پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا
آزادی در اسلام
پذیرش آزادی اندیشه و آزادی بیان بر این نكته مبتنی است كه باید میان دین و اندیشه دینی با آنچه «حقایق نهایی عالم هستی» نامیده میشود، فرق بگذاریم و معتقد باشیم كه تصور خاصی از خداوند لازم نیست. اظهارنظر در باب سیاست و حكومت نیز، از آنجا كه اسلام هیچشكل خاصی از حكومت و نظام سیاسی را مطرح نكرده است، كاملاً آزاد است.از لحاظ تاریخی، در جوامع اسلامی، آزادی بیشتر دارای مفهوم حقوقی است و در برابر واژه «عبد» به كار میرود. در سنت اندیشه سیاسی اسلام، عدالت نقطه مقابل استبداد، و بردگی نقطه مقابل آزادی است. از سوی دیگر، آزادی در اندیشه اسلامی بیشتر جنبه درونی پیدا میكند و به معنای رهایی از بندگی نفس است. درحال حاضر نیز بسیاری از اندیشمندان، واژه آزادی دینی را بهكار میبرند كه در واقع، به همان معنای «آزادی درونی» است.
اما در این زمینه دو نكته قابلطرح است: (۱) اصولاً زمانی كه از آزادی سخن گفته میشود، آزادی بیرونی و سیاسی موردنظر است و آزادی درونی موردنظر نیست و (۲) ارتباط آزادی درونی با آزادی بیرونی. اسلام به دنبال وضعیتی است كه در آن بیشتر افراد به آزادی درونی نایل شوند. ازاینرو، در صورتی كه جامعه از لحاظ سیاسی و بیرونی دارای آزادی باشد و مردم احساس رضایت و عزت داشته باشند، زمینه برای ساختن چنین جامعهای مهیاتر است. بدین ترتیب، به نظر میرسد كه بدون تحقق آزادی بیرونی، رسیدن به آزادی درونی ناممكن است. در واقع، مطلوب آن است كه بگوییم در جامعه اسلامی، هدف نهایی همان «آزادی درونی»، به مفهوم تكامل فردی و اجتماعی است؛ اما آزادی بیرونی نیز زمینه لازم را برای شكوفایی معنوی جامعه فراهم میكند.از نظر نگرش نوین، اصولاً آزادی سیاسی مفهوم جدیدی است كه فینفسه و بالذات ضرورت دارد. از این منظر، آزادی در معنای امروزی آن با سیاست، كه امروزه یك عمل برنامهریزی جمعی است، معنا پیدا میكند. ازاینرو، اصولاً این بحث مطرح نیست كه از نظر اسلام، آزادی همان آزادی درونی است؛ بلكه آنچه مطرح است آزادی سیاسی به عنوان یك ضرورت برای زندگی بشر در شرایط كنونی است، و این جز در ساختار دموكراتیك قابلتحقق نیست.برخی واژه آزادی را با هرزگی، افسارگسیختگی و هرج و مرج برابر میدانند و هنگام بحث از آزادی، ذهن آنها، پیش از هر چیز، متوجه آزادی جنسی و بیبندوباری میشود. این طرز تفكر احتمالاً ناشی از وضعیت اجتماعی جوامع غربی است. این افراد به گمان اینكه آزادی نیز رهاورد غرب است، آزادی و بیبندوباری را یكسان میبینند. حال آنكه از برخی برداشتهای سطحی كه بگذریم، مراد از آزادی، آزادی سیاسی و فكری با تمامی ابعاد آن است و بدین مفهوم، انبیا بزرگترین پیامآوران آزادی در دوران خود بودهاند. ممكن است جامعهای غرق در فساد و بیبندوباری باشد، اما فاقد آزادی باشد. برعكس نیز ممكن است جامعهای آزاد، بهطور نسبی، سالم و مقید به قیود اخلاقی باشد. پس طبیعی است كه در اندیشه اسلامی، آزادی سیاسیِ همراه با پایبندی به قیود اخلاقی موردنظر است.بحث مهم دیگر درباره آزادی این است كه آزادی مطلق است یا محدود. حتی در میان اندیشمندان غربی نیز اعتقاد به آزادیِ مطلق وجود ندارد. اساسا آزادی مطلق با عقل سلیم و منطق بشری مغایر است. آزادی مطلق با فلسفه ضرورت زندگی جمعی بشر مغایرت دارد. زندگی جمعی و مدنی مستلزم وجود برخی محدودیتهاست.
انواع آزادی در اندیشه اسلامی
آزادی عقیده: آزادی عقیده را از دو جهت میتوان بررسی كرد: نخست، عقیده به عنوان ایمان در مقابل كفر و دوم، آزادی عقیده به مفهوم وجود عقاید و بینشهای مختلف در درون دین. همچنین تفاوت آزادی عقیده با آزادی تفكر بر این مبنا استوار است كه آزادی عقیده بیشتر مفهومی دینی و ایمانی دارد و آزادی تفكر، شامل جنبههای مختلف زندگی ـ اعم از اعتقادی، سیاسی و اجتماعی ـ میشود.
آیةاللّه مطهری ضمن تفكیك آزادی عقیده و تفكر، و تأكید بر آزادی تفكر، وجود آزادی عقیده در اسلام را رد میكند. البته ایشان معتقد است كه در هیچ وضعیتی نباید برای تحمیل عقیده، فشار و اجبار بهكار رود. معنای لااكراه فی الدین این است؛ نه اینكه تمسك به هر رأی و عقیدهای كه دلخواه است، جایز باشد. مراد از آیههایی نظیر آیه فوق، نه صحه گذاشتن بر عقاید دیگر، كه تكیه نمودن بر روش درست ایجاد تغییر در آنهاست و اینكه با اكراه واجبار نمیتوان دین حق را گسترش داد. از لحاظ تاریخی نیز اسلام سایر عقاید را به رسمیت شناخته است و هرگز با زور، خواهان تحمیل عقیدهای بر آنان نبوده است. بنابراین با توجه به آیات، روایات، سیره معصومین و اندیشه عرفان اسلامی، در اسلام هرگز تحمیل عقیده وجود ندارد تا جایی كه در اندیشههای اصیل عرفانی؛ مسیحیت، یهودیت و اسلام هر یك روشهای متفاوتی در پرستش معبود واحد به شمار میآیند و اختلاف مؤمن، گبر و یهود، برخاسته از منظرهای مختلف آنان دانسته میشود.
وجه دیگر عدم تحمیل و اكراه عقیده و نیز تحمل عقاید دیگر ـ در كنار تبلیغ صحیح برای تغییر عقاید غلط ـ اعتماد اسلام به منطق درونی خود است. اسلام به لحاظ منطق قوی خود همواره میتواند پاسخگوی تمامی شبههها و تردیدها باشد.آزادی اندیشه: پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرمایند: «یكی از چیزهایی كه امت من را هرگز به خاطر آن عذاب نخواهند كرد، این است كه انسان درباره خلقت، خدا و جهان فكر كند و وسواسی در دلش پیدا شود.» جایگاه والای تفكر در اسلام، بیانگر ارزش و اهمیتی است كه اسلام به اندیشه و آزادی آن داده است. در جایگاه والای اندیشه و تفكر در اسلام تردیدی نیست؛ اما سؤال این است كه آیا اسلام، آزادی اندیشه و تفكر را بدون هیچگونه محدودیتی پذیرفته است؟
اندیشه شامل حوزههای مختلفی است و انسانها میتوانند در باب مسائل گوناگون، اعم از سیاست، فلسفه مابعدالطبیعه، فرهنگ و هر چیز دیگری، بیندیشند. تذكر این نكته ضروری است كه اگر اندیشیدن را امری درونی و وجدانی بپنداریم، نمیتوان برای آن حدی قائل شد؛ یعنی اندیشه انسان فینفسه محدودیت ندارد. بنابراین زمانی كه سخن از آزادی اندیشه میرود، با آزادی بیان توأم است و هرگز نمیتوان این دو را، حتی در عالم ذهن از هم تفكیك كرد. پس آزادی اندیشه به مفهوم آزادی تفكر و فقدان هرگونه مانع بیرونی برای عرضه و طرح آن در جامعه است. در اسلام، این مفهوم از اندیشه چه جایگاهی دارد؟ بهطور كلی میتوان گفت هر كس از خداوند، انسان، سیاست و حكومت و... تصویر مطلق و واحدی داشته باشد، نمیتواند آزادی اندیشه را در باب آن مجاز شمارد. او حداكثر میتواند جواز تفكر در باب آن تصویر واحد و مطلق را مجاز دارد؛ اما هرگز اجازه اندیشه درباره جایگزینِ آن تصویر واحد را نمیدهد.
آزادی اندیشه در اسلام را میتوان حول موضوعات ایمان به خداوند، سیاست و حكومت، در بستر تاریخی جوامع مسلمان مطالعه كرد. در میان مسلمانان درباره ایمان به خداوند، شاهد نگرشهای فلسفی، عرفانی و فقهیای هستیم كه هر كدام بر جنبهای از ایمان تأكید میكنند و همگی تلاشی برای كشف حقیقت ایمان بر اساس گفتار الاهی هستند.
وجه مشترك تمامی این رویكردها، آزادی اندیشه و عدم اعتقاد به تصور خاص از خداوند است. بنابراین سلوك تاریخی مسلمانان به رویكردهای متفاوتی از ایمان به خداوند انجامیده است كه جز با آزادی اندیشه قابلتصور نیست.
اگر درباره ایمان به خداوند نمیتوان آزادی اندیشه را از انسان سلب كرد، در باب حكومت و سیاست این مسئله شدت بیشتری پیدا میكند. در اینجا هم مسئله تصویر ما از حكومت و نظر اسلام در باب آن بسیار مهم است. اگر ما بر این اعتقاد باشیم كه اسلام شكل خاصی از حكومت را مشروع و مجاز میداند و سایر اشكال را نفی میكند، نمیتوانیم به آزادی انسان در باب سیاست و حكومت معتقد شویم. اما اگر معتقد باشیم كه در كتاب و سنت، هیچ شكل خاصی از حكومت و نظام سیاسی وجود ندارد و ساختن حكومت و شكل آن به عقل انسانها سپرده شده است، آنگاه آزادی اندیشه جزء جدانشدنی این دیدگاه خواهد بود؛ زیرا برای بهبود دائمی آن اندیشه، تفكر در باب حكومت، نه تنها مجاز، بلكه ضروری خواهد بود.
برخی از صاحب نظران بر اساس پارادایم نوین معتقد هستند كه در كتاب و سنت، شكل خاصی از حكومت توصیه نشده است. مسئله اصلی حكومت از نظر قرآن، «عدالت» است؛ نه انتخاب، انتصاب یا شورا و مانند اینها. بنابراین برخی از متفكران مسلمان وجود نظریه سیاسی در كتاب و سنت را انكار میكنند و آن را با شأن و وظایف این منابع سازگار نمیبینند. اینان معتقدند در این منابع تعلیمات سیاسی وجود دارد؛ نه نظریه سیاسی.
بههرحال، دوام ایمان واقعی در یك جامعه در صورتی ممكن است كه ایمان، هویت انتخاب آگاهانه را از دست ندهد. بقای نظام سیاسی و پویایی آن هم جز در پناه آزادی اندیشیدن در باب سیاست و حكومت حاصل نمیشود. همه این موارد، قبل از هر چیز، مستلزم اعتماد به عقل بشری و اراده انسان در ساختن نهادهای سیاسی مطلوب است.
آزادی بیان: آزادی اندیشه بدون آزادی بیان معنا پیدا نمیكند. آزادی اندیشه تنها با امكان طرح اندیشه در جامعه و ارائه آن به مردم و اندیشمندان قابلتصور است. ادعای وجود آزادی اندیشه در جامعه زمانی میتواند واقعیت داشته باشد كه افكار مختلف و متضاد، آزادانه و بدون دخالت دولت، مطرح، و نقد و ارزیابی شوند. آزادی بیان، همچون آزادی اندیشه، حوزه گستردهای را شامل میشود، و افراد مختلف میتوانند با توجه به حدود قانونی، نظر خود را در جامعه عرضه و تبلیغ كنند. در این زمینه، حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «واضربوا بعض الرأی ببعض یتولد الصواب»؛ آرا را با یكدیگر مواجهه دهید تا از آنها رأی درست زاده شود. بدیهی است كه برخورد آرا جز در فضای آزادی بیان ممكن نیست.
اسلام، از لحاظ نظری، برای آزادی بیان، تأثیر آن در بهبود اوضاع اجتماعی و كمال فكری انسان، و رشد قدرت انتخاب انسانها ارزش بسیار قائل است. قرآن انسانها را به گوش دادن به سخنها و انتخاب بهترین آنها تشویق میكند. بر اساس این آیه، انسانها دارای آن حد از كمال عقلی هستند كه بتوانند سخن نیكو را از میان سخنها تشخیص دهند، و نیازی به مانع بیرونی برای جلوگیری از انحراف افكار عمومی نیست. آیه فوق به انسان حق انتخاب میدهد تا از طریق شنیدن افكار صاحبان تفكر، بهترین آنها را برگزیند. بر این اساس هیچ معیار بیرونیای نمیتواند مبنای داوری درباره یك تفكر باشد. تنها معیار داوری را خود فكر معین میكند.
پیامبراكرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم برای اكمال و اتمام مكارم اخلاقی مبعوث شدند و در مسائل سیاسی و اجتماعی ـ كه پویاتر و پیچیدهتر بودند ـ حكم نهایی صادر نكردند. امر سیاست و حكومت تابع تفسیر و درك عقول مردم زمانه است و اگر عقول مردم مجال اندیشه و بیان آزادانه آن را نیابد، در واقع، برخلاف تعالیم اسلامی عمل شده است. با صرفنظر از بحث فوق، سیره ائمه معصومین علیهمالسلام نیز در این زمینه بسیار روشنگر است؛ آنان آزادی بیان را از مادیون سلب نمیكردند. از لحاظ سیاسی، میتوان به روش حضرت علی علیهالسلام در برخورد با خوارج اشاره كرد كه هرگز با آنها به خاطر عقایدشان مقابله نكرد و آنها آزادانه میتوانستند عقاید خود را در مساجد و در میان مسلمانان مطرح كنند.
دو نكته مهم درباره آزادی بیان مطرح است:
(۱) حدود آزادی بیان در جامعه دینی چیست؟ برخی در پاسخ به این سؤال، بر خط قرمزهایی در آزادی بیان تأكید میكنند، اما معیار مشخصی برای آن ارائه نمیدهند. البته در این زمینه، عموما ارزشهای اسلامی خطوط قرمز بهشمار میروند؛ هرچند كه این ارزشها نیز مبهم، قابلتعبیر و تفسیر هستند و نمیتوانند حدود آزادی بیان را مشخص سازند. برخی دیگر، بر اساس پارادایم نوین، معتقدند كه در جامعه مؤمنان هیچ خط قرمزی وجود ندارد. با توجه به نظرهای فوق، میتوان معیارهای عینیتر و قابلتفسیرتری را درباره حدود آزادیِ بیان تعیین كرد و آن را «حدود قانونی» آزادیِ بیان نامید. اهمیت آزادی بیان در این است كه از رواج اجباری و یا تبلیغی یك فكر در جامعه جلوگیری میكند و جامعه را همواره در معرض پرسشگری و انتخاب قرار میدهد، و این با آزادی اراده انسان تطابق دارد.
(۲) مسئله دیگر این است كه آیا میتوان اندیشه دینی را نقد كرد؟ به عبارت دیگر آیا آزادی بیان شامل نقد اندیشه دینی هم میشود؟ پاسخ به این سؤال، منوط به جوابگویی به این دو پرسش است: آیا اندیشه دینی را عین دین و مقدس میدانیم؟ آیا حق اظهارنظر درباره اندیشه دینی را متعلق به عدهای خاص میدانیم؟
اگر پاسخ ما به سؤالات فوق مثبت باشد، بر مبنای آن نه میتوان اندیشه دینی را نقد كرد و نه اینكه همگان میتوانند درباره سازگاری و ناسازگاری نظام سیاسی خاصی با اصول ارزشهای دینی اظهارنظر كنند.
اما بر اساس پارادایم نوین، باتكیه بر چند مقدمه میتوان اندیشه دینی و دینداری را نقد كرد. دین و اندیشه دینی با آنچه اصطلاحا «حقایق نهایی عالم هستی» نامیده میشود، متفاوت است. دیگر اینكه نقد درونی از نقد برونی تفكیك داده میشود. گاه نقد اندیشه دینی از بیرون است و گاه از درون. نقد اندیشه دینی از بیرون، نقدی غیرمؤمنانه است؛ اما نقد اندیشه دینی از درون، از موضع ایمان است. اگر هدف ناقدان از بیرون، غالبا زدن ریشه اندیشه دینی، و بیاعتبارساختن آن است، هدف نقد درونی، بارور كردن و پایدار كردن اندیشه دینی است. هرگونه نقد اندیشه دینی در اسلام باید بر محور توحید باشد.
البته معرفت دینی همواره دارای قداست است. معنای این قداست این است كه مؤمنان حرمتی را كه برای علم دین قائلاند، به علوم دنیوی اختصاص نمیدهند و حرمتی را كه به عالمان دینی میگذارند، به سایر عالمان نمیگذارند. اما این منافی نقد اندیشه آنها نیست. نقد آنها اصولاً از سوی همان عالمان دین صورت میگیرد و حكم حكومت از آن نیز فراتر میرود؛ زیرا حكومت با قدرت سروكار دارد و دارای لوازم و پیامدهایی است كه نقد آن را اجتنابناپذیر میكند.اشاره
در این مقاله نسبتا مفصل، بهرغم بیان مطالب فراوان و نقلقولهای متعدد از شهید مطهری و دیگر عالمان دینی و غیردینی، در مجموع انسجام و هماهنگی لازم وجود ندارد و پرسشهای اصلی در باب آزادی و دین همچنان پاسخ روشن و قطعی نیافته است. آنچه در این نوشتار كاملاً مشهود است، فقدان مبانی نظری موجه و مستند به منابع اسلامی در تحلیل مسئله آزادی است. این ضعف ـ چنان كه خواهیم دید ـ سبب شده است كه نویسنده محترم گاه مواضع چندگانهای را در یك موضوع واحد اتخاذ كند. در این راستا، ضمن ارجنهادن بر تلاش علمی ایشان، ملاحظاتی را تقدیم میداریم.
۱. در سراسر مقاله، نویسنده در كنار بیان دیدگاه اسلام، دائما مطالبی را به «نگرش نوین» یا «پارادایم نوین» استناد میدهد و در نهایت آن نظریهها را به اسلام منتسب میسازد. با آنكه در هیچ قسمتی از مقاله توضیح داده نشده است كه منظور از این پارادایم جدید چیست و با اسلام و مبانی دینی چه نسبتی دارد، ولی میتوان حدس زد كه نویسنده به نظریههای نوین سیاسی و فلسفی در فرهنگ مدرن اشاره دارد. اولین پرسش این است كه ایشان چگونه خود را مجاز میدارد كه آرا و نظریههایی را كه در فرهنگ دیگر و با مبانی فكری و ارزشی دیگر مطرح شده است، بیهیچ نقد و ارزیابی، به اسلام انتساب دهد. برای مثال، گفته شده است كه «از نظر نگرش نوین، اصولاً آزادی سیاسی مفهوم جدید است كه فی نفسه و بالذات ضرورت دارد» یا «برخی از صاحبنظران بر اساس پارادایم نوین معتقد هستند كه در كتاب و سنت شكل خاصی از حكومت توصیه نشده است. مسئله اصلی حكومت از نظر قرآن، «عدالت» است؛ نه انتخاب یا انتصاب یا شورا و مانند آنها» و در جای دیگر مینویسد: «بر اساس پارادایم نوین، با تكیه بر چند مقدمه میتوان اندیشه دینی و دینداری را نقد كرد. دین و اندیشه دینی با آنچه اصطلاحا حقایق نهایی عالم هستی نامیده میشود، متفاوت است و....» و همچنین گفته است: «برخی دیگر، بر اساس پارادایم نوین، معتقدند كه در جامعه مؤمنان هیچ خط قرمزی وجود ندارد» و... .
بههرحال، دانشمندان معاصر مسلمان بارها بر تفاوت دیدگاه اسلام و ادیان الاهی با مكاتب مادی غرب و نظریههای روشنفكران وطنی در مسئله آزادی و حدود آن انگشت نهادهاند و جا داشت نویسنده به تبیین جزئیات آن میپرداخت و با تنقیح مبانی و اصول قابلدفاع و مستند، به حل معضلات كنونی در موضوع آزادی همت میگماشت.
۲. ادعای اصلی نویسنده این است كه اسلام به آزادی درونی توجه كرده است و ازاینرو ایشان آزادی بیرونی را تنها از باب مقدمه آزادی درونی به اسلام نسبت میدهد. حال آنكه هم از تأكیدات فراوان قرآنی بر نفی طواغیت و زورمداران و هم از سیره و سنت پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و سایر انبیای الاهی میتوان استفاده كرد كه ادیان الاهی در كنار آزادی از بندگی نفس، به آزادی از ستمگری و حاكمیت ارزشهای باطل در جامعه نیز توجه ویژهای داشتهاند و این هر دو را مقدمهای برای «تكامل همهجانبه انسان» میدانستهاند.
با این حال، این سخن نویسنده كه «بدون تحقق آزادی بیرونی، رسیدن به آزادی درونی غیرممكن است» هم از منظر فلسفی، روانشناختی و اخلاقی و هم از منظر واقعیتهای تاریخی قابلدفاع نیست. قرآن و تاریخ انبیا و اولیا گواهی میدهند كه بسیاری از انسانها در ظالمانهترین شرایط و استبدادیترین حكومتها، به والاترین مرحله از آزادی درونی دست یافتهاند. نكته مهم اینجاست كه اسلام به آزادی بیرونی(با تعریف و جایگاه خاصی كه برای آن قائل است)، در كنار آزادی درونی، اصالت و اهمیت میدهد و هركدام را، در جای خود، زمینه شكوفایی برخی از استعدادهای انسانی میداند. البته آزادی درونی و آزادی بیرونی با یكدیگر ارتباط و نسبتهایی دارند كه در جای خود قابلبررسی است.
۳. نویسنده محترم در بحث از رابطه آزادی و اخلاق، به اشارهای كوتاه اكتفا كرده است و تصریح میكند كه «در اندیشه اسلامی، آزادی سیاسی در عین پایبندی به قیود اخلاقی موردنظر است.» هرچند این سخن كاملاً درست است، اما در مجموع سخنان نویسنده، از دو جهت، قابل ایراد است: اولاً، ایشان هرگز نشان نداده است كه با چه مبنا و معیاری میتواند آزادی را به اخلاق مقید سازد. اگر به قول ایشان، آزادی سیاسی «فی نفسه و بالذات ضرورت دارد[ ...] و جز در ساختار دموكراتیك قابل تحقق نیست، پس با كدامین اصل فلسفی یا اخلاقی است كه میتوان این ضرورت ذاتی را مقید ساخت. ثانیا، در جای دیگری از همین مقاله ایشان تصریح كرده است كه «این ارزشها نیز مبهم و قابل تعبیر و تفسیر هستند و نمیتوانند مبنای عینی برای حدود آزادی بیان باشند.» اساسا چنان كه خواهیم دید، نویسنده امكان آزادی را منوط به نبود عقاید و ارزشهای ثابت و تفسیرناپذیر میداند. در مجموع، میتوان گفت كه این مقاله نتوانسته است در مقوله مهم آزادی و اخلاق ایده روشن و موجهی را پیشنهاد كند.
۴. یكی دیگر از مقولات مبهم در این مقاله، مسئله حدود آزادی در اسلام است. نویسنده در بخشهای آغازین مقاله، به اجمال و سربسته، اظهار میدارد كه «اساسا آزادی مطلق با عقل سلیم و منطق بشری مغایر است [ ...[ زندگی جمعی و مدنی مستلزم وجود برخی محدودیتهاست.» ولی مشخص نمیكند كه این محدودیتهای ضروری كدام است و چگونه آزادی را مقید میسازند. در بخشهای پایانی مقاله ـ چنان كه ذكر شد ـ نویسنده با تفسیرپذیردانستن ارزشهای اخلاقی، اظهار میدارد كه «میتوان معیارهای عینیتر و قابلتفسیرتری را درباره حدود آزادی بیان تعیین كرد و آن راحدود قانونیآزادی بیان نامید.» باز هم در اینجا هیچ توضیحی داده نشده است كه این حدود قانونی كدام است و با اتكا به كدامین اصل عقلی یا شرعی میتوان چنین حدودی را استنباط كرد. باید به این نكته التفات بیشتری داشت كه در مباحث حقوقی و اخلاقی، هر حكم یا قیدی را تنها بر اساس قواعد و مبانی میتوان ادعا كرد و برداشتهای سلیقهای و استحسانی، در اینگونه موارد، جایگاهی ندارد.
۵ . در مورد فرق آزادی تفكر و آزادی عقیده، نویسنده، نخست به سخنان شهید مطهری استناد میجوید كه آزادی عقیده را منتفی دانسته است؛ ولی در مواضع دیگرْ به گونهای سخن میگوید كه با این مبنا سازگاری ندارد. برای نمونه، ایشان با اشاره به آرای برخی از صوفیان، پلورالیسمی را مطرح میكند كه در واقع، همان آزادی عقیده است.۱ وی مینویسد: «در اسلام تحمیل عقیده وجود ندارد تا جایی كه در اندیشههای اصیل عرفانی، مسیحیت، یهودیت و اسلام هر كدام روشهای متفاوت در پرستش معبود واحد به شمار میآیند، و اختلاف مؤمن، گبر و یهود، از منظرهای مختلف آنها ناشی میشود.»
۶. در این مقاله در چند موضع تصریح شده است كه تنها راه پذیرش آزادی در دین، فقدان وجود عقاید و اندیشههای ثابت در متن دین و قرائتپذیری معارف دینی است، و راه پذیرش آزادی سیاسی، عدم اعتقاد به وجود یك نظام سیاسی یا نهادهای سیاسی در متن دین است. این سخن از دو جهت قابل انتقاد است: اولاً، ادعای قرائتپذیری و سیالكردن فهم دین در همه ابعاد، و نیز ادعای فقدان هیچگونه نظام و نظریه سیاسی در اسلام(بهویژه با توجه به نظریه امامت سیاسی در مكتب تشیع) چیزی نیست كه به راحتی بتوان آن را ثابت كرد. متأسفانه نویسنده این نكته را به منزله یك اصل بدیهی و مسلم انگاشته است. ثانیا، ملازمه مذكور میان آزادی و نامتعین بودن معارف دینی و اندیشه سیاسی اسلام، ناپذیرفتنی و از جهات گوناگون قابل ردّ و نقد است. به صورت نقضی میتوان نشان داد كه بسیاری از ادیان و مكاتب سیاسی، بهرغم پذیرش یك اندیشه یا نظام ثابت، به دلیل محترم شمردن آرای مخالف و دخالت دادن آنها در فرآیند تفكر دینی یا فعالیت سیاسی، به آزادی نیز معتقدند، و به صورت حلّی میتوان پاسخ گفت كه پذیرش آزادی مقولهای است كه به عوامل و انگارههای گوناگونی در یك كلیت باز میگردد كه لزوما ربطی به اعتقادات یادشده ندارد.
۷. شگفت است كه نویسنده در یكجا اظهار میدارد كه «هیچ معیار بیرونیای نمیتواند مبنای داوری درباره یك تفكر باشد و تنها معیار داوری را خود فكر معین میكند»؛ ولی در جای دیگر، با تفكیك میان «نقد از درون دین» و «نقد از بیرون دین» معتقد است كه «هرگونه نقد اندیشه دینی در اسلام باید از محور توحید باشد».
ناهماهنگیهای این مقاله به موارد یادشده محدود نمیشود. اینها نشان میدهد كه برخی از نویسندگان ما هنوز نتوانستهاند به لوازم ورود در یك بحث علمی و بنیادی توجه كنند و نقل آرا و اقوال دیگران را، هرچند با یكدیگر ناهمخوان باشد،۲ با تبیین و تحلیل علمی یك موضوع خلط میكنند. متأسفانه یكی از آسیبهای ورود ژورنالیسم ایرانی به حوزه اندیشه، همین آشفتگیها و سطحینگریهاست.
پاورقیها:
۱. البته تعابیر نویسنده مقاله در تمجید از این نگرش صوفیانه از متن تلخیص حذف شده است.
۲. مقاله آكنده از نقل اقوال و آرای عالمان اسلامی و روشنفكران مسلمان و غیرمسلمان است، و نویسنده، گاه با برداشتهای غلط از عبارات ایشان، سعی كرده است همه را با یكدیگر تركیب و ادغام كند. این بخشها در تلخیص حاضر حذف شده است.
مقصود رنجبر
اما در این زمینه دو نكته قابلطرح است: (۱) اصولاً زمانی كه از آزادی سخن گفته میشود، آزادی بیرونی و سیاسی موردنظر است و آزادی درونی موردنظر نیست و (۲) ارتباط آزادی درونی با آزادی بیرونی. اسلام به دنبال وضعیتی است كه در آن بیشتر افراد به آزادی درونی نایل شوند. ازاینرو، در صورتی كه جامعه از لحاظ سیاسی و بیرونی دارای آزادی باشد و مردم احساس رضایت و عزت داشته باشند، زمینه برای ساختن چنین جامعهای مهیاتر است. بدین ترتیب، به نظر میرسد كه بدون تحقق آزادی بیرونی، رسیدن به آزادی درونی ناممكن است. در واقع، مطلوب آن است كه بگوییم در جامعه اسلامی، هدف نهایی همان «آزادی درونی»، به مفهوم تكامل فردی و اجتماعی است؛ اما آزادی بیرونی نیز زمینه لازم را برای شكوفایی معنوی جامعه فراهم میكند.از نظر نگرش نوین، اصولاً آزادی سیاسی مفهوم جدیدی است كه فینفسه و بالذات ضرورت دارد. از این منظر، آزادی در معنای امروزی آن با سیاست، كه امروزه یك عمل برنامهریزی جمعی است، معنا پیدا میكند. ازاینرو، اصولاً این بحث مطرح نیست كه از نظر اسلام، آزادی همان آزادی درونی است؛ بلكه آنچه مطرح است آزادی سیاسی به عنوان یك ضرورت برای زندگی بشر در شرایط كنونی است، و این جز در ساختار دموكراتیك قابلتحقق نیست.برخی واژه آزادی را با هرزگی، افسارگسیختگی و هرج و مرج برابر میدانند و هنگام بحث از آزادی، ذهن آنها، پیش از هر چیز، متوجه آزادی جنسی و بیبندوباری میشود. این طرز تفكر احتمالاً ناشی از وضعیت اجتماعی جوامع غربی است. این افراد به گمان اینكه آزادی نیز رهاورد غرب است، آزادی و بیبندوباری را یكسان میبینند. حال آنكه از برخی برداشتهای سطحی كه بگذریم، مراد از آزادی، آزادی سیاسی و فكری با تمامی ابعاد آن است و بدین مفهوم، انبیا بزرگترین پیامآوران آزادی در دوران خود بودهاند. ممكن است جامعهای غرق در فساد و بیبندوباری باشد، اما فاقد آزادی باشد. برعكس نیز ممكن است جامعهای آزاد، بهطور نسبی، سالم و مقید به قیود اخلاقی باشد. پس طبیعی است كه در اندیشه اسلامی، آزادی سیاسیِ همراه با پایبندی به قیود اخلاقی موردنظر است.بحث مهم دیگر درباره آزادی این است كه آزادی مطلق است یا محدود. حتی در میان اندیشمندان غربی نیز اعتقاد به آزادیِ مطلق وجود ندارد. اساسا آزادی مطلق با عقل سلیم و منطق بشری مغایر است. آزادی مطلق با فلسفه ضرورت زندگی جمعی بشر مغایرت دارد. زندگی جمعی و مدنی مستلزم وجود برخی محدودیتهاست.
انواع آزادی در اندیشه اسلامی
آزادی عقیده: آزادی عقیده را از دو جهت میتوان بررسی كرد: نخست، عقیده به عنوان ایمان در مقابل كفر و دوم، آزادی عقیده به مفهوم وجود عقاید و بینشهای مختلف در درون دین. همچنین تفاوت آزادی عقیده با آزادی تفكر بر این مبنا استوار است كه آزادی عقیده بیشتر مفهومی دینی و ایمانی دارد و آزادی تفكر، شامل جنبههای مختلف زندگی ـ اعم از اعتقادی، سیاسی و اجتماعی ـ میشود.
آیةاللّه مطهری ضمن تفكیك آزادی عقیده و تفكر، و تأكید بر آزادی تفكر، وجود آزادی عقیده در اسلام را رد میكند. البته ایشان معتقد است كه در هیچ وضعیتی نباید برای تحمیل عقیده، فشار و اجبار بهكار رود. معنای لااكراه فی الدین این است؛ نه اینكه تمسك به هر رأی و عقیدهای كه دلخواه است، جایز باشد. مراد از آیههایی نظیر آیه فوق، نه صحه گذاشتن بر عقاید دیگر، كه تكیه نمودن بر روش درست ایجاد تغییر در آنهاست و اینكه با اكراه واجبار نمیتوان دین حق را گسترش داد. از لحاظ تاریخی نیز اسلام سایر عقاید را به رسمیت شناخته است و هرگز با زور، خواهان تحمیل عقیدهای بر آنان نبوده است. بنابراین با توجه به آیات، روایات، سیره معصومین و اندیشه عرفان اسلامی، در اسلام هرگز تحمیل عقیده وجود ندارد تا جایی كه در اندیشههای اصیل عرفانی؛ مسیحیت، یهودیت و اسلام هر یك روشهای متفاوتی در پرستش معبود واحد به شمار میآیند و اختلاف مؤمن، گبر و یهود، برخاسته از منظرهای مختلف آنان دانسته میشود.
وجه دیگر عدم تحمیل و اكراه عقیده و نیز تحمل عقاید دیگر ـ در كنار تبلیغ صحیح برای تغییر عقاید غلط ـ اعتماد اسلام به منطق درونی خود است. اسلام به لحاظ منطق قوی خود همواره میتواند پاسخگوی تمامی شبههها و تردیدها باشد.آزادی اندیشه: پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرمایند: «یكی از چیزهایی كه امت من را هرگز به خاطر آن عذاب نخواهند كرد، این است كه انسان درباره خلقت، خدا و جهان فكر كند و وسواسی در دلش پیدا شود.» جایگاه والای تفكر در اسلام، بیانگر ارزش و اهمیتی است كه اسلام به اندیشه و آزادی آن داده است. در جایگاه والای اندیشه و تفكر در اسلام تردیدی نیست؛ اما سؤال این است كه آیا اسلام، آزادی اندیشه و تفكر را بدون هیچگونه محدودیتی پذیرفته است؟
اندیشه شامل حوزههای مختلفی است و انسانها میتوانند در باب مسائل گوناگون، اعم از سیاست، فلسفه مابعدالطبیعه، فرهنگ و هر چیز دیگری، بیندیشند. تذكر این نكته ضروری است كه اگر اندیشیدن را امری درونی و وجدانی بپنداریم، نمیتوان برای آن حدی قائل شد؛ یعنی اندیشه انسان فینفسه محدودیت ندارد. بنابراین زمانی كه سخن از آزادی اندیشه میرود، با آزادی بیان توأم است و هرگز نمیتوان این دو را، حتی در عالم ذهن از هم تفكیك كرد. پس آزادی اندیشه به مفهوم آزادی تفكر و فقدان هرگونه مانع بیرونی برای عرضه و طرح آن در جامعه است. در اسلام، این مفهوم از اندیشه چه جایگاهی دارد؟ بهطور كلی میتوان گفت هر كس از خداوند، انسان، سیاست و حكومت و... تصویر مطلق و واحدی داشته باشد، نمیتواند آزادی اندیشه را در باب آن مجاز شمارد. او حداكثر میتواند جواز تفكر در باب آن تصویر واحد و مطلق را مجاز دارد؛ اما هرگز اجازه اندیشه درباره جایگزینِ آن تصویر واحد را نمیدهد.
آزادی اندیشه در اسلام را میتوان حول موضوعات ایمان به خداوند، سیاست و حكومت، در بستر تاریخی جوامع مسلمان مطالعه كرد. در میان مسلمانان درباره ایمان به خداوند، شاهد نگرشهای فلسفی، عرفانی و فقهیای هستیم كه هر كدام بر جنبهای از ایمان تأكید میكنند و همگی تلاشی برای كشف حقیقت ایمان بر اساس گفتار الاهی هستند.
وجه مشترك تمامی این رویكردها، آزادی اندیشه و عدم اعتقاد به تصور خاص از خداوند است. بنابراین سلوك تاریخی مسلمانان به رویكردهای متفاوتی از ایمان به خداوند انجامیده است كه جز با آزادی اندیشه قابلتصور نیست.
اگر درباره ایمان به خداوند نمیتوان آزادی اندیشه را از انسان سلب كرد، در باب حكومت و سیاست این مسئله شدت بیشتری پیدا میكند. در اینجا هم مسئله تصویر ما از حكومت و نظر اسلام در باب آن بسیار مهم است. اگر ما بر این اعتقاد باشیم كه اسلام شكل خاصی از حكومت را مشروع و مجاز میداند و سایر اشكال را نفی میكند، نمیتوانیم به آزادی انسان در باب سیاست و حكومت معتقد شویم. اما اگر معتقد باشیم كه در كتاب و سنت، هیچ شكل خاصی از حكومت و نظام سیاسی وجود ندارد و ساختن حكومت و شكل آن به عقل انسانها سپرده شده است، آنگاه آزادی اندیشه جزء جدانشدنی این دیدگاه خواهد بود؛ زیرا برای بهبود دائمی آن اندیشه، تفكر در باب حكومت، نه تنها مجاز، بلكه ضروری خواهد بود.
برخی از صاحب نظران بر اساس پارادایم نوین معتقد هستند كه در كتاب و سنت، شكل خاصی از حكومت توصیه نشده است. مسئله اصلی حكومت از نظر قرآن، «عدالت» است؛ نه انتخاب، انتصاب یا شورا و مانند اینها. بنابراین برخی از متفكران مسلمان وجود نظریه سیاسی در كتاب و سنت را انكار میكنند و آن را با شأن و وظایف این منابع سازگار نمیبینند. اینان معتقدند در این منابع تعلیمات سیاسی وجود دارد؛ نه نظریه سیاسی.
بههرحال، دوام ایمان واقعی در یك جامعه در صورتی ممكن است كه ایمان، هویت انتخاب آگاهانه را از دست ندهد. بقای نظام سیاسی و پویایی آن هم جز در پناه آزادی اندیشیدن در باب سیاست و حكومت حاصل نمیشود. همه این موارد، قبل از هر چیز، مستلزم اعتماد به عقل بشری و اراده انسان در ساختن نهادهای سیاسی مطلوب است.
آزادی بیان: آزادی اندیشه بدون آزادی بیان معنا پیدا نمیكند. آزادی اندیشه تنها با امكان طرح اندیشه در جامعه و ارائه آن به مردم و اندیشمندان قابلتصور است. ادعای وجود آزادی اندیشه در جامعه زمانی میتواند واقعیت داشته باشد كه افكار مختلف و متضاد، آزادانه و بدون دخالت دولت، مطرح، و نقد و ارزیابی شوند. آزادی بیان، همچون آزادی اندیشه، حوزه گستردهای را شامل میشود، و افراد مختلف میتوانند با توجه به حدود قانونی، نظر خود را در جامعه عرضه و تبلیغ كنند. در این زمینه، حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «واضربوا بعض الرأی ببعض یتولد الصواب»؛ آرا را با یكدیگر مواجهه دهید تا از آنها رأی درست زاده شود. بدیهی است كه برخورد آرا جز در فضای آزادی بیان ممكن نیست.
اسلام، از لحاظ نظری، برای آزادی بیان، تأثیر آن در بهبود اوضاع اجتماعی و كمال فكری انسان، و رشد قدرت انتخاب انسانها ارزش بسیار قائل است. قرآن انسانها را به گوش دادن به سخنها و انتخاب بهترین آنها تشویق میكند. بر اساس این آیه، انسانها دارای آن حد از كمال عقلی هستند كه بتوانند سخن نیكو را از میان سخنها تشخیص دهند، و نیازی به مانع بیرونی برای جلوگیری از انحراف افكار عمومی نیست. آیه فوق به انسان حق انتخاب میدهد تا از طریق شنیدن افكار صاحبان تفكر، بهترین آنها را برگزیند. بر این اساس هیچ معیار بیرونیای نمیتواند مبنای داوری درباره یك تفكر باشد. تنها معیار داوری را خود فكر معین میكند.
پیامبراكرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم برای اكمال و اتمام مكارم اخلاقی مبعوث شدند و در مسائل سیاسی و اجتماعی ـ كه پویاتر و پیچیدهتر بودند ـ حكم نهایی صادر نكردند. امر سیاست و حكومت تابع تفسیر و درك عقول مردم زمانه است و اگر عقول مردم مجال اندیشه و بیان آزادانه آن را نیابد، در واقع، برخلاف تعالیم اسلامی عمل شده است. با صرفنظر از بحث فوق، سیره ائمه معصومین علیهمالسلام نیز در این زمینه بسیار روشنگر است؛ آنان آزادی بیان را از مادیون سلب نمیكردند. از لحاظ سیاسی، میتوان به روش حضرت علی علیهالسلام در برخورد با خوارج اشاره كرد كه هرگز با آنها به خاطر عقایدشان مقابله نكرد و آنها آزادانه میتوانستند عقاید خود را در مساجد و در میان مسلمانان مطرح كنند.
دو نكته مهم درباره آزادی بیان مطرح است:
(۱) حدود آزادی بیان در جامعه دینی چیست؟ برخی در پاسخ به این سؤال، بر خط قرمزهایی در آزادی بیان تأكید میكنند، اما معیار مشخصی برای آن ارائه نمیدهند. البته در این زمینه، عموما ارزشهای اسلامی خطوط قرمز بهشمار میروند؛ هرچند كه این ارزشها نیز مبهم، قابلتعبیر و تفسیر هستند و نمیتوانند حدود آزادی بیان را مشخص سازند. برخی دیگر، بر اساس پارادایم نوین، معتقدند كه در جامعه مؤمنان هیچ خط قرمزی وجود ندارد. با توجه به نظرهای فوق، میتوان معیارهای عینیتر و قابلتفسیرتری را درباره حدود آزادیِ بیان تعیین كرد و آن را «حدود قانونی» آزادیِ بیان نامید. اهمیت آزادی بیان در این است كه از رواج اجباری و یا تبلیغی یك فكر در جامعه جلوگیری میكند و جامعه را همواره در معرض پرسشگری و انتخاب قرار میدهد، و این با آزادی اراده انسان تطابق دارد.
(۲) مسئله دیگر این است كه آیا میتوان اندیشه دینی را نقد كرد؟ به عبارت دیگر آیا آزادی بیان شامل نقد اندیشه دینی هم میشود؟ پاسخ به این سؤال، منوط به جوابگویی به این دو پرسش است: آیا اندیشه دینی را عین دین و مقدس میدانیم؟ آیا حق اظهارنظر درباره اندیشه دینی را متعلق به عدهای خاص میدانیم؟
اگر پاسخ ما به سؤالات فوق مثبت باشد، بر مبنای آن نه میتوان اندیشه دینی را نقد كرد و نه اینكه همگان میتوانند درباره سازگاری و ناسازگاری نظام سیاسی خاصی با اصول ارزشهای دینی اظهارنظر كنند.
اما بر اساس پارادایم نوین، باتكیه بر چند مقدمه میتوان اندیشه دینی و دینداری را نقد كرد. دین و اندیشه دینی با آنچه اصطلاحا «حقایق نهایی عالم هستی» نامیده میشود، متفاوت است. دیگر اینكه نقد درونی از نقد برونی تفكیك داده میشود. گاه نقد اندیشه دینی از بیرون است و گاه از درون. نقد اندیشه دینی از بیرون، نقدی غیرمؤمنانه است؛ اما نقد اندیشه دینی از درون، از موضع ایمان است. اگر هدف ناقدان از بیرون، غالبا زدن ریشه اندیشه دینی، و بیاعتبارساختن آن است، هدف نقد درونی، بارور كردن و پایدار كردن اندیشه دینی است. هرگونه نقد اندیشه دینی در اسلام باید بر محور توحید باشد.
البته معرفت دینی همواره دارای قداست است. معنای این قداست این است كه مؤمنان حرمتی را كه برای علم دین قائلاند، به علوم دنیوی اختصاص نمیدهند و حرمتی را كه به عالمان دینی میگذارند، به سایر عالمان نمیگذارند. اما این منافی نقد اندیشه آنها نیست. نقد آنها اصولاً از سوی همان عالمان دین صورت میگیرد و حكم حكومت از آن نیز فراتر میرود؛ زیرا حكومت با قدرت سروكار دارد و دارای لوازم و پیامدهایی است كه نقد آن را اجتنابناپذیر میكند.اشاره
در این مقاله نسبتا مفصل، بهرغم بیان مطالب فراوان و نقلقولهای متعدد از شهید مطهری و دیگر عالمان دینی و غیردینی، در مجموع انسجام و هماهنگی لازم وجود ندارد و پرسشهای اصلی در باب آزادی و دین همچنان پاسخ روشن و قطعی نیافته است. آنچه در این نوشتار كاملاً مشهود است، فقدان مبانی نظری موجه و مستند به منابع اسلامی در تحلیل مسئله آزادی است. این ضعف ـ چنان كه خواهیم دید ـ سبب شده است كه نویسنده محترم گاه مواضع چندگانهای را در یك موضوع واحد اتخاذ كند. در این راستا، ضمن ارجنهادن بر تلاش علمی ایشان، ملاحظاتی را تقدیم میداریم.
۱. در سراسر مقاله، نویسنده در كنار بیان دیدگاه اسلام، دائما مطالبی را به «نگرش نوین» یا «پارادایم نوین» استناد میدهد و در نهایت آن نظریهها را به اسلام منتسب میسازد. با آنكه در هیچ قسمتی از مقاله توضیح داده نشده است كه منظور از این پارادایم جدید چیست و با اسلام و مبانی دینی چه نسبتی دارد، ولی میتوان حدس زد كه نویسنده به نظریههای نوین سیاسی و فلسفی در فرهنگ مدرن اشاره دارد. اولین پرسش این است كه ایشان چگونه خود را مجاز میدارد كه آرا و نظریههایی را كه در فرهنگ دیگر و با مبانی فكری و ارزشی دیگر مطرح شده است، بیهیچ نقد و ارزیابی، به اسلام انتساب دهد. برای مثال، گفته شده است كه «از نظر نگرش نوین، اصولاً آزادی سیاسی مفهوم جدید است كه فی نفسه و بالذات ضرورت دارد» یا «برخی از صاحبنظران بر اساس پارادایم نوین معتقد هستند كه در كتاب و سنت شكل خاصی از حكومت توصیه نشده است. مسئله اصلی حكومت از نظر قرآن، «عدالت» است؛ نه انتخاب یا انتصاب یا شورا و مانند آنها» و در جای دیگر مینویسد: «بر اساس پارادایم نوین، با تكیه بر چند مقدمه میتوان اندیشه دینی و دینداری را نقد كرد. دین و اندیشه دینی با آنچه اصطلاحا حقایق نهایی عالم هستی نامیده میشود، متفاوت است و....» و همچنین گفته است: «برخی دیگر، بر اساس پارادایم نوین، معتقدند كه در جامعه مؤمنان هیچ خط قرمزی وجود ندارد» و... .
بههرحال، دانشمندان معاصر مسلمان بارها بر تفاوت دیدگاه اسلام و ادیان الاهی با مكاتب مادی غرب و نظریههای روشنفكران وطنی در مسئله آزادی و حدود آن انگشت نهادهاند و جا داشت نویسنده به تبیین جزئیات آن میپرداخت و با تنقیح مبانی و اصول قابلدفاع و مستند، به حل معضلات كنونی در موضوع آزادی همت میگماشت.
۲. ادعای اصلی نویسنده این است كه اسلام به آزادی درونی توجه كرده است و ازاینرو ایشان آزادی بیرونی را تنها از باب مقدمه آزادی درونی به اسلام نسبت میدهد. حال آنكه هم از تأكیدات فراوان قرآنی بر نفی طواغیت و زورمداران و هم از سیره و سنت پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و سایر انبیای الاهی میتوان استفاده كرد كه ادیان الاهی در كنار آزادی از بندگی نفس، به آزادی از ستمگری و حاكمیت ارزشهای باطل در جامعه نیز توجه ویژهای داشتهاند و این هر دو را مقدمهای برای «تكامل همهجانبه انسان» میدانستهاند.
با این حال، این سخن نویسنده كه «بدون تحقق آزادی بیرونی، رسیدن به آزادی درونی غیرممكن است» هم از منظر فلسفی، روانشناختی و اخلاقی و هم از منظر واقعیتهای تاریخی قابلدفاع نیست. قرآن و تاریخ انبیا و اولیا گواهی میدهند كه بسیاری از انسانها در ظالمانهترین شرایط و استبدادیترین حكومتها، به والاترین مرحله از آزادی درونی دست یافتهاند. نكته مهم اینجاست كه اسلام به آزادی بیرونی(با تعریف و جایگاه خاصی كه برای آن قائل است)، در كنار آزادی درونی، اصالت و اهمیت میدهد و هركدام را، در جای خود، زمینه شكوفایی برخی از استعدادهای انسانی میداند. البته آزادی درونی و آزادی بیرونی با یكدیگر ارتباط و نسبتهایی دارند كه در جای خود قابلبررسی است.
۳. نویسنده محترم در بحث از رابطه آزادی و اخلاق، به اشارهای كوتاه اكتفا كرده است و تصریح میكند كه «در اندیشه اسلامی، آزادی سیاسی در عین پایبندی به قیود اخلاقی موردنظر است.» هرچند این سخن كاملاً درست است، اما در مجموع سخنان نویسنده، از دو جهت، قابل ایراد است: اولاً، ایشان هرگز نشان نداده است كه با چه مبنا و معیاری میتواند آزادی را به اخلاق مقید سازد. اگر به قول ایشان، آزادی سیاسی «فی نفسه و بالذات ضرورت دارد[ ...] و جز در ساختار دموكراتیك قابل تحقق نیست، پس با كدامین اصل فلسفی یا اخلاقی است كه میتوان این ضرورت ذاتی را مقید ساخت. ثانیا، در جای دیگری از همین مقاله ایشان تصریح كرده است كه «این ارزشها نیز مبهم و قابل تعبیر و تفسیر هستند و نمیتوانند مبنای عینی برای حدود آزادی بیان باشند.» اساسا چنان كه خواهیم دید، نویسنده امكان آزادی را منوط به نبود عقاید و ارزشهای ثابت و تفسیرناپذیر میداند. در مجموع، میتوان گفت كه این مقاله نتوانسته است در مقوله مهم آزادی و اخلاق ایده روشن و موجهی را پیشنهاد كند.
۴. یكی دیگر از مقولات مبهم در این مقاله، مسئله حدود آزادی در اسلام است. نویسنده در بخشهای آغازین مقاله، به اجمال و سربسته، اظهار میدارد كه «اساسا آزادی مطلق با عقل سلیم و منطق بشری مغایر است [ ...[ زندگی جمعی و مدنی مستلزم وجود برخی محدودیتهاست.» ولی مشخص نمیكند كه این محدودیتهای ضروری كدام است و چگونه آزادی را مقید میسازند. در بخشهای پایانی مقاله ـ چنان كه ذكر شد ـ نویسنده با تفسیرپذیردانستن ارزشهای اخلاقی، اظهار میدارد كه «میتوان معیارهای عینیتر و قابلتفسیرتری را درباره حدود آزادی بیان تعیین كرد و آن راحدود قانونیآزادی بیان نامید.» باز هم در اینجا هیچ توضیحی داده نشده است كه این حدود قانونی كدام است و با اتكا به كدامین اصل عقلی یا شرعی میتوان چنین حدودی را استنباط كرد. باید به این نكته التفات بیشتری داشت كه در مباحث حقوقی و اخلاقی، هر حكم یا قیدی را تنها بر اساس قواعد و مبانی میتوان ادعا كرد و برداشتهای سلیقهای و استحسانی، در اینگونه موارد، جایگاهی ندارد.
۵ . در مورد فرق آزادی تفكر و آزادی عقیده، نویسنده، نخست به سخنان شهید مطهری استناد میجوید كه آزادی عقیده را منتفی دانسته است؛ ولی در مواضع دیگرْ به گونهای سخن میگوید كه با این مبنا سازگاری ندارد. برای نمونه، ایشان با اشاره به آرای برخی از صوفیان، پلورالیسمی را مطرح میكند كه در واقع، همان آزادی عقیده است.۱ وی مینویسد: «در اسلام تحمیل عقیده وجود ندارد تا جایی كه در اندیشههای اصیل عرفانی، مسیحیت، یهودیت و اسلام هر كدام روشهای متفاوت در پرستش معبود واحد به شمار میآیند، و اختلاف مؤمن، گبر و یهود، از منظرهای مختلف آنها ناشی میشود.»
۶. در این مقاله در چند موضع تصریح شده است كه تنها راه پذیرش آزادی در دین، فقدان وجود عقاید و اندیشههای ثابت در متن دین و قرائتپذیری معارف دینی است، و راه پذیرش آزادی سیاسی، عدم اعتقاد به وجود یك نظام سیاسی یا نهادهای سیاسی در متن دین است. این سخن از دو جهت قابل انتقاد است: اولاً، ادعای قرائتپذیری و سیالكردن فهم دین در همه ابعاد، و نیز ادعای فقدان هیچگونه نظام و نظریه سیاسی در اسلام(بهویژه با توجه به نظریه امامت سیاسی در مكتب تشیع) چیزی نیست كه به راحتی بتوان آن را ثابت كرد. متأسفانه نویسنده این نكته را به منزله یك اصل بدیهی و مسلم انگاشته است. ثانیا، ملازمه مذكور میان آزادی و نامتعین بودن معارف دینی و اندیشه سیاسی اسلام، ناپذیرفتنی و از جهات گوناگون قابل ردّ و نقد است. به صورت نقضی میتوان نشان داد كه بسیاری از ادیان و مكاتب سیاسی، بهرغم پذیرش یك اندیشه یا نظام ثابت، به دلیل محترم شمردن آرای مخالف و دخالت دادن آنها در فرآیند تفكر دینی یا فعالیت سیاسی، به آزادی نیز معتقدند، و به صورت حلّی میتوان پاسخ گفت كه پذیرش آزادی مقولهای است كه به عوامل و انگارههای گوناگونی در یك كلیت باز میگردد كه لزوما ربطی به اعتقادات یادشده ندارد.
۷. شگفت است كه نویسنده در یكجا اظهار میدارد كه «هیچ معیار بیرونیای نمیتواند مبنای داوری درباره یك تفكر باشد و تنها معیار داوری را خود فكر معین میكند»؛ ولی در جای دیگر، با تفكیك میان «نقد از درون دین» و «نقد از بیرون دین» معتقد است كه «هرگونه نقد اندیشه دینی در اسلام باید از محور توحید باشد».
ناهماهنگیهای این مقاله به موارد یادشده محدود نمیشود. اینها نشان میدهد كه برخی از نویسندگان ما هنوز نتوانستهاند به لوازم ورود در یك بحث علمی و بنیادی توجه كنند و نقل آرا و اقوال دیگران را، هرچند با یكدیگر ناهمخوان باشد،۲ با تبیین و تحلیل علمی یك موضوع خلط میكنند. متأسفانه یكی از آسیبهای ورود ژورنالیسم ایرانی به حوزه اندیشه، همین آشفتگیها و سطحینگریهاست.
پاورقیها:
۱. البته تعابیر نویسنده مقاله در تمجید از این نگرش صوفیانه از متن تلخیص حذف شده است.
۲. مقاله آكنده از نقل اقوال و آرای عالمان اسلامی و روشنفكران مسلمان و غیرمسلمان است، و نویسنده، گاه با برداشتهای غلط از عبارات ایشان، سعی كرده است همه را با یكدیگر تركیب و ادغام كند. این بخشها در تلخیص حاضر حذف شده است.
مقصود رنجبر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست