دوشنبه, ۲۶ شهریور, ۱۴۰۳ / 16 September, 2024
مجله ویستا
پیانیست - THE PIANIST
سال تولید : ۲۰۰۲
کشور تولیدکننده : لهستان، انلگستان، آلمان و فرانسه
محصول : رومن پولانسکی، آلن سارد و روبر بنموسی
کارگردان : رومن پولانسکی
فیلمنامهنویس : رانلد هاروود، بر مبنای کتابی نوشتهٔ ولادیسلاف شپیلمان
فیلمبردار : پاول ادلمان
آهنگساز(موسیقی متن) : وویچخ کیلار
هنرپیشگان : ایدریین برودی، توماس کرچمان، فرانک فینلی، مورین لیپمن، امیلیا فاکس، اد استوپارد، جولیا رینر و جسیکا کیت مایر
نوع فیلم : رنگی، ۱۵۰ دقیقه
̎ولادیسلاف شپیلمان̎ (برودی) پیانیست بااستعدادی است که در یک خانوادهٔ یهودیِ ثروتمندِ لهستانی به دنیا آمده است. ̎خانوادهد شپیلمان̎، آپارتمان بزرگ و راحتی در ورشو دارند که او به اتفاق مادر و پدرش (لیپمن و فینلی) و خواهرهایش ̎هالینا̎ و ̎رجینا̎ (مایر و رینر) و برادرش، ̎هنریک̎ (استوپارد) در آن زندگی میکنند. با آنکه ̎ولادیسلاف̎ و خانوادهاش به نقشههائی که هیتلر و ارتش او برای لهستان کشیدهاند، واقفاند ولی اعتقاد دارند نازیها خطری هستند که برطرف میشوند و انگلستان و فرانسه در صورت بحرانی شدن اوضاع، قدم پیش میگذارند و به کمک لهستان میشتابند. سادهلوحی ̎ولادیسلاف̎ وقتی درهم میشکند که موقع اجرای رسیتال پیانوئی که مستقیم از رادیو پخش میشود، بمبی آلمانی در همان نزدیکی منفجر میشود و در و پنجرهٔ استودیوی رادیو را خُرد میکند. در مراحل اولیهٔ اشغال لهستان توسط نازیها، ̎ولادیسلاف̎ بهعنوان یک هنرمند معتبر تصور میکند که خطری تهدیدش نمیکند. او از روابطش استفاده میکند و مدارک کاریِ لازم را برای پدرش جفت و جور میکند و خودش نیز کاری به خیالِ خودش مطمئن بهعنوان نوازندهٔ پیانو در رستورانی گیر میآورد. اما وقتی آلمانیها جا پای خود را در لهستان محکمتر میکنند، ̎ولادیسلاف̎ و خانوادهاش را بهطور جداگانه به اردوگاههای کار اجباری میفرستند. ̎ولادیسلاف̎ که مطمئن است پذیرفتن آن سرنوشت به معنای مرگ است، فرار میکند و در آپارتمان راحت یکی از دوستانش پنهان میشود. اما وقتی دوست خیّرش ناپدید میشود، ̎ولادیسلاف̎ بهتنهائی باید گلیم خود را از آب بیرون بکشد و طی چند سال بعد، در حالیکه تلاش دارد تا به دست نیروهای اشغالگر آلمانی اسیر نشود، از خانهای متروکه به خانهای دیگر میرود.
● خاطرات شپیلمان نخستین بار با نام مرگ یک شهر قدری پس از جنگ جهانی دوم در لهستان به چاپ رسید. پولانسکی که خاطرات خودش را از دورهٔ جنگ دارد ،از تجربهٔ شخصی برای بازآفرینی فضای گِتو و جنبهها و جزئیاتی که فیلمسازی دیگر ممکن است چندان اعتنائی به آن نکند، بهره میبرد (مادرش او را در نه سالگی از قطاری که عازم آشویتس بود بیرون پرت کرد، او به کراکوف برگشت، تا وقتی گتو برپا بود با معامله و قاچاق روزگار میگذراند و سپس باقی طول جنگ نزد خانوادهای لهستانی مخفی شده بود). فیلم نخل طلا و اسکار کارگردانی، فیلمنامه و بازیگر مردِ اصلی را ربود، اما ظاهراً باب میل همه نبود. نیمهٔ اول فیلم که به شرح انتقال و جدائی اعضاء ̎خانوادهٔ شپیلمان̎ میپردازد به قدر کافی متأثرکننده درآمده که بتوان متوجه مهارت پولانسکی ـ مهارتی صیقل خورده در اثر سالها کار ـ شد. اما اگر فیلم پولانسکیوار است ـ که هست ـ به خاطر صحنههای پر جنبوجوش و گاه آشنایش نیست، بلکه به دلیل حضور قهرمانی است که منفعل و جداافتاده ـ حتی با وجود حضور در میان انبوه آدمها. فیلم دربارهٔ ناظری ناتوان است. در طول اشغال و کشتار، ̎شپیلمان̎ نه میتواند کسی را نجات دهد و نه اینکه به کسی کمک کند، نه به یک پیرزن خلوضع خیابانی و نه به عزیزان خانوادهاش. در عوض پولانسکی همه را وامیدارد به او کمک کنند. بقای او ،جان به در بردنش از مهلکهای که دو ساعت و نیم فیلم وقف آن شده، مرهون کمک، خیرخواهی و خطر کردن دیگران است. صحنهای که یک ̎کاپو̎ / سرکرده او را از صف روانهٔ مرگ بیرون میکشد، این دین ناخواسته و بقای تصادفی ـ عذاب قرین آن ـ را کاملاً مجسم میکند. برودی قابل ستایش است، چون با آن فیزیک ساخته شده برای این نقش، تمام مدت ضعف و ترس و انتظار را بازی و زندگی میکند. او قهرمان اصیل پولانسکی است (چیزی که سیگورنی ویورِ درخشان و مهاجم مرگ و دوشیزه، ۱۹۹۵، نبود) و در فصلهای پیش از پایان فیلم که در آپارتمانی حبس شده و چشم به راه دیدارکنندگانی است که به او غذا بدهند و تیمارش کنند، آنچه در بیرون رخ میدهد تنها از نماهای نقطه دید فوقالعادهای دیده میشود که بیانگر فاصله، جدائی و عجز هستند. ̎شپیلمان̎ یواشکی از موضعی مشرف به یک خیابان دنیای درهم ریخته و مرگبار را نظاره میکند. چهار دیواری یعنی بقا و ̎شپیلمان̎ به این نوع بقا خو کرده است. تک و تنها در این آپارتمانهای اهدائی، شبیه قهرمان مستأجر (ساختهٔ خود پولانسکی، ۱۹۷۶) میشود، اسیر فضا و مکان. و چرا او میخواهد به بقای خود ادامه دهد؟ چه انگیزهای دارد؟ او در اواخر فیلم، خطاب به افسر آلمانی میگوید که دلش میخواهد پس از جنگ باز هم پیانیست رادیو ورشو باشد، همین و بس. پولانسکی از این فکر که پیانیست بودن، ̎شپیلمان̎ را در حاشیهٔ واقعیت قرار میدهد، بدش نمیآید (̎شپیلمان̎ هنرمندی است فاقد توان رویاروئی با واقعیت، در رستوران پیانو میزند و به ارادهٔ مشتری متوقف میشود) و صحنهٔ پایانی بین او و افسر آلمانی در خانهٔ ویرانشده در حالیکه یک پیانوی سالم آنجا حی و حاضر است، از حاشیهٔ واقعیت هم میگذرد. پیانیست در نگاه دقیقتر، حماسهای است از زندگی در این حاشیه.
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست