جمعه, ۲۳ آذر, ۱۴۰۳ / 13 December, 2024
مجله ویستا


فاکنر صدای‌ خروشان‌ می‌سی‌ سی‌پی‌


فاکنر صدای‌ خروشان‌ می‌سی‌ سی‌پی‌
جست‌وجو در هزارتوهای‌ ذهن‌ و كشف‌ لایه‌های‌ تاریك‌ ناخودآگاه‌ و زبان‌ ویژه‌ آن‌ در رمان‌، از «مارسل‌ پروست‌» و «در جست‌وجوی‌ زمان‌ از دست‌ رفته‌»اش‌، آغاز شد؛ در «اولیس‌» جیمز جویس‌، به‌ اوج‌ رسید و در تلاقی‌ با ناتورالیسم‌ بی‌همتای‌ امریكایی‌، با آن‌ در آمیخت‌ و از آثار «ویلیام‌ فاكنر»، سر در آورد و بیهوده‌ نیست‌ كه‌ «ویل‌ دورانت‌» در كتاب‌ «تفسیرهای‌ زندگی‌» راجع‌ به‌ «فاكنر»، می‌گوید: «فاكنر از اولیس‌ جیمز جویس‌ به‌ راه‌ افتاد و در جاده‌ تنباكوی‌ ارسكین‌ كالدول‌ پیش‌ رفت‌».
گرچه‌ شاید تاثیر مستقیم‌ «فاكنر» از «ناتورالیسم‌» امریكایی‌، حاصل‌ آشنایی‌ او با «شروود آندرسن‌» باشد كه‌ شاید اگر تشویق‌های‌ او نبود، «فاكنر»، ناامید از چاپ‌ آثارش‌، كه‌ ناشرین‌، مدام‌ آنها را رد می‌كردند، می‌رفت‌ و تمام‌ نوشته‌هایش‌ را به‌ آب‌های‌ «می‌سی‌سی‌پی‌» (مكانی‌ كه‌ وقایع‌ تمام‌ رمان‌های‌ فاكنر در حاشیه‌ آن‌ می‌گذرد) می‌سپرد. اما تشویق‌های‌ «شروود آندرسن‌»، «فاكنر» جوان‌ را به‌ ادامه‌ نوشتن‌ واداشت‌ و این‌ شد كه‌ «فاكنر» ماند و نوشت‌ و «یوكناپاتوفا» را آفرید كه‌ اكنون‌ سرزمینی‌ مشهور، در تاریخ‌ رمان‌ است‌ و در واقع‌، «فاكنر» این‌ اسم‌ ساختگی‌ را بر سرزمینی‌ گذاشت‌ كه‌ وقایع‌ رمان‌هایش‌ در آن‌ می‌گذشت‌ و این‌ سرزمین‌، در اصل‌، استعاره‌یی‌ از جنوب‌ امریكا بود، آنگونه‌ كه‌ «فاكنر» آن‌ را می‌دید و روایت‌ می‌كرد و خود نیز، زاده‌ آن‌ سرزمین‌ بود.
«ویلیام‌ فاكنر» در ۲۵ سپتامبر ۱۸۹۷، در نیوآلبانی‌ می‌سی‌سی‌پی‌، متولد شد و پس‌ از مدتی‌ همراه‌ خانواده‌ به‌ آكسفورد رفت‌. نوشتن‌ را با سرودن‌ شعر آغاز كرد و اولین‌ و شاید آخرین‌ مجموعه‌ شعرش‌ را در سال‌ ۱۹۲۴ منتشر كرد و پس‌ از آن‌ به‌ قصه‌نویسی‌ روی‌ آورد و رمان‌هایی‌ آفرید كه‌ صدای‌ خروشان‌ می‌سی‌سی‌پی‌، در رگ‌ و پی‌شان‌ جریان‌ داشت‌.
شاید دنیای‌ رمان‌های‌ «فاكنر» در نگاه‌ اول‌ محدود به‌ جغرافیا و آدم‌های‌ خاصی‌ به‌ نظر برسد، كه‌ مدام‌ در رمان‌های‌ مختلف‌ او تكرار می‌شوند. «فاكنر» در واقع‌، همان‌ طور كه‌ در زندگی‌ هم‌، چندان‌ علاقه‌یی‌ به‌ ترك‌ زادگاه‌ خود نداشت‌، در رمان‌هایش‌ نیز، آن‌ سرزمین‌ مخلوق‌ خود را ترك‌ نكرد، گرچه‌ با دید و تخیل‌ پهناوری‌ كه‌ داشت‌، آن‌ تكه‌ كوچك‌ و محدود را از سطح‌ جغرافیا بركشید و جنوب‌ امریكا، در آثار او مابه‌ازای‌ جهانی‌ یافت‌ و مرزهای‌ واقعی‌ جغرافیا را محو كرد، همان‌ گونه‌ كه‌ مرز تخیل‌ و زبان‌ و روایت‌ را، هنگامی‌ كه‌ به‌ اعماق‌ تاریك‌ و پیچیده‌ ذهن‌ آدم‌های‌ آثارش‌ نفوذ می‌كرد و هر بار، آنها را از زاویه‌یی‌ روایت‌ می‌كرد و همین‌ تنوع‌ روایت‌ و ماجرا، در آثار او است‌ كه‌ علیرغم‌ محدودیت‌ جهان‌ و آدم‌های‌ رمان‌هایش‌، آنها را جذاب‌ و خواندنی‌ می‌كند. آثار «فاكنر» را به‌ گونه‌یی‌ می‌توان‌ سلسله‌یی‌ به‌ هم‌ پیوسته‌، همچون‌ «كمدی‌ انسانی‌» بالزاك‌ و «روگون‌ ماكار» امیل‌ زولا دانست‌. رمان‌های‌ او نشانگر بزنگاهی‌ خاص‌ از تاریخ‌ امریكا است‌. بزنگاهی‌ كه‌ تحولی‌ محتوم‌ را در نظام‌ اجتماعی‌ در پی‌ دارد. تحول‌ حاصل‌ از هجوم‌ صنعت‌ و تفكر و ایدئولوژی‌ حاصل‌ از آن‌، به‌ زمینداری‌ و كشاورزی‌ سنتی‌ و انشقاق‌ و در نهایت‌ متلاشی‌ شدن‌ شیوه‌های‌ كهن‌ در برابر این‌ هجوم‌ كه‌ به‌ انشقاق‌ ذهنی‌ آدم‌هایی‌ منجر می‌شود كه‌ هر یك‌ در برابر موقعیت‌ تازه‌، موضع‌ خاص‌ خود را اتخاذ می‌كنند.
بسیاری‌ آن‌ را می‌پذیرند و برخی‌ در برابر این‌ هجوم‌ كه‌ به‌ انهدام‌ ارزش‌های‌ اخلاقی‌ كهن‌ انجامیده‌، سرسختانه‌ می‌ایستند و بر آن‌ ارزش‌های‌ قدیم‌ رو به‌ انهدام‌، پا می‌فشارند گرچه‌ سرنوشت‌ محتوم‌شان‌ نابودی‌ و از هم‌ پاشیدگی‌ است‌ و رمان‌های‌ «فاكنر» دقیقا روایتگر این‌ انهدام‌ و انشقاق‌ است؛ كه‌ اوج‌ آن‌ را در رمان‌هایی‌ چون‌ «خشم‌ و هیاهو» و «گور به‌ گور» می‌توان‌ دید و در روایت‌های‌ ذهنی‌، چند پاره‌ و لایه‌لایه‌ این‌ رمان‌ها، كه‌ هر لایه‌ در آنها، گوشه‌یی‌ از ماجرا را آشكار و گوشه‌یی‌ را پنهان‌ می‌سازد و شگرد «فاكنر» در نگارش‌ رمان‌هایش‌، همین‌ پنهان‌ ساختن‌ بخش‌ عمده‌ ماجرا و ارایه‌ نشانه‌ها است‌ تا خواننده‌ خود از طریق‌ این‌ نشانه‌های‌ پراكنده‌، و ارتباط‌ دادنشان‌ به‌ یكدیگر، ماجرا را حدس‌ بزند و بدین‌ گونه‌، نویسنده‌ با روایتی‌ غریب‌ از ماجرایی‌ ساده‌ و بیگانه‌ كردن‌ واقعیت‌ به‌ چشم‌ خواننده‌، خواننده‌ را به‌ تلاش‌ برای‌ یافتن‌ معنا وا می‌دارد كه‌ همین‌ به‌ تاخیر افتادن‌ معنا و تلاش‌ برای‌ یافتن‌ آن‌ از عواملی‌ است‌ كه‌ خواندن‌ یك‌ رمان‌ را جذاب‌ می‌كند.
اگر با دقتی‌ بیشتر به‌ عمق‌ ساختار آثار «ویلیام‌ فاكنر» دقت‌ كنیم‌، می‌بینیم‌ بسیاری‌ از آنها، سرشار از هیجان‌ و تحرك‌ است‌.
اما، نویسنده‌ با ارایه‌ روایتی‌ در تضاد با ماهیت‌ یك‌ قصه‌ پرماجرا، یعنی‌ ارایه‌ روایتی‌ ذهنی‌، از هیجان‌ و تحرك‌، در واقع‌ روی‌ ماجرا مكث‌ می‌كند و عمق‌ آن‌ را می‌شكافد و روایت‌های‌ كند و آرام‌ او، هیجان‌ را از نفس‌ می‌اندازد. چنانكه‌ در رمان‌ «گور به‌ گور» نمونه‌ بارز این‌ شگرد را می‌توان‌ دید. «گور به‌ گور» رمانی‌ است‌ كه‌ بخش‌ عمده‌ آن‌ در فضایی‌ پرتحرك‌ می‌گذرد: «ادی‌ باندرن‌»، مادر یك‌ خانواده‌، مرده‌ است‌ و پدر می‌خواهد طبق‌ وصیت‌ او، جسدش‌ را به‌ شهر زادگاهش‌ برده‌ در آنجا دفن‌ كند و درون‌ شخصیت‌ها، در طول‌ سفر، واكاوی‌ می‌شود. سفر، سفری‌ سخت‌ و پردردسر كه‌ طی‌ آن‌ اتفاقات‌ فراوانی‌ برای‌ خانواده‌یی‌ كه‌ تابوت‌ را حمل‌ می‌كنند رخ‌ می‌دهد و پدر، همچنان‌ مصر است‌ كه‌ جنازه‌ به‌ شهر برسد.
بی‌شك‌ چنین‌ طرحی‌، اگر روایتی‌ ساده‌ تر می‌داشت‌، می‌توانست‌ به‌ رمانی‌ پرماجرا و سرگرم‌ كننده‌ بدل‌ شود. اما «فاكنر» به‌ هیچ‌ عنوان‌ چنین‌ قصدی‌ ندارد؛ گرچه‌ ساختار آثارش‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ اگر بخواهد می‌تواند چنین‌ كند. اما در «گور به‌ گور»، «فاكنر» برای‌ روایت‌ سفر دشوار خانواده‌ «باندرن‌»، خود آدم‌های‌ رمان‌ را به‌ حرف‌ زدن‌ وا می‌دارد و «گور به‌ گور» در واقع‌، صدای‌ ذهنی‌ شخصیت‌هایی‌ است‌ كه‌ هر یك‌ به‌ نحوی‌ در ماجرا حضور دارند؛ چنانكه‌ «خشم‌ و هیاهو» نیز چنین‌ بود، با این‌ تفاوت‌ كه‌ در «گور به‌ گور» تعداد آدم‌ها و تنوع‌شان‌ بیشتر است‌. در «خشم‌ و هیاهو»، ما تنها صدای‌ آدم‌هایی‌ را می‌شنویم‌ كه‌ هر یك‌، مستقیم‌ با ماجرا درگیر بوده‌اند (گرچه‌ دیلسی‌، كلفت‌ خانه‌ را شاید بتوان‌ استثنا كرد).
اما، در «گور به‌ گور» «فاكنر» از صدای‌ ذهنی‌ آدم‌هایی‌ خارج‌ از خانواده‌ هم‌ كه‌ از فاصله‌یی‌ دورتر و از بیرون‌ ناظر ماجرا هستند، استفاده‌ می‌كند و به‌ این‌ صورت‌، از فاصله‌های‌ گوناگون‌ به‌ موضوع‌ نگریسته‌ می‌شود و حتی‌ در یكی‌ از بخش‌ها، خود «ادی‌ باندرن‌» كه‌ از آغاز رمان‌، مرده‌ است‌، نقش‌ راوی‌ را ایفا می‌كند. تسلط‌ «فاكنر» بر روایت‌ را در تمام‌ آثارش‌، حتی‌ اثری‌ مانند «حریم‌» كه‌ بیشتر، به‌ قصد امرار معاش‌ نوشته‌ شد، می‌توان‌ دریافت‌. او نویسنده‌یی‌ بود كه‌ با نگاه‌ و روایتی‌ متفاوت‌ و البته‌ ریشه‌دار در سنت‌ رمان‌ نویسان‌ بزرگ‌ پیش‌ از خود به‌ مسائل‌ زادگاه‌ خود و از آن‌ طریق‌ به‌ مسائل‌ اساسی‌ هستی‌ و اجتماع‌، نگاه‌ كرد: مسائلی‌ مانند خشونت‌، تعصب‌، تبعیض‌نژادی‌ و زوال‌ ارزش‌های‌ انسانی‌ و تنهایی‌ و انشقاق‌ نسلی‌ كه‌ وابسته‌ به‌ آن‌ ارزش‌ها بوده‌، همگی‌ دغدغه‌هایی‌ است‌ كه‌ در تمام‌ آثار «فاكنر» حضور دارد. بویژه‌، مساله‌ سیاهان‌ و تبعیض‌نژادی‌ كه‌ دشنام‌ها و اعتراض‌های‌ فراوانی‌ را نیز متوجه‌ او كرد. گرچه‌ «فاكنر» هرگز در برابر این‌ دشنام‌ها، پشت‌ خم‌ نكرد. مانند آدم‌های‌ تنهای‌ آثارش‌ كه‌ می‌ماندند گرچه‌ تا مرز جنون‌ و تلاشی‌، پیش‌ می‌رفتند كه‌ «فاكنر» هم‌ شاید تا مرز جنون‌ پیش‌ می‌رفت‌ اگر خشمش‌ را در نوشتن‌ كه‌ خود «عرق‌ روح‌» اش‌ می‌ خواند، مهار نمی‌ كرد و سرزمین‌ «یوكناپاتوفا» را با تمام‌ تنوع‌ آن‌ خلق‌ نمی‌كرد.
او، با آفرینش‌ رمان‌های‌ ارزشمندی‌ چون‌ «خشم‌ و هیاهو»، «گور به‌ گور»، «آبشالوم‌، آبشالوم‌» و... یك‌ عمر با زوال‌ جنگید و سرانجام‌ بر آن‌ چیره‌ شد، چنانكه‌ در سال‌ ۱۹۵۰، در خطابه‌ مشهورش‌ كه‌ به‌ مناسبت‌ دریافت‌ جایزه‌ نوبل‌، ایراد كرد، گفت‌: «انسان‌ نه‌ فقط‌ تاب‌ خواهد آورد، بلكه‌ استیلا خواهد یافت‌».
«فاكنر»، در سال‌ ۱۹۶۲ در حالی‌ درگذشت‌ كه‌ او را به‌ عنوان‌ یكی‌ از بزرگترین‌ رمان‌نویس‌های‌ جهان‌ می‌شناختند. او، با رمان‌هایش‌، میراث‌ ارزشمندی‌ را برای‌ نسل‌ پس‌ از خود به‌ جا گذاشته‌ بود. به‌ گونه‌یی‌ كه‌ كمتر نویسنده‌ بزرگی‌ است‌ كه‌ از تاثیر «فاكنر» بر آثار خود نگوید. تاثیر او را بر زبان‌ و اسلوب‌ روایت‌ بسیاری‌ از نویسندگان‌ جهان‌ از نویسندگان‌ امریكای‌ لاتین‌ گرفته‌ تا نویسندگان‌ برجسته‌ خودمان‌ می‌توان‌ دید.
«فاكنر» ناظر زوال‌ بود و خود، با نوشتن‌ از آن‌ گریخت‌ كه‌ هنر، شاید تنها گریزگاه‌ باشد در برابر تمام‌ آن‌ چیزهایی‌ كه‌ به‌ نابودی‌ انسان‌ و ارزش‌های‌ انسانی‌ كمر بسته‌اند. هنرمند، نابودی‌ را می‌بیند و محتوای‌ آن‌ را به‌ فرم‌ كار خود بدل‌ می‌كند و بدین‌ شكل‌، آن‌ را به‌ گونه‌یی‌ دیگر به‌ ما، باز می‌نمایاند. به‌ گونه‌یی‌ كه‌ در زندگی‌ روزمره‌، ندیده‌ایم‌ و بی‌اعتنا از كنارش‌ گذشته‌ایم‌ و اثر هنری‌ ما را وا می‌دارد تا در آن‌ درنگ‌ كنیم‌. انگار برای‌ اولین‌ بار است‌ كه‌ آن‌ را می‌بینیم‌ و اهمیت‌ نویسندگانی‌ مانند «ویلیام‌ فاكنر» در همین‌ نكته‌ است‌. به‌ قول‌ «ویل‌ دورانت‌»: «او ما را ژرف‌اندیش‌تر از پیش‌ بر جای‌ گذاشت‌».

علی‌ شروقی‌
منبع : روزنامه اعتماد