سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


درباره نمایش <می‌خوام بخوابم>


درباره نمایش <می‌خوام بخوابم>
در بدو ورود به سالن کوچک و زیرزمین تئاترشهر، بازیگری مقابلتان ایستاده که در نقش <دیوار> است. <خانم‌ها، ‌آقایان مواظب باشید به دیوار نخورید!>
<دیوار>‌از دختر بچه‌ای می‌گوید که افسری آلمانی به او تعرض کرد و از شتک‌های مغز پسربچه‌ای که درحال بازی با تفنگ یک سرباز، گلوله‌ای در سر خود چکاند. <پل> از اجسادی می‌گوید که به پایه‌هایش چسبیده‌اند و زنی در نقش <باد> از تعفن اجساد در حال فساد... نمایش <می‌خوام بخوابم> داستان پازلی زندگی افسری آلمانی است که به شیوه چندصدایی (پلی‌فونی) از دهان اشیا (ژاکت، پل، دیوار و ماسک ضدگاز) و طبیعت (باد، رودخانه و مرگ) پیرامون مرد بازگو می‌شود. بازیگران که صمیمانه در جمع کوچک تماشاگران نشسته‌اند، هرازگاهی از گوشه‌ای برمی‌خیزند، دیالوگ‌های خود را می‌گویند و گاهی تماشاچیان را مخاطب قرار داده و با تشبیه آنها به دیوار، می‌پرسند: <آیا تابه‌حال چیزی از شما رد شده است؟> یا <اگر شما به جای او بودید چه می‌کردید؟>... بعضی از دیالوگ‌ها توسط خود شرکت‌کنندگان و از روی نوشته خوانده می‌شود. موسیقی متن نمایش نیز با همراهی مردم ساخته می‌شود؛ به این ترتیب که یکی از بازیگران <سرود جنگ> را با سوت می‌زند و تماشاگران با ضربه‌های پای خود آن را کامل می‌کنند.
تئاتر مشارکتی که برتولت برشت بنیانگذار آن است و ظاهرا در دهه‌های۶۰ و ۶۱ در ایران مورد توجه اهل نمایش قرار گرفت، هنوز جذابیت خاص خود را برای تماشاگر ایرانی دارد. هرچند که این مشارکت تنها در حد چند سوال و جواب کوتاه باقی می‌ماند، نوستالژی نمایش‌های تعذیه و پرده‌خوانی را در ذهن بیننده بیدار می‌کند.مرشد پرده‌خوان یا تعزیه‌گردان، قصه‌گوی ماهری بود که صادقانه و با ظرافات احساسات مردم را برمی‌انگیخت، فریادهای صلوات و لعنت و آه و گریه‌شان را به آسمان می‌برد و آنها را به اوج هیجان می‌رساند.استفاده از تکنیک <مشارکت> این سوال را مطرح می‌کند که آیا کارگردان با قبول ریسک ایجاد فاصله بین بازی، دیالوگ بازیگر و شکست ریتم نمایش، موفق به بازکردن گره‌های فکری تماشاگران یا حداقل ابراز احساس آنها شده است؟!آیا واقعا مشارکتی بین تماشاگر ایرانی که جنگ را با گوشت و خون خود لمس کرده با فضای جنگی نمایش صورت گرفته است؟نمایش با دورشدن از طبیعت واقعی تئاتر (بازی‌محوری) می‌خواهد فضای پرتشنج جنگ را به یاری دیالوگ بازسازی کند. ادبیات متنی سعی کرده با استفاده از موضوع عام جنگ و کلیشه تکراری سرباز از جنگ برگشته و زن بی‌وفا، ایدئولوژی خود (درماندگی انسان) را به تقابل کشاند و از طریق ایماژسازی و برجسته‌کردن خشونت‌های جنگ (درد، فقر، خستگی مفرط، خیانت و خودکشی و...) حداکثر تاثیر را بر تماشاگر بگذارد.
<جنگ> این جدی‌ترین تجربه اجتماعی انسان که به‌رغم تمام تباهی‌هایش با انرژی سهمگین خود، عضلا‌ت تنبل ملت‌ها را ورزیده ساخته است و همواره خراشی بوده است فراموش‌ناشدنی و عمیق بر چهره باورها و خودباوری ملتی که خواهان زایشی دوباره است، دارای چنان سمبلیسم پیچیده و حس نوستالژیک قدرتمندی است که نویسنده می‌توانست از آن برای غنی‌تر ساختن متن بهره جوید. چه اشکالی داشت اگر <دیوار> در حافظه تاریخی خود صدای پرندگان، بازی کودکان و گفت‌وگوهای عشاق را نیز به خاطر می‌آورد؟ و آیا افسر آلمانی محق به داشتن خاطره‌ای نوستالژیک از زندگی انسانی خود نبود؟
در این نمایش، واژه <عشق> با مزاح <انسان دوپا با پیداکردن جفت چهارپا می‌شود!> تحقیر می‌گردد و تنها عنصر سرزنده و بازیگوش نمایش، <پرسونا> به هجو کشانده می‌شود.
صحنه، جهان تاریکی را به تصویر می‌کشد که بدون هیچ حس انسانی در آتش و یخ می‌میرد و مرد (افسر آلمانی) که آرزویی جز رفتن به خوابی ابدی ندارد، پای همان دیوار ابتدای داستان از پا می‌افتد.
نمایش با فریادهای بازیگر نقش <مرگ> رو به گوشه تاریک سالن و شعارهای ضدفاشیست او به اتمام می‌رسد. هنرپیشه‌ها یکی یکی از در سالن خارج می‌شوند و بازیگر زن نمایش (در نقش باد، ژاکت و رود البه) در این خروج پرشتاب، تنگ آب حاوی ماهی کوچکی را (استعاره سرباز خیس) به طور سمبلیک همراه می‌برد و تماشاگر را در تاریکی تلخ و گزنده صحنه خالی به حال خود رها می‌کند.با خارج‌شدن از ساختمان تئاترشهر، استنشاق هوای آزاد و فکر برگشت به خانه این سوال در ذهن بیدار می‌شود که آیا این نمایش توانسته است چیزی به دانش تماشاگر (درباره جنگ و انسان) که با مصرف سهمیه بنزین و تحمل رنج ترافیک خود را به تئاتر رسانده، بیفزاید؟!و آیا گلچین‌کردن تصویرهای خشن و فجیع جنگ‌زده و بزرگنمایی آنها بدون جلوه‌های انسانی، خود شرکت‌کردن در لذتی بیمارگونه برای تایید جنگ نیست؟!
و بالا‌خره آیا انسان پرسشگر پست‌مدرن، بعد از دیدن نمایش می‌تواند برای سوال مداوم و مهیب ذهنش که <چرا این زندگی ارزش زندگی‌کردن دارد؟> خط ضعیف و باریک نوری در دل سرد و سیاه جنگ بیابد؟!نمایش <می‌خوام بخوابم> در مجموع کاری است جذاب و پرکشش که با شیوه ارائه متفاوت و افت و خیز در متن و بازی، تماشاگر را تا آخر به دنبال خود می‌کشاند.
بازیگران با پرسش و پاسخ و دیالوگ‌های پرمعنی و تاثیرگذار (هرچندگاهی خیلی سریع ادا می‌شوند) ذهن تماشاگر را هوشیار و آماده نگه می‌دارند. صمیمیت فضا و بازی راحت بازیگران - مخصوصا مونولوگ درخشان هنرپیشه زن که تماشاگر را به حس <بغض> می‌رساند - در خاطره‌ها می‌ماند.
نویسنده - طراح و کارگردان: رضا گوران‌
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید