یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
لبه - the edge
سال تولید : ۱۹۹۷
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : آرت لینسن
کارگردان : لی تاماهوری
فیلمنامهنویس : دیوید مامت
فیلمبردار : دانلد مکآلپاین
آهنگساز(موسیقی متن) : جری گلداسمیت
هنرپیشگان : آنتونی هاپکینز، الک بالدوین، اله مکفرسن، هارولد پرینو، ل. ک. جونز، گوردون توتوسیس و کاتلین ویلهویت.
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۷ دقیقه.
مردی میلیاردر بهنام ̎چارلز مورس̎ (هاپکینز) همراه همسر بسیار جوانتر از خودش، ̎میکی̎ (مک فرسن) و یگ گروه عکاسی مد به سرپرستی ̎باب گرین̎ (بالدوین) به اقامت گاهی در آلاسکا میروند. ̎چارلز̎ مرد درونگرا و آرامی است و علاقه به حفظ جزئیات ذر ذهن دقیقش دراد. او از فکر اینکه ̎باب̎ و ̎میکی̎ ممکن است یکدیگر را دوست داشته باشند، رنج میبرد و تا آنجا ژیش میرود که فکر میکند ̎باب̎ نقشهٔ قتل او را میکشد. ̎چارلز̎، ̎باب̎ و دستیارش، ̎استیون̎ (پرینو) برای یافتن دوست ̎خودش عکس̎ (توتوسیس) صاحب اقامتگاه (جونز) سوار یک هواپیما میشوند. هواپیما در یک دریاچه سقوط میکند و خلبان آن میمیرد و چون جائی که هستند، بسیار دورتر از مسیر اصلی آنان است بنابراین از طریق جستوجوی هوائی قابل ردیابی نیستند و تنها راه این است که پیاده به نقطه مشخصی بروند. اگرچه ̎رابرت̎ و ̎استیون̎ از نظر جسمی در وضع بسیار بهتری هستند اما آرامش و هوش ̎چارلز̎ باعث بقاء آنان میشود؛ بهخصوص پس از آنکه یک خرس به صورتی وحشیانه ̎استیون̎ را میکشد. اما سفر پرماجرای ̎رابرت̎ و ̎چارلز̎، وقتی پرهیجانتر میشود که آنان متوجه میشوند خرس تعقیبشان میکند...
● چند فصلی پس از شروع فیلم و هنگامی که هاپکینز و بالدوین با هواپیما در حال پرواز بر فراز چشم انداز طبیعت شمالی هستند، هاپکینز رو به بالدوین میکند و میپرسد: چگونه میخواهی مرا بکشی؟ و پیش از آنکه بالدوین که در عین غافلگیری، لبخندی دو پهلو به لب دارد ـ جوابی به این پرسش عجیب و ناگهانی بدهد، هواپیما به تعدادی پرنده اصابت میکند کنترلش از دست میرود و به قعر آبهای سرد رودخانه سقوط میکند.این نقطه عطف شوکآور اولیه، به خوبی به کار توضیح مقصود فیلم میآید و در واقع سمت و سوی کلی روایت را خلاصه دیگری را (بهخاطر زنش) بکشد. مضمونی آشنا و نیازمند تمرکز بر شخصیت و پیگیری لحظه به لحظه رفتارها، گفتوگوها و جزئیات، برازنده یک فیلم جنائی شهری. مخلص کلام از آن مضامینی که مامت، نمایشنامهنویس برجسته آمریکائی سه دهانه گذشته و نویسنده فیلمنامههای ظریفی مثل پستچی همیشه دو بار زنگ میزند (باب رافلسن، ۱۹۸۱، و کارگردان متفاوت فیلمهائی مثل خانه بازیها (۱۹۸۷) و آدمکشی (۱۹۹۱) قطعاً مهارت وافری در پروراندنش دارد. با این حال گفتوگونویسی و شخصیتپردازیهای ریزبینانه مامت همواره برگردان سینمائی مناسبی نیافته است که نمونهاش سکون و ملال نسخه سینمائی اخیر یکی از ستایش شدهترین کارهای دهه ۱۹۷۰ او، بوفالوی آمریکائی (مایکل کورنت، ۱۹۹۶) است. در لبهٔ که از فیلمنامههای اریژینال مامت است، مایه جنائی / نوآور گونه وسوسه و توطئه با مداخله عنصر طبیعت، آن هم با جلوهای گسترده و بدوی، زمینه حکایتی اخلاقی با پژواکهای تقدیری / مذهبی میشود. دو مردی که ممکن بود در شهر، تنش به بار آمده را در تاریک و روش پرمعنای آپارتمانەا و خیابانها حل و فصل کنند، اینک بییار و یاور در پهنهای ناسازگار و رام نشده رها میشوند، در حالی که از تمام ملزومات و امکانات دلگرمیبخش تمدن محروم ماندهاند، و باید از نقطهٔ صفر شروع کنند و راه بازگشت بهسوی آسایش (هرچند کاذب) جامعه را بیابند. موقعیتی که اولویتهای بقا نزد آنان را مورد پرسش قرار میدهد و بحران کوچک و شخصی را در برابر پس زمینه هستی عظم و رعبانگیز مینهد تا نشان دهد حسابگریهای بشری که فکر میکند میتواند اوضاع را مطابق برنامه پیش ببرد، چقدر حقیر است. موفقیت اساسی مامت و تاماهوری (کارگردان نیوزیلندی که با آبشار مالهالند، ۱۹۹۶، کارنامهٔ هالیوودیاش را آغاز کرد و اینک در لبه خود را فیلمساز پختهای نشان میدهد) در القای استیصال تمام عیار و آسیبپذیری آشکار آدمها در برابر این وضعیت پیشبینی نشده و این آزمون خطیر است و البته لوکیشنهای گیرای جنگلهای کانادا نیز به کمکشان میآید. هیچ کدام از شخصیتها دوستداشتنی نیستند، ولی هاپیکنز در نقش ثروتمند ظاهراً سرد و بیاحساس، قابلیت بیشتری برای تطبیق با مقتضیات این آزمون نشان میدهد تا بالدوین در نقش حیلهگر جذابی که بارها و بارها ضعف خود راعیان میکند. تقابل جهانبینی آن دو در یک صحنه درخشان متبلور میشود: جائی که از جلب توجه هواژیمائی نجات بخش باز میمانند و طی کشاکش کلامی میان امید و یأس هاپکینز شکیبا سرانجام موفق میشود کنجکاوی بالدیون به زانو در آمده را دربارهٔ این پرسش که چگونه میتوان با یخ آتش درست کرد؟ برانگیزد جواب ساده این پرسش ظاهراً تناقضآمیز، مظهر ادراک ژرف هاپکینز از معمای گول زننده زندگی، و سلوک خردمندانهاش در قبال آن است، یعنی همان آرامش درونیای که بالدوین از آن بهرهای ندار. علاوه بر این هالبه حاوی فصلهای کم نظیر و فوقالعاده از جدلا میان انسان و حیوان است که حس و حال فیزیکی و پرالتهاب چنین جدالی را به تمامی به تماشاگر منتقل میکند و بابتش در عنوانبندی پایانی از خرسی بهنام ̎بارت̎ و مربیاش تقدیر شایستهای شده است.
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان ایران دولت حجاب دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد افغانستان رئیسی رئیس جمهور
تهران هواشناسی شورای شهر شورای شهر تهران پلیس شهرداری تهران قتل سیل وزارت بهداشت کنکور آتش سوزی سازمان هواشناسی
قیمت دلار مالیات خودرو دلار قیمت خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا مسکن ایران خودرو سایپا تورم
تئاتر تلویزیون سریال محمدرضا گلزار ازدواج وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران قرآن کریم سینما فیلم موسیقی سریال پایتخت
سازمان سنجش ناسا کنکور ۱۴۰۳ خورشید
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین اوکراین حماس ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال فوتسال پرسپولیس استقلال تیم ملی فوتسال ایران بازی جام حذفی آلومینیوم اراک سپاهان تراکتور باشگاه پرسپولیس وحید شمسایی
هوش مصنوعی اپل فناوری همراه اول ایرانسل آیفون تبلیغات سامسونگ اینترنت گوگل بنیاد ملی نخبگان دانش بنیان
سازمان غذا و دارو رژیم غذایی خواب موز سلامت روان بارداری دندانپزشکی کاهش وزن آلزایمر مالاریا