پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا
نقدی بر دیدگاه کارل مانهایم در جامعه شناسی معرفت
چكیده
كارل مانهایم (۱) در كتاب معروف خود ایدئولوژی و اتوپیا اصول جامعه شناسی معرفت را ارائه داده و مفاهیم مهم و شاخههای مختلف این رشته و همچنین روش بررسی عملی را در آن توضیح داده و روشن ساخته است. به عقیده مانهایم وظیفه جامعه شناسی معرفت و یا جامعه شناسی دانش عبارت است از تحلیل روابط میان جامعه و دانش. از طرفی این رشته در جستجوی معیارهایی است كه توسط آنها بتوان این رابط را نشان داد و از طرف دیگر سعی میكند طبیعت این ارتباط را روشن ساخته و آن را از دیدگاه نظری مورد شرح و بسط قرار دهد. البته در دیدگاه معرفتی كارل مانهایم مسائل و مشكلات نظری و عملی نیز وجود دارد. در این مقاله مهمترین آراء مانهایم در زمینه جامعه شناسی معرفتخلاصه شده و مشكوكترین جنبههای آن یعنی آراء وی در زمینه «نسبیت اندیشه» و «روشنفكران غیر وابسته» مورد نقد قرار گرفتهاند.
نقدی بر دیدگاه كارل مانهایم در جامعه شناسی معرفت
مانهایم مجاری بحث جامعه شناسی معرفتخود را با بررسی شرایط عینی معرفتیا دانش آغاز میكند. برای وی تنها جهان تعین یافته یا جهان واقعیات ملموس است كه واقعی بوده و ارزش مطالعه دارد. وی معتقد است دانش و معرفت مستقیم یا غیر مستقیم توسط این واقعیتساختیافته است. بنابراین، به عقیده وی وظیفه جامعه شناسی معرفت عبارت است از «تحلیل رابطه بین معرفت و وجود».
مفهوم «ایدئولوژی» در نظریه جامعه شناسی معرفت مانهایم نقش اساسی و تعیین كننده دارد و لازم است كه در ابتدای سخن تبیین شود. این واژه در جامعه شناسی معرفتبه یك مفهوم واحد به كار نرفته است. مانهایم اعلام میكند كه در نظر وی مفهوم ایدئولوژی شامل دو معنای متفاوت و مشخص است كه عبارتند از مفهوم جزئی ایدئولوژی و مفهوم كلی ایدئولوژی. به نظر وی مفهوم جزئی ایدئولوژی به موقعیتی مربوط میشود كه در آن، گروه غالب در جامعه، چنان در حفظ وضعیت موجود زندگی و جامعه ذینفع است كه دیگر مسائل و مشكلات جاری را نمیبینند. باورهای منفعتطلبانه آن چنان قوی هستند كه باعث میشوند گروه به طور ناخودآگاه «شرایط واقعی جامعه را هم برای خودش و هم برای دیگران دیگرگونه جلوه داده و آن را تثبیت كند». (۲)
مانهایم توضیح میدهد كه اگر چه این مفهوم ایدئولوژی، امروزه در «تئوری ایدئولوژی» استفاده میشود ولی همواره چنین نبوده است. وی پس از بررسی تاریخی مفهوم ایدئولوژی نتیجه میگیرد كه «مفهوم جزئی ایدئولوژی مشخص كننده حالتی استبین یك دروغ ساده در یكطرف طیف و یك خطا كه خود ناشی از دستگاه مفهومی انحراف آمیز و كژدسیسه است در طرف دیگر». (۳) به عبارت دیگر، مفهوم جزئی ایدئولوژی اشاره به موقعیتی دارد كه در آن ما نسبتبه افكار و اعمال مخالفین خود مشكوك هستیم و آنها را به چشم انحراف عمدی از واقعیتیا وضعیتحقیقی نگاه میكنیم. این انحرافات «شامل حالات مختلفی از یك دروغ آگاهانه تا انحرافات نیمه آگاه و ناخواسته میشود». (۴) در مفهوم كلی ایدئولوژی نقطه نظر كلی یك گروه مشخص كه بر روی یكایك قضاوتهای اعضاء آن موثر استبازسازی میشود. در اینجا مانهایم به ایدئولوژی یك عصر یا یك گروه تاریخی اجتماعی مشخص یعنی یك طبقه اشاره میكند كه عبارت است از خصوصیات و ساخت كلی اندیشه عصر یا گروه. مانهایم نشان میدهد كه چگونه معنای جزئی ایدئولوژی كه در گذشته مطرح بود به معنای كلی ایدئولوژی در عصر ما تغییر مییابد. وی میگوید «امروزه به جای دل مشغولی به نمایش اینكه دشمن به انحرافات روانی و تجربی مبتلاست، گرایش غالب به این سمت است كه ساخت كلی آگاهی و اندیشه وی از طریق یك تحلیل جامعه شناختی همه جانبه مورد بررسی قرار گیرد». (۵) از نظر مانهایم، مفهوم كلی ایدئولوژی خود شامل دو سطح میشود; یكی مفهوم كلی خاص و دیگری مفهوم كلی عام ایدئولوژی. مفهوم كلی خاص ایدئولوژی هنگامی مصداق پیدا میكند كه «فرد موقعیت ویژه خود را زیر سوال نمیبرد و آن را مطلق میانگارد، در حالی كه، افكار وایدههای طرف مقابل خود را صرفا ناشی از موقعیتهای اجتماعی وی قلمداد میكند». (۶) در اینجا ساخت دیدگاه طرف مقابل در كلیت آن مورد بررسی قرار میگیرد. بر عكس، مفهوم كلی عام ایدئولوژی به حالتی مربوط میشود كه در آن فرد محقق «نه تنها افكار و ایدههای طرف مقابل، بلكه تمامی دیدگاهها، و از آن جمله دیدگاه خود را مشمول تحلیل ایدئولوژیكی قرار میدهد». (۷) این موضعگیری مبتنی بر این باور است كه اگر چه ادراك و جهان بینی یك گروه اشتباهآمیز است ولی اساس این ادراك اشتباه در گرایش گروه به فریبكاری نیستبلكه ناشی از وضعیت احتماعی آنهایی است كه دارای آن نقطه نظر خاص هستند. مانهایم تاكید میكند كه تنها با ظهور این فرمولبندی عام از مفهوم كلی ایدئولوژی است كه تئوری ایدئولوژی وارد بحث جامعه شناسی معرفت میشود. بنابراین، جامعه شناسی معرفت تا آنجا كه در جستجوی چگونگی رابطه بین ایدئولوژی یك گروه با مواضع سیاسی آن استبا تئوری ایدئولوژی، یك نقطه نظر مشترك دارد. از طرف دیگر تا آنجا كه جامعه شناسی معرفتبر خلاف مفهوم جزئی ایدئولوژی كه مواضع اتخاذ شده توسط رقیب را به عنوان مكر و دروغ و بنابراین غلط تعیین میكند، این مواضع ناشی از ایدئولوژی را ضرورتا خطا و غلط نمیداند، از تئوری ایدئولوژی جدا میشود. آنچه برای جامعه شناسی معرفت مهم است آشكار ساختن این روابط است و نشان دادن اینكه « ساختهای ذهنی »یا انواع دانش بر اساس شرایط تاریخی، اجتماعی متفاوت به صورتهای مختلف ساخته شدهاند; بدون اینكه هیچكدام از این جهانبینیها را غلط قلمداد كنیم. مانهایم برای پرهیز از اختلاط دو مفهوم كلی و جزئی ایدئولوژی در بحثهای جامعه شناسی معرفت، مفهوم كلی ایدئولوژی را با واژه پرسپكتیو یا چشم انداز جایگزین میكند. منظور وی از چشم انداز عبارت است از «موقعیت اجتماعی و تاریخی فرد كه كلیت چگونگی فهم چیزها را توسط وی تعیین میكند». (۸) از نظر مانهایم درك معتبر این وضعیتهای تاریخی و اجتماعی مستقیما به درك نظامهای فكری معاصر آنها مربوط میشود. بنابراین نمیتوانیم بگوئیم كه بشر یا افراد جدا از هم هستند كه فكر میكنند بلكه «این انسانهای عضو در گروههای معین هستند كه سبك خاصی از اندیشه را گسترش دادهاند». (۹) به عقیده مانهایم، هر فردی به دلیل تولد و رشد در جامعه از دو نظر تعین مییابد; از یك طرف وی با یك موقعیتحاضر و آماده و از طرف دیگر با الگوهای از پیش مطرح شده اندیشه و عمل در آن موقعیت مواجه میشود». (۱۰) مانهایم معتقد است كه این دیدگاههای مختلف را میتوان صرفا به شیوه تجربی و عملی مورد مطالعه قرار داد بدون اینكه اجباری در استناد تئوری خاصی به آن داشته باشیم. در عین حال از درون نتایج تحقیق عملی میتوان دیدگاههای شناختشناسی را گسترش داد. مسئله اعتبار معرفتیا دانش در حالت دوم است كه قابل بررسی است. البته مانهایم تاكید میكند كه تحقیق صرفا عملی و تجربی را میتوان به طور كاملا مستقل انجام داد و اینكه نتایجشناختشناسی نیز از تحقیقات عملی گرفته شود; اگر چه ممكن ولی چیزی نیست كه برای تكمیل تحقیق عملی ضروری باشد. در بعد عملی بنابراین، جامعه شناسی معرفت از نظر مانهایم عبارت است از «تئوری تعین اجتماعی یا حیاتی اندیشیدن واقعی». (۱۱)این نظریه مخالف با نظر هگل است كه در آن روند فكر در توسعه تاریخیاشبهعنوانتابعی از عملكرد قوانین ثابت و درونی علم یعنی دارای یك دیالكتیك درونی مطرح میشود. (۱۲) بر عكس جامعه شناسی معرفت مانهایم نشان میدهد كه ظهور و ساخت انواع اندیشه از عواملی خارج از محدوده خود دانش، یعنی عوامل اجتماعی متاثر است. شرایط اجتماعی در هر دورهای نوع دانش یا چگونگی اندیشه در آن دوره را تعیین میكنند. از نظر مانهایم، این امر نه تنها در مورد پیدایش افكار صدق میكند بلكه این عوامل وجودی به درون فرم و محتوای افكار نیز رسوخ میكنند. این نظر از جانب منتقدان مانهایم به «نسبیتگرایی» (۱۳) شهرت یافته و به همین علت نیز مورد انتقاد قرار گرفته است. مانهایم برای پرهیز از انتقاداتی كه بر مفهوم نسبیگرایی وارد میشود به جای آن از واژه نسبتگرایی (۱۴) استفاده میكند. در نسبیگرایی تمامی دیدگاههای مختلف نسبتبه واقعیت، به علت ناشی شدن از موقعیتهای اقتصادی اجتماعی خاص، به عنوان معرفتهایی كه كم و بیش از واقعیت انحراف دارند و بنابراین بیاعتبار هستند، در نظر گفته میشوند. در عین حال، هیچ معیاری وجود ندارد كه بتوان بر اساس آن این دیدگاههای مختلف را مورد مقایسه قرار داده و آنها را از لحاظ اعتبار و صحت ارزشگذاری كرد. این مشكلی است كه هم در نسبیگرایی وجود دارد و هم در نسبتگرایی. با تاكید مانهایم بر واژه نسبتگرایی به جای نسبیتگرایی نیز تنها شكل بیان مطلب فرق كرده است. در نسبتگرایی تاكید بر این واقعیت است كه هر اظهار نظری از زاویه یك چشم انداز خاص نسبتبه موقعیت معینی حاصل شده است. همچنین این نظریه متضمن این مطلب است كه هیچگونه مفهوم مستقلی از واقعیت وجود ندارد بلكه « زمینه هایی از اندیشه هستند كه غیر ممكن استبتوان در آنها حقیقت مطلق را مستقل از ارزشها و موقعیت فرد و بدون ارتباط با زمینه اجتماعی متصور شد». (۱۵) مشخص است كه مشكل قابلیت مقایسه نقطه نظرهایی متفاوت كماكان باقی است. در واقع مانهایم برای رائتخود از اتهام نسبی گرایی فقط واژه را تغییر داده است و نه بحث منطقی مبتنی بر آن را و به همین علت نیز در رد اتهام موفق نبوده است.
به هر حال جامعه شناسی معرفت مانهایم تلاش میكند تا وجود یك چنین رابطهای را بین واقعیت و معرفتیا بین وجود و دانش روشن سازد و از طرف دیگر گستره و محدوده اعتبار آن را خاص سازد. منظور مانهایم از «خاصگرایی» (۱۶) این است كه محدودیتهای هر نقطه نظر خاص در مورد یك واقعیت معین در نظر گرفته شود. او میگوید كوشش برای گریز از انحرافات ایدئولوژیكی و اتوپیایی نهایتا جستجوی واقعیت است.» (۱۷) دلیل اینكه واقعیت واحدی برای هر یك از گروهها و طبقات متخالف در جامعه به شیوههای متفاوتی جلوه میكند این است كه تفاوت در شرایط اجتماعی خاص گروهها موجب تفاوت آنها در نظامهای فكریشان میشود. «این بدان معناست كه یك واقعیت واحد را میتوان به شیوههای متفاوتی تجربه كرد». (۱۸)
بدنبال كشف این رابطه بین واقعیت و معرفتیا دانش كه توسط جامعه شناسی معرفت صورت میگیرد، مسئله محدود و معین ساختن دایره اعتبار هر اندیشه معینی مطرح میشود. این قسمت از بحث دیگر به روش صرفا عملی مطالعه رابطه وجود یا شرایط حیاتی زندگی با اندیشه مربوط نمیشود بلكه بایستی از طریق اپیستمولوژی یا شناختشناسی روشن شود. مانهایم معتقد است كه با استفاده از شناختشناسی میتوان اعتبار جزئی یك چشمانداز معین را به طور نسبتا دقیق تعیین كرد». (۱۹) شناختشناسی مورد نظر مانهایم با ناختشناسی مبتنی بر اصول بدیهی تفاوت دارد. وی توضیح میدهد كه چگونه شكل قدیمیتر شناختشناسی خود ساخته یك نوع خاص از نظریاتی است كه معتقد به تمایز شناختشناسی از علوم خاص عملی بودند. در حالی كه مانهایم بر این مطلب اصرار دارد كه اگر چه شناختشناسی «مدعی است كه اساس و بنیان همه علوم است ولی در واقع خود توسط وضعیت علم در هر زمان خاص تعین یافته است». (۲۰) بنابراین، مانهایم میگوید این شناختشناسی نیست كه یك شكل جدیدی از دانش را تعیین كرده و بدان مشروعیت میبخشد، بلكه دانش جدید حاصل از اطلاعات عملی و كاربردی است كه موجب شكلگیری یك شناختشناسی متناسب با خود میشود. مانهایم نتیجه میگیرد كه:
«از طریق خاص كردن روند جامعهشناسی معرفت معلوم شد كه شناختشناسی قبلی با یك فرم خاص اندیشه مترادف بوده است ... بنابراین مابه طور تلویحی دعوت شدهایم تا اساس یك شناختشناسی مقتضی، با این اشكال متنوع تر اندیشه را بنیان نهیم». (۲۱)
به عقیده مانهایم، ساختن یك چنین شناختشناسی معتبر و همه جانبه تنها پس از كنارهم گذاردن اشكال مختلف معرفت و شناختشناسی مربوط به هر كدام ممكن میشود.
بنابراین راه حل مانهایم برای مشكل اعتبار جزئی عبارت است از رسیدن به معرفتیا اعتبار تام و كلی از طریق رسیدن به یك موقعیت كلیتر. سوال اساسی این است كه چه كسانی میتوانند به چنین تركیبی دست زنند؟ اگر همانطور كه مانهایم میگوید تمام افراد بر اساس وابستگیشان به گروه یا طبقه خاص در جامعه با یك نظام طراحی شده و تعین یافته قبلی اندیشه مواجه هستند، پس چگونه انجام یك چنین تركیبی از یك دیدگاه بیطرفانه قابل تصور است؟
استدلال مانهایم در پاسخ به این سوال این است كه میگوید: «در جامعهای كه عمیقا توسط شكاف طبقاتی چند تكه شده است، یك قشری قد راست میكند كه اگر چه در حد فاصل بین گروههای اجتماعی قرار گرفته است، خودش یك طبقه متوسط یا میانی را تشكیل نمیدهد». (۲۲) وی این قشر اجتماعی را «روشنفكران غیروابسته» (۲۳) مینامد.
مهمترین ویژگی این بدنه اجتماعی غیروابسته، علیرغم سایر تفاوتهای فردی عبارت است از تحصیلات كه این افراد را در یك طبقهبندی مشابه، علیرغم تفاوتهایشان در تولد، پایگاه اجتماعی، شغل و ثروت جمع میكند. البته مانهایم تاكید میكند كه از نظر وی همه افراد تحصیلكرده در طبقه روشنفكران جای نمیگیرند بلكه عده كمی از میان آنها مصداق مفهوم روشنفكر هستند. این عده محدود تنها در رقابتبرای تغییر و جایگزینی نظم موجود دخیل نیستند بلكه آنها آگاهانه یا ناخودآگاه دل در بند چیز دیگری دارند. حال این چیز دیگر چیست، البته توسط مانهایم توضیح داده نشده است و وی مخصوصا این مفهوم را باز گذاشته تا خواننده مطلبش در مورد آن تصمیم بگیرد و این جمله وی گواه این مطلب است كه میگوید: «هر چقدر هم با مسامحه به موضوع نگاه كنیم هیچكس نمیتواند منكر شود كه این گروه كوچك تقریبا همیشه وجود داشته است». (۲۴) بنابراین «روشنفكران غیروابسته» یك گروه یا طبقه اجتماعی را بر مبنای تحصیلات و نه اقتصاد شكل میدهد. به همین دلیل است كه اینها غیروابسته یا بدون طبقه نامیده شدهاند. تحصیلات آنها به ایشان اجازه میدهد كه تاثیرات اقتصادی را بر اندیشه مردم در یابند و قادر باشند خود را از این تاثیرات مصون نگه دارند. این روشنفكران هستند كه قادرند خود را به طبقاتی كه از آنها بر نخاستهاند منتسب ساخته و یا خود را با هر دیدگاهی كه میخواهند منطبق سازند و «فقط این روشنفكران هستند كه در موقعیتی قرار میگیرند كه بتوانند بستگی خود را به هر گروه یا طبقه آگاهانه انتخاب كنند.» (۲۵) مانهایم ادعا میكند كه وقتی كه این روشنفكران نسبتبه موقعیت استثنایی و ممتازشان خودآگاهی پیدا میكنند ماموریتی را نیز كه در آن نهفته است در مییابند، ماموریتی كه عبارت است از تركیبسازی نقطه نظرهای متفاوت و رسیدن به یك برداشت همه جانبه، تام و معتبر از واقعیت. اگر چه به نظر مانهایم تامیتی كه از این طریق حاصل میشود نمایشگر محدود و فضای حقیقت مطلق نیست، آنطور كه در شناختشناسی ایده آلیستی مطرح است، بلكه این تامیتبه عنوان یك برداشت و فهم معتبر از واقعیت در نظر گرفته میشود. چشم انداز مانهایم مخالف تئوری شناختشناسی هگلی و به طور كلی ایده آلیستی است كه در كنار جهان واقع كه در دسترس حواس انسان و علوم است، جهان دیگری خلق میكند كه شامل فضای حقیقت محض یا حقیقتی است كه به خودی خود معتبر است و نه بنابر چشم اندازهای مختلف نسبتبه آن. این فضایی است مطلقا كامل كه در مقایسه با آن هر چیز دیگری دارای نقص و كاستی است. مانهایم ادعا میكند كه یك چنین جهانی وجود ندارد; چرا كه نمیتوان دانستن را از عمل دانستن كه در یك فضای اجتماعی اتفاق میافتد و تحت تاثیر آن است جدا ساخت . وی معتقد است در صورتی كه ما دقیقا به اطلاعات و آمار حاصل از تفكر عینی واقعی درباب این جهان چنگ زنیم و همچنین اگر قبول كنیم كه پدیده دانستن عمل یك موجود زنده است، مساله دانش مشروعیتبیشتری پیدا میكند». (۲۶) بنابراین، آن نوع از شناختشناسی كه مانهایم در رابطه با مباحث جامعه شناسی معرفت اتخاذ میكند یك شناختشناسی غیر مطلقگر است كه در برابر شناختشناسی ایده آلیستی كه مطلقگر است قرار میگیرد. در عین حال مانهایم ادعا میكند كه این موضع وی را نسبی گرایی نیز نمیتوان نامید و برای رفع همین اتهام است كه تئوری خود را «نسبتگرا» و نه «نسبیتگرا» مینامد كه البته همانطور كه گفته شد این تغییر واژه گرهی را از مشكل نمیگشاید. با تئوری نسبتگرایی هم كماكان مشكل عدم قابلیت مقایسه موقعیتهای اجتماعی مختلف و شناختشناسی مترادفشان برای یافتن تفسیری از ارزشهای جهانی وجود دارد. نسبتگرایی از یك نظر وجود هر گونه معیار منطقی را كه بتوان دریافتهای مختلف از واقعیت را با آن سنجید و صحت و سقم آن را تشخیص داد انكار میكند. بنابراین هر قضاوتی به خوبی سایر قضاوتهاستیعنی در واقع، قضاوتهای خوب یابد را نمیتوان از هم تمیز داد. مانهایم با نظریه نسبت گرایی سعی دارد كه مفهوم ارزشهای جهانی را رد كرده و به جای آن ارزشیابی وابسته به هر موقعیتخاص را پیشنهاد كند. از ابعاد نظری و عملی انتقاداتی نیز بر تئوری جامعه شناسی معرفت مانهایم وارد است. از بعد عمل، ایده روشنفكران غیروابسته به طور مستقیم با راه حل مانهایم در مورد مساله نسبیت مرتبط میشود چرا كه فقط این روشنفكران هستند كه قادرند به یك فهم تام و بنابراین معتبر از واقعیت اجتماعی نائل آیند. در عین حال از آنجا كه هیچ معیار عملی برای متمایز ساختن روشنفكران از سایر افراد تحصیلكرده جامعه ارائه نشده استخود این مفهوم سوال برانگیز است. سوال این است كه چه كسی تصمیم میگیرد كه یك فرد یا یك گروه اجتماعی خاص به گروه روشنفكران متعلق استیا خیر؟ آدورنو در مقالهای تحت عنوان «جامعه شناسی معرفت و خودآگاهی آن» فكر روشنفكران مانهایم را به عنوان امری غیر حقیقی مورد حمله قرار میدهد. وی میگوید: «غیر حقیقی بودن این فكر شامل این واقعیت است كه برترهای گروههای خاص در تبیین غایی به عنوان حاصل یك نوع روند انتخاب عینی معرفی شده است در حالی كه هیچكس این نخبگان را انتخاب نكرده است مگر خودشان». (۲۷)
آدورنو نتیجه میگیرد كه مانهایم با ارائه چنین مفهومی «قدرت اجتماعی» را نادیده انگاشته است.مانهایم در ایدئولوژی واتوپیا اعتراف كرده است كه در جوامع غربی بیشتر روشنفكران بر خاسته از طبقه موجرهای مالك دارایی هستند. به همین علت ایشان مجبور نیستند كه برای ادامه حیات كار كنند و میتوانند تمامی وقتخود را به توسعه مفاهیم انتزاعی دانش بپردازند. مانهایم در تئوری خودش از تاثیر یك چنین موقعیت اقتصادی غافل مانده است. مساله این است كه آیا مسائل اجتماعی بایستی توسط گروههایی از روشنفكران كه موقعیت اقتصادیشان شانس بیشتری برای كسب تحصیلات برایشان ایجاد میكند تشخیص داده شوند، یا این وظیفهای است كه بر دوش روشنفكران بر خاسته از طبقات اجتماعی گوناگون كه خود را از وابستگیهای طبقاتی رهانیدهاند نهاده شده است؟
اگر چنانچه مانهایم اعتراف میكند روشنفكران در جوامع غربی بر خاسته از یك موقعیت اقتصادی ثروتمند هستند، پس اینها چگونه میتوانند به تنهایی گروهی را شكل دهند كه وفا دارانه در حل مشكلات اجتماعی تلاش كنند، مشكلاتی كه نه تنها ممكن است از آن آگاهی نداشته باشند بلكه ممكن است گاه خود ایشان جزئی از آن باشند. آیا تاكید بر سطح تحصیلات و بدنبال آن آزادی روشنفكران از محدودیتهای ناشی از موقعیتهای اجتماعی به عنوان ویژگی اساسی این قشر اجتماعی كافی است؟
مسلما چنین نیست. بنابراین ایده روشنفكران مانهایم ایدهای مبهم است. این واژه به اندازه كافی در جزئیات روشن نشده و سایر ویژگیهای روشنفكران به طور مقتضی شكافته نشده است. در نتیجه مفهوم یا غیر عملی باقی مانده و یا در برابر برداشتهای متفاوت بازگذاشته است.
به عنوان مثال با استفاده از گفتههای مانهایم میتوان آنچنان استدلال كرد كه نتیجه گرفت منظور وی از روشنفكران همان روشنفكران سیاسی یا سیاستمداران است. وی تركیب سازی نقطه نظرهای جزئی و رسیدن به فهم تام از واقعیتهای مشخص را وظیفه روشنفكران میداند. مشكلی كه پیش میآید این است كه به منظور انجام تركیب فرد ابتدا بایستی كه دانش فراگیری نسبتبه دیدگاه هر یك از موقعیتهای خاص داشته باشد. علوم اجتماعی به قدری گسترش یافتهاند كه هر كدام به شاخههای مختلف تخصصی تقسیم شدهاند. مثلا جامعه شناسی متشكل است از جامعه شناسی حقوق، هنر، معرفت،وسایل ارتباط جمعی، فرهنگ و انواع گوناگون جامعه شناسیهای شهری، روستایی،سیاسی، و یا شاخههای روانشناسی اجتماعی، تاریخ اجتماعی، مردم شناسی اجتماعی و بسیاری شاخههای دیگر كه هر یك به نوبه خودشامل دیدگاههای مختلفی نسبتبه موضوع مورد مطالعه شان میشوند. فرد میتواند یك برداشت كلی از جامعه شناسی داشته باشدولی هرگز قادر نخواهد بود كه در همه زمینهها و شاخههای گوناگون آن و زیر مجموعههای آنها متخصص شود. تازه این فقط جامعه شناسی بود. بادر نظر گرفتن اینكه سایر علوم اجتماعی و علوم انسانی روند مشابهی را طی كردهاند، مشاهده میشود كه صحبت از روشنفكرانی كه بتوانند تمامی این چشماندازهای متفاوت را دریافته، آنها را با هم تركیب كرده و به یك برداشت و فهم تام از واقعیتبر سندكار سادهای نخواهد بود. تنها احتمالی كه باقی میماند برای اینكه بتوانیم یك چنین روشنفكرانی را متصور شویم این است كه این مفهوم را به روشنفكران سیاسی نسبت دهیم. سیاستمداران آنهایی هستند كه بدون اینكه در شاخههای مختلف علوم اجتماعی و انسانی متخصص باشند قادرند از نتایج و دست آوردهای آنها استفاده كنند و نسبتبه یك واقعیت مشخص، دیدگاه كلی پیدا كنند. جالب اینجاست كه دیدگاه كلی حاصل شده توسط یك سیاستمدار (كه خود متضمن داشتن موضعگیری خاص اجتماعی است) از نظر مانهایم میتواند معتبر و غیر انحرافی باشد. وی میگوید: «روشنفكران حتی هنگامی كه به خوبی ملحق میشوند هنوز قادرند كه به یك جهت گیری تام از اقعیتبرسند.» (۲۸) جامعه شناسی معرفت مانهایم تحت الشعاع تاكید وی بر مفهوم معرفتسیاسی قرار گرفته است. این مفهوم در بیشتر استدلالهای وی به جای مفهوم معرفتبه طور كلی به كار رفته است. مفاهیمی چون ایدئولوژی واتوپیا كه اساس كتاب جامعه شناسی معرفت وی را تشكیل میدهند مفاهیمی با بار سیاسی هستند.
به این ترتیب كه ایدئولوژی به عنوان معرفت انحرافی (كژدیسه)در جهتحمایت از وضع موجود و اتوپیا به عنوان معرفت انحرافی در جهت مخالفتبا نظام سیاسی موجود معرفی شدهاند. مثالهایی كه برای روشن ساختن بحثهایش به كار میروند اكثرا دارای بارسیاسی هستند. مثلا برای نشان دادن چگونی الحاق معانی مختلف به مفهوم واحد كه تحت تاثیر شرایط اجتماعی و موقعیتهای ویژه صورت میگیرد در مورد آزادی مثال میزند. وی میگوید این مفهوم در ادوار مختلف تاریخی و نظامهای مختلف سیاسی دارای معانی متفاوت بوده و هست. حتی در مورد تركیب سازی نظریات مختلف كه توسط روشنفكران صورت میگیرد نیز برگرایش سیاسی تاكید شده است جایی كه میگوید: «كدام گرایش سیاسی عهده دار انجام تركیب به عنوان یك وظیفه خواهد شد و چه كسی تلاش خواهد كرد تا این امر را در جامعه متحقق سازد؟» (۲۹) بنابراین، میتوان استدلال كرد كه راه حل مانهایم برای مساله تركیب سازی دیدگاههای مختلف نه «روشنفكران» بلكه «روشنفكران سیاسی» یا «سیاستمداران» است. بحثبالا نمونه یك استدلال منطقی است كه طی آن میتوان مفهوم روشنفكران غیر وابسته رابه سیاستمدارن منتسب ساخت. به علت اینكه مانهایم چنین بحث منطقی را شخصا ارائه نداده و روشنفكران مورد نظر خود را با جزئیات خصوصیات آنها شرح نداده است، راه برای برداشتهای متفاوت از طریق استدلالهای گوناگون باز گذاشته شده است. با همین روش میتوان طوری جریان بحث را پیش برد كه معانی دیگری چون فلاسفه، جامعه شناسان، مورخین و غیره را به مفهوم روشنفكران مانهایم تعبیر كرد. مساله دیگر این است كه شرایطی كه طی آن تركیب دیدگاههای مختلف ممكن خواهد بود و چگونگی رسیدن به این نتیجه در نظر مانهایم توضیح داده نشده و مبهم باقی مانده است. ماركوزه، مانهایم را به دلیل مشابهی مورد انتقاد قرار میدهد. وی میگوید:« امید مانهایم برای یك تركیب پویا از نقطه نظرهای جزئی و رسیدن به یك حقیقت تام كه برای دوره خاصی از تاریخ معتبر باشد، قابل تحقق نیست چرا كه شرایط پیشین واقعی چنین بازسازی در تئوری روشنفكران غیر وابسته مانهایم تشریح نشده و مبهم باقی مانده است». (۳۰) چنین تركیب كردنی نه تنها به نظر نمیرسد كه كار آسانی باشد بلكه احتمال وقوع منطقی آن نیز مشكوك است. هامیلتون در معرفت و ساخت اجتماعی (۳۱) پس از شرح رویكردهای كلاسیك به جامعه شناسی معرفتشامل آرای هگل، ماركس، لوكاچ، شلر، مانهایم، وبر، دوركیم، مكتب فرانكفورت و دیدگاههای فنومنولوژیك اعتراف میكند كه هدف وی ادغام این تئوریها در یك تئوری واحد نیست. وی تاكید میكند كه این امر غیر ممكن است زیرا این نظریه ها انحصاری و مانعهالجمع هستند. در عین حال، وی برگر و لوكمان (۳۲) را برای اینكه سعی كردند رویكردهای مختلف دوركیم، وبر، ماركسومید را با هم ادغام كنند مورد انتقاد قرار میدهد و میگوید یك چنین تلاشی ما قبل جامعه شناختی و غیر تجربی است. به عقیده وی روش ادغامی برگر و لوكمان یكی از دلایل اصلی محدودیت دیدگاه ایشان به عنوان یك نظریه است. وی میگوید در چنین ادغامی، مآلا تمامی بصیرتهای عملی این جامعه شناسان از دست میروند و به جای آن عوامل نظری این تئوریها به صورتی انتزاعی در كنار یكدیگر قرار میگیرند. به عقیده هامیلتون به همین علت است كه جامعه شناسی معرفت ارائه شده توسط برگرو لوكمان غیر عملی است و نه به تئوری اجتماعی بلكه به فضای فلسفه اجتماعی مربوط میشود. این جامعه شناسی معرفت «تمامی عواملی كه تئوریهای ویژه ماركس، دوركیم ومیدرا «علمی» میسازد، یعنی آن منبعی كه شامل مجموعهای از مثالهای عملی و روشنگر قضایای اصلی این تئوریهاست را حذف میكند». (۳۳)لازم به ذكر است كه در اینجا قصد بر آن نیست كه كار بر گرولوكمان مورد انتقاد قرار گیرد بلكه منظور نشان دادن این مطلب است كه تركیب نظرات مختلف كه مانهایم پیشنهاد میكند نه تنها مشكلی را حل نمیكند بلكه خود بر شدت آن میافزاید.
مساله دیگری كه در رابطه با تئوری «روشنفكران غیر وابسته» مانهایم وجود داردو آدورنو بدرستی آن را مطرح میكند این است كه در این تئوری تعارض اجتماعی به طور یك پارچه مورد غفلت قرار گرفته است.در این تئوری گرایش به سمت اجماع اجتماعی دیده میشود كه هر تضاد یا فعالیتبالقوه انقلابی را نادیده گرفته یا با تسامح از كنار آن رد میشود. این دیدگاه یك جهتگیری به سمت از پیش فرض گرفتن هماهنگی میان فرد و جامعه را نشان میدهد. مانهایم به طور ضمنی ادعا میكند كه تمام دیدگاههای مختلف تنهابه علت این است كه گروههای اجتماعی زاویه دیدهای متفاوتی را نسبتبه یك واقعیت مشخص اتخاذ میكنند.
این بیان خاص در عین حال بانسبیگرایی مانهایم یا به قول خودش با نسبت گرایی در تعارض است چرا كه در این نظریه واقعیتبه عنوان یك موضوع واحد در ارتباط با گروههای مختلف اجتماعی در نظر گرفته نمیشود بلكه ادعا بر این است كه واقعیت از طریق علایق و آرزوهای خاص هر گروه اجتماعی ساخته میشود. بنابراین، مانهایم با اعلام این مطلب كه واقعیت عینی نیست و ساخته علائق گروه است و از طرف دیگر بانسبت دادن یك نوع عینیتبه واقعیتبا صحبت درباره اشكال مختلف تجربه واقعیت واحد استدلال خود را نقض میكند. یعنی مفهوم ساخته شدن واقعیت توسط گروههای مختلف و مفهوم واقعیت واحد كه نشان از عینیت آن دارد با هم قابل جمع نیستند. به هر حال با چنین نظری این طور فرض شده است كه تمامی گروههای اجتماعی واقعا در پی شناخت واقعیت هستند و به همین علت اعتبار جزئی اندیشه و كردار آنها با هم مساوی است و این وظیفه روشنفكران است كه این دیدگاههای جزئی را با هم تركیب كرده و به یك ادراك تام از واقعیت نائل آیند. سوال این است كه چه اتفاقی برای این تئوری خواهد افتاد اگر ببنیم، و میبینیم، كه گروههای متعارض در جامعه وجود دارند كه تفاوت بین آنها تنها در دیدگاه متفاوت ایشان نسبتبه واقعیت نیست، بلكه این گروهها واقعیت را بنابر تمایلات مختلفی چون كسب قدرت، شهرت و یا حتی سود مادی تفسیر میكنند؟ بنابراین، اینطور نیست كه واقعیت همیشه به طور ناخودآگاه وتحت تاثیر موقعیتهای خاص دیگر گونه جلوه داده شود بلكه گاه واقعیت آگاهانه و بنابر تمایلات خاص افراد، گروهها و یا جوامع تحریف میشود. مانهایم میگوید: «كه كوشش انسان برای رهایی از انحرافات ایدئولوژیكی و اتوپیایی در نهایت كوششی استبرای درك صحیح واقعیت.» (۳۴) سپس وی با خوش بینی اعلام میكند كه «تمامی گروهها و طبقات متعارض در جامعه در جستجوی این واقعیت هستند» (۳۵) این در واقع خود سوال است و نه جواب این سوال كه آیا واقعا تمامی گروهها و طبقات متعارض در جستجوی واقعیت هستند یا برخی از آنها در جستجوی راههایی هستند كه از آن طرق بتوانند از واقعیت، با دیگرگونه جلوه دادن آن، منتفع شوند؟ اگر مورد دوم ممكن باشد، كه هست، در این صورت حتی روشنفكران مانهایم نیز قادر نخواهند بود كه به یك ادراك تام از واقعیت از طریق تركیب نائل آیند و چه بسا كه چنین تركیبی مشكل را هر چه پیچیدهتر نیز میسازد. در اینجا لازم به ذكر است كه بحثبر سر این نیست كه مفهوم روشنفكران ونقش آنها در روشنگری جامعه زیر سوال برود بلكه مشكل نظریه مانهایم در ابهام این مفهوم است. در جایی كه از نظر مانهایم تنها كسی كه میتواند حامل و نماینده معرفت ناب و بدون سوگیری باشد روشنفكر است، این مفهوم بسیار مهم بایستی با جزئیات بیشتری توسط وی مورد بحث قرار میگرفت. علاوه بر این، از آنجایی كه مانهایم ادعا كرده استیك روش عملی و كاربردی برای جامعه شناسی معرفت معرفی كرده است،از این مفهوم میبایستی یك تعریف دقیق عملكردی كه بر اساس آن بتوان « روشنفكران غیر وابسته»را از سایر روشنفكران و افراد تحصیلكرده باز شناخت ارائه داده میشد. مسائل و مشكلات نظری جامعه شناسی معرفت مانهایم را میتوان در عبارات زیر خلاصه كرد. اولا وی از وجود رابطه حیاتی بین وجود و معرفت طرفداری میكند، یعنی معتقد است كه وضعیتحیاتی فرد و جامعه تعیین كننده فرم و محتوای اندیشه یا معرفت مترادف با آن است. ثانیا، وی شناختشناسی را از دانشی موثر بر علم به دانشی متاثر از علم و تعین یافته از اطلاعات علمی تقلیل میدهد و در نهایت مانهایم وجود فضای حقیقت مطلق را نفی و انكار میكند. تمام این موارد مستقیما به فكر مانهایم در مورد «حقیقت جرئی» (۳۶) مربوط میشوند. بعلاوه اینها به ناختشناسی خود مانهایم بستگی دارند كه مبتنی استبر انكار وی از حقیقت مطلق. دو نوع شناختشناسی به طور كلی قابل تشخیص هستند كه نمیتوان آنها را به یكدیگر تحویل كرد كه عبارتند از شناختشناسی نسبی گرایانه و شناختشناسی مطلق گرایانه. این دو شكل تاثیرات خود را بر تمامی انواع دیگر دانش كه با انسان مربوط میشود اعمال میكنند. اینهامبانی و اساس دانش هستند و امكان تفسیر اطلاعات عملی را فراهم میآورند. این شناختشناسیها عمیقترین در یافتها را از جهان شامل میشوند و نماینده اندیشه عصر خود هستند. هیچكدام را نمیتوان خطا نامید چرا كه هر یك نماینده حقیقی عصر فكری خود است. دانش علمی زمان حاضر بر مبنای شناختشناسی نسبی گرایانه شكل گرفته است در حالی كه شكلگیری دانش در گذشته بر مبنای شناختشناسی مطلقگرایانه فراهم شده است. این شناختشناسی ها از آمار و اطلاعات كاربردی و عملی مستقل بوده و نقطه شروع آنها مباحث فلسفی و صرفا نظری است. این دو نوع شناختشناسی به طور موازی همواره وجود داشتهاند و در هر زمانی یكی بر دیگری برتری گزیده و نقش تفكر غالب زمان را به عهده میگرفته است.
از این دو شكل اصلی شناختشناسی كه در سطح فلسفی وجود دارند، شناختشناسیهای جزئی تری كه از لحاظ اجتماعی وابسته به شرایط خاص هستند ظهور میكنند كه در ارتباط مستقیم با اطلاعات و آمار قرار میگیرند. این شناختشناسیهای جزئی در هر یك از شاخههای علم به تناسب وجود دارندو از نتایج عملی و كاربردی علوم مختلف متاثر هستند. بنابراین مانهایم درست میگوید كه در اثر شكل گیری یك دانش جدید، یك شناختشناسی جدید هم بوجود خواهد آمد; در عین حال تا آنجا كه دو شكل اصلی شناختشناسی موردنظر باشند مانهایم اشتباه میكند كه میگوید شناختشناسیها توسط آمار و اطلاعات عملی و كاربردی تعیین میشوند و شكل میگیرند. با وجود این، در هر مورد آن شناختشناسی های جزئیتر متاثر از علوم مختلف نیز مستقیما به یكی از دو شكل اصلی و فلسفی شناختشناسی مربوط میشوند و نتایج آنهااز محدوده این شناختشناسی ها كه یانسبی هستند یا مطلق فراتر نمیرود. آنچه هگل در رو یكرد فلسفی خود نسبتبه معرفتبحث كرده است همانقدر مبتنی بر نوع شناختشناس وی كه مطلق گرایی است میباشد كه جامعه شناسی معرفت ما نهایم بر شناختشناسی نسبی گرایانه متكی است. حتی در علوم دقیقه مانند فیزیك یك مقایسه بین فیزیك نیوتونی كه مبتنی بر شناختشناسی مطلق گرایانه است و فیزیك انیشتینی كه مبتنی بر شناختشناسی نسبی گرایانه است نشان می دهد كه چگونه شناختشناسیها به جای اینكه تحت تاثیر علم یا اطلاعات تجربی قرار گیرند آن را متاثر میسازند.همانطور كه ما نهایم بدرستی اشاره می كند مطلق گرایان معتقدند كه در كنار جهانی كه مادر آن زندگی می كنیم و میتوانیم آن را با حواس پنجگانه خود ویابا استفاده از دانش علمی شناسیم و درك كنیم، یك جهان دیگر وجود دارد. این جهان عبارت است از وجود مطلق كه مستقیما توسط دانش بشری قابل درك و فهم نیست. این جهانی است متشكل از دانش گذشته، حال و آینده. جهانی كه كامل است و در آن هیچچیز كشف نشده وجود ندارد وچون كامل استحقیقت مطلق رادر خود دارد و در واقع خود آن حقیقت مطلق است. از پیش فرض گرفتن وجود چنین جهانی اساس اصلی شناختشناسی مطلقگرایانه است. از طرف دیگر نسبی گرایان همانند ما نهایم وجود جهان مطلق را نفی كرده و ادعا میكنند كه تنها جهان امور موجود و واقعی است كه قابل قبول بوده وارزش بررسی و مطالعه رادارد و اینكه در یك چنین جهانی چیزی به نام مطلق وجود ندارد. اگر چه مانهایم در رد جهان مطلق سخن رانده است، هرگز نتوانسته از یك نقطه نظر صرفا علمی و جامعه شناختی ادعای خود را ثابت كند. به عقیده وی اعتقاد به جهان مطلق خطرناك است چرا كه میگوید همه كسانی كه به حقیقت مطلق معتقدند، همانهایی هستند كه مدعیاند ایشان میتوانندنماینده حقیقت مطلق باشند و بنابراین اینها افرادی هستند كه قدرت درك جزئی از حقیقت را كه در هر مطلب وجود دارد ندارند و قادر نیستند كه عقاید و نگرشهای متفاوت را نسبتبه واقعیت و زندگی تحمل كنند. علاوه بر این «آنهایی كه از نظم موجود رضایت دارند بسیار محتمل است چیزی را كه در واقع حاصل یك وضعیت تصادفی است، به عنوان مطلق و جاودان معرفی كنند تا دست آویزی استوار داشته باشند تا به آن چنگزنند و مشكلات زندگی را برای خود به حداقل درجه برسانند». (۳۷) با استفاده از استدلالهای خود مانهایم میتوان این بیان وی را مورد نقد قرار داد. این بیان خود محتوی یك جزئی از حقیقت است كه عبارت است از خطر اعتقاد به حقیقت مطلق كه با نفی همه حقیقتهای جزئی دیگر همراه باشد. اما قسمت غلط و خطای این بیان این است كه اولا خطر یك واقعیتبا وجود آن تضادی ندارد یعنی خطر مطلق گرایی با انكار وجود مطلق برابر نیست. ثانیا خطر در انكار حقایق جزئی است و نه در عقیده به حقیقت مطلق. ثالثا این امر درست نیست كه طرفداران حقیقت مطلق همیشه آنهایی هستند كه با نظم موجود موافق هستند بلكه خلاف این مطلب كاملا ممكن است. مطلقگرایان میتوانند هم از گروههای غالب و هم از گروههای مغلوب در جامعه برخاسته باشند. گروه غالب تلاش میكند كه وضع موجود را به عنوان مطلق معرفی كند، در حالی كه گروه مغلوب تلاش میكند كه عقاید مخالف خود را به عنوان مطلق معرفی كند; ایدئولوژی مطلق یا اتوپیای مطلق.
با چنین بحثی مانهایم قادر نیست كه فكر حقیقت مطلق را نفی كند زیرا این كار از دیدگاه جامعه شناختی و باروش خاص آن عملی نیست.
همچنین حقیقت مطلق را نمیتوان با استفاده از علم جامعه شناسی به اثبات رساند.
جامعه شناسی در سطح نظری مشتركات زیادی با فلسفه دارد، در حالی كه در سطح عملی و تحقیق تجربی از آن متمایز میشود. مطالعه مفاهیم ناب چون حقیقت مطلق یا دانش مطلق به عنوان نظریه در سطح فلسفی ممكن است و همانطور كه هامیلتون نیز تاكید میكند شامل عواملی بیش از عوامل صرفا جامعه شناختی میشود. این البته اهمیت جامعه شناسی را نقض نمیكند بلكه آن را از وظیفهای كه بدان مربوط نمیشودو بایستی توسط شاخهای دیگر از گستره دانش كه همان فلسفه است تكمیل شودآزاد و رها میسازد. فلسفه با امور مطلق سرو كار دارد و تمامی حقایق جزئی را به منشا مطلق آنها رهنمون میشود و از این طریق حقایق جزئی را در كنار حقیقت مطلق قبول كرده، گروه اول را به تحقیقات جامعه شناسانه سپرده و رسیدگی به موضوع حقیقت مطلق را وظیفه اختصاصی خود میشمارد.
اگر جامعه شناسی قادر نیست، به خاطر طبیعت این علم كه جزئی است، با چنین مسالهای سروكار داشته باشد این نشانه، ضعف آن نیست. همانطور كه هامیلتون میگوید شكل گیری جامعه شناسی معرفتبه عنوان یك تئوری كامل كه متضمن بررسی زمینه، حقیقت، معنا و سایر خصوصیات دانش است، به طور گریز ناپذیری در یك سطح فلسفی آغاز میشود. (۳۸) وی تاكید میكند كه هر گاه چارچوب نظری در سطح فلسفی مستقر شد دانش آغوش خود را به روی مطالعات دیگر توسط دانشمندان متخصص از بیولوژی گرفته تا جامعه شناسی و اقتصاد باز میكند. بنابراین اظهارات مانهایم مبنی بر اینكه هر دانشی متاثر از وضعیت و شرایط اجتماعی و حیاتی معاصرش میباشد صحیح است اما تا آنجا كه به جزئیات و حقایق جزئی مربوط میشود. بعلاوه این مطلب تنها در مورد فرم دانش مصداق پیدا میكند و محتوای آن كه ناشی از دانش یا معرفت مطلق و ناب است از چنین تاثیر جامعه شناختی مبراست. به عبارت دیگر محتوای حقیقی معرفتباشكل آن متفاوت است و در حالی كه شكل از لحاظ اجتماعی تعین مییابد محتوی دارای وجود مستقل است.
مساله مطلق و نسبی قبل از اینكه وارد بحثهای جامعه شناسی در حوزه معرفتشود بایستی ابتدا در سطح فلسفی روشن شود، پس از این مرحله و در سطح تحقیقات عملی جامعه شناسی به عنوان وظیفه با حقایق جزئی یا بخشهایی از حقیقت و نه تامیت آن سروكار دارد. د رحالی كه موضوع معرفت مطلق در جامعه شناسی جایی ندارد. این خود یك مشكلی است كه اگر حقیقت مطلق و رد یا انكار آن هیچ تاثیری در نحوه مطالعه و توضیح حقایق جزئی ندارد اصلا چرا باید بدان پرداخت؟ اگر چه این مساله مهمی است كه بایستی مطرح شده و بدان پاسخ داده شود، جامعه شناسان عصر ما خود صورت مسئله را به كلی پاك كرده و بدون اینكه اعتنایی نسبتبه گستره دانش مطلق داشته باشند دل خود را به مطالعه و بررسی حقایق جزئی یعنی آن اموری كه فقط بخشی از حقیقت را در خود متجلی میسازند مشغول ساختهاند. این جامعه شناسان سپس نومیدانه تلاش میكنند كه بر مشكل نسبیگرایی از طریق تلفیق حقایق جزئی و رسیدن به یك حقیقت كامل و تام نائل آیند. در حالی كه خود نمیدانند چنین تلفیقی نه تنها ایشان را به سمتیك نتیجهگیری معتبر و صحیح رهنمون نمیشود بلكه تنها منجر به شكل گیری یك حقیقت جزئی دیگر ولی بزرگتر و پیچیدهتر خواهد شد.
پینوشتها:
۱ - Mannheim, K. (۱۹۹۱), Ideoiogy and utopia, London: Routledge, p ۲۳۷.
، ۲ - Ibid
، ۳ - Ibid
، ۴ - Ibid
، ۵ - Ibid
، ۶ - Ibid
، ۷ - Ibid
، ۸ - Ibid
، ۹ - Ibid
، ۱۰ - Ibid
، ۱۱ - Ibid
۱۲- برای اطلاع بیشتر از نظریه هگل ر. ك: Hegl G. W. F (۱۹۷۱), The Phenomenology of mind, London: George Allen S unwin
۱۳- Relativism.
۱۴ - Relationism
. ۱۵ - Mannheim,K .(۱۹۹۱) , Ideology and utopia, p.۷۰
. ۱۶ Particularism
۱۷ - Mannheim,K.(۱۹۹۱), Ideology and utopia, p۸۹.
۱۸ - Ibid
۱۹ - Ibid, ۲۵۷.
۲۰ - Ibid, ۲۵۹.
۲۱ - Ibid, ۲۶۰.
۲۲ - Ibid, ۱۳۹
۲۳ - Unattached Intelligentsia.
۲۴ - Ibid, ۲۳۲.
۲۵ - Ibid, ۱۴۱.
۲۶ - Ibid, ۲۶۸.
۲۷ - Adorno, T.W. (۱۹۶۷), The sociology of Knowledge and its consciousness, In Adorno, T.W. Prisms, London: Neville Spearman, P.۳۸
۲۸ - Ideology and Utopia, p. ۱۴۴
۲۹ - Ibid, ۱۳۶.
۳۰ - Jay, M .(۱۹۷۴), The Frankfurt school,s critique of Karl Mannheim.s Sociology of Knowledge,Tebs, ۲۰:۷۲-۸۹, P.۶۹.
۳۱ - Hamilton, P. (۱۹۷۴), Knowledge and Social Structure, London: Routledge ot Kegan paul, p .۱۵۰.
۳۲ نگاه كنید به: Berger, p. and luckmann,T . (۱۹۷۹), The Social construction of Reality, Great Britain: penguin
۳۳ - Knowledege and social structure, p
۳۴ - Ideology and Utopia, p.۸۷.
۳۵ - Ibid, ۸۸.
۳۶ - Partial truth.
۳۷ - Ibid, ۷۸.
۳۸ - Knowledge and Social Structure, p. ۸۰.
كارل مانهایم (۱) در كتاب معروف خود ایدئولوژی و اتوپیا اصول جامعه شناسی معرفت را ارائه داده و مفاهیم مهم و شاخههای مختلف این رشته و همچنین روش بررسی عملی را در آن توضیح داده و روشن ساخته است. به عقیده مانهایم وظیفه جامعه شناسی معرفت و یا جامعه شناسی دانش عبارت است از تحلیل روابط میان جامعه و دانش. از طرفی این رشته در جستجوی معیارهایی است كه توسط آنها بتوان این رابط را نشان داد و از طرف دیگر سعی میكند طبیعت این ارتباط را روشن ساخته و آن را از دیدگاه نظری مورد شرح و بسط قرار دهد. البته در دیدگاه معرفتی كارل مانهایم مسائل و مشكلات نظری و عملی نیز وجود دارد. در این مقاله مهمترین آراء مانهایم در زمینه جامعه شناسی معرفتخلاصه شده و مشكوكترین جنبههای آن یعنی آراء وی در زمینه «نسبیت اندیشه» و «روشنفكران غیر وابسته» مورد نقد قرار گرفتهاند.
نقدی بر دیدگاه كارل مانهایم در جامعه شناسی معرفت
مانهایم مجاری بحث جامعه شناسی معرفتخود را با بررسی شرایط عینی معرفتیا دانش آغاز میكند. برای وی تنها جهان تعین یافته یا جهان واقعیات ملموس است كه واقعی بوده و ارزش مطالعه دارد. وی معتقد است دانش و معرفت مستقیم یا غیر مستقیم توسط این واقعیتساختیافته است. بنابراین، به عقیده وی وظیفه جامعه شناسی معرفت عبارت است از «تحلیل رابطه بین معرفت و وجود».
مفهوم «ایدئولوژی» در نظریه جامعه شناسی معرفت مانهایم نقش اساسی و تعیین كننده دارد و لازم است كه در ابتدای سخن تبیین شود. این واژه در جامعه شناسی معرفتبه یك مفهوم واحد به كار نرفته است. مانهایم اعلام میكند كه در نظر وی مفهوم ایدئولوژی شامل دو معنای متفاوت و مشخص است كه عبارتند از مفهوم جزئی ایدئولوژی و مفهوم كلی ایدئولوژی. به نظر وی مفهوم جزئی ایدئولوژی به موقعیتی مربوط میشود كه در آن، گروه غالب در جامعه، چنان در حفظ وضعیت موجود زندگی و جامعه ذینفع است كه دیگر مسائل و مشكلات جاری را نمیبینند. باورهای منفعتطلبانه آن چنان قوی هستند كه باعث میشوند گروه به طور ناخودآگاه «شرایط واقعی جامعه را هم برای خودش و هم برای دیگران دیگرگونه جلوه داده و آن را تثبیت كند». (۲)
مانهایم توضیح میدهد كه اگر چه این مفهوم ایدئولوژی، امروزه در «تئوری ایدئولوژی» استفاده میشود ولی همواره چنین نبوده است. وی پس از بررسی تاریخی مفهوم ایدئولوژی نتیجه میگیرد كه «مفهوم جزئی ایدئولوژی مشخص كننده حالتی استبین یك دروغ ساده در یكطرف طیف و یك خطا كه خود ناشی از دستگاه مفهومی انحراف آمیز و كژدسیسه است در طرف دیگر». (۳) به عبارت دیگر، مفهوم جزئی ایدئولوژی اشاره به موقعیتی دارد كه در آن ما نسبتبه افكار و اعمال مخالفین خود مشكوك هستیم و آنها را به چشم انحراف عمدی از واقعیتیا وضعیتحقیقی نگاه میكنیم. این انحرافات «شامل حالات مختلفی از یك دروغ آگاهانه تا انحرافات نیمه آگاه و ناخواسته میشود». (۴) در مفهوم كلی ایدئولوژی نقطه نظر كلی یك گروه مشخص كه بر روی یكایك قضاوتهای اعضاء آن موثر استبازسازی میشود. در اینجا مانهایم به ایدئولوژی یك عصر یا یك گروه تاریخی اجتماعی مشخص یعنی یك طبقه اشاره میكند كه عبارت است از خصوصیات و ساخت كلی اندیشه عصر یا گروه. مانهایم نشان میدهد كه چگونه معنای جزئی ایدئولوژی كه در گذشته مطرح بود به معنای كلی ایدئولوژی در عصر ما تغییر مییابد. وی میگوید «امروزه به جای دل مشغولی به نمایش اینكه دشمن به انحرافات روانی و تجربی مبتلاست، گرایش غالب به این سمت است كه ساخت كلی آگاهی و اندیشه وی از طریق یك تحلیل جامعه شناختی همه جانبه مورد بررسی قرار گیرد». (۵) از نظر مانهایم، مفهوم كلی ایدئولوژی خود شامل دو سطح میشود; یكی مفهوم كلی خاص و دیگری مفهوم كلی عام ایدئولوژی. مفهوم كلی خاص ایدئولوژی هنگامی مصداق پیدا میكند كه «فرد موقعیت ویژه خود را زیر سوال نمیبرد و آن را مطلق میانگارد، در حالی كه، افكار وایدههای طرف مقابل خود را صرفا ناشی از موقعیتهای اجتماعی وی قلمداد میكند». (۶) در اینجا ساخت دیدگاه طرف مقابل در كلیت آن مورد بررسی قرار میگیرد. بر عكس، مفهوم كلی عام ایدئولوژی به حالتی مربوط میشود كه در آن فرد محقق «نه تنها افكار و ایدههای طرف مقابل، بلكه تمامی دیدگاهها، و از آن جمله دیدگاه خود را مشمول تحلیل ایدئولوژیكی قرار میدهد». (۷) این موضعگیری مبتنی بر این باور است كه اگر چه ادراك و جهان بینی یك گروه اشتباهآمیز است ولی اساس این ادراك اشتباه در گرایش گروه به فریبكاری نیستبلكه ناشی از وضعیت احتماعی آنهایی است كه دارای آن نقطه نظر خاص هستند. مانهایم تاكید میكند كه تنها با ظهور این فرمولبندی عام از مفهوم كلی ایدئولوژی است كه تئوری ایدئولوژی وارد بحث جامعه شناسی معرفت میشود. بنابراین، جامعه شناسی معرفت تا آنجا كه در جستجوی چگونگی رابطه بین ایدئولوژی یك گروه با مواضع سیاسی آن استبا تئوری ایدئولوژی، یك نقطه نظر مشترك دارد. از طرف دیگر تا آنجا كه جامعه شناسی معرفتبر خلاف مفهوم جزئی ایدئولوژی كه مواضع اتخاذ شده توسط رقیب را به عنوان مكر و دروغ و بنابراین غلط تعیین میكند، این مواضع ناشی از ایدئولوژی را ضرورتا خطا و غلط نمیداند، از تئوری ایدئولوژی جدا میشود. آنچه برای جامعه شناسی معرفت مهم است آشكار ساختن این روابط است و نشان دادن اینكه « ساختهای ذهنی »یا انواع دانش بر اساس شرایط تاریخی، اجتماعی متفاوت به صورتهای مختلف ساخته شدهاند; بدون اینكه هیچكدام از این جهانبینیها را غلط قلمداد كنیم. مانهایم برای پرهیز از اختلاط دو مفهوم كلی و جزئی ایدئولوژی در بحثهای جامعه شناسی معرفت، مفهوم كلی ایدئولوژی را با واژه پرسپكتیو یا چشم انداز جایگزین میكند. منظور وی از چشم انداز عبارت است از «موقعیت اجتماعی و تاریخی فرد كه كلیت چگونگی فهم چیزها را توسط وی تعیین میكند». (۸) از نظر مانهایم درك معتبر این وضعیتهای تاریخی و اجتماعی مستقیما به درك نظامهای فكری معاصر آنها مربوط میشود. بنابراین نمیتوانیم بگوئیم كه بشر یا افراد جدا از هم هستند كه فكر میكنند بلكه «این انسانهای عضو در گروههای معین هستند كه سبك خاصی از اندیشه را گسترش دادهاند». (۹) به عقیده مانهایم، هر فردی به دلیل تولد و رشد در جامعه از دو نظر تعین مییابد; از یك طرف وی با یك موقعیتحاضر و آماده و از طرف دیگر با الگوهای از پیش مطرح شده اندیشه و عمل در آن موقعیت مواجه میشود». (۱۰) مانهایم معتقد است كه این دیدگاههای مختلف را میتوان صرفا به شیوه تجربی و عملی مورد مطالعه قرار داد بدون اینكه اجباری در استناد تئوری خاصی به آن داشته باشیم. در عین حال از درون نتایج تحقیق عملی میتوان دیدگاههای شناختشناسی را گسترش داد. مسئله اعتبار معرفتیا دانش در حالت دوم است كه قابل بررسی است. البته مانهایم تاكید میكند كه تحقیق صرفا عملی و تجربی را میتوان به طور كاملا مستقل انجام داد و اینكه نتایجشناختشناسی نیز از تحقیقات عملی گرفته شود; اگر چه ممكن ولی چیزی نیست كه برای تكمیل تحقیق عملی ضروری باشد. در بعد عملی بنابراین، جامعه شناسی معرفت از نظر مانهایم عبارت است از «تئوری تعین اجتماعی یا حیاتی اندیشیدن واقعی». (۱۱)این نظریه مخالف با نظر هگل است كه در آن روند فكر در توسعه تاریخیاشبهعنوانتابعی از عملكرد قوانین ثابت و درونی علم یعنی دارای یك دیالكتیك درونی مطرح میشود. (۱۲) بر عكس جامعه شناسی معرفت مانهایم نشان میدهد كه ظهور و ساخت انواع اندیشه از عواملی خارج از محدوده خود دانش، یعنی عوامل اجتماعی متاثر است. شرایط اجتماعی در هر دورهای نوع دانش یا چگونگی اندیشه در آن دوره را تعیین میكنند. از نظر مانهایم، این امر نه تنها در مورد پیدایش افكار صدق میكند بلكه این عوامل وجودی به درون فرم و محتوای افكار نیز رسوخ میكنند. این نظر از جانب منتقدان مانهایم به «نسبیتگرایی» (۱۳) شهرت یافته و به همین علت نیز مورد انتقاد قرار گرفته است. مانهایم برای پرهیز از انتقاداتی كه بر مفهوم نسبیگرایی وارد میشود به جای آن از واژه نسبتگرایی (۱۴) استفاده میكند. در نسبیگرایی تمامی دیدگاههای مختلف نسبتبه واقعیت، به علت ناشی شدن از موقعیتهای اقتصادی اجتماعی خاص، به عنوان معرفتهایی كه كم و بیش از واقعیت انحراف دارند و بنابراین بیاعتبار هستند، در نظر گفته میشوند. در عین حال، هیچ معیاری وجود ندارد كه بتوان بر اساس آن این دیدگاههای مختلف را مورد مقایسه قرار داده و آنها را از لحاظ اعتبار و صحت ارزشگذاری كرد. این مشكلی است كه هم در نسبیگرایی وجود دارد و هم در نسبتگرایی. با تاكید مانهایم بر واژه نسبتگرایی به جای نسبیتگرایی نیز تنها شكل بیان مطلب فرق كرده است. در نسبتگرایی تاكید بر این واقعیت است كه هر اظهار نظری از زاویه یك چشم انداز خاص نسبتبه موقعیت معینی حاصل شده است. همچنین این نظریه متضمن این مطلب است كه هیچگونه مفهوم مستقلی از واقعیت وجود ندارد بلكه « زمینه هایی از اندیشه هستند كه غیر ممكن استبتوان در آنها حقیقت مطلق را مستقل از ارزشها و موقعیت فرد و بدون ارتباط با زمینه اجتماعی متصور شد». (۱۵) مشخص است كه مشكل قابلیت مقایسه نقطه نظرهایی متفاوت كماكان باقی است. در واقع مانهایم برای رائتخود از اتهام نسبی گرایی فقط واژه را تغییر داده است و نه بحث منطقی مبتنی بر آن را و به همین علت نیز در رد اتهام موفق نبوده است.
به هر حال جامعه شناسی معرفت مانهایم تلاش میكند تا وجود یك چنین رابطهای را بین واقعیت و معرفتیا بین وجود و دانش روشن سازد و از طرف دیگر گستره و محدوده اعتبار آن را خاص سازد. منظور مانهایم از «خاصگرایی» (۱۶) این است كه محدودیتهای هر نقطه نظر خاص در مورد یك واقعیت معین در نظر گرفته شود. او میگوید كوشش برای گریز از انحرافات ایدئولوژیكی و اتوپیایی نهایتا جستجوی واقعیت است.» (۱۷) دلیل اینكه واقعیت واحدی برای هر یك از گروهها و طبقات متخالف در جامعه به شیوههای متفاوتی جلوه میكند این است كه تفاوت در شرایط اجتماعی خاص گروهها موجب تفاوت آنها در نظامهای فكریشان میشود. «این بدان معناست كه یك واقعیت واحد را میتوان به شیوههای متفاوتی تجربه كرد». (۱۸)
بدنبال كشف این رابطه بین واقعیت و معرفتیا دانش كه توسط جامعه شناسی معرفت صورت میگیرد، مسئله محدود و معین ساختن دایره اعتبار هر اندیشه معینی مطرح میشود. این قسمت از بحث دیگر به روش صرفا عملی مطالعه رابطه وجود یا شرایط حیاتی زندگی با اندیشه مربوط نمیشود بلكه بایستی از طریق اپیستمولوژی یا شناختشناسی روشن شود. مانهایم معتقد است كه با استفاده از شناختشناسی میتوان اعتبار جزئی یك چشمانداز معین را به طور نسبتا دقیق تعیین كرد». (۱۹) شناختشناسی مورد نظر مانهایم با ناختشناسی مبتنی بر اصول بدیهی تفاوت دارد. وی توضیح میدهد كه چگونه شكل قدیمیتر شناختشناسی خود ساخته یك نوع خاص از نظریاتی است كه معتقد به تمایز شناختشناسی از علوم خاص عملی بودند. در حالی كه مانهایم بر این مطلب اصرار دارد كه اگر چه شناختشناسی «مدعی است كه اساس و بنیان همه علوم است ولی در واقع خود توسط وضعیت علم در هر زمان خاص تعین یافته است». (۲۰) بنابراین، مانهایم میگوید این شناختشناسی نیست كه یك شكل جدیدی از دانش را تعیین كرده و بدان مشروعیت میبخشد، بلكه دانش جدید حاصل از اطلاعات عملی و كاربردی است كه موجب شكلگیری یك شناختشناسی متناسب با خود میشود. مانهایم نتیجه میگیرد كه:
«از طریق خاص كردن روند جامعهشناسی معرفت معلوم شد كه شناختشناسی قبلی با یك فرم خاص اندیشه مترادف بوده است ... بنابراین مابه طور تلویحی دعوت شدهایم تا اساس یك شناختشناسی مقتضی، با این اشكال متنوع تر اندیشه را بنیان نهیم». (۲۱)
به عقیده مانهایم، ساختن یك چنین شناختشناسی معتبر و همه جانبه تنها پس از كنارهم گذاردن اشكال مختلف معرفت و شناختشناسی مربوط به هر كدام ممكن میشود.
بنابراین راه حل مانهایم برای مشكل اعتبار جزئی عبارت است از رسیدن به معرفتیا اعتبار تام و كلی از طریق رسیدن به یك موقعیت كلیتر. سوال اساسی این است كه چه كسانی میتوانند به چنین تركیبی دست زنند؟ اگر همانطور كه مانهایم میگوید تمام افراد بر اساس وابستگیشان به گروه یا طبقه خاص در جامعه با یك نظام طراحی شده و تعین یافته قبلی اندیشه مواجه هستند، پس چگونه انجام یك چنین تركیبی از یك دیدگاه بیطرفانه قابل تصور است؟
استدلال مانهایم در پاسخ به این سوال این است كه میگوید: «در جامعهای كه عمیقا توسط شكاف طبقاتی چند تكه شده است، یك قشری قد راست میكند كه اگر چه در حد فاصل بین گروههای اجتماعی قرار گرفته است، خودش یك طبقه متوسط یا میانی را تشكیل نمیدهد». (۲۲) وی این قشر اجتماعی را «روشنفكران غیروابسته» (۲۳) مینامد.
مهمترین ویژگی این بدنه اجتماعی غیروابسته، علیرغم سایر تفاوتهای فردی عبارت است از تحصیلات كه این افراد را در یك طبقهبندی مشابه، علیرغم تفاوتهایشان در تولد، پایگاه اجتماعی، شغل و ثروت جمع میكند. البته مانهایم تاكید میكند كه از نظر وی همه افراد تحصیلكرده در طبقه روشنفكران جای نمیگیرند بلكه عده كمی از میان آنها مصداق مفهوم روشنفكر هستند. این عده محدود تنها در رقابتبرای تغییر و جایگزینی نظم موجود دخیل نیستند بلكه آنها آگاهانه یا ناخودآگاه دل در بند چیز دیگری دارند. حال این چیز دیگر چیست، البته توسط مانهایم توضیح داده نشده است و وی مخصوصا این مفهوم را باز گذاشته تا خواننده مطلبش در مورد آن تصمیم بگیرد و این جمله وی گواه این مطلب است كه میگوید: «هر چقدر هم با مسامحه به موضوع نگاه كنیم هیچكس نمیتواند منكر شود كه این گروه كوچك تقریبا همیشه وجود داشته است». (۲۴) بنابراین «روشنفكران غیروابسته» یك گروه یا طبقه اجتماعی را بر مبنای تحصیلات و نه اقتصاد شكل میدهد. به همین دلیل است كه اینها غیروابسته یا بدون طبقه نامیده شدهاند. تحصیلات آنها به ایشان اجازه میدهد كه تاثیرات اقتصادی را بر اندیشه مردم در یابند و قادر باشند خود را از این تاثیرات مصون نگه دارند. این روشنفكران هستند كه قادرند خود را به طبقاتی كه از آنها بر نخاستهاند منتسب ساخته و یا خود را با هر دیدگاهی كه میخواهند منطبق سازند و «فقط این روشنفكران هستند كه در موقعیتی قرار میگیرند كه بتوانند بستگی خود را به هر گروه یا طبقه آگاهانه انتخاب كنند.» (۲۵) مانهایم ادعا میكند كه وقتی كه این روشنفكران نسبتبه موقعیت استثنایی و ممتازشان خودآگاهی پیدا میكنند ماموریتی را نیز كه در آن نهفته است در مییابند، ماموریتی كه عبارت است از تركیبسازی نقطه نظرهای متفاوت و رسیدن به یك برداشت همه جانبه، تام و معتبر از واقعیت. اگر چه به نظر مانهایم تامیتی كه از این طریق حاصل میشود نمایشگر محدود و فضای حقیقت مطلق نیست، آنطور كه در شناختشناسی ایده آلیستی مطرح است، بلكه این تامیتبه عنوان یك برداشت و فهم معتبر از واقعیت در نظر گرفته میشود. چشم انداز مانهایم مخالف تئوری شناختشناسی هگلی و به طور كلی ایده آلیستی است كه در كنار جهان واقع كه در دسترس حواس انسان و علوم است، جهان دیگری خلق میكند كه شامل فضای حقیقت محض یا حقیقتی است كه به خودی خود معتبر است و نه بنابر چشم اندازهای مختلف نسبتبه آن. این فضایی است مطلقا كامل كه در مقایسه با آن هر چیز دیگری دارای نقص و كاستی است. مانهایم ادعا میكند كه یك چنین جهانی وجود ندارد; چرا كه نمیتوان دانستن را از عمل دانستن كه در یك فضای اجتماعی اتفاق میافتد و تحت تاثیر آن است جدا ساخت . وی معتقد است در صورتی كه ما دقیقا به اطلاعات و آمار حاصل از تفكر عینی واقعی درباب این جهان چنگ زنیم و همچنین اگر قبول كنیم كه پدیده دانستن عمل یك موجود زنده است، مساله دانش مشروعیتبیشتری پیدا میكند». (۲۶) بنابراین، آن نوع از شناختشناسی كه مانهایم در رابطه با مباحث جامعه شناسی معرفت اتخاذ میكند یك شناختشناسی غیر مطلقگر است كه در برابر شناختشناسی ایده آلیستی كه مطلقگر است قرار میگیرد. در عین حال مانهایم ادعا میكند كه این موضع وی را نسبی گرایی نیز نمیتوان نامید و برای رفع همین اتهام است كه تئوری خود را «نسبتگرا» و نه «نسبیتگرا» مینامد كه البته همانطور كه گفته شد این تغییر واژه گرهی را از مشكل نمیگشاید. با تئوری نسبتگرایی هم كماكان مشكل عدم قابلیت مقایسه موقعیتهای اجتماعی مختلف و شناختشناسی مترادفشان برای یافتن تفسیری از ارزشهای جهانی وجود دارد. نسبتگرایی از یك نظر وجود هر گونه معیار منطقی را كه بتوان دریافتهای مختلف از واقعیت را با آن سنجید و صحت و سقم آن را تشخیص داد انكار میكند. بنابراین هر قضاوتی به خوبی سایر قضاوتهاستیعنی در واقع، قضاوتهای خوب یابد را نمیتوان از هم تمیز داد. مانهایم با نظریه نسبت گرایی سعی دارد كه مفهوم ارزشهای جهانی را رد كرده و به جای آن ارزشیابی وابسته به هر موقعیتخاص را پیشنهاد كند. از ابعاد نظری و عملی انتقاداتی نیز بر تئوری جامعه شناسی معرفت مانهایم وارد است. از بعد عمل، ایده روشنفكران غیروابسته به طور مستقیم با راه حل مانهایم در مورد مساله نسبیت مرتبط میشود چرا كه فقط این روشنفكران هستند كه قادرند به یك فهم تام و بنابراین معتبر از واقعیت اجتماعی نائل آیند. در عین حال از آنجا كه هیچ معیار عملی برای متمایز ساختن روشنفكران از سایر افراد تحصیلكرده جامعه ارائه نشده استخود این مفهوم سوال برانگیز است. سوال این است كه چه كسی تصمیم میگیرد كه یك فرد یا یك گروه اجتماعی خاص به گروه روشنفكران متعلق استیا خیر؟ آدورنو در مقالهای تحت عنوان «جامعه شناسی معرفت و خودآگاهی آن» فكر روشنفكران مانهایم را به عنوان امری غیر حقیقی مورد حمله قرار میدهد. وی میگوید: «غیر حقیقی بودن این فكر شامل این واقعیت است كه برترهای گروههای خاص در تبیین غایی به عنوان حاصل یك نوع روند انتخاب عینی معرفی شده است در حالی كه هیچكس این نخبگان را انتخاب نكرده است مگر خودشان». (۲۷)
آدورنو نتیجه میگیرد كه مانهایم با ارائه چنین مفهومی «قدرت اجتماعی» را نادیده انگاشته است.مانهایم در ایدئولوژی واتوپیا اعتراف كرده است كه در جوامع غربی بیشتر روشنفكران بر خاسته از طبقه موجرهای مالك دارایی هستند. به همین علت ایشان مجبور نیستند كه برای ادامه حیات كار كنند و میتوانند تمامی وقتخود را به توسعه مفاهیم انتزاعی دانش بپردازند. مانهایم در تئوری خودش از تاثیر یك چنین موقعیت اقتصادی غافل مانده است. مساله این است كه آیا مسائل اجتماعی بایستی توسط گروههایی از روشنفكران كه موقعیت اقتصادیشان شانس بیشتری برای كسب تحصیلات برایشان ایجاد میكند تشخیص داده شوند، یا این وظیفهای است كه بر دوش روشنفكران بر خاسته از طبقات اجتماعی گوناگون كه خود را از وابستگیهای طبقاتی رهانیدهاند نهاده شده است؟
اگر چنانچه مانهایم اعتراف میكند روشنفكران در جوامع غربی بر خاسته از یك موقعیت اقتصادی ثروتمند هستند، پس اینها چگونه میتوانند به تنهایی گروهی را شكل دهند كه وفا دارانه در حل مشكلات اجتماعی تلاش كنند، مشكلاتی كه نه تنها ممكن است از آن آگاهی نداشته باشند بلكه ممكن است گاه خود ایشان جزئی از آن باشند. آیا تاكید بر سطح تحصیلات و بدنبال آن آزادی روشنفكران از محدودیتهای ناشی از موقعیتهای اجتماعی به عنوان ویژگی اساسی این قشر اجتماعی كافی است؟
مسلما چنین نیست. بنابراین ایده روشنفكران مانهایم ایدهای مبهم است. این واژه به اندازه كافی در جزئیات روشن نشده و سایر ویژگیهای روشنفكران به طور مقتضی شكافته نشده است. در نتیجه مفهوم یا غیر عملی باقی مانده و یا در برابر برداشتهای متفاوت بازگذاشته است.
به عنوان مثال با استفاده از گفتههای مانهایم میتوان آنچنان استدلال كرد كه نتیجه گرفت منظور وی از روشنفكران همان روشنفكران سیاسی یا سیاستمداران است. وی تركیب سازی نقطه نظرهای جزئی و رسیدن به فهم تام از واقعیتهای مشخص را وظیفه روشنفكران میداند. مشكلی كه پیش میآید این است كه به منظور انجام تركیب فرد ابتدا بایستی كه دانش فراگیری نسبتبه دیدگاه هر یك از موقعیتهای خاص داشته باشد. علوم اجتماعی به قدری گسترش یافتهاند كه هر كدام به شاخههای مختلف تخصصی تقسیم شدهاند. مثلا جامعه شناسی متشكل است از جامعه شناسی حقوق، هنر، معرفت،وسایل ارتباط جمعی، فرهنگ و انواع گوناگون جامعه شناسیهای شهری، روستایی،سیاسی، و یا شاخههای روانشناسی اجتماعی، تاریخ اجتماعی، مردم شناسی اجتماعی و بسیاری شاخههای دیگر كه هر یك به نوبه خودشامل دیدگاههای مختلفی نسبتبه موضوع مورد مطالعه شان میشوند. فرد میتواند یك برداشت كلی از جامعه شناسی داشته باشدولی هرگز قادر نخواهد بود كه در همه زمینهها و شاخههای گوناگون آن و زیر مجموعههای آنها متخصص شود. تازه این فقط جامعه شناسی بود. بادر نظر گرفتن اینكه سایر علوم اجتماعی و علوم انسانی روند مشابهی را طی كردهاند، مشاهده میشود كه صحبت از روشنفكرانی كه بتوانند تمامی این چشماندازهای متفاوت را دریافته، آنها را با هم تركیب كرده و به یك برداشت و فهم تام از واقعیتبر سندكار سادهای نخواهد بود. تنها احتمالی كه باقی میماند برای اینكه بتوانیم یك چنین روشنفكرانی را متصور شویم این است كه این مفهوم را به روشنفكران سیاسی نسبت دهیم. سیاستمداران آنهایی هستند كه بدون اینكه در شاخههای مختلف علوم اجتماعی و انسانی متخصص باشند قادرند از نتایج و دست آوردهای آنها استفاده كنند و نسبتبه یك واقعیت مشخص، دیدگاه كلی پیدا كنند. جالب اینجاست كه دیدگاه كلی حاصل شده توسط یك سیاستمدار (كه خود متضمن داشتن موضعگیری خاص اجتماعی است) از نظر مانهایم میتواند معتبر و غیر انحرافی باشد. وی میگوید: «روشنفكران حتی هنگامی كه به خوبی ملحق میشوند هنوز قادرند كه به یك جهت گیری تام از اقعیتبرسند.» (۲۸) جامعه شناسی معرفت مانهایم تحت الشعاع تاكید وی بر مفهوم معرفتسیاسی قرار گرفته است. این مفهوم در بیشتر استدلالهای وی به جای مفهوم معرفتبه طور كلی به كار رفته است. مفاهیمی چون ایدئولوژی واتوپیا كه اساس كتاب جامعه شناسی معرفت وی را تشكیل میدهند مفاهیمی با بار سیاسی هستند.
به این ترتیب كه ایدئولوژی به عنوان معرفت انحرافی (كژدیسه)در جهتحمایت از وضع موجود و اتوپیا به عنوان معرفت انحرافی در جهت مخالفتبا نظام سیاسی موجود معرفی شدهاند. مثالهایی كه برای روشن ساختن بحثهایش به كار میروند اكثرا دارای بارسیاسی هستند. مثلا برای نشان دادن چگونی الحاق معانی مختلف به مفهوم واحد كه تحت تاثیر شرایط اجتماعی و موقعیتهای ویژه صورت میگیرد در مورد آزادی مثال میزند. وی میگوید این مفهوم در ادوار مختلف تاریخی و نظامهای مختلف سیاسی دارای معانی متفاوت بوده و هست. حتی در مورد تركیب سازی نظریات مختلف كه توسط روشنفكران صورت میگیرد نیز برگرایش سیاسی تاكید شده است جایی كه میگوید: «كدام گرایش سیاسی عهده دار انجام تركیب به عنوان یك وظیفه خواهد شد و چه كسی تلاش خواهد كرد تا این امر را در جامعه متحقق سازد؟» (۲۹) بنابراین، میتوان استدلال كرد كه راه حل مانهایم برای مساله تركیب سازی دیدگاههای مختلف نه «روشنفكران» بلكه «روشنفكران سیاسی» یا «سیاستمداران» است. بحثبالا نمونه یك استدلال منطقی است كه طی آن میتوان مفهوم روشنفكران غیر وابسته رابه سیاستمدارن منتسب ساخت. به علت اینكه مانهایم چنین بحث منطقی را شخصا ارائه نداده و روشنفكران مورد نظر خود را با جزئیات خصوصیات آنها شرح نداده است، راه برای برداشتهای متفاوت از طریق استدلالهای گوناگون باز گذاشته شده است. با همین روش میتوان طوری جریان بحث را پیش برد كه معانی دیگری چون فلاسفه، جامعه شناسان، مورخین و غیره را به مفهوم روشنفكران مانهایم تعبیر كرد. مساله دیگر این است كه شرایطی كه طی آن تركیب دیدگاههای مختلف ممكن خواهد بود و چگونگی رسیدن به این نتیجه در نظر مانهایم توضیح داده نشده و مبهم باقی مانده است. ماركوزه، مانهایم را به دلیل مشابهی مورد انتقاد قرار میدهد. وی میگوید:« امید مانهایم برای یك تركیب پویا از نقطه نظرهای جزئی و رسیدن به یك حقیقت تام كه برای دوره خاصی از تاریخ معتبر باشد، قابل تحقق نیست چرا كه شرایط پیشین واقعی چنین بازسازی در تئوری روشنفكران غیر وابسته مانهایم تشریح نشده و مبهم باقی مانده است». (۳۰) چنین تركیب كردنی نه تنها به نظر نمیرسد كه كار آسانی باشد بلكه احتمال وقوع منطقی آن نیز مشكوك است. هامیلتون در معرفت و ساخت اجتماعی (۳۱) پس از شرح رویكردهای كلاسیك به جامعه شناسی معرفتشامل آرای هگل، ماركس، لوكاچ، شلر، مانهایم، وبر، دوركیم، مكتب فرانكفورت و دیدگاههای فنومنولوژیك اعتراف میكند كه هدف وی ادغام این تئوریها در یك تئوری واحد نیست. وی تاكید میكند كه این امر غیر ممكن است زیرا این نظریه ها انحصاری و مانعهالجمع هستند. در عین حال، وی برگر و لوكمان (۳۲) را برای اینكه سعی كردند رویكردهای مختلف دوركیم، وبر، ماركسومید را با هم ادغام كنند مورد انتقاد قرار میدهد و میگوید یك چنین تلاشی ما قبل جامعه شناختی و غیر تجربی است. به عقیده وی روش ادغامی برگر و لوكمان یكی از دلایل اصلی محدودیت دیدگاه ایشان به عنوان یك نظریه است. وی میگوید در چنین ادغامی، مآلا تمامی بصیرتهای عملی این جامعه شناسان از دست میروند و به جای آن عوامل نظری این تئوریها به صورتی انتزاعی در كنار یكدیگر قرار میگیرند. به عقیده هامیلتون به همین علت است كه جامعه شناسی معرفت ارائه شده توسط برگرو لوكمان غیر عملی است و نه به تئوری اجتماعی بلكه به فضای فلسفه اجتماعی مربوط میشود. این جامعه شناسی معرفت «تمامی عواملی كه تئوریهای ویژه ماركس، دوركیم ومیدرا «علمی» میسازد، یعنی آن منبعی كه شامل مجموعهای از مثالهای عملی و روشنگر قضایای اصلی این تئوریهاست را حذف میكند». (۳۳)لازم به ذكر است كه در اینجا قصد بر آن نیست كه كار بر گرولوكمان مورد انتقاد قرار گیرد بلكه منظور نشان دادن این مطلب است كه تركیب نظرات مختلف كه مانهایم پیشنهاد میكند نه تنها مشكلی را حل نمیكند بلكه خود بر شدت آن میافزاید.
مساله دیگری كه در رابطه با تئوری «روشنفكران غیر وابسته» مانهایم وجود داردو آدورنو بدرستی آن را مطرح میكند این است كه در این تئوری تعارض اجتماعی به طور یك پارچه مورد غفلت قرار گرفته است.در این تئوری گرایش به سمت اجماع اجتماعی دیده میشود كه هر تضاد یا فعالیتبالقوه انقلابی را نادیده گرفته یا با تسامح از كنار آن رد میشود. این دیدگاه یك جهتگیری به سمت از پیش فرض گرفتن هماهنگی میان فرد و جامعه را نشان میدهد. مانهایم به طور ضمنی ادعا میكند كه تمام دیدگاههای مختلف تنهابه علت این است كه گروههای اجتماعی زاویه دیدهای متفاوتی را نسبتبه یك واقعیت مشخص اتخاذ میكنند.
این بیان خاص در عین حال بانسبیگرایی مانهایم یا به قول خودش با نسبت گرایی در تعارض است چرا كه در این نظریه واقعیتبه عنوان یك موضوع واحد در ارتباط با گروههای مختلف اجتماعی در نظر گرفته نمیشود بلكه ادعا بر این است كه واقعیت از طریق علایق و آرزوهای خاص هر گروه اجتماعی ساخته میشود. بنابراین، مانهایم با اعلام این مطلب كه واقعیت عینی نیست و ساخته علائق گروه است و از طرف دیگر بانسبت دادن یك نوع عینیتبه واقعیتبا صحبت درباره اشكال مختلف تجربه واقعیت واحد استدلال خود را نقض میكند. یعنی مفهوم ساخته شدن واقعیت توسط گروههای مختلف و مفهوم واقعیت واحد كه نشان از عینیت آن دارد با هم قابل جمع نیستند. به هر حال با چنین نظری این طور فرض شده است كه تمامی گروههای اجتماعی واقعا در پی شناخت واقعیت هستند و به همین علت اعتبار جزئی اندیشه و كردار آنها با هم مساوی است و این وظیفه روشنفكران است كه این دیدگاههای جزئی را با هم تركیب كرده و به یك ادراك تام از واقعیت نائل آیند. سوال این است كه چه اتفاقی برای این تئوری خواهد افتاد اگر ببنیم، و میبینیم، كه گروههای متعارض در جامعه وجود دارند كه تفاوت بین آنها تنها در دیدگاه متفاوت ایشان نسبتبه واقعیت نیست، بلكه این گروهها واقعیت را بنابر تمایلات مختلفی چون كسب قدرت، شهرت و یا حتی سود مادی تفسیر میكنند؟ بنابراین، اینطور نیست كه واقعیت همیشه به طور ناخودآگاه وتحت تاثیر موقعیتهای خاص دیگر گونه جلوه داده شود بلكه گاه واقعیت آگاهانه و بنابر تمایلات خاص افراد، گروهها و یا جوامع تحریف میشود. مانهایم میگوید: «كه كوشش انسان برای رهایی از انحرافات ایدئولوژیكی و اتوپیایی در نهایت كوششی استبرای درك صحیح واقعیت.» (۳۴) سپس وی با خوش بینی اعلام میكند كه «تمامی گروهها و طبقات متعارض در جامعه در جستجوی این واقعیت هستند» (۳۵) این در واقع خود سوال است و نه جواب این سوال كه آیا واقعا تمامی گروهها و طبقات متعارض در جستجوی واقعیت هستند یا برخی از آنها در جستجوی راههایی هستند كه از آن طرق بتوانند از واقعیت، با دیگرگونه جلوه دادن آن، منتفع شوند؟ اگر مورد دوم ممكن باشد، كه هست، در این صورت حتی روشنفكران مانهایم نیز قادر نخواهند بود كه به یك ادراك تام از واقعیت از طریق تركیب نائل آیند و چه بسا كه چنین تركیبی مشكل را هر چه پیچیدهتر نیز میسازد. در اینجا لازم به ذكر است كه بحثبر سر این نیست كه مفهوم روشنفكران ونقش آنها در روشنگری جامعه زیر سوال برود بلكه مشكل نظریه مانهایم در ابهام این مفهوم است. در جایی كه از نظر مانهایم تنها كسی كه میتواند حامل و نماینده معرفت ناب و بدون سوگیری باشد روشنفكر است، این مفهوم بسیار مهم بایستی با جزئیات بیشتری توسط وی مورد بحث قرار میگرفت. علاوه بر این، از آنجایی كه مانهایم ادعا كرده استیك روش عملی و كاربردی برای جامعه شناسی معرفت معرفی كرده است،از این مفهوم میبایستی یك تعریف دقیق عملكردی كه بر اساس آن بتوان « روشنفكران غیر وابسته»را از سایر روشنفكران و افراد تحصیلكرده باز شناخت ارائه داده میشد. مسائل و مشكلات نظری جامعه شناسی معرفت مانهایم را میتوان در عبارات زیر خلاصه كرد. اولا وی از وجود رابطه حیاتی بین وجود و معرفت طرفداری میكند، یعنی معتقد است كه وضعیتحیاتی فرد و جامعه تعیین كننده فرم و محتوای اندیشه یا معرفت مترادف با آن است. ثانیا، وی شناختشناسی را از دانشی موثر بر علم به دانشی متاثر از علم و تعین یافته از اطلاعات علمی تقلیل میدهد و در نهایت مانهایم وجود فضای حقیقت مطلق را نفی و انكار میكند. تمام این موارد مستقیما به فكر مانهایم در مورد «حقیقت جرئی» (۳۶) مربوط میشوند. بعلاوه اینها به ناختشناسی خود مانهایم بستگی دارند كه مبتنی استبر انكار وی از حقیقت مطلق. دو نوع شناختشناسی به طور كلی قابل تشخیص هستند كه نمیتوان آنها را به یكدیگر تحویل كرد كه عبارتند از شناختشناسی نسبی گرایانه و شناختشناسی مطلق گرایانه. این دو شكل تاثیرات خود را بر تمامی انواع دیگر دانش كه با انسان مربوط میشود اعمال میكنند. اینهامبانی و اساس دانش هستند و امكان تفسیر اطلاعات عملی را فراهم میآورند. این شناختشناسیها عمیقترین در یافتها را از جهان شامل میشوند و نماینده اندیشه عصر خود هستند. هیچكدام را نمیتوان خطا نامید چرا كه هر یك نماینده حقیقی عصر فكری خود است. دانش علمی زمان حاضر بر مبنای شناختشناسی نسبی گرایانه شكل گرفته است در حالی كه شكلگیری دانش در گذشته بر مبنای شناختشناسی مطلقگرایانه فراهم شده است. این شناختشناسی ها از آمار و اطلاعات كاربردی و عملی مستقل بوده و نقطه شروع آنها مباحث فلسفی و صرفا نظری است. این دو نوع شناختشناسی به طور موازی همواره وجود داشتهاند و در هر زمانی یكی بر دیگری برتری گزیده و نقش تفكر غالب زمان را به عهده میگرفته است.
از این دو شكل اصلی شناختشناسی كه در سطح فلسفی وجود دارند، شناختشناسیهای جزئی تری كه از لحاظ اجتماعی وابسته به شرایط خاص هستند ظهور میكنند كه در ارتباط مستقیم با اطلاعات و آمار قرار میگیرند. این شناختشناسیهای جزئی در هر یك از شاخههای علم به تناسب وجود دارندو از نتایج عملی و كاربردی علوم مختلف متاثر هستند. بنابراین مانهایم درست میگوید كه در اثر شكل گیری یك دانش جدید، یك شناختشناسی جدید هم بوجود خواهد آمد; در عین حال تا آنجا كه دو شكل اصلی شناختشناسی موردنظر باشند مانهایم اشتباه میكند كه میگوید شناختشناسیها توسط آمار و اطلاعات عملی و كاربردی تعیین میشوند و شكل میگیرند. با وجود این، در هر مورد آن شناختشناسی های جزئیتر متاثر از علوم مختلف نیز مستقیما به یكی از دو شكل اصلی و فلسفی شناختشناسی مربوط میشوند و نتایج آنهااز محدوده این شناختشناسی ها كه یانسبی هستند یا مطلق فراتر نمیرود. آنچه هگل در رو یكرد فلسفی خود نسبتبه معرفتبحث كرده است همانقدر مبتنی بر نوع شناختشناس وی كه مطلق گرایی است میباشد كه جامعه شناسی معرفت ما نهایم بر شناختشناسی نسبی گرایانه متكی است. حتی در علوم دقیقه مانند فیزیك یك مقایسه بین فیزیك نیوتونی كه مبتنی بر شناختشناسی مطلق گرایانه است و فیزیك انیشتینی كه مبتنی بر شناختشناسی نسبی گرایانه است نشان می دهد كه چگونه شناختشناسیها به جای اینكه تحت تاثیر علم یا اطلاعات تجربی قرار گیرند آن را متاثر میسازند.همانطور كه ما نهایم بدرستی اشاره می كند مطلق گرایان معتقدند كه در كنار جهانی كه مادر آن زندگی می كنیم و میتوانیم آن را با حواس پنجگانه خود ویابا استفاده از دانش علمی شناسیم و درك كنیم، یك جهان دیگر وجود دارد. این جهان عبارت است از وجود مطلق كه مستقیما توسط دانش بشری قابل درك و فهم نیست. این جهانی است متشكل از دانش گذشته، حال و آینده. جهانی كه كامل است و در آن هیچچیز كشف نشده وجود ندارد وچون كامل استحقیقت مطلق رادر خود دارد و در واقع خود آن حقیقت مطلق است. از پیش فرض گرفتن وجود چنین جهانی اساس اصلی شناختشناسی مطلقگرایانه است. از طرف دیگر نسبی گرایان همانند ما نهایم وجود جهان مطلق را نفی كرده و ادعا میكنند كه تنها جهان امور موجود و واقعی است كه قابل قبول بوده وارزش بررسی و مطالعه رادارد و اینكه در یك چنین جهانی چیزی به نام مطلق وجود ندارد. اگر چه مانهایم در رد جهان مطلق سخن رانده است، هرگز نتوانسته از یك نقطه نظر صرفا علمی و جامعه شناختی ادعای خود را ثابت كند. به عقیده وی اعتقاد به جهان مطلق خطرناك است چرا كه میگوید همه كسانی كه به حقیقت مطلق معتقدند، همانهایی هستند كه مدعیاند ایشان میتوانندنماینده حقیقت مطلق باشند و بنابراین اینها افرادی هستند كه قدرت درك جزئی از حقیقت را كه در هر مطلب وجود دارد ندارند و قادر نیستند كه عقاید و نگرشهای متفاوت را نسبتبه واقعیت و زندگی تحمل كنند. علاوه بر این «آنهایی كه از نظم موجود رضایت دارند بسیار محتمل است چیزی را كه در واقع حاصل یك وضعیت تصادفی است، به عنوان مطلق و جاودان معرفی كنند تا دست آویزی استوار داشته باشند تا به آن چنگزنند و مشكلات زندگی را برای خود به حداقل درجه برسانند». (۳۷) با استفاده از استدلالهای خود مانهایم میتوان این بیان وی را مورد نقد قرار داد. این بیان خود محتوی یك جزئی از حقیقت است كه عبارت است از خطر اعتقاد به حقیقت مطلق كه با نفی همه حقیقتهای جزئی دیگر همراه باشد. اما قسمت غلط و خطای این بیان این است كه اولا خطر یك واقعیتبا وجود آن تضادی ندارد یعنی خطر مطلق گرایی با انكار وجود مطلق برابر نیست. ثانیا خطر در انكار حقایق جزئی است و نه در عقیده به حقیقت مطلق. ثالثا این امر درست نیست كه طرفداران حقیقت مطلق همیشه آنهایی هستند كه با نظم موجود موافق هستند بلكه خلاف این مطلب كاملا ممكن است. مطلقگرایان میتوانند هم از گروههای غالب و هم از گروههای مغلوب در جامعه برخاسته باشند. گروه غالب تلاش میكند كه وضع موجود را به عنوان مطلق معرفی كند، در حالی كه گروه مغلوب تلاش میكند كه عقاید مخالف خود را به عنوان مطلق معرفی كند; ایدئولوژی مطلق یا اتوپیای مطلق.
با چنین بحثی مانهایم قادر نیست كه فكر حقیقت مطلق را نفی كند زیرا این كار از دیدگاه جامعه شناختی و باروش خاص آن عملی نیست.
همچنین حقیقت مطلق را نمیتوان با استفاده از علم جامعه شناسی به اثبات رساند.
جامعه شناسی در سطح نظری مشتركات زیادی با فلسفه دارد، در حالی كه در سطح عملی و تحقیق تجربی از آن متمایز میشود. مطالعه مفاهیم ناب چون حقیقت مطلق یا دانش مطلق به عنوان نظریه در سطح فلسفی ممكن است و همانطور كه هامیلتون نیز تاكید میكند شامل عواملی بیش از عوامل صرفا جامعه شناختی میشود. این البته اهمیت جامعه شناسی را نقض نمیكند بلكه آن را از وظیفهای كه بدان مربوط نمیشودو بایستی توسط شاخهای دیگر از گستره دانش كه همان فلسفه است تكمیل شودآزاد و رها میسازد. فلسفه با امور مطلق سرو كار دارد و تمامی حقایق جزئی را به منشا مطلق آنها رهنمون میشود و از این طریق حقایق جزئی را در كنار حقیقت مطلق قبول كرده، گروه اول را به تحقیقات جامعه شناسانه سپرده و رسیدگی به موضوع حقیقت مطلق را وظیفه اختصاصی خود میشمارد.
اگر جامعه شناسی قادر نیست، به خاطر طبیعت این علم كه جزئی است، با چنین مسالهای سروكار داشته باشد این نشانه، ضعف آن نیست. همانطور كه هامیلتون میگوید شكل گیری جامعه شناسی معرفتبه عنوان یك تئوری كامل كه متضمن بررسی زمینه، حقیقت، معنا و سایر خصوصیات دانش است، به طور گریز ناپذیری در یك سطح فلسفی آغاز میشود. (۳۸) وی تاكید میكند كه هر گاه چارچوب نظری در سطح فلسفی مستقر شد دانش آغوش خود را به روی مطالعات دیگر توسط دانشمندان متخصص از بیولوژی گرفته تا جامعه شناسی و اقتصاد باز میكند. بنابراین اظهارات مانهایم مبنی بر اینكه هر دانشی متاثر از وضعیت و شرایط اجتماعی و حیاتی معاصرش میباشد صحیح است اما تا آنجا كه به جزئیات و حقایق جزئی مربوط میشود. بعلاوه این مطلب تنها در مورد فرم دانش مصداق پیدا میكند و محتوای آن كه ناشی از دانش یا معرفت مطلق و ناب است از چنین تاثیر جامعه شناختی مبراست. به عبارت دیگر محتوای حقیقی معرفتباشكل آن متفاوت است و در حالی كه شكل از لحاظ اجتماعی تعین مییابد محتوی دارای وجود مستقل است.
مساله مطلق و نسبی قبل از اینكه وارد بحثهای جامعه شناسی در حوزه معرفتشود بایستی ابتدا در سطح فلسفی روشن شود، پس از این مرحله و در سطح تحقیقات عملی جامعه شناسی به عنوان وظیفه با حقایق جزئی یا بخشهایی از حقیقت و نه تامیت آن سروكار دارد. د رحالی كه موضوع معرفت مطلق در جامعه شناسی جایی ندارد. این خود یك مشكلی است كه اگر حقیقت مطلق و رد یا انكار آن هیچ تاثیری در نحوه مطالعه و توضیح حقایق جزئی ندارد اصلا چرا باید بدان پرداخت؟ اگر چه این مساله مهمی است كه بایستی مطرح شده و بدان پاسخ داده شود، جامعه شناسان عصر ما خود صورت مسئله را به كلی پاك كرده و بدون اینكه اعتنایی نسبتبه گستره دانش مطلق داشته باشند دل خود را به مطالعه و بررسی حقایق جزئی یعنی آن اموری كه فقط بخشی از حقیقت را در خود متجلی میسازند مشغول ساختهاند. این جامعه شناسان سپس نومیدانه تلاش میكنند كه بر مشكل نسبیگرایی از طریق تلفیق حقایق جزئی و رسیدن به یك حقیقت كامل و تام نائل آیند. در حالی كه خود نمیدانند چنین تلفیقی نه تنها ایشان را به سمتیك نتیجهگیری معتبر و صحیح رهنمون نمیشود بلكه تنها منجر به شكل گیری یك حقیقت جزئی دیگر ولی بزرگتر و پیچیدهتر خواهد شد.
پینوشتها:
۱ - Mannheim, K. (۱۹۹۱), Ideoiogy and utopia, London: Routledge, p ۲۳۷.
، ۲ - Ibid
، ۳ - Ibid
، ۴ - Ibid
، ۵ - Ibid
، ۶ - Ibid
، ۷ - Ibid
، ۸ - Ibid
، ۹ - Ibid
، ۱۰ - Ibid
، ۱۱ - Ibid
۱۲- برای اطلاع بیشتر از نظریه هگل ر. ك: Hegl G. W. F (۱۹۷۱), The Phenomenology of mind, London: George Allen S unwin
۱۳- Relativism.
۱۴ - Relationism
. ۱۵ - Mannheim,K .(۱۹۹۱) , Ideology and utopia, p.۷۰
. ۱۶ Particularism
۱۷ - Mannheim,K.(۱۹۹۱), Ideology and utopia, p۸۹.
۱۸ - Ibid
۱۹ - Ibid, ۲۵۷.
۲۰ - Ibid, ۲۵۹.
۲۱ - Ibid, ۲۶۰.
۲۲ - Ibid, ۱۳۹
۲۳ - Unattached Intelligentsia.
۲۴ - Ibid, ۲۳۲.
۲۵ - Ibid, ۱۴۱.
۲۶ - Ibid, ۲۶۸.
۲۷ - Adorno, T.W. (۱۹۶۷), The sociology of Knowledge and its consciousness, In Adorno, T.W. Prisms, London: Neville Spearman, P.۳۸
۲۸ - Ideology and Utopia, p. ۱۴۴
۲۹ - Ibid, ۱۳۶.
۳۰ - Jay, M .(۱۹۷۴), The Frankfurt school,s critique of Karl Mannheim.s Sociology of Knowledge,Tebs, ۲۰:۷۲-۸۹, P.۶۹.
۳۱ - Hamilton, P. (۱۹۷۴), Knowledge and Social Structure, London: Routledge ot Kegan paul, p .۱۵۰.
۳۲ نگاه كنید به: Berger, p. and luckmann,T . (۱۹۷۹), The Social construction of Reality, Great Britain: penguin
۳۳ - Knowledege and social structure, p
۳۴ - Ideology and Utopia, p.۸۷.
۳۵ - Ibid, ۸۸.
۳۶ - Partial truth.
۳۷ - Ibid, ۷۸.
۳۸ - Knowledge and Social Structure, p. ۸۰.

ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست