سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
مجله ویستا
نقد نظریه هیوم در باب منشا تصورات بر اساس حکمت متعالی

یکسر مبتنی بر همین نظریه است او ازمخالفان سرسخت و بسیار مؤثر ما بعد الطبیعه است و کانت، فیلسوف بزرگآلمانی که تاثیر بسیار در فرهنگ و فلسفه بعد از خود دارد، متاثراز هیوم است و اعتراف میکند که این هیوم بوده است که وی را ازخواب جزمی یعنی، اعتقاد به مکتب عقلی بیدار نموده است. هیوم دوکتاب مهم در موضوع معرفت دارد. یکی رساله در طبیعت آدمی ۱ (کهخود مشتمل بر سه کتاب و کتاب اول آن در باره شناخت است) و دیگریتحقیق در فهم انسان. ۲ و ما در ابتدا رای او را مسئله منشاتصورات از همین دو کتاب نقل میکنیم و آنگاه، به نقد آن از دیدگاهاصحاب حکمت منعالیه میپردازیم.
● ادراکات ازنظرهیوم
از نظر هیوم کلیه ادراکات رامیتوان به دو قسم تقسیم کرد:
۱) انطباعات ۳
۲) تصورات. ۴
انطباعات دادههای بیواسطه حواساند. آنچهبر اثر تماس مستقیم یکی از حواس ظاهری یا باطنی با شیء حاصل میشودانطباع نام دارد و مادام که این تماس برقرار است انطباع باقی است.
اما تصور عبارت است از بیاد آوردن انطباع بعد از آنکه تماس ازمیان میرود. میتوان گفت مقصود از انطباع همان صورت حسی است و غرضاز تصور همان صورت خیالی. آنچه مستقیما بر اثر مواجهه حس با متعلقادراک حاصل میشود انطباع است و صورتی که تخیل میکنیم، هنگامی کهدیگر مواجههای در کار نیست، تصور نام دارد. تصور نسخهای است کهقوه خیال از انطباع برمی گیرد.انطباعات البته شدیدتر و روشنتر از تصوراتاند. ۵ با مثالهاییمیتوان مطلب را بیشتر توضیح داد. وقتی که از نزدیک و مستقیم دستبر آتش داریم، آنچه احساس میکنیم انطباع گرم است و چون دستبرداشتیم و گرمای احساس شده را تخیل کنیم تنها تصوری از گرماداریم. وقتی غمگین هستیم انطباع غم داریم ولی هنگامی که غمهایگذشته را بیاد میآوریم تنها تصوری از آنها داریم.انطباع هم شدیدتر و روشنتر از تصور است و هم مقدم بر آن. هیچتصوری نیست که مسبوق به انطباعی نباشد. تصوری که انطباعی برایشنتوان یافت موهوم استیعنی در واقع، تصور نیست. وانطباعات بازتابی. ۷
نوع اول اساسا از علل ناشناخته در نفسبرمیخیزد. نوع دوم تا اندازه زیادی از تصورات نشئت میگیرد. مثلامن، انطباعی از سرما، گرما، لذت یا درد دارم.به دنبال این انطباعات تصوراتی در من پیدا میشود. وقتی بعدا اینتصورات را بیاد میآورم انطباعات جدیدی همچون شوق یا نفرت در منبوجود میآید. این انطباعات اخیر را میتوان انطباعات بازتابی نامیدکه خود آنها موجب پیدایش تصوراتی میشوند که آن تصورات میتوانندسبب انطباعات بازتابی دیگری باشند. در اینجا هرچند انطباعاتبازتابی بعد از تصورات پیدا شدهاند، لکن خود آن تصورات، ناشی ازانطباعات احساساند. پس به طور کلی میتوان گفت در نهایت انطباعمقدم بر تصور است. ۸ در نظر هیوم، آنچه گفته شد، یعنی مسبوق بودنهمه تصورات به انطباعات امری است روشن و دریافت آن هیچ احتیاجی بهقوه دقیق یا استعداد فلسفی ندارد.(۹)
هرچند به نظر میآید قوه خیالآدمی پایبند واقعیت نیست و از هر چیزی نامحدودتر است و حتی دراختیار خود انسان هم نیست و میتواند به ماورای عالم واقع پروازکند و چیزهایی بیافریند که در طبیعتیافت نمیشود، با این حال اگرآنچه را که ساخته قوه خیال استبه اجزای آن تجزیه کنیم، درمییابیمتصوراتی هستند بسیط که از انطباعات متناظر با خود استنساخ شدهاند. هنر قوه خیال فقط ترکیب همین تصورات بسیط است و نمیتواند چیزیبیافریند که انسان هیچ انطباعی از آن نداشته باشد. کوه زرین، اسب بالدار، دریای جیوه و امثال اینها همه امور مرکبیهستند که قوه خیال، آنها را از ترکیب تصوراتی بسیط که حاصل هیوم برای این امر، با وجود آنکه میگوید بدیهی است، دو دلیل اقامهمیکند. اول آنکه: ما اگر افکار یا تصورات خود را هرقدر پیچیده ومرکب باشند تحلیل کنیم، میبینیم که به تصورات بسیطی تجزیهمیشوند که هر یک از آنها نسخه یک احساس سابق هستند. حتی تصوراتیکه در وهله اول بسیار دور از این منشا به نظر میآیند، پس ازبررسی دقیق معلوم خواهد شد که ناشی از آناند. مثلا تصور خدا بهمعنی موجود عاقل، حکیم و خیر نامتناهی، از تامل در ذهنیات خودمانو افزایش صفات خیر و حکمت تا درجه نامتناهی حاصل شده است.
دامنه این جست و جو را میتوانیم تا هرجا که میخواهیم بگسترانیم. ولیهمواره خواهیم دید که هر تصوری را که بررسی میکنیم، نسخه انطباعیاست از احساس شبیه خود. تصور آنان که این نظر ما را یک امر کلیبدون استثنا نمیدانند فقط یک راه برای انکار آن دارند که راهی استساده و آن عبارت است از ارائه تصوری که از این منشا حاصل نشدهباشد. آنگاه بر ما است که انطباع یا ادراک حسی زنده و روشنی مطابقبا آن به دست دهیم. ۱۰ دوم آنکه: اگر فردی به سبب نقص یکی ازحواس خود از نعمت آن حس محروم باشد، از تصورات مربوط به آن حس نیزمحروم خواهد بود. شخص نابینا مفهوم رنگ و شخص ناشنوا مفهوم صوت رادرک نمیکند. و همین که نقص آنها مرتفع و باب آن حواس باز شودتصورات مربوط به هر یک وارد ذهن آنها خواهد شد. همین طور استحکماشیایی که تاکنون هیچ یک از حواس ما را تحریک نکرده و بر آنهاعرضه نشدهاند. یعنی ما تصوری از چنین اشیایی نداریم; مثل زنگیانآفریقا که تصوری از شراب ندارند. مطلبی که ذکر شد در خصوص امورنفسانی نیز صادق است. یعنی مثلا فردی که به سبب سلامت نفس هیچ وقتاحساس حسادت یا حقد نمیکند، تصوری هم از این احساس ندارد یا فردخودخواه خودپسند درکی از مروت و محبت ندارد.
همچنین میتوان نتیجهگرفت ممکن است موجوداتی باشند با حواسی غیر از حواس ما و بالتبعبا تصوراتی غیر از تصورات ما زیرا درک حواس آنها تنها از طریق عملاحساس ممکن است که چون ما آن حواس را نداریم آن عمل احساسی وادراکی را هم نداریم و البته فاقد آن تصوراتی هستیم که از دروازهآن حواس وارد ذهن میشوند. ۱۱ هیوم بعد از اقامه این دو برهانمیگوید: قاعده کلی ما در مورد انطباعات و تصورات و برگشت هر تصوریبه انطباع مخصوص به خود، فقط ممکن است در یک مورد صادق نباشد کهدر آن مورد تصوری حاصل شود که مسبوق به انطباع نباشد و آن ایناست: همان طور که رنگهای گوناگونی که از راه چشم وارد ذهن میشوند درعین شباهت از هم متمایزند و همان طور که اصوات متعددی که از راهگوش وارد میشوند در عین شباهت جدا از یکدیگرند، همان طور هم مراتبمختلف از طیف یک رنگ به خصوص نیز با هم تفاوت دارند. چه اگرمتفاوت نباشند، تمایز بین دو رنگ کاملا مغایر با هم نیز، از میانخواهد رفت. حال فرض کنیم شخصی را طی مدت سی سال انواع مختلف رنگهارا دیده باشد غیر از مرتبه خاصی از رنگ معینی مثلا رنگ کبود. اکنوناگر همه مراتب رنگ غیر از همان مرتبه خاص، را بر چشم او عرضه کنیموی جای این مرتبه خالی را احساس میکند، چون مرتبه قبلی و مرتبهبعدی را میبیند. حال سئوال این است که آیا شخص مفروض میتواند به مدد قوه تخیل خودتصوری از مرتبه مفقود بسازد یا نه؟ به نظر من میتواند و کم هستندکسانی که بگویند نمیتواند. نتیجه این آزمون این است که پس تصوریهم وجود دارد که مسبوق به انطباع نباشد اما این مورد استثنا بهقدری نادر است که قابل اعتنا نیست و چیزی از اعتبار این اصل کلیکم نمیکند. ۱۲
هیوم با محکی که در باب منشا تصورات بدست میدهدمفاهیمی همچون علیت، جوهر، عرض، نفس و مفاهیم کلی را نقد میکند وچون آنها را مسبوق به انطباعی نمیبیند موهوم میداند و بر این اساسبر دانش مابعدالطبیعه که بر این مفاهیم استوار استبه شدت حملهمیکند، از جمله در انتهای فصل مربوط به منشا تصورات در کتاب«تحقیق در فهم انسان» میگوید: «بنابراین، دراینجا ما قضیهایداریم که نه فقط به خودی خود ساده و معقول است، بلکه اگر درست ازآن استفاده شود، موارد نزاع را مشخص و روشن میسازد و اصطلاحات فنینامفهومی را که مدتها استبر استدلالهای ما بعدالطبیعه مسلط شده وتمام متعلقات مابعدالطبیعه را به خود اختصاص داده دور میاندازد.کلیه تصورات، به خصوص تصورات اننتزاعی، طبیعتا ضعیف و مبهماندیعنی، ذهن آنها را خوب نمیپذیرد و به آسانی با تصورات مشابه خلطمیشوند و چون ما آنها را بسیار بکار میبریم، اگر چه معنای مشخصیندارند، گمان میکنیم دارای معانی و مفاهیم محصلی هستند. برعکس،همه انطباعات، یعنی همه ادراکات حسی، خواه بیرونی و خواه درونیقوی و روشناند یعنی، حدود آنها از یکدیگر مشخص است و انسان درمورد آنها به اشتباه نمیافتد. بنابراین وقتی که در معنی داشتن یکاصطلاح فلسفی به تردید میافتیم (چنان که اغلب میافتیم، فقط کافیاست تحقیق کنیم که آن معنی یا تصور از کدام انطباع بدست آمده است.اگر پیدا کردن چنین انطباعی ناممکن بود شک خود را معتبر خواهیمدانست. با قرار دادن تصورات در معرض روشنایی (یعنی باتحقیق دراینکه آنها از کدام انطباع حاصل شدهاند)امید میرود بتوان تمامنزاعهایی را که ممکن است در خصوص طبیعت و واقعیت آنهاپیدا شود ازبین برد»۱۳
اصحاب حکمت متعاله یعنی صدر المتالهین و پیروان اودر اینکه علم از برخورد حواس با اشیا حاصل میشود ذهن قبل از اینبرخورد دارای هیچ تصوری نیستبا هیوم موافقاند. آنان نه با نظریهافلاطون، مبنی بر عالم بودن روح قبل از تعلق به بدن، موافقاند و نهمعقولات فطری اصحاب اصالت عقل را قبول دارند بلکه در مسئله منشاعلم طرفدار نظریه ارسطو هستند که میگوید معرفت از حس و از تصوراتجزئی شروع میشود و این مطلب در آثار آنان کاملا روشن است.صدر المتالهین در «اسفار» ۱۴ از حواس به جاسوسهایی تعبیر میکندکه از نواحی مختلف برای نفس خبر میآورند و نفس را برای سایرادراکات آماده میسازند. و در «الشواهد الربوبیه» میگویند: «پس اول چیزی که در آن ایجاد میشود [در قوه عقلیه یا نفس] ازرسوم محسوسات که عبارتاند از معقولات بالقوه و محفوظاند در خزانهمتخلیه عبارت است از اوایل معقولات که جمیع مردم در آن مشترکاندیعنی اولیات و تجربیات و متواترات و مقبولات و غیرها ....». ۱۵ باز در همان «اسفار» در باب انواع اراکات بیانی هست که دلالتدارد بر تقدم ادراک حسی بر سایر ادراکات بیانی هست که دلالت داردبر تقدم ادراک حسی بر سایر ادراکات. صدر المتالهین در آنجا ابتداادراک را به چهار مرتبه احساس، تخیل، تو هم و تعقل تقسیم میکند.اما ادراک وهمی را نوع مستقلی نمیداند و میگوید ادراک در واقع سهقسم است: بدان که انواع ادراک چهار است:
۱) احساس
۲) تخیل
۳) توهم
۴) تعقل.
احساسعبارت است از ادراک شیء موجود در ماده حاضر نزد مدرک به هیئتمخصوص محسوس با آن از قبیل این و متی و وضع و کیف و کم و غیر ذلک..... و تخیل نیز عبارت است از ادراک آن شیء یا هیئت مذکور زیراخیال تخیل نمیکند مگر چیزی را که محسوس واقع شده است ولکن در هردو حالتحضور ماده شیء و عدمش و تعقل عبارت است از ادراک شیء ازحیث ماهیتش و حدش نه از حیث چیزی دیگر .....». ۱۶ همان طور کهاز عبارت صدر المتالهین برمیآید ادراک با حس شروع میشود و صورتخیالی فقط پس از صورت حسی میتواند پیدا شد (زیرا خیال تخیل نمیکندمگر آنچه را که محسوس واقع شده است) و صورت عقلی بعد از حصول صورخیالی ظاهر میگردد.صدر المتالهین همچنین در مبحث عاقل و معقول «اسفار» برهان اقامهمیکند بر اینکه فعالیت ادراکی نفس از راه حواس شروع میشود. به اینبرهان بعدا خواهیم پرداخت.
علامه طباطبایی در اصول فلسفه میگوید: در مقاله گذشته یکی از نتایج اساسی که گرفتیم این بود که علوم وادراکات منتهی به حس میباشد». ۱۷البته علامه برای اثبات نظر خودتوضیحی دارد که این توضیح تفاوت نظر علامه طباطبائی را با نظر هیومرا اشکار میکند و ما بعدا آن را بیان خواهیم کرد. پس اجمالا از این نظر که منشا معرفتحس و تجربه است، اختلافی بینفلسفه هیوم و حکمت متعالیه نیست.
منتهی این اجمال نیازمند تفصیلی است از این قرار: از نظر اصحاب حکمت متعالیه گذشته از وهمیات که حاصل تصرف قوهمتخلیه در تصورات موجود در ذهن است و گذشته از صور حسی، بقیهمحتوای ذهن را میتوان به سه قسم تقسیم نمود:
۱) صور خیالی
۲)معقولات اولیه
۳) معقولات ثانویه.
صور خیالی، همان طور که دیدیم مستقیما از صور محسوسه یا به تعبیرهیوم از انطباعات گرفته شدهاند اما دو دسته دیگر مستقیما از صورمحسوسه گرفته نشدهاند.معقولات اولیه همان تصورات کلیاند که ذهن از راه تجرید و تعمیمصورتهای خیالی بدست میآورد اما معقولات ثانویه صورت دیگری دارند. فرق این معقولات اولیه بنا بر تقریر استاد مطهری این است که معقولاتاولیه مسبوق به صور خیالی و صور حسی هستند و در عالم خارج دارایمصداقاند. مثلا مفهوم انسان مسبوق به صور خیالی زید و عمرو ا ست واین صور خود از صور محسوس گرفته شدهاند و در خارج میتوان بهمصادیق انسان اشاره کرد. اما معقولات ثانویه مستقیما از طریق حس وخیال به ذهن نیامدهاند و مصادیق مستقل ندارند بلکه از معقولاتاولیه انتزاع شدهاند مثل مفاهیم کلیت، جزئیت، موضوع بودن و محمولبودن از معقولات ثانویه منطقی، علیت، جوهریت و عرضیت از معقولاتثانویه فلسفی. فرق این دو دسته معقولات اخیر این است که دسته اولتنها وصف خود مفاهیم و تصورات در ذهن هستند ولی دسته دوم اوصافاشیای خارجیاند; مثلا چیزی را که علتیا جوهر میخوانیم، واقعا درعالم خارج علتیا جوهر است، هرچند علیت و جوهریت آن امری جدا ازخود آن نیست و مصداقی مستقل از آن ندارد و قابل اشاره حسی نیست.معقولات ثانویه گرامیترین معانی و مفاهیم انساناند و علم و فلسفه ومعرفت او عمدتا متکی به آنهاست. ۱۸ هیوم در باره مفاهیمی که جزءمعقولات منطقی قرار میگیرند بحثی نکرده است اما در باب منشا حصولبعضی از معقولات ثانویه فلسفی نظیر علیت و جوهر، خصوصا علیتبهنفصیل سخن گفته است. از نظر وی مفاهیمی نظیر اینها چون مسبوق به هیچ انطباع حسینیستند، موهوماند و هیچ ارتباطی با عالم خارجی ندارند. هیوم برایتوجیه وجود این تصورات در ذهن مبانی روانشناختی و خیالی قائلمیشود، مثلا ریشه تصور علیت را عادت و تداعی معانی میداند و میگویدوقتی به کرات مشاهده کنیم که دو شیء به دنبال هم میآیند، به معیتآن دو عادت میکنیم لذا اگر انطباعی و تصوری از یکی حاصل کنیم بهضرورت همین عادت منتظر دومی میشویم یا تصور دومی در ما تداعیمیشود. لذا ضرورتی که در علیت هست ضرورت عقلی و منطقی نیستبلکهضرورت روانی و عادتی است. همین طور جوهر را حاصل عمل قوه متخلیهمیداند که ما در این مقال قصد پرداختن به آرای او در خصوص تک تکاین مفاهیم و نقد آنها را نداریم. منظور ما در این نوشتار، نقدنظریه او در باب منشا تصورات به طور کلی است.
بنابر مبنایی که هیوم اختیار کرده است، در امر معرفتبا مشکلبزرگی روبرو میشویم همان طور که خود او شد و آن همانا محدودشدن معرفت آدمی به معقولات اولیه است (بگذاریم از اینکه او حتی اینمعقولات را نیز فاقد معنی و صرف لفظ میداند). کانتبه طریقی درمقام حل این مشکل برآمد ولی او نیز در نهایتبه همانجایی رسید کههیوم رسیده بود. از نظر کانت، معقولات ثانویه قالبهای ذهنیاند وارتباطی با عالم اشیا و اعیان ندارند و معلوم است که این همانشکاکیت هیوم است منتهی با بیانی دیگر. اما همان طور که گفتیم، از نظر فیلسوفان صدرایی و همه فلاسفه اسلامی،این معقولات اوصاف اشیای خارجاند.
ضرورت، علیت، بالقوه بودن،بالفعل بودن، وحدت و کثرت همه اموری خارجی هستند، البته نه اموریدر کنار سایر امور عالم و مستقل از آنها بلکه در برگیرنده همهآنها ۱۹ اما دو مطلب در نوشتههای این فیلسوفان نامعلوم است. یکی اینکه چگونه این مفاهیم حاکی از عالم خارجاند؟ یعنی به چهدلیل میتوان نظیر علیت، جوهریت، ضروریت، ضرورت و امکان را خارجیدانست؟ و دیگر اینکه ذهن چطور مفهومی را که هیچ سابقهای از آنندارد از معقولات اولیه انتزاع و بر آنها حمل میکند؟ حکمای اسلامیکه به نظریه افلاطون و نیز نظریه معقولات فطری قائل نیستند بایدمنشا مفاهیمی چون علیت و جوهر را به نحوی دیگر بیان کنند. اینمنشا کدام است؟ آنان و از جمله صدر المتالهین و پیروان او در بابمنشا این گونه مفاهیم سخنی نگفتهاند. از آن میان تنها علامه نحوهعلم و از جمله معقولات ثانویه ارائه کرده است. ما قبل از بیان ایننظریه باید قدری در باره علم حصولی و علم حضوری صحبت کنیم. علم حصولی حضور صورت معلوم است نزد عالم و علم حضوری حضور واقعیتمعلوم نزد عالم. در علم حصولی عالم با واقعیت و وجود خارجی معلومارتباط و اتصالی ندارد و آن را به کمک تصویری که از آن نزد خوددارد میشناسد. لذا این علم را علم باواسطه و غیرمستقیم میگوینداما در علم حضوری میان عالم و معلوم هیچ حائل و واسطهای نیست.آنهابا هم متحدند. عالم با معلوم اتصال وجودی دارد. اگر در این تعریف دقت کنیم، میبینیم علم در هر حال همان حضور است،یعنی بدون حضور معلوم نزد عالم، علمی حاصل نمیشود، نهایت اینکه درعلم حصولی به جای وجود خارجی معلوم، تصویری از آن نزد عالم حاضرمیشود. در علم حصولی نیز در واقع آنچه با لذات معلوم است همانصورت و تصویر ذهنی معلوم است و عالم وجود خارجی معلوم را در آینهآن میبیند. معلوم خارجی معلوم بالعرض است. صدر المتالهین استتقسیم علم به حصولی و حضوری اصلا مربوط به خود علم نیست و علم جزحضور چیزی نیست. بلکه با نظر به معلوم است که این تقسیم صورتمیگیرد از نظر او، هر موجودی یا وجود ادراکی و نورانی دارد به اینمعنی که از شوائب ماده مبری استیا وجودی مادی و ظلمانی دارد کهصلاحیت معلوم واقع شدن در او نیست. در صورت اول، خود آن موجود درنزد عالم حضور مییابد و در صورت ثانی، صورتی از آن زائد بر وجودخارجیش. ۲۰ آری علم، همان حضور است و مقصود از حضور هم اتصالوجودی عالم استبا معلوم.بنابراین، باید گفت ما تنها به اموری علم داریم که با نفس ما بهنحوی اتحاد دارند. آنچه خارج از حیطه نفس ما است معلوم ما نیست.یا لااقل معلوم بالذات ما نیست «چیزی که غیر ما و خارج از ما استعین ما و داخل واقعیت ما نخواهد بود و ناچار واقعیت هرچیز رابیابیم یا عین وجود ما و یا از مراتب ملحقه وجود ما بایدباشد». ۲۱ حال به نظریه علامه طباطبایی در باره منشا علممیپردازیم. از نظر او «هر علم حصولی مسبوق استبه یک علم حضوری»یعنی قبل از آنکه نفس تصوری از شیء حاصل کند باید واقعیت آن شیءرا به علم حضوری دریابد. وی در دنباله سخنی که قبلا نقل کردیم(مبنی بر منتهی شدن ادراکات به حس) میگوید: «و البته کسی که برای نخستین بار به این قضیه نگاه کند این حکم راکلی و عمومی تلقی خواهد کرد به این معنی که همه علوم و ادراکات یابیواسطه حسی میباشند و یا به واسطه تصرفی که در یک پدیده حسیانجام گرفته است، پیدا شدهاند و اگر با واسطه یا بیواسطه پای حسدر میان نباشد علم ادراکی موجود نخواهد بود».
ولی حقیقت جز این است. زیرا نتیجه هر برهانی در اندازه عموم خودتابع خود میباشد و برهانی که برای اثبات این حکم اقامه کردیم بهاین عموم و شمول نبود. ۲۲ چه برهان ما بیانگر این بود که هر ادراک و علمی که به نحویمنطبق بر محسوس میباشد، اولا به لحاظ ارتباطی که میان مدرکات موجوداست و ثانیا به لحاظ عدم منشایت آثار که مدرک و معلوم ذهنی دارد،یا خود محسوسی است از محسوسات و یا مسبوق استبه محسوسی ازمحسوسات، مانند انسان محسوس که خود محسوس است و انسان خیالی و کلیکه مسبوق به انسان محسوس است و در همین مورد اگر فرض کنیم محسوسینیست ناچار هیچ گونه ادراک و علمی نیز پیدا نخواهد شد. پس برهانمزبور این حکم را از راه رابطهای که یک سلسله از مدرکات با محسوسداشته و ترتب آثاری که بالقیاس به محسوسات در مورد آنها نبوده،اثبات مینماید و فقط ادراکی را که قابل انطباق به حس بوده و منتهیبه حس نیست نفی میکند اما مطلق ادراکی را که منتهی به حس نباشدنفی نمیکند. پس اگر ادراکی فرض شود که قابل انطباق بر حس نباشد،چنین ادراکی را برهان مزبور نفی نمیکند. با نظری دقیقتر مفاد برهان این است که به مقتضای بیرون نمایی وکاشفیت علم و ادراک، نیل به واقعیت نیز لازم است. یعنی در مورد هرعلم حصولی، علمی حضوری موجود است. پس با توجه به همین نظر میتواندایره برهان را وسیعتر گرفت و نتیجه کلیتری بدست آورد. میگوییمچون هر علم و ادراک مفروضی خاصیت کشف از خارج و بیرون نمایی راداشته و صورت وی باید رابطه انطباق با خارج خود داشته و منشاآثار نبوده باشد و از این رو، ما باید به واقعیت منشا آثار کهمنطبق علیه او است رسیده باشیم. یعنی همان واقع را با علم حضورییافته باشیم و آنگاه علم حصولی یا بلاواسطه از وی گرفته شود (همانمعلوم حضوری با سلب منشایت آثار) و یا به واسطه تصرفی که قوهمدرکه در وی انجام داده باشد که مصداق آن گاهی مدرکات محسوسه استکه با واقعیتخود در حس موجودند و قوه مدرکه در همان جا به آنهانائل میشود و گاهی مدرکات غیر محسوسه.
و از همین جا روشن میشود که اگر بخواهیم به کیفیت تکثرات و تنوعاتعلوم و ادراکات پی بریم باید به سوی اصل منعطف شده و ادراکات وعلوم حضوریه را بررسی نماییم. زیرا همه شاخهها بالاخره به این ریشهرسیده و از وی سرمایه هستی میگیرند.علم حضوری است که به واسطه منشایت آثار به علم حصولی تبدیلمیشود». ۲۳ حاصل سخن علامه طباطبایی در باره راه حصول علم و بهطور کلی منشا همه تصورات و مفاهیم اعم از صور حسی و خیالی و عقلی(اولی و ثانوی) این است که: اولا ما از پیش خود واجد هیچ تصورینیستیم.ثانیا تصور بما هو تصور غیر از شیء خارجی است. ثالثا:حقیقت و ذات علم کشف از معلوم است. نتیجه این میشود که ما قبل ازآنکه به تصوری ستیابیم یعنی واجد علم شویم، باید با واقعیتمعلوم ارتباط و اتصال وجودی مستقیم و بیواسطه برقرار کنیم، یعنیبدان علم حضوری پیدا کنیم. وگرنه، هیچ تصوری از آن در ذهن خودنمیتوانیم داشته باشیم. و به فرض محال اگر هم داشته باشیم، آنتصور چیزی استبیپایه و بیریشه که ربطی به شیء خارجی ندارد. مطابقاین بیان، اگر تصور مفروضی قابل انطباق بر یک امر محسوس باشد(یعنی صورت حسی یا صورت خیالی یا معقول اول باشد حتما از یک علمحضوری به آن امر محسوس حاصل شده است و اگر قابل انطباق بر امرمحسوسی نباشد (معقول ثانی) از علم حضوری دیگری بدست آمده است. پس ما باید هم به اشیای خارجی علم حضوری داشته باشیم تا بتوانیماز روی آن صور حسی و خیالی را بسازیم و از روی صور خیالی، صورمعقولات اولیه را، و هم به حقیقت معقولات ثانویه نظیر علت، جوهر وعرض. یعنی باید در جایی با حقیقت و واقعیت علیت و جوهریت و عرضیتاتصال مستقیم وجودی داشته باشیم (هرچند آنجا عالم محسوسات نباشد)، تا بتوانیم مفاهیم آنها را بسازیم و گرنه، در خصوص این مفاهیم یاباید نظریه معقولات فطری را بپذیریم که قولی است تحکمی و بیدلیل،یا همچون هیوم آنها را موهوم بدانیم یا مثل کانتبرای گریز ازشکاکیت هیومی آنها را قالبهای ذهن بنامیم و در نهایت مانند هیومخارجیت و عینیت آنها را انکار کنیم.اینکه علم حضوری به علیت، جوهریت و عرضیت در کجا و چگونه حاصلمیشود، مورد نظر ما نیست. علاقهمندان میتوانند به جلد دوم اصولفلسفه، مقاله پیدایش کثرت در ادراکات مراجعه نمایند. در اینجا،هدف فقط بیان نظریه علامه طباطبایی در باب منشا تصورات به طور کلیاست.
پس باید گفت طبق نظر علامه طباطبایی این سخن هیوم که هر تصوریمسبوق به انطباعی است درست است، به این معنا که ما از پیش خودواجد هیچ تصوری نیستیم و باید قبل از حصول هر تصوری از هر شیئی،واقعیت آن شیء را حضورا در یافته باشیم و این دریافتحضوری درمورد همه تصورات، منحصر به دریافت از طریق حواس ظاهری یا باطنینیست بلکه در مورد بعضی مفاهیم به طریق دیگری است. ولی اختلافی اساسی بین این دو فیلسوف وجود دارد و آن این است کهعلامه طباطبایی تصورات را مسبوق به علم حضوری میداند ولی هیوممسبوق به انطباعات. انطباع از نظر هیوم ادراک استیعنی مربوط استبه عالم درون آدمی و ابدا حصول انطباع به معنی اتصال وجودی بامتعلق شناخت و علم حضوری نیست. به عبارت دیگر انطباع همان صورتحسی است که به هر حال تصور است; روشنتر بگوئیم همان ادراک خیالیدر حال حضور ماده و متعلق شناخت است ۲۴ اگر در مورد ادراک اشیایدرونی نظیر درد و لذا بتوان گفت مقصود او علم حضوری یعنی ارتباطبا واقعیت متعلقات شناخت است هر چند خود او ابدا اسمی از علمحضوری به میان نمیآورد و بگذریم از اینکه اصلا بر مبنای نظر هیومدائر بر انکار وجود نفس، دیگر علم حضوری معنی ندارد در خصوصاشیای بیرونی قاطعانه و به یقین باید گفت او منکر علم حضوری است.سخنان او ظهور تام دارد که انطباع همان صورت حسی است نه اتصال نفسبا واقعیت اشیای بیرونی و این مطلب در نظریه او راجع به وجود جهانکاملا روشن است. گفتیم بنا بر نظریه علامه طباطبایی، حتی در خصوص اشیای خارجی محسوسنیز ابتدا باید علم حضوری حاصل کرد و آن گاه به واسطه آن علمحضوری، به تصورات نایل شد.حال باید ببینیم این علم چگونه بدستمیآید و تعریف آن چیست. قبلا باید دانست که اگر علم به اشیای محسوسرا نپذیریم، به صرف گفتن اینکه به صور اشیا در ذهن علم، حضوریداریم و از طریق آن صور به خود اشیا عالم میشویم مطلب تمامنمیشود.
به چه دلیل صور ذهنی اشیا را میتوان کاشف از اشیا دانست؟این همان شبهه معروف ایدآلیسم است که بدون قبول علم حضوری به اشیاو اتصال وجودی نفس به آنها قابل حل نیست. اصلا میپرسیم خود این صورچگونه در ذهن حاصل شدهاند؟ اگر بگوییم نفس از طریق مواجهه حسی بااشیا و به دنبال آن پدید آمدن یک سلسله فعل و انفعالها در حواس وقوای مدرکه حسی آمادگی ایجاد صور ذهنی اشیا را پیدا میکند، اگراین همه به معنی اتصال وجودی نفس با اشیا و درک حضوری و مستقیمآنها نباشد، ایجاد صور ذهنی توسط نفس بلاتوجیه خواهد ماند. اگرقبول کنیم که نفس از پیش خود واجد هیچ تصوری نیست، باید بپذیریمفقط از طریق اتصال وجودی با اشیاء، قدرت ایجاد تصورات را پیدامیکند و گرنه تن به مدعای بیدلیل تصورات فطری دادهایم.
صدر المتالهین علم حضوری به اشیای مادی را نمیپذیرد. از نظر اواین اشیا اصلا وجودهای نورانی و ادراکی نیستند. او صراحتا بر اینمعنی تاکید میکند.شبهه مذکور، با مقدماتی که او میچیند قابل حل نیست و این ادعا کهمعلوم بالذات (صورت ذهنی) کاشف معلوم بالعرض (شیء خارجی) است،مدعایی بیدلیل است. علم حضوری نفس را به خود و احوال و افعال خودو قوایی که افعال خود را توسط آنها انجام میدهد همه اصحاب حکمتمتعالیه از جمله صدر المتالهین پذیرفتهاند و بر وجود آن برهانهااقامه کردهاند. صدرا در اکثر نوشتههای خویش از جمله در جلد ششم«اسفار» در مقدمه بحث از علم خدا نسبتا به تفصیل در باره اینمطلب بحث کرده است.
علامه طباطبایی علاوه بر اقسام سه گانه علم حضوری به قسم چهارمی نیزمعتقد است که آن همان علم حضوری به اشیای خارجی حسی است و عبارتاست از اتصال نفس با خواص اشیا از طریق حواس. «در پیش (مقاله ۴)گفته شد که محسوسات با واقعیتخود در حواس موجودند و این نیز یکنحو علم حضوری بود». ۲۵ مقصود آن قسمت از مقاله چهار است کهمیگوید: عضو حساس موجود زنده در اثر تماس و برخورد ویژهای که با جسم خارجاز خود پیدا میکند از وی متاثر شده و چیزی از واقعیتخواص جسموارد عضو گردیده است». بعد از آنکه نفس با علم حضوری به شیء خارجی یا کلا هر متعلق شناختیعالم شد، قوه تبدیل کننده علم حضوری به علم حصولی که همان قوهخیال باشد علم حصولی یعنی، صورتهای خیای متعلقات شناخت را تهیهمیکند و این نقطه آغاز علمهای حصولی است. ۲۶
«عالم ذهن یا عالمصور اشیا نزد ما، مخلوق دستگاه مجهزی است که اعمال گوناگونی انجاممیدهد که عالم ذهن را میسازد و ما میتوانیم مجموع آن را دستگاهادراکی بنامیم. اعمال گوناگونی که این دستگاه انجام میدهد عبارت است از تهیه صورجزئی، نگهداری، یادآوری، تجرید، تعمیم، مقایسه، تجزیه و ترکیب،حکم و استدلال و غیره.همچنان که قبلا گفتیم انسان در ابتدا یعنی پیش از آنکه این دستگاهمخصوص بکار بیفتد فاقد ذهن است، به تدریج در اثر فعالیت ایندستگاه که مجهز به قوا و جنبههای مختلف است، عالم ذهن تشکیلمیشود. حالا باید دید فعالیت این دستگاه از کجا آغاز میشود؟ فعالیتاین دستگاه ابتدا از ناحیه قوه مخصوصی مربوط به این دستگاه که درفلسفه به نام قوه خیال معروف است آغاز میشود. قوه خیال همواره باهر واقعیتی که اتصال پیدا کند از آن عکس برداری میکند و صورتی کهتهیه مینماید و به قوه دیگری به نام قوه حافظه میسپارد. علیهذاکار این قوه، تهیه صور جزئی و تبدیل کردن علم حضوری استبه علمحصولی است و از این رو، در این مقاله این قوه تبدیل کننده علمحضوری به علم حصولی نامیده شده است». ۲۷
حال اگر کسی منکر قسمچهارم علم حضوری شود، چارهای جز انکار وجود علم به جهان خارجندارد. چون همان طور که در برهان منقول از علامه طباطبایی در همینفصل دیدیم، علم اگر علم است وجودش قیاسی است و کاشفیت لازمه آناست. به عبارت روشنتر علم بیمعلوم بیمعنی است و در این صورت ما حقنداریم تفوه به علم و عالم و معلوم و معرفت و یقین و حتی شک وظن و امثال این امور بکنیم و علم را هم از اتصال مستقیم بامعلوم بدست میآوریم. حال میپردازیم به نقد برهانهای هیوم که برای اثبات مدعای خودارائه میکند.
برهان اول از استقراء بدست آمده است و میگوید هر قدردر تصورات خود جست و جو کنیم، تصوری نمییابیم که از انطباعی بدستنیامده باشد. بعد میافزاید: هر که موافق ما نیست مورد نقضی عرضهکند. پیدا است چنین برهانی یقینآور نیست، اگر چه مفید ظن قوی است.
برهان دوم او نیز قویتر از برهان اول نیست. چه آن نیز حاصل تجربهاست. همان جمله معروف منسوب به ارسطو است که: من فقد حسا فقدعلما. هیوم اضافه میکند ذهن ما از اشیایی که تا کنون حواس ما راتحریک نکردهاند، تصوری ندارد. پس با وجود این دو برهان، نمیتوان این احتمال را حتی بسیار ضعیفمنطقا رد کرد که در ذهن ما تصوری پیدا شود که مسبوق به انطباعینباشد. بنابراین باید برهانهای محکمتری اقامه کرد. صدر المتالهین در فصل هفدهم از مرحله عاشره اسفار که اختصاص بهمباحث عقل و معقول دارد، تحت عنوان: «فی ان النفس مع بساطتها کیفتقوی علی هذه التعقلات الکثیره» برهانی در خصوص آغاز شدن فعالیتادراکی نفس از راه حواس دارد (همان برهانی که قبلا وعده آن رادادیم) که حاصل آن این است:
کثرت معلولات را به چهار عامل میتوان نسبت داد:
۱) کثرت علل
۲) کثرت قابلها
۳) کثرت حاصل از ترتب علت و معلولیبین خود معلولها یعنی اینکه معلولی، معلول دیگری را ایجاد کند وآن معلول هم معلول دیگر را و همین طور ..
۴) کثرت آلات.
حال درمورد کثرت معلومات نفس میگوییم: نفس موجد این معلومات نیست، چونبسیط است و از بسیط جز واحد صادر نمیشود و بر فرض مرکب بودن هم،جهات ترکیبی آن آن قدر نیست که معلومات نامتناهی به وجود آورد.به همین دلیل، نفس از جهت قابلیت نیز سبب تکثر نمیشود. همین طور عامل سوم نیز سبب تکثر نیست زیرا در بین بسیاری ازمعلومات ترتب علت و معلولی برقرار نیست مثلا تصور سواد، معلول تصوربیاض نیست و بالعکس. میماند عامل چهارم یعنی کثرت آلات که همانحواس باشند. ۲۸ علامه طباطبایی علاوه بر برهانی که از او نقلکردیم، در خصوص مسبوقیت هر علم حصولی به علمی حضوری، برهانی نیزدر جلد اول اصول فلسفه دارد در خصوص منتهی شدن هر علمی که حاکی ازجهان محسوس استبه ادراک حسی. این برهان دوم که در یادداشتشماره۲۲ بدان اشاره کردیم در واقع در ذیل این برهان قرار میگیرد زیرامدعایش جزئی از مدعای آن برهان است. مدعای اول این است که کلا هرعلم حصولی مسبوق به علم حضوری است و مدعای دوم این است که هر علمیکه از جهان محسوس حکایت میکند و منطبق بر شیء محسوسی است، مسبوقبه ادراک حسی است که این ادراک حسی نیز همان علم حضوری است. مطلب اصلی در هر دو برهان این است که: علم اگر علم استباید وجودشقیاسی باشد یعنی حکایت از امری، ورای خود کند. علم به یک معلومباشد. در غیر این صورت علم نیستبلکه خود موجودی است از موجوداتذهنی. حال که وجود علم، بالضروره قیاسی است و منطبق بر چیزی بیروناز خود است، ما باید قبل از حصول آن (تصور یا علم حصولی) به نحویواقعیت آن امر بیرونی یا معلوم یا منطبق علیه را حضورا و بلاواسطهیافته باشیم و گرنه این علم حصولی ما بیریشه است و بیانگر چیزینیست. به هر حال، برهان جلد اول اصول فلسفه این است: «و نیز علم با تفسیر دوگانهای منقسم میشود به جزئی و کلی. چه اگرقابل انطباق به بیشتر از یک واحد نباشد جزئی است مانند گرمی که حسمیکنیم و این انسان که میبینیم، اگر قابل انطباق بر بیشتر از یکفرد باشد کلی است مانند مفهوم انسان و مفهوم درخت که به هر انسانو درخت مفروض قابل انطباق است».
علم کلی پس از تحقق علم به جزئیات میتواند تحقق پیدا کند یعنی مانمیتوانیم مثلا کلی را تصور نمائیم مگر اینکه قبلا افراد و جزئیاتیاز انسان را تصور کرده باشیم. زیرا اگر ما میتوانستیم کلی را بدون هیچ گونه یگانگی و رابطهای باجزئیات خودش تصور کنیم نسبت کلی مفروض به جزئیات خودش و غیر آنهامتساوی بود یعنی یا به همه چیز منطبق میشد یا به هیچ چیز منطبقنمیشد. ما مثلا مفهوم انسان را پیوسته به جزئیات خودش منطبقمینمائیم و به غیر جزئیات خودش قابل انطباق نمیدانیم پس ناچارنوعی رابطه میان تصور انسان کلی و تصور جزئیات انسان، موجود بودهو نسبت میانشان ثابت و تغییرناپذیر است. همین حکم را میتوان میان صورت خیالی و صورت محسوسه جاری ساخت.زیرا چنانچه یگانگی و رابطهای میان صورت خیالی که بدون واسطه حواستصور میکنیم و میان صورت محسوسه همان تصور خیالی موجود نبود،میبایست هر صورت خیالی به هر صورت حسی منطبق شود (هرچه باشد) و یابه هیچ چیز منطبق نشود، با اینکه صورت خیالی فردی را که تصورمیکنیم تنها به صورت محسوسه همان فرد منطبق است و بجز هرگز با چیزدیگری تطابق ندارد. پس یک نوع رابطه حقیقی میان «صورت محسوسه و صورت متخلیه» و میان«صورت متخلیه و مفهوم کلی» موجود میباشد. اگر ما میتوانستیم مفهوم کلی را بیسابقه صورت محسوسه درست کنیم درساختن آن منشایت آثار را ملاحظه میکردیم یا نه؟ یعنی در تصورانسان کلی، یک فرد خارجی منشا آثار را در نظر میگرفتیم و مفهومکلی بیآثار او را درست میکردیم یا نه؟ در صورت اولی باید حقیقتمنشا آثار را قبلا یافته باشیم و آن صور محسوسه است و در صورتثانویه واقعیتی از واقعیتهای خارجی درست کردهایم نه یک مفهوم ذهنیزیرا وجودش قیاسی نیست و خود به خود منشا آثار میباشد پس مفهومنیست. آری نظر بذاتش که معلوم ما است علم حضوری خواهد بود نه علم حصولیو بحث ما در باره علم حصولی است (مرحله مفهوم ذهنی) نه علم حضوری(مرحله وجود خارجی) و همین بیان در صورت خیالی مانند مفهوم کلیجاری میباشد. پس علم کلی مسبوق به صورت خیالی و صورت خیالی مسبوقبه صورت حسی خواهد بود». ۲۹ وی در ادامه برهان دیگری میآورد کههیوم نیز بدان استناد کرده است، به این شرح: «گذشته از آنچه گذشت آزمایش نشان داده که اشخاصی که فاقد برخی ازحواس مانند حس باصره یا حس سامعه میباشند از تصور خیالی صورتهاییکه باید از راه همان حس مفقود انجام دهند عاجز و زبوناند». ۳۰
مسلم است که با این دو برهان علامه طباطبایی و نیز برهانصدر المتالهین، و نظریه معقولات فطری مردود است زیرا فرض وجود علمیقبل از تماس با معلوم باطل است. اگر به فرض محال تصوراتی در فطرتما نهاده باشند، باید همان موقع به ما آموخته باشند که هر کدام ازآن تصورات حاکی از چه امری هستند (یعنی موضوعات آن تصورات و علومرا هم به ما تعلیم داده باشند که این یعنی، همان تماس با معلوم)،و گرنه آن تصورات علم نخواهند بود چون وجودشان قیاسی نیست و کاشفچیزی نیستند. اما نظریه افلاطون دایر بر علم روح قبل از تعلق به بدن چطور؟ نه،این نظریه با آن برهانها رد نمیشود. میتوان مدعای آن برهانها راپذیرفت و در عین حال گفت روح قبل از بدن وجود داشته و تماس بامعلوم در عالم مثل حاصل شده و روح با شهود مثل به آنها علم پیداکرده است، هرچند آن علم، علم به کلیات است نه جزئیات و علم بهجزئیات در عالم بیعتبدست آمده است، اگر چه در واقع نیستبلکهسبب تذکر همان علم به کلیات است. برای ابطال نظریه افلاطون باید براهینی بر جسمانیهالحدوث بودن نفس(نظریه صدر المتالهین) یا خلقت همزمان روح و بدن (نظریه ارسطو وابن سینا) اقامه کرد.
البته این مطلب مسلم است که حتی با فرض قبولنظریه افلاطون، بیاد آوردن دوباره آن علم قبلی متوقف بر ادراکاشیای محسوس و آن ادراک خود متوقف بر اتصال نفس با آن اشیا است.یعنی به هر حال، علم از یک ارتباط حضوری با معلوم آغاز میشود.
حاصل اینکه، آنچه به جنبه معرفتشناختی مطلب مربوط میشود در موردنظریه افرطون نیز صادق است. یعنی به هر حال، هم در عالم مثل و همدر عالم طبیعت، بالاخره علم از تماس مستقیم با معلوم آغاز میشود وآنچه به جنبه وجود شناختی مطلب ربط پیدا میکند یعنی، وجود یا عدمروح قبل از تعلق به بدن و حصول یا عدم حصول علم برای آدمی در عالممثل، دخل در ما نحن فیه ندارد.
سید محمد حکاک
فصلنامه قبسات شماره ۱۱
فصلنامه قبسات شماره ۱۱
منبع : پرسجو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست