جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا
نسل جدید و مساله جناح ها سیاسی کشور
از اواخر دهة ۷۰ شمسی بدینسو، فضای سیاسی در میهن ما در جهت تثبیت یک الگوی دوقطبی میل کرده است. در یک سو قطب موسوم به اصلاحطلب را داریم که خود شامل طیف گستردهای از نیروهای سیاسی است. طیفی که یک سَرِ آنرا در نیروهای مخالف نظام در خارج از کشور میتوان یافت و سَرِ دیگرِ آنرا در برخی نیروها که در دهة ۶۰ شمسی با عنوان خط امام یا چپ و بعضاً خط ۳ و میانهرو شناخته میشدند. محافلی همچون نهضت آزادی، بقایای مجاهدین خلق یا کلاً نیروهایی که خود را با عنوانِ ملی – مذهبی شناساندهاند نیز میتوانند به عنوان جریاناتی (ولو تبعی) از همین طیف به حساب آیند.
در قطب مقابل نیز با اصولگرایان مواجهیم که خود را پایدار بر اصول انقلاب و نظام معرفی میکنند و بر آناند که آن دسته از اصلاحطلبان که سابقهای در انقلاب و نظام داشته و اکنون نوایِ جدیدی را ساز کردهاند، تجدیدنظر طلبند و خارج از حیطه نیروهای انقلاب یا حداقل مرتبط با مطرودین انقلاب می باشند. این قطب نیز در بطن خود طیف متنوعی را شامل است. بدنة اصلی این طیف بقایای جریانی است که در دهه ۶۰ از جانب چپ ها، راستگرا ارزیابی میشد. بگذریم از آنکه در سال های اخیر این جریان برخی مخالفان اصلاحطلبان را که سابقهای در جریان چپ داشتهاند یا در دهه ۶۰ جهتگیری جناحی مشخصی نداشتهاند را نیز همراه خود داشته است.
● طیف اصول گرایان
در یکی دو سالة اخیر ۵ یا ۶ گروه در ضمن این طیف (یعنی طیف اصولگرا) هویت مستقلی را نسبت به دیگر گروه های همطیف خود آشکار ساختهاند: جبهه پیروان خط امام و رهبری که بدنة اصلی جریان مقابل چپ در دهة ۶۰ است؛ جمعیت ایثارگران که توسعه یافته یکی از جناح ها در سازمان مجاهدین انقلاب در سالهای اولیه بعد از انقلاب میباشد؛ مجموعه نیروهایی که خود را با عنوان اصولگرایان مستقل معرفی کردهاند؛ یاران و اطرافیان نزدیک آقای رئیسجمهور و بالاخره نیروهایی که گرداگرد فرمانده اسبق سپاه پاسداران یا شهردار فعلی تهران جمع شدهاند. (برای گروههای شبه امنیتی ملحق به این طیف، از آنجا که هویت کاملاً شفافی ندارند، باید حساب جداگانهای باز کرد)
● طیف اصلاح طلبان
خاستگاه جریانها در طیف اصلاحطلب به شدت متفاوت است تا آنجا که گاه دشمنان سابق را اکنون در چارچوب یک طیف عملاً همراه و هم موضع مییابیم. اما در طیف اصولگرا این تفاوت یا تعارض
لحاظ نکردن تفاوت میان نیروهای مزبور و قرار دادن آنها در درون یک طیف به جهت آن نیست که این تفاوت را موجود نمییابیم بلکه از آن رواست که تفاوت میان جریان های مختلف اصولگرا و همچنین تفاوت میان جریان های مختلف اصلاحطلب، «مؤثر» نیست. درست است که تفاوت را نباید یکسره نادیده گرفت اما جدی گرفتن آن و اتکاء به آن در مقام طرح خطمشی برای نسل جدید انقلاب بیهیچ تردیدی آسیبزا خواهد بود خاستگاه را شاهد نیستیم. گسترة «تنوع مؤثر» در طیف اصلاح طلب نیز بیش از طیف اصولگرا است؛ فهرست عناوین گروه های تشکیل دهندة این طیف گرچه فهرست بلندبالایی است، اما عملاً از اکثریت آنها رمقی باقی نمانده است. از اینرو این طیف، عملاً در حال حاضر به یک طیف دو شاخهای تبدیل شده است: شاخهای که در انتخابات اخیر ریاست جمهوری خود را اصلاحطلبان پیشرو میخواندند و متشکل از جبهه مشارکت، مجاهدین انقلاب و برخی روشنفکران تجددگرایی است که سابقة مذهبی دارند و شاخهای دیگر که زیر بیرق رئیس مجلس ششم فعالیت میکنند.
● لزوم برخورداری از تصوصری حقیقی از دو جناح
شاید ارائة تصویری چنین دوگانه از واقعیت خارجی (یعنی تقسیمبندی تمام نیروهای مطرح سیاسی به اصولگرا و اصلاحطلب)، درنظر برخی به عنوان نادیده گرفتن تفاوت میان نیروهایی جلوه کند که در چارچوب یک طیف قرار داده شدهاند اما این اشکال موجه نیست چرا که لحاظ نکردن تفاوت میان نیروهای مزبور و قرار دادن آنها در درون یک طیف به جهت آن نیست که این تفاوت را موجود نمییابیم بلکه از آن رواست که تفاوت میان جریان های مختلف اصولگرا و همچنین تفاوت میان جریان های مختلف اصلاحطلب، «مؤثر» نیست. درست است که تفاوت را نباید یکسره نادیده گرفت اما جدی گرفتن آن و اتکاء به آن در مقام طرح خطمشی برای نسل جدید انقلاب بیهیچ تردیدی آسیبزا خواهد بود.
● وجوه مشترک اصولگرایان و اصلاح طلبان
این مدعا آن گاه وضوح بیشتری خواهد یافت که به ویژگی های مشترک هر دو طیف و خصلت منازعه میان ایشان و همچنین سطح توانمندی طیفی توجه کنیم که بالنسبه مطلوب ارزیابی میشود:
نخستین وجه مشترک هر دو طیف را میتوان در نگاه خاص ایشان به سیاست جُست. به موجب این نگاه، سیاستورزی نزد سیاستمداران متعارف ما به بازی یا جنگ قدرت تقلیل یافته است. از همین رو است که در حال حاضر مهمترین فعالیت سیاسی جناحها و احزاب موجود، دورخیز کردن از یک انتخابات برای انتخابات بعدی است.
کافی است به کمیت و کیفیت "آموزش های اعتقادی و سیاسی" نسبت به حجم کل فعالیت احزاب و جناح های مزبور نظر کنیم تا دریابیم که تا چه میزان ایشان سیاستورزی را کوششی در جهت تربیت و تزکیه فرد و تکامل آدمی میانگارند و تا چه میزان سیاست در نظر ایشان تلاش برای افزودن بر گستره و عمق قدرت خود یا حفظ قدرت موجود است (ولو آنکه این افزودن و حفظ (قدرت) در مواضعی به عدول از اصول انجامد).
دومین وجه مشترک این دو، فقر نظری و راهبردی است. اصلاحطلبان نمونة بارز این آسیبمندیاند. آنها عملاً با شعارها و اندیشههایی پیوند یافتهاند که محصول اندیشهورزی خود ایشان نیست. نه در معارف قدیم عمق یافتهاند و نه جدید را به خوبی جذب کردهاند. سرمایه ایشان جز یک سلسله شعارهای سطحی و تکراری بیش نیست. البته سابقة برخی اصلاحطلبان عاقبت دیگری را میتوانست درپی داشته باشد اما آنها خود این استعداد را نابود کردهاند.
اصولگرایان در این میان از وضعیت نظری (و نه راهبردی) مناسبتری برخوردارند و بعضاً خود را متکی به آراء عالمانی جلوه میدهند که حداقل در معارف قدیمه(و حتی بعضا" در معارف جدید) سرآمد و غیر قابل چشمپوشیاند. با این حال اصولگرایان نیز موقعی میتوانند در مواجهه رفتارهای این طیف(اصولگرایان) در چهرة عمومی خود بیش از آنکه تابع اصول و ضوابط باشد تابع سیاست های روزمره بوده است. به عنوان مثال پس از جنگ، بدنة اصلی این طیف به آسانی شعار اسلام رسالهای و فقاهتی را کنار گذاشت و بر نسخههای تجویزی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول راه گشود و اکنون نیز منفعلانه تحت تأثیر همان آموزهها و مفاهیماند با دنیای جدید رابطة خود را با معارف گذشته حفظ کنند که آن را مورد بازخوانی انتقادی و غیر منفعلانه قرار دهند. اما تاکنون این ارتباط نه تنها انتقادی و غیر منفعلانه نبوده بلکه متأسفانه در عمل بارها و بارها نقض شده تا بدانجاکه رفتارهای این طیف(اصولگرایان) در چهرة عمومی خود بیش از آنکه تابع اصول و ضوابط باشد تابع سیاست های روزمره بوده است. به عنوان مثال پس از جنگ، بدنة اصلی این طیف به آسانی شعار اسلام رسالهای و فقاهتی را کنار گذاشت و بر نسخههای تجویزی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول راه گشود و اکنون نیز منفعلانه تحت تأثیر همان آموزهها و مفاهیماند (آنچنان که سند چشمانداز تفاوت اصولی با مجموعه سیاستهای موسوم به تعدیل ساختاری ندارد). در موارد دیگر نیز این طیف برغم ادعای اصولخواهی از حیث رعایت موازین اخلاقی و شرعی در فعالیت سیاسی ، کارنامة مطلوبی نداشته است.
همسانی های قابل توجه دو طیف اصلاحطلب و اصولگرا عرصه نظر و شعار از دیگر مواردی است که این دو طیف را برای "سامان بخشیدن به آیندة نظام" و "تداوم نهضت" ناکارآمد میسازد. گفتار اقتصادی این هر دو طیف از بارزترین نمونههای این همسانی است.
سومین ویژگی این دو طیف را از حیث پیوندی باید دید که هر یک با وضعیتی آسیبمند در سال های بعد از جنگ دارند. این دو طیف آنجا هم که اختلاف هایی دارند یکی تقویتکنندة دیگری است. نمونة این مدعا را در ربط وثیقی میتوان جست که میان قبل از دوم خرداد و بعد از دوم خرداد موجود است.
کمتر فرد منصف و فهیمی است که در مفاسد بعد از دوم خرداد و ناراستی حرکت موسوم به اصلاحات در میهن ما تردیدی داشته باشد. با این حال نکته شایان توجه این معنا است که مفاسد مزبور در خلاء پدید نیامد. سیستم امنیتی و قضایی، نظام اقتصادی، نظام سیاسی و نحوة مدیریت کشور پیش از دوم خرداد به گونهای سامان یافته بود که گرچه به حسب ظاهر تکوین حادثة دوم خرداد و برآمدن نیروهای سکولار و شبه سکولار را مطلوب نمیانگاشت، اما عملاً و ناخواسته با اندیشه و عمل خود به برآمدن نیروهای مزبور مدد رساند.
اصولگرایان و اصلاحطلبان از حیث عمل و الگوهای رفتاری و به خصوص سبک و سیاق حکومتداری نیز مشابهت های زیادی با یکدیگر دارند. کافی است به توجیهاتی توجه کنید که اصولگرایان در عدول از اصول یا در عزل و نصبها و تصمیمات حکومتی و برکشیدن ناشایستگان یا تصمیمسازیهای فرهنگی ارائه میکنند، اگر از رادیکال های اصلاحطلب بگذریم که به راحتی لاقیدی فرهنگی را با آزادی و نسبیت و ... توجیه میکنند، اصولگرایان همان توجیهات عملگرایانه و اندیشه نشدهای را برای وضعیت نابسامان رسانهها و مراکز فرهنگی تحت مدیریت خود و دوستانشان دارند که اصلاحطلبان میانهرو داشتهاند و دارند.
غلبه یافتن مسائل فردی و گروهی بر مسائل بنیادی انقلاب و کشور، چهارمین ویژگی مشترک دو طیف است. بدین صورت که فجایع محتمل الوقوع پیش رو از بلایای طبیعی گرفته تا آسیب های اجتماعی و فرهنگی لااقل از صدر اولویت های دو طیف موجود حذف شده است .
به عنوان آخرین مورد باید به این نکته اشاره داشت که منازعة دو طیف اصلاح طلب و اصول گرا منازعة دو طیف اصلاح طلب و اصول گرا به "بازی محدود میان نخبگان" تبدیل شده است. هیچ یک از دو طیف سیاسی موجود رابطة نهادینه و پایداری با لایههای اجتماعی حامی خود ندارند. حتی نیروهای پائینی آنها نیز از مشارکت چندانی در جهتگیری طیف و جناح متبوع خود برخوردار نیستند و تصمیمات کلیدی ایشان غالباً پشت درهای بسته و در میان جمع محدودی از سیاستمداران گرفته میشود به "بازی محدود میان نخبگان" تبدیل شده است. هیچ یک از دو طیف سیاسی موجود رابطة نهادینه و پایداری با لایههای اجتماعی حامی خود ندارند. حتی نیروهای پائینی آنها نیز از مشارکت چندانی در جهتگیری طیف و جناح متبوع خود برخوردار نیستند و تصمیمات کلیدی ایشان غالباً پشت درهای بسته و در میان جمع محدودی از سیاستمداران گرفته میشود.
● آسیب مندی های دو طیف سیاسی
البته مانند سایر ویژگی ها، از حیث این ویژگی نیز هر دو طیف،به یک میزان آسیبمند نیستند. آسیبمندی اصلاحطلبان (چه در انتخاباتی خاص پیروز شوند و چه نشوند) بسی بیشتر از آسیبمندی اصولگرایان است. شکلگیری لحظهای و نقطهای امواج مردمی به نفع اصلاحطلبان در انتخاباتی همچون دوم خرداد و غیر آن را نباید ارتباط پایدار، نهادینه و دو طرفه توده اجتماعی با این طیف به حساب آورد.
اصولگرایان از این حیث از وضعیت بهتری برخوردارند. آنها از ارتباط پایدارتری با لایه اجتماعی طرفدار خود برخوردارند اگرچه این ارتباط چندان دوطرفه نیست. گرچه ممکن است پایگاه اجتماعی اصولگرایان به لحاظ کمی از امواجی که هر از چندی به نفع اصلاحطلبان بسیج می شود کمتر باشد اما به لحاظ کیفی از مرتبت بالاتری برخودار است. چرا که حامیان اصولگرایان بسیار بیش از لایههای حامی اصلاحطلبان حاضر به پرداخت هزینه برای اعتقادات خویشاند. منتها نقطة ضعف اصولگرایان را در دو طرفه نبودن ارتباط ایشان با لایه اجتماعی مزبور باید جُست. مهمتر از آن، این که، این لایه بیش از آنکه پایگاه اجتماعی اصولگرایان باشد در اصل کانونی ترین مواضع پایگاه اجتماعی اسلام و انقلاب است. به سخن دیگر اگر لایه مزبور جذب اصولگرایان شدهاند نه به جهت ریز مواضع و عملکردهای این طیف است بلکه از آن رو است که آنها را به هر تقدیر نمایندة اسلام و انقلاب تصور کردهاند.
● ویژگی های منازعه ای اصول گرایان و اصلاح طلبان
تا اینجای این نگاشته به ویژگی هایی پرداختیم که هر دو طیف اصولگرا و اصلاحطلب مشترکاً از آنها برخوردارند. این نکته هم تذکر داده شد که از این حیث هر دو طیف به یک میزان از آسیب های مزبور برخوردار نیستند. اما از ویژگی های مشترک، مهمتر، ویژگی های منازعهای است که در حال حاضر میان آن دو در جریان است و از این ویژگی ها نیز مهمتر، توانائی ها و ویژگی هایی است که میباید در جریان بالنسبه مطلوب (از این دو طیف) موجود باشد، اما نیست.
از بیان ویژگی های سابقالذکر باید این نکته معلوم شده باشد که منازعة موجود میان این دو طیف از چه خصوصیاتی برخوردار است:
نخست آنکه در درون هر یک از این دو طیف (یعنی بین گروههای مختلف اصلاحطلب و بین گروههای مختلف اصولگرا) اختلاف ها بیش از آنکه دائرمدار اعتقاداتی شفاف و مشخص باشد، اختلاف گروههای "هم سود"ی است که عمدتاً حول سود مشترک سیاسی گردهم آمدهاند. بین دو طیف نیز همان طور که آوردیم گرچه طیف اصولگرا از پیوند بیشتری با اعتقادات دینی برخوردار است اما در عملکرد این طیف نیز کار اعتقادی "فرع سیاستمداری" است. بگذریم از اصلاحطلبان که از این "فرعیت" هم گذر کرده و نمودهایی را در ضمن فعالیت های خود آشکار میکنند که آشکارا ضد اعتقادی است.
از نقطة ضعف اصولگرایان را در دو طرفه نبودن ارتباط ایشان با لایه اجتماعی مزبور باید جُست. مهمتر از آن، این که، این لایه بیش از آنکه پایگاه اجتماعی اصولگرایان باشد در اصل کانونی ترین مواضع پایگاه اجتماعی اسلام و انقلاب است. به سخن دیگر اگر لایه مزبور جذب اصولگرایان شدهاند نه به جهت ریز مواضع و عملکردهای این طیف است بلکه از آن رو است که آنها را به هر تقدیر نمایندة اسلام و انقلاب تصور کردهاند جانب دیگر منازعة موجود در «سطح» جریان دارد. یعنی بسیاری از مسائل بنیادی مربوط به زندگی مادی و معنوی مردم و دلواپسی های مربوط به این دو در دعوای هر دو طیف غایب است. تا وقتی به این" سطح از منازعه" قناعت کرده باشیم قدرت دست به دست میشود بیآنکه درجهت حل مشکلات بنیادین زندگی مردم گامی برداشته شده باشد. در این صورت قابل انتظار است که احساسات صادقانه بسیاری، قربانی نفع شخصی و گروهی یا عدم توجه این و آن شود.
آوردیم که از خصوصیات مشترک دو طیف و ویژگی های منازعة موجود مهمتر، توجه به سطح توانائی های طیفی است که بالنسبه آنرا مثبت میانگاریم. منتها قبل از توضیح این نکته نیازمند پاسخ به این سؤالیم که "به رغم ردّ هر دو طیف، آیا در مقام مقایسه (و بالنسبه) نیز ترجیحی میان آن دو قائل نیستیم؟"
ذکر مشابهت های هر دو طیف و طرح این مدعا که "هیچ یک از دو طیف مزبور نمیتوانند" در برنامه تداوم و تکامل انقلاب "نقش محوری ایفا کنند" بدین معنا نیست که تفاوت های میان این دو را منکر باشیم. قطعاً نسبت این دو طیف با اسلام و انقلاب به یک میزان نیست.
همچنین پیش از این آوردیم که هر دو طیف به یک میزان از آسیب های پیشگفته بهرهمند نیستند. با عنایت به آنچه از شکل و محتوای عرصه سیاسی در کشورمان آورده شد بیتردید طیف اصولگرا با عنایت به معیارهای دینی، ملی و انقلابی نسبت به طیف دیگر، "مرجَّح" است.
منتها این ترجیح نباید بدانجا بیانجامد که نسبت به صلاحیت های این طیف برای ادارة کشور و نیز توانمندی فکری و شخصیتی آن در چالش با اصلاحات، تجددخواهی و وابستهگرایی "متوهم" باشیم. و یا این توهم را با بزرگنمایی هر از چندی یکی از گروهها یا شخصیت های اصولگرا (و همچنین اصلاحطلب) و نیز "برخی نیروهای شبه امنیتی به اصطلاح فراجناحی" به همنسلان خود و دیگران انتقال دهیم. (ولو اینکه این گروهها و شخصیت ها به حسب ظاهر نوایی مخالف با آهنگ عمومی طیف خود ساز کنند) البته این امکان را رد نمیکنیم که ممکن است تک چهرههایی از هر دو طیف در شکلگیری جریان های آتی نقش ایفا کنند. اما به هر تقدیر این مطلب صرفاً یک "امکان" است و نباید روی آن حساب باز کرد.
از دیگر سو آنچه در فرازهای سابق این نگاشته آمد ناظر به هویت جمعی هر دو طیف و اجزای متشکله آن بود و نباید آنرا لزوماً به خصوصیات فردی نیروهای اصولگرا و اصلاح طلب تسرّی داد.
به هر تقدیر نسل جدید با عنایت به آنچه از شکل و محتوای عرصه سیاسی در کشورمان آورده شد میباید به شکلگیری جریان یا جریان های جدید بیاندیشند. منتها باید توجه داشت که فرایند شکلگیری جریان های اصیل، ریشهدار و تداومدار اجتماعی به شیوههای فرمایشی و با طرحریزی در دستگاه های دولتی سامان نمیپذیرد.
همچنین شکلگیری جریان ها (و نه فعالیت های پراکندة فردی و محفلی) و حضور آنها در نظام را به احتمال قوی نمیتوان در کوتاه مدت انتظار داشت. با این حال در کوتاهمدت نمیتوان امور کشور را با این بهانه که جریان مطلوب هنوز در حال تکوین است، معطل گذارد. در کوتاه مدت، نظام، ناگزیر از اداره شدن با نیروهای موجود است و لذا باید اندیشید که چگونه بهترین ترکیب را از موجودین، تا آن زمان که جریانهای مطلوبی در عرصه "نهضت" پدید آید در کوتاه مدت از آنجا که جریان های موجود را دارای فاصلهای معنیدار با ایدهآل ها مییابیم وضعیت مطلوب را میباید در ساختاری متکثر در درون نظام و جلوگیری از یکدست شدن حاکمیت دید. این قضاوت نه از آن رو است که تکثر را فیحد ذاته پسندیده میدانیم بلکه در شرایط موجود تکثر مناسب ترین عامل بازدارنگی میانگروههای درون نظام است و با کسب صلاحیت در سطح "نظام" بازتاب یابد می توان برای ادارة نظام تدارک دید.
وضعیت مطلوب در بلندمدت و شاید هم میان مدت، شکلگیری جریان هایی در عرصه نهضت با ویژگی های پیش گفته و سپس انعکاس هویت آنها در درون نظام است. اما در کوتاه مدت از آنجا که جریان های موجود را دارای فاصلهای معنیدار با ایدهآل ها مییابیم وضعیت مطلوب را میباید در ساختاری متکثر در درون نظام و جلوگیری از یکدست شدن حاکمیت دید. این قضاوت نه از آن رو است که تکثر را فیحد ذاته پسندیده میدانیم بلکه در شرایط موجود تکثر مناسب ترین عامل بازدارنگی میانگروههای درون نظام است.
ما برخلاف برخی متجددمآبان به تکثر، فی حد ذاته، به مثابة یک ارزش نمینگریم بلکه از آنرو آنرا ضروری میدانیم که در دوران فترت و خلائی همچون اکنون، تکثر یکی از عوامل نیرومند برای مهار جناحها و احزاب رقیب و جلوگیری از فساد یک دست شدنِ قدرت است. منتها نکته مهم اینجا است که این تکثر میباید تکثری "کارآمد" ، "سازنده" و "در جهت تقویت جریان حق "باشد. اگر این چنین خصوصیاتی را برای تکثر پذیرا باشیم میتوانیم مشخص کنیم که دامنة آن میباید کدام جریانها را دربرگیرد.
اگر این مبنا را پذیرا باشیم این تکثر نمیتواند تا وقتی دو شاخة سابقالذکر طیف اصلاحطلب خصوصیات فعلی خود را حفظ کرده باشند شامل دو شاخه مزبور شود و لذا در صورت حضور این طیف در نظام و قدرت گرفتن آن در نظام، تکثری سازنده و کارآمد را پیشرو نخواهیم داشت. تکثر مطلوب در نظام، از یکسو مبتنی بر عدم غلبه مطلق یک جریان اصولگرا بر دیگر جریان های اصولگرا و از دیگر سو حضور چهرههایی از طیف اصلاحطلب در ارکان نظام است که از استقلال بیشتری نسبت به طیف خود برخوردار میباشند و تنها به عنوان یک فرد نقش ایفا خواهند کرد. در این بین، افزوده شدن بر میزان تأثیرگذاری چهرههای مستقل، مراجع تقلید و نیروهای غیر حکومتی طرفدار انقلاب بر تصمیم سازی های نظام نیز در جلوگیری از مفاسد "حاکمیت یک دست" موثر خواهد بود.
با این حال، همان طور که آوردیم یک چنین آرایشی حتی اگر به نحو تمام عیار تحقق یابد، تنها در کوتاهمدت سودمند خواهد بود. حل مشکلات بنیادین کشور و انقلاب تنها در گرو نقش آفرینی نسل جدید و صورت بستن جریان های مستقل از هر دو طیف، در عرصه "نهضت" و سپس انعکاس تحولات این عرصه، در عرصة "نظام" است.
این تحول آنگاه ثمرة مبارکی خواهد داشت که:
۱) تجربة انقلاب اسلامی به رهبری امام و نقش آفرینی استاد مطهری را تداوم دهد و در عین حال آن را تکامل بخشد.
۲) نقد قبل از دوم خرداد و بعد از آن را (با رعایت همه ملاحظات ترجیحی و ...) به نحو توأمان پیگیری کند.
۳) از تجربه گذشته درس گیرد و ابتدائاً به هویت اعتقادی و تحکیم و تغلیظ آن بیاندیشد و سپس هویت سیاسی را مدنظر قرار دهد.
۴) به تربیت نیروهای کیفی (چه از حیث اخلاقی و چه از حیث نظری) اهمیت بیشتری قائل شود.
۵) به نهادسازی در عرصة اجتماعی بپردازد.
و بالاخره
۶) خود را از القائات احزاب، سیاست مداران و بازیگران نیمه پنهان سیاست ایمن دارد و در عین حساسیت نسبت به مسائل روز، اسیر هیجان ها و جنجال های کاذب نشود.
امیر حسین ترکش دوز
منبع : مطالبه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست