جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا
پشت هر پنجره زنی فریاد میزند
بعضی از داستانهای کوتاه، زود تمام میشوند. بعضیها آنقدر طولانیاند که یک نفس پیش نمیروند. بعضی هم مثل صدای گوینده بخش خبر رادیو هستند. گاهی هم داستانهای کوتاهی وسط بعضی مجموعهها پیدا می شوند که مثل صحنههای یک فیلم رژه میروند بدون فرصتی برای تخیل، باورپذیری و شاید درک دقیق تجربههای خفته در متن.<عشق روی چاکرای دوم> همردیف هیچ کدام از این بعضیها نیست. بیشتر به جراحی چند غده خطرناک اجتماعی شبیه است که بر قله تمام آنها زنی تنها نشسته است که وقایع تلخ، دردهای عمیق و زخمهای کهنه اندوه را ورق میزند.
<عشق روی چاکرای دوم> پر از شخصیت و سایه است. یک نفس خوانده نمیشود. جهان داستانی متفاوتی در هر داستان خلق میشود و گاهی فاصله دو داستان آنقدر زیاد است که عبور از یکی و رسیدن به دیگری نیاز به کمی زمان و سکوت دارد. بدون شک در چنین شرایطی، نگاهی کلی و نسخهپیچی یا حتی نوشتن یادداشتی ادبی که حکم صادر کند برای ۱۰ داستان کوتاه، تقریبا غیرممکن است.
به نظر میرسد ناتاشا امیری در این مجموعه علاوه بر تلاش برای رسیدن به کشفهای تازه، سعی داشته به تجربههایی فردی در زبان و لحن داستانهایش نزدیک شود. به یقین در این مجموعه پر سر و صدا (به لحاظ شنیدن مدام صدای روایت قصههایی با تعدد شخصیت و چندبعدی)، <آنکه شبیه تو نیست> خوشخوانترین قصه است. همانطور که ورودی مجموعه با این داستان یکدست است که مخاطب را دعوت میکند به معلق شدن در جزئیاتی دیدنی که فضای داستان را ملموس و تجربهپذیر میکند.
استفاده بجا از <تضاد> سبب شده که در جریانی سیال و نرم، <شیرین شربیانی> را دقیق بشناسیم. همان زنی که زمانی زیر پرچم سهرنگ نشسته بوده و صورت درازش با ابروهای کلفت به هم پیوسته، کرک سیاه بالای لب و بینی قوزدار در قاب مقنعه در کنار همکلاسیهایش زیر غبار عکس سالهای سال قبل به زحمت شناخته میشود. و حالا پشت میز کافه مینشیند، جراحی پلاستیک بخشی از زندگی عادی او است، دنبال دوربین یاشیکا برای مچگیری شوهر خائنش است، کرم ترک پا به پاشنهاش میمالد، عطر رالفرولن به بناگوشش میزند و بعد با بیرون ریختن تمام جزئیات ظاهری، شخصیت گرد و چندوجهی او تبدیل می شود به شخصیتی مسطح و یکوجهی.
<شیرین شربیانی> نماد نیست، زنی است مثل هزاران زن غرق شده در زندگی تلخ و آشفتهای که معلق است میان سنت و مدرنیسم. نمیتواند مثل عکسهای دوره قاجار زندگی کند ولی مثل همان زنانی که در عکس میبیند و از آنها به آسانی عبور میکند، دلش را خوش کرده به <تقاص> و مثل زالو چسبیده است به زندگی متعفنی که به ناچار و فقط به خاطر بیپناهی و زنانگیاش باید تحمل کند.
<خاکستر سیگار روی مانتویش میافتاد و اعتماد به نفسش مثل آب از میان انگشتهایش میریخت: <اینطور آدمها بالاخره یک روز تقاص پس میدهند. نه؟>
به جای اینکه دلداریاش بدهم: <آره حق با تو است>! گفتم: <بالاخره کی دارد تقاص پس میدهد؟> و دیدم با چشمهای وقزده به انتهای بزرگراه خیره شده است.( >ص ۲۱)
اما راوی در این داستان و بعضی داستانهای دیگر مجموعه انگار فقط صدایی است که گاهی قضاوتها و تحلیلهای خردمندانهاش! یقه مخاطب را میگیرد و مجبورش میکند به صدای او گوش بدهد و بعد قصه را دنبال کند. هنوز طعم شیرین داستان اول (صرفنظر از دیالوگهای رسمی که ای کاش محاوره بودند< )ویرگول> زیر دندان مخاطبش است که با چرخهای پر از شخصیتهایی که درگیر اصل و فرع زندگی و عشقند، با پاراگرافی تاثیرگذار شروع میشود: <پارکی را مجسم کنید که سنگفرش باریکه راهش از میان درختهای کاج میگذرد. مینا عظیمی و سعید صالحی در کنار هم قدم میزنند. ده دقیقه بعد دوستیشان برای همیشه به پایان میرسد و تا آخر عمر یکدیگر را نخواهند دید...( >ص ۲۹) و بعد چرخهای پیچیده و شلوغ آغاز میشود که مخاطب مجبور است یکی دو بار برگردد به حلقه آدمهای داستان که به تفصیل معرفی میشوند ولی شناخته نمیشوند و با تکجمله یا حادثهای لحظهای وصل میشوند به آدم دیگری که او هم وصل به دیگری و آن دیگری هم اسیر ماجرای همین قبلی است. (سخت است که به این ساختار پیچیده و درهم بشود ساختار مدور گفت.) در این بین تجزیه تحلیل روابط شخصیتها از ذهن پسری معمولی که رابطهای عاشقانه و سطحی را تمام کرده و مثل بسیاری از دیگران گرفتار سرنوشتی تلخ و عادی است، کمی فیلسوفانه به نظر میرسد و شاید همان صدای پرطنین دانای کل باشد که بهتر بود اینقدر واضح شنیده نمیشد: <اغلب عشقها هم مثل خیلی احساسات دیگر به مرور زمان تغییر میکنند و حتی ته میکشند.( >ص ۴۱)تنها شخصیت <سارا کرمی> است که در عین فرعی بودن و شاید هم به همین دلیل!
خوب معرفی میشود و چون هیچ فلسفهای پشت سرش نیست، به خودی خود در داستان حرکت میکند و به چرخه بعدی میپیوندد. اما نباید از حق گذشت که پایان داستان <ویرگول> میتوانست جزو بهترین پایانهای باز باشد اگر - و تنها اگر - قضاوت آخر وجود نداشت.
<همین نزدیکی اما...> چنان فاصله دوری با دو قصه قبل دارد که باید کمی نفس تازه کرد و به آن نزدیک شد. همانقدر که حضور راوی در آن خانه و برای رساندن گل ختمی به مادر دختری در خیابان عجیب است، پیرزن کریه و رجاله که خلوضع است و خطرناک و کینه ابدی از تمام زنان دنیا به دل دارد هم عجیب و غیرقابل باور است.
اما به لطف دیالوگهای خوب پیرزن و نه روایت راوی! که در شرایط بحرانی و وحشتناک گرفتار شدن در خانه، ابعاد مختلف ماجرا را تحلیل میکند و نقشه میکشد، داستان جان میگیرد. پیرزن لکاته همان عقده سر خورده جنسی است که میان چاه فاضلاب و کثافت و زشتی سرباز میکند و با مشت و لگد و وحشیگری تخلیه نمیشود و بعد نوبت دیگری است. داستان وابسته به تصویر است و حضور گاه و بیگاه صدای ذهن راوی، متن را از عمق به سطحی سانتیمانتال بیرون میکشد و اثر مشت پیرزن را کم میکند. باز هم قضاوت در پایان داستان خدشه وارد میکند به بدنهای که باید زخمخورده و همانطور کثیف باشد. شاید لازم است گاهی نفهمیم که دختر گل خطمی به دست، بدجنس است.
اما نگاهی به بقیه داستانهای مجموعه نشان میدهد که <ششمین نسل با حرفهای اضافه>، <عشق روی چاکرای دوم> و <با تشدید روی جیم> چیزی میان قصه و دیدگاهند. انتخاب لحن متمایز و شاید دور از ذهن، گاهی متن را به چالش طنز میکشاند که چندان کمکی به داستان نمیکند. چنین به نظر میرسد که یکدست نبودن داستانهای مجموعه هرچند تعمدی است، اما یکدست نبودن زبان و روایت سبب میشود پلکان غیرهمسطحی در مجموعه ایجاد شود و تا مخاطب بتواند در فرصت کم داستان کوتاه با لحنی تازه کنار بیاید، داستان تمام میشود و باز یک دریچه جدید گشوده میشود با نگاهی دیگر؛ جهانی متفاوت و گاه سنگین که برای چارچوب داستان کوتاه کمی بزرگ است.
<چهل روایت دخترانه> مقایسه دو نگاه و دو تقدیر است برای حادثه مشترکی به نام <درد زن بودن>، سفری دانشجویی که در قالب بیانات تصنعی دو استاد دانشگاه تاریخ معرفی میشود، و برخورد خصمانه دو زن که باز هم درگیر مسائل زنانهاند تا بحثی علمی و تاریخی، داستان را از تبدیل شدن و نگاهی نو به مسالهای کهنه بازمیدارد. نگرانی و اندوه دو دانشجوی بیگانه با هم که در عین حال درد مشترکی در سینه دارند، آنقدر جذاب است که لازم نباشد بخشهایی از جزوههای تاریخ لابهلای داستان خود را به رخ بکشد.
<با دیگر زنان به ملازمت قیام کردم تا مردان را به جنگ تحریض کنیم. اطفال میگریستند و ما بر دایره میکوبیدیم و کل میکشیدیم تا به غیرت در آیند.
هنوز حالیت نشده چه پخته و عاقل شدی... دیگهام با چهارتا وعده خشک و خالی و نگاه مکش مرگ ما شیدا نمیشی.( >ص۱۴۱)
<من به توان تو> داستان خوشساخت و بدون نقصی است. شخصیتپردازی صحیح راوی و سرنوشت هولناک او که گم شده است پشت چهره زنی دیوسیرت با موهای سرخ و گاهگاهی توی آینه خودش را نشان میدهد، تلنگر قوی و موثری است که کاملا با منطق داستان حرکت میکند. اما در این میان داستان شیرین و دوستداشتنی <غم میان بادهای موسمی> با تمام متفاوت بودن و ناهماهنگی موضوعی که متمایزش کرده است با دیگر داستانهای مجموعه، مثل نسیم دلچسبی است که وسط سخنرانی طولانی حول محور <فمینیسم> لبخند به لب می نشاند.
همانقدر که داستان کوتاه <عشق روی چاکرای دوم> به دلیل کشیدن بار عنوان مجموعه داستان جلب توجه میکند و توقع مخاطب را برآورده نمیکند، <غم میان بادهای موسمی> لطیف و عمیق، گم شده است میان نه داستان دیگر و شاید هیچوقت دیده نشود. <گیله خاتون> با غده بزرگ گلو و چهره زود پیرشدهاش، به راحتی اندوهش را با مخاطب تقسیم میکند. او ساکت است و در خودش فرو رفته. هیچکس نمیداند که سالها است سراغ مرد پنهان در شکاف دیوار میرود و شاید همین سکوت است که لایههای پنهان شخصیت او را به عهده خواننده میگذارد. (اتفاقی که در دیگر داستانها نمیافتد و یا به دلیل تحلیلها و قضاوتها بسیار کمرنگ است.) سرنوشت <گیله خاتون> آنقدر تکاندهنده است و پر از غربت که وقتی هوا تاریک میشود و تیر کشیدن سینههای پژمردهاش برای همیشه آرام میگیرد، چشمها تر میشوند.
<هاروت - ماروت> یک جهان ماورایی عمیق است که شاید به دلیل نگرش خاص و تفکری که پشت آن پنهان شده، در کنار دیگر داستانهای مجموعه جایی ندارد، قابل مقایسه با هیچکدام نیست و در عین حال همان سیر را دنبال میکند. فرود فرشتهای به نام <سپندا> و اشاره به سرگذشت هاروت و ماروت، و سرگردانی او روی زمینی که هیچوقت پاک و آرام نخواهد شد، به اندازهای تاملبرانگیز هست که بشود چنین نتیجه گرفت که تمام دنیای نویسنده، شعارهای زنانه و نگاه فمینیستی و محکوم کردن ابدی زنان به تحمل جبر مردانه و ستم ناشی از آن نیست. هرچند منطق داستان گاهی دچار تنش میشود و جریان ذهن مخاطب را به طور کلی قطع میکند، اما نشان از تحول جهانبینی و فلسفه ذهن نویسنده دارد که آگاهانه این داستان را مثل وصلهای ناجور میان فریادهایی زنانه نشانده است.
<عشق روی چاکرای دوم> تلاشی است برای نشان دادن چهرهای جدید از اندوهی قدیمی. شبیه ساختمانی است پر از پنجره که از پشت آن زنی با صورتی غمگین، غصههایش را فریاد میزند. بعضی از صداها بلندند و گوشخراش و بعضی پنجرههای تاریک و مهجور. برخلاف تم اصلی داستانها که درد عشق را به دوش میکشد، نگاهی سرد و خشن و ناامید در فضا موج می زند و اصلا قرار نیست هیچ کس عاقبت بهخیر شود. همه سرخورده و فرورفته در کابوسی دهشتناک از شکستی روحی و عاطفی غرقشدهاند. پشت تمام تحلیلها و شخصیتهای متعدد و متفاوت که افسرده و اندوهگینند و دچار بحرانی زنانه هستند، فلسفه تلخ هستی پنهان شده است.
▪ انتشارات ققنوس، چاپ اول: ۱۳۸۶
مریم حسینیان
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست