پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا
آقا نجفی روحانی بزرگ اصفهان
شیبه محمد تقی اصفهانی مشهور به آقا نجفی فرزند حاج شیخ محمد تقی پسر عبدالرحیم از علمای امامیه قرن سیزدهم و از روحانیون بزرگ و متنفذ اصفهان است که دارای تالیفات متعددی در فقه و اصول و کلام میباشد.
آقا نجفی طی دوران مرجعیت و حکومت شرعی و عرفی خود در اصفهان در کمک به مردم رفع ستم از ایشان و تامین وسایل آسایش آنان کوشا بود به ناصرالدین شاه و دستگاه حکومت او بی اعتناد بود و با طل السلطان فرزند شاه که حاکم اصفهان بود و بسیار بر مردم ستم میکرد، همواره درگیر بود، اما در واقع قدرت او از قدرت حاکم اصفهان افزونتر بود. طل السلطان آقا نجفی را مانع تاخت و تاز، چپاول و تجاوز خود مییافت. ماموران استعماری انگلستان نیز که برای بسط تسلط دولت متبوع خود بر ایران برنامههای گسترده داشتند و قدرت اجتماعی آقا نجفی را مانع اجرای نقشههای خویش مییافتند در تضعیف وی بسیار کوشیدند یک بار توانستند با تحریک ناصرالدین شاه و ترسانیدن وی فرمان انتقال آقا نجفی به تهراه را از وی بگیرند. اما آقا نجفی در تهران هم علاوه بر دایر ساختن حوزه درسی به مبارزه سیاسی و روشن ساختن ذهن مردم نسبت به فساد دربار و نظام حاکم ادامه داد و چون خطر فعالیت وی در پایتخت برای رژیم بیشتر بود او را به اصفهان بازگرداندند.
آقا نجفی در ۲۲ ربیع الثانی ۱۲۶۲ ق. متولد و در ۱۱ شعبان ۱۳۳۲ یا ۱۳۳۴ ه.ق در گذشت.
از آقای نجفی داستانهای شیرینی نقل میکنند که در این کتاب به شرح تعدادی از آنها میپردازیم.
● آقا نجفی مجتهد و شاه بابا
مسعود میرزاظل السلطان، پسر ناصرالدین شاه قاجار حاکم بسیاری از شهرهای بزرگ و مهم ایران خصوصاً مازندران فارس و اصفهان بود نامبرده با لقب ظل السلطان حاکم فارس شد و در سال ۱۲۹ به حکومت اصفهان رسید. او مقتدرترین شاهزاده قاجار در عهد خود بود، وی مردی بسیار قسی القلب و در سیاست مجرمین شدید العمل بود.
بالاخره در باغ نو اصفهان به درود زندگی گفت و جنازه او را به مشهد بردند کتاب تاریخ مسعودی به قلم اوست.
وقتی آقانجفی در اصفهان از ظل السلطان حاکم مقتدر آن ولایت مطلبی را خواست و چون انجام نشد از او گله کرد، ظل السلطان گفته بود.
من این کار را برای تو نخواهم کرد، اگر قانع نمیشوی میتوانی به شاه بابا بنویسی تا مرا از حکومت اصفهان معزول کند!
● آقا نجفی در جواب گفته بود
یکی از طرفای معمر اصفهانی حکایت می کرد که در دوران فرمانروایی ظل السلطان بر اصفهان و لرستان و خوزستان آقا نجفی مجتهد نیز در اصفهان دم و دستگاهی برای خود داشت و در قبال قدرت ظل السلطان قدرت نمایی میکرد و به این ترتیب همیشه بین این دو مرکز قدرت مبارزه و کشمکش برقرار بود تا آنکه روزی یکی از اهالی اصفهان که تحت تعقیب مامورین حکومت بود به خانه آقا نجفی پناهنده شد.
وقتی فراشان ظل السلطان برای دستگیر کردن او به خانه آقا نجفی نزدیک شدند با گروه کثیری از مردم مواجه گشتند که در اطراف آن خانه اجتماع کرده بودند. مامورین با ملاحظه آن وضعیت ناچار به نزد حضرت والا برگشتند و آنچه اتفاق افتاده بود بیان کردند.
ظل السلطان ناچار یکی از معتمدین خود را نزد آقا فرستاد تا واسطه صلح و سازش شود، آقا نجفی به او گفت:
خواهش میکنم حضرت آیت الله این قدر پا روی دم ما نگذار!
آقا نجفی در جواب ظل السلطان پیغام داد:
من حرفی ندارم اما خوب است حضرت والا حدودی برای دم خودشان معین کنند، زیرا هر جا که پا می گذاریم می گویند این دم حضرت والاست!
● آقا نجفی و ناصرالدین شاه
در زمان ناصرالدین شاه بلوایی در اصفهان پیش آمد و چند نفر کشته شدند، مصادر امور آن را از ناحیه علما و دانشمندان دانستند شاه خشمگین گردید و دستور داد آقا نجفی را که در آن زمان اعلم علما بود به تهران فرا خوانند ولی آقا نجفی از امدن به تهران خودداری کرد و چون قضیه بالا گرفت عدهای واسطه شدند و قرار بر این شدکه آقا نجفی برای زیارت حضرت رضا علیه السلامعازم مشهد گردد و در تهران به حضور شاه برسد و قضیه خاتم یابد!
بالاخره آقا نجفی با عدهای از همراهان به تهران آمدند و آقا تنها با یک نفر از ملازمان خود، با راهنمای نوکران صدراعظم وارد اندرونی شاه شدند. آقا نجفی چون خود را بی گناه میدانست عمداً با شخصی که او را همراهی میکرد به مذاکره و بحث در مسایل دینی پرداخت تا جایی که وقتی شاه وارد شد آن دو سرگرم مباحثه بودند و کمترین توجهی به ورود شاه نداشتند و موقعی که شاه به آنها نزدیک شد ناگهان آقا نجفی سربلند کرد و بالهجه اصفهانی گفت:
● شاه شومائید، سلام!
ناصرالدین شاه از این بی اعتنایی و بی احترامی آقا نجفی، سخت برآشفت و نگاه غصب آلودی به اتابک انداخت و سپس تهدیدکنان از اتاق خارج شد! بعد از خروج شاه اتابک خیلی پکر و ناراحت به آقا نجفی نزدیک گردید و او را از خشم شاه بر حذر داشت.
آقا نجفی بی اعتنا به خشم و خروش شاه و ناراحتی اتابک به همراهش اشاره کرد که بلند شو برویم.
در هشتی عمارت شمس العماره ناگهان چشم آقا به توپی افتاد که در آنجا کار گذاشته بودند. آقا بدون توجه به سخنان اتابک از وی پرسید.
آقای صدراعظم، این لوله دراز چیه؟
اتابک گفت:
این توپ است!
آقا نجفی سوال کرد:
توپ چیه؟ از همان توپ هایی است که بچهها بازی میکنند؟!
صدراعظم گفت:
خیر این توپی است که در آن باروت میریزند و آتش میزنند!
آقا نجفی پرسید:
باروت چیه؟...درقران هاروت و ماروت داریم ولی باروت نداریم.
اتابک گفت:
باروت دانه های سیاهی است که وقتی حرارت به آن برسد آتش میگیرد.
آقا نجفی پرسید:
وقتی توپ آتش گرفت چطور میشود؟
اتابک در جواب گفت: گلولهاش به هر کس برسد تکه تکهاش خواهد کرد.
آقا نجفی پیش رفت و جلو توپ ایستاد و گفت:
آقای صدراعظم بفرمایید این توپ دربره و مرا تکه تکه کند!
اتابک گفت:
این توپ خالی است و حالا در نمیرود!
آقا نجفی نگاه پرمعنایی به اتابک کرد و گفت:
برو به شاه بگو که تقی از این توپ های خالی شما نمی ترسد!
این گفته آقا نجفی از همان زمان ضرب المثل شد و دهان به دهان نقل گردید و امروزه از ضرب المثلهای مشهور است.
منبع : اصفهان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست