جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

جنگ دنیاها - WAR OF THE WORLDS


جنگ دنیاها - WAR OF THE WORLDS
سال تولید : ۲۰۰۵
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : کاتلین کندی و کالین ویلسن
کارگردان : استیون اسپیلبرگ
فیلمنامه‌نویس : جان فریدمن و دیوید کوپ، برمبنای رمانی نوشتهٔ جرج ولز
فیلمبردار : یانوش کامینسکی
آهنگساز(موسیقی متن) : جان ویلیامز
هنرپیشگان : تام کروز، داکوتا فانینگ، میراندا اوتو، جاستین چتوین، تیم رابینز، جین بَری و لیزا آن والتر
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۶ دقیقه


̎ری فریر̎ (کروز) کارگر بارانداز، تازه مراقبت هفتگی بچه‌هایش (پسرک ناراضی‌اش، ̎رابی̎/ چتوین و دخترک عصبی‌اش/ ̎ریچل̎/ فانینگ) را از ̎مری ـ آن̎ (اوتو) همسر سابقش (که تازگی دوباره ازدواج کرده) تحویل گرفته که ابرهای سیاه در بالا سر منطقهٔ بارانداز شکل می‌گیرند و برق‌هائی بدون رعد به زمین می‌کوبند و برق منطقه را قطع می‌کنند و موتور وسائل نقلیه را از کار می‌اندازند. خیابان‌ها شکاف برمی‌دارند و فرومی‌ریزند، عمارت‌ها از هم می‌پاشند و یک روبات جنگی عظیم از دل زمین سر برمی‌آورد و با اشعه‌های سوزان به همه جا شلیک می‌کند و مردم گریزان و همه‌چیز را بر سر راهش، خاکستر می‌کند. ̎ری̎ به هر ترتیبی شده اتوموبیلی را به راه می‌اندازد و بچه‌ها را به خانهٔ ̎مری ـ آن̎ می‌برد و شب پُرتنشی را در آن‌جا می‌گذرانند. صبح آن روز با لاشهٔ هواپیمائی مسافربری در مقابل خانه روبه‌رو می‌شوند و به گروهی گزارش‌گر تلویزیونی برمی‌خورند که می‌گویند موجودات ̎سه‌پا̎دارِ ۳۰ ـ ۴۰ متری همه‌جا را دارند به نابودی می‌کشند. با این موجود، ̎ری̎ مصمم است بچه‌ها را به بوستن نزد پدر و مادربزرگ ̎مری ـ آن̎ ببرد. در هنگامه‌ای که به راه افتاده، ̎ری̎ نمی‌تواند خانوادهٔ از هم پاشیده‌اش را متحد و دور هم نگه دارد. پسرش را از خود رانده و کنترل ̎ریچل̎ را نیز فقط به خاطر کوچک بودنش می‌تواند در اختیار داشته باشد و آن هم با این قول که او را به مادرش برگرداند. ̎ری̎ در مزرعه‌ای به مرد نیمه‌دیوانه‌ای برمی‌خورد و به اتفاق ̎ریچل̎ در زیرزمین خانه‌اش پنهان می‌شود و دیری نمی‌گذرد که شاخکی عظیم در آن‌جا نفوذ می‌کند و مثل ماری در گوشه و کنار زیرزمین سرک می‌کشد. سرانجام ̎بیگانه‌̎ها رخ نشان می‌دهند: موجوداتی زشت و نفرت‌انگیز با کله‌هائی تیره، مانند ̎سخت‌پوستان̎ و بالاتنه‌هائی تکیده هم‌چون آدمیان...
● صدای مطنطن مورگان فریمن که فیلم را مثل پرانتز دربرگرفته است، در آغاز می‌گوید: ̎هیچ‌کس در سال‌های اولیهٔ قرن بیست و یکم باور نمی‌کرد که دنیای ما از سوی نیروهائی بسیار هوشمندتر از ما نظاره می‌شود؛ در حالی‌که انسان با مشغله‌های گوناگون خود سرگرم بود، آنها به مشاهده و بررسی ما می‌پرداختند؛ همان‌گونه که آدمی با میکروسکوپ به تماشای موجوداتی که در یک قطره آب می‌لولند و تکثیر می‌کنند، می‌نشیند...̎ و در پایان پس از اشاره به حکمت خداوند در خلق میکروب‌ها با این جمله ختم می‌کند: ̎نه زندگی انسان بیهوده است و نه مرگ او̎. لحن دانای کل‌وار و اخلاق‌گرایانهٔ این راوی به یادمان می‌آورد که این نه صرفاً فیلمی از اسپیلبرگ که اقتباسی از رمان پُر آوازهٔ و پیش‌تر به فیلم برگردانده شدهٔ ولز است و با کمال میل می‌خواهد تسلیم همان وسوسهٔ افسانه ـ علمی‌های قدیمی برای خیال‌پردازی‌ دربارهٔ ساکنان فضای بیرون و فرضیه‌های تاریخ جهان باشد. جنگ دنیاها شیطنتی است آگاهانه برای فیلم‌سازی که در این سال‌ها، دیگر دست از سر دست‌مایه‌های جدی و بحث‌انگیز برنمی‌دارد. فیلمی است که بنا به قاعده باید یکی از تکنسین‌های پُرشمار هالیوودی ـ و شاید دست‌پروردهٔ خود اسپیلبرگ ـ زحمت کارگردانی‌اش را بکشد و نه اسپیلبرگ متأخر. ادای دین به ژانر افسانه ـ علمی و فیلم فاجعه، توأم با کوششی است برای بزرگداشت قابلیت ژانر برای جدی و خطیر بودن، و نه صرفاً نه سرگرمی بی‌ضرر. جنگ دنیاها با تمام هزینه و جلوه‌ها و سروصدایش، تماشاگر را با مشکل حسی تحمل و لمس فاجعه روبه‌رو می‌کند چون اسپیلبرگ تصمیم گرفته ویرانی و کشتار را نه از فاصله‌ای امن که به سبک فهرست شیندلر (۱۹۹۳) و نجات سرباز رایان (۱۹۹۸) از درون میدان مشاهده کند و مراعات توقعات تماشاگر از تدابیر امنیتی ژانر را نمی‌کند. بخش‌های اول فیلم که طی آن آسمان شهر کوچک و اندکی بعد زندگی ساکنانش سیاه می‌شود اسپیلبرگ را در اوج نشان می‌دهد. هجوم بیگانه‌ها بی‌دریغ، گویا، لحظه به لحظه و لبریز از جزئیات ثبت می‌شود و منظرهٔ ویرانی هوش‌رباست (پلی که به خود می‌پیچد و در هم می‌ریزد، در پس‌زمینهٔ فرار کروز و خانواده، یعنی جادوی سینما). جنگ دنیاها بدترین کابوسِ هرج و مرج انسانی را پیش چشم می‌آورد و یک رگهٔ طنزآمیز جاری در طول این معرکه، ناباوری مردم دربارهٔ منشاءِ فراانسانی هجوم است. چنان‌که از مردم اوایل قرن بیست و یکم انتظار می‌رود، احتمال اولِ همه، عملیات تروریستی به سبک یازده سپتامبر است: برخلاف گذشته‌ها دیگر ناشناخته‌های فضا ذهن را به خود مشغول نمی‌کنند. برای تماشاگر آمریکائی، ارجاع و تداعی‌های معنی‌دار باید بسیار باشد و مسلماً اسپیلبرگ خوش‌بینی قدیمی‌اش نسبت به تماس با موجودات دیگر را به کلی کنار گذاشته است و خواهان القای هراسِ ̎برخوردهای نزدیک̎ بوده است. از جائی به بعد فیلم به‌طور عینی، و نه استعاری، حمام خون می‌شود و آرام آرام به ما می‌آموزد که در برابر چشم‌انداز فناشده، از احساساتی‌گری بگذریم و زیبائی مهیب و شاعرانه‌ای را کشف کنیم، مثل آن منظرهٔ بهت‌آور چمنزار و درختان سرخ زیر نور شبانه. در میانهٔ این کارزار، کروز باید قابلیت خود برای پدر بودن و مسئولیت‌پذیری را در برابر نگاه شکاش و ناباور فانینگِ کم‌سن‌وسال ـ که البته از هم‌بازی‌اش راحت‌تر به‌نظر می‌رسد ـ به اثبات برساند و به رابطهٔ والد و فرزندی فیلم‌های اسپیلبرگ پیچی تازه بدهد. خانواده هم‌چنان واپسین جایگاه معناست، حتی اگر پدر مطرودی ابدی باشد، و کروز تمام تلاش خود را به خرج می‌دهد تا در حین گریز بی‌وقفه و سراسیمه از برابر خطر نیستی، بتواند وظایف فراموش کرده‌اش را در قبال خانواده به یاد بیاورد. او که یکی از پیروان سفت و سخت مسلک ̎خلقت‌شناسی̎ است تهیه‌کنندگی فیلم را با اشتیاق پذیرفت، چون فیلم اسپیلبرگ تغییری در داستان ولز می‌دهد که با فرضیهٔ ̎خلقت‌شناسی̎ دربارهٔ حضور موجودات بیگانه در زمین هم‌خوان است: بیگانه‌ها دیگر سوار بر شهاب به زمین نمی‌آیند، بلکه ساختارهای عظیم تهاجمی‌شان را از میلیون‌ها سال پیش زیر سطح زمین مدفون کرده‌اند تا روزی با ضربات آذرخش آنها را فعال کنند! می‌گویند ل. ن. هابرد (ابتدا نویسندهٔ داستان‌های افسانه ـ علمی و سپس مبدع این مسلک)، باید الهامی از جنگ دنیاهای اورسن ولز نیز گرفته باشد که در پایان راوی سرگردان در لندن ویران می‌گوید: ̎در اطراف خود، ذهنم هزار دشمن خاموش را در حرکت می‌یافت.̎