزارها و انبارها و مخازن را در اختیار دارد. دولت مالک اصلی آنهاست و اشخاص مالک هیچ چیز نیستند و لیکن افراد برای رفع حوائج خود اجازه دارند که به انبارها و مزارع بروند و در حد نیاز خود برداشت کنند. در این جامعه فقیر و ثروتمند وجود ندارد. این جامعه فاقد مراتب اجتماعی است و نوعی تساوی اقتصادی وجود دارد. این سرزمین به لحاظ اداری براحتی اداره میشود. به گونهای که در این جامعه سی خانواده متدین به یک طایفه تبدیل میشوند و رئیس دارند که در رأس همه آنها عالیترین مقام دینی جامعه قرار دارد.(۱۳) او مقامات را تعیین میکند و به کمک آنها به ادارة امور میپردازد. افراد به کارهای او نظارت دارند و اگر خلاف کند او را از کار برکنار میکنند. تعیین میزان کار و تولید به عهده کل شهروندان است. در اینجا ساعت کار کم و متناسب با نیاز است. یعنی افراد روزانه شش ساعت کار میکنند. بیشتر کارها کشاورزی است، اما کارهای تولیدی دیگری هم وجود دارد. در اینجا نظام بهرهبرداری به طور طبیعی وجود دارد و بردگان یا اسرا کسانی هستند که یا در اثر جنگ به بردگی افتادهاند و یا از جایی آورده شده و یا به سبب ارتکاب جرم برای تنبیه مدتی به بردگی کشیده شدهاند. کسان دیگری نیز هستند که اجازه دادهاند آزادی کشورشان را از دست بدهند و به بردگی افتادهاند.
تفاوت اصولی توماس مور و افلاطون در مسأله خانواده است. افلاطون خانواده را منحل اعلام میکند، ولی توماس مور خانواده را میپذیرد و معتقد است که خانواده ضرورت دارد ولی اعمال خلاف را نمیپذیرد. یعنی ازدواج آزاد است، اما زناکاری ممنوع. طلاق هم وجود دارد. در این جامعه جمعیتها محدودند و خانوادهها نباید بیشتر از حد نصاب فرزند داشته باشند. کسانی که در این جامعه زندگی میکنند، خانههایشان متعلق به خودشان نیست و خانه شخصی وجود ندارد. این خانهها هر ساله بین افراد این سرزمین قرعهکشی میشود و به این ترتیب خانهها هر ساله عوض میشود. از طرف دیگر بنیاد این جامعه بر نوعی تفکر آزادی و مذهبی استوار است و آیینها آزادند و هیچ کس نمیتواند دیگران را مجبور به پیروی از آیین خاصی کند. در واقع پرستش خداوند و طبیعت مطرح است. ولی اگر افراد آیین خاصی را تبلیغ کنند از شهر رانده میشوند.
برای روشن شدن مطالب کتاب اتوپیا باید موقعیت انگلستان را در نظر گرفت. یعنی هدف توماس مور نشان دادن نابسامانیهای اقتصادی و اجتماعی است که در جامعهاش پدید آمده است. این زمان برای انگلستان پایان جنگهای صدساله و آغاز جنگهای داخلی است و کشمکش قدرت بین اشراف برای به دست آوردن قدرت سلطنتی است. مسأله دیگر تغییراتی است که در وضعیت اقتصادی پدیده آمده است. از آنجا که این اواخر انگلستان به صورت صادر کنندة پشم دیده میشود، بازرگانان و تجار برای تولید پشم اضافی به کمک اشراف توانستند مزارع کشاورزی را از آنان بگیرند و به مراتع تبدیل کنند. این مسأله مشکلات عدیدهای را برای روستاییان به وجود آورد. روند درهم کوبیدن مناسبات سرواژی سبب خانه خرابی روستاییان و در نهایت مهاجرت آنان به شهرها شد. از آنجا که آنان تخصصی نداشتند به راهزنی و دزدی پرداختند و دولت برای وضع موجود قوانین سختی را وضع کرد. توماس مور که این وضعیت را دیده است به انتقاد از شرایط موجود میپردازد. از نظر او رشد تجارت و بازرگانی موجب میشود که پول به جریان افتد و در واقع طلاست که سیاه را سفید میکند و خود به خود گرانی نرخ نان و گندم و مسائل دیگر همه در اوتوپیای توماس مور منعکس میشود. پس واکنش او پناه بردن به اوتوپیاست.
در مورد اینکه آیا چیزی از اتوپیا میتوان دریافت باید گفت که کشور اوتوپیایی در واقع سرزمین انگلستان است. یعنی به طور حیرتانگیزی وضع انگلستان عصر جدید با اتوپیای توماس مور یکی است. تصویری که از اتوپیا و سیاست خارجی به دست میآید، همان سیاست خارجی انگلستان است. در این اتوپیا شرایطی وجود دارد که در تقابل با وضعیت انگلستان است و آن آزادی افکرا و آزادی مذهب است. یعنی اتوپیا مدلی است که به کمک آن میتوان جامعه واقعی را با توجه به آن اصلاح کرد. مثلاً اگر در جامعه آزادی مذهب نیست، میتوان به الگوهای اوتوپیا مراجعه کرد. از نظر توماس مور همه مسائل در اتوپیا یافت میشود و همه کارها شدنی است. در جامعهای که مالکیت وجود ندارد اختلافات طبقاتی نیز وجود ندارد؛ مسکوکات رایج نیست؛ آزادی فکری و مذهبی وجود دارد؛ افراد همه در خدمت دولتند؛ جنگجویی مطرح نیست و سربازی وجود ندارد. در این جامعه که توماس مور تصویر میکند نه مالکیت وجود دارد و نه ثروتمند و گدا و در واقع رگههای اساسی از نخستین جرم اندیشههای کمونیستی در افکار او منعکس است. پس اثر توماس مور الگویی برای اصلاح و تصحیح جامعه انگلستان و رفع مشکلات آن محسوب میشود.
گذشته از توماس مور کسان دیگری نیز بودندکه این افکار را ارائه دادند که یکی از آنها شخصی به نام «فرانسیس بیکن» است.
● فرانسیس بیکن(۱۴)
فرانسیس بیکن نیز اوتوپیا پرداز است، اما اتوپیای او برخلاف اتوپیای توماس مور که سیاسی بود، علمی است. از نظر بیکن تماس با دیگر سرزمینها ضرورت دارد. او معتقد است که انسان باید از طبیعت استفاده کند. پس برای این امر باید از فناوری و امکانات دیگران استفاده شود. کتاب بیکن اثری است به نام آتلانتیس نو که پادشاه آتلانتیس نو، سلیمان شاه است و با آنکه مردم را از رفتن به خارج و دیدن بیگانگان باز میدارد، اما خواستار بهرهبرداری از فرهنگ بیگانگان است. هر دوازده سال یک بار یک کشتی از این سرزمین به سرزمینهای دیگر میرفت و در آن سه تن از برادران خاندان سلیمان که سازمان علمی و تحقیقی کشور بودند به سرزمینهای دیگر میرفتند تا از امور دولت و اختراعات و فنون آن سرزمینها باخبر شوند و همه پیشرفتهای علمی و کتابها و وسایل را به آتلانتیس نو بیاورند. باید گفت که نمیتوان روش و عمل دیگران را گرفت، اما فرهنگ آنها را نگرفت. ولی از نظر بیکن این کار شدنی است. نوع دیگر از اوتوپیا که مدیون اوتوپیای ایتالیایی است اوتوپیای شخصی به نام «توماس کامپانلا»ست.
● توماس کامپانلا (۱۵۶۸-۱۶۳۹)
کامپانلا(۱۵) راهبی ایتالیایی است که به فرقة دومینیکن تعلق داشت و از مردمان جنوب ایتالیا بود که تحصیلات ابتدایی خود را در ناپل به پایان رساند. وی در جوانی پرشور و شر بود و از شهری به شهر دیگر میرفت و در این دوره با مسافرت به شمال ایتالیا به علت افکار خاص خود مورد توجه واقع شد. از وقتی که به ناپل بازگشت ایتالیا عصر هرج و مرج را طی میکرد که در این زمان ناپل در دست اسپانیا بود. سازمان تفتیش عقاید اسپانیا کامپانلا را به خاطر افکارش دستگیر و زندانی کرد. افکار او ملقمهای از تفکرات قرون وسطایی و برداشتهای عصر جدید است. او به مدت ۲۷ سال در زندان بود ولی در آنجا نیز همواره مشغول تدوین آثار خودش بود و به صورت یک فرد جنجالی شناخته میشد. او برای اینکه از زندان رهایی یابد خود را به ارتداد زد و سرانجام آزاد شد و به فرانسه رفت و سالها در آنجا زندگی کرد. کامپانلا بیشتر عمر خود را صرف تألیف کرد. برداشتی که کامپانلا دارد این است که در هر دورهای یک دولت، دولت برتر و قویتری است. زمانی روم قدرت برتر بود و زمان دیگر ایران، ولی حالا قدرت برتر اسپانیاست.
جالب اینکه سقوط اسپانیا در قرن هفدهم در آثار او منعکس است و از نظر او اسپانیا لیاقت برتری داشتن را ندارد. او برتری فرانسه را پیشبینی میکند. اما مهمترین اثر کامپانلا که خصلتی اوتوپیایی دارد کتابی است با عنوان چیتادل سوله؛ یعنی شهر آفتاب یا شهر خورشید. در این اثر او تفکر اوتوپیایی خود را در سرزمین «ناپارانا» که سیلان کنونی است پیاده میکند. در اینجا یک جامعه اشتراکی و کمونیستی وجود دارد، اما علت پیدایش این جامعه را به گونهای دیگر تحلیل میکند. او میگوید که در این سرزمین یک فرمانروا وجود دارد که متافیزیسین است و عالم به علوم الهی است و خود به خود رهبری جامعه با اوست. اما اگر کس دیگری از او عالمتر باشد او به رهبری میرسد. از نظر کامپانلا متافیزیسین به کمک وزرایی که انتخاب میکند به ادارة امور میپردازد. وی معتقد است که هر بخش وظایف خاص خود را دارد. در این سرزمین مالکیت وجود ندارد و ساعات کار هم کمتر از ساعت کار در اتوپیای توماس مور است؛ یعنی افراد چهار ساعت کار میکنند. او میپذیرد که در جامعه اوتوپیایی اگر افراد مرتکب خلاف شوند باید مجازات گردند. در این جامعه همه باید کار کنند و افراد بیکار و تنبل باید طرد و تنبیه شوند. از نظر او خانواده معنی ندارد و افراد به خانواده تعلق ندارند. فرزندان هیچگاه والدین خود را نمیشناسند؛ یعنی توسط دولت بزرگ میشوند. کامپانلا جامعهای بیطبقه را متصور است. از نظر او افراد این جامعه با دیگر جوامع در ارتباطند و اگر کسی از جایی وارد شود باید به او احترام گذاشته شود و وی میتواند به شهروندی پذیرفته شود. این یک نوع دیگر اوتوپیاست. اما این جامعه هم تغییرپذیر است، زیرا کسانی که از خارج وارد این جامعه میشوند، موجب تغییر جامعه خواهند شد. در نظر کامپانلا تفکیک قوای سه گانه وجود دارد. نخست، مسئول یا وزیری که برای تعلیم و تربیت است. دوم کسی است که مسئول قدرت و دفاع است و سوم کسی که مسئول امور زندگی و ازدواج است. کامپانلا در عین حالی که فردی مذهبی بود تفکرات گوناگونی داشت. او به مسائل تاریخی نیز تا حدودی میپردازد؛ مثلاً در مورد اسپانیا معتقد است که اگر این کشور بخواهد قدرت برتر که بزرگترین قدرت دریایی زمان است بماند باید تمامی مردمانش مسلح شوند.
● جیمز هارینگتون (۱۶۱۱-۱۶۷۷ م.)
مدینه فاضله دیگر به جیمز هارینگتون(۱۶) تعلق دارد. وی بعد از شکست کرامول و بازگشت نظام سلطنتی در انگلستان به زندان افتاد و بیمار شد. بعد از رهایی از زندان با وجود ناتوانیاش به نوشتن مدینه فاضله خویش پرداخت. مدینه فاضله او همان «لاسهدمون» است. الگوی او در لاسهدمون سرزمین یونان است. در این سرزمین هیچ تماسی با بیگانگان وجود ندارد و جامعه از تغییر در امان است. جمیز هارینگتون در این کتاب مفصل از جمهوریت افلاطون و جامعه اسپارتیان باستان الهام گرفته و در این جامعه آرمانی از هرگونه تغییر گریزان است.
وقتی که همه این اوتوپیاها را با هم مقایسه کنیم، متوجه میشویم که این آثار حاوی نکات مهمی هستند، یعنی جامعه اروپا در حال تغییر و تحول است و این آثار بیانگر اوضاع و احوال اروپا در عصر جدید است. چرا که انسانهای اوتوپیست این دوره از یکسو به سنتهای کهن نظر دارند و تفکر عصر میانه در ذهن آنهاست و از سوی دیگر، خواهان رفع مشکلاتی هستند که در این عصر به وجود آمده است. این خصلت در همه اوتوپیاها وجود دارد. این اوتوپیاها به دنبال جامعهای هستند که بیطبقه بوده و آزادی داشته باشد. این خصلتها دقیقاً در جامعه سیاسی اروپا وجود ندارد و همه اوتوپیستهای عصر جدید در تلاشند تا این خصلتهای اوتوپیایی را وارد جامعه اروپایی کنند.ج) اندیشه سیاسی لوتر و کالون
در حرکت رفرم مذهبی که به وسیله لوتر و کالون(۱۷) صورت گرفت وحدانیت کلیسای کاتولیک در هم شکست. جنبش اصلاحطلبانه مذهبی از لحاظ دینی چیز جدیدی ارائه نکرده، ولی از این نظر که موجب رشد ناسیونالیسم و سرمایهداری شد، اهمیت دارد. بنابراین حرکت رفرم حرکتی است که در انقلاب تأثیر گذاشت. تأثیر رفرم در ساخت سیاسی عبارت است از اقدامی که لوتر و کالون انجام دادند و به استقلال مذهبی و تأسیس کلیساهای ملی و محلی منجر شد. در آلمان لوتر و طرفدارانش کوشیدند که زمینهای کلیسا را به دست آورند و از پاپ امتیازات زیادی بگیرند. پس حرکت رفرم در تصرف اراضی شاهزادگان آلمانی مؤثر بود. اینگونه بود که دوک خردمند ساکسونی از لوتر حمایت کرد. از سوی دیگر تأثیر این حرکت بر دیگر قسمتهای اروپایی آشکار شد و آن اینکه به تبع آن، کلیساهایی که در این دوره پدید آمدند، کلیساهای پروتستانی بودند که آزادی خاص خود را داشتند. تأثیری که آیین پروتستانتیسم در افکار سیاسی دارد این است که با تأکید بر قدرت شاهزادگان و شاهزاده نشینها، قدرت پاپ را تضعیف کرد. از یکسو لوتر به کمک فرمانروایان به پاپ تاخت و قدرت او را تضعیف کرد و از سوی دیگر با تاختن به کلیسا موضوع ودیعة الهی بودن سلطنت را مطرح کرد. هرچند که رفرم بیشتر، مطالب دینی را مطرح میکند، اما مسائل سیاسی را هم در بر میگیرد؛ یعنی قدرت ریشه الهی دارد و هرکس باید از بزرگتر خویش اطاعت کند. افراد نباید مخالفت کنند، چون فرمانروایان را خداوند مقدر کرده است. او معتقد است که باید از فرمانروایان اطاعت کرد، حتی اگر دیوانه باشند. لوتر دربارة شورشها میگوید: من طرفدار کسی هستم که شورش را تحمل نکند و مخالف کسی هستم که سر به شورش بردارد و به همین دلیل دستور داد که جنبش دهقانی آلمان را سرکوب کنند. در اینجا لوتر فقط در زمینمه آزادی مذهبی صحبت کرده ولی در مورد آزادی سیاسی حرفی نزده است. او دستور سرکوب شورشها را میدهد و معتقد است که افراد باید به اطاعت محض بپرازند.
کالون نیز(۱۸) در عصری است که بیشتر انقلاب تجاری را درک کرده و سعی نموده است که سخنگوی محافل تجاری باشد. در حالی که بینش کلیسای کاتولیک مخالف تجارت بود چون در آن ربا خواری و سوداندوزی بود و به همین دلیل آباء کلیسا به آن روی خوشی نشان نمیدادند. اما کالون میکوشید که اناجیل را به نفع تجار و سرمایهداران ترجمه و تفسیر کند. از نظر او بهرهوری از منابع مادی و اقتصادیات لازم است و خداوند آنها را در افراد به ودیعه نهاده است. از نظر کالون، رشد و رونق تجارت در واقع نشانة رحمت الهی است. این کالون بود که تئوری «تقدیر ازلی» را ارائه کرد. یعنی هرکس که کارش رونق و شکوفایی یابد، نشان رحمت الهی است. در مورد قدرت، کالون میگوید: همة فرمانروایان لازم الاطاعه هستند، مگر اینکه اطاعت از آنها با قوانین شرع مغایرت یابد. او وظیفه رعایا را این میداند که حرمت فرمانروایان را نگه دارند، مالیات بپردازند و وظایف خود را انجام دهند و علیه فرمانروایان شورش نکنند. هرچند که ممکن است فرمانروایان مرتکب کارهای خلاف شوند، اما نباید علیه آنها شورش کرد. زیرا قدرت او ناشی از اراده خداوند است و این خداوند است که سزای او را میدهد. پس کالون نیز همانند لوتر معتقد است هر کسی شورش کند لعن خواهد شد. بنابراین در عصر جدید راه برای الهی بودن قدرت سلاطین در حال هموار شدن بود. در عصر جدید، قدرت پاپها تضعیف میشود و به همان میزان شاهزادگان قدرت کسب میکنند. در عصر جدید قدرت «دولتهای مستقل ملی» روبه افزایش است که همین مسأله راه را برای دعاوی پادشاهان در مورد قدرت الهی داشتن هموار میکند. زیرا در این عصر پادشاهان حکومتهای ملی را تشکیل میدهند و ارتباط خود را با مذهب و کلیسای کاتولیک قطع میکنند. این چنین است که خواستههای پادشاهان و مردم همچون دو روی یک سکه خصوصیات عصر جدید را منعکس میکند. انقلاب تجاری و رشد ناسیونالیسم در این عصر با عملکرد نظام سرمایهداری و تکوین دولتهای مستقل ملی همراه است(۱۹).
د) ژان بدن و توماس هابس(تئوری استبداد)
این دو تن از لحاظ سیر اندیشه سیاسی، تفکراتشان اهمیت خاصی دارد و آنها نمایندة رشد دولتهای مستقل ملی هستند. علت اساسی پیدایش ایدة حکومتهای مستقل ملی را باید در شکلگیری طبقه متوسط شهری جستجو کرد. با انقلاب تجاری و گسترش فعالیتهای اقتصادی طبقه نوخاسته به پیشرفت در امور اقتصادی و نظم و امنیت داخلی علاقهمند شد. متفکران این دوره میکوشیدند تا حکومتهای مستقل ملی را تثبیت کنند. این تلاشها، آن چیزی است که درنهایت به پیدایش مکتب استبداد منجر شد. متفکرانی که در این زمینه فعالیت کردند ژان بدن فرانسوی و توماس هابس انگلیسی بودند.
الف) ژان بدن (۱۵۳۰-۱۵۹۶م.).
بحث دربارة بدن(۲۰) را باید ابتدا با اوضاع و احوال زمان او شروع کرد؛ زیرا آراء و اندیشههای یک متفکر تحت تأثیر شرایط و اوضاع و احوال زمانش قرار میگیرد. بدن جزء متفکرانی است که در رشته حقوق تحصیل کرده بود. او در فرانسه متولد و در دانشگاه «تولوز» به تحصیل حقوق مشغول شد. بدین ترتیب وی خود به خود ذهنی نسبتاً قوی و علاقهمند به مسائل حقوقی پیدا کرد. در زمان اوضاع و احوال فرانسه به علت تعارضات مذهبی مغشوش بود. قرن بدن قرن شانزدهم میلادی است که قرن رفرم مذهبی است. رفرم فرانسه نیز تحت تأثیر عقاید کالون قرار گرفته بود. در این دوره برخوردهای مذهبی شتاب بیشتری گرفت و سبب سنگینتر شدن جو سیاسی فرانسه شد و کاتولیکها و پروتستانها تعارضاتشان شدت گرفت. از نظر زمانی کاتولیکها با سابقه بودند و در سیاست نفوذ داشتند؛ اما پروتستانها گروههای جدیدی بودند که خواهان نفوذ در مسائل سیاسی بودند. با برخوردهای این دو گروه تعصب دینی شدت یافت.
حرکت اصلاحی کلیسا به دلیل برانگیختن احساسات مذهبی، جوّ سالم و روشن رنسانس را تیره و تار کرد. بدن جزء افرادی بود که به اجتماع سیاسی به نام «اجتماع سیاسیون» وابستگی داشت. این اجتماع متشکل از روشنفکران، وکلا و سیاسیون بود که میخواستند جوی را در فرانسه ایجاد کنند که مسائل مذهبی در درجه دوم اهمیت قرار بگیرد و افراد به علت ارتداد حقوقشان را از دست ندهند. کلیسای کاتولیک هم اجتماعات خاص خود را داشت. این عده تا آنجا پیش رفتند که واقعه «سن بارتلمی» را به وجود آوردند. اینگونه بود که کاتولیکها با ایجاد اتحادیهای به نام «لیگ» به مخالفت برخاستند.
ژان بدن در زندگی سیاسی خویش بین این دو گروه نوسان داشت. او توانست از طرح مذهب کاتولیک به عنوان یک دین رسمی خودداری کند. اما بعدها احساس کرد که تنها مایة اتحاد فرانسه پیوستن به «لیگ» است. هانری چهارم به علت قتل عامی که پیش آمده بود توانست به عنوان تنها وارث سلطنت، قدرت را به دست گیرد. بدین ترتیب طرفداران پروتستانها به حکومت دست یافتند. در این زمان بدن مجدداً خواست به پروتستانها نزدیک شود، اما اجل مهلتش نداد. وی به عنوان یک متفکر سیاسی از لحاظ سیاسی تا حدودی شخصیتی متناقض داشت. اما چیزی که او را مهم جلوه میدهد، بررسی آراء و نظریات اوست که در عصر خودش تا حدودی از زمان فراتر میرود. بدن از مردم طبقه سوم است. طبقه اول روحانیت، طبقه دوم اشراف و طبقه سوم دیگر طبقات اجتماعی فرانسه بودند. دو طبقه اول ممتاز بودند ولی طبقه سوم طبقهای بود که در اواخر قرون وسطی ظاهر شده بود و نسبت به دو طبقة ممتاز سابقه چندانی نداشت. این طبقه که برای نخستینبار در سال ۱۳۰۲ در مجلس اتاژنرو شرکت کرد، ترکیب جدیدی را در مجلس فرانسه به وجود آورد. اینکه بدن از طبقه سوم بود در تألیف آثارش تأثیر گذاشت. او به زبان فرانسوی مطلب مینوشت، اما زبان علمی آن روز لاتین بود. او علاقهمند بود که آثارش را به زبان مردم خودش بنویسد. وی در کتابش با عنوان شش گفتار در باب جمهوری که بعداً آن را به زبان لاتین ترجمه کرد، نظریاتش را بیان میکند.
آنچه در تفکر وی اهمیت دارد، عنوان «جمهوری» است. او جمهوری را در مفهومی که ارسطو و افلاطون به کار بردند، به کار میگیرد. یعنی به مفهوم «عام» دولت و امور مردم. بدن در اثرش از متفکران قدیمی کمک میگیرد و تا حدودی تأثیر ارسطوست، هرچند که در این کتاب تفاوتهایی هم با ارسطو دارد.(۲۱)
شاید مهمترین بحث بدن دربارة دولت باشد که به نظر او دولت عبارت است از مسأله قانونی بودن و اینکه حکومت یک نهاد قانونی است و بحث را با قانون آغاز میکند. اما وقتی قوانین را بر میشمرد وارد تفصیلات نمیشود و در مورد قوانین طبیعی زیاد شرح نمیدهد. از نظر او معیار پیدایش حکومت عبارت است از قانونی بودن. بعد از این اصل است که دو اصل دیگر ظاهر میشود. یکی مسأله خانواده و دیگری حاکمیت. در بحث خانواده بدن منشأ اجتماع را خانواده میداند که این خانواده منشأ پدرسالاری دارد و پدر بر خانواده ولایت دارد. نهاد اصلی جامعه از نظر بدن خانواده است و خانواده مانند سلول جامعه میباشد. او به خانواده نظر مساعد دارد و قدرت پدر را تأیید میکند.
صرفنظر از مسأله خانواده وی معتقد بود که جهت و هدف تشکیل حکومت با آنچه گذشتگان میگفتند فرق میکند. در گذشته معتقد بودند که هدف از تشکیل دولت شاد کردن مردم است، اما از نظر بدن این تعاریف کامل نبود. یعنی اینکه شادی و خوشی مردم هدف دولت است، اما کافی نیست، بلکه باید مسأله را بالاتر و غایت دولت را چیز دیگری دانست. او معتقد است که غایت دولت کمال معنوی و فضیلت است که این امر حاصل نمیشود مگر با رفع حوائج مادی. او معتقد است که انسان دوگانه است، روح و روان دارد و اقتضائات فیزیولوژیک. بنابراین باید نیازهای هر دو بعد انسان فراهم شود. او جامعه را مثل انسان میداند، یعنی چنانچه نیازهای مادی انسان تأمین نشود میمیرد جامعه هم همینطور است. از نظر او باید مایحتاج عمومی تأمین شود و همه مردم را به سوی نیکی سوق دهد. این گونه است که انسان احساس امنیت و آرامش میکند. یعنی هم از مادیات و هم از معنویات بهرهمند میشود. تا اینجا روشن است که بدن هیچیک از دو وجه را نفی نمیکند و مانند گذشتگان معتقد است که سعادت و رستگاری انسان مهم است، ولی روی مسائل مادی تکیه بیشتر میکند.
در مفهوم حاکمیت، بدن نظر خودش را روشنتر بیان میکند. زیرا او نخستین کسی است که اصطلاح حاکمیت را در عرف سیاسی به کار میبرد. تا این زمان روی مسأله حاکمیت بحث چندانی نشده بود؛ زیرا این مفهوم در نزد کلیسا و امپراتوری پنهان باقی مانده بود. اما در عصر جدید به علت به وجود آمدن حکومتهای مستقل ملی مفهوم پیدا کرد. حاکمیت یعنی قدرت مردم یک جامعه که آن را از طریق فرمانروا اعمال میکنند. بنابراین حاکمیت دو خصلت آشکار دارد؛ مستمر بودن و مطلق بودن. حاکمیت زمانی مطلق است که در آن هیچ شریکی وجود نداشته باشد. یعنی کسی که قدرت را در دست دارد، تنها مجری قوانین است که از کس دیگری دستور نمیگیرد و فقط از خداوند اطاعت میکند. پس یکی از ویژگیهای حاکمیت، مطلق بودن است. فرمانروا برای اجرای قانون به مشورت با دیگران نیاز ندارد، اما اگر قرار باشد با کس دیگری مشورت کند، این حاکمیت دیگر مطلق نیست و شریک پیدا کرده است. قوانین نباید دست پادشاه را ببندد، خود پادشاه مجبور به اجرای قوانین نیست و عرف و سنت نیز نباید مانع قانون باشد. قانون میتواند سنت و عرف را نقض کند و از اعتبار بیندازد. پادشاه است که حق ضرب سکه و حق اعلان صلح و جنگ را دارد. اینجاست که مفهوم حاکمیت با حکومت فرق میکند. حاکمیت هیچگاه از بین نمی رود، زیرا حاکمیت قدرت قانونی یک ملت است. پس چیزی که عوض میشود حکومت است و حاکمیت ملی ملتها هیچگاه از بین نمیرود؛ مگر با غلبه دشمن خارجی. او در بحث دربارة حاکمیت به شمردن اوصاف حاکمیت، یعنی مطلق بودن، مستمر بودن، دائمی بودن و همیشگی بودن قدرت ملت میپردازد. یعنی در هر جا که دولت وجود دارد حاکمیت ملت نیز وجود دارد که هم مطلق است و هم همیشگی و مستمر. هیچگاه قدرت مطلقه در نزد او مترادف با استبداد نیست. او طرفدار قدرت مطلق دولت است، اما طرفدار استبداد نیست. وی بین این دو مفهوم تفاوت قائل است. استبداد یعنی هر حاکمیت، بالضروره باید مطلق باشد، ولی هر قدرت فائقهای مستلزم حاکمیت نیست. از نظر او حاکمیت تنها اطاعت از قانون نیست. از نظر او همه فرمانروایان اجازه دارند که قدرت مطلقه را اعمال کنند و این به علت وجود نیرویی است که دارند. پادشاهان کسانی هستند که نه به دلیل میل و خواهش خود بلکه با شناختی که از قوانین کلی دارند به فرمانروایی میرسند. حکومت آنها توأم با خودسری و هوی و هوس نیست، بلکه حکومت عدل است و باید امنیت را ایجاد کند. او معتقد است حکومتها میتوانند چند نوع باشند و سه نوع حکومت را بر میشمرد؛ حکومت پادشاهی، آریستوکراس و دموکراسی.
اما خود بدن نسبت به حکومت سلطنتی نظر مساعدی دارد. او معتقد است که حکومت سلطنتی بیشتر با فطرت انسان سازگار است و در حکومت سلطنتی قدرت واقعی در اختیار فرمانرواست. در حکومت پادشاهی تعارض قدرت وجود ندارد و قدرت در دست یک نفر است و اوست که قدرت را قبضه میکند. پادشاه دستش باز است و میتواند هرکسی را که دلش بخواهد به مجلس بفرستد. وی دلایلی را در تأیید سلطنت میآورد و میخواهد بگوید که سلطنت مطلقه در فرانسه مفیدتر است. از نظر بدن حکومت دو شکل دارد: ۱) حکومتهای مشروع که موروثی هستند و منشأ قانونی دارند. ۲) حکومتهای نامشروع که منشأ غیرقانونی دارند.
اینکه بدن روی حاکمیت تأکید میکند دلیل دارد. زیرا او میخواهد قدرت را به فرمانروا بدهد و تأکید او بر این است که در گذشته امپراتوری سابقه طولانی داشت و پاپها هم قدرت فوقالعادهای داشتند. پس تلاش میکند که تا حدودی از اهمیت مسائل دینی بکاهد و برتری منافع سیاسی را بر منافع مذهبی نشان دهد. وی میکوشد مذهبی را بپذیرد که با عقل سروکار داشته باشد، بنابراین فرقهگرایی مذهبی را نمیپسندد. او نسبت به مذهب نظر مساعدی دارد، در عین حالی که در تضعیف قدرت کلیسا میکوشد. در این زمان فئودالها در فرانسه در صحنه بودند و اشراف زمیندار که دارای محاکم خاص خود بودند با مقیدات فئودالی همچنان بر فرانسه سایه افکنده بودند و مانعی بودند بر سر راه رشد بورژوازی فرانسه. بنابراین بدن تلاش میکند که اشراف را به نفع پادشاه فدا کند و حکومت مطلقه را تأمین نماید، با تکیه بر قدرت حاکمیت و قانونی بودن قدرت.
بدن تا آنجا پیش میرود که راه را برای وحدت داخلی هموار میکند. یعنی تأمین منافع مادی طبقه نوخاسته از این زمان شروع میشود و رابطه مناسبی بین طبقه نوخاسته و سلطنت پدید میآید و بتدریج نقش فئودالها و اشراف کاهش مییابد. بدن نمایندة طبقه خودش است و راه را برای استبداد همواره میکند. از نظر مباحث اجتماعی هم افکار بدن مهم است. از نظر او بازرگانی سبب نظم و امنیت میشود. وی طرفدار جنگ نیست و معتقد است که جنگ ضرورت ندارد، مگر اینکه دفاع لازم باشد. او جنگ را مخل نظم و امنیت میداند، دولتی را که او در نظر دارد حکومتی متکی بر صلح و ایجاد نظم و امنیت و عدالت است.
بدن نمیتواند عدالت اجتماعی را با قانون طبیعی عوض کند. از نظر او افراد دارای حقوق طبیعی هستند و یکی از حقوق طبیعی مالکیت است و وظیفه دولت هم حفظ مالکیت. او همچنین میپذیرد که علت شورش مردم فقر است. پس معتقد است دولت حق ندارد که مالکیت افراد را لغو کند. در این صورت او نابرابری اقتصادی، اجتماعی را صحّه میگذارد. چون وی مالکیت را نمیتواند لغو کند با چنین زمینههایی بعضی از افکار او جنبه واپسگرایانه دارد.
در مجموع باید گفت که بدن متفکر عصر جدید است و جهانبینی او متحرک و پویاست و تا حدودی متأثر از عالم اسلامی. وی تا حدودی از ابن خلدون متأثر شده است. امروزه به افکار و آراء بدن توجه نمیشود، اما او در زمان خودش مطرح است و به نسبت زمان خودش آراء قابل توجهی را در زمینة سیاست ارائه کرده است.(۲۲)
ب) توماس هابس (۱۵۸۸-۱۶۷۹م.).
یکی از معروفترین متفکران انگلیسی قرن هفدهم توماس هابس است. او زمانی متولد شد که دولت انگلستان قدرت فوقالعادهای کسب کرد و موفق شد در سال ۱۵۸۸ آرمادای اسپانیا را در نبرد دریایی درهم بشکند. هابس در انگلستان تحصیلات عالیه داشت. مسلماً دانشگاههای قدیمی کمتر عظمت قبلی خود را داشتهاند و افراد در این عصر بیشتر به مطالعات شخصی علاقهمند بودند.
هابس نیز اینگونه بود. او در آغاز به فراگیری زبان لاتین علاقه داشت و توانست تاریخ «توسیدید» را ترجمه کند. عدهای معتقدند که کتاب توسیدید بر روی افکار هابس تأثیر گذاشته است. توسیدید مخالف دموکراسی بود و هابس نیز از این نظر تأثیر میپذیرد. او با خانوادههای اشرافی سروکار داشت و به تعلیم و تربیت شاهزادگان انگلیسی میپرداخت. اوضاع و احوال انگلستان در زمان او مغشوش بود. در قرن هفدهم انگلستان دچار انقلاب شد. در آغاز این قرن سلطنت از تئودورها به استوارتها منتقل شد. در این قرن مسائل عمدهای سبب درگیری بین پادشاه و پارلمان شد. پادشاه به عللی نمیخواست امتیازاتی را به پارلمان بدهد و به همین علت پارلمان با پادشاه در تعارض قرار گرفت و این امر سبب سقوط سلطنت گردید. هابس رسالهای دارد با عنوان لویاتان که در آن به استبداد نزدیک شده و از قدرت پادشاهان دفاع کرده است. بعد از سقوط سلطنت و به قدرت رسیدن کرامول، هابس به خارج از کشور فرار کرد. وقتی که حکومت کرامول تثبیت شد از آنجا که کرامول ریشههای دیکتاتوری داشت اجازه داد که هابس به کشور باز گردد؛ اما بعد از مدتی سلطنت به انگلستان بازگشت و هابس مجدداً در خدمت سلطنت درآمد. وی وقتی که لویاتان را نوشت دچار مشکل شد؛ یعنی احساسات جناحهای مختلف را برانگیخت. وی در اواخر عمر دست از نوشتن آثار سیاسی برداشت. عمر او زیاد بود، یعنی بیش از نود سال عمر کرد و در اواخر اواخر عمر خویش ایلیاد و اودیسه را ترجمه کرد. این عمر طولانی به او اجازه داد که تألیفات متعددی داشته باشد، حتی کتابی در مورد انقلاب انگلستان نوشت. بدین ترتیب او متفکری است که در فراز و نشیبهای سیاسی سیر میکند و طرفدار استبداد است. هابس به لحاظ سیستم فکری با خصوصیتهایی شناخته میشود که تاکنون کمتر به آن اشاره شده است. در گذشته متفکران، پیدایش حکومت را ناشی از غریزه و مسائلی از این دست میدانستند. اما مهمترین ویژگی هابس این است که معتقد بود تشکیل حکومت و پیدایش دولت براساس آنچه گذشتگان میگفتند صحیح نیست و آنها بر خطاست. علت اصلی پیدایش حکومت از وضع طبیعی ناشی میشود. او معتقد است که وضع مقدم بر دولت وضع طبیعی است. او همچون ماکیاول به روان انسان توجه دارد و معتقد است که هرکسی به دنبال نفع شخصی است، اما انسان به لحاظ فیزیولوژیک نیازهایی دارد و انگیزههای انسان را به حرکت وا میدارد. هرکس به دنبال این است که جان و حیات خود را حفظ کند. پس هیچکس نیست که جان خود را دوست نداشته باشد. ولی در حفظ جان است که انسان دچار مشکل میشود. زیرا انسانها به لحاظ روانشناسی خصوصیات ویژهای دارند؛ یعنی همه جاهطلب و نفعپرست هستند. هر انسانی این خصوصیات را داراست و اشکال کار انسانها این است که هیچکس، کس دیگری را قبول ندارد. همه خود پسندند و چون همة انسانها اینطورند دنیای آنها دنیای مشکلی و هرکسی میخواهد جاهطلبی خود را ارضاء کند و این امر موجب تصادم بین آنها میشود. پس انسانها در حالت طبیعی این خصوصیات را دارند. در وضع طبیعی این خصوصیات موجب تبدیل شدن جامعه انسانی به جامعه جنگلی خواهد شد؛ یعنی کسی که قویتر است پیروز میشود و ضعیفها نابود میگردند.
هابس میگوید درست است که انسان میخواهد آرامش و امنیت داشته باشد، اما این خواسته در وضع طبیعی ممکن نیست. زیرا همیشه به وسیله دیگران در تهدید و خطر است و همه انسانها علیه هم هستند. همه انسانها گرگ یکدیگرند. اینجاست که او در پیدایش جامعه، بر خلاف متفکران قدیم، اصل جدیدی را مطرح میکنند و آن اینکه انسان متوجه میشود که ضرورت ایجاب میکند با دیگران توافق کند و این توافق منشأ قرراداد است. افراد باید قدرت خود را به یک نفر واگذار کنند و آن یک نفر قدرت فائقه را در دست بگیرد و اعمال قدرت کند. هابس معتقد است که همه باید تمامی حقوق خود را واگذار کنند و فقط یک حق را واگذار نکنند و آن حق حیات است. اصلی را که او پیش میکشد اصل قرارداد است؛ یعنی همه به نفع همه از قدرت خود صرف نظر میکنند و قدرت خود را به یک نفر واگذار میکنند تا نفع همه برآورده شود.
او معتقد است که منشأ حکومتها دو نوع است؛ یعنی حکومتها یا منشأ تأسیسی دارند و یا اکتسابی. حکومتهای تأسیسی یعنی حکومتهایی که بر اساس قرارداد است و افراد از وضع طبیعی خارج شده و به تأسیس حکومت پرداختهاند. اما یک نوع حکومت وجود دارد: پادشاهی، آریستوکراسی و دموکراسی. ولی در بحث پیرامون انواع دیگر حکومت نظر قدما را قبول ندارد و معتقد است که حکومتها کلاً همین سه نوع هستند و حکومتهای انحرافی دیگری که نام برده می شود در واقع اصلاً وجود ندارد. از نظر او کسانی که با حکومت سلطنتی دشمنی میورزند به این نوع حکومت، حکومت جباری میگویند یا کسانی که با حکومت آریستوکراسی مخالفند به آن الیگارش میگویند. پس این مفاهیم در ذهن افراد است و وجود خارجی ندارد.(۲۳)
دربارة این سؤال که آیا در دورة اولیه وضع طبیعی بوده است یا خیر؟ باید گفت که از نظر تاریخی هیچکس نمیداند که جوامع در آغاز چگونه بوده است. ولی استدلال هابس این است که اگر افراد با هم قرارداد نبندند یا قانون را رعایت نکنند و اطاعت نکنند دچار مشکل میشوند. او در اطاعت از دولت دو حقوق برای انسان قائل است یکی حق حیات است؛ یعنی زمانی که فرمانروا به فرد دستور میدهد و در آن دستور جان انسان به خطر میافتد، او میتواند از فرمان اطاعت نکند. دوم اینکه، اگر حکومت نتواند نفع همه را فراهم کند و امنیت و آسایش به وجود آورد فرد میتواند اطاعت نکند. او در زمینه استبداد تا آنجا پیش میرود که عنوان نظریه پرداز استبداد را به خود میگیرد و حاکمیت و حکومت را تفکیکناپذیر میداند.
هابس معتقد است که اشکال کار انگلستان در این است که حکومت در آن تجزیه شده است. چرا که در یکسو پارلمان و در سوی دیگر پادشاه قرار دارد. اگر قدرت به دست پادشاه بود آنگاه امنیت و آرامش و عدالت تأمین میشد. بحث هابس درباره دولت عبارت است از تعبیری که از لویاتان(۲۴) میکند. لویاتان نام نوعی تمساح و ماهی بزرگ در دریاست که همة ماهیها از او اطاعت میکنند؛ اما موجودات خارجی میخواهند که این ماهی را بگیرند. هابس حکومت را مثل یک غول بزرگ میپندارد که همه باید از او اطاعت کنند. این چنین است که به تدریج او راه استبداد را هموار میکند. در واقع میتوان گفت که او قدرت را به دولت منعکس میکند و آن تفاوتی را که بدن برای حکومت و حاکمیت قائل است در آراء او منعکس نیست.(۲۵)
با این اندیشههای استبدادی بود که دولتهای مستقل ملی شکل گرفتند و پادشاهان توانستند قدرت طلبان را محدود و اشراف را سرکوب کنند. بنابراین منافع بسیاری از این کار به دست آمد. با ایجاد ارتشهای منظم، نیروی نظامی مزدور بینیاز شد و حکومتهای مستحکمی با تکیه بر سرزمینهای ملی پدید آمدند. پادشاهان از قدرت کلیسا کاستند و خود فعال مایشاء شدند. بدین ترتیب متفکران سیاسی راه را برای استبداد هموار کردند و تئوری قدرت مطلقه را به استبداد کشیدند. در حالی که در میانه قرن هفدهم ضرورت مقابله با استبداد نیز شکل گرفت و کسانی که واضع نظریات استبدادی بودند از بطن آن نظام استبدادی پدید آمدند، اما این امر نشان میدهد که با رشد طبقه متوسط اینک آنان خواهان کسب قدرت سیاسی هستند و برآنند که اهرمهای سیاسی قدرت را به دست گیرند. این امر خود عامل به راه انداختن انقلابات بوژوایی و دموکراتیک بود که به نفع طبقه بورژوا صورت گرفت. متفکران سیاسی نیز افکارشان را از این پس در مسیر افکار ضد استبدادی قرار دادند و بر علیه استبداد سخن گفتند؛ به گونهای که در مقابل بدن، لاک و در مقابل هابس نیز متفکرانی چون مونتسکیو سر برآوردند.
نویسنده: محمدعلی - علیزاده / نقی - لطفی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب «تاریخ تحولات اروپا در قرون جدید» نوشته نقی لطفی و محمدعلی علیزاده، انتشارات سمت
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب «تاریخ تحولات اروپا در قرون جدید» نوشته نقی لطفی و محمدعلی علیزاده، انتشارات سمت
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست