سه شنبه, ۲۰ آذر, ۱۴۰۳ / 10 December, 2024
مجله ویستا


بر فردوسی‌ پاک‌ ایشان‌ درود


بر فردوسی‌ پاک‌ ایشان‌ درود
عادت‌ كرده‌ایم‌ گزارش‌هایمان‌ همه‌ از تهران‌ باشد و میدان‌ ولیعصر و انقلاب‌ و... اما این‌ بار به‌ دیار خراسان‌ رفته‌ایم‌ و توس‌. مهد دلیران‌ و شاهنامه‌نویسان‌.هر چند هدف‌ اولیه‌ سفر دیدار با خانواده‌است‌، اما تقارن‌ این‌ روزها با روز بزرگداشت‌ «فردوسی‌» و تلفن‌های‌ یك‌ دوست‌ تو را وا می‌ دارد كه‌ اینجا هم‌ بیكار نمانی‌.
مشهدی‌ كه‌ باشی‌ و بخواهی‌ در مورد «فردوسی‌» گزارشی‌ تهیه‌ كنی‌، ناخودآگاه‌ احساس‌ غرور می‌كنی‌. تنت‌ مورمور می‌شود. چیزی‌ شبیه‌ به‌ ماشین‌ زمان‌ تو را می‌ برد به‌ هزار سال‌ قبل‌ و ما اسمش‌ را گذاشته‌ایم‌ «حافظه‌ تاریخی‌».
روزگار فردوسی‌؛ سوالات‌ متعددی‌ كه‌ ذهنت‌ را فرا می‌گیرد. از میان‌ خروارها اطلاعات‌ و تجربیات‌ مفید و غیرمفید كه‌ توی‌ ذهنت‌ خاك‌ می‌خورد می‌توانی‌ جوابی‌ برایشان‌ بیابی‌. اما اینكه‌ ارزشی‌ ندارد. باید بدانی‌ دیگران‌ چه‌ فكر می‌كنند. مردم‌ كجا هستند و تو كجا. آیا از میانگین‌ شان‌ بالاتری‌ یا پایین‌تر. تو می‌توانی‌ زندگینامه‌ كوتاهی‌ از فردوسی‌ بیان‌ كنی‌. مقداری‌ هم‌ شاهنامه‌ بلدی‌ كه‌ زیاد نیست‌. دیگر چه‌؟ بگذریم‌.
اولین‌ چیزی‌ را كه‌ مشخص می‌شود نمی‌دانی‌، نام‌ كامل‌ «فردوسی‌» است‌. این‌ را پیرمردی‌ می‌گوید كه‌ مسئول‌ نگهداری‌ از فضای‌ سبز داخل‌ «میدان‌ فردوسی‌» مشهد است‌. می‌داند كه‌ فردوسی‌ شاعر بوده‌. سعی‌ می‌كند با لهجه‌ تهرانی‌ جوابم‌ را بدهد. سختش‌ است‌. لهجه‌ مشهدیم‌ را نشانش‌ می‌ دهم‌ تا خیالش‌ راحت‌ شود. می‌گوید نام‌ كاملش‌ این‌ است‌: «حكیم‌ ابوالقاسم‌ فردوسی‌ طابرانی‌ توسی‌». اما «طابران‌» یعنی‌ چه‌؟ و از كجا آمده‌؟ نمی‌داند. این‌ را از جوانانی‌ كه‌ در یك‌ بعدازظهر نسبتا گرم‌ از اردیبهشت‌ به‌ سایه‌ درختان‌ مرتفع‌ میدان‌ پناه‌ آورده‌اند می‌پرسی‌.
یكیشان‌ اظهار بی‌اطلاعی‌ می‌كند. دیگری‌ می‌گوید نام‌ یك‌ بسته‌ بندی‌ چای‌ است‌. آن‌ جوان‌ اگر فقط‌ یك‌ بار بسته‌ بندی‌ همان‌ چای‌ را كامل‌ می‌خواند، می‌دانست‌ كه‌ «طابران‌» یا «تابران‌» نام‌ قدیم‌ منطقه‌یی‌ بوده‌ كه‌ «توس‌» قسمتی‌ از آن‌ به‌ شمار می‌رفته‌ است‌.
نسبت‌ به‌ آخرین‌ باری‌ كه‌ اینجا بوده‌یی‌ بعضی‌ چیزها فرق‌ كرده‌. مجسمه‌ را جلا داده‌اند و چند نورافكن‌ اطرافش‌ كار گذاشته‌اند. «حكیم‌ ابوالقاسم‌ فردوسی‌» یا «طابرانی‌ توسی‌» با كتابی‌ در دست‌ چپ‌ و دست‌ راستی‌ كه‌ رو به‌ روی‌ شهر به‌ مسافران‌ خوشامد می‌گوید. اما نه‌ انگار یك‌ چیز دیگر هم‌ تغییر كرده‌ است‌. روی‌ مجسمه‌ به‌ سمت‌ حرم‌ امام‌ هشتم(ع‌) چرخیده‌ است‌. گیج‌ می‌شوی‌. فكر می‌كنی‌. شاید اشتباه‌ می‌كنم‌.
اما واقعیت‌ با چندین‌ متر ارتفاع‌ جلوی‌ رویت‌ است‌. یاد روزهای‌ كودكی‌ می‌افتی‌ كه‌ با چه‌ تلاشی‌ سعی‌ می‌كردی‌ از پایه‌ مجسمه‌ بالا بروی‌. و بعد یاد «میدان‌ فردوسی‌» تهران‌. اما این‌ كجا و آن‌ كجا؟ مساحتش‌ ۲۰ یا ۳۰ برابر میدان‌ فردوسی‌ تهران‌ است‌. خود مجسمه‌ هم‌ ابهت‌ بیشتری‌ دارد. اما دور مجسمه‌ كه‌ می‌چرخی‌ و به‌ اطراف‌ كه‌ نگاه‌ می‌كنی‌ ابهت‌ از چشمت‌ می‌افتد و «آپارتمان‌های‌ مرتفع‌» نماد شكوه‌ قرن‌ اذیتت‌ می‌كند.
مجسمه‌ را گویا چند سال‌ قبل‌ بخاطر احترام‌ به‌ امام‌ رضا(ع‌) تغییر جهت‌ داده‌اند. این‌ نظر شخصی‌ «مرتضی‌» است‌. راننده‌ تاكسی‌ است‌. از او می‌پرسم‌ چقدر می‌گیرد مرا به‌ «توس‌» و آرامگاه‌ فردوسی‌ ببرد. می‌گوید «هر چی‌ تاكسیمتر بگوید.» سوار كه‌ می‌شوم‌ تازه‌ به‌ فكر می‌افتم‌ كه‌ می‌شد با اتوبوس‌ خطی‌ هم‌ بروم‌.
راه‌ حدود ۲۰ كیلومتر است‌ و فرصت‌ خوبی‌ برای‌ صحبت‌ در مورد «شاعران‌ ملی‌ ایران‌»:
چقدر «فردوسی‌» را می‌شناسی‌؟
مثل‌ كف‌ دستم‌. پنج‌ ساله‌ خطی‌ همین‌ مسیرم‌.
منظورم‌ را روشنتر می‌گویم‌. خنده‌اش‌ می‌گیرد و كمی‌ احساس‌ خجالت‌. باز هم‌ شغلش‌ را به‌ میان‌ می‌كشد.
به‌ واسطه‌ شغلم‌ تا حدودی‌ آشنایی‌ دارم‌. بعضی‌ وقت‌ها دكتر، مهندس‌ها سوار می‌شوند مثل‌ شما میان‌ صحبت‌هایشان‌ یك‌ چیزی‌ یاد می‌گیریم‌.
شاهنامه‌ خوانده‌یی‌؟ اصلا توی‌ منزل‌ شاهنامه‌ دارید؟
شاهنامه‌ كه‌ نداریم‌. اما شعر بلدم‌ از فردوسی‌.
و شروع‌ می‌كند به‌ خواندن‌:
بسی‌ رنج‌ بردم‌ در این‌ سال‌ سی‌
عجم‌ زنده‌ كردم‌ بدین‌ فارسی‌
این‌ را هم‌ از روی‌ آرامگاه‌ حفظ‌ شده‌ است‌.
راستی‌ جای‌ شاهنامه‌ چقدر در خانه‌های‌ ما ایرانیان‌ خالی‌ است‌. زیر لب‌ زمزمه‌ می‌كنم‌ «بید بی‌ریشه‌ رو شن‌ باد می‌بره‌» اینجا «توس‌» است‌. بی‌هیچ‌ نشانی‌ از تاریخ‌ كهنش‌. بجز تابلویی‌ كه‌ به‌ تو می‌گوید در زمین‌ خشك‌ زیر پایت‌ در گذشته‌ «كشف‌ رود اسطوره‌یی‌» جریان‌ داشته‌ است‌. انگار نه‌ انگار كه‌ در همین‌ منطقه‌ پادشاهانی‌ بزرگ‌ زندگی‌ كرده‌اند و جنگ‌هایی‌ عظیم‌ به‌ راه‌ انداخته‌اند. اینجا توس‌ است‌.
كمی‌ دورتر روستایی‌ هست‌ كه‌ «پاژ» نام‌ دارد و محل‌ تولد فردوسی‌ دهقان‌زاده‌ همانجا است‌. «پاژ» با دو حرف‌ «پ‌» و «ژ» خودبه‌خود تو را به‌ ایران‌ باستان‌ می‌كشد و عجیب‌ نیست‌ كه‌ مردی‌ از این‌ دیار به‌ بازسازی‌ هویت‌ ملی‌ ویران‌ شده‌ بپردازد.
كمی‌ آن‌ سوتر و در چند قدمی‌ «آرامگاه‌ فردوسی‌» كه‌ با سنگ‌های‌ سفیدش‌ همه‌ چیز اطراف‌ را در خود ذوب‌ می‌كند، یك‌ آرامگاه‌ دیگر به‌ چشم‌ می‌خورد. مردی‌ باز از جنس‌ شعر و شاعری‌ و سراینده‌ «خوان‌ هشتم‌». شاگردی‌ از مكتب‌ فردوسی‌. «مهدی‌ اخوان‌ ثالث‌». سنگ‌ قبری‌ بیش‌ نیست‌ اما می‌توانی‌ ساعت‌ها كنارش‌ بنشینی‌ و درد دل‌ كنی‌ كه‌ بر سر ما چه‌ می‌رود وقتی‌ تاریخ‌ خود را نمی‌دانیم‌ و مفاخر خود را نمی‌شناسیم‌.
ناصر جعفرزاده‌
منبع : روزنامه اعتماد