پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا
درآمدی به مطالعات فرهنگی و نظریه فرهنگی
● صنعتهای فرهنگسازی
▪ درآمد
موضوع مطالعات فرهنگی و نظریات پیرامون آن از مهمترین مباحث جاری است كه بسیاری از دپارتمانهای علوم انسانی به بحث و بررسی درباره این موضوع میپردازند. مطلب ذیل كه مقدمه كتاب درآمدی بر نظریه فرهنگی معاصر است به شرح و بررسی درباره زمینههای تاریخی و سویههای نظری مطالعات فرهنگی میپردازد
نویسندگان این كتاب پارادایمهای اصلی نظریه فرهنگی را ذیل شش عنوان فایدهگرایی، فرهنگگرایی و ماتریالیسم فرهنگی، نظریه انتقادی و جامعهشناسی فرهنگی، نشانهشناسی ساختارگرا و پساساختارگرا، نظریه تفاوت و پسامدرنیسم میدانند. كتاب درآمدی بر نظریه فرهنگی معاصر به زودی از سوی انتشارات ققنوس روانه بازار نشر خواهد شد.
● مطالعات فرهنگی و نظریه فرهنگی
مطالعات فرهنگی به عنوان یكی از مهمترین پروژههای روبهرشد دانشگاهی در ربع آخر قرن بیستم به ویژه در واپسین دهه آن ظهور كرد. این رشته هماكنون در همه قارهها، به جز قطب جنوب، دارای دورهها و گروههای آموزشی جداگانه است. مطالعات فرهنگی اگر هم به طور كامل «جنبشی واقعاً جهانی»- چنانكه سایمون دورینگ معتقد است- نباشد، دستكم رشته بینالمللی شناخته شدهای است كه حضور فكری جدید آن از اروپا و استرالیا و آمریكا فراتر رفته و تا هند ، تایوان و كره جنوبی گسترش یافته است. اصطلاح «مطالعات فرهنگی» بهرغم این حضور فراگیر و آشكار، همچون نشانهای به شدت «چندمعنایی» باقی مانده است. البته معنای آن در یك سطح واضح است: مطالعات فرهنگی، مطالعه فرهنگ به صورت آكادمیك است اما مشكل اینجاست كه اصلاً هیچ توافقی بر سر اینكه منظور ما از فرهنگ به طور دقیق چیست وجود ندارد. واژه «فرهنگ» در لغتنامه یكی از پركاربردترین اسمهای معنی است. مردم دغدغه استقلال فرهنگ ملیشان را دارند و در عین حال نگران آنند كه آیا در مقام فرد برای تداوم زندگی به اندازه كافی «بافرهنگ» هستند. آنها همچنین درخصوص ممكن و مطلوب بودن زندگی در جامعهای «چندفرهنگی» اندیشهورزی میكنند. اقتصاددانان و سیاستمداران نیز درباره «صنعتهای فرهنگسازی» و دورنماهای بهبود اقتصادی فرهنگ محور تامل میورزند و ما نیز در حرفه خود به عنوان استادان دانشگاه به فرهنگ فكر میكنیم آنگاه كه دلواپس سازماندهی اداری مطالعات فرهنگی در دانشگاههایمان میشویم.
معهذا، نكته عجیب در مورد این دلواپسیها آن است كه هر یك از آنها به طرزی نگرانكننده گنگ و مبهم است. هنگامی كه مردم درباره فرهنگ ملی مستقلی فكر میكنند، ممكن است هنرهای معینی را در ذهن داشته باشند، هنرهایی كه هم در آثار شخصی و هم در نمادهایی نظیر گالریهای هنری و خانههای اپرا تجسم مییابند. آنها همچنین ممكن است به طرزی كلیتر درباره شیوههای ملی خاص خودشان در انجام دادن امور فكر كنند:
درباره شیوه آشپزیشان، عادات غذاخوردنشان، دینشان و ورزشهایشان «بافرهنگ» بودن ممكن است به معنای توانایی تشخیص ارجاعات بینامتنی به تی اس الیوت باشد، اما همچنین امكان دارد به معنای توانایی اثر گذاشتن بر لهجه طبقه بالا باشد. «چندفرهنگگرایی» ممكن است به معنای رواج ادبیات غیربومی در مدارس یا فیلمهای خارجی در تلویزیون ملی باشد و نیز امكان دارد به معنای تغییرات عمده در شیوههای ملی منحصربهفرد انجام دادن امور باشد، خوراك كاری و ماهی و سیبزمینی سرخ كرده در انگلستان، یا soccer به جای فوتبال در آمریكا و استرالیا. بهبود اقتصادی فرهنگمحور احتمالاً به تئاتر، تولید فیلم یا آموزش عالی دخلی دارد، اما ممكن است به این معنا نیز باشد كه مردم تحریك شوند سبك زندگیشان را به عنوان چیز جالبی برای صنعت توریسم به فروش رسانند و اما مطالعات فرهنگی از دید برخیها صریحاً معادل ادبیات كلاسیك یونان و روم، هنرهای زیبا و آثار اصیل ادبی است؛ و به نظر برخی دیگر ممكن است معادل جامعهشناسی بزهكاری نوجوانان و انسانشناسی خویشاوندی باشد. مساله این است كه همه ما بیشتر از آنچه میدانیم مدنظر داریم.
● تعریف فرهنگ
ریموند ویلیامز، نظریهپرداز ولزی و استاد متوفای تئاتر در دانشگاه كمبریج، در توصیفی جالب فرهنگ را «یكی از دو یا سه واژه بسیار پیچیده در زبان انگلیسی» میداند. این پیچیدگی در هیچجا به اندازه كوششهای خود ویلیامز برای تعریف نحوه كاربرد فرهنگ بارز نیست. او در نخستین اثر عمدهاش، فرهنگ و جامعه ۱۹۵۰- ۱۷۸۰، به بررسی چهارمعنای مهم مربوط به این واژه میپردازد: نوعی وضعیت ویژه ذهن، وضع رشد فكری كل یك جامعه، علوم انسانی و سبك كلی زندگی یك گروه یایك ملت. او در اثر بعدیاش، واژگان كلیدی، فقط سه معنای آخر را مورد توجه قرار داد، اما بعدها در كتاب درسی جامعهشناختیاش، فرهنگ، معنا یا كاربرد نخست را دوباره معرفی كرد، آن را با معانی دوم و سوم ذیل «امر كلی» تركیب كرد و هر سه را در نقطه مقابل معنای چهارم كه مشخصاً «انسانشناختی» بود، قرار داد. ویلیامز بین كاربستهای طبیعی و انسانی این واژه، معانی ضمنی مثبت و منفی آن كاربرد آن به عنوان اسم نوعی فرایند یا اسم نوعی صورتبندی، كاربستهای سیاسی رادیكال یا ارتجاعی آن و غیره تمایز قائل شد. با این حال، صریحاً میگفت: اینگونههای متمایز... فعالیتها و روابط و فرایندهایی را كه این واژه پیچیده بیانگر آنهاست به طرق متفاوت میبینند. به عبارت دیگر، پیچیدگی مذكور در نهایت درخور واژه نیست، بلكه در مسائلی است كه گونههای متمایز استفاده از آن به طور قابل ملاحظهای پدید میآورند دامنه و تداخل معناها، تمایزهایی كه بهطور همزمان حذف میشوند و مورد تاكید قرار میگیرند، همه فینفسه «معنیدار» هستند.
اخیرا جیوفری هارتمن، استاد متوفای ادبیات انگلیسی و تطبیقی در دانشگاه ییل، اظهار كرده است كه فرهنگ «واژهای فتنهانگیز» است كه در پارهای مواقع حتی میتواند «جنگهایی واقعی» بهپا كند. پس فرهنگ در عین اینكه چیز خوبی است، چیز خطرناكی هم هست. هارتمن نیز اشاره میكند به پیچیدگی مورد نظر ویلیامز و به افزایش سریع كاربردهای این واژه ـ فرهنگ دوربین، فرهنگ اسلحه، فرهنگ خدمات، فرهنگ موزه، فرهنگ ناشنوایان و فرهنگ فوتبال ـ كاربردهایی كه آن را به نوعی «علف هرز زبانشناختی» بدل كردهاند.
هم ویلیامز و هم هارتمن كوشیدند تاریخ فكری این مفهوم را ردیابی كنند. این مفهوم در نخستین معناهایش در انگلیسی و فرانسوی، اشاره داشت به میل به رشد طبیعی در حیوانات و گیاهان. بهنظر ویلیامز، در اوایل قرن شانزدهم بود كه كاربرد انگلیسی این واژه بسط یافت و رشد و تكامل بشری را نیز شامل شد و در اواسط قرن هفدهم بود كه نخستین بار این واژه بهعنوان اسمی مستقل جهت اشاره به فرایندی انتزاعی بهكار رفت.
روایت ویلیامز از تاریخ این مفهوم به لحاظ محور توجهش شدیدا انگلیسی است و به الیوت، اف.آر.لیویس، ارول و تلویحا خود ویلیامز برمیگردد. روایت هارتمن (كه ویلیامز را هم شامل میشود) جهانیتر است و به اشپنگلر، بندا، نازیسم و هاینر مولر میرسد. از دید ویلیامز، ایده فرهنگ، نوید رهایی را در بر دارد؛ از دید هارتمن باب این سوال سرنوشتساز كه آیا مضمونی حقیقتا «پرمایه و بلندنظرانه» از فرهنگ امكانپذیر است، تقریبا بسته است.
از نظر هارتمن، عمدهترین تمایز از میان تمایزات گوناگون در معنای واژه، همان است كه بین فرهنگ به مثابه ایدهآلی عام («مجموعهای از دانشها» كه در آن اندیشهها بهصورت آزادانه رد و بدل میشوند) و فرهنگ به منزله شكل معینی از صورتبندی و همبستگی وجود دارد. به عقیده او، حمایت از اولی در مقابل دومی نیازی اساسی است. از نظر ویلیامز، عمدهترین تمایز همان است كه بین كاربرد این واژه در هنر و ادبیات و در علوم اجتماعی وجود دارد. او توضیح میدهد كه مفهوم «فرهنگ»؛ اسمی شد برای فرایندی «درونی»، مختص به كارگزاران فرضی آن در «حوزه فكری» و «هنر و ادبیات». این مفهوم همچنین اسمی شد برای فرایندی عام، مختص به صورتبندیهای فرضی آن در «شیوههای كلی زندگی». در معنای نخست، مفهوم فرهنگ نقشی محوری در تعاریف «هنر و ادبیات» و «ادبیات باستان» داشت و در معنای دوم، نقشی به همان اندازه محوری در تعاریف «علوم انسانی» و «علوم اجتماعی».
بر این اساس، میتوان فرهنگ را در مقام هنر در نقطه مقابل جامعه قرار داد اما این امكان نیز هست كه هر دو واژه را تقریبا در كنار هم تعریف كنیم. بهعنوان هر آن چیزی كه بیرون از سیاست و اقتصاد قرار میگیرد. در اینجا شباهت آشكاری بین ویلیامز و هارتمن وجود دارد زیرا همانطور كه «هنر و ادبیات» قرینه گونهای «شیوه كلی زندگی» است، «فرهنگ» [بهمعنای ایدهآلی عام] نیز قرینه «فرهنگ» [به مثابه شكل معینی از صورتبندی و همبستگی] است اما در حالی كه نزد هارتمن تمایز عمده، تمایز بین امری عام و امری خاص، بین حوزه عمومیای كلی و خرده فرهنگی خاص است؛ نزد ویلیامز این تمایز بین دو امر عام است: «هنر و ادبیات» و شیوههای كلی زندگی. توجه كنید به اهمیت فزونتر این نكته: در حالی كه جامعه نزد ویلیامز هنوز نوعی كلیت یا امری مشترك است، نزد هارتمن به تكثری چندفرهنگی از امور منفرد بدل شده است. ما در فصلهای آتی به دعویهای گوناگون آنچه ویلیامز «فرهنگ مشترك» و چندفرهنگگرایی اجتماعی- سیاسی مینامد بازخواهیم گشت. در اینجا كافی است بدانیم كه این موضوع نه فقط برای مطالعات فرهنگی آكادمیك بلكه برای آینده فرهنگ جامعه ما نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است.
تعریفهای موجود اصطلاح «فرهنگ» گوناگون و بسیارند و ما نیز برای بررسی مفصل آنها در فصول بعدی انگیزه كافی داریم اما اكنون اجازه دهید به طور كلی و «نه برحسب تعریف»، «فرهنگ» را قلمرو كافی نهادها و مصنوعات و عملكردهایی قلمداد كنیم كه دنیای نمادین ما را شكل میدهند. براین اساس، این اصطلاح به یك معنی از معانی آن موارد زیر را شامل میشود: هنر و دین، علم و ورزش، آموزش و فراغت اما به طور متعارف هیچگاه فعالیتهایی را كه معمولا" اقتصادی یا سیاسی نامیده میشوند دربر نمیگیرد. این تفكیك سهوجهی بین اقتصاد وابسته به بازار و سیاست متعلق به دولت و فرهنگ مرتبط با آنچه گاهی جامعه مدنی نامیده میشود مضمون مكرر نظریه اجتماعی مدرن بوده است: این مضمون، مثلاً، در ماركس تحت عنوان تفكیك بین شیوه تولید و روبنای سیاسی و آگاهی اجتماعی و در ماركس وبر بین طبقه و حزب و منزلت (وبر، ۱۹۸۴) مطرح شد. اما واضح است كه در هر دو مورد، همچون تمام موارد مشابه، آگاهی، منزلت، فرهنگ (ایدئولوژی، گفتمان و غیره) اساساً مقولاتی ثانوی محسوب میشوند كه مثل هر مقوله ثانوی دیگر به میانجی ویژگی سلبیشان، یعنی سیاسی یا اقتصادی نبودن، تعریف میگردند. مثلاً براساس تحلیل ماركس درباره دین، فرهنگ به مثابه چیزی كه خارج از مقولات كار، طبقه، استثمار و همچنین جنگ، قدرت و سركوب است به «روح جهانی بیروح» تبدیل میشود اما همانطور كه دین مجرد و انتزاعی، در عمل به صورت ادیان متكثر پرمنازعه درمیآید، فرهنگ نیز به راحتی بدل به فرهنگها میشود. همچنین است منزلت تقریباً جادویی آن در دوره به اصطلاح «منازعات فرهنگی» اواخر قرن بیستم در ایالات متحده، یعنی جایی كه فرهنگ میتوانست به طور همزمان هم بر «فرهنگ متعالی» متداول در سنت آكادمیك و هم بر «ضد فرهنگهای» قومی، جنسی، نسلی و جنسیتی جنبشهای اجتماعی جدید دلالت داشته باشد.
آندرو میلنر،جف براویت
منبع : روزنامه تهران امروز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست