چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا


غزلی از شیخ فخر‌الدین عراقی ، استان مرکزی


حسن ختام كتاب استان مركزی غزلی زیباست از شیخ فخرالدین عراقی - عارف و شاعر نامی قرن هفتم كه در زیر می‌آید :

ز دو دیـده خــون فشانــم ز غــمت شــب جدایــی
چــه كنــم كه هست اینها گل خیــر آشنایــی.
مژه‌هــا و چشــم یــارم بــه نظــر چنــان نمایـــد
كـه میـان سنبلستــان چــرد آهــوی ختایــی.
درِ گلستـان چشمــم ز چـه رو همیشـه بـاز اسـت
به امید آنكه شاید تو بـه چشـم مـن در آیــی.
ســر بــرگ گــل ندارم، به چه رو روم بـه گلشــن
كـه شنیــده‌ام ز گلهــا همــه بــوی بی‌وفایــی.
به كدام مذهب است این، به كدام ملت است این
كـه كُشنـد عاشقـی را كـه تـو عاشقـم چرایـی.
بــه طــواف كعبـه رفتــم بـه حــرم رهــم ندادنـد
كه برونِ در چـه كردی كـه درون خانــه آیــی.
بــــه قمارخانـــه رفتـــم همـــه پاكبـــاز دیـــدم
چــو بــه صومعه رسیدم همـه زاهــد ریایــی.
در دیـــر مــی‌زدم مـــن كـــه نـــدا ز در درآمـــد
كه : درآ، درآ عراقی كه تو خاص از آنِ مایی.