شنبه, ۱۸ اسفند, ۱۴۰۳ / 8 March, 2025
مجله ویستا
پیکاسو: تصویرگر خشونت

پیكاسو نخستین بار خشونت سازمان یافته را در تابلوهای طبیعت بی جان كوبیستی خود نفی می كند. او ظاهرا به طور تصادفی روزنامه هایی را كه در كافه های پاریس می خواند با گزارش هایی از جنگ كلاژ می كند كه هنوز هم قابل خواندن هستند. صلح طلبی پیكاسو در این دوره بیشتر به ضدیت اومانیستی جیمز جویس با سیاست شباهت دارد: درست مثل جویس كه در اولیس با قرار دادن زبان محدود سیاست در كنار كمال یك روز از زندگی یك انسان سیاست را به سخره می گیرد، پیكاسو هم با كوبیسم كمال و بیكرانگی كوچك ترین لحظات را نشان می دهد. در برابر این آثار بزرگ است كه روایت تاریخ از جنگ و كشتار دروغی فاحش می نماید. در سال ۱۹۳۱ مردی كه بیست سال پیشتر به لذات بصری و نامحدود اشیایی انگشت شمار روی یك میز دل داده بود مردی را در وان حمام به تصویر كشید كه زنی با موهای ژولیده و جیغ زنان دشنه ای را به قلبش فرو می كند. داوید، نقاش رسمی انقلاب فرانسه، به منظور بزرگداشت مارای ژاكوبن كه توسط شارلوت كورده در وان حمام به قتل رسید تابلوی "مرگ مارا" را كشید كه در مراسم تدفین او به نمایش گذاشته شد، و در این تابلو او را به شكل مردی معقول و منطقی تصویر كرد كه قربانی زنی دیوانه می شود. پیكاسو با تابلوی "زنی با دشنه" معروف ترین نقش از خشونت سیاسی در عرصه هنر فرانسه را به كارتونی وحشتناك درباره قتلی شخصی تبدیل كرد. او در زمانی این تابلو را كشید كه خود درگیر فاجعه ای شخصی در زندگی خود بود. در دهه ۱۹۲۰ زندگی زناشویی او با الگا خوخلووای رقصنده به شكلی آزارنده و تحمل ناپذیر ازهم پاشید.پیكاسو از سال ۱۹۲۵ كه "سه رقصنده" را كشید تا میانه دهه ۱۹۳۰، وحشیانه ترین تصاویر هنر قرن بیستم را خلق كرد. مانكن های بیصدای هانس بلمر سوررئالیست كه امروزه مورخان هنر آنها را دهشتبار و منحرف توصیف می كنند در برابر تنفر و وحشت اصیل موجود در نقاشی های پیكاسو در این دوره رنگ می بازند. آثار او نشان از مردی دارند كه به كشتن فكر می كند و از كشته شدن در هراس دائم است. "زنی با دشنه" جزیی از مجموعه تصاویر زنی هیولاوار با دهان باز در حال فریاد كشیدن است كه كاریكاتوری بی رحمانه از الگا بود. ظاهرا دنیای پیكاسو وقتی پا به میانسالی گذاشت (او "سه رقصنده" را در ۴۳ سالگی كشید) تلخ و سیاه و غمبار شد. در همین زمان بود كه او به كاوش در ماهیت خشونت پرداخت و با هنرش هر شكلی از آن از جمله تجاوز، قتل، مراسم قربانی كردن، گاوبازی، و هیولاهای گوشت خوار را روی بوم آورد.رجوع به زندگی شخصی پیكاسو در این دوره اجتناب ناپذیر است. شكی نیست كه او در این زمان درد و رنج فراوانی را تحمل كرد و از طریق نقاشی انتقام گرفت. به نظر می رسد پیكاسو در هنر توام با خشونت خود در دو دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ احساس و عاطفه دوره كوبیستی اش را از دست می دهد، اما در عین حال برخی از حقیقی ترین و فراموش نشدنی ترین تصاویر او متعلق به همین دوره است. و آن چه بیش از همه نظر را به خود جلب می كند شور و حیاتی است كه در این كارناوال مرگ و نیستی خود را به رخ می كشد. در تابلوی "مرگ مارا" كسی- شاید خود پیكاسو- كشته می شود، اما چیزی دیگر از دل این خشونت زاده می شود: نوزاد زشت و جیغ جیغوی هنر. اما به گمان من خشونت در آثار پیكاسو در تحلیل نهایی اتوبیوگرافیك نیست، بلكه بیشتر با تاریخ هنر سروكار دارد. البته همواره پیكاسوی پنهانی هم زیر كوبیسم او بوده است. او پس از جنگ جهانی اول به كلاسی سیسم، نظم، و آرامش و صلح روی آورد. اما در دهه ۱۹۲۰ او با آندره بروتون دوست شد، رهبر جنبش سوررئالیسم كه پیكاسو را به عنوان بزرگ ترین نقاش مدرن می ستود و به تابلویی از او بیش از همه علاقه داشت كه در آن زمان عده معدودی از وجودش اطلاع داشتند: دوشیزگان آوینیون كه نماینده هنری تهاجمی است، پر از خطوط تیز و شكننده، سطوح رو به انفجار، و چشمان خیره و حاكی از جنون. بروتون با شور و شوق این تابلو را یه یاد پیكاسو آورد، و تاریخ هم بر نظر بروتون صحه گذاشته است. دوشیزگان آوینیون كه امروزه در موزه هنر مدرن نیویورك نگه داری می شود اكنون در تمام دنیا شاهكار پیكاسو قلمداد می شود و دراین مورد چنان اتفاق نظری هست كه به سختی می توان باور كرد این اثر زمانی نشانی از شر و بدی تلقی می شده است.بروتون این اثر را شمایل كاوش سوررئالیسم برای انقلاب در شب می دانست. پیكاسو در سال ۱۹۲۵ آگاهانه خشونت و خلسه موجود در دوشیزگان را در تابلوی سه رقصنده تكرار كرد. او به جای آن كه تمام و كمال به سوررئالیسم بپیوندد، بیشتر از تفسیر سوررئالیست ها از هنرش بهره گرفت و سپس از آن فراتر رفت. سوررئالیست ها كه امر دیونیزوسی و غیرعقلانی را ماده خام هنر انقلابی می دانستند خود را هنرمندانی ضدفرهنگ در نظر می گرفتند و افرادی معدود و حاشیه ای چون ماركی دو ساد را قهرمان خود می پنداشتند. اما پیكاسو بر این باور بود كه خشونت آیینی و افراطی نه مورد توجه اقلیت، بلكه قلمروی اصلی نقاشی اروپاست. به همین دلیل بود كه تصمیم گرفت پرده مرگ مارا را بكشد. بروتون از ضدقهرمان منحرف و شرم آور زمان انقلاب فرانسه یعنی ماركی دو ساد قهرمان ساخت. و پیكاسو نشان داد كه خود انقلاب با تمام مظاهر و فعالیت های عمومی و عقلانی اش مانند تصورات و تخیلات دوساد انحرافی و منحط است، و داوید، نقاش جدی تاریخ انقلاب، خود ژاكوبنی بود آلوده به خون و جنون و خشونت. تفسیر پیكاسو از مرگ مارا شرحی درخشان و چندوجهی است از چیستی تاریخ و شكل پرداختن ما به آن درحوزه نقاشی. پیكاسو در تابلوهای دهه ۱۹۳۰ خود سورئالیسم را به تاریخ هنر تعمیم داد. سوررئالیست ها در پی آزاد كردن ناخودآگاه بودند، اما نكته اینجا بود كه در نقاشی اروپایی خشونت و شهوت و فانتزی هرگز به بند كشیده نشده بود، و عالی ترین شكل آن را می توان در هنر شیطانی روبنس و كاراواجو، رامبرانت و برنینی، یعنی نمایندگان باروك، دید. نقاشی در اواخر قرن شانزدهم و در قرن هفدهم بر مسئله بازنمایی خشونتی متمركز شد كه نخستین نقاشان رنسانس را جذب كرده بود. به این ترتیب نقاشان باروك مضامین كلاسیك رنسانس از خشونت را گرفتند و به شكلی عمیق تر دراماتیزه كردند. تابلوی قربانی كردن اسحاق اثر كاراواجو هنوز هم آزاردهنده است. باروك بحرانی هدایت شده است، و همان چیزی است كه وقتی به نقاشی های پیكاسو از مراسم گاوبازی در دهه ۱۹۳۰ نگاه می كنیم به یادمان می آید. پیكاسو تمام عمرش به مراسم گاوبازی می رفت و از آن طرح و نقاشی می كشید، و تابلوهای او از این مراسم در واقع بیانگر جامع ترین تحلیل اش از خشونت اند. او در تابلوهایی كه در سال های ۱۹۳۳ و ۳۴ از مراسم گاوبازی كشید به آشكارترین شكل به سنت خشونت در نقاشی و هنر اروپا پرداخت. تابلوی "گاوبازی: مرگ یك ماتادور" قطعه فوگی باشكوه است در باب مرگ ماتادوری كه در موجی از پارچه قرمز روی سر گاو به هوا بلند شده است. این اثر با حركت آهسته و حلقوی اش و همین طور مضمونش بسیار یادآور روبنس است. نبرد تماشایی و وحشیانه انسان و حیوان از موضوعات غالب نقاشی باروك است. پرده هایی كه روبنس و فرانس اسنایدر از مراسم شكار كشیده اند بیانگر جنون و خشونت مفرط است. حیوانات همچون هیولایند: صورت غول آسای یك خرس كه اسنایدر كشیده و امروزه در موزه سلطنتی قرار دارد به گاوهای خشمگین پیكاسو یا مینوتور او شباهت دارد. خشونت بی قیدوبند و رویایی صحنه های شكار در واقع به پیش درآمد هنر مدرن بدل شد- روبنس مورد تقلید دلاكروآ قرار گرفت كه تابلوهایش از شكار شیر آن قدر مغشوش و آشفته است كه تصویر متلاشی می شود و فقط انرژی آبستره برجای می ماند. در واقع خشونت نقاشان را به سوی جلوه هایی سوق داد كه بعدها به بخشی از زبان رسمی هنر در قرن بیستم تبدیل شدند. گاوبازی های پیكاسو مطابق با سنت تصویر كردن گاوبازی در اسپانیا كه گویا استاد آن بود نیست. گاوبازی های او به جای نقد و بررسی جامعه اسپانیا یعنی كاری كه گویا پیشتر كرده بود سرگرمی هایی باروك است. پیكاسو در نماهای نزدیك خود از لحظات فاجعه بار گاوبازی بر عناصر اولیه آن یعنی زدن و كشتن و لت وپار كردن تاكید می كند. گاو شكم اسب را از هم می درد، دل و روده آن بیرون می ریزد، اسب و گاو به شكلی بصری در هم گره می خورند و ادغام می شوند كه در ابتدا آشفتگی و اغتشاش به نظر می رسد. و این بازگشتی است به پیچیدگی كوبیسم- اما این بار با یك بعد غیرعقلانی. برای درك تصاویر پیكاسو در دهه ۱۹۳۰ باید بتوان وارد اوهام و فانتزی های او شد، به این ترتیب واقعیت خشونت در ذهن ما از هم می پاشد و دوباره شكل می گیرد. تاثیر این كار شوكه كننده است. برای درك آن چه در نقاشی های پیكاسو از گاوبازی رخ می دهد باید منطق آن را پذیرفت.
این دانشی است كه پیكاسو بعد از یك دهه به كار گیری خشونت به آن می رسد. در واقع خصومت های شخصی این دوره از زندگی او به كشفی زیباشناختی منجر شد. به بیان دیگر، گاوبازی های پیكاسو در دهه ۱۹۳۰ آثاری پژوهشی اند. روبنس او را به این فضای خیالی رهنمون شد، به دنیای فانتزی خشن و نقاشی شده كه روبنس آن را در شكار یافت و پیكاسو در میدان گاوبازی. روبنس از دانش خود از خشونت در تابلوی صلح طلبانه "عواقب جنگ" كه اكنون در فلورانس نگه داری می شود بهره فراوان برد. در این تابلو روستایی می سوزد، زنی از فرزندش در آغوش خود محافظت می كند. جنگ آغاز شده است. پیكاسو در سال ۱۹۳۷ عواقب جنگ را الگوی كشیدن گوئرنیكا قرار داد. زن روبنس كه از فرزندش محافظت می كند در گوئرنیكا به زن با بچه ای تبدیل شده است كه صورتش كاریكاتوری از مرگ است. پیكاسو از كاوش خود در خشونت نقاشی باروك چیز دیگری هم آموخت. او یاد گرفت خشونت را طوری روی بوم به تصویر بكشد كه بیننده احساس كند خود آن را تجربه كرده و از آن رنج برده است و دیگر تماشاگری انفعالی نیست. نقاشی پیكاسو از ابتدا تا انتها كاوش و پژوهشی عمیق است و كوبیسم بازسازی اساسی ادراك، و پیكاسو در دو دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ با تجربیاتش در زمینه خشونت در واقع به كوبیسم تخیل بازگشت. او به همان دلیلی جذب خشونت شد كه گیبرتی و روبنس شیفته آن شده بودند. خشونت برای آنها ابزار دیدن بیشتر، حس كردن بیشتر، و دانستن بیشتر بود.
منبع : خبرگزاری میراث فرهنگی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست