پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
مجله ویستا
نگاهی به دو اثر از؛"میخائیل بولگاکف" نویسنده روس
![نگاهی به دو اثر از؛"میخائیل بولگاکف" نویسنده روس](/mag/i/2/nl535.jpg)
۱- «دل سگ» ادعانامهای علیه كارخانه آدمسازی
در این داستان علمی - تخیلی كه مؤلفههایی از سوررئالیسم و حتی رئالیسم جادویی در آن دیده میشود،پروفسوری به نام فیلیپ فیلیپوویچ پرهئوبراژنسكی میخواهد با عوض كردن غده هیپوفیز یك سگ، خوی و سرشت او را حذف و منش و سلوك انسانی را جایگزین آن كند. حال ببینیم این سگ«ولگرد» و«بیهویت» كه از سرما میلرزد و زوزه میكشد و در آرزوی یك سوسیس لهله میزند و نویسنده بهشیوهای هنرمندانه، بخشهایی از داستان را از منظر او مینگرد، پس از تغییر میتواند آرزوی پروفسور را جامه عمل بپوشاند؟
پروفسور فكر میكند كه بیماران روزنامهخوان او،خصوصاً آنهایی كه پراودا میخوانند، هم وزن كم كردهاند و هم عصبی، بیاشتها و افسرده شدهاند. او پیشبینی میكند كه با افزایش آوازهای «دست جمعی» - كه بیتردید چیزی نیست مگر رفتار و تفكر گروهی - شوفاژ ساختمانها خراب و لولههای آب توالتهای یخ میزند (ص ۵۰ و ۵۱) بهعبارت دیگر، هر چه بار عملكرد «جمعی» بیشتر میشود، آسایش مردم هم كمتر میشود.
در عین حال، مدعی است كه مردی است متكی به مشاهده و واقعبینی و نه فرضیههای بدون پشتوانه. میگوید:«قاعده این است كه وقتی انقلابی به پا شد، دیگر احتیاجی به روشن كردن آبگرمكن نیست. چرا فرش را از روی پلكان جلوی خانه برداشتهاند؟ آیا ماركس ممنوع كرده كه كسی پلكان جلوی خانهاش را مفروش كند؟ چرا پرولترها بهجای آن كه پلكان را كثیف كنند، گالوشها را در طبقه اول از پای خود دور نمیآورند؟» (ص ۵۲) و به دستیارش دكتر ایوان آرنولدوویچ بورمنتال تاكید میكند: «بهمحض اینكه به این همسرایی دیوانهوار خاتمه دهند، اوضاع خودبهخود بهتر میشود. در این حرف، هیچ چیز ضد انقلابی وجود ندارد. برعكس، سرشار از عقل سلیم است.»
پروفسور كه یك پراكتیسین آرمانگرا هم هست، پیش از عمل جراحی به مدت دو هفته، پشت میز غذاخوری خود و همكارانش به سگ مذكور - شاریك - غذای خوب و كافی میدهد و با ایده«هیچ موجودی را نباید كتك زد و حیوان و انسان را میشود با دلیل قانع كرد.»(ص ۵۸)، خود را از نظر سگ به مرتبه «اولوهیت» میرساند.
كسی كه غده هیپوفیز و بخشهای دیگری از اعضاء او بهجای اجزاء سگ قرار داده شد،كلیم گریگوریه ویچ چوكوفكین بیست و پنج ساله است كه سه بار به اتهام دزدی دستگیر شده و شغلش نوازندگی بالالایكا در مشروب فروشیهاست. بنابراین نویسنده، روی فردی از عوام الناس یا به اصطلاح لمپنپرولتاریا انگشت گذاشت.
تعلیمات كمیته (یا درواقع اهرمهای حزب بلشویك و حكومت روشنفكران (كه بناحق حكومت شوراها خوانده میشد) هم در جهت«انسانوارسازی» این مخلوق بینتیجه است، زیرا او همچنان با دست غذا میخورد،خودش را تمیز نمیكند، به دیگران بیحرمتی میكند،به زنها حرف زشت میزند و حتی میخواهد به آنها تجاوز كند،شیشهها را میشكند، آب را باز میكند و ساختمان را دچار مشكل میسازد،اما بهمحض اینكه به او «انتقاد» میشود، به ابزاری متوسل می شود كه كلیه سرسپردگان حكومتهای توتالیتر توسل میجویند.
بعد از عمل جراحی، اولین كلماتی كه از دهان سگ انسان شده خارج میشود، دشنام ركیك است، بعد كلمه «مشروب« و كلمات «یكی دیگر، دوبل» و بالاخره همه فحشهای معروف روسی. با این حال روزنامهها مینویسند: «انسان كاملی به وجود آمده است» (و زیر كلمات انسان كامل سهبار خط كشیده میشود) - ص ۸۲؛ بهعبارتی لایه فوقانی داستان، حتی شكل استقبال از پیدایش چنین موجودی در روزنامهها، همان شكلی است كه در پلمیكهای سیاسی لنین، استالین و دیگران دیده میشود.
كلمات «بورژوا»، - بهعنوان یك ناسزا، «هل نده»، «نامرد بیشرف»، «كشف توطئه امریكایی»،«بروید توی صف مادر...، بروید توی صف!» كه از دهان موجود جدید (شاریكوف) خارج میشود،پروفسور را غمگین میكند و او برای اولینبار گیج و سر درگم میشود (ص ۸۳). بهدستور او لباسی تن «موجود جدید» میكنند، اما«لباسها برایش خیلی گشاد است.» (ص ۸۳)
موجود جدید تداوم همان هستی پیشین است. اول میگوید:«ببینید، كك توی تنبانم افتاده!»،و بعد به اشتهای فوقالعادهاش پاسخ میگوید و وقتی پروفسور به او میگوید كه خرده غذا روی كف اتاق نریز، جواب میدهد:«به فلان جایم.»
سعی میكنند یادش دهند كه دشنام ندهد،اما مغزش انباشته از ترهات است؛ هرچند كه او باید انسان تراز نوینی شود كه طبق نظریه حزب بلشویك و لنین، میتواند در زنجیرهای قرار گیرد كه حتی «سگی را به مندلیف، شیمیدان بزرگ متصل میكند.» (ص ۸۵)
اما «محصول»نیروی ارادهگرایی، نهتنها در بدو پیدایش كه بعد از آنهم موجود مطلوب پروفسورِ انسانساز (كه جز لنین كسی نیست) و دستگاههای آزمایشگاه او «حزب بلشویك» از آب در نمیآید: ته سیگارش را كف اتاق میاندازد، شب و روز دشنام ركیك میدهد، هرجا كه دستش میرسد، تف میاندازد، با اربابرجوع با خشونت رفتار میكند و دست آخر حتی خالق خود را «پاپا» صدا میزند.
در این گیرودار، كمیته خانگی ساختمان مسكونی، كه نمادی از كمیتههای جزئی وابسته به حزب است، بهیاری این مخلوق جدید میشتابد. به او خط میدهد و از او میخواهد كه علیه «پروفسور بورژا» طغیان كند. اعضای كمیته حتی این موجود جدید را به ابزار فكری خود نیز مجهز میكنند. پروفسور از او میپرسد كه كار كمیته چیست و او جواب میدهد:«از منافع مردم دفاع میكند.» و وقتی پروفسور میپرسد:«دقیقاً از منافع كدام مردم؟»در جواب میگوید:«از منافع كارگران.» و چون پروفسور به او میگوید:«خیال میكنی كارگری؟»، با اعتماد بهنفس میگوید: «حتماً هستم، چون سرمایهدار كه نیستم.» و آخرش هم شكلك در میآورد. (ص ۹۶ و ۹۷)
اشووندر، مسؤول كمیته كه نمونه یك كارمند حزبی متحجر و مطیع است، میخواهد به این مخلوق «هوویت» ببخشد، زیرا «وقتی جنگ با امپریالیستهای تجاوزكار شروع شد، همه باید كارت شناسایی داشته باشند.» (ص ۱۰۰)
تعلیمات كمیته (یا درواقع اهرمهای حزب بلشویك و حكومت روشنفكران (كه بناحق حكومت شوراها خوانده میشد) هم در جهت«انسانوارسازی» این مخلوق بینتیجه است، زیرا او همچنان با دست غذا میخورد،خودش را تمیز نمیكند، به دیگران بیحرمتی میكند،به زنها حرف زشت میزند و حتی میخواهد به آنها تجاوز كند،شیشهها را میشكند، آب را باز میكند و ساختمان را دچار مشكل میسازد،اما بهمحض اینكه به او «انتقاد» میشود، به ابزاری متوسل می شود كه كلیه سرسپردگان حكومتهای توتالیتر توسل میجویند. فریاد میزند:«شما یقه آهاریها طوری رفتار میكنید كه انگار هنوز هم حكومت تزاری برقرار است.» (ص ۱۱۵)
و نشان میدهد كه مثل بقیه مریدان حكومت توتالیتر،به خبرچین بیجیره و مواجبی تبدیل شده است:«هی حرف و حرف! ضدانقلاب ناب.» و چون بیشتر حرف میزند،میفهمند كه كتاب هم خوانده است،اما نه رابینسون كروزی دانیل دفو را بلكه مكاتبات انگلس با كائوتسكی را.» (ص ۱۱۷) - هرچند كه با هیچكدامشان موافق نیست، اما دوست دارد «همهچیز از اربابان گرفته شده و تقسیم شود.» (ص ۱۱۸)
آیا این گرایش نشانه تحول است؟ آیا كلاسهای ایدئولوژیك كارگری، توانست ساختار ذهنی تعلیم گیرندگان روسی و فرانسوی را طبق الگوهای آفاناسیف و ژرژ پولیتسر شكل دهد؟ آیا با خواندن و یاد دادن و تصمیمهای فردی، میتوان از ساعت یازده روز یكشنبه آینده دیگر حسود نبود و دیگر خودخواهی بیش از حد نداشت؟
توده مردم را شاید بتوان تهییج كرد، شاید برای چند سالی به آلت بلااراده اهرمهای سركوب تبدیل و سر روشنفكران را با دیوار خشونت كور آنها له كرد، اما خوشخیالی است اگر تصور شود كه «شكلدهی» تودهها ابدی است. مگر خودِ سر سختترین بلشویك و بقایای راهپیمایان طولانی چین توانستند الگوی «چگونه میتوان یك كمونیست خوب بود» آرمانی رهبران حزبی را حفظ كنند؟
سادهلوحانه است اگر فكر كنیم كه ایستادگی و یكدندگی لنین برای بقای حكومت خویش بهمعنی پذیرش دگرگونی انسانی روسی باشد. خود او هم میدانست كه تربیت سوسیالیستی وجود ندارد، زیرا دانش و تجربه سوسیالیستی وجود نداشته است.
خود او اعتراف كرده بود كه كاخ سوسیالیسم را روی شن ساخته است؛ درست مثل پروفسور كه خطاب به مخلوقش فریاد میزند:«تو متعلق به پستترین مرحله تكاملی! هنوز در مرحله شكلبندی هستی. از نظر هوش ضعیفی.تمام اعمالت صرفاً جانوری است.با حماقتی جهانی درباره توزیع ثروت اظهارنظر میكنی و در عینحال خمیر دندان میخوری.» (ص ۱۱۹) و احساس بیهودگی میكند:«اگر كسی الساعه مرا به زمین بیندازد و چاقویی توی قلبم فروكند، پنجاه روبل بهاش جایزه میدهم.» (ص ۱۳۳)
نویسنده با چیرهدستی تمام در صفحه ۱۳۴ از زبان پروفسور میپرسد: «وقتی هر روز خدا، زنهای دهاتی قادرند اسپینوزای واقعی بزایند، چرا باید اسپینوزای مصنوعی ساخت؟»
البته نویسنده زنده نماند تا بفهمد كه «حزب» بلشویك در كشور دویست تا دویست و پنجاه میلیونی شوروی طی هفتاد سال عملاً سه اسپینوزا در عرصه ادبیات و موسیقی و فلسفه به جهان بشری تحویل نداد.
با این حال«حزب» در داستان دلِ سگ دست از سر «انسان تراز نوین» خود برنداشت.به او هویت بخشید و ورقهای به دستش داد:«بدین وسیله گواهی میشود كه حامل این برگ، رفیق پولیگراف پولیگرافوویچ شاریكوف، بهسمت كارمند بخش فرعی سازمان بهداشت شهر مسكو منصوب شده و مسؤول نابودی چهارپایان ولگرد (نظیر گربه و غیره) است.» (ص ۱۴۳)
شاریك سابق كه حالا از سوی كمیتههای حزبی و«رفیق اشووندر و دیگر رفقا» عنوان رفیق گرفته بود، با ژاكت چرمی دست دوم، شلوار كوتاه چرمی فرسوده، چكمه بلند سواركاری انگلیسی كه تا زانو توری داشت، و درحالیكه بوی گربه میداد - و از دزدیدن پول، دستكش و نوشیدنیهای پروفسور و دستیارش خودداری نمیكرد - هر شب مست لایعقل به خانه برمیگشت و تازه حق قانونیاش را هم میخواست.حتی روزی یك دختر جوان و سادهلوح را با خود آورد و گفت چند روز دیگر با او ازدواج میكند. و وقتی پروفسور ماهیت شاریكوف - یا شاریك سابق - را برای دختر افشا كرد،«انسان تراز نوین حزب» دختر را تهدید كرد:«گیرت میآورم. كاری میكنم كه یادت بماند. فردا میگویم حقوقت را قطع كنند.» (ص ۱۴۸)
او به پشتیبانی«حزب» و«رهبران حزب» میتوانست دخترك را تهدید كند. همانها بودند كه به او گفتند اسرار پروفسور را گزارش دهد و همانها بودند كه سرانجام پروفسور را به«ضدانقلاب بودن» و«منشویك بودن» متهم كردند. (ص ۱۴۹) پروفسور با دیدن این وضع خُرد شد. «قامتش خمیده و موهایش سفید شد.» (ص ۱۴۹) اما آنقدر شجاعت و صداقت داشت كه كار شاریكوف را یكسره كند و او را به روز اول بازگرداند، چیزی كه رهبران حزب هرگز به آن تن ندادند.، زیرا قدرتشان را از دست میدادند.
این قدرت به لحاظ برخوردش به انسان، نهتنها هیچ تفاوتی با قدرتهای قبلی و بعدی ندارد، بلكه بهمراتب از آنها ناانسانیتر است.
لنین بر آن شد كه در عقبافتادهترین، بیسوادترین و فاسدترین كشور اروپا،«انسان ترازنوین» خلق كند، اما نتیجه كار چه شد؟ تاریخ به این پرسش جواب داده است، هر چند كه حزب تا آخرین روز حیاتش حاضر به اعتراف نشد. رهبران حزبی لحظهای نخواستند به ندای هنرمندانه امثال بولگاكف گوش كنند كه:«انسان در هیچ قالبی نمیگنجد، حتی قالبی كه خود برای خود برمیگزیند.»
ترجمه تحسینانگیز مهدی غبرایی طبق معمول نثر و زبانی رسا به متن میدهد. باشد كه راه وروشی باشد برای مترجمان تازهكار.
۲- «تخممرغهای شوم» شكست ارادهگرایی در آینه ادبیات
داستان بلند«تخممرغهای شوم»همچون «قصر» و «محاكمه» اثر كافكا،«ساس» نوشته مایاكوفسكی و (۱۹۸۴) نوشته جرج اُرول نشانه آن درونمایهای است كه «حس هنرمندانه» خوانده میشود؛حسی كه هنرمند را زودتر از فلاسفه و دانشمندان، به«حقیقت» نزدیك میكند. در روزگاری كه تئوریزهترین نظریهپردازان غرب كمترین تردیدی درباره«بقای ابدی»حكومت توتالیتر شوروی نداشتند و فقط بهفكر«تضعیف سیاسی» آن بودند، الكساندر سولژنیسین نه به اتكاء «دانش جامعهشناسی»و آمارهای اقتصادی، بلكه بهیاری حس و غریزه هنرمندانهاش «حس» كرده بود كه عمر آن حكومت ضدانسانی دیری نمیپاید. در سال ۱۹۲۴ نیز كه قریب هفتاد - هشتاد درصد روشنفكران جهان حكومت جدید را تأیید میكردند و حتی لینكلن استیفنس پس از سفری به روسیه فریاد برآورده بود كه«من در آینده بودم و آینده واقعیت داشت»، هنرمندی مثل بولگاكف كه اهداف ناانسانی بلشویسم را پیشبینی میكند، به زبان هنری به استالین و بقیه رهبران حزب میگوید كه برای دگرگونی زندگی انسانی، راه به جایی نخواهند برد و صادقانهترین كاری كه میتوانند بكنند، این است كه دست از «جهشهای بزرگ خانمانبرانداز» بردارند و خانهنشین شوند؛چراكه اینگونه تمایلات نهتنها روی زمین بهشت نمیسازند،بلكه بر جنبههای جهنمی آن میافزاید.
هنرمندی مثل بولگاكف كه اهداف ناانسانی بلشویسم را پیشبینی میكند، به زبان هنری به استالین و بقیه رهبران حزب میگوید كه برای دگرگونی زندگی انسانی، راه به جایی نخواهند برد و صادقانهترین كاری كه میتوانند بكنند، این است كه دست از «جهشهای بزرگ خانمانبرانداز» بردارند و خانهنشین شوند؛چراكه اینگونه تمایلات نهتنها روی زمین بهشت نمیسازند،بلكه بر جنبههای جهنمی آن میافزاید.در این داستان،پروفسوری بهنام ولادیمیر پرسیكف تمام وقت و نیرویش را صرف تحقیقات علمی میكند؛تا جاییكه حتی همسرش او را رها میكند. پروفسور ظاهراً وابسته به حزب نیست،تمایلی هم به خودنمایی و كسب مال و منال و قدرت ندارد و بیشتر به نفس تحقیقات علمیاش فكر میكند، اما عملاً نتایج تحقیقاتش در اختیار قدرت حاكم یعنی بلشویسم قرار میگیرد. بهعبارت دیگر، طبق روایت بولگاكف، نتایج زحمات چنین افرادی به دست كسانی میافتد كه بهلحاظ گرایش به قدرت و غوغاسالاری در نقطه مقابل پروفسور هستند.
البته بدون اینكه پروفسور بخواهد و حتی بداند، امكاناتی به او داده میشود كه بیشتر مردم از آنها محروم هستند.او بهطور اتفاقی اشعهای را كشف میكند كه چنانچه در محفظه خاصی بر تخمهای جانوری مثل قورباغه بتابد، میتواند طی چند ساعت هزاران قورباغه تولید كند كه خصلتی متفاوت داشته باشند؛هر كدام شماری از نوعِ خود را بخورند و اندامی غیرعادی پیدا كنند و متقابلاً تخمریزیشان در مقیاسی وحشتناك باشد.
بنابراین داستان وارد عرصه و ژانر علمی-تخیلی میشود؛اما نه در حد و شكل كارهای نویسندگانی همچون ژول ورن، هربرت جرج ولز و ایزاك آسیموف. اصولاً ساختار این داستان و داستان دیگر بولگاكف بهنام«دل سگ» بهگونهای است كه نمیتوان آنها را فقط با مؤلفههای ژانر علمی-تخیلی ترازبندی كرد و باید از منظر دیگری نیز با آنها برخورد كرد.از این حیث هر دو اثر از آثار نویسندگان ذكرشده ضعیفتراند؛مثلاً قابلمقایسه با«ما» شاهكار یوگنی زامیاتین هموطن بولگاكف؛ نوشته شده در سال ۱۹۲۰ یا «فارنهایت ۴۵۱»نوشته ری براد بوری نیستند. علت اصلی این امر بهعقیده نگارنده این است كه بولگاكف داستانش را تحتتأثیر مكتبهای مختلف امپرسیونیسم، اكسپرسیونیسم و سورئالیسم نوشته و مؤلفههایی از آنها در داستانهای علمی-تخیلی خود آورده بود.
بهعبارت دیگر تخممرغهای شوم آمیزهای است از چند رویكرد كه در عمل هیچكدام هم نشده است؛مثلاً از حیث گرایش امپرسیونستی در حد بعضی از كارهای هرمان هسه و از حیث خصلتهای اكسپرسیونیستی در حد كارهای كافكا و به لحاظ تصویرسازی سوررئالیستی در اندازه كارهای آندره برتون (برای نمونه رمان معروفش «نادیا») ظاهر نمیشود.
ولی به لحاظ معنایی و مضامین فلسفی- اجتماعی نمیتوان گفت كه نسبت به كارهای هاكسلی، برادبری و دیگران ژرفای كمتری دارد. باری، بزرگنمایی روایی در عرصه تحقیقات علمی پروفسور، با اغراق طنزگونه نویسنده در بُعد اجتماعی- سیاسی برابری میكند. خبرنگاران روزنامهها و مجلههای «عصر سرخ»، «آتش سرخ»،«فلفل سرخ»،«نورافكن سرخ» و چند«سرخ» دیگر پروفسور را دوره میكنند و بلشویسم كه همه اختراعات و اكتشافات دنیا را بهنام دانشمندان روس ثبت كرده بود (كافی است به كتابهای درسی سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۹۰ شوروی مراجعه كرد) بهسرعت مأمورهای«گ. پ .او» [سلف ك. گ. پ] را برای نظارت او و دستاوردهای علمیاش اعزام میكند و حتی مأمورهایی شبانه روز از او مراقبت میكنند. طبق معمول رهبران كشور به فكر میافتند كه از این دستاورد برای«تحكیم قدرت خود» بهرهبرداری كنند.
این وظیفه بهعهده الكساندر سیمونویچ رُك محول میشود. رُك تا سال ۱۹۱۷ یعنی سال كسب قدرت بهوسیله بلشویكها، در سالن انتظار یك سینما فلوت میزد. بهعبارتی«یك مطرب درجه سه»بود، اما در این سال كه«شغل خیلی از مردم تغییر یافت»، او هم فلوت را با تپانچه «ماوزر» عوض كرد و به «انقلابیون قدرتیافته و دریای توفانی جنگ و انقلاب» پیوست. نبوغ خود را در خدمت به استحكام انقلاب بلشویكی نشان داد و ثابت كرد كه«آدم بزرگی» است. متقابلاً «حزب» دست از سر این«انسان تراز نوین» برنداشت.به او هویت بخشید؛منتها آن هویتی كه خود میخواهد.ناگفته نماند كه حكومت توتالیتر (تمامیتخواه) در پی آن است كه با دگرگونی بنیانی ساختار انسانها،مواد بیشكل و متشكله موجودیت ساختار خود را فراهم آورد.برای این منظور،لازم است كه گذشته انسان - تاریخ جامعه - از حافظه او محو شود و فقط آن مصالحی باقی بمانند كه در جهت مشروعیت بخشیدن و بقای حكومت توتالیتر به كار میآیند.
در ضمن، لازم است كه همه روزه، با توسل به ابزار تلقین و تكرار، به انسانها القاء شود كه آنها خود نیز سازنده و صاحب حكومتاند؛ حال آنكه حكومت دیكتاتوری برای بقای خود، انسانها را بهمثابه عناصر متشكله در ساختار سیاسی خود سازماندهی میكند.
باری،اول شغل ویراستاری یك روزنامه بزرگ و همزمان عضویت شورای محلی و عالی اقتصاد و كار در زمینه آبرسانی به رُك داده شد و به عضویت«شورای عالی تشكیلاتی»هم درآمد.همین تنوع مشاغل،كه البته در هیچیك هم صاحب تجربه و نظر نیست،برشی از شكلگیری ساختار قدرت در حكومت توتالیتر است.
البته یكی از كاخهای مصادرهشده در یك روستا را هم در اختیارش میگذارند، اما با شنیدن خبر كشف پروفسور، ایده«احیای صنعت مرغداری توسط اشعه پرسیكف طی یك ماه»به ذهنش خطور كرد و« شورای دامداری» هم بهسرعت با آن موافقت كرد. بنابراین كسی كه قرار است كشف پروفسور را به ماده عینی تبدیل كند و افتخاری نصیب حزب و شخص خود و سیستم كلوزی و ساوخوزی كند، یكی از عوامالناس كمخِرَد (اگر نگوییم بیخِرَد) است.
نویسنده،نه روی فردی از طبقه كارگر و دهقان انگشت گذاشت و نه یك كارمند یا نظامی،بلكه فردی از عوام الناس-یا به اصطلاح ماركس لمپنپرولتاریا - را برگزید. این انتخاب اولاً نمایانگر بینش هستیشناسنامه نویسنده است، ثانیاً ردیّهای است بر این نقطهنظر میانهمایه كه میخواهد افكار و بینش هنرمندانه نویسندگانی چون پاسترناك،بولگاكف و آرتور كوستلر را تا سطح گرایشات راست تقلیل دهد (نظری كه براساس وجوه مختلف آن، عملاً بیشتر از نود و پنج درصد نویسندگان و شاعران تاریخ حیات بشری«راست»از آب درمیآیند)
كمیته دامداری،كه نمادی از یكی از دهها كمیتههای جزئی وابسته به حزب است و مانند بیشتر كمیتهها با جهل بیشتر همسازی دارد تا خِرَد، بهیاری رُك ِ جاهطلب میشتابد و از او میخواهد كه اطلاعات لازم را از «پروفسور بورژا» بگیرد. و البته«واضح و مبرهن است - نمونهای از طنز زبانی در صفحه ۸۲» كه پروفسور نمیتوانست به خواسته رُك جواب منفی دهد؛ چون او ورقهای در دست داشت كه مهر خیلی نهادها را روی آن بود.
اما «محصول» نیروی ارادهگرایی، نهتنها در بدو پیدایش كه بعد از آنهم موجود مطلوب پروفسور و دستگاههای حزبی نمیشود:اشتباه هولناكی اتفاق میافتد؛برای رُك تخممار و برای پروفسور تخممرغ فرستاده میشود و به این ترتیب نویسنده بدون اینكه در مورد نفی زندگی حكمی صادر كند، ورطه نیستی را در پس و پشت رویدادهای عادی زندگی پنهان میكند.
قربانی این چنین ورطهای انسانها هستند.مثلاً پروفسور كه تا دیروز از «قویترین و مخوفترین منبع قدرت یعنی كرملین به او تلفن دوستانه میزدند» و مردم آنچنان برایش كف میزدند كه«یك تكه بزرگ گچ از سقف تالار پایین ریخت.» و نیز رُك كه خود جزو بافت قدرت است. اشتباه به حساب پروفسور و رُك گذاشته میشود.
ناگفته نماند كه بلشویسم برای استقرار خود نه تنها میلیونها نفر را در زندانها، اردوگاههای كار اجباری سر به نیست كرد، بلكه در نقل و انتقال قومها و گرسنگیهای ناشی از سیاست سراپا نادرست اقتصادی نیز دهها میلیون نفر را قربانی كرد، و تجربه تلخ شكست برنامههای جاهطلبانه حزب بهسهم خود نیروی انسانی و مالی فراوانی را به انهدام كشاند. این خساراتها همیشه به حساب كسانی نوشته میشد كه نقش درجه سه و چهار داشتند.
این تجربهها در عرصه كوچهای اجباری، سدسازیهای غیركارشناسانه، تحقیقات علمی و كارهای عملی ناموفق كشاورزی و صنعتی، منجر به اعدام صدها و زندانیشدن چندین هزار كارشناس شد. كسی نمیتوانست«وجود داشته باشد»كه استالین و دارودستهاش را به بیمبالاتی متهم كند و به آنها بگوید كه شما بودید كه شتابزده بر فلان ایده و بهمان صاحبایده (مثلاً كشف پروفسور) مهر تأیید زدید. معمولاً این شكستها بهانهای میشد برای تسویهحسابهای شخصی و حزبی.
از اینرو افرادی در لوبیانكا محاكمه میشدند كه مغضوب واقع میشدند؛ اتفاقی كه به شكل دیگری در این داستان شاهد آن هستیم. نكته جالب تاریخی اینجاست كه این چنین تجربههای بلندپروازانهای در سال ۱۹۲۴ كه سال نوشتن این داستان است، هنوز چندان رخ نداده بود،و بعدها باب شد و رسمیت پیدا كرد.نكته دیگر اینكه در همین سال لنین از دنیا رفت و داستان ِ بولگاكف درواقع هشداری بود به جانشین برحق لنین یعنی استالین كه«فكر نكند ایدههای عالی حزب یكی پس از دیگری جامه عمل به خود میپوشاند.» ارزش این هشدار بعدها ثابت شد،همانطور كه اینگونه رخدادها، سالهای بعد اتفاق افتادند. اینجاست كه«منزلت جایگاه تاریخی ادبیات»عیان میشود. زیرا در ادبیات است كه:«مهم نیست امری اتفاق افتاده است یا در حال حاضر میتواند رخ بدهد، مهم این است كه روزی میتواند اتفاق بیفتد.»
بههر حال بولگاكف در داستان«تخممرغهای شوم»نشان میدهد كه حزب دست از سر«انسان تراز نوین» خود برنمیدارد و میخواهد در روستای دورافتادهای به دست چند نفر بیسواد كه مغز متفكرشان رُك است، زیربنای جامعهای را پیریزی كند كه فقط با تئوریهای لنین و پراتیك استالین سازگاری دارند. رُك به پشتیبانی«حزب» و«رهبران حزبی» و «نیروهای امنیتی»توانست محفظهها را از پروفسور بگیرد، اما پیشرفتهترین ابزار در دست افراد جاهل نهتنها كارساز نیست، بلكه موجب انهدام بخشی از تواناییهای جامعه میشود.
مطالعهای اجمالی نشان میدهد كه اندیشهها، نظریهها و تزهای ماركس،صرفنظر از ارزیابی صحت و سقم آنها،ماحصل تحقیقات و تتبعات وسیع و عمیق فلسفی، جامعه شناسی، تاریخ، اقتصاد و غیره بوده است و تمركز این اندیشمند روی سوژه حیات تاریخی بشر بود نه اعمال سطحی روزمره سیاسی و اقتصادی. ماركس گفته بود هیچ فرماسیون اجتماعی - اقتصادی جای خود را به فورماسیون پیشرفتهتر نمیدهد مگر آنكه به لحاظ مادی و معنوی به اشباع رسیده و خود موجبات انهدام و نفی خود را فراهم كند.در جامعه سرمایهداری هم فقط زمانی كه فوران تولید مادی و معنوی حاصل شد، میتوان از تحول صحبت كرد.
این فوران از منظر «رُك» كه درواقع نماینده و نماد لنینیسم است، فقط در «كمیت»، آنهم بهشكل منفرد و مستقل و غیرارگانیك خلاصه میشود.در افزایش«كمیتها» كه شدیداً مورد توجه لنین و استالین و اخلاف آنها بود،كیفیت زندگی،امنیت فردی مردم،آگاهی آنها از پیشرفتهای بشری،رشد عواطف،درستكاری و علاقه به كار و حرفه اصلاً مطرح نبود و نمیتوانست هم باشد.در این روایت رؤسای رُك (و در تاریخ لنین و همراهانش) نهتنها این اصل فلسفی را تا حد یك موضوع سیاسی تقلیل دادند و استدلال «تولید انبوه» برای رسیدن از سوسیالیسم به كمونیسم، درواقع فقط «توجیهی» برای استحكام قدرت بود. در عقبافتادهترین، بیسوادترین و فاسدترین كشور اروپا،«انسان تراز نوین»،كسانی از مقوله رُك بودند كه فاجعه آفریدند و ایالتی را برای حفظ بقیه مملكت به آتش كشاندند.
خصلت تراژیك پایانبندی این داستان بلند، چه در مورد نتایج زحمات پروفسور و چه سرنوشت خود او، بهطرزی دردناك نظارهگر موقعیت انسان در حكومت توتالیتر است. بین قربانی و قربانیكننده فاصلهای ژرف و در عین حال در حد صفر وجود دارد. در پایان داستان رُك كه آنهمه مورد عزت و احترام مقامات حزبی و كشوری و لشكری بود، ازپاافتاده و منگ و تهی رها میشود و «مردم» ِ مجهز به سلاح گرم و سرد، ظاهراً بهصورت خودجوش و درواقع به دستور مقامات حزب به آزمایشگاه پروفسور حمله میكنند، همه چیز را میشكنند، پروفسور را به باد ضربات مختلف میگیرند و سرانجام آنجا را به آتش میكشانند. پروفسور در لحظه مرگ فقط مستخدم باوفایش را صدا میزند:«پانكرات...پانكرات...» و به این ترتیب نویسنده ساختار شكننده و نیز ناایمنی وضع انسان را در چنین جامعهای با طنز و كنایه و البته اندوه بهتصویر میكشاند.ماترك پروفسور كه یك پراكتیسین آرمانگرا هم بود، به دستیارش ایوانف، یك پروفسوری معمولی، اما جنتلمنی شیكپوش و ظریف میرسد كه هرگز در بازسازی محفظه توفیقی كسب نمیكند.
نویسنده زنده نماند تا ببیند كه«حزب» بلشویك جز در عرصه نظامی در هیچ زمینه دیگری توفیقی از كاربرد دستاوردهای امثال پروفسور پرسیكف كسب نكرد. كشور دویست (و بعدها دویست و پنجاه) میلیونی شوروی، با آن گذشته درخشان هنری و علمی، طی هفتاد سال حتی هفتاد نخبه در حد و اندازه شچدرین، برودین، لباچفسكی و پلخانف به جهان بشری تحویل نداد و پرسیكفها در عمل سترون باقی ماندند. چرا؟ تاریخ به این پرسش جواب داده است، هر چند كه هیچیك از هزاران سیاستمدار و مأمور امنیتی شوروی، لحظهای نخواستند به ندای هنرمندانه امثال بولگاكف گوش كنند كه:«انسان در هیچ قالبی نمیگنجد، حتی قالبی كه خود برای خود برمیگزیند.»
بحث در مورد بنیانهای حكومتهای توتالیتر، ژرفتر و وسیعتر از آن است كه در چنین نقدی بگنجد؛خصوصاً به این دلیل كه هدف چیز دیگری است. اما ذكر یك نكته را ضروری میداند: گرچه هر متنی، به لحاظ الزامات زیباشناختی، باید در دوره خاص خود مورد داوری قرار داد، اما چنانچه قرار باشد شاخصهها و معیارهای سنجش اقناعكننده فرامتنی به كار برده شوند، چارهای نیست جز آنكه به ترمینولوژی امروز روی میآورد. بهعبارت دیگر، حكومت توتالیتر با اتكاء به مفاهیم و مقولههای اكنونی سنجیده شود نه با ملاكهای صدسال پیش.
فتحالله بی نیاز
منبع : پایگاه اطلاعرسانی آتیبان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست