شنبه, ۲۴ آذر, ۱۴۰۳ / 14 December, 2024
مجله ویستا
درباره نقد
اندیشهای که مطرح میشود مستقل از شخص اندیشمند، چون یک واقعیت زنده و جنبنده، حیات خویش را آغاز میکند. شعور سازنده از همان لحظهی جدائی حتی میتواند در برابر محصول خود قرار گیرد. اندیشه چون زاده شد به حکم هستی خویش ناگزیر به مبارزه و اثبات خود است و باید چون هر پدیدهی ذی وجودی در فرایند تبدیل مستمر هستیاش به نیستی و نیستیاش به هستی سیر کند. این قاعده البته آن فرآوردههای ذهنیای را در بر میگیرد که با الهام از قانونمندیهای مجموعهی حیات بیرونی به عنوان عنصری میرا یا زایا تکوین یافتهاند؛ انعکاسهای ذهنیای را که به واقعیات بیرونی مشروط نیستند، چون تخیلات بی پایه و اتوپیا، در معنای دقیق کلمه نمیتوان در زمرهی هستی انگاشت؛ پس قید مشروط بودن به واقعیت ضامن حق حیات فرآوردههای ذهنی است.
در گذر از هستی منفعل به هستی فعال، یا گذار از ساده به پیچیده، این فرآوردههای ذهنی در مواجههی وحدتآمیز با منشأ خارجی خود پُر زورتر میشوند. از تابش یک انعکاس شرطی ساده که تنها بازتابندهی بیپرده و یک به یک واقعیت است تا ایدههای پیچیدهی دورانساز همه فراروئی ذهن بالنده است که اینجا و آنجا بر جریان واقعی زندگی چیره شده و این چیرگی را به نام نظریه و تئوری اعلام میکند. راز آفرینش، پرورش و بلوغ اندیشه در تکاپوی متقابلی نهفتهست که میان ذهن و عینیت خارجی در کاراست و فرا رویش شناخت متکی به همین تضاد است.
این تضاد در قوای دماغی انسانها به شکل گستردهای منعکس میشود، از گونهگونی اندیشهها که ناشی از بیکرانهگی هستی و گونهگونی جلوههای آن است، تا اختلاف در اندیشهها که از بازتاب ناقص هستی در ذهن تا ضدیت با حقیقت را در بر میگیرد. در شرائط آرمانی، جائی که جامعهای انسانی با منافع مشترک مفروض باشد، جستجوی علمی تنها ابزار تکامل این گوناگونی و یگانهسازی در اندیشهها با وساطت واقعیت بیرونی بمثابهی آزمایشگاه بزرگ بشر، خواهد بود.
پس فرآیند رویندهگی حقیقت در ذات خود متضاد است. و چالش چندسویهی پیوسته میان انسان با هستی خارج از ذهن او و انسان با خود، تکنولوژی حل این تضاد است؛ تضادی که هر بار پس از حل شدن، باز گرهی در کارش میافتد. همین دیالکتیک چارهجوئی مداوم مبنای تولید علم و کلید تکامل خرد انسانیست. انسانی که سر در پی هستی گسترشیابندهی لایتناهی، که چون مرکبی تیزتاز پیش از او دوان است، ناگزیر به کشف مستمر حقایقی است که پیوسته تکوین مییابند. به بیان دیگر افزایش ظرفیت شناخت و سنجش او خود تابعی از گسترش ابدی هستیست. پس رویش شناخت نیز، خود هستیای تمام ناشدنیست.
اینک جامعه انسانی برای رسیدن به حقایق مطلوب خود ناگزیر است که از گذرگاه اختلاف منافع گروههای انسانی مجزا بگذرد، و پویش شناخت با «چندپارهگی حقیقت» به ویژه در حوزهی علوم اجتماعی رو به رو است. در این حالت پیشرفت علوم و شناخت به طور عام در گیر و دار اختلاف منافع انسانها چالشی از نوع دیگر را میطلبد. سالم به در بردن حقیقت، حتی حقایق مربوط به علوم طبیعی از چنگ انسانهای دیگر، در شرایطی که طبیعت پرچم سفید توافق و تسلیم را در مقابل شتابندگی ِرشد نیروهای تکنولوژیک، که بطور فزایندهای امکان مسابقه را برای نوع بشر تسهیل میکند بالا برده است، مبارزهی درونی ملالآوری را به نوع انسان تحمیل میکند.
در این حال جستجوی حقیقت از مسیری دوگانه یا در مصافی دوگانه ادامه مییابد؛ چالش وحدتگرایانه با جهان خارجی به عنوان ضرورت و امکان از یک سو، و چالش ایدئولوژیکی میان همنوعانی که در هیأت گروههای متنازع صفآرائی کردهاند و هر یک خود را نمایندهی حقیقت میداند، به عنوان زائده تاریخیای که در حال از دست دادن ضرورت خویش است از سوئی دیگر.
تفکیک این دو کیفیت ِدر حقیقت متناقض از پویش انسانی همیشه اصلیترین هدف مبارزهی فکری میان انسانها در پهنهی تاریخ بوده است. شاید بتوان گفت مقولههای حقیقت عام(مطلق) و حقیقت مشخص انعکاس این دو کیفیت است. حقیقت عام است تا آنجا که پویش بیپایان تکوین شناخت انسان در پس تکوین واقعیت بیرونی در نظر است؛ و حقیقت مشخص است تا آنجا که در چشماندازی کوچک و تنگ منافع هر طبقهی اجتماعی حقیقت انگاشته میشود. در حالی که در رابطهی حقیقت مشخص و حقیقت مطلق هشداری است پنهان که عامیت حقیقت فقط و فقط از مسیر حقیقت مشخص امکان تحقق مییابد و در هر لحظهی تاریخی معین این همانی عام و خاص است که ما را هدایت میکند. این کلید دریافت تداوم خاص در عام و عام در خاص است. پس جستجوی حقیقت بیش از هر چیز در کنکاش امر مشخص نهفته است با این شرط که پیوند لحظه تاریخی با لحظهی فلسفی (لحظهای که هیچگاه نیست ولی مفهوم تداخل همیشگی عام و خاص را متبادر میکند و یادآور بی زمانی هستی و مشروط بودن مفهوم زمان است ) در نظر باشد.در اینجاست که راز بر ما گشوده میشود.
در نقد اندیشه، به ویژه اندیشه اجتماعی آن روشی مطلوبست که مصاف دوگانه فوق را چارهساز باشد. روشی مبتنی به این پرسش:
ـ « چه (ایده)، چگونه(چرائی و علل) و که میگوید» .از نقطه نظر روش انتزاعی نقد تنها دوجزء « چه و چگونه » کافیست و توجه منتقد تنها معطوف به چگونهگی طرح ایده یا ایدههای اصلی ارائه شده و بررسی نحوهی استدلال و یا ارائهی مستنداتی است که قرار است به اثبات ایده بیانجامد. اما درشرائط واقعی موجود و به ویژه در عرصهای که مواد و موضوعهای جاری از جنس اجتماعی در معنای عمومی آن است، نقش و جایگاه اجتماعی اندیشمند و طراح اندیشه (که) خود موضوعی تحت بررسی است که به منتقد در روش و کیفیت نتیجهگیریاش مساعدت زیاد میکند. آوازه خوان و آواز.
از درون مقدمه این استنتاج بدست میآید که تکامل اندیشه به حقیقت از طریق مسیر پر جنب و جوش چالش – تطبیق – چالش انجام میگیرد و نقد اندیشه جزء ناگزیر این فراشد است. اندیشه فقط با نفی پیشین و نفی خود به کمال میرسد. از این رو هدف نقد تکامل اندیشه است به وسیلهی نفی اجزاء نماندنی و اثبات اجزاء ماندنیای که تمایل به بقا دارند. نقد ذاتی حقیقی و قانونمند دارد و بازتاب صحیحی از جهان پوینده بیرونیست که بقاءاش در عدماش و عدماش در بقاءاش است. نقد انعکاس نفی است که اساس حرکت است؛ نفیای که وحدت ضدین را میپاید و از تداخل مداوم دو جنبه متضاد سر بیرون میآورد.حقانیت نقد،به عنوان جزء ناگزیر فرآیند حقیقتیابی، قبل از هر چیز ضرورت یافتن روش نقد صحیح را تداعی میکند.
● نقد صحیح چیست و چه هدفی دارد؟
در لغت « نقد» به معنی سره کردن، سنجشگری و ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام است. منظور از کلام میتواند هر شکل ارائه اندیشه و ایده باشد. این معنی با توجه به صغرا کبراهای پیش گفته مقرون به حقیقت است. تفکیک عیب و حُسن کلام یا هر شکل دیگر ارائه ایده برای باز کردن راه حقیقت احتمالیای که در ایده جاری یا در نفی آن نهفته است. پس نقد حتما ًباید علاوه بر تفکیک عناصر کلام ، تلفیق معینی از عناصر موجود با عناصر تازه ارائه کند و حتی میتواند تنها به تائید شکل موجود نیزخلاصه شود. چون تائید همان تعیین است و تعیین خود نفی چیزیست که ایده را شامل نیست.
گرایش به نفی در نقد به عنوان اصلیترین عنصر هر روش انتقادی میتواند منجر به شکلگیری شیوههایی شود که در یک طیف نسبتا ًوسیع قرار دارند و همگی از لحاظ کمک نکردن به حقیقت مشابهاند
الف) نقدی که مبتنی بر استدلال و مستندات نیست و بیشتر از هیجان و احساسات شخصی منتقد نشأت میگیرد تا اعتقاداتی منسجم و استوار .فراوانند منتقدینی که دانش و تجربهی لازم برای بررسی را ندارند و به علل مختلفی غیر از حقیقتیابی به این کار روی آوردهاند. چنین منتقدینی در جوامع بدون استاندارد به وفور وجود دارند. .ویژهگی تام این نوع نقد در بی توجه بودن به موضوع نقد و ناتوانی در ادراک مفهوم چیزی است که نقد می کنند.در نتیجه منتقد به اصطلاح سوراخ دعا را گم میکند و مثلاً به جای برخورد به مفهوم کلی برخی عبارتها را به چالش میگیرد. جعل غیر عمد در این نوع به کرات پیش میآید.
ب) نقد بر اساس استدلالهای یک جانبه: منتقد به جای دفاع از حقیقت، اساساً از خود و دیدگاههای خود دفاع میکند؛ و این فرض را راهنمای خویش قرار میدهد که کنکاش حقیقت تنها از راه تحقیق مثبت و یکجانبه کفایت میکند و از تلاقی و چالش منصفانه میپرهیزند و اصل تضاد و گوناگونی اندیشه را قبول ندارند. در این نوع، موضوع نقد کماکان بررسی ناشده باقی میماند و در بیشتر اوقات به دلیل برخورد سطحی موجب تقویت اندیشههای نادرست در موضوع مورد انتقاد میشود.
پ) نقد متکی بر جعلیات. در این گونه به اصطلاح نقد هدف منتقد بیشتر نفی طراح ایده و اندیشه است تا رسیدگی به ایده. جعل جزئیات، جرح و تعدیل و پنهان کردن مستندات در این شکل رایج است.
ت) نقدهائی که ترکیبی ازشکلهای پیش هستند و بیشتر حاصل جا نیافتادن اصولیست که در برخورد اندیشهها عنصری ذاتی محسوب می شوند.
از لحاظ تکنیکی همهی این اشکال نقد نفی متافیزیکی را به جای نفی دیالکتیکی به کار میگیرند. هنگام خواندن یا شنیدن چنین انتقاداتی خواننده و شنونده خود را بیشتر در یک کارگاه ساختمانی احساس میکند تا در یک محیط جستجوی علمی. به جای اقناع مخاطب، نویسنده و طراح اندیشه، و بیش از همه اقناع خود، تنها هدف تخطئه، حذف، تهدید و تخریب ایده و طراح آن است. منشأ این انحرافات در انتقاد، از یک سو در آن عامل « چندپارگی حقیقت » نهفته است که اگر چه علتالعلل قضیه است ولی ما در اینجا به آن نمیپردازیم؛ و از سوئی دیگر در آن توسعهنیافتهگی مُزمنی است که به عنوان ساختار تاریخی – اجتماعی در آن قرار داریم و بعضی متفکرین هنوز مصرانه از آن به عنوان مرحلهی گذار یاد میکنند. ترکیب این دو عامل فضای فرهنگیای را در محیط روشنفکری به وجود آورده است که جبراً پیشرفت اجتنابناپذیر علم و علم اجتماعی را بهخصوص بسیار بطئی کرده است. در این گونه فضا الزاماً گروهبندیهای خاصی (باند) شکل میگیرد که میتوان گفت جریان نقد حقیقتیاب را بیشتر در مخاطره میاندازد. باند محصول این آشفتهبازاری است که نه در واکنش به ضرورتهای عینی، که در پاسخ به منافع اقلیتهائی که اتفاقی گرد هم آمدهاند شکل میگیرد، و ناچار است که به سرکوب ارگانیسمهای مناسبی که در تناسب با زندگی اجتماعی سر بر میآورند مساعدت کند؛ خواسته یا نا خواسته.
● ویژهگیهای نقد صحیح
١) گرایش به نفی در روش صحیح وحدتطلبانه است؛ منتقد پس از شناسائی ایده و دریافت اعتبار آن (یعنی داشتن منشأ عینی) از همان آغاز به عنوان جزء سوم در پیوند در هم تنیدهی طراح و ایده شرکت میکند.این حضور به علت پویایی پیوند که از قبل اعتبار گرفته است ممکن میشود. چون ایده ملک طلق طراح نیست آنگونه که برخی روشنفکران به صدور پروانهی کسب برای ایدههای دست چندم به نام خود باشند. ایده تنها انعکاسی است که به طور همزمان در پهنهی اجتماعی معینی به حکم ضرورت میتابد و متفکرین تنها خیاطانی را میمانند که هر یک با الگوی خویش لباسی بر تن آن میکنند. حالا تا اندازههای مناسب این ایدهی نو بهدست آید و این خیاطان به الگوی واحدی برسند تا بر تن این ایدهای که خواهان تکامل به حقیقت است زار نزند راهی به درازای نقد وحدتطلبانه در پیش است
٢) منتقد در پیوند با ایده و طراح به عنوان جزء سوم روش به ارزیابی خود پیوند و استحکام آن میپردازد. پس منتقد، طراح و اندیشه سه جزء روش نقد صحیح هستند. در این میان استحکام و مکانیسم ارائهی اندیشه است که در زیر تکانهای منتقد شکل نهائی خود را مییابد. او موظف است در این چالش محققانه شرکت کند؛ به شرائط اجتماعی – تاریخی و تعلقات اجتماعی طراح و نیز ناگفتههای وی توجه کند. نتایج حاصل از این روش به نفع حقیقت است ولی ممکن است علیه طراح، ایده و حتی منتقد باشد.
٣) شکل ارائهی نقد صحیح بسته به استعداد و سلیقهی منتقد میتواند متغیر باشد.کسی با طرح سئوال سعی در درهم شکستن پیوند میکند؛ کسی با پلمیک و یافتن تعارضات در محتوای اندیشه؛ منتقد دیگری ضرورت طرح ایده را با توجه به شرائط به چالش میکشد و کسی ممکن است از همهی این شیوهها بهره بگیرد. اما سخن نقد باید مستند ، مستدل ( مستقل از پیشداوریها)، همهجانبه (غیرجانبدارانه)، صادقانه و روشن و حتیالامکان بی پیرایه باشد.
مسالهی مهمی که ممکن است مطرح شود این است که منتقد آئینه یا لوح سفید نیست و دارای ذهن سازمانیافتهایست که او را ناگزیر به سمت نقد جانبدارانه متمایل میکند. این مسالهای کاملاً درست است که منتقد ناگزیر به سمت ایدههای خود کشیده میشود. ولی نقد صحیح خود منتقد را نیز به عنوان جزء سوم به گرداب چالش فرو میکشد. نقدی که احکام بی استدلال و غیر مستند را رد میکند و از لحاظ تئوریکی قائل به تضاد به عنوان مبنای حقیقی ماندن هر دیدگاهیست، منتقدی را که ثابتهای بی چون و چرا را مبنای شیوهی خود قرار دهد از خود میراند و او را به اثبات مکرر و امروزین مبانی خویش وادار میکند. در این حال نقد دیدگاهی میتواند ناجانبدارانه و منطبق با معیارهای نقدصحیح باشد.
در واقع نوعی نقد دیدگاهی بیشترین شانس را برای پیروزی در این پویش حقیقتجویانه خواهد داشت. چون این نوع نقد به ایدههائی اتکأ دارد که خود زمانی را در چند و چون هستی بیرونی غوطهور بوده و سوار بر امواج سهمگین دگرگونی به ساحل نجات رسیده است. این نوع نقد پای بر زمین دارد و بر اساس زمان و مکان دارای قدرت تحملیست که شانس آن را برای ورود به مسابقه و جلوس بر مسند حکمروائی زیاد میکند. زمان و مکان در این مقال به مفهوم پشتوانه تاریخی و اجتماعی ناگزیریست که مجوز زندگی و فعالیت را برای هر دیدگاه و نقد متکی بر آن صادر میکند.
در یک زمان نقدی میتواند علیه حقیقتی که بهبار مینشیند، بر کوس رزمی بکوبد که در ستاد فرماندهی آن سلحشوران حقیقتی فرمان میرانند که امروز را تاب نیآورده و با غروب آفتاب برای همیشه به تاریکیها میگریزند؛ و هم نقدی که چابک از راه رسیده است و خویشی خویش را با امروزه روز به رخ میکشد و خرامان خیمهگاه خود را بر پهندشت زمانهای برپا میکند که هیچش خبر از حقوق گذشتگان نیست، گذشته را به چیزی نمیانگارد مگر دستمایهای مختصر که زنگ یراق چابکسواران اردوی آینده را بزداید. و هم نقدی که تن در آینده و چشم به گذشته دارد؛ به تن حقیقتیست که در اردوی آفتاب میگنجد و به سر در پس اردوی شب که به تاریکی خزان است. همزمانی این حقایق متضاد ناشی از انعکاس تضاد میان طبیعت و انسان به درون جامعه انسانی به صورت تضاد اندیشه طبقاتیست.
از دید تاریخی این تضاد طبقاتی گذراست و نیروی خود را از رشد هنوز ناکافی نیروهای تولیدی و موانع سیاسی این رشد میگیرد. اما آنگاه که مبانی اقتصادی و سیاسی مناسب برای بنای جوامع انسانیای فراهم آید که در آن مبارزه برای معیشت به همراه نیروهای مدافع آن به تاریکیها گریخته باشند، و مبارزه انسانها برای ارتقأ همه جانبه حیات اجتماعی و فردی مستقیماً در مصاف با طبیعت و بر پایهی این مصاف ( نه از خلال جنگ طبقاتی ) سامان داده شده باشد، تضاد به عنوان منشأ بالندگی اندیشه به صورت خالص و بکر خود نمایان خواهد شد.
ع-چلیاوی
منبع : کورسو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست