دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
از پنجره تعهد
در آشفتهبازار شعر، تبلیغ شعرهای بیهویت از سوی برخی اشخاص و انجمنها، و تلاش فراوانشان برای پوچی و پوچیگرایی در شعر و در نهایت رسیدن به «هیچ» در اندیشه و عمل، بریدن از همه ارزشها و گنجینههای ادب گرانسنگ فارسی، آن هم در زیر پوشش «هنر برای هنر» و جهانی اندیشیدن!! و جهانی سرودن! در راستای كدام آرمان دینی و ملی و فرهنگیست؟ نمیدانم. اما آنچه كه هست در بخشی از جوانان مستعد، تأثیر اینگونه تبلیغات، مشاهده میشود و شاهد آثاری هستیم بیهویت و بیشناسنامه و بیهدف و گاه بیمعنی، كه موفقترین این قبیل آثار، پرداختن به «سكس» و توصیف صحنههای معاشقههای شهوانی آن هم عریان و بیپرده، كه انگار تختخواب شبانه، توسط شاعر، در سر چهار راهها و میدانها، گسترده میشود تا همهٔ رهگذران با تماشای آن صحنه، در حظّ شاعر شریك باشند. ادب نجیب فارسی، امروزه با پردهدریهای متعدد روبهروست. به راستی، چه عواملی، «شرم» را از چشمها گرفته و «حیا» را این چنین به غربت رانده است؟ چه عواملی باعث شده است كه برخی جوانان شاعر! در توصیف هوسها و نمایش آنها در قالب كلمات، مسابقه دهند و در مجامع، بدون احساس شرم، با آب و تاب فراوان و احساسات رمانتیك كاذب بخوانند و معاشقههای شخصی و پنهانی را، عمومی بنمایانند؟ آیا دوری از اخلاق و معنویت، دوری از آموزههای دینی، تا این حد میتواند شرم را فرو ریزد؟ و اخلاق را تا این درجه به انحطاط بكشد؟
سرایندگان این قبیل آثار با سازندگان فیلمهای مستهجن، چه تفاوتی دارند؟ مگر نه این است كه هر دو در توجیه رفتاری خود، هنر و هنرمندی را دستمایهٔ فعالیتهای غیر اخلاقی خود عنوان میكنند!؟
در چنین آشفتهبازاری كه مرزهای شرم و حیا و غیرت و عفت عمومی و تعهد و اخلاق و ایمانمداری، با بیبند و باری و هوسبازی، فرو میریزد، خلأ بسیاری از ارزشها خود را نشان میدهد و تازه انسان متوجه معنویت موجود در آثار بسیاری از شاعران و هنرمندان مسلمان میشود در روزگاری كه شعرهای بیهویّت و اندیشهستیز توسط دستهای پیدا و پنهان، تبلیغ میشود، چرا شاعران مؤمن و متعهد باید در غربت بمانند و زیبایی آثارشان چهره ننماید. شاعرانی كه تمام تلاش و همّتشان در طول سالیان دراز، برای حفظ ارزشها و اندیشههای متعهدانه و پاسداشت آرمانهای متعالی انسانی و اسلامی بوده و اهداف بزرگ دینی وآموزههای آیینی و بزرگداشت حماسهها و ایثارها و جانبازیهای فرزندان غیرتمند این سرزمین در بیت بیت سرودههایشان پیداست، چرا پدیدآورندگان این آثار ارزشمند، فراموش میشوند؟
آیا كسانی كه در بحثهای متعدد بحران شعر و بحران مخاطب و بحران... را مطرح میكنند به ریشهیابی این بحرانها پرداختهاند؟ من فكر میكنم ریشهٔ همهٔ این بحرانها، بحران بیهویتی و سرگردانی است بحران شعر جوانهایی كه توسط دستهای پیدا و پنهان دشمن، از ریشه اصلی یعنی گنجینهٔ ادب فارسی و معنویت و آموزههای دینی بریده شدهاند و به دنبال شاعران خودباخته، چشم به دروازههای غرب دوخته و به تقلید از آنان، به توصیف هوس میپردازند و با بحثهای بیفایده، شعر سنتی، شعر نو، شعر گفتار، شعر مدرن، شعر موج، شعر پستمدرن و.... دهها عنوان جعلی و بیگانه با عرف و فرهنگ و معیار و اندیشه و تفكر اصیل این سرزمین، در آرزوی جهانی شدن و جهانی سرودن، پای در باتلاقهای بلعنده میگذارند. در این نوشتار، تلاش كردم آثار یكی از چهرههای متعهد شعر انقلاب را، نگاهی دوباره بیندازم و مخاطبان خود را نیز در این سیر و گشت همراه ببرم با ذكر این نكته كه هیچ اثری و مجموعه شعری خالی از ضعف نیست و به قول صائب تبریزی:
چشم باریكبین اگر باشد
قدح آفتاب، مو دارد
اما برخی برجستگیها در مجموعههای شعر، آن آثار را ماندگار ساخته است و راز ماندگاری آثار بزرگان نیز در وجود همین برجستگیها و اندیشهها و تعهدهاست وگرنه در مولوی و... نیز میتوان به چشم باریكبینی، نظر انداخت و مو را از قدح آنان بیرون كشید و یا فروغ فرخزاد را در آثار پیش از «تولد دیگر»ش دید و محكومش كرد و غیره...
باری، استاد حمید سبزواری، برای جماعت شعر و اهل هنر چهرهای كاملاً شناختهشده است كه «تعهد و مسئولیت» را در آثار ایشان به تماشا مینشینیم كه احساس تعهد، بخشی از هویت شعر و شاعر است. یعنی همان چیزی كه بسیاری از مدعیان امروزی فاقد آن هستند و مخاطبانشان، از این خلاء رنج میبرند و ایبسا به خاطر همین هم هست كه به انكار تعهد و مسئولیت در شعر میپردازند و اعلام میكنند كه «شعر نباید ویژگی پیامبرانه داشته باشد.» آیا شاعران بزرگ این سرزمین كه با عنوان «حكیم» برای ما و همهٔ نسلها شناخته و شناسانده شدهاند و بر قلهٔ ادب پارسی پرچم افراشتهاند، دلیل جاودانگی و راز ماندگاریشان در طول سالیان و قرنهای متوالی، پرهیز از تعهد و مسئولیت بوده است؟ آیا مولوی كه مثنویاش پرفروشترین كتاب سال در امریكا میشود، به خاطر پرداختن به سكس است؟ آیا ترجمه آثار فردوسی و حافظ به چندین زبان خارجی و نشر آن در میلیونها نسخه، به دلیل بریدن از هویت اصیل و در راستای اهداف و سلیقه غربیان سرودن است؟ یا برعكس، پرداختن به هویت ایرانی و اسلامی و ارتباط تنگاتنگ با آرمانها و اندیشههای این مرز و بوم است؟
حمید سبزواری در سرودههای پیش از انقلاب خود، كه در مجموعه مستقلی با عنوان «سرود درد» و در تاریخ ۱۳۶۷ توسط انتشارات مؤسسه كیهان چاپ شده، با توجه به آثار برخی از شاعران آن روزگار، كه چشم بر بسیاری از حقایق بسته بودند و به مدح و مداحی بسیار كسان صاحب دولت و امكانات میپرداختند، در شعری با عنوان «فریب خویشتن» و با طنزی گزنده، به استهزاء صاحبان آن شعرها میپردازد:
بعد از این ما هم پی شهرت سخن خواهیم گفت
زاغ را طاووس و خس را نسترن خواهیم گفت
یا چنان نو دولتان، هر سو به دعوی خاسته
هر عنانبگسسته را سنّتشكن خواهیم گفت
غافل از رسم ادب، لاف هنر خواهیم زد
مردم صاحبهنر را لافزن خواهیم گفت
نگاهی به مجموعه «سرود درد» نشان میدهد كه سراینده، تلاش برای آوردن تعابیر و تصاویر تازه را در شعرهای این دفتر، داشته و وجود چندین چهارپاره یا دوبیتی پیوسته مبین این مطلب است. چرا كه اصولاً، چهارپارهها، پل میان آثار كلاسیك و نو است و برخی از شاعران در این زمینه موفقیتهایی را به دست آورده بودند و ضمن رعایت اصول شعر كلاسیك، به تازگی تصویر و زبان و بیان در این قالب توجه بیشتری میكردند:
ای كدامین ره، ازین جمله طریق
راه بیرون شدن از دامگه است
توشه نی، راحله نی، مقصد نی
ماندم از پای، خدا این چه ره است
و یا این دو بند از شعر «اسیر رنگ»:
كیستم، كودكی زودپیوند
باخته دلی به رنگ و فسانه
گشته سرگرم بازیچهای چند
وز حقیقت نجسته نشانه
كیستم، موج در هم شكسته
مست و شوریده و ناشكیبا
كوفته سر به دیوار ساحل
خورده سیلی فراوان ز خارا
و این نگاه نو و تلاش برای آوردن بیان تازه، نه در چهارپاره، كه در غزل نیز خود را مینمایاند و در عین حال مضمون شعر نیز ریشه در تعهد شاعر نسبت به اتفاقات عصر خود دارد:
كجاست برق حیات ستارگان امشب
كه مرگ سایه فكندهست بر جهان امشب
كجاست اختر شبگرد تا بیفروزد
چراغ پردهنشینان كهكشان امشب
زمانهٔ خفته به تابوت شامگاه، مگر
كه از حیات نمانده به جا، نشان امشب
سپیده سر نزد از بام قیرگون افق
خدا نكرده مگر هست جاودان امشب
در شعرهای پیش از انقلاب حمید سبزواری، نگاه منتقدانه و اعتراض ایشان و اندوهش از اوضاع و احوال آن روزگار در بیت بیت سرودهها، نمایان است:
چمن بیرنگ و گلشن بیفروغ است
كه میگوید بهار آمد؟، دروغ استو در خطاب به دادگستر بزرگ جهان نیز، پریشانی و استبداد حاكم بر روزگار، مد نظر اوست:
ای پرتو آزادی، ای مایهٔ آبادی
ای بارقهٔ شادی، از شرق نمایان شو
از ظلمت استبداد جانم به ستوه آمد
ای جان جهان، ای عدل، زی پیكر ایران شو
و یا ابیات فراوان در سرودههای ایشان كه هم از صلابت و استحكام برخوردارند و هم از تعهد و مسئولیت سرشار:
بیهوده قفس را مگشایید، پری نیست
بشكسته پرم، قدرت سیر و سفری نیست
بگذار كه چون شمع شبافروز بسوزم
كز این شب دیجور، نشان سحری نیست
سر منه بر پای نامردان، مكاه از مردمی
رایگان از كف مده، این پربها كالای خویش
و این شعرها در روزگاری سروده شده است كه بسیاری، شاه را سایه خدا و در ترانهها او را «رسول بزرگ رستاخیز» مینامیدند و میستودند امّا حمید سبزواری، حتی این شعر را نیز در بازگویی روزگار خفقان و استبداد آن ایام، كافی نمیداند و با اینكه فریادش بلند است امّا خود را «مُهر بر دهن» معرفی میكند:
مگو مگو كه چرا مُهر بر زبان دارم
ببین كه در بر صیّاد، آشیان دارم
نفس ز بیم قفس برنیاورم، ورنه
هزار شكوه ز تاراج گلستان دارم
حمید سبزواری در روزگاری كه اكثر شاعران یا در ستایش شاه سخن میگفتند و یا زبان در كام كشیده بودند و به موضوعاتی میپرداختند كه خشم در بار را بر نینگیزاند، از رهایی انسان و استبداد حاكم بر جامعه سخن میگفت و خود در آثارش به این موضوع اشاره دارد:
به دورانی كه پنهان بود راز دل ز گوش دل
سخنسازی كه بیپروا سخن میگفت من بودم
شرف پامال شهوت بود و دین، دكان دلالان
وز آن بازیگریها خستهدل، آزردهتن بودم
حمید، كسانی را كه سر ناسازگاری با انقلاب داشتند و نتوانستند، پا به پای انقلاب، حركت كنند و در برخی انجمنها حضور پیدا میكردند و برای آنكه رونق روشنفكریشان از سكّه نیفتد، طوماری امضاء میكردند و شعری میسرودند و طلبكار انقلاب بودند، مورد خطاب قرار میدهد كه:
فتنه به یك سو گذار، همرهی آغاز كن
وین گره بسته از كار وطن باز كن
از پس چندین سره، فرصت بحث آمده
تن به خموشی مده، وز سخن اعجاز كن
از دم جانبخش پیر زادره عشق گیر
خوشهای از خرمنش، توشهٔ پرواز كن
در هنگامه خونین تهاجم دشمن به شهرها و مرزها، و اشغال بخشهایی از خاك وطن، سربازان بدون اونیفرم صدام نیز در داخل كشور به بمبگذاری در اماكن و مراكز و كشتار مسؤلان نظام دست میزدند تا دشمن متجاوز را یاری رسانند و پشت جبهه را ناامن كنند و اگرچه موفق نشدند ولی برای خود دستمایهای فراهم كردند تا به عراق و آغوش صدام پناه ببرند و در كنار سربازان عراق، وطن را آماج تهاجم خود قرار دهند و در این میان چه عزیزان بزرگوار با دست آنان در حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخستوزیری و در كوچه و بازار به شهادت رسیدند و حمید سبزواری، این شهیدان را نیز در شعر یاد میكند و بر آنان چكامه میسراید:
ای مجاهد شهید مطهر
مرتضی را چون آیینه مظهر
بشكند دست آن كس كه بر كند
زین چمن آن درخت تناور
و از شهادت رجایی و باهنر سخن میگوید:
هر دم از این رهگذار، رهگذری میرود
در پی مردان مرد پیسپری میرود
عرصه نگردد تهی گرچه ز همسنگران
گه جگری میدرد گاه سری میرود
راه رجا بسته نیست گرچه رجایی برفت
ریشه به جا باد اگر برگ و بری میرود
بیهنران را بگو گنج هنر زآن ماست
گرچه ز ملك هنر باهنری میرود
شهیدان، در شعر حمید سبزواری جایگاه ویژهای دارند و (در بیت) بیت سرودههای ایشان، حضور شهیدان، خود را مینمایاند چرا كه شهیدان را ادامه دهنده نهضت عاشورا و شهادت را در راستای اهداف آن میداند:
از خون شقایقها خونین شده دامنها
وقت است بیفشانیم خونابه ز مژگانها
چون لاله به دل صد داغ از درد وطن دارم
داغ سر و تن دارم كافتاده به بستانها
گر شوق حرم باشد، پروای حرامی نیست
نقش قدم صدق است بر ریگ بیابانها
بر دفتر عاشورا اینك ورقی دیگر
تا از پی ما خوانند این قصه به دورانها
شهیدان دفتر حزب جمهوری اسلامی، شهید بهشتی و هفتاد و دو تن از یاران امام كه با بمبگذاری منافقین، به لقاء دوست رفتند، نیز بلیگویان پیمان الست هستند و حمید سبزواری، در بیتهای زیادی از سرودههایش از آنان یاد میكند:
اسلام جانش بود و جانانش خمینی
تا ملك جان جوید، پی جانان خود رفت
سردار جمهوری اسلامی به خون خفت
یعنی بهشتی بر سر پیمان خود رفت
آزادمردان چون ز جان پیمان سپردند
ماندند بر پیمان خود تا جان سپردند
پروانگان را در طلب پروای جان نیست
هر كس ز جان پروا كند از عاشقان نیست
حمید سبزواری كه سالها و پیش از پیروزی انقلاب در مناجات و راز و نیازش با خالق یكتا سروده بود:
الهی غمی سینهسوزم عطا كن
دلم را بسوزان و دردم دوا كن
بیفكن شراری به كاشانهٔ دل
كه روشن كند پرتوش خانهٔ دل
چنان كن كه تا آشنای تو گردم
رضای تو جویم، فدای تو گردم
مباد آنكه دارا و قیصر شناسم
به غیر از تو، دارای دیگر شناسم
و همچنین در شعرهای دیگر خود، گفته بود:
گر شود روزی مرا مرغ دل آزاد از قفس
شكر آزادی گزارم، چون كنم یاد از قفس
زندگی زندان تن گردید و تن زندان دل
در دو زندان گشت زندانی دلم، داد از قفس
بعد از پیروزی انقلاب كه نخستین هدیهاش، آزادی بود، سبزواری پاس عهد و پیمان نگه داشت و برای آزادی و آزادیآفرینان و شهیدان سربلندی كه برای پیروزی انقلاب به خون خفتهند، شعر سرود و پاسداری از انقلاب و پاسداشت اهداف و آرمانهای این نهضت شكوهمند حسینی را وظیفه خود دانست و چكامهها سرود.هنوز سرودههای سبزواری در رثای شهیدان كه با آهنگسازی آهنگسازان بزرگوار و با صدای خوانندگان ارجمند به صورت سرود اجرا میشد و از تأثیرگذارترین سرودها بوده از یاد و خاطرهٔ ما محو نشده و نخواهد شد كه این سرودها، ریشه در باورها و اعتقادات این ملّت رشید دارد.
حسین اسرافیلی
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست