شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
مجله ویستا
اولین بار است به عراق میروی؟

من راه خود را به داخل بغداد از یکی از پایگاه های نیروهای آمریکایی در کویت آغاز کردم. در آنجا زیر یک چادر، همراه با سربازان یونیفورم پوش منتظر بودم. بعضی از سربازها برای اولین بار بود که به عراق میرفتند و نشانههای این موضوع از چهرههایشان آشکار بود.
چند نفری از سربازها ورق بازی میکردند تا زمان بگذرد، بعضی دیگر سعی میکردند بخوابند وعده ای دیگر هم فقط به دور دستها خیره شده بودند.
سرباز جوانی که تقریبا میشود گفت هنوز نوجوان بود، یک تکه پلاستیک را میجوید و سعی میکرد یکی از رمانهای ” کورت ونه گات“ ( نوسنده ضد جنگ آمریکایی که شش ماه پیش درگذشت) را بخواند. بعضیها که از کنارش رد میشدند، میپرسیدند ” اولین بار است به عراق میروی؟“ و بعد خنده ای عصبی سر میدادند.
بیرون از چادر اسامی ما را فریاد میزدند اما به نظر میرسید برخی از سربازها هیچ میلی برای ترک چادر ندارند و مثل بچه مدرسهای ها از کار خود طفره میروند.
بالاخره همه ما به شکم هواپیمای جنگی بزرگ و خاکستری رنگ C۱۳۰ وارد شدیم. خودمان را در صندلیهای کوچک هواپیما چپاندیم در حالی که برای کلاهخود و کیفمان جایی بهتر از قرار دادن آنها روی پاهایمان پیدا نکردیم.
حتی در ارزانترین پروازها نیز شما را مجبور نمی کنند با لوله تفنگی که به زانویتان فشرده میشود، مسافرت کنید اما پرواز یک ساعته ما در چنین وضعیتی بود.
سمت راست من سربازی آمریکایی به نام ” اوانس“ نشسته بود. او میگفت:” نگران نیستم. باید به عنوان نیروی پیاده برای گشت زنی بروم اما اگر نظر من را بخواهی این کار خیلی بهتر از این است که داخل یک خودرو برای گشت زدن بروم. چون در آن صورت هدف خوبی خواهم بود.“
ورود ما به فرودگاه اصلی بغداد یک ” ورود جنگی“ بود. هواپیما ناگهان به سمت پائین سرازیر شد، درست مثل اینکه در حال سقوط باشیم.
من شام را در سالن غذا خوری اردوگاه استریکرز خورده بودم. سالن غذا خوری چادر بزرگی بود که زیر آن انواع سالادها، غذای اصلی و دسرها پشت سر هم ردیف شده بودند. کارگرانی که این غذاها را محیا میکردند اکثرا از کشورهای دیگر و به ویژه از شبه قاره هند بودند.
آمریکاییها به نگاه ملی گرایانه در مسائل مربوط به سلامتی یا آسایش اعتقادی ندارند اما نگاهی سرسری به سالن غذاخوری به خوبی نشان میداد هر وعده غذای این ماجراجویی نظامی برای پرداخت کنندگان مالیات آمریکایی چقدر خرج بر میدارد.
ساعت چهار بعداز ظهر یک خودرو زره پوش دنبال من آمد تا به منطقه سبز بغداد برویم: منطقهای به شدت محافظت شده به وسعت ۹ کیلومتر مربع که مانند شهر ارواح در دل شهری دیگر است.
در داخل منطقه سبز همه چیز وجود دارد. از خانه و هتل گرفته تا تابلوهای راهنما، ماشین، سفارتخانه و ساختمانهای دولتی. اما در واقع هیچ کس در اینجا زندگی نمیکند غیر از افراد نظامی یا خودروهایی که برای انجام کارهای خود این طرف و آن طرف میروند.
نقاط ورودی منطقه به شدت محافظت میشوند و مانعهای بزرگ در همه جا به چشم میخورند. با این حال به من اخطار کردند که مواظب باشم چون به این منطقه با خمپاره حمله شده و شش ماه پیش نیز در همین منطقه چند نفر ربوده شدند.
روز بعد، از یکی از درجه داران آمریکایی خواستم من را در منطقه بچرخاند. از ماشین پیاده شده بودیم که ناگهان صدای یک آژیر بلند شد و این صدا به گوش رسید که:”پناه بگیرید“ من به سرعت پشت یکی از موانع مخفی شدم تا اینکه صدای آژیر قطع شد.
بالاخره به محل سان دیدن صدام حسین رسیدیم. از زیر طاق عظیمی گذشتیم که مجسمه دو دست با شمشیرهایی که ضربدری روی هم قرار گرفته بودند آن را میساختند. چشمهایم را بستم و با خودم صدام را در حال سان دیدن وسلام نظامی تصور کردم. در کنار این مجموعه، مقبره سرباز گمنام قرار دارد.
شب وقتی زمان یک جابجایی دیگر رسید، احتمالا با وضعیتی که داشتم صحنه خندهداری درست کرده بودم. زیر پره های چرخان هلیکوپتر که سر و صدا می کرد و گرد و خاک را به هوا میفرستاد من زیر سه کیف بزرگی که حمل میکردم تلو تلو میخوردم در حالی که سربازها هر کدام با یک کیف روی دوششان با چابکی سوار هلیکوپتر میِشدند.
در تارکی شب از زمین جدا شدیم و بر فراز بغداد به پرواز درآمدیم. فکر نکردن به اینکه هر آن ممکن است گلولهای از دل تاریکی به سوی ما شلیک شود، غیر ممکن بود. اما در واقعیت، زیر پای ما چیز زیادی برای نگرانی وجود نداشت: چراغهای نئون خیابانها، برجهای مخابرات، زمینهای ورزشی و استخرها را روشن کرده بودند.
ردیف خانههای حاشیه شهر با ماشینهایی که در حیاط پارک شده بود و درختهای نخل بیرون هر خانه نیز به چشم میخورد: تصویری که کاملا عادی به نظر میرسید اما مشخص نیست زندگی در داخل آن خانهها تا چه اندازه عادی بود.
مترجم : چنگیز محمود زاده
منبع : دیپلماسی ایرانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست