شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا
در من شمعی روشن کنید
بخواب، دیر است. دود دیدگانت را آزار میدهد. دیگر نگاه هیچکس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد. دیگر هیچکس از خیابان خالی کنار خانه تو نخواهد گذشت. چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگها رویای عابری را که از آن سوی باغهای نارنج میگذرد پاره میکنند. رهگذر، پارههای تصورش را نمییابد و به خود میگوید که به همه چیز میشود اندیشید، و سگها را نفرین میکند. نفرین، پیامآور درماندگی ست و دشنام برای او برادری است حقیر...
شاید این اشتباه است. شاید نباید برای شناساندن تو از اولین سطور دلنشینترین کتابت در نگاه من شروع کرد. این چیزها کودکان امروز من را به یاد «باری دیگر، شهری که دوست میداشتم» نخواهد انداخت. شاید باید برای آغاز به سراغ تمام آن سطرهای قدیمی و کلیشهای رفت که بارها خواندهایم و میدانیم.
نادر ابراهیمی در ۱۴ فروردین سال ۱۳۱۵ در تهران به دنیا آمد و در ۱۶ خردادماه ۱۳۸۷ بر اثر بیماری در سن ۷۲ سالگی درگذشت. از ۱۴ سالگی خواندن را آغاز کرده بود. خودش میگفت: «خواندن بیهوا و بیدر و پیکر را شروع کردم. هرچه به دستم میرسید میخواندم. نتیجهاش این شد که خواندن را یاد گرفتم و بعدها به آن معتاد شدم».
یک بار در دوره دانشجویی با تمام تسلطی که بر نثر فارسی داشت، متنی را به سبک قرن چهارم هجری نوشت و تا مدتها استادان ادبیات فکر میکردند نسخه خطی جدید پیدا شده است.
بعدها هرچند تقریبا هر شغلی را تجربه کرد اما خواندن و نوشتن را رها نکرد. خودش به خاطر تمامی آن شغلها که برخی از آنها هیچ ربطی به کار اصلی و شخصیت او نداشت به خود لقب ابوالمشاغل را داد. کمککارگری تعمیرگاه سیار در ترکمنصحرا، کارگری چاپخانه، حسابداری و تحویلداری بانک، صفحهبندی روزنامه و مجله و کارهای چاپ شده دیگر، میرزایی یک حجرة فرش در بازار، مترجمی و ویراستاری، ایرانشناسی عملی و چاپ مقالههای ایرانشناختی، فیلمسازی مستند و سینمایی، مصور کردن کتابهای کودکان، مدیریت یک کتابفروشی، خطاطی، نقاشی و نقاشی روی روسری و لباس، تدریس در دانشگاهها و ...
در سال ۱۳۴۲ نخستین کتابش با عنوان «خانهای برای شب» به چاپ رسید که داستان «دشنام» آن با استقبالی چشمگیر مواجه شد. تا سال ۱۳۸۰ علاوه بر صدها مقاله تحقیقی و نقد، بیش از صد کتاب از او چاپ و منتشر شده است که در برگیرنده داستان بلند و کوتاه، کتاب کودک و نوجوان، نمایشنامه، فیلمنامه و پژوهش در زمینههای گوناگون است. ضمن آنکه چند اثرش به زبانهای گوناگون برگردانده شده است.
مرحوم مرتضی ممیز میگوید: «چیزی را که همیشه به یاد دارم حضور پرانرژی نادر است که حتی هنگام حرف زدن کلمات را کاملاً شمرده و محکم ادا میکند و همین طرز حرف زدن به همراه اندام بلند و سالمش او را پر انرژی مینماید. با آن که کار دایم او نویسندگی است و هر وقت که با من کار دارد در رابطه با نویسندگیاش بوده است اما او علاوه بر نویسندگی دست اندر کارهای بیشماری بوده است. از فیلمسازی گرفته تا نقاشی و مجسمهسازی تا کوهنوردی تا انتشار و نشر تا تعلیم و آموزش تا خیاطی و کفاشی و دهها تجربه مختلف و عجیب و غریب دیگر که شرح کاملش را در کتابی به نام ابوالمشاغل آورده و وقتی که آن را برای طراحی جلدش به من داد و خواندم، حیرت کردم که چگونه لحظهای خود را امان نداده و بیپروا به گونههای مختلف خطر کرده و پا به حیطهها و میدانهای جوراجور نهاده است...»
ابراهیمی، فعالیت حرفهای خود را در زمینة ادبیات کودکان، با تأسیس «مؤسسة همگام با کودکان و نوجوانـان» با همــکاری همسرش ـ فرزانه منصوری ـ در آن مؤسسه متمرکز کرد. این مؤسسه، بهمنظور مطالعه در زمینة مسائل مربوط به کودکان و نوجوانان برپا شد و فعالیتش را در حیطة نوشتن، چاپ و پخش کتاب، نقاشی، عکاسی، و پژوهش دربارة خلقوخو، رفتار و زبان کودکان و نیز بررسی شیوههای یادگیری آنان دنبال کرد.
فرزانه منصوری روزی در مصاحبهای که با نشریه هفت سنگ انجام داده بود، در زمینه این موسسه گفت: «همگام دوم سال ۱۳۶۸ یا ۶۹ دوباره راهاندازی شد که بیشتر من و نادر با هم همکاری میکردیم. البته آقای احمدرضا احمدی و دوستان دیگر هم کمک کردند، بخصوص در سرمایهگذاری. خب ما سرمایهای نداشتیم و سرمایهگذاری کردند. در هر حال ما شروع کردیم. قصه نویسها و تصویرگران جوان هم بنا به دعوت نادر خیلی سریع و با محبت به ما پیوستند و شاید در عرض چهارـ پنج سال ما چهل و هشت عنوان کتاب کودک به بازار نشر فرستادیم و در سه جشنواره داخلی و آسیایی و بینالمللی شرکت کردیم و در هر سه جوایزی به دست آوردیم و حتی ناشر برگزیده اول شدیم. بعضی تصویرگریهایمان و قصههایمان جایزههای اول و دوم را گرفت. منظور اینکه همگام خیلی خوب کار میکرد. غیر انتفاعی هم بود. یعنی سودی به جیب نمیزد. هرچه در میآورد خرج خودش میشد و دو سه کارمند و حسابداری که داشت و کمک میکردند. ولی احتیاج به فعالیت اقتصادی بیشتری داشت».
مؤسسه همگام به ضرر رسید و وقتی به ضرر رسید خیال نداشتند باز هم درش را ببندند، پس خواستند از دوستان کمک بگیرند که: «یک روزی از یکی از این ادارات که چیزی به عنوان عوارض و مالیات و این چیزها میگیرند، آمدند و به ما گفتند چند میلیون تومان باید بپردازید. این خیلی ناحق و نا درست بود. چرا که موسسهای که در حال ضرر دادن است چطور میتواند این را پرداخت کند؟ ولی آنها محاسباتی داشتند که فکر میکردند ما سودی داریم و باید مبلغ را بپردازیم. من یادم هست نادر در نامهای نوشت که آن چیزی که شما میخواهید را من و همسرم اگر ۳۰ سال کار کنیم قادر به پرداختش نیستیم. بنابراین از همین امروز اعلام میکنم که کار در همگام به حالت تعلیق در میآید و بعد درش را میبندیم و اعلام ورشکستگی میکنیم. چنین شد که همگام بسته شد. اما فکر میکــردیم دوبــاره پا میگیرد، درستش میکنیم، کمک میکنند و آنها که این چند میلیون را میخواستند شاید دوباره حسابرسی کنند و از بین برود. ولی متاسفانه نادر مریض شد».
نور سیاهی که در مغز رشد میکرد شاید باعث میشد که آن همه شور و حیات زندگی کندتر گام بردارد اما نمیتوانست مانع از حرکت و پیشرویاش شود. همسرش در روزهای بیماری نادر ابراهیمی میگوید: «زندگی من و نادر بالا و پایین و فرازونشیب داشت، خیلی هم زیاد بود. سختیهایی هم داشت ولی، میگذشت. لحظات خوشش آنها را جبران میکرد. ولی بعد از بیماری آقای ابراهیمی که الآن وارد سال هشتمش شدیم، دیگر کلمه خوشبختی به کلی از یادم رفته و میتوانم بگویم که سختترین دوران زندگی من است».
سالی که این گفتگو با خانم منصوری انجام شد هشتمین سال بیماری او بود. بیماری که نادر ابراهیمی بار آن را تا ده سال بردوش کشید.
وقتی که دیگر «دیر است برای بازگشتن، برای خواندن تصنیفهای کوچه و بازار...»
اگر امثال «همگام» در ایران ادامه نیافت، دلیلش ضررها نبود. دلیلش عدم توانایی مسئول آن نبود که او همگان را همگام میخواست. دلیل اینکه حرکتهایی از این دست از سوی بزرگان ادبیات ایران ادامه نمییابد و حتی در برخی موارد با وجود نیازی که به آن هست آغاز هم نمیشود، جای خالی حمایتی است که نیست و دلی است که گرم نمیشود.
به قول ابراهیمی:
من که از درون دیـــوارهای مشبک، شب را دیده ام
و من که روح را چون بلور بر سنگینترین سنگهای ستم کوبیدهام
من که به فرسایش واژهها خو کردهام
و من ـ بازآفریننده اندوه
هرگز ستایشگر فروتن یک تقدیر نخواهم بود
و هرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد
زیرا نه من ماندنی هستم، نه تو
آنچه ماندنی است ورای من و توست
احمدرضا احمدی درباره او گفت: «او از نخستین کسانی بود که در قلمرو ادبیات کودکان طبع آزمایی کرد. این قلمرو مدعیانی داشت که خالق بودند و فقط آماده بودند هر خلقی را به زیر چتر خویش درآورند و مطیع افکار ورشکسته سیاسی خویش کنند. اما نادر همه عمرش را به طغیان گذرانده بود. او تسلیم این مدعیان نشد و به جنگ این مدعیان رفت. او پس از هر مصاف لباس رزم تازهای بر تن میکرد و آماده مصاف دیگری میشد.»
ابراهیمی در زمینه ادبیات کودکان جایزه نخست براتیسلاوا، جایزه نخست تعلیم و تربیت یونسکو، جایزه کتاب برگزیده سال ایران و چندین جایزه دیگر را از آن خود کرد. او همچنین عنوان «نویسنده برگزیده ادبیات داستانی ۲۰ سال بعد از انقلاب» را به خاطر داستان بلند و هفت جلدی «آتش بدون دود» به دست آورد.
قرار نیست ادبیات داستانی ایران باز هم امثال نادر ابراهیمی را به خود ببیند یا نبیند. اما ادبیات داستانی ایران و تمام فرزندان آیندهاش باید بدانند مردی که روزگاری توانست زیباترین روزهای کودکیمان را بسازد و بنشیند و برایمان قصه روزی را بخواند که فریادش را همسایهها شنیدند، ما را بزرگ کند و داستان تکثیر تاسفانگیز پدربزرگ را بگوید، در مقابلمان بایستد و سرودای وطن سردهد، باری دیگر برایمان داستان شهری را بگوید که دوست میداشت، یک عاشقانه آرام برایمان تعریف کند و یا از سه دیداری بگوید که با سه مرد که از فراسوی باور ما میآمدند، داشت، بزرگتر از آن است که پس از یک سال تنها به یک مراسم یادبود برای او اکتفا کنیم. چرا صادق نباشیم؟ آنقدر مشغلههای ما ابوالمشاغلان آینده هم زیاد بود که حتی ما هم یادمان رفت ۱۶ خرداد سال گذشته چه گذشت و خواستیم با چهار روز تاخیر به بهانه برگزاری مراسم یادبود نادر ابراهیمی در خانه هنرمندان ایران آن را جبران کنیم.
کمال تبریزی که سالهای سال شاگردی ابراهیمی را تجربه کرده بود، از او گفت: « از نادر ابراهیمی یاد گرفتم که ساحت هنر و هنرمند، یافتن باطن و خلوت و پنهان است در بستر ظاهر و خلوت و آشکار. یاد گرفتم آنچه به چشم میآید مرا نفریبد! و همیشه به دنبال رازهای پنهان جستجو کنم. این سرمایه عظیمی بود که استاد بیهیچ چشمداشتی در کف من نهاد. از او یاد گرفتم که اخلاق در کار به اندازه خود کار اهمیت دارد. فروتنی و اعتماد به نفس، در کار هنرمند، هم ارزِ هماند و تجربه شکست و پذیرفتن آن به اندازه شادی ناشی از پیروزی، هنر را صیقل میدهد»
کنار پل مردی آواز میخواند.
و یک مرد برای گریستن به خانه میرود.
زمین، عابران پیاده شب را میمکد و گِلها کفشها را سنگین میکنند...
در من شمعی روشن کنید! مرا به آسمان بفرستید! خسته هستم! میخواهم بخوابم آقا! تو مرگ سبز میدانی چیست؟ هیچ قانونی از رنگ سبز و بوی بهار حمایت نمیکند...
شب از من خالیست
شب از من و تصویر پروانهها خالیست
زهره زاهدی کرمانی
منبع : روزنامه اطلاعات
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دولت سیستان و بلوچستان امیرعبداللهیان حسین امیرعبداللهیان انتخابات شورای نگهبان حسن روحانی حجاب مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم مجلس نیکا شاکرمی
سیل ایران هواشناسی تهران شهرداری تهران سازمان هواشناسی آتش سوزی یسنا باران فضای مجازی هلال احمر آموزش و پرورش
خودرو قیمت خودرو قیمت طلا مسکن بانک مرکزی تورم قیمت دلار دلار ارز بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
صدا و سیما مسعود اسکویی سوئد مهران غفوریان رضا عطاران بی بی سی تلویزیون صداوسیما موسیقی سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه حماس آمریکا روسیه ترکیه اوکراین انگلیس نوار غزه ایالات متحده آمریکا اتحادیه اروپا
پرسپولیس فوتبال استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال علی خطیر بازی تراکتور جواد نکونام لیگ قهرمانان اروپا
آیفون اینستاگرام اپل ناسا گوگل صاعقه موبایل تلفن همراه عکاسی
استرس کبد چرب فشار خون گرما