شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


کشاورزی که نویسنده بود


کشاورزی که نویسنده بود
فاکنر خود را نویسنده نمی دانست. نویسنده ای با این میزان نبوغ رشک برانگیز، تنها خود را کشاورزی می دانست که گاهی داستان نیز می نویسد. در نوامبر ۱۹۴۹ وقتی همسرش خبر برنده شدن جایزه نوبل را به او داد سرگرم کود دادن به مزرعه اش بود اما همین کشاورز بر خود واجب می دانست که از انسان بنویسد؛ از موجودی که میان آفریدگان، صدای خستگی ناپذیر دارد و این را امتیاز خود می دانست؛ همان امتیازی که ما را بر آن می دارد تا پس از گذشت بیش از یک قرن از تولدش، سالگرد آغاز حضورش در این دنیا را گرامی بداریم. چهارم مهر ماه امسال برابر با ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۸ میلادی فاکنر صد و یازده ساله شد.
□□□
«ویلیام فاکنر» شاعر را شاید کمتر کسی نشناسد؛ چرا که او بر قله رمان و داستان جهان ایستاده است. در عین حال، او پیش از آنکه به عنوان نویسنده، به شهرت برسد؛ شاعر بود. با این حال فاکنر، خود را شاعری شکست خورده می داند. فاکنر درباره شعر و شاعری می گوید: «من یک شاعر ناکامم. شاید هر رمان نویسی ابتدا آرزو دارد که شاعر شود و زمانی که می بیند از عهده شعر بر نمی آید؛ به داستان کوتاه روی می آورد که پس از شعر، جذاب ترین است و تنها پس از شکست در شعر است که سراغ رمان نویسی می رود.»
ویلیام فاکنر، کسی که همپای همینگوی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم محسوب می شود؛ خود را یک شاعر شکست خورده می داند. شاید به دلیل همین شکست، معتقد است که در عرصه نویسندگی از هیچ امکانی نباید گذشت: «نویسنده تنها در مقابل هنرش مسئول است. او اگر یک نویسنده خوب باشد کاملاً بی رحم خواهد شد. او رؤیایی دارد و این رؤیا او را چنان عذاب می دهد که باید از دستش خلاصی یابد و بدون این خلاصی، آرامش ندارد. او برای نوشتن کتاب، باید همه چیز را مثل افتخار، غرور، فروتنی و خوشبختی، زیر پا بگذارد. اگر یک نویسنده مجبور شود حتی جیب مادرش را هم خالی کند؛ باید این کار را بدون درنگ انجام دهد.»
ویلیام فاکنر نویسنده امریکایی در بیست و پنجم سپتامبر ۱۸۹۷ در شهر نیو آلبانی ایالت «می سی سی پی» به دنیا آمد. خانواده فاکنر، خانواده ای اشرافی بود و در میان آنها شخصیت های پر نفوذ و سیاستمداران برجسته نیز به چشم می آمدند.
پس از جنگ، وارد دانشگاه می سی سی پی شد اما حتی یک سال هم درآنجا دوام نیاورد و در سال ۱۹۲۹ به کلی دانشگاه را ترک کرد و به پیشنهاد «استارک یانگ» که نویسنده و از استادان دانشگاه بود؛ به نیویورک رفت. در نیویورک هیچ کار مناسبی نیافت و ناچارشد در یک رستوران یونانی با شستن ظرف، زندگی خود را تأمین کند. درهمان حال با کار در یک کتابفروشی بزرگ، هفته ای چند دلار درآمد داشت که اصلاً کافی نبود. بنابراین پس از شش ماه به شهر خود بازگشت و در دفتر پُست دانشگاه مشغول به کارشد. فاکنر بدترین پستچی دنیا بود!و هرگز هیچ نامه ای را بموقع به مقصد نرساند.
در دسامبر ۱۹۲۵ به امید سفر به اروپا، به نیواورلئان رفت و باز به کارهای گوناگون پرداخت. در آنجا با «شروود آندرسن» آشنا شد که تأثیر بسیاری بر آثار وی نهاد.
به کمک شروود آندرسن، نخستین رمان خود را در سال ۱۹۲۶ با عنوان «مواجب بخور و نمیر سرباز» منتشر کرد.
پس از آن به اروپا سفر و از ایتالیا و سوئیس دیدن کرد. دوماه را در پاریس گذراند. سپس به امریکا بازگشت و رمان «پشه ها» را که هجو حیات ادبی در نیواورلئان است در ۱۹۲۷ منتشر کرد. دراین رمان، فرار از ترس در قالب کنایه و طنز، نمایان شده است. هیچکدام از این دو رمان، با موفقیت روبه رو نشد؛ اما رمان سوم وی به نام «سارتوریس» که در سال ۱۹۲۹ منتشر شد؛ مورد توجه قرار گرفت.
سال ۱۹۲۹ برای فاکنر سال مهمی بود؛ زیرا علاوه بر انتشار «سارتوریس»، با «استل الدهام فرانکلین» ازدواج کرد و از همه مهمتر اینکه، رمان «خشم و هیاهو» را در همین سال منتشر کرد. خشم و هیاهو که از بزرگترین آثار ادبی جهان به شمار می آید؛ ابتدا با موفقیت روبه رو نشد. منتقدان، توجه زیادی به آن نشان ندادند و از نظر تجاری نیز شکست خورد.
دستمایه کتاب، وصف فساد اشرافیت جنوب امریکا بود و درآن زمان که اغلب منتقدان با نفوذ از جنوب بودند؛ این کتاب، چندان به مذاق آنها خوش نیامد.
فاکنر در این کتاب برای نخستین بار درآثار خود، روال عادی روایت را شکست. با بهره گیری از تک گویی درونی و حرکت سیال ذهن، از زبان چند شخصیت متفاوت رمان، قطعات پازل را کنارهم چید و اساس رمان را براین پراکنده گویی قرار داد. بسیاری، این شیوه را «مبهم سازی عمدی» نام نهادند. مشهور شد که کتاب فاکنر را باید از انتها خواند و هیچکس نمی تواند ادعا کند که آن را خوانده است؛ مگر اینکه دوباره بخواند.
درسال ۱۹۳۱ رمان «حریم» منتشر شد. این رمان برای فاکنر شهرت و ثروت به همراه آورد.
حریم، داستان کشتار بدون محاکمه، فساد و هتک ناموس است. صراحت فاکنر در این رمان چنان است که ناشر ، در ابتدا از چاپ این رمان ترسید اما این رمان پس از انتشار، محبوبیت فراوان یافت.
فاکنر، عاشق جنوب امریکا بود. محل زادگاهش و جایی که تقریباً تمام عمرش را به استثنای مدت کوتاهی در آن سپری کرد. اما بیش از هرکس دیگر، فساد و انحطاط فرهنگ جنوب را که مبتنی بر مالکیت و برده داری بود، حس می کرد.
داستان های فاکنر، عموماً در جنوب امریکا شکل گرفته اند. خشونت، بیرحمی، فحشا، ویرانی، نفرت و خون، عناصری هستند که به دفعات در رمان های فاکنر تکرار می شوند. فاکنر به جنوب عشق می ورزد و در عین حال آن را نفرین شده می نامد. برده داری را بزرگترین گناه می داند و تقصیر آن را نه تنها به سفید پوستان، بلکه به سیاه پوستان نیز نسبت می دهد؛ چرا که سیاه پوستان، تحملی بیش از اندازه در برابر ظلم نشان دادند.
پس از استقبالی که از رمان «حریم » شد، هالیوود از فاکنر دعوت به همکاری کرد. به او حقوق داد تا سناریوی «حریم» را بنویسد (فیلمی به نام «داستان تمپل دریک» از روی آن ساخته شد)‎/ از آن زمان به بعد، هرگاه فاکنر دچار بی پولی می شد به هالیوود می رفت. درکار فیلمنامه نویسی هم آدم نامنظمی بود و همه از او شکایت داشتند. به جای کار در استودیو، به خانه می رفت و قرارهایش را به سادگی لغو می کرد. فاکنر درمیانسالی در آکسفورد می سی سی پی، خانه و مزرعه زیبایی خریداری کرد و از آن پس، وقت خود را میان ادبیات ، شکار و امور مزرعه صرف کرد.
صبح ها نویسنده بود و عصرها، شریف زاده ای جنوبی درمیان خانواده بزرگ خویش. او بیشتر عنوان مزرعه دار را می پسندید تا عنوان نویسنده. مردی کم حرف بود که هرگز از ادبیات صحبت نمی کرد. با این حال بزرگترین آثار ادبی معاصر را خلق کرد.
فاکنر در پنجاه سالگی چهره ای ملی بود. می گفت: من فقط کشاورزی هستم که گاه داستان هایی هم می نویسد. در نوامبر سال ۱۹۴۹ در حالی که به یکی از مزرعه هایش کود آهک می داد، همسرش خبر آورد که برنده جایزه نوبل شده است.
خطابه فاکنر در مراسم اهدای جایزه در استکهلم، همگان را به شگفتی واداشت. او از «حقایق دیرین و عام» سخن گفت و این که «.‎/‎/ بی آن هرداستانی ناپایدار و محکوم به فناست.» و ادامه داد: «معتقدم انسان، نه تنها پایداری می کند، بلکه چیره خواهد شد. انسان، بی مرگ است، نه از این روی که درمیان آفریدگان، تنها موجودی است که صدای خستگی ناپذیری دارد، بلکه بدان سبب که روح دارد؛ روحی که توان شفقت، ایثار و پایداری را دارد. بر شاعر و نویسنده است که از اینها بنویسد.»
فاکنر همچنین «جایزه ملی کتاب» را در ۱۹۵۱ و دو جایزه پولیتزر را نیز به دست آورد. فاکنر پس از ۱۹۵۰ سفرهای بسیاری کرد و سرانجام در ششم ژوییه ۱۹۶۲ براثر حمله قلبی در شهر آکسفورد درگذشت.
آخرین رمان فاکنر باعنوان «جیب برها» درژوئن ۱۹۶۲ (سال مرگ وی) انتشار یافت.
رئیس جمهوری وقت امریکا «کندی»، درخطابه ای نسبت به فاکنر ادای احترام کرد و گفت: «از زمان «هنری جیمز»، هیچ نویسنده ای، یادگاری چنین گسترده و پایدار پشت سر نگذاشته و بر قدرت ادبیات امریکایی نیفزوده است.»
محمدحسین عابدی
منابع:
۱- پرسنلی، جی.بی.سیری در ادبیات غرب. ابراهیم یونسی. تهران: امیرکبیر
۲- خانلری، زهرا. فرهنگ ادبیات جهان. تهران: خوارزمی، ۱۳۷۵
۳- تراویک، باکتر. تاریخ ادبیات جهان. عربعلی رضایی. تهران: فرزان.
۴- آقا شیخ محمد، مریم ونوری، سعید. برندگان جایزه نوبل. تهران: کویر.
۵- ۱۰ گفت وگو. احمدپوری. تهران: چشمه.
منبع : روزنامه ایران