دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
مجله ویستا
فردگرایی و مدرنیته

این نوشته متکفل اشاراتی است به فردباوری،(۱) به عنوان رهیافت و دیدگاهی که در پیدایش مدرنیته سهم بسزایی داشته است. بدین منظور، نخست از زمینههای ظهور فردگرایی بحث میشود، آن گاه معلوم میکنیم که منظور از فردگرایی که مدرنیته بر اساس آن شکل گرفته کدام است و سپس به برخی لوازم و نتایج آن اشاره خواهد شد.
● زمینههای ظهور فردباوری
فردباوری از ویژگیهای اصلی مدرنیتهی غربی است و ریشههای آن در نگاه دینی و رنسانس فرهنگی اروپایی نهفته است. واژهی «individual » در فرهنگ قرون وسطایی به کار میرفته است. در قرن ششم میلادی، بوئتیوس(۲) این واژه را به معنی «آنچه اصلاً نتوان آن را تقسیم کرد» به کار برده است. وقتی میگوییم چیزی واقعاً فرد است، منظور این است که خودش است و هیچ چیز دیگر نیست. در قرون وسطی، این واژه به طور کلی به معنی «نامتمایز»(۳) بکار میرفته است. بدین معنی، اندیویدوال به کسی اطلاق میشود، که نمونه یا نمایندهی «نامتمایزی» از گروه و طبقهی خود باشد، یعنی شخصی که مثال بارز یک طبقه به شمار میرود و میتوان شخصیت او را توصیفی از اشخاص موجود در آن طبقه محسوب نمود.
در جامعهی قرون وسطی، که جامعهای ثابت و دارای طبقات فرهنگی – اجتماعی مشخص بود، کسی نمیتوانست مستقل از گروه یا طبقهی خود عمل نماید و نهایتاً هر کس خود را عضوی از یک گروه یا یک طبقه میدانست که جایگاه و حرفهای خاص خود داشت. هیچ کس در وهلهی اول خودش نبود، بلکه خود بودن او در گروه پایگاه طبقاتی محسوب میشد. به تعبیر دیگر، عضویت او در امت به او هویت میبخشید، نه این که او هویتی مستقل از آن داشته باشد. بدین ترتیب، ممکن بود کسی عضو طبقهی روحانیت باشد یا عضو خانوادهی سلطنتی و نظیر اینها و به همین دلیل، اسامی اشخاص نیز بر حسب مشیت و طبقهی فرهنگی – اجتماعی آنها تعیین میگردید. و چون هویت اشخاص در قرون وسطی از گروه و طبقهی آنها ناشی میشد، امیدها و آمال آنان نیز منحصر به همان امید و آرمان گروهها و طبقات بود و نه امید و آمال شخصی خودشان. اگر آنها چیزی میخواستند برای گروه و طبقه (مثلاً برای کلیسا، دوستان و…) بود و نه برای خودشان. مردم نسبت به یکدیگر احساس مسئولیت میکردند و از این رو، زندگی آنها به یکدیگر وابسته بود.
«اندیویدوال» جدید با متلاشی شدن این جامعهی فرهنگی قرون وسطایی پدید آمد.(۴) او این اتفاق نخست در اروپای چند سده پیش، به تدریج آغاز شد. یکی از علل اصلی این تلاشی ظهور طبقهی میانهی بازرگانان و تجاری بود که جامعهی قرون وسطایی را برای تحقق آرمانهای اقتصادی خود نامناسب میدیدند. اینان همان سرمایهداران اولیهای هستند که برای نخستین بار، تولید ثروت و پول را همچون تولید فرزند و خانواده مهم دانستند و بحث بیت المال عمومی را که در قرون وسطی مطرح بود، به مرور به مالکیت شخصی تبدیل کردند.
این سرمایهداری طبقهی جدید نهایتاً در قرون هفده و هیجده، به انقلاب صنعتی منجر شد که به نوبهی خود، به تحول شدید در نوع نگرش مردم به عالم و محیط، پیدایش مشاغل گوناگون، دگرگونی سبک زندگی مردم و از همه مهمتر، تخصصگرایی انجامید که این امر خود مستلزم فردگرایی بیشتر است. در قرون وسطی، تنوع مشاغل مردم بسیار اندک بود و شمار آن از بیست شغل تجاوز نمیکرد. از این رو، سبکهای زندگی نیز به همین تنوع اندک مشاغل محدود میشد. در حالی که با پیدایش مشاغل متنوع و متعدد در دوران جدید، نه فقط سبک زندگی مردم متنوع گردید بلکه تنوع تجربه نیز ایجاد شد. به طوری که امروزه، هر «فرد» در جامعهی غربی، دارای تجربههای منحصر به فرد خویش است که او را از سایرین جدا میسازد.
نکتهی دیگر که باید این مقدمه افزود این است که تحول مذکور همچنان که به پیدایش فردگرایی یاری رساند، به لحاظ فیزیکی و مادی نیز در زندگی و فضا محیط زیست تحولاتی ایجاد کرد که با پیدایش فردگرایی ارتباط مستقیم دارد.
تقریباً تا دو سده پیش، در اروپا اطاق اختصاصی (جز برای شاهان) وجود نداشت. در اروپای قرن هیجدهم، وجود اشتراک خانههای بزرگ ثروتمندان و لانههای محقر فقیران در این بود که در آنها اطاق اختصاصی (یعنی اطاقی که فقط مختص یک نفر باشد) موجود نبود، در آن زمان اطاق خواب یا اطاق نهارخوری و یا اطاق نشیمن به معنایی که امروزه به کار میرود پدید نیامده بود. چه در خانههای اغنیا و چه در خانههای فقرا برای خوابیدن، لحاف و تشکهایی را یکجا نگاهداری میکردند و هنگام خواب، آنها را میان اشخاص توزیع میکردند. کسی لحاف و تشک اختصاصی نداشت. همه با هم زندگی میکردند و به طور مشترک از وسایل خانه استفاده میکردند. همهی اطاقها به هم راه داشت و دسترسی به همه جا در خانه برای همگان میسر بود.
از این رو در چنین محیطی، داشتن زندگی اختصاصی داشتن برای کسی امکانپذیر نبود و هیچ کس نمیتوانست برای خودش و تنها زندگی کند. میزبان و مهمان و معلم سرخانه و سایرین همگی در یک محیط زندگی میکردند. حتی لویی چهاردهم، پادشاه فرانسه در قرن هیجدهم، در کاخ خود در ورسای، دور و برخود را پر از اشراف کرده بود و چنان که نقل کردهاند، هر روز بیست چندان که سی نفر از آنان در ملازمت شاه بودند و در کارهای روزانهی شاه به او کمک میکردند، چندان که در وقت استراحت نیز تعدادی با او باقی میماندند. وقتی ملکه حامله بود یا وضع حمل میکرد بسیاری در کنار او بودند و حتی شب زفاف که خصوصیترین واقعهی زناشویی محسوب میشود، مراسمی عمومی محسوب میشد و دوستان و خویشان عروس و داماد در آن شب، جشن میگرفتند.
در چنین محیطی که هیچ چیز خصوصی نبود، مشکل میشد برای فرد هویتی خاص به معنایی که امروزه به کار میرود سراغ یافت. نقش محیط مادی به معنایی که گذشت، و نوع ساختمانسازیها و خانهها به کسی اجازهی شخصی کردن آنها را نمیداد. بنابراین، «اختراع» اطاق خصوصی و دفتر کار و امثال اینها در قرون بعدی، واقعهی مهمی در تاریخ پیدایش «فردباوری» محسوب میشود.(۵)
به این مطلب، نکتهی مهم دیگری نیز باید افزود و آن این که، «فردباوری» با «تجزیهی شخصی» امکان پذیر شد، یعنی برای آن که انسان هویتی از جامعه و محیط پیدا کند میبایست «تجربهی خویش» را داشته باشد و آنچه، علاوه بر سایر عوامل، به پیدایش و پیشرفت این امر یاری رساند تولید و گسترش کتاب بود. زیرا با کتاب است که میتوانست عالمی متفاوت از آنچه در محیط واقعی روی میدهد ساخت و در آن به نحو منحصر به فردی زندگی کرد.
البته پیش از قرن شانزدهم نیز کتاب وجود داشت، اما کتابها مربوط به حوزههای تخصصی (نظیر فلسفه، دین و…) بود و ثانیاً این کتابها دست نوشته بودند و نسخههای کمی از آنها تکثیر میشد. لذا مردم کمتر با سواد بودند و کمتر هم کتاب میخواندند و اگر کتابی جذابیت داشت آن را برای یکدیگر با صدای بلند میخواندند.
دانش عمومی مردم این دوره معمولاً یکسان بود و به طور کلی، در بین آنان فرهنگ روایی جریان داشت و دانشهای تخصصی اندک بود. اختراع چاپ از این حیث موجب رواج کتاب و فرهنگ کتابخوانی، و در نتیجه بسط عوالم متعدد و تجربههای شخصی بود. ظهور داستان نویسی و نمایشنامهنویسی و دسترسی مردم به متن از این زاویه بسیار موثر بوده است.
عامل تاریخی دیگری که در ظهور فردباوری دوران جدید موثر واقع شد رنسانس ایتالیایی بود. دولت شهرهای ایتالیایی در فاصلهی زمانی ۱۴۰۰ تا ۱۶۰۰، به ایجاد فضای «فردکور» بسیار کمک کرد. بورکهارت(۶) در این باره مینویسد:
«نگاه دقیق و آزموده میتواند مرحله به مرحله، روند افزایش شمار انسانهای کامل(۷) را در قرن پانزدهم دنبال کند… و چون این عامل توسعهی فردی با طبیعت قدرتمند و متنوعی که بر همهی عناصر فرهنگ آن عصر تفوق یافته بود ترکیب شد، آن گاه «انسان جامع»(۸) پدید آمد.»(۹)
به نظر بورکهارت، زندگی لئون باتیستا نمونهی این انسان جامع آلبرتی(۱۰) (۱۴۰۴-۱۴۷۳) است. آلبرتی نقاش، هنرمند و معمار بزرگی بوده، اما شهرت وی بیشتر به واسطهی آثار ادبی او، از جمله به خاطر نظراتش دربارهی هنر و نیز چهار جلد کتابی بوده است که دربارهی زندگی در فلورانس نگاشته و آن را دربارهی خانواده نام نهاده است. او همچنین داستان کوتاه، نمایشنامه و آثار دیگری به زبانهای لاتینی و ایتالیایی نوشته است. آلبرتی همه چیز میخوانده و بدین معنی در همهی زمینهها، از حقوق و ریاضیات و فیزیک گرفته تا مهارتهایی همچون سوارکاری و انواع ورزش علامگی میکرده است.
نظیر این شخصیت بارز در لئوناردو داوینچی (۱۴۲۵-۱۵۱۹ م) و میکل آنجلو بونارورتی (۱۴۷۵-۱۵۶۴ م) نیز یافت میشود. هنرمندانی همچون لئوناردو و میکل آنژ از دو جهت به رشد اندیشهی فرد محوری یاری میرساندند: نخست از این حیث که در شخصیت و علایق آنان نوعی جامعیت و علامگی وجود داشت و دوم از این حیث که آنان برای هنرمندان پایگاه اجتماعی جدیدی تحصیل کردند. پیش از ایشان، هر هنرمندی در یک گروه کار میکرد و به این معنی، نام فرد هنرمند مطرح نبود بلکه گروه بود که اهمیت داشت. آنچه مهم بود اثر هنری بود و نه فردیت هنرمند. تنها از قرن پانزدهم و با ظهور هنرمندانی از این دست بود که رفته رفته هنرمند به مثابه فردی تجلی مییابد که عالم و تجربههایی مخصوص به خود دارد. در قرن شانزدهم، هنرمند مستقلتر میشود. قراردادهایی که در این دوره، هنرمندان برای نقاشی و انجام معماری منعقد میکردند به کلی با آنچه پیشتر منعقد میشد تفاوت داشت (مانند قرارداد میکل آنجلو با پاپ جولیوس دوم در سال ۱۴۹۸ م). یکی از نکات شایان توجه این است که با ظهور هنرمند رنسانسی، شرح حال نویسی برای «افراد» رواج مییابد.
جیورجیو واساری (۱۵۱۱-۱۵۷۴ م) که خود هنرمندی رنسانسی محسوب میشد، کتاب مفصلی در شرح حال رجال هنرمند نگاشت (فلورانس ۱۵۵۰ م) و آنان را همچون قدیسان معرفی، و از نبوغ آنان همچون هدیهای که «از جانب خدا به آنان عطا شده»(۱۱) یاد کرده است. وی بخصوص از شخصیت لئوناردو و میکل آنجلو همچون انسانهای جامع یاد میکند.(۱۲)
بورکهارت نیز یادآور میشود که در دورهی رنسانس مردم از پترارک، اومانیست ایتالیایی، همچون یک قدیس تجلیل میکردند. این وضعیت جدید هنرمند را به عنوان یک فرد و مستقل از گروه هنری مینمایاند.
پترارک به لحاظ تاریخی است که اومانیسم رنسانس محسوب میشود. وی ضمن مطالعهی فرهنگ رومی چه در دورهی مسیحی و چه در دورهی پیش از مسیحی، موارد و مطالبی را مطرح میکند که از آنها به عنوان اومانیته یاد میشود. وی همچنین از دیدگاه خوشبینانهای که توانایی تصرف عالم را برای انسان قایل است دفاع میکند و آن را با مسیحیت آشتی میدهد.
این دیدگاه جدید توسط پیکو دلا میراندولا (۱۴۶۳-۱۴۹۴ م) دنبال شده، نقد و گسترش یافت. پیکو خداوند را «بزرگترین هنرمند» خواند که همهی صور اعلا و ادفی را ترسیم و بزرگترین اثر هنری ممکن، یعنی انسان را خلق فرموده است. وی تلاش فراوان کرد تا نشان دهد که قایل شدن به تواناییهای انسان به معنی نفی قدرت الهی نیست.(۱۳)
عامل تاریخی دیگری که نقش آن را در پیدایش فردباوری مهم تلقی میکنند نهضت اصلاحاندیشی پروتستانی است. نهضت پروتستانی که از پشتیبانی اومانیستهای کاتولیک بهرهمند بود، از برخی اصول اومانیستها نظیر تکیه بر عقل انسانی و تحلیل عقلانی استفاده کرد و برای نتیجهگیری، تاکید نمود که انجیل بیشتر نمایانگر ارادهی خداوند است تا قوانین کلیسا و نیز هر «فردی» میتواند کلام خدا از طریق انجیل، بی مدد کلیسا، بفهمد و هر «فردی خود در برابر خدا مسئول است. به همین سبب، مارتین لوتر (۱۴۸۳-۱۵۴۶ م) سالها عمر خویش را در راه ترجمهی انجیل به زبان آلمانی صرف کرد تا هر آلمانی انجیل را به زبان آلمانی بخواند. استدلال دورتر این که هر مسیحی را «ایمان» کفایت میکند و «عمل صالح» جزو ایمان محسوب نمیشود. تا اگر کسی ایمان داشته باشد، ولی عمل صالح نکند از حیطهی مسیحیت خارج نباشد. به نظر لوتر، افعال پاپ و روحانیت کلیسا لزوماً نمایانگر دین نیست، بلکه به عکس، دنیایی و مادی است که حاجت قلب و عقل را بر نمیتابد.(۱۴)
اصلاح اندیشی پروتستان، چنان که اشارت شده، از مسئولیت «فردی» دفاع میکند و آن را در سال ۱۵۳۶ برای «شهروندان سوئیسی» تجویز کرد. جان کالوین (۱۵۰۹-۱۵۴۶ م) در ۱۵۳۸ م، به آیین پروتستان گردید و شهر ژنو خط مشی او را همچون شیر قانون خدا پذیرفت. کالوین از این عقیده دفاع میکرد که نفوس از قبل سعید و شقیاند و چون از پیش مقدر شده است که کدامین نفس رستگار میشود و کدامین رستگار نمیشود، نیازی به کلیسا و تشکیلات حد واسط نیست. هر کس همچون «فردی» تنها و یکه، در برابر خدا و در محضر او قرار دارد و از این رو بود که پروتستانها خود را اعضای جامعهی خدا و بندگان برگزیده – یعنی همان elect میدانستند. این ویژگی به افراد پروتستان اعتماد به نفس و قدرت عمل میداد.
ماکس وبر در کتاب معروف خود به نام «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» (۱۹۰۴ م)، تحلیل مفصلی ارائه داده است که علاوه بر ارتباط این مسلک با زایش سرمایهداری و دوران جدید غرب، از ارتباط آن با فردگرایی نیز سخن فراوان گفته است.● آموزهی فردباوری و انواع آن
با توجه به زمینههای تاریخیای که ذکر شد، اندیشهی «فردباوری» همچون اصلی قاطع در شکلگیری و بالندگی تمدن جدید غرب ظاهر گردید و چنان با سایر اصول مدرنیته نظیر سکولاریسم، اومانیسم، راسیونالیسم، لیبرالیسم و یونیلیتارینیسم گره خورد و هماهنگ شد که بی نظر انداختن به آنها، نمیتوان به درستی ایدهی «فردباوری» یعنی اندیویدوالیسم را دریافت و ما در بحث خود، از این اصول مدرنیته همچون اصولی یاد خواهیم کرد که فردباوری را پشتیبانی و تحکیم میکنند، با این همه ملاحظه میکنیم که از پس نهضت اصلاح اندیشی پروتستانی تا دوران معاصر ما دوران معاصر ما فردباوری به سه شکل کلی تفسیر شده است(۱۵)
۱) فردباوری دینی
این فردباوری با نهضت پروتستان شکل گرفت و ما در مبحث زمینهی تاریخی بدان اشاره کردیم. مایهی اصلی این فردباوری به طور عمده، مباحث کلامی ویژهای بود که از طریق لوتر و برخی از ارباب مسیحیت شکل گرفت و بخصوص با کالوین تحکیم و نشر یافت. چنان که اشاره شد، عقیدهی اصلی کلامی کالوین، یعنی اعتقاد به تقدیر الهی در همهی امور به نحو ازلی، باعث شد تا این فردباوری مستند الهیون پروتستان شود. این فردباوری در محدودهی رابطهی انسان، به عنوان فرد، با خدا منحصر ماند و به حیطهی سیاسی و اجتماعی چندان نفوذ نکرد.
۲) فردباوری اخلاقی
این فردباوری از اواخر قرن شانزدهم در میان اندیشمندان اروپایی رایج شد و به طور خاص، در قرن هفدهم و هیجدهم با انتشار آثار فلاسفهی نامور غربی همچون جان لاک و کانت شکل گرفت. برای مثال کانت، فرد را ماهیتاً اخلاقی میداند و در صورتهای سهگانهای که از قانون اخلاقی ترسیم مینماید، وجدان فرد را به عنوان منشاء و منبع فضیلت، تنها سرمایهی حیات اخلاقی انسان قلمداد میکند و رابطهی فرد و فضیلت در چارچوب آزادی بشر و حقوق مدنی او، همچنان بار اخلاقی خود را حفظ مینماید. انسان همچون موجودی اخلاقی، واضع قانون و تابع قانون کلی است که ارادهی او به نحو خودمختار وضع میکند.(۱۶) و جان لاک با تعابیری مشابه، آن را وضعیت طبیعی انسان میداند.(۱۷)
۳) فردباوری حقوقی – سیاسی
در قرن نوزدهم، به مرور ماهیت اخلاقی نیز از فردباوری زدوده میشود و فردباوری به صورت حقوقی – سیاسی ظاهر میشود. کتاب معروف اسپنسر با عنوان فرد علیه دولت، فضای این دگرگونی را به خوبی نشان میدهد. در این دیدگاه، فرد به عنوان یک شهروند که در برابر دولت مطرح میشود و از این رو، بحثها معطوف است به این که آیا فرد بر دولت تقدم دارد یا دولت بر فرد و نظام لیبرالیسم غربی با همهی انعطاف پذیریهایی که دارد، در حل این مسئله با مشکلات زیادی مواجه میشود. در قرن هیجدهم، قدرت دولتی اهرم محافظت در برابر حقوق فردی به شمار میرفت. لیبرالهای نسل دوم دولت را دشمن فرد دانستند و بدین سان، فردباوری در رویکردی تدافعی تشدید یافت. در واقع همین رویکرد تدافعی فردباوری را در برابر هر گونه مداخلهی احتمالی حکام برای اصلاح بیعدالتیهای ناشی از زیادهروی در آزادی، برانگیخت.
در هر دو حالت، یعنی چه فرد بر دولت تقدم داشته باشد و چه دولت بر فرد، ملاحظه میشود که خود مختاری فرد در آزادی اجتماعی شده نمود مییابد، یعنی آزادیای که از مسئولیتهای خود در برابر جامعه شانه خالی نمیکند. در این حالت، دولت و فرد در چارچوب قانون، به تعامل اجتماعی میپردازند. روایت فرد دولت، یعنی فردباوری سیاسی – اجتماعی، مهمترین روایت از فردباوری در دوران جدید است و به همین معنی است که میتوان فردباوری را از اصول مدرنیته محسوب داشت. به عبارت دیگر، فردباوری دینی و فردباوری اخلاقی امروزه اصول در اندیشهی مدرنیته همچون مطرح نمیشوند. فردباوری امروزه در فردباوری لیبرالی تبلور یافته است. فردباوری لیبرالی نیز علاوه بر تکیه بر آزادی فرد به عنوان سرشت اصلی انسان، که در دوران مدرنیته همچون یک اصل موضوعه مقبولیت یافته است برای او حقوقی را قایل شده است که به او هویتی مستقل و مخصوص خود داده است. رهایی از التزامات و جزییات دینی، گرایش به سکولاریسم و پیجویی منافع شخصی در قالب فعالیتهای اقتصادی و بازار آزاد (یوتیلیتاینیسم و کاپیتالیسم) و تکیه بر استدلالها و رفتارهای عقلانی (راسیونالیسم) او را موجودی خود محور میکند و بدین ترتیب، فردیت او شکل میگیرد. با تحقق این فردیت است که حقوق بشر ملازم با این فردیت تحقق میپذیرد.
در این چارچوب، حتی فضیلت مطرح نیست و آنچه اهمیت دارد حقوق مدنی است (و نه لزوماً اخلاقی). به جای فضیلت، سعادت دنیوی ملاک میشود و این سعادت در اشکال مختلف ماتریالیسم تعین مییابند. در چنین چارچوبی است که فرد مدرن در جامعه به دنبال کسب سعادت دنیوی میگردد. حق سعادتمند بودن به این معنی تقریباً در همهی اسناد لیبرالیسم قرن هیجدهم به بعد مورد تاکید قرار گرفته است. در افریقا، اعلامیهی استقلال، اصول حق سعادتمندی را مطرح ساخت و در اعلامیههای ۱۷۳۹ فرانسه، این حق برای همگان دانسته شده است. از سوی دیگر، چون انسان آزاد است باید از آنچه مانع آزادی اوست جلوگیری نمود. و به تعبیر مونتسکیو، حق امنیت یعنی پاسداری از حقوق فردی در برابر موانعی که مقتضیات زندگی اجتماعی توجیهی برای آنها ندارد، واجب گردید. شکلگیری قانون اساسی و تفکیک قوا در جامعهی جدید تنها در این بستر میتوانست معنی داشته باشد.(۱۸) فردباوری در اصل برای همین حقوق فرد در جامعهی لیبرال جدید مفهوم خاصی از قانون را مطرح کرد که از یک سو، عقلانی بود (چنان که نهضت روشنگری میخواست) و از سوی دیگر، حاصل ارادهی انسان بود (چنان که انقلاب کبیر فرانسه در ۱۷۸۹ تثبیت کرد). بر این اساس، عقلانیت و ارادهی انسان سرچشمهی اصلی قانوناند.
● تفسیر فرد در فردباوری لیبرالی
در اینجا مناسب است به تفسیر علمیای که از فرد در چارچوب فردباوری لیبرالی انجام گرفته اشاره شود، فردباوری لیبرالی در مجموع، تفسیری سه وجهی از فرد داشته است: یک وجه آن که فرد ارزشی فینفسه است و دیگر آن که فرد یک غایت است و سوم آن که فرد یک وسیله است.
▪ وجه اول: فرد به عنوان ارزش
در آغاز، فردباوری لیبرالی ارزش مطلق وجود خود فرد را مطرح میکند. و چنان که اشاره شد، فردباوری دینی آنسان که نزد اومانیستهای مسیحی و نهضت اصلاح اندیشی دینی مشاهده میشود، از این تفسیر بهرهمند بودند. بنابراین تفسیر، فرد انسان همچون هر انسان دیگری است و والاترین ارزش را دارد. خود انسان بودن یک ارزش فینفسه است و چون هر انسانی به منزلهی تمام انسانیت است، لذا فرد انسان ارزشی فینفسه است. علاوه بر فردباوری دینی، نهضت طبیعتگرایی روسو و کانت و نیز اومانیسم فلسفی – که میراث فلسفهی یونانی بود – و همچنین راسیونالیسم دوران جدید که فرد را به مشارکت در به کمال رساندن عقل خود فرا میخواند، همهی مؤید این تفسیر بودهاند.
بنا بر این تفسیر، ارکان هر سازماندهی اجتماعی عبارتاند از: فرد، جامعه و حقوق که ارتباط آن دو را برقرار میکند. فرد در اینجا وجودی فینفسه و نمایندهی جزئی ماهیت کلی انسان است. فرد از ویژگیهایی که تحت تاثیر محیط، نیازها و امکانات از او انسانی انضمامی میسازد فارغ است. لذا برابری افراد نتیجهی طبیعی ارزش مطلق آنهاست، ولی این برابری تنها در صورتی قابل تصور است که هر فرد را فارغ از یقینات اجتماعی (مثلاً مستقل از پایگاه اجتماعی و…) در نظر گیریم.
این تفسیر از فردباوری، فرد را به نحو انتزاعی ترسیم و توصیف میکند و خودمختاری فردی را بر همین اساس، انتزاعی و بر پایهی ماهیت انسان – بما هی هی – وضع میکند نه بر وجود بالفعل و انضمامی و خارجی فرد انسان.
از سوی دیگر، فرد بدین مفهوم جامعه را همچون حاصل ارادههای افرادی نظیر خود تلقی میکند و از این رو، جامعه را دیگر نه به شکل امت مخلوق مشیت الهی، بلکه قراردادی اجتماعی تلقی میکند. در این بستر جامعهای که از ارادهی افراد منبعث شده است تنها فرد جای دارد یعنی فردی که جامعه را برای بهرهمندی خود ایجاد کرده است. فرد در چنین جامعهای به ارادهی خود قوانینی وضع میکند و ضوابطی برای رعایت آن میآفریند. شریعت آسمانی دیگر معنی ندارد و آنچه هست قانون بشری است. ارادههای فردی با هم تعامل و توافق میکنند تا جامعهای مدنی و قانون محور بیافرینند. از این رو، امکان خطا برای ارادهی همگانی افراد و در نتیجه امکان بیعدالتی منتفی است.
▪ وجه دوم: فرد به عنوان رضایت
این وجه فرد را غایت تلقی میکند. اما این به چه معنی است؟ معنی این کلام آن است که خدمت فرد متضمن قرار گرفتن نیروهای جمع در اختیار اوست. یعنی فرد با جامعه تقابل و چالش ندارد، بلکه سلسله مراتبی هست که در آن، جمع و فرد تعامل دارند و رفتار جامعه حاصل غایتهای فردی است. این نکته حتی نزد لیبرالهای قرن نوزدهم که نظریهی حق طبیعی را کنار گذاشتند نیز همچنان جایگاه خود را حفظ کرد. از این دیدگاه، همه چیز گرد فرد میگردد و جامعه به معنی کامل همانا محیطی است برای حفظ و حراست زندگی فرد و ایجاد امکانات برای شکوفایی او. بدین ترتیب، فردباوری همهی جریانهای فکری – سیاسی – اقتصادی را که میخواهند فرد را ازاله کنند و جامعه را وجود و کلی با غایتهایی متمایز از غایتهای افراد بدانند. نفی میکند اما این فردیت هر چند که هر گونه غایت خاصی را برای جامعه انکار میکند، ولی فردباوری جامعه را همچون محیطی که فرد در آن عمل می کند میپذیرد.
▪ وجه سوم: فرد به عنوان وسیله
این نکته که ذکر شد، یعنی این که فرد در بستر جامعه عمل میکند، برای فردباوری معنایی دیگر هم همراه دارد و آن این که اگر در جامعه پیشرفتی – در هر زمینهای – حاصل شود این پیشرفت از طریق فرد است.(۱۹) به این معنی، فرد وسیله است. یعنی فرد ابزار پیشرفت اجتماعی است که در مدرنیته به دنبال آن بودهاند. یعنی این که فرد نه فقط غایت جامعه است و آنچه از جامعه مراد میشود خدمت به فرد است، بلکه فرد وسیلهی کمال یافتن خود نیز هست زیرا فرد آزاد است و نمیتواند چیزی را بدون ارادهی آزاد خود بپذیرد. از این رو، فرد تنها به قوانینی عمل میکند که خود خاستگاه آن بوده است و این بدان معنی است که حقوق فقط آزادی را سامان میبخشد. لذا حقوق نه آزادی فرد را محدود می کند و نه آن را هدایت میکند، بلکه حقوق به نحو صوری حیطهی عمل را مشخص مینماید.
این وجه از تفسیر فردباوری لیبرالی نزد اندیشمندان قرن نوزدهم انگلستان کارآمدی اقتصادی و اجتماعی فراوان یافت و از صورت متافیزیکی و فلسفی محض خارج گردید. تفسیرهای آدم اسمیت، جان استیوارت میل و اسپنسر شکل اصالت منفعتی نهفته در این وجه از تفسیر فایدهباوری را به وضوح نمایان ساخت. آموزهی قرن هیجدهمی مندویل، که فرد را همچون زنبور عسل میدانست که در پی منفعت خویش تلاش میکند اما از دستاورد تلاش او همگان بهرهمند میشوند، بار دیگر نزد آدم اسمیت و سایر اصالت منفعتیهای انگلیسی مطرح شد و بدین ترتیب، انگیزهی تلاش فردی یا جمعی دیگر نه به جهت کیفیت اخلاقی آزادی بلکه سودمندی اجتماعی آن برای افراد بود و بدین ترتیب، قرابتی شگفت میان اصالت منفعت – که کانت آن را دشمن میداشت – با آنچه کانت گفته بود برقرار شد و ابتکار فردی به ارزش اخلاقی آزادی و باروری عملیاش وحدت بخشید.
● دستاوردهای فردباوری
تاکنون به اصولی اشاره شد که فردباوری یا بر اساس آنها شکل گرفته بود و یا با آنها تایید میشد. در ادامه، بحث میشود که فردباوری چه ارمغانی برای دوران مدرنیته داشته است.
۱) خوش بینی: امید به آیندهی انسان
این دستاورد فردباوری لیبرالی بوده است که همچون یک ایدئولوژی، انسان جدید را نسبت به آیندهی خود خوشبین سازد و وعدهی فردایی بهتر را به او دهد. فردباوری به انسان ایمان داشت و تواناییهای او را میستود. او را آزاد میدانست و برای او امکان هر عملی را قایل بود. این اندیشه انسان را متکی به خود میکرد. از این رو، بار دیگر مایهی مادی این اندیشه یعنی بازگشت به آمیختگی ارزشهای اقتصادی و ارزشهای اخلاقی نمایان میگردد: اگر انسان قرار است به خود متکی باشد باید شرایط مادی آن را فراهم آورد، یعنی ثروت و مفهوم «پسانداز» که از مفاهیم بنیادین اقتصاد لیبرالی است، در همین زمینه ظهور یافته است. «پسانداز»، «امساک»، «صرفهجویی» و «اقتصادی زندگی کردن» مفاهیمی برابرند که همچون یک فضیلت در دوران جدید محسوب شدهاند و درهم آمیختگی اخلاق و اقتصاد را بیشتر در این اندیشهی فردباورانه نشان میدهند. این مفاهیم در فرهنگ کاپیتالیسم با نظام سیاسی – لیبرالی سازگار بود و به تحکیم بنیهی اقتصادی لازم برای جامعهی مدنی جدید یاری میرساند – این امر ملازمتی تام با ایدهی پیشرفت و توسعه داشت که در اندیشهی مدرنیته از جایگاه والایی برخوردار بوده است.
پیشرفت و توسعه در اینجا معنی اقتصادی و حقوقی میدهد و نه معنی معنوی یا اخلاقی. از پیشرفت بازدهی مراد میشده است. پیشرفت و توسعه به این معنی، فرد را از قید و بند شرایط محیط رها میکند و ابزار تکنولوژی را به جای فرد انسان مینشاند و در نتیجه، جایگاه انسان فراتر از آن میشود که در بند محیط اسیر بماند. از این سخن معلوم میشود که فردباوری در جامعهی مدرن معنوی نیست، بلکه از همان آغاز با آزادی اندیشه و عمل انسان قرین شد. حیطهی اقتصاد شاید بیشترین قلمرو اطلاق فردباوری به شمار رود، زیرا فرد در قرن هیجدهم و نوزدهم و بیستم در بازرگانی، داد و ستد، کار و تولید، مالکیت و اشتغال و شیوههای حمل و نقل کالا و دهها شکل دیگر از پدیدههای اقتصادی مشارکت کرده است. توانایی انسان در آغاز با همین مشارکت و فعالیت آشکار شد. سوداگران، بانکداران و بورژواهای قرن شانزدهم عملاً به این فردباوری رسیده بودند و این عمل آنها بود که اخلاق نوینی برای فردباوری پدید آورد که در حوزهی فلسفهی اخلاق از آن با اصالت منفعت (یوتیلیتارینیسم) یاد میشود. بنا به این اخلاق، کوشش برای دستیابی به ثروتهای مادی از راه تسلط بر مکانیسمهای اقتصادی، نه تنها تباهی اخلاقی تلقی نمیشد، بلکه به عکس وسیلهای برای شروع و هماهنگ با سرشت واقعی انسان بود. گسترش این اخلاق ماکیاول، که در آثار بسیاری از روشنفکران از جمله فرانسیس بیکن و فلاسفهی نامدار انگلیسی به وضوح مشاهده میشود، فرد را به تامین و تمکین خواهشهای مادی و حوایج دنیایی ترغیب مینمود. بدین معنی میتوان گفت که بدون عمل اقتصادی، فرد نمیتوانست به جایگاه واقعی خود که دیگر نه با معیارهای بیزمان، بلکه برحسب موفقیتهای عصر سنجیده میشد دست یابد.
ظهور مکتب حق طبیعی در قرن هفدهم به بعد، از این اندیشه دفاع کرد و در همین چارچوب، پرداختن به دنیا و سلطه یافتن بر ثروتها و منابع یعنی مالکیت حقی طبیعی برای فرد قلمداد شد.(۲۰)
در فردباوری لیبرالی از آن همچون حقی برای هر شهروند جامعهی مدنی یاد شد.(۲۱) و از آن پس، پیشرفت اقتصادی، ثروت و مالکیت معیارهای جامعه و روحیهی مدنی تلقی گردید.
۲) سکولاریسم: فردباوری، دین و اخلاق
چنان که در بحث زمینههای تاریخی فردباوری اشاره شد، فردباوری در آغاز با دین و آنگاه با اخلاق ملازمت داشت و صورتهایی از آن دو نزد فیلسوفان و اندیشمندان قرون پانزدهم تا هیجدهم جاری بوده است. اما فردباوری لیبرالی، یعنی آن فردباوریای که امروزه ظهور مدرنیته را مرهون آن میدانند، از این دو و صورتهای روایت شدهی آن در گذشته است. این مهم نزد نویسندگانی در سدهی هیجدهم بدین گونه شکل گرفت و با اندیشمندان قرن نوزدهم و پس از آن، ترمیم شد و ادامه یافت. نویسندگان قرن هیجدهم هم به کمک عقلانیت دوران جدید، الهیات و اخلاق مذهبی را به شدت نقد کردند. کاربرد عقلانیت جدید در نقد دین و اخلاق دینی، هر گونه گرایش دینی را از ساحت حقوق و الزامات انسان ازاله کرد. عقل متکی به تجربه چنین میآموزد که فرد انسان خواهان موفقیت و پیشرفت در این دنیاست و این پیشرفت و موفقیت را به یاری روحیهی کارورزی و شایستگی و نیز اصلاح در امور بازرگانی و کار به دست میآورد. هر فردی میتواند فعالیت خود را با اصول اخلاقی شخصی خویش هماهنگ کند. اما از دیدگاه کلان اجتماعی، اخلاق ناشی از عقلانیت دوران جدید، اخلاقی عرفی است. تنها به التزامات و حقوقی گردن مینهد که با موفقیت مادی و توسعهی اقتصادی افراد انسان مرتبطاند. عقلانیت بنا به تفسیر لیبرالی دوران جدید، بیش از آن که به فضیلت و سعادت اخروی بیندیشد در بند تامین سعادت دنیوی است.
بدین ترتیب، فردباوری از ثمرهی جدایی دین و اخلاق اجتماعی به وسیله عقلانیت جدید بهرهمند شد و در نتیجه، این اندیشه حاصل آمد که دین مسئلهای است خصوصی میان فرد و خدای خود، اما این یک رهیافت شخصی است و نباید آن را به حوزهی عمل و اجتماع تسری داد. و به عکس، با جدا شدن اخلاق اجتماعی – یعنی اخلاق عرفی – از دین، هر گونه نهاد دینی باید از دخالت در ساماندهی روابط اجتماعی در قلمرو امور این جهانی ساختن و اصلاح جامعه دست کشد، چرا که قلمرو امور آن نهادها، آن جهانی است.
این رهیافت سه نتیجه در پی دارد:
اول آن که فرد از دلمشغولیهایی که میتوانست در ایمان دینی و رفتار اجتماعی دوری ایجاد کند رها میشود. چون قلمرو سلطنت خداوند فراسوی این دنیاست، پس ورود به آن برای کسی که قوانین آن را در این دنیا رعایت نکند ممنوع نخواهد بود. بنابراین، اگر کسی در جبران بیعدالتیهای اجتماعی این دنیا بکوشد به ندای وجدان خود پاسخ میدهد. اما این که سرچشمهی ندای وجدان چیست، این امری یک امر شخصی است و هر کس خود شخصاً باید خاستگاه آن را بشناسد.
دوم آن که دین در زندگی اجتماعی به حاشیه رانده میشود و به تعبیر جامعهشناسی جدید از آن، به نهادی اجتماعی تبدیل میگردد. نقش دین در این وضعیت جدید تسلی بخشی است، بدین معنی که مردم از لحاظ روانی کاستیهای بیعدالتی جامعه را با آن ترسیم کنند.
سوم آن که این رهیافت به اخلاق لیبرالی راه میبرد که اخلاقی فردی است. فردباوری آموزهی اعتماد به انسان است، یعنی اعتمادی که نه تنها بر امکانات دنیوی متکی است بلکه به تواناییهای اخلاقی موجود در هر فرد نیز بستگی دارد. در اینجا نیز بینش خود را به عقلانیت جدید تحمیل میکند. چون انسان موجودی است خردمند میتوان به آزادی او اعتماد داشت. چون انسان موجودی است خردمند هیچ قدرتی نمیتواند چیزی را که در ارادهی آزاد او خاستگاهی ندارد بر او تحمیل کند. چون انسان موجودی است خردمند تعیین آگاهانهی رفتار اجتماعی بر عهدهی خود اوست.
از سوی دیگر، خود انسان در دنیا در شبکهای ازغرایز حیوانی و شهوتها محبوس شده است و شرافت وجدانی او قلمروی فراتر از این را میجوید. پس چگونه این تعارض قابل رفع است؟ پاسخ فردباوری لیبرالی این است که انسان آزاد است زیرا صلاحیت آزادی دارد. اخلاق اجتماعی هرگز طرد نمیشود، اما این نه اخلاقی است که از بیرون به فرد تحمیل شود بلکه فرد احکام آن را نخست در خود کشف میکند و سپس شعور آدمی کاربرد آنها را در زندگی و جامعهی مدنی مشخص مینماید.
فردباوری بر آن است که همه چیز باید با فعل فردی تحقق پذیرد و از آنجا که فرد هم غایت است و هم وسیلهی هر گونه پیشرفت و توسعهی اجتماعی – اقتصادی، لذا پیشرفت و توسعهی اقتصادی – اجتماعی به کیفیت ابزار به کار گرفته شده نیز بستگی دارد. از این رو در جامعهی مدرن، افراد باید تعلیم یابند و تربیت شوند تا دریابند که منافع آنها چگونه میتواند سازگار باشد. خود انسان از این طریق، منفعتگرایی فطری خویش را با نوع دوستی هماهنگ میسازد، خواستههای خود را تعدیل میکند، به آزادی و حقوق دیگران احترام میگذارد، رقابت را در راستای تقسیم کار جهت میدهد و عدالت را در مناسبات خود با دیگران لحاظ میکند.
از این طریق است که فردباوری روحیهی مدنی را پدید میآورد. آموزهی فردباوری از یک سو فرد را به سوژه و شهروند تقسیم میکند و از سوی دیگر، روحیهی مدنی در رفتار اعضای جامعه مقام متمایز عطا میکند. روحیهی مدنی آموزش این نکته است که زندگی در جامعهی مدین همراه است با محدودیتهای ضروری برای زندگی با دیگران مطابق قانون. بنابراین، داشتن روحیهی مدنی مستلزم برخوردار بودن از دموکراسی است. فرد باید در مواقعی که مطابق قانون با محدودیتهایی روبرو میشود به مصالح کلان جامعه بیندیشد.(۲۲) و بدینسان، اخلاق اجتماعی لیبرالی برخورداری از روحیهی مدنی را شرط اولیهی شهروندی و وظیفهی اولیهی آن میداند.
فردباوری لیبرالی این آموزه را همچون آموزههای اخلاقی رواج میدهد، زیرا بر اساس آن، فرد در مقام یک شهروند از آزادی خود برای گریز از وظیفههایی که به عنوان سوژه بر دوش دارد استفاده نمیکند و برعکس، حتی در این آزادی فرصت مییابد تا با پیوستن به ساختار نظم موجود، فرمانبرداری خود را ارزشمند کند.
به علاوه، این آموزه به فرد میآموزد که با تمام وجود در مسئولیتهای زندگی عمومی سهیم شود. از سوی دیگر، روحیهی مدنی آموزهای نظری است زیرا در درک انسان از مشارکتی که در اجتماع مینماید ریشه دارد: در حقیقت، معنای الزام همانا داشتن بصیرت است نسبت به رابطهای که فرد را با سایر افراد یکی میکند.
● ملاحظه نهایی
در گرایشهای متاخر فردباوری در قرن بیستم، این نوع مشارکت که مبتنی بر خودمختاری فردی است، روند وارونه یافته است. یعنی خودمختاری فردی مبتنی بر آن مشارکت است. این نگاه متاخر به افراد و گروهها امکان میدهد تا برای کارآمد ساختن خودمختاری خویش مداخلهی قدرت سیاسی را طلب کنند. به علاوه این نگاه متاخر تحولی ریشهای در تعبیر حقوقی نیز پدید میآورد، یعنی به جای تعبیر «حق نسبت به…» تعبیر «حق برخورداری از…» مینشیند. در تعبیر اول، خود فرد اهمیت دارد از این حیث که قدرت سیاسی هیچ مانعی در راه تحقق آن نمینهد. در حالی که در تعبیر دوم، مداخلههای بیرونی برای تایید و نیز تضمین تحقق آن طلب میشود. این تحول مفهوم «حق» شیوهی درک ما از صاحب حق را نیز معرفی میکند و در واقع به جای مفهوم «شهروند» که آزادی مبتنی بر مشارکت را برای تضمین حق خود به کار میبرد، مفهوم «حق سند» مینشیند که آزادی را برای به دست آوردن حق خود به کار میبرد. بدیهی است که در این صورت، مفهوم «فردباوری» لیبرالی که پایهگذار مدرنیته بوده است نیز با تحول روبهرو میشود و شاید بتوان این را تعارضی در بنیاد مفهوم «فردباوری» مدرنیته تلقی کرد.
نویسنده: محمود - خاتمی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب رهیافت های فکری – فلسفی (معاصر درغرب)، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی سال ۱۳۸۴
پاورقیها:
۱. Individualism
۲. Boethius
۳. Inseparable
۴. نگاه کنید به: Morris Collin, The Discorey of the Individual: ۱۰۲۰-۱۲۰۰ also: Ullman Walter, The Individual and Society in the mrdole Ases.
۵. نگاه کنید به: Vilman W. The Individual and Society in the Middle Ages.
۶. Jacob Burckhardt
۷. Complete men
۸. Universalman / l’umo universale
۹. Burckhardt, The Civilization of the Renaissance in Italy (NY .۱۹۶۰), pp. ۱۲۴-۵.
۱۰. Leon Bathista Alberti
۱۱. Giorgio rasari, Lives of the most Eminont Painters, Sculpturs and Artitects vol.IV, R ۸۹, trans, Gaston c.Derere (London ۱۹۵۹)
۱۲. Ibid, ۳۹۲.
۱۳. Pico della Mirandola, “Oration on the Dignity of Man” adapted from translatlion by M.M.Mc Laughlin in: The Portable Renaissanca Reader. (NY. ۱۹۵۳) p. ۴۷۸.
۱۴. Helmot T. Lehmann and Jaroslav Pelikan (eds), Luther’s Works, vol.xxxl (Philadelphia ۱۹۵۷), pp. ۲۵,۲۸.
۱۵. این تقسیمبندی عرفی از این نظر است که فردباوری را به شیوههای دیگر نیز دریافت، نظیر فردباوری آنارشیستی یعنی فردباوری شاهزاده کروپوتکین و ماکس استیرمز، و فردباوری سوسیالیستی یعنی فردباوری سوسیالیسم فرانسوی پروسونی.
۱۶. Kant’s Critique of Practical Reason,trans. by Abbot, London ۱۹۵۴.
۱۷. Lock, J. Treatise on Government, London ۱۹۴۴, ch. ۱/s ۵۳.
۱۸. Montesquieu ch. The Spirit of Laws, ch.۴.
۱۹. تذکر این نکته لازم است که وسیله بودن انسان در اینجا معنای مثبت دارد نه منفی. کانت این معنی مثبت را در نظریهی حقوق (Doctrine of lows ) پذیرفته و معنی منفی را در صورت سوم قانون اخلاق (Critique of Practical Reason) ]چنان که عمل کن که گویی انسانیت همواره غایت عمل توست و نه وسیله[ نفی کرده است.
۲۰. Lock J., Treatise on the Civil Governmemt, Ch. ۴ ۲۰.
۲۱.cf. Hofstader R., The American Political Tradition, NY ۱۹۴۲.
۲۲. مونتسکیو به همین معنی روحیهی مدنی را فضیلت و نبیاد دموکراسی میداند.
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب رهیافت های فکری – فلسفی (معاصر درغرب)، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی سال ۱۳۸۴
پاورقیها:
۱. Individualism
۲. Boethius
۳. Inseparable
۴. نگاه کنید به: Morris Collin, The Discorey of the Individual: ۱۰۲۰-۱۲۰۰ also: Ullman Walter, The Individual and Society in the mrdole Ases.
۵. نگاه کنید به: Vilman W. The Individual and Society in the Middle Ages.
۶. Jacob Burckhardt
۷. Complete men
۸. Universalman / l’umo universale
۹. Burckhardt, The Civilization of the Renaissance in Italy (NY .۱۹۶۰), pp. ۱۲۴-۵.
۱۰. Leon Bathista Alberti
۱۱. Giorgio rasari, Lives of the most Eminont Painters, Sculpturs and Artitects vol.IV, R ۸۹, trans, Gaston c.Derere (London ۱۹۵۹)
۱۲. Ibid, ۳۹۲.
۱۳. Pico della Mirandola, “Oration on the Dignity of Man” adapted from translatlion by M.M.Mc Laughlin in: The Portable Renaissanca Reader. (NY. ۱۹۵۳) p. ۴۷۸.
۱۴. Helmot T. Lehmann and Jaroslav Pelikan (eds), Luther’s Works, vol.xxxl (Philadelphia ۱۹۵۷), pp. ۲۵,۲۸.
۱۵. این تقسیمبندی عرفی از این نظر است که فردباوری را به شیوههای دیگر نیز دریافت، نظیر فردباوری آنارشیستی یعنی فردباوری شاهزاده کروپوتکین و ماکس استیرمز، و فردباوری سوسیالیستی یعنی فردباوری سوسیالیسم فرانسوی پروسونی.
۱۶. Kant’s Critique of Practical Reason,trans. by Abbot, London ۱۹۵۴.
۱۷. Lock, J. Treatise on Government, London ۱۹۴۴, ch. ۱/s ۵۳.
۱۸. Montesquieu ch. The Spirit of Laws, ch.۴.
۱۹. تذکر این نکته لازم است که وسیله بودن انسان در اینجا معنای مثبت دارد نه منفی. کانت این معنی مثبت را در نظریهی حقوق (Doctrine of lows ) پذیرفته و معنی منفی را در صورت سوم قانون اخلاق (Critique of Practical Reason) ]چنان که عمل کن که گویی انسانیت همواره غایت عمل توست و نه وسیله[ نفی کرده است.
۲۰. Lock J., Treatise on the Civil Governmemt, Ch. ۴ ۲۰.
۲۱.cf. Hofstader R., The American Political Tradition, NY ۱۹۴۲.
۲۲. مونتسکیو به همین معنی روحیهی مدنی را فضیلت و نبیاد دموکراسی میداند.
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست